غزل شمارهٔ ۳۹۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۳۹۷ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
بیت 9 (حجاب دیده ی ادراک ..):
یعنی شعاع جمال معشوق حجاب دیده ی ادراک شده است ای ساقی بیا و به نور باده ی معرفت وجود ما را که مجلای محبوب است منور ساز که استعداد و قوتی از برای مشاهده جمال حاصل کنیم.
پس اندیشه کنیم.
"قدسی" درود خدا بر او
مهراهورای عزیز، فکر کنم معنی بیت رو بد برداشت کردید. ترجمه ی بیت نیازی به وارد کردن ساقی نداره.
خطاب شاعر به "شعاع جمال" است که بیاد و بارگاه خورشید رو نورانی کند. فکر کنم اگر کلمات بیت رو جا به جا کنیم خودش معنی اش رو واضح نشون می ده:
دیده ی ادراک (در) حجاب شد. (ای) پرتوی جمال بیا و بارگاه خورشید رو نورانی کن
تضمین غزلی از حافظ (زدرآو سبشتان ما منور کن)
مسمط مخمس
دلا به فرقت آن ماه شبنما سر کن
به یمن میل حضورش هوا زسر در کن
تو کوثری نسبی یاد حال ابتر کن
" زدر درا و شبستان ما منور کن "
" هوای مجلس روحانیان معطر کن"
...........
زچشم دل رقم لوح جان نباشد دور
دلی که غیب نما نیست به که باشد کور
زروی ماه تو این دیده کی شود منصور
" ستاره ی شب هجران نمی فشاند نور"
" به بام قصر برآ و چراغ مه بر کن"
.........
امان زدست فراق الامان ازین هجران
زکفر سلسله ات رفت دین وهم ایمان
به دین عشق درآیم نمی کنم کتمان
" به چشم و ابروی جانان سپرده ام دل وجان"
"بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن"
........
زخاک پای تو این دیده و دلست خجل
چو توتیاست بچشم سرو بدیده ی دل
مُقام عالم لاهوت گشته این محفل
"بگو به خازن جنت که خاک این منزل"
"به تحفه بر سوی فردوس وعود ومجمر کن"
........
تبارک الله ازین جنبش و کرشمه وناز
زپنجه تیز چو شاهین و با پلنگ انباز
زدام او نتوان رست عاشقا دلباز
"اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز"
"پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن"
.......
به خط جام کـُند دل زدیده مشاقی
ز طاق و جفت حقیقت،تو ساقیا طاقی
عطش نشان قلندر بود می باقی
"فضول نفس حکایت بسی کند ساقی"
"تو کار خود مده از دست و می بساغر کن"
........
دل رمیده زهجران رسد به میل وصال
چگونه دیده به تحریر آورد زخیال
مداد دیده ی ما کی رسد به حد کمال
"حجاب دیده ی ادراک شد شعاع جمال"
"بیا و خرگه خورشید را منور کن"
هوای جنت و فردوس عشق را نبود
مقام عشق بجر دار و جز بلا نبود
بغیرقرب وجوارت مرا سرا نبود
"طمع به قند وصال توحـّد ما نبود"
"حوالتی بلب لعل همچو شکر کن"
.......
چو یار جان طلبد جان بپای پیمان ده
بقصد قربت جانانه تن بقربان ده
بهارو موسم گل دل بپای خوبان ده
"لب پیاله ببوس آنگهی بمستان ده"
" بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن"
........
سحر پیاله ی می همچو لاله ی نعمان
بنوش چند پیاله به یاد خوش نوشان
گرفته ای چو تو" رافض" زخواجه سِحر بیان
" پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان"
"زکارها که کنی شعر حافظ از بر کن"
جاوید مدرس (رافض) 89.4.22 تبریز
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیاله ای بدهش گو دماغ را تر کن
ایهامی لطیف در عبارت پایانی مصراع دوم هست. قدما در مورد دیوانگان، کنایه ای بکار می برده اند، به این مضمون: " خشک دماغ". چه طعنه ی لطیفی به فقیه می زند و می گوید اگر می خواهی عاقل باشی، شراب بنوش.
