غزل شمارهٔ ۳۸۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۸۷ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سلام دوستان ادب .
دوستان آیا میتوان باور داشت که این بزرگمرد عرصه ادب و فلسفه در بیت کم نظیر " کمتر از ذره نئی ، پست مشو مهر بورز تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان " ، بموضوع و فلسفه اتم و ذره بودن آ ن نه به معیار علمی امروز که بزبان حس ! و به تعبیری دیگر ، آیا میتوان گفت که ایشان درمقایسه با کرات منظومه شمسی که در مقایسه با سماوات ذره ای بیش نیستند و در خلوتگه خود مصرانه بدور خورشید چرخزنان و عاشقانه می چرخند ؟! منظور داشته اند ! اگرنه پس منظور چیست ؟ لطفا" راهنمائی نمائید . متشکرم
حاشیه ای که این عزیز نوشتن الان یه پسر سیزده سالست،با عرض پوزش به خاطر این تاخیر سیزده ساله در پاسخگویی به این حاشیه،علت پاسخگویی الانم فقط برای جلوگیری از جهت دهی نادرست افکار کسانی که ممکنه این حاشیه رو بخونن هست،حافظ فقط چیزی رو که دیده به عنوان مثال گفته حالا حافظ چی دیده,اگه تو یه خونه یا انبار تاریک یه سوراخ باشه از اون سوراخ نور میاد داخل به شکل یه استوانه از نور حالا اگه اون انبار یکم غبار داشته باشه مثل انبار کاه یا یه طویله که فرضش واسه زمان حافظ غیر منطقی نیست،این غبارا که تو هوا هستن به علت جریان هوایی که وجود داره رو به بالا حرکت میکنن و چون انبار تاریکه حرکتشون تو استوانه نور به وضوح معلومه همین. من هم نظر این عزیز رو در مورد شعر "دل هر ذره که بشکافی آفتابیش در میان بینی" هاتف اصفهانی داشتم که نظر من هم درست نبود و منظور شاعر چیز دیگه ایه.
با تشکر از همه عزیزان
دوست عزیز درک شما از موضوع فقط خورشید فقط خورشید حسی عالم ناسوت یا دنیاست در صورتی که منظور حافظ خورشید حقیقت است.
توصیه ام به دوستان اینه چون اکثر شعرای قرن قدیم با عرفان و قرآن پیوند عمیق دارن سعی کنن ذهنیتشون رو منطبق با قرآن و عرفان کنند و بعد شعر های شعرای عرفانی رو برای درک عمیق تر بخونن
سلام
من هم در روز ۱۳ رجب تولد مولا امیر المومنین این مطلب رو مینویسم که البته تحقیق در مورد یک بیت شعر مرا به اینجا کشاند
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند
به اسمان رود و کار افتاب کند
در واقع مضامین عرفانی به اشارت است و باید از صورت گذر کرد مثلا گویند
بیدق (سرباز) ، مهرۀ شطرنج که تواند هفتخانه بیمانع پیش برود، تبدیل به فرزین (وزیر) میشود.
این یعنی اگر سالک اسفار اربعه را طی کند خود ولی و خورشید میشود حالا این خودش نیاز به عنایت و یک نظر ولی دارد، پس آفتاب است که زره را گرم و رقصان و پیچان میکند تا به سمت خود میکشد
حال حافظ میگوید از زره کمتر نئی مهر بورز و نظر خورشید یا ولی را به خود جلب کن تا نیم نگاهی به تو کرده و تو را به رقص درآورد و به سمت نور بکشد
امیدوارم مطلب را درست بیان کرده باشم
حالا برای اینکه دست خالی هم از موضوع بیرون نرویم، بروید و پیدا کنید پیر پیمانه کش و ساقی و پیرمغان و... در شعر حافظ کیست؟ و چرا آن شاه شمشاد قدان نظر پیر پیمانه کش را برای حافظ بیان میکند یعنی أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ
در مورد شعر کمتر از ذره نئی پست مشو مهر بورز- به نظر من تمثیل بسیار زیبایی است از ذرات پراکنده ای که در هوابا کمترین نسیمی به حرکت در آمده و در شعاعات نوری مشاهده می شوند .
درود بر دوستان در قرن 8 که حافظ علیه رحمه می زیسته اوج علم و تمدن در دنیا بوده ایم(و جالب است این را بدانید که در اروبا حمام نبوده)،(قرن 3_7 اوج اوج بوده) درحال اوفول بوده ولی علوم کامل شده بود من بر این اندیشه ام که جناب حافظ از این فراتر و به رابطه ی بین جمودیت و معنویت اشاره داشته اند و به انسان طعنه میفرمایند بست تر از ذره(ا تم که کوجکتر از آن در قرن 8 کشف نشده بوده و به منظور بست ترین شی ای که در جهان مادیت از ان صحبت میشود است البته این که الکترون در حال طواف به دور هسته است را نمی توان انکار کرد)نیستی که نتوانی به سوی هدفت حرکت کنی تو در روز الست بوده و تو بار امانت را به دوش داری و تو اشرف و او اسفل است و این زینده ی ادمی نیست و در کل به آیه ای تلمیح دارد که مفهوم ان اینست که انسان به مرتبه ی حیوان می رسد بلکه بست تر از آن وبا این توض؛یح ناقص من شاید فقط یک بعد از صد بعد بیت هویدا شده باشد این داستان سر دراز دارد...
و البته این را بیفزایم که شاید منظور از خلوتکه همان فضای خالی بین الکترون و هسته نسبت به کل اتم باشد و این تشبیهی زیباست نه؟
در بیت هفتم در بعضی نسخ لغت ایمن به جای فارغ ضبط شده که مناسب تر است.
