غزل شمارهٔ ۴۲۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
سلام
سایتتون واقعا فوقالعاده ست. پیدا کردن همچین سایت های پر باری که یه مجموعه ی تقریبا کامل از گنجینه های ادب پارسی داشته باشه با این نظم و این طبقه بندی اگه محال نباشه کار خیلی سختیه!!
بهتون تبریک می گم و خسته نباشید!
اما در مورد این شعر فقط خواستم بگم که در ادبیات پارسی به اشعاری که یک مصراع فارسی و یک مصراع عربیه "ملمع " میگن!!
با درود و سپاس فراوان
در بیت سوم "کازمودم" صحیح است.
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
با سلام مصرع های عربی این شعر هم واقعا زیباست
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
(بدرستیکه من از دوری تو دنیا را قیامت می بینم )
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
(اشکی در چشمانم نیست و این برای ما نشانه است )
هر چند کازمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
(پشیمانی برای کسی که آزموده را می آزماید روا است)
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
(در دوری از او رنج است و در نزدیکی به او سلامت )
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
(به خدا قسم هیچ عشقی را بدون ملامت ندیده ام )
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
(تا اینکه کاسه ای از روی کرامت از آن بنوشد )
با سلام
متشکر از ترجمه مصرعهای عربی. فقط درباره (لیست دموع عینی هذا لنا العلامه) من قبلا ترجمه را بدین صورت خوانده بودم: آیا این اشکهای چشم من برایمان علامت نیست) و فکر میکنم همینطور باشه.
سپاس
از آقای علی هادی ممنونم . خیلی دوست داشتم معنی این مصرع های عربی رو بدونم .
هادی جان ممنون
تشکر فراوان از آقای هادی .
آیا سایتی هست که غزل های حافظ را به فارسی روان ترجمه کرده باشد .
سلام
مرسی از سایت خوبتون و همین طور ممنون از آقای علی هادی که زحمت کشیدن و ترجمه ش رو گذاشتن:)
درود و سپاس فراوان بر شما که این اثر ارزشمند را در اختیار همگان قرار دادید. از آقای هادی به خاطر ترجمه مصراع های عربی تشکر می کنم. خیلی دوست داشتم معنی آنها را بدانم. ترانه ی زیبایی که برای این شعر خوانده شده مرا تشویق کرد تا معنی آنرا بدانم.
ممنون از آقای هادی ،
ترانه ای از آقای ناجو با همین ابیات شنیدام که بسیار زیبا اجرا شده است .
این شعر زیبا رو آقای محسن نامجو اجرا کردن در آهنگی به نام "نامه" حتمن گوش کنین لذت خاهید برد. از آقای هادی بابت ترجمه سپاسگزاریم
سلام اقای هادی ممنون از ترجمه فقط به نظر میرسه مصرع لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
بصورت استفهام انکاری هست یعنی می پرسد آیا این اشک دیدگانم برای ما بعنوان نشانه کافی نیست؟
معنی بیت 2:
من از جدایی او ، صد نشان در چشم دارم. آیا این اشکهای چشمان من ، علامت این هجران نیست ؟
(مصراع دوم سوالی می باشد.)
معنی مصرع چهارم به نقل از شرح سودی این میشه : تنها اشک چشمانم علامت عشق ما نیست ( بلکه هزاران نشانه ی دیگر هم هست ) .
یه ترجمه ی پیشنهادی دیگه واسه بیت دوم، هرچند چندان جالب نباشه، که میگه
صدها نشان دیگه به دیده که غیر از اشک چشممه، هرچند که اشک چشم فقط به چشم میاد
صرفن مطرح کردم
از آقای هادی بابت ترجمه متشکّرم.
حقا که حافظ حافظه ی ماست
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
----
هر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
ممنون از همه
نظامی گنجوی غزلی دارد که ظاهرا حافظ به استقبال آن رفته است:
دی از بر نگارم ناگه رسید نامه
قالت: رای فوادی من هجرک القیامه
گفتم که عشق دل را باشد علامتی هم
قالت دموع عینی لم تکف بالعلامه
گفتم کجا خرامی ؟گفتا که: مر سفر را
قالت: سفر صحیحا بالخیر و السلامه
گفتم وفام داری ؟ گفتا: که آزمودم
من جرب المجرب حلت به الندامه
گفتم وداع ناری؟اندر برم نگیری؟
قالت: ترید و صلی سرا و لا کرامه
گفتا: بگیر زلفمگفتم: ملامت آید
قالت: الست تدری عشقا و لا ملامه؟
سلام، گویا استقبال از سنایی است، استقبالهای حافظ از سنایی
با سپاس فراوان از آقای فرخ
با سلام. سوالی داشتم. اگر برای جمع غیر عاقل، مفرد مونث بیاید به نظر صحیح تر نیست که بگوییم لیست دموع عینی هذه لنا العلامه؟
سلام وقت بخیر
البته فکر کنم از نظر وزنی اشکال داشته باشد
اجرای محسن نامجو واقعا زیباست.
من با نظر ملیحه موافقم. منطقیه که بیت دوم سوالی باشه.
سایت شما بسیار خوبه و اطلاعات خوبی در اختیار علاقمندان می گذارید از شما متشکر. خداوند شما را موفق تر بدارد. چند نکته: ترجمه که دوست محترمی کرده خلاصه و خیلی خوبه. در آن بیت هم هذه گفته شده هم هذا اما هذه درست تر است.همین مصرع را چند جور میشه ترجمه کرد دوستی که حاشیه نوشته و ترجمه پیشنهاد کرده درست گفته و ترجمه آقا هادی کمی اشکال داره ( با عذر خواهی از ایشان) چون لیست فعل ناقصه است و دموع اسمش و هذه لنا العلامة خبرش هست.حالا کسی بفرماید: در بیت آخر " چو" چه معنی دارد؟ " به" چه معنی دارد؟ مقصود از جان شیرین کی هست چی هست؟ " حتی" چه معنی دارد؟ متشکرم
سلام واقعا ممنونم از معنی مصرع عربی شعر
واقعا لازم داشتم
معلم عربی تو مدرسمون معنیشو میخواست
بازم ممنون
خوب!
خیلی خوب!
عاااااالیه
فقط ضمن تشکر از آقا امید
میخواستم بگم اون شعر از سناییه.
ضمنا دست آقا هادی ام درد نکنه.
سلام
من در وبلاگم ترجمه ای از شعر رو نوشتم … خوشحال میشم سر بزنید
همچنین مقابله با شعر سنایی
پیوند به وبگاه بیرونی
نی رایت دهرا من هجرک القیامه
از دوری تو دنیا را همچون قیامت دیدم
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
آیا این اشک چشمهای من نشانه ی (غم هجران) برایمان نیست؟
من جرب المجرب حلت به الندامه
هر کس که آزموده ها را بیازماید، فقط پشیمانی عایدش می شود. (آزموده را آزمودن خطاست)
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
در دوری او عذاب و سختی است و در نزدیکی اش سلامت و ایمنی
و الله ما راینا حبا بلا ملامه
به خدا ما عشقی بدون سرزنش ندیدیم
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
تا ساغری (جامی) از کرامت (عشق) بچشد
حافظ
ترجمه ی کلی
از عمق دل خونم نامه ای برای دوست نوشتم ... مضمون نامه این بود: از دوری تو دنیا برایم همچون روز قیامت سخت شده است.
من از فراقش داغ های زیادی چشیده ام که چشمهایم نمایانگر آن است ... آیا این اشک چشمهایم نشانه نیست؟
هر چقدر راه های مختلف را آزمایش کردم (تا به معشوق برسم) سودی از او عاید من نشد ... هر کس که آزموده ها را بیازماید، فقط پشیمانی عایدش می شود.
از طبیبی در مورد بودن در پیرامون معشوق پرسیدم، گفت: در دوری او عذاب و سختی است و در نزدیکی اش سلامت و ایمنی
با خود گفتم اگر در اطراف معشوق باشم چیزی جز ملامت عایدم نمی شود ... (به خودم پاسخ دادم): به خدا ما عشقی بدون سرزنش ندیدیم!
آن زمان که حافظ به بهای جان شیرین خود، خواهان جامی شراب از معشوق شد فقط قصدش این بود تا (جامی) از کرامت (عشق را از دست معشوق) بچشد.
چنین به نظر می رسد واژه ازمون همان examine در لاتین باشد !
علی هادی جان ممنون زحمت کشیدی!