من و انکار شراب؟ این چه حکایت باشد
غالبا" انقدرم عقل و کفایت باشد
البته این مضمون منافاتی با مفهوم زودفهم بیت، یعنی پیاله ای شراب بنوش تا حالت تر و تازه شود، ندارد.
نکته ی دیگر بیت، تکرار جنگ عشق با فلسفه و دین است. عشق حافظی با دین در اینجا و با فلسفه در جایی دیگر منافات دارد. مثال جدال فلسفه و عشق:
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که درین دایره سرگردانند
در باره غزل زیبایی که خواندید, استاد حسن کسایی اصفهانی . استاد نی ایران نقل میکنند. نزد استاد تاج اصفهانی بودیم. به ایشان عرض کردم استاد چرا شما بیشتر اشعار سعدی را میخوانید. وکمتر از حافظ میخوانید, ایشان گفتند علت خاصی ندارد, به سعدی علاقه بیشتری دارم, قرار بر این شد تفعلی به حضرت حافظ بزنیم ,که این غزل امد. واز از ان به بعد استاد تاج از حضرت حافظ هم اواز خواندند. دو نکته زیبای ای این غزل ,ابیات:
چو شاهدان چمن زیر دست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن و
بیت اخر میباشد
پس از ملازمت عیش و عشق مهرویان
زکار ها که کنی شعر حافظ از بر کن
درگرد بیت دوم من شنیده ام که(نمونه اش آواز مرحوم تاج اصفهانی در جشن هنر شیراز)
اگر فقیه نصیحت کند که می مخورید
پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن
که به لحاظ وزنی هم دزست تر به گوش می آید.
حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن
سلیقه آقای مهراهورا در خطاب قراردادن ساقی بنظرم جالب آمد.
یعنی شعاعی از نور جمال (زیبایی های ظاهری) چنان ما را غافل کرده است که از درک حقیقت زیبایی غافلیم در حالیکه نور زیبایی تو آن چنان است که خرگه خورشید در برابر آن تاریک است و با حضور تو خرگه خورشید منور خواهد شد.
Anonymous جان،
شعاع جمال زیباییهای ظاهری نیستند.
اگر اشتباه نکنم جمال را یکی از صفات خداوند بیان کرده اند.
این مصراع را چند گونه می توان خواند:
1- حجابدیده (توقف) ادراک شد شعاع جمال
او که حجاب را دید پرتو جمال را ادراک کرد، یعنی اول حجاب را دید و متوجه شد سپس پرتو جمال را درک کرد. پس برای درک کردن پرتو جمال اول می باید حجاب را دید و فهمید. ( حجابدیده سرهم می باشد)
2- حجابِ دیدهء ادراک شد (توقف) شعاع جمال
پرتو جمال بر دیدهء ادراک حجاب شد، یعنی که پرتو جمال دیده ادراک را از کار انداخت یا به عبارتی از پرتو جمال هوش و حواس و ادراک از کار افتادند و شخص از خود بیخود شد.
3- حجابِ دیده (توقف) ادراک شد (توقف) شعاع جمال
حجابی که هوش و حواس را پوشانده و مختل کرده بود، پرتو جمال را دریافت و درک کرد. حجابِ دیده اشاره به غفلت و ناآگاهی (از پرتو جمال) است که سپس از نا آگاهی در آمده و آنرا دریافت و درک کرد.