لزوم رعایت ترتیب ابیات این غزل
این شعر متن گفتگویی است میان حافظ (راوی ) و فردی که از او بعنوان " شاه شمشاد قدان و خسرو شیرین دهنان " یاد میشود . این شاه در حال مستی خاص خود بر حافظ میگذرد و ضمن تعریف از شیرین سخنی حافظ ، از او میخواهد بندگی او را قبول کند تا او در عوض کیسه اش را پراز زر کند و از سیم تنان برخوردارش سازد ، ولی بجای قبول پیشنهادش ،با پاسخ و نصیحت حافظ مواجه میشود پاسخ خافظ از بیت :
پیر پیمانه کش ما که روانش خوش باش
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
شروع میشود و با ابیات زیر ادامه مییابد :
دامن دوست بدست آرو زدشمن بگسل
مرد یزدان شو فارغ گذر از اهرمنان
و سپس از او میخواهد با مردم با مهر و محبت باشد تا شادمان و رقصان به سوی خلوتگاه مهرآفرین برسد:
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
و بعد با اشاره به چمنی از لاله ها ، خشونتها و خونریزیهای روزگار آن پادشاه را بیاد می آورد و این زشتکاریها را مورد پرسش قرار میدهد
با صبا در چمن لاله سحر میگقتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان؟
و پاسخ میشنود که تو این پرسشها را مپرس و به فکر خوشی خودت باش .
گفت حافظ من و تو محرم این راز نه ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
پس ابیات این غزل ترتیب خاصی دارند که میبایست رعایت شود . پیشنهاد میکنم ترتیب ابیات کمی تغییر کند و بیت :
کمتر از ذره نه ای ....
بعد از بیت :
دامن دوست بدست آر و....
قرار گیرد .
1392/2/30
سلام
بر خلاف نظر دوستمون بنده معتقدم ترتیب اشعار کاملا درسته
بیت 2 تا 6 از زبان فردیه که به نظر میرسه حافظ در مکاشفه دیده وبعد از کفت وگو با او حیران شده که دو بیت آخر به دست میاد
سلام
بعد از این همه کند و کاو به این رسیدم که لذت بردن از شعر از همه بهتره
موافقید؟؟؟؟؟؟؟؟
آری شود اما به خون جگر شود !
دوستمان "مسکین عاشق=7 " تفسیر پر محتوا و تا حدودی صحیحی کرده منتهی یه جاش اشتباه داره بیت چارم همانجا درسته و هنوز نصایح حاکم به حافظه نه نصایح پیر یا خود حافظ به حاکم. کمتر از ذره نیی هم خیلی عالمانه اش ندانید و صحبت الکترون و نترون و پروتون پیش نکشید این ذراتی که مد نظر حافظه امروزه کسی نمیبینه من که بچه بودم هنوز برق نبود و خانه ها هم خیلی تاریک بود موقعی که از سوراخ سقف(خول) نور توی اتاق میافتاد میدیدی که هزارن ذره دارند چرخ میخورند و از خول میروند بالا، من میگفتم یعنی اینهمه ذره را ما میخوریم از طریق تنفس؟
.
ما ذره آفتاب عشقیم / ای عشق برآی تا برآییم
ما را به میان ذرهها جوی / ما خردترین ذرههاییم
ور زانک بجویی و نیابی / بدهیم نشان که ما کجاییم
در خانه چو آفتاب درتافت / گرد سر روزن سراییم
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۵
.
این مقتضای شعراست که هرکس ازظن خویش بااوارتباط برقرارمی کند..
نه بردوستی که ازعارف عاشق ، شیخ رجبعلی خیاط نقل قول می کند بایدخرده گرفت نه برعزیزی که نظرمغایری دارد...واین بسیط بودن درمعنلومفهوم ابیات خواجه است که اوراماندگارکرده است ..اگرچه لسان الغیب خودمی فرماید،،شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت است ...قول غزل شاه شمشادقدان...... راازصاحبنظران وحافظ شناسان اهل معناشنیده ام که درشب میلادحضرت ابوالفضل ع این غزل خواجه رامیخوانندکه هم می تواندیک برداشت ذوقی باشدویاتکراروتواتردرقرائت آن سبب این برداشت شده باشد ...به هرحال برخی نشسته خوانندگاهی شکسته خوانند......چون نیست خواجه حافظ معذوردارمارا
احسنت به برداشت شما شمس حقیقت و خونین کفنان خودش رمز و راز و قفل گشا کل شعر هست.
سلام . خیلی ممنونم . خدا خیرتان دهد .
به نظر بنده نیز ترتیب اشعار صحیح و با معنی است. برداشت آقای میثم از شعر صحیح تر به نظر می رسد.
به نام خالق هفت آسمان. این بیتی خواجه میفرمایند کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان به معراج پیامبر اشاره داره و حدیث قدسی رو هم یاد آوری میکنه که من عرف نفس فقد عرف ربه مولانا هم در همین راستا یه بیت داره که مصرع اولش یادم نیست ولی مصرع دوم میگه افسوس که بر گنج شما پرده شمایید یعنی یه جورایی باید از فطرت اول به فطرت ثانی بریم تا بشیم متمایل به ذات اقدس الهی.
به نام خالق بی همتا
با سلام خدمت استاد گران سنگ و گران قدر
اگر بی حرمتی از این بنده ی حقیر رخ داده است از حضورتان عذر خواهی میکنم.