در بیت چهار ، مصرع اول : از طبیب در مورد حال و احوال دوست پرسیده میشه که به نظرم بهتره مصرع دومشو این طور بگیم که " طبیب گفت : عذاب از او ) دوست ) دور است و سلامتی به او ( دوست) نزدیک است .... چون از طبیب در مورد دوست سوال شده
سلام
خواستم که بگم ترجمه ی آقای علی هادی کمی مشکل داره البته
البته پی نوشت و ترجمه ی جناب رسولی به نظر حقیر بهتر هست
که در مصرع دوم بهتر است بگوییم
همانا من از فراق و دوری تو روزگاری را چون قیامت دیدم
بسیار بسیار از سایت خوبتون ممنون واقعا عالیه
آرزوی رستگاری
چند نکته راجع به این ابیات قشنگ به نظرم رسید که به این شرح است:
- در بیت اول نامه را با خون دل می نویسند، نه از خون دل. خون دل در ایجا نقش مجازی مرکب را دارد. لذا صحیح آن "با خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه".
- وزن این غزل یا مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب) است و یا مستفعلن فعلن مستفعلن فعلن (بسیط مخبون) که هردو شامل 14 بخش می باشد. در کلیه مصراع های عربی این مورد دقیقاً رعایت شده است، اما در ابیات فارسی در مصراعهای سوم و 11 رعایت شده است. در دیگر مصراع به جز مصرع پنجم 13 بخش است که با کمی سکته میشود خواند و لطمه قابل توجهی به وزن نمی زند. اما مصرع پنجم 12 بخش است که سکتهء آن زیاد است. این مصرع باید اینگونه باشد تا وزن آن درست شود: "هر چند که آزِمودم از وی نبوده سودم"
- جمله "لیست دموع عینی هذا لنا العلامه" جمله خبری است، نه سؤالی. یعنی آنقدر در فراقش گریه کردم که تمام اشکهایم تمام شد و اشکی نمانده است و این هم یکی از آن علاءم است. با تشکر
سایت دکتر جلالیان برای دوستانی که معنی اشعار حافظ رومیخوان خیلی عالیه
با درود به دوستان. به نظرم در بیت چندانکه آزمودم... با توجه به معنای مصرع اول مجرب نقش فاعلی داشته باشد نه مفعولی. یعنی کسیکه آزماینده را بیازماید دچار پشیمانی میشود. با سپاس
درود بر تمامی عزیزان
ظاهرا در ترجمه این بیت مشکلی هست:
من جرب المجرب حلت به الندامه
(پشیمانی برای کسی که آزموده را می آزماید روا است)
حلت یا حلۀ به معنی شیرینی است
به عبارتی میشه این طور ترجمه کرد که:
آزمودن آزمودهها بهتر از (شیرینتر از) پشیمانی (ندامت) است
در واقع:
هرچند کآزمودم، از وی نبود سودم
{و در توجیه این عمل}
آزمودن آزمودهها بهتر از پشیمانی است
به عبارت امروزیتر، انجام دادن اون کار بهتر از بیکار بودن و بعدا پیشمون شدن و حسرت خوردنه که چرا بیشتر تلاش نکردم
سلام
در بیت اول "از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه"
اینجا" نزدیک "به چه معناست؟
تشکر
آیا در زبان عربی (وه به تبع آن در زبان فارسی)، یکی از معانی واژه «علامت»، «بیماری» نیست؟ با این توصیف بیت دوم را نمی توان اینطور معنا کرد که «از هجران تو صد بیماری در چشم دارم. این که اشکی از چشمم نمی آید، نشانه این بیماری است...»
با این توصیف، علامت مصرع اول و علامه مصرع دوم می توانند جناس باشند. اولی به معنای بیماری و دومی به معنی نشانه.
جناب مرتضی
علت به معنای بیماری ست نه علامت
درمورد مصرع: من جرب المجرب... به نظر معنای اول مناسب تره، حافظ از آزمودن معشوق نتیجه ای نگرفته و در حال سرزنش کردن خود از این جمله استفاده میکنه که کسی که آزموده رو بیازماید سزاوار پشیمانی و ندامت است...
باسلام.دوست گرامی کلمه ی علامت به معنی نشانه است.احتمالامنظورشماکلمه ی علت است که البته دراینجا وجود ندارد.
تاملی بر غزلی ملمع از حضرت #حافظ
غزلِ 426
@sheri_ke_khandanist
کانال شعری که خواندنی ست
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رأیتُ دهراً من هجرک القیامة
*دیدم چه روزگاری از هجر چون قیامت
** از دوری تو روزگاری (همچون) قیامت دیدم
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دُموعُ عینی هذا لنا العلامة؟
*بنگر در اشک چشمم بس نیست این علامت؟
** (آیا) این اشکهای چشم من نشانه ای (کافی) برای ما نیست؟
هرچند کازمودم از وی نبود سودم
مَن جرّبَ المجرّب حلّتْ به الندامة
*آن را سزد ندامت کو آزموده ای را از نو بیازماید
** هرکه آزموده ای را بیازماید ندامت بر او رواست
پرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بُعدها عذابٌ فی قُربها السلامة
*دربُعد او عذاب و در قُرب او سلامت
** در دوری اش عذاب است و در نزدیکی اش سلامت
گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
واللهِ ما رأینا حباً بلا ملامة
*وَلله که ما ندیدیم عشقی و بی ملامت
** سوگند به خدا که ما عشقی بی ملامت ندیدیم
حافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتّی یَذوقَ منهُ کأساً من الکرامة
*شاید چشد به جایش جامی از آن کرامت
** تا جام کرامتی از آن شراب بنوشد
#حافظ
پ.ن :
ترجمه ی عربی ها از عالیجناب #محمدرضا_شفیی_کدکنی
هر متن دو ترجمه دارد
* موزون(ولی آزاد)
** دقیق و روان و وفادار
@sheri_ke_khandanist
کانال شعری که خواندنی ست
پیوند به وبگاه بیرونی
ارتباط با ادمین :
@marhoom_farazkhorasani
کاسا....=جامی (نه کاسه ای پدرجان!!)
البته قابل توجه است که در کاسه فوق الذکر دوغ نبوده است.
با عرض تشکر از فرهاد عزیز. متاسفانه با شما موافق نیستم.از جمله من جرب المجرب حلت به الندامه به نظر معنی که شما فرمودید استخراج نمیشود. "من جرب المجرب' به معنی" کسی که آزموده را آزمود" است ودر قسمت دوم جمله "حلت به الندامه" یعنی "پشیمانی بر اوحلال شد ( روا گردید)". در نتیجه معنی جمله می شود "هر کس که آزموده را آزمود پشیمانی بر او روا گردید".حلت فعل مونث است و در نتیجه به الندامه بر می گردد که مونث مجازیست و نه به قسمت اول جمله که مذکر میباشد. ترجمه پیشنهادی شما در عربی جمله ای با مضمون زیر میشود: " تجربه المجرب حُلْوَی من الندامه" که کاملا با جمله آورده شده توسط حضرت حافظ، که در حقیقت از خود ایشان نیست و یک ضرب المثل مشهور عربی میباشد، متفاوت است. شاد باشید. یا حق
با سلام خدمت محمد گرامی، هذا در بیتی که فرمودید به " دموع" بر نمی گردد بلکه به "عین" مربوط میشود و معنی آن میشود این چشم من. ترجمه مصرعی که فرمودید اگر با استفهام خوانده شود " آیا اشکهای این چشم من برای ماعلامتی نیست؟" ، و اگر به صورت خبری خوانده شود" اشکهای این چشم من برای ما علامتی نیست" خواهد بود. که که هر کدام به نوعی میتواند صحیح باشد.
خیلی سایت خوبیه، ممنون
Farhad Koohkan, [21.09.16 16:29]
با درود به پیشگاه یاران گرامی و بزرگانی که با باریک بینی هامشی بر چکامه زیبای استاد سخن نگاشته و با افزودن دیدگاه های خود چشم اندازهای تازه ای فرا روی خوانندگان گشوده اند و کشتی سرگردان اندیشه را در دریای بیکران چم های ( معانی ) واژگان زبان پارسی به کرانه های تازه رهنمون گشته اند،
هادی عزیز با ترجمه خود پاسخ بسیاری از نادانسته های این چکامه را به زبانی روان و آسان فرموده اند و دیگران نیز با جهش هایی که در اندیشه هایشان پدید آمده به برداشت های ارزشمندی دست یافته اند . اکنون من نیز برای روشن شدن اندیشه دلبستگان به چکامه ها و اندیشه های این بزرگ مرد پهنه سخن دوپهلو و مستعار دریافت خود را از واژگان تازی پیش کش می کنم (نبایر از یاد برد که ویژگی شعر این است که _ به قول دکتر محمد تقی و حیدیان کامیار مرز شعر بودن زبان آن جاست که زبان به جای خبر رسانی به بیان احساسات و عواطف رو آورد ؛ زبان چگونه شعر می شود 1383)و باید به یاد داشت که زبان حافظ زبان ایهام و استعاره است و زیبایی شعر ایشان این است که هر کس به فراخور آنی که در آن است از سخن ایشان برداشتی می کند .