بهتر است که در بیت 8 بجای فضول نفس " فضول عقل " و در بیت 11 بجای دماغ معاشران " دماغ خرد معنبرکن " گذاشت . ( این عقل است که فضول است نه نفس )- و همین طور ( دماغ خرد را خوشبو کن )
در بیت 6 صوفی کش درست است . صوفی وش یعنی چه ؟!( این کرشمه ساقی است که صوفی کش است )
درود بر شما
هم ترتیب ابیات نادرسته هم بعضی از واژگان
بهترین تصحیح حافظ که تا به حال دیدم استاد ناتل خانلریست
مثلا این مصرع
به یک کرشمه ی صوفی کشم قلندر کن
صحیحه
شخصی به نام «سخن» کامنت گذاشته و می گوید: «نکته ی دیگر بیت، تکرار جنگ عشق با فلسفه و دین است. عشق حافظی با دین در اینجا و با فلسفه در جایی دیگر منافات دارد.»(؟؟؟؟؟!!!!)؛ این نگاه به حضرت حافظ که صدر تا ذیل زندگی اش مبتنی بر شریعت و دین و عمل به قرآن بوده و کمترین مراتب سلوکش ترک محرمات و انجام واجبات بوده، وگرنه هیچگاه از شراب ناب توحید (نه مسکرات لجن آلود دنیوی که جز پست تر از حیوانیت برای آدمی عایدی ندارد) به او عطا نمی شد، نگاهی بس سخیف و فاقد کمترین حد فهم از ساحت قدسی این عارف شاعر عرشی و توحیدی است. باعث تاسف است که برخی می خواهند به زور از ظن سخیف خود یار این بزرگ مرد دست نیافتنی شوند و با خواندن دو کلمه و واژه و اصطلاح عرفانی، قیاس به نفس ظلمانی خود می کنند و زود برای رم کردن از شریعت و فرو رفتن در اظلم العوالم جهالت، توجیهی بس نادرست و نافهم، آن هم از ساحت قدسی چنین عارفان بزرگی دست و پا می کنند!... زهی جهالت مرکب!!
@ مصطفی،
دوست عزیز این بیان شما:
"نه مسکرات لجن آلود دنیوی که جز پست تر از حیوانیت برای آدمی عایدی ندارد" ، جای تامل بسیار دارد...
به خصوص برای کباب خواران، که تحقیقات نشان داده از کلسترل و چربی خون و دیابت و نقرس گرفته تا سرطان روده را "می عنابی" است که پیشگیر است...
من مانده ام که خدایش چرا شراب را حرام کرد و کباب را رها؟...
بابک گرامی،
عهد عتیق کتاب اعداد، قربانی و هدایای روزانه شماره 28:
" خداوند این دستورات را به موسا داد تا به قوم بنی اسراییل ابلاغ نماید:
قربانی هایی که قوم اسراییل بر آتش به من تقدیم می کنند خوراک من است و از آنها خوشنودم
،،،،،
باید از بره های نر یکساله و بی عیب باشد و هر روز دوتا از آنهارا به عنوان قربانی سوختنی تقدیم کنند با آن ها یک کیلو آرد مرغوب که بایک لیتر روغن زیتون مخلوط شده باشد به عنوان قربانی اردی تقدیم شود
همراه آن یک لیتر شراب با هر بره و بایستی در قدس در حضور خداوند ریخته شود
...
در روز سبت علاوه بر آن دو بره یکساله
...
همچنین در روز اول هر ماه دو گاو جوان یک قوچ و هفت بره نر یکساله سال و بی عیب ...."
و تو خود هدیث مفصل بخوان از......
قربانی آردی و حدیث مفصل..
به قرار داستان کباب و شراب برای بابک روشن شده است.
نه والله روشن نشد...
در این روایت که گویا خدای موسی به یک لیتر ( خیلی با حاله که سه هزار و سیصد سال پیشتر سیستم متریک و لیتر هم داشته اند...) شراب برای هر بره قانع بوده، اما اهل فرنگ را گمانم که یک لیتر بر بره کفایت ندهد...
حال خدای بنی اسراییل یا خیلی قانع و پرهیزکار و "مقتصد" بوده، یا از مقیاسات درست و حسابی بی خبر...