بنده دانش آموز پایه ی چهارم دبیرستان در رشته ی انسانی هستم که شما این حقیر را دانشجو خطاب کرده بودید
بنده بسیار مشتاق شنیدن نظرات شما هستم و اگراین حقیر را راهنمایی کنید بسیار سپاس گزارتان خواهم بود
بنده در شهرستان ماکو زندگی میکنم و دراین منطقه ی محروم در حد فکر خودمان نظر میدهیم و نظر بنده با فرمایش حضرت عالی طبعا متفاوت خواهد بود و اگر نظراتم اشتباه هست شما تصحیح فرموده واین حقیر را مستفیذ گردانید
اگر بی ادبی نباشد میخواستم در مورد شعر عطار که میفرمایند:
منم آن گبر دیرینه که بتخانه بنا کردم
شدم بر بام بتخانه دگر باره ندا کردم
صلای کفر در دادم شمارا ایمسلمانان
که من این کهنه بت هارا دگرباره جلا کردم
به علت طولانی بودن شعر از آوردن بقیه ابیات خود داری میکنم
اگر مقدور باشد نظرتان را راجع به این شعر جویا شوم
در پایان دوباره از حضورتان عذر خواهی میکنم...
در جواب جناب "مهدی" که اینجا نظر گذاشتند میگم
که خیلی ها با این نوع به ظاهر فکرکردن ها و توهین ها به دیگران
بالاخص بزرگان دین
با صورت میرن جهنم!
ازین فکرها نکنید.
هرچند چه عرض کنم اگر عقلی داشته باشید که بتونید فکر کنید
در فکرکردن شما عجب است!
فرمود:
یکی از حرف های جهنمیان اینه که
«لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیر»
ای کاش حداقل یه ذره به قول خودتون فکر میکردید
بعد نظر میدادید!!
هرچند معرفت درّ گرانی ست به هرکس ندهندش.
آدم اگه نعوذا بالله راه قساوت رو پیش بگیره کارش به جایی میرسه که
هرچقدر هم تلاش کنه نمیتونه بفهمه!
فهمیدن خودش نعمتی هست.
اگه کم ترین سواد علمی داشته باشید
متوجه میشید که در اشعار شعرای بزرگ ما،
واژه هایی مثل می و جام می و شراب و امثالها حکایت از بار معنوی میکنه
و منظور اون مصداق ظاهری واژه نیست!
خداوند تبارک و تعالی در قرآن کریم، وجود اقدس خود را، «ساقی» شراب طهوری می شمرد که به اهل جنّت ارزانی می دارد و می فرماید: «وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا»در این آیه شریفه لطایف و اشارات بسیار عرفانی نهفته است که در این مجال اندک،تنها به دو نکته اکتفا می کنیم
العاقل یکفیه الاشاره اولاً خداوند سبحان در جمله «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُم» همه واسطه ها را حذف فرموده و نوشاندن را مستقیماً به خود نسبت داده، و این از همه نعمتهایی که در بهشت به اهلش داده افضل است.(ترجمه المیزان، ج20، ص: 210)؛ ثانیاً امام صادق علیه السلام در کلامی شگرف و ژرف راجع به این آیه شریفه می فرمایند: « ای یطهّرهم عن کلّ شیء سوی اللَّه؛ یعنی آن شراب آنان را از هرچیزی، جز خداوند سبحان، تطهیر میسازد»(مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج10، سوره مبارکه انسان، ذیل آیه شریفه 21) چرا که هیچ پاک کنندهای از آلودگی، جز خداوند متعال نیست؛ به عبارت دیگر این شراب نه تنها خود مطهر و پاک است، بلکه طاهر و پاک کننده دیگران نیز هست. پس بدیهی است که انسان مطهر شده با این شراب، به چنان معارج و مدارجی وجودی می رسد که می تواند مصداق «مطهّرون» شود که به تصریح خداوند سبحان، لیاقت مسّ و درک مفاهیم و معانی عالی قرآن را یافته اند.
ازین نمونه آیات شریفه در قرآن کریم زیاد هست
و ایضا عارفانی مثل حضرت حافظ(اعلی الله مقامه الشریف) در اشعارشون از این مضامین بزرگ عرفانی و معنوی استفاده کرده اند.
توصیه بنده به شما اینکه هیچ وقت بدون علم به چیزی نظر ندید!
یقین بدونید بیشتر گرفتاری های بشر به خاطر همین حرف زدن های بیخود و بی جهتی هست که متاسفانه در این فضای مجازی که دامنش هم گسترده تر هست
زیاد دیده میشه
و اینها همه برای آدم وبال میشه!
اعاذنا الله من شرور انفسنا و من سیئات اعمالنا
نظر حقیر هم نظر حضرت شیخ رجبعلی خیاط(اعلی الله مقامه الشریف) هست که فرموده بودند:
«در عالم معنا، روح خواجه حافظ شیرازی را مشاهده کردم که بسیار منبسط بود.
خواجه رو به من کرده و گفت: من غزل شاه شمشاد قدان را، در وصف ماه منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل علیه السلام سرودم. و از این امر خیلی مسرور بود.»
سعی کنیم دیدمون رو بالا بیاریم و همش ظواهر رو نگاه نکنیم.
این شعر پر هست از مضامین عرفانی و معنوی که مجال شرحش نیست
قدّس الله نفسه الزکیه.
با عرض ادب
توضیحات مفصلی را دوستان نوشتند ولی بد نیست همراهان عزیز این شعر زیبا را با صدای استاد سالار عقیلی بشنوید انصافا خیلی عالی کار کردند.
اولین غزلی که در خردسالی شنیدم این شاهکار خواجه حافظ بود...دلیل آن هم آهنگ زیبایی بود در مایه ی بیات اصفهان که پدرم بر روی این غزل گذاشته بودند و با سنتور آن را مینواختند و مادرم نیز به زیبایی آن را میخواندند..بدون کوچک ترین تعصبی آهنگی که پدرم ساخته بودند بسیار دلنشین تر از آهنگی است که آقای سالار عقیلی اجرا فرموده اند..زیرا به روح غزل بسیار نزدیک تر است در حالی که جناب عقیلی تنها 3بیت از این غزل را میخوانند و معنای درستی از آن را به شنوندگان خود انتقال نمی دهند..