در مصرع دوم : همانا من روزگار را از دوری تو چون روز رستاخیز در می یابم که در آن روز هیچ کس پناهی نمی یابد و مرا در دوری تو آرام و پناهی نیست.
در مصرع چهارم ، سخن را می توان غیر پرسشی نیز فرا یاد آورد و آن را خبری پنداشت ( بیش از این چشم مرا اشکی نیست و این ما را نشانه ای است .) .
با فرمایش عزیزی که " حلت " " را حلال شدن " ترجمه کردند همراهم اما یاد آور می شوم که در زبان تازی "حل یحل "به چم جانشین شدن و نتیجه دادن نیز هست . بنا بر این من توان این گونه دریافت که هر کس پدیده آزموده ای را دوباره بیازماید جز پشیمانی نخواهد دروید و پایان کار او جز به پشیمانی نخواهد انجامید .
اما در بیت " پرسیدم از طبیبی ... " از طبیب احوال دوست را که غایب است نپرسیده است ، بلکه احوال خود را در حالی که در کنار دوست باشد یا از دوست دور باشد می پرسد و از طبیب می خواهد تا چگونگی او را در این دو حال بیان کند و طبیب در پاسخ می گوید آنگاه که از دوست دوری در شکنجه و سختی به سر می بری و آنکاه که در کنار دوست می گذرانی در تندرستی هستی .
بیت سوم در پاسخ به طبیب است : به خدا قسم که دوستی و دوست داشتن را بی سرزنش ( اغیار )ندیده ام .
با کرنش و پاسداشت تلاش همه شمایان در راه شناساندن فرهنگ پارسی : هاشم پیرگزی
سلام... آقا هادی ممنون.... فقط معنی بیت دوم رو اشتباه کردید... این میشه: آیا این اشک های چشم من برای درد فراق، علامتی نیست؟
روفیا
اجازه فرمایید، " اکزامین " لاتین همان آزمون خودمان باشد!
باشد جانم،
باشد!
آزمون از زبان اوستا آمده و ریشه اش āzimā است. (فرهنگ معین)
حال آنکه examine از Franco-English آمده و اولین مورد استفاده آن در قرن چهاردهم میلادیست، و ریشه اش Examinae در زبان لاتین است. (مرجع Miriam Webster)
زبانهای لاتین و یونانی هم خانواده اند با زبانهای ایرانی و همه را مشتق شده از زبان هندواروپایی میدانند، یعنی یک و یا دو هزاره پیشتر از اوستای زرتشت زمانی که این اقوام از یکدیگر جدا گشتند زبان هرکدام تغییر و تحولاتی را شامل شد. به نظر می آید این در زبان لاتین ریشه در همان زبان هندواروپایی دارد تا آنکه از زبانی از زبانهای ایرانی به لاتین منتقل شده باشد.
"آزموده را آزمودن خطاست" به شخص اطلاق می شود یعنی شخصی که امتحان خود را پس داده اگر دو و یا چند بار دیگر نیز امتحانش کنی همان پاسخ را خواهی گرفت، مثلاً اگر به شخصی اطمینان کنی و از او ضربه خوری در آینده نیز همان را خواهد کرد حال اگر تو باز می خواهی به او اطمینان کنی این کار خطاست.
این جداست از پدیده آزمایش که دوستان در شیمی، ریاضی و یا علوم دیگر آوردند...
جناب شمس،
" آزموده را هرگز نیازمایید چه آزمون آزموده خطاست"
آنچه دانشمندان شیمی یا فیزیک به فرمایش سرکار پی در پی انجام می دهند
آزمایش است و نه آزمون
بابک دیگر ( ونه بابکی دیگر )
ریشه اگزامین ، ا گزامینر زبان فرانسه قدیم است
پرسیدن، بازجویی، شکنجه!
که خود از فعل " اگزامینار " لاتین می آید به مانای آزمودن ، اندیشیدن ، بر رسی و حتا کشیدن (وزن کردن)
و آزمون چنانکه فرمودید از فعل آزمودن
حکیم توس می فرماید:
کنون آزمون را ، یکی کارزار
بسازیم ، تا چون بود روزگار
و استاد سخن:
مردیت بیازمای ، آنگه زن کن !
پریشان جان،
اگر اصرار بر آنست که واژگان فرنگی را می باید فقط به الفبای عربی/فارسی نوشت آنگاه تلفظ و نوشتار درست اگزامین حقیقتاً اِگزَمین است...
حال آنکه الفبای ایرانی از خط میخی هخامنشی گرفته تا نقش رجب پهلوی و تا فارسی کنونی به انضمام خود الفبای عربی و همچنین عِبری و دیگر زبانهای آرامی همگی ریشه شان از الفبای فنیقی است...(توجه بفرمایید الفبا را می گویم و نه خط میخی هخامنشی را)
جالب آنکه آلفابِت زبانهای اروپایی از لاتین ریشه گرفته اند، که آن نیز از یونانی ریشه گرفته و این نیز خود از الفبای فنیقی بر آمده!
یعنی آنچنان که گفته اند "همه راهها به رُم ختم می شوند"، در این یک مورد گویا همه راهها به فنیقیه ختم می شوند...
الفبای فارسی از بن و ریشه ایرانی نیست، نقشش هم ایرانی نیست ...حال این اصرار و پافشاری از برای چیست؟ سنت؟ رسم و رسوم کهن؟
اگر اینچنین است که در اینجا دائماً رسم شکنی را شاهدیم آنهم گاه گاه از نوع مضحک و خنده دار...
غیرت ایرانی؟ که آنهم عرض شد که این پدیده ایرانی نیست (از بن و ریشه) که در پاسداریش به طریقه افراطی عمل شود...آری زبان و خط فارسی را باید پاس داشت ولی نه در مورد استفاده از واژگان فرنگی که همان بهتر که از نقش درست آنان استفاده شود که چنین اشتباهاتی را شاهد نباشیم...
جناب بابکی دیگر
بسیار سپاسگزار خواهم بود اگر ریشه و بن الفبای فارسی را برای حقیر روشن فرمایید
در باب نگارش واژه های لاتین به دبیره فارسی گمان نمی برم انگلیسی زبانان واژه های پارسی را در نوشتارشان به فارسی بنویسند نمی دانم چرا ما می باید چنین کنیم برای خوشنودی کدخداست؟؟؟
در باره غیرت ایرانی آری ، شما مختارید بخندید به قهقهه
و سر انجام این کمترین کمی انگلیسی می داند
و بسیاری از راهها را که به رم ختم میشوند پیموده ام!!
و بسیاری از راهها را که به رم ختم میشُوند پیموده است!!
جناب پریشان روزگار،
راستی این نام شما سرهم خوانده می شود یا پریشانِ روزگار؟
باری،
فکر کنم که در پست پیشین مشخصاً عرض کردم که بن و ریشه الفبای خطوط فارسی و پهلوی و پارسی کهن از الفبای فنیقی آمده...
به عنوان مثال در زبان اوستایی سی و اندی (دقیقاً یادم نیست ولی اگر حافظه خطا نکند سی و شش بود) حرف و صدا وجود دارد که بیست و هشت حرف عربی و یا سی و دو فارسی تکاپوی تکلم و نوشتار کامل آنانرا نمی دهند... برای همین نیز باز به عنوان مثال در زبان اورامانی حروف و اصواتی موجودند که ما در فارسی از بیان و نوشتن آنان درمی مانیم، همانگونه که اعراب از تلفظ "گ" و "پ" و... در می مانند مگر آنانی از ایشان که زبانی چون زبان ما را فرا گرفته باشند....به عنوان مثالی دیگر در زبان سانسکریت (زبان خواهر و یا نهایتاً عمو/عمه و یا خاله زاده زبان اوستا) نیز چهل و هشت گونه حرف و صدا موجودند ولی الفبای زبان ما تکاپوی بیان و نوشتن آنانرا ندارد(زبان انگلیسی هم ندارد)...