باری،
خدا پدر آن خدایشان را بیامرزد که همین یکی دو لیتر را هم حلال داشت، آنچه که بر بنده روشن نگشت اینکه چرا دو هزاره بعد خدایشان درد (گوشتخواری) را روا داشت و درمانش را ناروا؟...
بابک عزیز
چنین می نماید که برای پیشگیری از سردرد روز بعد و مشکلاتی که در هنگام نماز پدید آمده بوده است
نوشیدن آنرا نا مناسب دانسته است ، می گویند به تمامی حرام دانسته نشده است،
و البته خداوند خود آگاه ترین است
در طلب آمرزش با شما هم رایم.
در بیت دوم (دماغ را ترکن) کلمه (دماغ) باید بصورت (دِماغ) خوانده شود که معنی (مغز) را دهد و خود (دِماغ را تر کن) به معنی (ترک خشک مغزی) است و به قول خودمانی (باحال باش).
زدر درآ و شبستان ما منوّر کن
هوای مجلس روحانیان معطّر کن
شبستان:خوابگاه،دراینجا خوابگاه نیست بلکه محفل عاشقان است که درنبودِ معشوق به تاریکخانه ای مبدّل شده است.
منوّر: نورانی
مجلس روحانیان: محفل عاشقان واهل شعروادب و معنویّت.
معنی بیت: بیا که بی حضورگرم ونورانی تو محفل عاشقانت به تاریکخانه ای مبدّل شده است بیا ومحفل مارانورباران کن بیا تافضای محفل عاشقانت به بوی جانبخش تومعطّر گردد.
بیا به شام غریبان وآب دیده ی من بین
بسان باده ی صافی درآبگینه ی شامی
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیالهای بدهش گو دِماغ را تر کن
فقیه: عالم دینی
دماغ را تَرکن: خشکه مغزی رابانوشیدن مِی برطرف کن وانعطاف داشته باش، باطراوت باش، ضمن آنکه خشکه مغز به دیوانه می گفتند حافظ به طعنه وطنز می فرماید باده بنوش تاعاقل شوی تودیوانه ای که منع عشق می کنی.
معنی بیت: اگرفقیه تورانصیت کرد وتوراازعشقبازی منع نمود یک کاسه شراب به اوبده وبگو بنوش تا برسرعقل بیایی بنوش تاشاداب وباطروات گردی.
ظاهراً درجایی دیگرکسی به این فقیه موردنظرحافظ مِی تعارف کرده ودماغش ترشده بوده که این فتوای جالب راصادرکرده است:
فقیه مدرسه دی مست بود وفتوی داد
که مِی حرام ولی بِه مال اوقاف است.
به چشم وابروی جانان سپردهام دل وجان
بیا بیا و تماشای طاق و منظر کن
طاق: ،سقف منحنی وقوس دار ، کنایه از قوس وکمان ابرو.
مَنظر: نظرگاه، کنایه ازچشم جانان.
معنی بیت: به کیفیّتِ چشم وکمان ابروی معشوق دل باخته وجان سپرده ام بیا بیا توهم قوس وکمان دلکش وچشمان افسونگر معشوق مرا تماشاکن
پیش ازاین کین سقف سبزوطاق مینابرکنند
مَنظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
ستاره ی شب هجران نمیفشاند نور
به بام قصر برآ و چراغ مَه برکن
ستاره ی شب هجران: آسمان شب عاشق نیزهمانند خانه اش درنبودمعشوق تاریک است وستاره هانیزنورافشانی ندارند.