سلام دوستان
در بیت "با صبا در چمن لاله سحر می گفتم / که شهیدان که اون این همه خونین کفنان"
بین "شهیدان" و "که اند" باید کسره بیاریم یا درنگ؟
به نام خدا
از خواندن نظرات دوستان بزرگوار حقیقتا لذت بردم.
با کسب اجازه از اساتید محترم، نظر بنده در خصوص بیت
"کمتر از ذره نه ای، پست مشو، مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان"
به شرح زیر است:
می توان "ذره" را نماد کم مقداری، ناچیزی و بی قیمتی و به تعبیر جناب حافظ "پستی" دانست. ضمنا "ذره" را می توان نماد کثرت نیز دانست آنجا که خواجه هر دو معنا را برای ذره آورده است:
ای عاشقان روی تو از ذره بیشتر
من کی رسم به وصل تو کز ذره کمترم
"مهر" نیز در این بیت هم در معنای ظاهر اشاره به محبت و ولا دارد و هم همانگونه که میدانیم نام ادبی خورشید است. "خلوتگه" در اینجا می تواند بالا بلندی و رفعت جایگاه خورشید را نشان دهد که کسی بدانجا راه نمی یابد و بنابراین خلوت است. ضمنا نمی توان حرارت ناشی از خورشید را در خلوتگاه بودن مکان آن از نظر دور داشت. "چرخ زنان" اشاره به حرکت ذرات غبار است که در شعاعی از نور به چشم می آید. جالب است که حرکت ذرات غبار که ذاتا تصادفی است اما باطنا حاکی از یک نظم مرموز بوده و ظاهرا بر مبنای یک مدار مدور دیده می شود. ضمنا چرخ زنان می تواند اشاره به حالت عاشقی باشد که از رسیدن به معشوق به وجد آمده و می رقصد.
اینک شعر را مجددا با هم می خوانیم:
کمتر از ذره نه ای .... (ای انسان تو از ذره بی مقدار کمتر نیستی، و ذره خاصیتی دارد که تو نیز باید داشته باشی. ضمنا بدان که بی شمارند کسانی که این خاصیت را دارند)
... پست مشو .... (اگر ذره آن خاصیت را نداشت، پست می شد. یعنی بر زمین می افتاد. ضمنا بدان اگر آن خاصیت را نداشته باشی از ذره که نماد پست ترین موجودات عالم است نیز پست تر خواهی شد و وجه تمایز تو با سایر آفریده های خدا داشتن آن خاصیت است)
... مهر بورز ... ( برای اینکه به خاصیت ذره برسی راهش محبت و ولایت است. یا بر مدار خورشید بی همتای عالم بگرد).
... تا به خلوتگه خورشید رسی ... ( تا به پیشگاه خداوند جل و علی برسی که آنچنان جایگاه مرتفعی است که کسی را بر آن دست یابی نیست. حرارت عشق، معشوق را در جایگاهی قرار داده است که غیر از خودش چیز دیگری دیده نمی شود و هر آنچه هست در این آتش ذوب شده و با معشوق یکی است. یعنی به وحدت رسیده است.)
... چرخ زنان ... (حرکت تو باید الهام گرفته از حرکت تمام ذرات کائنات باشد که حرکتی مدور و به گرد محبوب است. تا شعاع نور معشوق بر تو نتابد حرکت مدارگونه تو دیده نمی شود. چون به معشوق رسی سر از پا نخواهی شناخت و به رقص خواهی آمد.
آوردن ذره در کنار مهر و خورشید و پست شمردن ذره و در عین حال الگو قرار دادن شیوه حرکت و سلوک آن برای انسان از نکات جالب این بیت است.
درسته که می گن بیت اول این شعر اشاره داره به حضرت اباالفضل علیه السلام؟
السلام علیک یا باب الحوایج قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس
بدون شک این غزل در مدح اقامونه
بیس
مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است..
"فروغ"
در بیت ششم ادامه ی نصیحت های شاه شمشادقدان است نه نکته ی حافظ!
در بیت هشتم حافظ است که از تحیر لب به سخن آورده
اگر قبول کنیم که این شعر در وصف حضرت عباس علیه السلام باشد پس در بیت ششم منظور از پیر پیمانه کش می تونه امام حسین علیه السلام باشه که معقولانه و سازگارتر است
پیر پیمانه کش منظور مولا علی است و انجا که میگه دور خورشید چرخ زنان منطور از خورشید امام حسین هست که نور خورشید تللوش در ماه ظاهر میشود که او هم قمر منیر بنی هاشم است .
عرض سلام و ادب و احترام
محضر همهء بزرگواران و فرهیختگان
در پاسخ به جناب "مهدی" و در تأیید فرمایشات جناب "مسافر"؛
-البته نه به آن شدت و حدتی که فرمودند-
به دو بیت از سیاهمشقهای حقیر بسنده میکنم:
زاهدا گر گفتم از می می می انگور نیست
لفظ مستی بر شراب دنیوی منظور نیست
رو "سقیهم ربهم"* برخوان ز قرآن کریم
بیش از این از سرّ مستی گفتنم دستور نیست
حسنخادم(صبا)
*قسمتی از آیه 21 سوره دهر
قابل توجه دوستان و اساتید:
جغرافیای حافظ از دین و مذهب فراتر هست با ذهن متعصب سعی به تفسیر نکنیم . حافظ شاعر قرن هفتم هجری بوده است لذا از فیزیک اتمی اطلاعی نداشته . همچنین اتم فلسفه نیست ، حس زبان نیست ، ظاهرا حافظ در مقاطعی مسلمان بوده و در مقاطعی مسلمان نیست
این داستانای حسین بزاز و کرمعلی بقال رو کنار بذارید. حافظ این تمثیل ذره ای که میخواد به خورشید برسه و کل ایدۀ مذهب عشق و اینکه نیروی عشق محرک اصلی این دنیاست و غیره رو از مکتب نئوافلاطونی گرفته. به منابع زیادی که راجع به فلوطین/پلوتینوس هست مراجعه کنید و اینقدر بی جهت در هرحاشیه ای پای ائمه (ع) رو وسط نکشید.