آنکه چرا انگلیسی زبانان چنین نمی کنند پس ما هم نباید بکنیم بیشتر نمی آید که برای خوشنودی کدخدا باشد؟؟؟
به هر حال آنان نیز حروفی را که در زبان ما جاریست دارا نیستند مانند "خ" و "غ" و... و از بابت همین نیز در تلفظ و نوشتن نام و یا واژگان فارسی (به آلفابت لاتین) دچار خطا و اشتباه می شوند...
در مورد غیرت ایرانی که بنده هیچ جا صحبتی از قهقهه نکردم!، آنرا در مورد عهد شکنی از سنت بیان کردم و نه آن و نه راههای مختومه به رُم را به سرکار ربط ندادم ( دگرباره نوشته پیشین مرا بخوانید)...."همه راهها به رُم ختم می شوند ولی در این یک مورد گویا همه به فنیقیه ختم می شوند" اشاره به الفبای زبانها بود حال سرکار چطور آنرا به خود ربط دادید که سر از رم در آوردید! بنده که سر در نیاوردم....
در باب دانشتان از زبان انگلیسی تنها می توانم عرض کنم که احسن و صد آفرین به شما ( حقیقتاً و از صمیم قلب)، چه خوب که هر که از ما بیشتر و بیشتر دانشهای متفاوت را دارا باشد و یقین دارم که شما علم و علوم بسیاری دارید که بنده از آنان غافلم.... ولی اِگزَمین همچنان پابرجا می ماندها! و آن دیگری به هیچ صراطی مستقیم نخواهد شدن....
باری به هر جهت،
از سبک و سیاق نوشتار شما بوی آشنایی دیرینه می آید، از رفیقان شفیق جنابان ادب دوست و بی سواد خبری دارید؟ امید که در سلامت کامل باشند و باشید...
جناب بابک
پریشان روزگار کسی است که روزگار پریشان دارد
با شماست چگونه بخوانید
اما " یای نکره " یا چنانکه برخی می پسندند " یای وحدت " به " نام خاص" نمی چسبد ، همانگونه که نمی شود گفت تهرانی یا شیرازی ( مرادم یای نسبت نیست) ، ازین رو شمارا بابک می خوانم و می شناسم
از اطلاعاتی که در باره زبان و زبانها دادید سپاس می گزارم ( ار چه جملگی از منابع غربی است )
من نمی توانم آنچه را پابرجاست ، جابه جا کنم و کژراهه ها راست،
تندرست وشادکام بوید دوستان پیشیین سلام می رسانند.
پی نوشت،
الفبای زند ( دین دبیره ) 44 نشانه دارد . زنده یاد پورداود می فرمود کامل ترین الفبای جهان است.
جناب پریشان روزگار گرامی،
"یای وصف" و یا "یای قرابت،نزدیکی" و یا "یای تفاوت" را هیچگاه به کار گرفته اید؟ امتحان کنید شاید کارتان راه افتد:
نمونه ها
اگرچه که بم ویران شد ولی جای هیچ نگرانی نیست "بمی دیگر" از نو خواهیم ساخت، و اگر تهران نیز ویران شود "تهرانی دیگر" به پا خواهیم کرد (صرفنظر از خالی بندی موجود در این بیان،می توانید شیراز را جایگزین کنید)
در اینجا اگر بنویسیم "بم دیگری" یا "تهران دیگری "، "ی" به نشانه تفاوت می تواند گرفته شود یعنی گونه ای دیگر از تهران و یا بم...
و یا حتی " یک تهران دیگر" یا "یک بم دیگر" نیز می تواند نشان از تفاوت باشد...
ولی "بمی دیگر "یا "تهرانی دیگر" نشان از قرابت و نزدیکی با نمونه اصلی را می دهد...
نام اشخاص (نام خاص)
کورش دوم (بزرگ) در جنگ با ماساگتها/ماساژتها کشته شد، سده ای پس از او "کورشی دیگر" (کورش جوان) به عزم نشستن بر تخت سلطنت قیام کرد ولی او نیز در جنگ با برادرش اردشیر به قتل رسید...
سالها پس از مرگ داریوش اول (بزرگ) " داریوشی دیگر" (دوم) به تخت سلطنت نشست...
اگرچه عارف به اهل دل خطاب می شده، ولی در عصر معاصر عارف نام برخی از اشخاص بوده از این میان "عارفی" سراینده (قزوینی) و "عارفی دیگر" خواننده بوده اند...
حسینی اینچنین گفت و حسینی آنچنان کرد...
جمالی اینچنین بود و جمالی آنچنان شد...
"کمالی " بی کمال بود و "کمالی" پر کمال شد...
من ایرادی در این کاربردها نمی بینم، شما اگر می بینید راهنمایی بفرمایید...
2- در موردی که فرمودید "...کژ راهه ها راست کردن و..." به گمانم اشاره به آن قسمت دیگر از بیانتان بود " ارچه جملگی از منابع غربی است" .
خدای ناکرده شما که در علم غیب و... دستی ندارید که نادیده بینید و ننوشته خوانید؟
آخر من هیچ منبع و ماخذ و مرجعی را یادآور نشده بودم..و از قضا نوشتم "اگر حافظه خطا نکند..."
باری،
این بهانه خوبی شد که پس از سالها سری به ترجمه گاتهای پورداوود و سبک شناسی ملک الشعرا بهار بزنم:
در سبک شناسی جلد اول ، بهار هم خطوط و هم زبانهای ایرانی را توضیح می دهد و تشریح می کند، و آنکه ریشه خطوط و الفبای ما از الفبا و خط فنیقی است...
در پانوشت صفحه 102 می نویسد "این مطلب از جزوه درس پرفسور هرتسفلد آلمانی است..."
(اگر این 3 جلد کتاب را ندارید خرید آن توصیه می شود)
و اما شادروان پورداوود در ترجمه نخست گاتها به سال 1305 خورشیدی چنین می نویسد:
(The following works and authors have been consulted in preparation of this book)
و سپس نام 41 شخص و نوشته هایشان را می آورد که جملگی غربی اند!!! و امان از وجود یک ایرانی میان ایشان... آخر از شما چه پنهان که پورداوود گویا اولین ایرانی است که این را از غربیان فراگرفت و به شاگردان ایرانی آموخت.
ایشان در دبباچه چاپ نخست می نویسد:
"...ایران امروز از پرتو تلاش مغربیان زنده است در طی صد و پنجاه سال عمر چندین صد نفر دانشمند بزرگ سر کتب راجعه به ایران سرآمد و هر یک بنوبت خویش چندین جلد کتاب برای مستشرقین آینده به میراث گذاشت، ایرانیان را از این آمد و شدها هیچ خبری نیست از این کتابهای گرانبها هیچ کس بهره مند نشد گو آنکه فهم آنها مشکل باشد... چون تصادف روزگار نگارنده را با اندکی چند جلد از این کتب آشنا نمود امیدواریم که زمینه ای از برای این علم حاضر نماییم که بتوانیم بهتر از مندرجات کتب مستشرقین آشنا گردیم و از این راه خدمتی به تاریخ و زبان ایران کرده باشیم"...
جناب پریشان روزگار اینها را استاد پورداوود نوشته و نه من!
اگر خاطرتان باشد در حاشیه ای دیگر که شما باز همین موضوع را پیش کشیده و پیرهن عثمانی علم کرده بودید عرض کردم که اساتید زبان شناس ما همگی (از جمله پورداوود، بهار، رشید یاسمی و و و...) این زبانهای ایرانی را از معلمین غربی فرا گرفته و به شاگردانشان چون شادروانان دکتر معین، فره وشی و و و ... آموختند.
شما بنابر دلایل خود ضدیت و ستیز و خصمی با منابع غربی دارید، ولی من آنانرا ندارم و نه تنها منابع غربی که اگر دستم رسد و توانش را داشته باشم منابع شرقی و شمالی و جنوبی را نیز مطالعه می کنم (به گمانم در حاشیه ای نوشتم که موسسه ای در چین کتابی را در خصوص زرتشتیان و آمدنشان از سغد به آن کشورچاپ(به زبان انگلیسی) کرده بود که اگر پیدا کنم حتماً آنرا نیز خواهم خواند)
امید و صد امید که این بیانات جناب پورداوود در این ماجرا را یک بار و برای همیشه ببندد...