چراغ مَه بَرکن: چراغ روی ماهت رابرافروز خودرا بنما
معنی بیت:درفراق توحتّا ستاره هانیزهیچ نوری نمی فشانند آسمان شبم تاریک است عنایت کن به بام بارگاه خویش برآی وچراغ رخسارماهت راروشن کن
فروغ ماه می دیدم زبام قصراوروشن
که روازشرم آن خورشید بردیوارمی آورد
بگو به خازن جنّت که خاکِ این مجلس
به تُحفه برسوی فردوس وعودمِجمر کن
خازن: خزینه دار، نگاهبان خزینه
جنّت: بهشت
به تحفه:، به عنوان هدیه
فردوس: بهشت
مِجمر:آتشدان، عودسوز
معنی بیت:به نگاهبان بهشت بگوکه ازخاک محفل عاشقان که ازگذرمعشوق معطّرشده به عنوان هدیه به بهشت ببر وبه جای عود درآتش دان بسوزان تابهشت خوشبو گردد.
باهمه عطردامنت آیدم ازصباعجب
کزگذرتوخاک رامُشک خُتن نمی کند
از این مُزوَّجَه و خرقه نیک در تنگم
به یک کرشمه ی صوفی وَشم قلندر کن
مُزَوَّجَه: نوعی کلاه قدیمی که میان رویه و آستر آن پنبه میدوختند؛ مزدوجه. کلاه مخصوص درویشان و صوفیان.
خرقه: لباس صوفیان
نیک به تنگ آمدن: کامل به ستوه آمدن وبیزارشدن
کرشمه: حرکات دلانگیز چشم و ابروی دلبران،عشوه
قلندر: رهاشده ازقید وبندها.
صوفی وش: صوفی مانند. بنظرمی رسد دراصل، صوفی کُش بوده واحتمالاً به اشتباه صوفی وش ثبت شده است.چراکه حافظ دراینجا ازخرقه ی صوفیگری به ستوه آمده وقصد دارد به بهانه ای ازاین قید وبندِ لباس وکلاه خلاص گردد.
کرشمه ی صوفی کش: عشوه ای ویرانگر ازجانب دلبر که می تواند صوفی متعصّب رانیزازراه بدرکند طوری که حاضرشود دست ازصوفیگری بردارد.
معنی بیت: من ازاین لباس صوفیگری وکلاه وخرقه بیزارم ای معشوق نازوعشوه ای بکن به من انگیزه ای بده تابتوانم ازشرّ این خرقه وکلاه راحت شوم به من کمک کن صفتِ صوفیگری رااز بین ببرم ومثل یک قلندرازقید وبندها رها شوم. (ازآن عشوه بکارمن ببند که مُفتی وصوفی وزاهد را ازپای درمی آورد)
آن عشوه دادعشق که مُفتی زره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذرگرفت
چو شاهدان چمن زیردستِ حُسن تواند
کرشمه بر سَمن و جلوه بر صنوبر کن
شاهدان: زیبارویان،دراینجاکنایه ازهمه ی درختان وگلهای زیبایی باغ وگلشن که هرکدام باویژگی خاصی دلبری می کنند لیکن به دلبریِ معشوق حافظ نمی رسند وهمگی فرمانبرداراوهستند.
"چمن" کنایه ازدنیا، بانظرداشت این کنایه، زیبارویان نیزهمان دلبران ودلسِتانان هستند که درعشوه وکرشمه دستی برآتش دارند لیکن نمی توانند با معشوق حافظ رقابت کنندهمگی زیردست وفرمانبردارند. حافظ بابکارگیری هنرمندانه ی چمن وکنایه آمیز دارکردن واژه ها، همه ی زیبارویان دنیا ودرختان وگلهای زیبا رابه قلمرو فرمانروایی معشوق خویش کشیده وبه خدمت گرفته است.
کرشمه: ناز و عشوه.
معنی بیت: حال که همه ی زیبارویان زیردست توهستند وتوفرمانروای مطلق عرصه ی زیبایی هستی کرشمه ای به سمن وصنوبرکن تاهمه بدانندکه هیچ زیبارویی نمی تواندباتوبرابری کند.