بهنام،
شما در کار افلاتون و نو افلاتونیان بمانید ما در کار بزازو بقال خودمان،
قدحی می داریم ، شادی نازک بدنان و زهره جبینان می نوشیم
حکایت ما همه داستان می لعل فام و شیرینی دهان مهرویان است.
با سلام و احترام؛
قابل توجه تمامی دوستانی که در حقیقت عرفانی بودن این غزل و اشارات والای آن به اهل بیت علیهم السلام داشتن و تلمیحات آن به شهیدان کربلا و سید الشهدا ابا عبدالله الحسین و برادر برومندش ابوالفضل العباس تردید دارند به کلید واژه ها و ترکیبات موجود در این غزل حماسی جناب خواجه شیراز آن حافظ اهل راز یک نیم نگاهی بیندازند؛ که آنها عبارتنداز: شاه، شمشاد قد، خسرو، شیرین دهن، مژگان ، قلب، صف شکن، مست، درویش، بنده، سیم تن، ذره، مهر، خلوتگه، خورشید، چرخ زنان، تکیه زدن، قدح، زهره جبین، پیر، پیمانه کش، پرهیز، صحبت، پیمان شکن، دامن دوست، دشمن، مرد یزدان، اهرمنان، صبا، چمن لاله، سحر، شهیدان، خونین کفن، محرم راز، می لعل، شیرین دهنان.
دقت در این عبارات ادیبانه و عاشقانه حماسی(تراژدی) آشکار می سازد که تمام آن برآمده از منابع و متون اصیل عرفانی و روایی اهل بیت عصمت و طهارت می باشد. و پختگی ادبیات و بلاغت کمال آن حکایت از عشق حقیقی به عاشقان الهی و اولیای خداست. فاعتبروا یا اولی لابصار.....
سلام دوستان لطفا در مورد تفسیر إشعار حافظ غلو نکنیم و چیزهایی نگویید که حتی خود حافظ بیچاره هم اگه الان زنده بشه در مخیله اش نمی گنجد تمام إشعار حافظ بصورت مکاشفه و گفتگو بین دو نَفَر فرضی است که یکیش همیشه خود حافظه در این شعر منظور کلی حافظ اینه که من فقر و تهدستی را ب جیره حواری حکام ظلم و جور ترجیح میدهم و هیچوقت شاعر در باری و بیت آقایان نخواهم شد در واقع حافظ معلم شاعران دیگر است و همان حرف ناصر خسرو را میگوید و توصیه میکند که این در دری شریف را در پای خوکان کثیف و جنایتکار حاکم نریزید و چند صباحی زندگی شرافتمندانه خود را با پول عِوَض نکنیم وإلا شما هم در جنایت انها شریک خواهید بود والسلام دیگه ذره و الترون و فیزیک کوانتوم وأین حرفها با عرض پوزش از دوستان تمام بی معنی است
براستی که آدم از خواندن بعضی از تفسیرها متحیر گشته و انگشت بدهان میماند.
حافظ و اوضاع آن دوران و مذهب آن مردمان و اوضاع سیاسی و اجتماعی آن روزگاران کجا و مدح ابوالفضل العباس کجا؟
در عجبم که چرا بعضی از این شارحان محترم به هر وسیله و طریقی سعی در مصادره کردن حافظ و نگرش حافظ به نفع خودشانند.سخن کوتاه میکنم چون نیک میدانم نرود میخ آهنی در سنگ.توجه دوستان را به شرح عبدالحسین جلالی جلب مینمایم:
کمال خجند:
نوش کن خواجه علی رغم صُراحی شکنان باده تلخ به یاد لب شیرین دهنان
دوش رفتم به چمن در هوسِ بلبل و گل این یکی جامه دران دیدم و آن نعره زنان
گفتم این چیست؟ بگفتند که آن قوم که پار می رسیدند در این روضه به هم جلوه کنان
همه را خاک بفرسود، کنون نوبت ماست حالِ شمشاد قدان بنگر و نازک بدنان
٭
حافظ تحت تأثیر غزل عبرت انگیز کمال خجند که در کمال آراستگی سروده شده، غزل خود را در اوایل سلطنت شاه شجاع سروده و در سه بیت اول اشاره به دعوت ضمنی شاه شجاع از او که شاعری توانا و سخن پرداز و در آن زمان مورد قبول شاه شجاع بوده است، می کند و او را به همکاری با کارگزاران حکومتی فرا می خواند.
از بیت چهارم غزل تا بیت هفتم یعنی در چهار بیتی بعدی حافظ به اندرز شاه می پردازد و آنچه را که در واقع خود به آن ایمان دارد و اساس اندیشه او را تشکیل می دهد با شاه در میان می گزارد. سپس در دو بیت آخر غزل از فلسفه حیات سخن به میان آورده و از آنجا که در کشف راز آفرینش درمانده است صلاح کار را در عیش و نوش و خوش گذرانی می داند.