در مورد دین دبیره:
پورداوود در چاپ نخست تعداد حروف (او خود حرف آورده و نه نشانه) را 44 و در چاپ دوم 49 آورده که 35 آنان حروف بی صدایند و 14 با صدا...در خاطرم است که یکی از همان منابع غربی تعداد را 53 ذکر کرده بود که 37 بی صدا و الباقی صدادارند... ضمن آنکه 9 یا یازده (تعداد دقیقاً یادم نیست) از این حروف گویا از زبان و خط یونانی به دین دپیره آمده...
فعلاً هم مشغول خواندن "زندگانی من" کسروی هستم و بدانجا رسیده ام که او در سال 1300 خورشیدی برای اولین بار با گویش یا به قول خودش نیم زبان مازندرانی آشنا شده و آنرا اولین برخورد خود با نیم زبانان ایرانی بیان کرده...چنانکه دیدم ایشان بدون بهره گیری از خارجیان زبان پهلوی (می دانم که نیم زبانان ایرانی شاهکار خود اوست) را یاد گرفته آنرا خدممتان بیان خواهم کرد...
پرسشی باشد در خدمتم وگرنه
سرمست و دلشاد باشید
بابک گرامی ( بابکی دیگر)
نمونه های افزودن یای نکره یا یای وحدت به نامهای خاص آنها از خاص بودن به در آورده اسم جنس کرده است ، "تهرانی دیگر" بدین ماناست که شهری با بد وخوب شهر تهرا ن و چنین است بمی دیگر و دجله ای دیگر و جیحونی دیگر
مراد از بابکی دیگر ، خرم دینی دیگر است ؟ درود بر شما و یاد او گرامی
کورشی دیگر کورش دوم است ودارای دوم و سوم ...
سبک شناسی و بیشتر کارهای پورداود را دارم
سپاس از یاد آوری
سرکار آیا فروردین یشت پژوهنده ای دولت شاهی نام
را خوانده ایذ؟
بیابید و بخوانید
به علم غیب باور ندارم
زبان آذری کسروی را نیز بیابید و بخوانید و جای پای آن را در روستاهای ماکو بجویید
من با غربیانی که شاید خدمتی هم به زبان و تاریخ ما کرده باشند دشمنی ندارم ، دشمنی من با آنان است که بخش بزرگی از تاریخ مارا به خواست و روایت کسانی دگرگون کرده اند که در جستجوی مشروعیت
تاریخی برای گروهی خاص بوده اند . سر گذشت به قول دوستی " خواجگان سرفراز جهان " از آن همه زبانشان نیاز به بازنگریی ژرف و آن هم از سوی فرزندان برومند این مرزو بوم ، فرزندانی چون شما دارد
از اینکه برایم آرزوی سر مستی کرده اید سپاسگزارم
شما نیز شاد و تندرست بوید و گر می خواهید سرمست
ببخشایید
حرف نشانه ( چنانکه زنده یاد خانلری میگفت) " را " میبایست در پی " آنها' می آمد
آنهارا از .....
سلام و درود بر دوستان فرهیخته
عزیزان توجه داشته باشند که " حلّت " که در شعر آمده به معنای " روا گردید " می باشد و اگر منظور شیرینی و مانند آن باشد ، از تشدید استفاده نمی شود و حال آنکه متن اصلی باید تشبیه داشته باشد چراکه در غیر این صورت وزن شعر دچار مشکل می شود.
درود بر تشنگان ادب
نیاز می بینم اضافه کنم که فعل " حلّ " در لغت به معنای
" فرود آمد " می باشد و " رواگردید " از جمله ترجمه های روان این فعل است.
در "لیست دموع عینی هذا لنا العلامه"، هذا به دموع بر نمیگرده بلکه به جمله "لیست دموع عینی" برمیگرده. بنابراین نباید هذه باشه. همون هذا درستتره
با سلام
ن.ک. عزیز «لیست دموع عینی» اصلا جمله نیست چون خبر ندارد. خبر آن، علامة است. اما هذا که شما آن را مبتدا فرض کرده اید، در حقیقت اسم اشاره است برای دموع عینی چون در عربی اسم اشاره بعد از مضاف و مضاف الیه می آید. مثلا اگر بخواهند بگویند این دوست من، نمی گویند «هذا صدیقی» بلکه می گویند «صدیقی هذا». لذا «دموع عینی هذا» یعنی این اشکهای چشمم. حال اگر جمله را سوالی بخوانیم، معنای مصرع این است: آیا این اشکهای چشمم برایمان علامت نیست؟ میماند یک نکته که بهتر است برای دموع از هذه استفاده شود نه هذا. اما با توجه به این که دموع مونث مجازی است و میتوان برایش هذا آورد از یک سو و رعایت وزن شعر از سوی دیگر، حافظ هذا را ترجیح داده است.
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
معناش میشه: آیا این اشک چشمم نشانهای نیست؟
با عرض سلام خدمت تمام دوستانی که نظرات و آراء خودشون رو نوشتند و همچنین خدمت خواننده های گرامی؛
همچنین عرض ادب و خسته نباشید دارم ، خدمت بزرگوارانی که باعث و بانی این سایت هستند. واقعا خدمتی هست بس والا به فارسی زبانان و دوست داران زبان فارسی. بنده که خیلی استفاده بردم.
خواستم به عرض عزیزان برسانم که : ترجمه ی جناب هادی برای مصرع دوم بیت دوم، هم از نظر معنایی و هم از نظر ربط دادن به مصرع قبل از آن خیلی رسا و بلیغ است و قابل تحسین است.
نظر برخی از بزرگواران مبنی بر اینکه مصرع دوم (لیست دموع عینی هذا لنا العلامة ) پرسشی باشد، خواهان کلمه ای پرسشی در مصرع مذکور است !! در حالی که وجود کلمه ای دال بر پرسشی بودن این مصرع، نمایان نیست و تا جایی که آگاهی داشته باشم، حذف کلمات دال بر پرسشی بودن ،در کلام عربی و مقدر شدنشان حتی با وجود قرینه جایز نیست. پس چطور می شود که این مصرع پرسشی معنا شود و حتی یک کلمه ی پرسشی دال بر پرسشی بودن عبادت وجود نداشته باشد ؟؟؟
اگر بزرگواری اطلاعاتی بیشتر در این زمینه(حذف کلمه ی پرسشی بدون وجود قرینه در کلام عربی) دارند، خوشحال میشوم در حضورشان تلمذ نمایم و از علمشان بهره ای ببرم.
و اگر مضمون پرسشی این مصرع را حذف کنیم، و همین عبارت بزرگواران رو( آیا اشک چشمانم نشانه ای نیست برای ما؟؟ ) بدون مضمون پرسشی اش معنا کنیم(= اشک چشمانم نشانه ای برای ما نیست )، می بینیم که هیچگونه ربطی به مصرع قبلی ندارد و حتی معنای بیت و معنای شعر را تغییر می دهد و ناقص و بی معنی میشود.
نتیجتا و باتوجه به قواعد عربی معنای کامل مصرع دوم بیت دوم چنین میشود : ( اشکی برای چشمانم نمانده و این(عدم اشک_در چشمانم_) برای ما نشانه (ای است بر اینکه از فراق دوست چنان گریسته ایم که اشکی در چشمانمان باقی نمانده)است.
معنی واقعی و تحت اللفظی مصرع دوم بیت دوم می شود=《《 اشکی نیست برای چشمانم، و این برای ما نشانه است 》》.
برای دوستانی که دلیل میخواهند که چرا اینگونه شعر را معنا کرده ام و با ادبیات عربی آشنایی دارند، ترکیب مختصر بیت را عرض خواهم کرد تا مقصود بنده نمایان تر و دارای دلیل باشد؛ به شکل پایین :
لیست(افعال ناقصه)دموع(اسم لیست) و خبر لیست محذوف است؛ مثلا (لها) ؛ عینی(مبتدای مؤخر) و لیست و اسم و خبر لیست خبر مبتدای مؤخر. هذا مبتدا ( عطف شده بر جمله ی قبل، یعنی لیست دموع عینی؛ با حرف عطفی محذوف، مثلا فاء ؛ و لنا متعلق به العلامة و العلامة خبر هذا .
از نظرات دوستان دیگر کمال استفاده را بردم و این نظرات ایشون بود که بنده رو وادار کرد بر شرح ایشان تعلیقی چند بنویسم تا مطلب روشن تر و قابل درک تر باشد.
و باز هم از جناب هادی به خاطر معنای بلیغ و رسایشان کمال تشکر را دارم.
و السلام علیکم و رحمةالله
موزیک ویدیو نامجو قشنگه . نمیدونم چرا از یوتیوب پاکش کردن ولی توی ویمئو هنوز هست
غزل زیر از سنایی است نه نظامی!
دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه
قالت: رای فوادی من هجرک القیامه
گفتم که: عشق و دل را باشد علامتی هم
قالت: دموع عینی لم تکف بالعلامه
گفتا که: می چه سازی گفتم که مر سفر را
قالت: فمر صحیحا بالخیر و السلامه
گفتم: وفا نداری گفتا که: آزمودی
من جرب المجرب حلت به الندامه
گفتم: وداع نایی واندر برم نگیری
قالت: ترید وصلی سرا و لا کرامه
گفتا: بگیر زلفم گفتم: ملامت آید
قالت: الست تدری العشق و الملامه و الملامه؟
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
توی این مصرع اگر بجای قرب از غرب استفاده شه
معناش به نظرم زیباتر هست
غربت . [ غ ُ ب َ ] (ع مص ) غُربَة. دوری از جای خود. دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غریب شدن . (مصادر زوزنی ). دوری از وطن . جدائی از وطن در طلب مقصود. غُرب . (اقرب الموارد). دوری از جای باش . دوری از خانمان . دوری از وطن و شهر.
معنی اینگونه می شه که :
در وجودش عذاب است و سلامتی در وجودش دور است
با توجه به بیت پرسیدم از طبیبی . . . .
سلام.
عجب! الآن مثلا گنجور خیلی به درست بودن خوانش توجه می کند که چُنین خوانشی را برای این شعر درج کرده است؟ والله چنان قواعد و ضوابط و پیچ و خم گذاشته اید برای یک خوانش معمولی، که آدم کلا منصرف می شود و چنان تأکید کرده اید بر اهمیت درست بودن خوانش، که آدم فکر می کند جدی جدی قرار است اتفاقات خوبی بیفتد! اما الآن خوانش این شعر را پلی کردم و گوش دادم، و خوب فاجعه بود از نظر آیتم درست خوانی. قافیه ها را کلا به خاک و خون کشیده بود شخصی که دکلمه کرده بود. آن خانم. خوانش آقا هم غلط داشت، کم تر.
نامِه
قیامِه(فاجعه ی ادبی)
بعد یک دفعه علامَه
فَراق
یعنی درباره ی کآزمودم دیگر نمی دانم چه بگویم. کازُمودم؟ این چیست دیگر واقعا.
واللهُ
و غیره
گنجور، نظرتان راجع به خوانش های مبتنی بر درست خوانیتان چیست؟ مرسی که غلط خوانی را رواج می دهید. آفرین. باعث تأسف است که ادعا و عمل، این گونه متناقض باشند.
بیگانه ی گرامی؛ گر تو بهتر میزنی بستان بزن
داستان نی زن مثنوی را می فرمایید؟؟
که فرمود :
" گر تو بهتر می زنی بستان بزن " ؟!
بیگانه عزیز
انتقاد خوب است ، ولی خوب بود بدون اعتراض باشد.
ما به همین تلاش عزیزان هم راضی هستیم و سپاسگزاریم.
پشیمانی برای کسی که آزموده را می آزماید، شیرین است.
سپاس از سایت مفید و با ارزشتان...ممنونم بسیار از شما آموخته ام و از دوستانی که حاشیه می نویسند...ممنون از دوست عزیزی که معنی عربی اشعار را نوشتند.
ممنون از سایت خوبتون . خیلی ممنون از اینکه شعر های پارسی رو جمع اوری میکنین و در اختیار علاقه مندان قرار میدین.
در ضمن از ترجمه آقای هادی متشکرم. و همونطور که ذکر شد، بیت دوم مصرع دوم به صورت استفهامی ترجمه می شود. ولی بازم ممنون.
ارزوی توفیق برای شما عزیزان.
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه
"ازخون دل نوشتم" ایهام دارد: 1- ازدل ِخون شده ازدرد دوری ازاینکه دلم درفراق دوست خونین است تصمیم به نوشتن نامه گرفتم 2- ازخون دل مرکّب قلم تهیّه کردم"کنایه ازشدّت اندوه" هردومعنی مدّنظرشاعربوده است.
نزدیکِ : پیش ِ، نَزدِ، به حضورِ
اِنّی: به درستی که من
رایت: دیدم.
دهراً: دنیا را، روزگار را.
مِنْ: از.
هجرکَ: دوری تو، فراق تو.
القیامه: قیامت، روز رستاخیز
باتوجّه به اینکه مصرع اوّل این بیت بصورت جمله ی خبری وخطاب به مخاطبین عام و مصرع دوّم خطاب به معشوق می باشد باید درنظرداشت که مصرع دوّم درحقیقت بخشی ازنامه ایست که شاعرخطاب به "دوست" نوشته ودراینجا برای آگاهی مخاطبین عام، جمله ای ازآن نامه را بازگویی می کند.
معنی بیت: از اعماق ِ دل ِ خون شده ازشدّت اندوه، به حضوردوست نامه ای نوشتم (بااین مضمون:) ازهول ِاضطراب وتب وتاب بیقراری بدرستی که روزگارم درنبود توبرای خودش قیامتی خوفناک است.
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتیست که ازروزگارهجران گفت
دارم من ازفراقش دردیده صدعلامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامه
علامت: نشانه
لیست: نیست
دموع: (جمع دمع) اشکها.
عینی: چشم من.
هذا: این.
لنا: برای ما.
العلامه: علامت، نشان.
دراین بیت شاهدیک پارداکس حافظانه هستیم. حافظ درمصرع اوّل ازوجودصدنشانِ عاشقی درچشمانش سخن می گوید درمصرع دوم نبودنِ اشک (خشکیده شدن چشم) را برای درکِ صدنشان عاشقی درچشم کافی می داند. یعنی "نبودنِ" اشک دلیلی روشن ونشانه ای بربودن صد نشان ِ عاشقیست. چشمی که از فراوانی گریه سوخته باشد دلالت برسوز واشتیاق وافرصاحب چشم است ودیگرنیازی به شرح بیشتر وبیان نشانه های دیگرنیست.
بعضی براین باورند که می بایست مصرع دوم بصورت پرسشی خوانده شود تامعنای درست حاصل آید درصورتیکه چنین نیست وبا خوانش عادی نیز منظوراصلی شاعر دردسترس است. یعنی باهردونوع خوانش تفاوتی درمعنا ایجادنمی شود.
معنی بیت: درچشمان من صدها نشانه ی عاشقی ودلدادگی وجود دارد ( ضرورتی ندارد همه ی آنها رایکایک بشمارم) همین که اشکی درچشمان من باقی نمانده خود گویای همه چیزاست وسایرعلامتها را ازاین یک نشان(گریه ی زیاد وخشکیدن چشم) می توان حدس زد.
درخوانش با استفهام: همینکه اشکی درچشمانم باقی نمانده آیا این خودگویای همه چیزنیست؟ آیا سایرنشانهای عاشقی را نمی توان ازهمین یک نشان (سوختگی چشم ) حدس زد؟
سرم زدست بشد چشم ازانتظاربسوخت
درآرزوی سرودست مجلس آرایی
هر چند کآزمودم ازوی نبود سودم
من جرّب المجرَّب حلّت به النِّدامه
هرچندکآزمودم: هرچندبارکه امتحان وتجربه کردم
من: کسی که.
جرَّبَ: تجربه کرد، آزمود.
المجرَّبْ: آزموده. کسی که قبلاً امتحان پس داده ووضعش به تجربه معلوم است. دوباره نباید اوراامتحان کرد تجربه ی دوباره مساویست باپشیمانی.
حلَّت: حلول کرد، نوعی ازفرودآمدن ونزول کردن
به: به او.
النِّدامه: پشیمانی، ندامت.
معنی بیت: هرچندباری که وفای معشوق راامتحان وتجربه کردم هیچ سودی نصیبم نشد(هرباربی وفایی دیدم) حقّا که هرکس کسی راکه امتحانش راپس داده، دوباره به این امید که شایدتغییری کرده باشدامتحانش کند بی شک پشیمانی براونازل می گردد وازکرده ی خویش وهزینه هایی که متحمّل شده پشیمان می شود من چنان پشیمانم که مپرس.
کس به امیّدوفاترک دل ودین مکناد
که چنانم من ازاین کرده پشیمان که مپرس
پرسیدم ازطبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامه
احوال: ماجرا،چگونگیِ مزاج تندرستی وبیماری. بانظرداشت اینکه حافظ ازطبیب جویای حال دوست شده، پرسش او دررابطه با حال عمومی دوست نیست بلکه درموردچگونگیِ حالِ مرتبط بادوست است یعنی ازچگونه بودنِ حال دروصال او و وضعیّتِ حال درفراقِ دوست پرسش می کند.