کرشمه ای کن وبازارساحری بشکن
به غمزه رونق وناموس دلبری بشکن
فضولِ نفس حکایت بسی کند ساقی
تو کار خود مده از دست و می به ساغر کن
فضولِ نفس: ازنظرگاه حافظ، آدمی دونوع ندای درونی دارد یکی دلسوزانه انسان را به عشق وعیش وعشرت دعوت می کند(سروش) دیگری بیهوده گوی است ومدام ملامت می کندو ازباده نوشی وعشقبازی ایرادمی گیرد(نفس فضول واهریمنی)
درراه عشق وسوسه ی اهرمن بسیست
پیش آی وگوش به پیغام سروش کن
معنی بیت: ای ساقی ،نفس ِ فضول، دایم درحال ملامت کردن وایرادگرفتن است تودر گردش جام تعلّل مکن گوش به بیهوده گویی نفس ِفضول مده ومی به ساغرکن.
چه ملامت بُوَدآن راکه چنین باده خورد؟
این چه عیب است بدین بی خردی وین چه خطاست
حجابِ دیده ی ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن
حجاب، پوشش، روبند
ادراک: ،قوه ی درک وفهم،دست یابی به چیزی، رسیدن
شعاع: پرتو ونور،خط روشنی ازمرکزروشنایی تانقطه ی دیگر
جمال: زیبایی،نیکوصورتی وخوشگلی. دراینجازیبایی ِ رخسارمعشوق همانندآفتاب پرتو وشعاعی دارد. شعاعی که مثل حجاب عمل می کند و چشم عاشق رامی بندد. همانطورکه نور خورشید چشم آدمی رامی بندد.
معنی مصرع اوّل: چشم ما ازشعاع آفتابِ زیبایی رخسارتو بسته می شود ونورشدید زیبایی تو (وقتی که مثل خورشید ازما دورهستی) چشمانمان رامی بندد ومانع ازدیدن تومی شود.
خرگه: خرگاه، چادر وخیمه ی بزرگِ دایره ای شکل ، کنایه ازچشم است. چشمی که دایره ای شکل است ومحل نشستن معشوق. شاه نشین چشم عاشق، تکیه گاه وخانه ی معشوق است.
"خورشید" درمصرع دوّم کنایه ازرخسارنورانیِ معشوق است.
منوّرکن: نورانی کن
معنی مصرع دوّم: بیا وباآمدنت وبانشستن درشاه نشین ِچشم ما، چشم ما راکه بسته شده نورانی کن (خرگاه خورشید را که همان چشم ما وبه عبارتی خانه ی خودت هست ) روشن کن.
رواق منظرچشم من آشیانه ی توست
کرم نما وفرودآ که خانه خانه ی توست
طمع به قندِ وصال تو حدّ ما نبُوَد
حوالتم به لبِ لَعل همچو شکر کن
حوالت: ارجاع دادن، واگذارکردن
لب لعل: لبی که سرخرنگ وشیرین ومثل یاقوت ارزشمند است.
معنی بیت: قندوصال توبرای ماخیلی زیاداست ماشایستگی رسیدن به وصال تورانداریم عنایت فرما ما رابه لب سرخرنگ وآبدار وشیرینت ارجاع بده ماقانع هستیم بوسه هم کفایت می کند مارا.
طمع برآن لب شیرین نکردنم اولا
ولی چگونه مگس ازپی شکرنرود.
لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
بدین دقیقه دماغ معاشران تر کن
دقیقه: نکته ی باریک ولطیف، کار ظریف، زمان کوتاه.
دماغ: مغز
معنی بیت: (ای معشوق اگر حوالت به لب لعل میسّرنیست ) حداقل لب پیاله راببوس وآن رابه مستان بده تا به لطفِ اینکارظریف،وقت عاشقانت طرب انگیزگردد ودلشان به این خوش باشد که باجامی باده می نوشند که متبرّک به دهان توست.