حافظ مردی متفکر و در تمام سال های حیات خود در کشف راز آفرینش کوشا و در واقع موحّدی محقق بوده است اما از آنجا که (کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را) به ناچار با اظهار عجز خود، صلاح کار را در بهزیستی و شادی تشخیص می دهد و در این باره به کرّات اشاراتی کرده است.
در پایان ذکر این دو نکته خالی از فایده نخواهد بود، یکی اصطلاح (به شادی کسی شراب خوردن) است که در گذشته آنان که مرید و طرفدار و مطیع فرمان شخصی از روی صمیمیت و ایمان بوده اند به هنگام باده نوشی جام شراب خود را به سلامتی مراد و فرمانروا و محبوب خود بلند کرده و با ذکر نام او و به سلامتی او می نوشیدند و این، در واقع یک نوع بیعت و یا تجدید بیعت بوده است.
دیگر آنکه مضمون بیت چهارم و هفتم حافظ از این بیت سنایی گرفته شده که می فرماید:
گرد پاکی گر نگردی گرد خاکی هم مگرد ، مرد یزدان گر نباشی جفت اهریمن مباش
منتها حافظ خوش سلیقه ترجیح داده است که مفاد مصراع اول بیت سنایی را به نحو شایسته تری پرورش داده به صورت بیت چهارم غزل خود درآورد و مضمون مصراع دوم آن را نیز بیافریند که بایستی بر حسن سلیقه و تسلّط او آفرین گفت.
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
حافظ با اغلب پادشاهان هم روزگار خویش ارتباطات نزدیکی داشت بعضی اوقات بنابه دلایلی این ارتباط تیره وبعضی اوقات روشن وصمیانه وعاطفی بود. این غزل نیزچنانکه ازفحوای کلام برمی آید زمانی سروده شده که ظاهراًحافظ ازمسئله ای مکدّرشده وخودراکنارکشیده است بنظرچنین می رسد که پادشاه وقت درحال نازکشیدن ازحافظ وباز گرداندن اوبه بارگاه است لیکن چنانکه خواهیم دید اوباپاسخهای عارفانه،کنایه های حافظانه ومقتدرانه این دعوت رارد کرده وحفظ عزّت نفس ومناعت طبع را برعیش وعشرت زودگذر ترجیح داده است.
شمشاد: درختی همیشه سبز که دارای گونه های زیادیست. کشیده ، رعنا. بلندبالا و زیبا. سروقد
خسرو: شاهنشاه،شهریار
احتمالاً منظورحافظ از "شیرین دهنان" علاوه بر نوشین لب بودن، شیرینی سخنی نیزهست واگراین گمان درست باشد مخاطب حافظ ضمن آنکه پادشاه خوش قدوبالایان ونوشین لبان بوده شاهنشاه شاعران نیزبوده، یعنی طبع شعری داشته حافظ ازروی لطف به اواین لقب راداده است. دراینصورت این احتمال قوّت می گیرد که مخاطب غزل کسی جزشاه شجاع نیست. ضمن آنکه حافظ دربیت بعدی نیزاز"شاعران" با همین عنوان "شیرین سخنان" یادکرده است.
"صف شکنان" جنگجویان شجاع ودلاوران بی باک که یک تنه به صف دشمن می زدند. دراینجا مخاطب غزل، چنان جذبه وقدرتی داردکه نه باشمشیر بلکه باخنجر مژگان، حتّا قلبهای این جنگجویانِ شکست ناپذیر رامی شکافد وآنهارابه تسخیردرمی آورد.
معنی بیت: پادشاه رعنا ،سالار سروقامتان وشهریارنوشین لبان که باتیرمژگان قلبهای صف شکنان جنگاور را به راحتی می شکافد وآنهارابه تسخیردرمی آورد.... ادامه ی سخن دربیت بعدی:
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم وچراغ همه شیرین سخنان
معنی بیت: سرمست ومغرور درحال عبور نگاهی برمنِ درویش کرد وگفت: ای حافظ ای چشم وچراغ شاعران وشیرین سخنان.... ادامه دربیت بعدی:
تا کی از سیم و زَرت کیسه تُهی خواهد بود
بنده ی من شو و برخورزهمه سیم تنان
معنی بیت: ای حافظ تاکی می خواهی اینچنین فقیرانه باسختی ومشقّت زندگی کنی وتهیدست باشی ؟ بیا مُرید وبنده ی من باش تادر سایه ی حمایت من، ازمزایای زیادی برخوردارگردی باقبول این پیشنهاد کیسه ات پرازسیم وزَرمی شود وازلذّتِ عیش ونوش با سیمین بدنان نیز بهرمندمی شوی.
حافظ گویی که ازشنیدن پیشنهاد شاه مبنی برپذیرش بندگی وبرخورداری ازرفاه وعیش ونوش دچارتردیدشده وبه وسوسه افتاده باشد ناگهان به خودآمده وخطاب به خویش نهیب زده می فرماید:
کمترازذرّه نهای پَست مشو مِهر بورز
تا به خلوتگهِ خورشیدرسی چرخ زنان
چگونگی معلّق بودن ذرّات غبار درهوا، همواره بستری برای تفکّر وتحقیق متفکّرین ازقدیم تا به امروز بوده واندیشمندان زیادی اززوایای گوناگون به این موضوع پرداخته وپژوهشهای علمی زیادی انجام داده اند. آخرین پژوهش مهمّی که دراین مورد انجام گرفته توسط مرحوم پروفسورحسابی به تشویق انیشتن باعنوان(ذرّات تا بی نهایت....)می باشد که سروصدای زیادی برانگیخت و درکانون توجّه آکادمی های مهم علمی جهان قرارگرفت. حافظ این اعجوبه ی روزگاران نیز که همیشه فراتراززمانه ی خویش می اندیشیده گویی نیک می دانسته که درآینده باپیشرفت علم ودانش، درعرصه ی فیزیک چه رخدادهای عظیمی رقم خواهد خورد ازهمین رقص ذرّات غبار توجّهش را جلب نموده،دست بکارشده واززاویه ای حافظانه وبادیدی عاشقانه به موضوع نگریسته وبادستمایه قراردادن این موضوع،مضمونی نغزوزیبا والبته اندیشه زاخَلق کرده است.