فی: در
بعدها: دوری آن
عذاب: درد و رنج
قربها: نزدیکی آن، جوار آن.
السَّلامه: سلامت.
معنی بیت: ازطبیبی ماجرا وچگونگی با دوست وبی دوست بودن راجویاشدم پاسخ داد: درفراق اوبیماری وعذاب خواهدبود ودرکنار اوسلامتی وسعادت، این است ماجرا واحوالات دوست.
فراق ووصل چه باشدرضای دوست طلب
که حیف باشد ازاوغیراو تمنّایی
گفتم ملامت آید گرگِرد دوست گردم
و الله ما رَاَینا حُبّا بلا مَلامه
ملامت: سرزنش،توبیخ وتنبیه
والله: به خدا، به خدا سوگند.
ما: (نفی) نه.
رَاَینا: دیدیم.
ما رَاَینا: ندیدیم.
حُبّا: دوستی را.
بلاملامه: بدون سرزنش و شماتت.
معنی بیت: (به طبیب گفتم درست است که نزدیک شدن به دوست سلامت وسعادت آوردلیکن شرایط من بگونه ایست که) اگرنزدیکترشوم ودوربراوباشم یقین دارم که موردملامت قرارخواهم گرفت (طبیب گفت:) سوگندبه خدا که چنین است وما تابحال عشقبازی بدون ملامت کشیدن ندیده ایم.
عاشق چه کند گرنکشد بارملامت
با هیچ دلاورسپر تیرقضا نیست
حافظ چوطالب آمدجامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
طالب: طلب کننده، خواستار
به جان شیرین: درقبال جان شیرین، در اِزای جان شیرین.
حتّی: تا، تااینکه
یَذوق: بچشد.
منه: از آن.
کاسا: کاسه، پیاله.
من: از.
الکرامه: کرامت، بخشش، بزرگواری.
معنی بیت:
حافظ در قبال دادنِ جان شیرین یا به بهای جان عزیز پیاله ای طلب کرده است باشد که ازآن پیاله، شرابی از کرامت عشق بچشد.
زاهدشراب کوثر وحافظ پیاله خواست
تادرمیانه خواسته ی کردگارچیست
مرسی آقا رضا ساقی که با توضیحاتت لذت خواندن اشعار حافظ رو چند برابر میکنی
با سلام
در رابطه با ترجمه مصرع 4 این شعر: دوستانی که فرمودند این مصرع استفهامیه کاملا غلطه چون لیس اصلا جز ادات استفهام نیست و عربی مثل فارسی نیست که جمله خبری رو با لحن بشه استفهامی کرد فقط وفقط با ادات استفهام اینکار امکان پذیر و دوستانی هم که دموع رو اسم لیس و هذا رو خبر لیس گرفتن هم اشتباه کردن چون در اینصورت یا باید هذا لنا العامه رو جمله بگیرن که مرجع هذا در اینصورت میشه دموع که باید مونث بیاید در حالی که مذکر است و اگر هذا رو مفرد و العلامه رو عطف بیان بگیریم باز هم مشکل مرجع هذا پیش میاید که العلامه مونث است ولی هذا مذکر است و همچنین نمیشود دموع را خبر لیس گرفت و اسم ان هی مستتر باشد چون هیچ مرجعی برای هی نیست ک معنی پیدا کنه پس تنها و تنها راه این است که لیس را تامه و دموع را فاعل ان بگیریم که در اینصورت معنی مصرع میشه نیست اشک چشم های من، این علامتی است برای ما
ببخشید طولانی شد با تشکر
با سپاس از مشارکتئوستان
جناب فرخ!حافظ این غزل را به استقبال غزلی از سنایی رفته با مطلع: دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه
غزل شماره 379 سنایی
سلام دوستان،این شعر در چه بحری سروده شده؟
سایتتون فوق العاده ست. از آقای هادی هم ممنون که ترجمه مصراع های عربی رو گذاشتن
تطبیق قافیهها در بیت اول نشان میدهد که تلفظ نامه به صورت فتحه روی م درست است. این شکل تلفظ در گویشهای خراسان و افغانستان مرسوم است و نشان میدهد که این گویشها به فارسی قدیم نزدیکتر است و برای خواندن صحیح اشعار لازم است آنها را به این شکل خواند.
قابل توجه دوستان تازه کار:
به این سبک ( یک مصرع فارسی و دیگری عربی یا برعکس ) میگویند: مُلَمًّع .
مُلَمَّع درست است.
برای ترجمه ی بیت دوم: به نظرم "هذا لناالعلامه" یک جمله ی کاملا خبری است. در واقع در مصرع اول از صد علامت در چهره صحبت میکنه و در مصرع دوم میگه اینها اشک چشمان من نیست این ها علامت است برای ما. در واقع اون صدتا علامتی که گفته تک تک اشک های چشمانش هست.
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
با خون دل غلط نیست ولی عمق ماجرا را نشون نمیده و معنیش این می شود که مرکب قلم من خون دل بود. از خون دل نوشتم یعنی با درد و رنج فراوان نوشتم و این حافظانه تر است.
برای این مصرع دو ترجمه می شود در نظر گرفت
إنی رأیتُ دهراً من هجرک القیامه
1- من روزگار را از دوری تو قیامت دیدم: در این صورت دهراً مفعول به است
2- من از دوری تو قیامت را در روزگار دیدم: در این صورت دهراً مفعول فیه است
ترجمه دوم بهتر و حافظانه تر است و شدت درد دوری را بیشتر نشان می دهد. در ترجمه اول روزگار به قیامت تشبیه می شود ولی در ترجمه دوم اصلا روزگار، خودِ قیامت می شود. یعنی من قیامت را در همین دنیا دیدم.
بیت دوم:
دارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا (هذی) لنا العلامه
هذا صحیح نیست و باید مؤنث به کار برود. چون هذه وزن را به هم می ریزد صحیح آن باید «هذی» باشد که مترادف و شکل دیگر هذه می باشد.
و مصرع دوم پرسشی است
من از دوری او در چشمم نشانه های زیادی دارم (صد علامت اغراق) / آیا این اشک های چشمم نشانه ای برایمان نیست؟
در واقع جمله این طور است:
دموع عینی هذی، أ لَیست لنا العلامه
سلام علی آل طه ویاسین سلام علی آل خیرالنبیین سلام علی روضه حل فیها امام یباهی به الملک والدین وسلام به دوستان اهل ادب دربیت اول محسوس نیست که معشوق شاعرزمینی است یاآسمانی امادربیت سوم مطلب کاملا"واضح میشودهرچندکازمودم ازوی نبودسودم وازهمین وضوح میتوان دربیت چهارم اصلاح جالبی انجام دادکه یقینا"درطول زمان ودرتحریرهای پی درپی کلمه سلامه جایگزین ملامه شده وقطعا"نظرشاعرملامه بوده زیرادرارتباط بامعشوق زمینی دردوران بعدوهجران عذاب است وازطرفی دردوران قرب وهمجواری هم ملامت وناسازگاری است بنابراین بیت اینگونه است(پرسیدم ازطبیبی احوال دوست گفتا=فی بعدهاعذاب فی قربها ملامه
با سلام
در تر جمه « لیست دموع عینی هذا لنا العلامه »
باید توجه داشت که این جمله استفهامی است در معنی تقریر و اثبات:
آیا اشک های چشمانم برای ما علامت و نشانه نسیت؟ ( اشک چشمانم نشانه رنج دوری از معشوق است. )
سلام میخواستم بدونم اعراب درست عبارت "من هجرک القیامه"به چه صورته؟ چون محسن نامجو توی آوازش اونو را برای مخاطب مذکر بیان می کنه یعنی من هجرکَ القیامه ! نباید اون کاف مکسور می شد ؟ ممنون میشم کسی توضیح بده.
هَجْرِکَ
چرا در تمامی تصاویر موجود از این شعر نوشته شده است « فی قربها عذابا من بعدها سلامة»؟
محسن نامجو هم یک احرای فوق العاده داره که توصیه میکنم بشنوید.
بیت دوم:
اشکی در چشمم نمانده(انقدر اشک ریخته دیگر اشکی باقی نمانده)
جمله خبری است.
در ضمن اینکه با توجه به مصرع اول که از فرا
با سلام
این شعر احساساتی و عاشقانه وغمگین زیبا حافظ با صدای نامجو خیلی زیبا هست .