گفت مگرزلعل من بوسه نداری آرزو؟
مُردم ازاین هوس ولی قدرت واختیارکو؟
پس از مُلازمت عیش و عشق مَه رویان
ز کارها که کنی شعر حافظ از بر کن
مُلازمت: همیشه در خدمت کسی بودن، در جایی ماندن و اقامت کردن، پرداختن ومشغول بودن
معنی بیت: پس ازآنکه به عیش و عشرت وعشقبازی بازیبارویان پرداختی ازدیگرکارهای مهمّی که بایدبه آن بپردازی حفظ کردن شعرحافظ است تا عیش توکامل گردد.
شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین برنفس دلکش ولطف سخنش
حجاب دیده ادراک شد شعاع جمال
بیا و خرگه خورشید را منور کن
گاهی شعاع نور به قدری قوی است که مانع از رویت منبع نور میشود. در عرفان نیز دو نوع حجاب ذکر میشود. حجاب جسمانی و حجاب روحانی. برای حجب روحانی میتوان از اسماء و صفات الهی نام برد که مانع از نیل به ذات اقدس الهیست.
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید
من تعجب می کنم چرا هنوز هم برخی اصرار دارند که حافظ بزرگوار عارف بوده و شریعتمدار یا شراب خوار و رند ؟ اصلا چه اهمیتی دارد مهم لذت نهفته در هنر و ادب است و در ضمن هر انسانی می تواند در عمر خود بارها و بارها تغییر رویه دهد یا حتی همزمان اهل هر دو مسلک باشد و اینها به خود فرد مربوط است .
جناب بابک خوردن گوشت (حلال)یکی از ضروریات هر انسانی است در اسلام هم حدیث داریم هرکس چهل روز گوشت نخورد باید دوباره به گوشش اذان گفت چون اخلاق را از بین می برد و نمونش را هم در وجترین ها می توان دید شما شراب را که عقل را از بین می برد با این مقایسه می کنید خنده دار است
اگر فقیه نصیحت کند که می نخور....شعر را تحریف کردند
بیت دوم
اگر فقیه نصیحت کند که می مخورید
پیاله ای بدهش گو دماغ تر کن
گنجور عزیز ، خدا را خدا را ، اشعار رو تغییر نده.
همان که در گنجور است صحیح می باشد
فقیه منع عشق می کند و حافظ توصیه می کند که فقیه را عاشق کنید تا عالم عشق و زیبایی را دریابد
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
در قرآن میفرماید که "یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی"، عبودیتت را ظاهر کن، عرفا میگویند نیاز.
میگویند او ناز میکند، این نیاز میاورد، یا به ناز تعبیر میکنند، یا به کرشمه تعبیر میکنند، لذا میگوید:
...چو شاهدان چمن زیردست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
سمن و صنوبر، اینها کنایه هستند.
چو شاهدان چمن، یعنی همه نه، زیر دست حسن تواند، یعنی کسانی که با اسم الجمیل ارتباط برقرار کرده اند، اینها افراد خاصی هستند، بعضی هایشان صنوبر هستند، بعضی هایشان سرو هستند.
صنوبر در عرفان تعبیر میشود به آن سالکانی که اسم الغدیر بر اینها خورده است و اینها استقامت میکنند، مثل سرو که استقامت دارد، اینها هم در راه استقامت دارند "فَاستَقِم کَما أُمِرت" اینطوری هستند، اینها مثل سرو هستند، بر اینها کرشمه کن، بر اینها ناز کن.