همگان کم وبیش معلّق بودن ذرّات درهوا رامشاهده کرده ایم به ویژه اگر نور از روزنه ای باریک به داخل مکانی تاریک بتابد چرخ زدن ورقص ذرّات غبار با وضوح بیشتری به چشم می خورد. حافظ خوش ذوق بامشاهده ی این وضعیّت، برخاستن ذرّات غبار اززمین وحرکت به سوی نور وروشنایی رابه سیرو سلوک عاشقانه تشبیه نموده وآن رامایه ی انگیزش وعبرت خودقرارداده است. دراین قیاس حافظانه، "خلوتگاه خورشید" کنایه ازسراپرده ی حرم معشوق و"ذرّه" کنایه ازعاشق است که باهمّتی عظیم سرمست ازباده ی اشتیاق وصال به سوی سرمنزل مقصود رقص کنان درحرکت است.
معنی بیت: مراقب باش ای حافظ، ببین که ذرّاتِ ناچیزگردوغبار چگونه باهمّتی ستودنی به سوی منبع نور وروشنایی رقص کنان درحرکت وتلاشند تونیزکه کمترازذرّه نیست پست وحقیرمشو(تسلیم وسوسه ی بندگی ونشستن برسرسفره ی عشرت شاهانه مشو) تومی توانی با انتخاب طریقِ عشق و مِهرورزی، بی آنکه ذرّه ای منّت مخلوق رابپذیری، عاشقانه ورقص کنان به حریم سراپرده ی وصال معشوق اَزلی برسی وازلذّت عیش ابدی مستفیض گردی.
به هواداری اوذرّه صفت رقص کنان
تالب چشمه ی خورشیددرخشان بروم
برجهان تکیه مکن وَرقدحی می داری
شادی زُهره جبینان خور و نازک بدنان
شادی روی کسی خوردن : به یاد کسی به سلامتی وشادی کسی شراب نوشیدن. درمیان میخوران رسم نیکویی ازقدیم وجود داشته وهنوزنیزبه همان قوّت باقی مانده به این شرح که شخص هنگام سرکشیدن جام شراب یا باده، برخودوظیفه می داند که ازدوستان غایب یاحاضر ،کس یاکسانی رایاد کرده وآن جام رابه سلامتی یاشادی روی او بنوشد.
زُهره جبینان : خوبرویانی که پیشانی بلند ونورانی مانند ستاره ی زهره دارند.
نازک بدنان: نازک اندامان، آنان که دارای اندامی ظریف ودلبرانه دارند.
معنی بیت: جهان وهرچه دراوهست ناپایدار وبی ثبات است بهترآن است که براین دنیای فانی اعتماد مکنی که هیچ تضمینی برای بقای هیچ چیز ودوام یک لحظه عمر وجود ندارد. اگرجام باده ای داری آن راصرف عیش ونوش وخوشگذرانی کن وبه شادی وسلامتی خوبرویان لطیفِ زهره جبین ودلبران شوخ نازک بدن بنوش وبه شادخواری بپرداز.
ای دل اَرعشرت امروزبه فردا فکنی
مایه ی نقدِ بقاراکه ضمان خواهدشد؟
پیرپیمانه کش ِ من که روانش خوش باد
گفت پرهیزکن ازصحبت پیمن شکنان
پیرپیمانه کش: باده فروش،پیرمغان، مرشد. هیچ کس نمی داند مراد ومرشد حافظ چه کسی بوده زیراهیچ اسمی دراین مورد دردیوان اونیامده است. بنظرمی رسد حافظ با وسواس عجیبی که درانتخاب پیر وراهنما داشته، نتوانسته کسی را متناسب با اندیشه وسلیقه ی خود پیدا کرده وبه عنوان مرشد ومراد بپذیرد ازهمین روطبق عادتی که ازاوسراغ داریم ( همه چیزرا به نقد می کشد قوانین رابه هم می ریزد وازنو وبه سلیقه وسبک خویش بنا می نهد) دراین موردنیز دست بکارشده ودرکارگاه خیال، یک نفرعارفِ روشن ضمیر داناوفرزانه رابه نام "پیرمغان" خَلق نموده تا به راحتی توانسته باشد باورها وافکار منحصربفرد خویش را اززبان اوبازگونماید.
معنی بیت: پیر ومُراد من که روحش شاد باد توصیه کرده که ازهمصحبت شدن با عهدشکنان پرهیزکن وباآنان نشست وبرخاست مکن ( من نیزبنابه توصیه ی او، پیشنهادِ بندگی وبرخورداری ازنازونعمت شاهانه را رد می کنم ونمی پذیرم. من ازپیرمغان یادگرفته ام که تلخی فقر وتهیدستی را به شیرینی کاذبِ ثروت وسیم وزر ترجیح دهم لیکن آزاد ورها ازهرقید وبندی نفس بکشم وآزادانه بیاندیشم. من به وارستگی ازبندِ تعلّقات دنیی ودینی دل خوش کرده وبه کنج قناعت ودرویشی بسنده می کنم)
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همّتم
گربه آب چشمه ی خورشیددامن ترکنم
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مردیزدان شو وفارغ گذر از اهرمنان
بِگُسَل: دوری کن،ببُر
مرد یزدان: مردی که جزبه حق نمی اندیشد وجزبه حق نمی گوید وجزبه حقرفتارنمی کند.