بسیاری از شاعران ایرانی اززبان عربی استفاده کردهاند و برخی نیز ابیاتی آمیخته به عربی و فارسی سروده اند و آن را ملمع مینامند.که این شعر نیز ملمع حافظ شیرازی ست.
بیت اول :نامه ای با دل خونین خود برای یارم نوشتم که من روزگار را در دوری از تو چون قیامت میبینم .
بیت دوم :من از دوری یار صدها نشانه در چشمانم دارم آیا این اشک های چشمانم برای تو نشانه ای نیست
بیت سوم :هر چند که من تجربه کرده و آزموده ام و میدانم که از جانب یار مرا فایده و سودی نخواهد رسید اما هر کس که آزموده را آزمایش کرده و بیازمایدپشیمانی نصیب ش میشود .
بیت چهارم :از طبیب در مورد حال و احوال یار پرسیدم گفت در دوری و هجرانش رنج و عذاب و در نزدیکی و قرب سلامتی و آسایش
بیت پنجم :گفتم که اگر بسیار از یار یاد کنم و به او مشغول گردم مورد سرزنش واقع میشوم به خدا سوگند که ما عاشقان ،عشقی را بدون ملامت و سرزنش ندیدیم
بیت ششم:حافظ همانند خواستاری آمد که جان شیرین خویش را بدهد و حامی را از یار نیز بستاند تا از آن جامی از کرامت بچشد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
شرح غزل شماره ۴۲۶: از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی: همانا که من، به درستی که من.
رایت: دیدم.
دهراً: دنیا را، روزگار را.
مِنْ: از.
هجرکَ: دوری تو، فراق تو.
القیامه: قیامت، روز دور و دراز رستاخیز.
علامت: نشانه.
لیست: نیست (فعل ماضی مفرد غایبه) و در اینجا با حذف حمزه استفهام در اول کلمه (الیست) به معنای آیا نیست؟
دموع: (جمع دمع) اشکها.
عینی: چشم من.
هذا: این.
لنا: برای ما.
العلامه: علامت، نشان.
من: کسی که.
جرَّبَ: تجربه کرد، آزمود.
المجربْ: (اسم مفعول) آزموده.
حلت: (فعل ماضی) حلول کرد، نزول کرد، نازل شد.
به: به او.
الندامه: پشیمانی، ندامت.
فی: در.
بعدها: دوری آن.
عذاب: درد و رنج.
قربها: نزدیکی آن، جوار آن.
السلامه: سلامت.
ملامت: سرزنش، نکوهش.
والله: به خدا، به خدا سوگند.
ما: (نفی) نه.
راینا: دیدیم.
ما راینا: ندیدیم.
حبا: دوستی را.
بلا ملامه: بدون سرزنش و شماتت.
طالب: خواستار.
به جان شیرین: در برابر جان شیرین، در ازای جان شیرین.
حتی: تا، تااینکه.
یذوق: بچشد.
منه: از آن.
کاسا: کاسه، جام.
من: از.
الکرامه: کرامت، بخشش، بزرگواری.
معانی ابیات غزل (426)
(1) نامه یی با خون دلم برای دوست نوشتم (و نوشتم): من دنیا و روزگار را در دوری تو (از دوری و درازی) به مانند قیامت دیدم.
(2) (الف) تنها این اشکهای چشمم برای ما علامت نیستند. از دوری او نشانه های زیادی در چشم دارم.
(ب) از دوری او نشانه های زیادی در چشم دارم. آیا این اشک های چشمم برای ما علامت نیستند؟
(3) هر چه تجربه کردم از جانب او فایده یی به من نرسید. کسی که آزموده را بیازماید پشیمانی عایدش می شود.
(4) از طبیبی احوال دوست را پرسیدم گفت در دوری او رنج و عذاب و در نزدیکی اش سلامت است.
(5) گفتم اگر (زیاد) به دوست مشغول شوم مورد سرزنش واقع می شوم. (گفت) به خدا سوگند که ما عاشقی را بدون سرزنش ندیدیم.
(6) حافظ در ازاء دادن جان شیرین خواستار جامی شده است تا از آن جام، شرابی از کرامت عشق بچشد.
شرح ابیات غزل (426)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب
٭
سنایی: دی ناگه از نگارم اندر رسید نامه قالَتْ رَأی فؤادی مِنْ هِجْرِکَ القیامه
گفتم وفا نداری گفتا که آزمودی؟ من جَرَبَّ المُجَرَّبْ حَلَّتْ بِهِ النِدامَهَ
گفتم که عشق و دل را باشد علامتی هم؟ قالت دُموعُ عَینی لَمْ یَکْفَ بِالْعلامه؟
٭
بدون شک حافظ این غزل خود را تحت تاثیر مطالعه غزل سنایی سروده و انگیزه سرودن او هم مفاد بیت مطلع غزل سنایی است که به مذاق حافظ چندان خوش نیامده و بدین سبب در غزل خود، شخصاً برای دوست نامه می نویسد تا سوز و گداز عاشقانه از زبان عاشق بازگو شده باشد نه از زبان معشوق.
مفاد و ساختمان بیت دوم غزل حافظ و سنایی بازگو کننده یک مضمون اند و بیان سنایی فصیح تر است و این بدان سبب است که نخست این مضمون را بکار گرفته و برای حافظ راه دیگری باقی نمی مانده جز اینکه برخلاف سنایی به صد علامت اشاره کند که در او مشهود است و این در واقع پاسخی به سنایی است منتها مصراع دوم ملمع حافظ را بایستی با همزه استفهام خواند (الیست).
مصراع دوم بیت سوم حافظ همان است که سنایی در بیت دوم خود آورده و این یک ضرب المثل عرب است که هر دو به آن استناد جسته اند.
عبارت عربی مصراع دوم بیت چهارم حافظ را سودی و قریب، به این صورت آورده اند:
فی قربها عذابٌ فی بُعدها السلامه لیکن از آنجا که حافظ بلافاصله در بیت پنجم چنین اظهار می کند: گفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم. و این بدان معنا ست که حافظ در پاسخ طبیب می گوید اگر زیاد با دوست معاشرت کنم مورد ملامت مردم واقع می شوم و مصراع دوم بیت پنجم از قول طبیب است که در پاسخ حافظ می فرماید به خدا سوگند هیچ عشقی را بدون ملامت ندیدم. به همین سبب فی بعدها عذابٌ صحیح است و این نا توان در معنای بیت پنجم کلمه (گفت) را در پرانتز به منظور افاده معنی اضافه نموده است.
بیت مقطع این غزل نیز مورد اختلاف حافظ شناسان است زیرا برای بعضی بدین گونه بلیغ نیست و به همین سبب مرحوم رشید یاسمی چنین اصلاح کرده اند:
حافظ چو طالب آمد ساقی بیار جامی
و به نظر این ناتوان اگر قرار باشد چنین اصلاحی صورت گیرد بایستی آن را بدینگونه بخوانیم:
حافظ چو طالب آمد جامی، بیار ساقی
و عقیده ام بر این است که حافظ جامی به جان شیرین طالب آمده یعنی در ازاء دادن جان شیرین، طالب جامی از باده عشق است و این صورت کلام اصلی رسا و بلیغ است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
این غزل را "در سکوت" بشنوید
اون مُجَرِّب فک کنم غلطه چون معنیش میشه آزمایش کننده، ولی اگر مُجَرَّب بشه میشه آزموده. که در کل میشه هرکس آزموده را بیازماید پشیمان میشود.
توضیحی در باره ویرایشی که بنده در بیت اول انجام داده ام:
هِجر تلفظ فارسی است و در عربی چنین لفظی نداریم
صحیح آن هَجر است
اِنّی رَأیتُ دَهراً مِن هَجْرِکَ القیامه
سلام
چرا حرف آخر قافیه این غزل و دو غزل دیگر به جای اینکه در «ه»قرار بگیرد در «ی»قرار گرفته؟
در نسخههای دستنویس عمدتاً «ای» را در «آمدهای» به این صورت مینوشتند: «آمدهٔ» و گاهی حتی همان ۶ کوچک را نمیگذاشتند.
این شده که غزل «ای که با سلسله زلف دراز آمدهای» در دستهبندی الفبایی در حرف «ه» قرار گرفته.
منتهی وقتی الگوریتمی و با رسمالخط جدید غزلیات را دستهبندی میکنیم این غزل میشود ابتدای حرف «ی» و چند غزل بعدی که هنوز جزو قافیهٔ منتهی به «ه» هستند در ردهٔ «ی» قرار گرفتهاند.