بر همه خیر، خداوند با همه ارتباط ناز و نیازی ندارد، بر همه کرشمه نمیکند، فقط بر عاشقانش (همان شاهدان چمن که میگوید، همان) کرشمه میکند، سالکانی که اینها ریاضت ها کشیده اند، استخوانشان در ریاضت فرسوده شد، اینها که واقعاً توانستند به عشق دست پیدا بکنند، یعنی به جایی که خداوند با آن بُعد محب بودنش با اینها ارتباط برقرار کرده است، میفرماید: (یُحِبُّهُم وَیُحِبّونَه) خدا بنده هایش را دوست دارد. به جایی برسند که به عشق برسند، میگوید با آنها ناز کن، بقیه ارزش ندارند، بقیه را همانطور با خشونت رفتار کن، بگو نماز بخوان، اگر نخوانی به جهنم میبرمت (اینطور با آنها حرف بزن) آنها لیاقت ندارند که با آنها ناز بکنی، کرشمه بکنی، با آنها با تحکم رفتار کن. اکثر مردم اینطور هستند، یک عده (قلیل، قلیل) هستند که اینها وارد حریم عشق میشوند و عشق خودش حریم شکن است، حد شکن است...
برگرفته از جلسه 22 #مثنوی
#علامه_مروجی_سبزواری
این غزل را "در سکوت" بشنوید
اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز
پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن
در این بیت حافظ به خشک مغزی و تعصب فقیه اشاره دارد و بی خبری او از عشق
راه علاجش را هم یک پیاله می داند
فقه خشک و بی انعطاف است صاحب فقه (فقیه) بر اساس یک سری قواعد، دانسته های خود را حق مطلق می داند و به تبع آن خودش را نیز. و عارف و سالک را منحرف و گمراه می داند و نصیبی از عشق و شور و جذبه ندارد
دماغ تر کردن یعنی از خشک مغزی بیرون آمدن
در جاهای دیگری هم حافظ به این موضوع اشاره دارد از جمله این بیت
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیدهاست بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
در باره بیت ۸ : اسکیزوفرنی یا شیزوفرنی بلای خانمان سوز همه دوران بوده ، صدا شنیدن و گاهی صدای افکار خود رو شنیدن همون فضولی نفس هستش گاهی بهش «حدیث نفس » میگن وبیماری وسواس هم همونه . دستت رو تمیز شستی ولی چیزی درونت میگه تمیز نشد دوباره بشور . شاید منظور حضرت حافظ در مصرع دوم این باشه که برای درمان ، از توهمات دور شو و به یک داروی واقعی هوشبر پناه ببر یا کار رو مثل افراد می خورده و مست به کس دیگری بسپار .
قدما دعا پیشنهاد میکردن برای وسواس و اون این بود لا حول ولا قوة الا بالله
در باره بیت ۸ : برای رهائی از فضول نفس در دنیای امروز میشه به کتابهای آقایان اکهارت تله ، محمد جعفر مصفا و جیدو کریشنا مورتی مراجعه کرد
در باره بیت ۱۲ : بعد از انجام کارهای طبیعی لذت بخش و عشق به خود واقعی خودت ، یک کار ملکوتی دیگر هم انجام بده . کاری که قدسیان میکنند ( قدسیان بینم که شعر حافظ از بر میکنند)
استاد بابک جان اجازه
بنا به اصول ونصایح ومکتب و حکم مفتی عشق مون شیخ بی خانقه و مرید جام::
به جهت ثبات قدم در حلقه رندان که تمامی مقالات حضرتش در این جهت هست که:: حافظ ار خصم خطا گفت نگریم برو او(با لحن بی مهری و با پشتوانه تکیه و دانش و خودرای که حضرتش کافری و دوری از حق وو با جهل مرکب وبا افتخار به کلمه تعصب که نگاه بی نطق وعقل واز همراهش عصبانیت و پرخاشگری و بی عقل بشری ک بی نگاه بخ خدواند دانسته
عزیزم
من که به قدرت خدا حتی یک کلمه از آنچه را که نوشتی نفهمیدم، اگر روزی روزگاری تصمیم به پالایش آن گرفتی ندا بده...
سلام
تفسیرحواشی بعضی از دوستان از خود شعر یا متن ادبی به مراتب سخت تره ومشکل را دوچندان میکنه خدا به ما رحم کنه با این مفسرین اگه کسی چیزی فهمید از این حواشی به من هم بگه .