فارغ: آسودگی خیال
اَهْرِمَنان: اهریمنان، شیطان صفتان
معنی بیت: پیرمن گفت سعی کن فقط به دامن دوست(معشوق اَزلی) چنگ توسّل بزنی وازدشمنانش دوری کنی به حق بیاندیش وکرداری پاک داشته باش تاازگزند اهریمنان وشیطان صفتان محفوظ مانی ورستگارشوی.
مانگوییم بد ومیل به ناحق نکنیم
جامه ی کس سیه ودلق خود ازرق نکنیم.
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان
چمن لاله: باغ لاله، دشت لاله زار
خونین کفنان: کنایه از گلهای سرخ لاله.
معنی بیت: سحرگاهان دردشت لاله زاری ازنسیم صبا سئوال کردم که این آلاله های درخون خفته درچه راهی وبرای چه کسی قربانی شده اند؟ صبا پاسخ داد:
گفت حافظ من وتومَحرم این راز نهایم
ازمی لَعل حکایت کن وشیرین دهنان
معنی بیت: ای حافظ من وتو مَحرم این اسرارنیستیم ونمی توانیم از رازهای خلقت سر دربیاوریم بهتراست به جای کند وکاو در رازدَهر ،به عیش وشادمانی بپردازیم بنابراین ازباده ی ناب ونوشین لبان سخن بگوی وبه عشرت وخوشگذرانی بکوش.
حدیث ازمطرب ومِی گوی ورازدَهرکمتر
که کس نگشود ونگشاید به حکمت این معمّارا
در سوره انسان ( دهر ) میفرماید که انسان به یاد داشته باشد که قبل از تشکیل شدنش ، چیز بود اما چیز قابل ذکری نبود و این دقیقا همان معنی ذره است ،
در ثانی وجه انسان کامل را خورشید مینامند که نور و گرمایش برای همه عالم و عالمیان است ( اما خود را در معرض نور و گرمای او قرار دادن _ تسلیمش شدن _ به معنی پرستش او نیست و این معنی کاملا واضح است.
بدرود
اما در این غربت مریخی که ماهی هوا می مکد ،
باد را می بینم بی در و پیکر ،
مثل اول راه آبی ام ،
و انارهای حیاط که میگویند جای ما اینجا نیست ،
ای ته دورم ، سیاه پُر سپیدم ،
آبی ام کن ، خالی ام کن ،
تا قطره ای شوم برای گل
با سلام سوالِ مهم آقای پارسا بی حواب موند : در بیتِ "با صبا در چمن لاله سحر می گفتم ـــــ که شهیدان که اند این همه خونین کفنان " بین شهیدان و که اند باید کسره بیاوریم یا درنگ ؟!
متین جان به ضرورت وزن کسره صحیحه
با مکث وزن درست نیست
باسلام در خصوص این غزل و اختصاصا شاه شمشاد قدان و کمتر از ذره...
باید عرض کنم رند شیرازی در غزلیات خود با ظرافت تمام مرشد و مراد آیین مهرپرستی کهن ایرانی را هر بار با نام وصفتی خاص به مخاطب خود معرفی میکرده که از جانب مرتد سازان و تکفیر کنان عصر خود در امان باشد اسامی چون، پیرمغان، پیر می فروش، شاه، خسرو،رند، و امثالهم ولی نکته مشترک تمامی این اشخاص، ناصح بودن و نصیحت کننده بودن این اشخاص است ، گوی حافظ به زبان شعر راهنمایی ها و سخنان پیر و مرشد خود را برای راهنمایی ما در این سترگ دیباچه مقدس بیادگار گذاشته باشد
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین سخنان
در مصرع دوم یکی دیگر از مشخصه های مهر یا میترا را باز به رندی بیان میدارد:
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
و آن همانا جنگجویی و مبارز بودن مهر یا میتراست
که به این نکته هم بارها و بارها در دیوان خود اشاره فرموده است
ولی زیبایی و فساحت این آدرس دادن در بیت :
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
نمود پیدا میکند و با یک تصویر سازی زیبا ( وقتی که شعاع باریکی از نور ار پنجره وارد اتاق میشود را تجسم کنید که ذرات معلق در هوای اتاق در آن بخوبی نمایان میشوند و گویی در سماعی عرفانی گرد این نور به رقص آمده اند) و میگوید وقتی که ذرات کوچک تحت تاثیر مهر ورزیدن به نور و روشنایی این گونه صعود می کنند و بالا میروند ، پس تو که در مقام بسیار بالاتر از این ذرات هستی ، خود را دست کم نگیر و تو نیز با عاشقی و عشق ورزیدن با خالق و خدای به وحدت وجود برس و تا بارگه خدا و پروردگار خود بالا برو و به او نزدیک شو
همانگونه که اشاره به فرستان نور الهی برای راهنمایی انسان در قرآن داریم:
«یَـأَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَکُم بُرْهَـنٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَأَنزَلْنَآ إِلَیْکُمْ نُورًا مُّبِینًا؛
ای مردم برهانی از سوی پروردگارتان آمده است و نور مبین و روشنی به سوی شما فرو فرستادیم
و بالا رفتن و استفاده از این مسیر روشن است که در نهایت انسان را به مقامی میرساند که:
( رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند)
همان مقامی که حضرت حافظ از آن به خلوتگه خورشید یا جایگاه مهر نام برد است.
باتشکر
فال یلدای امسال دکتر الهی قمشهای هم همین بود. حتما ببینید. بسیار زیبا و دلنشین
اینو شجریان هم خونده ولی پیداش نکردم برا دانلود !!
تنظیم کیوان ساکت برروی این شعر واقعا فوقالعادهس که با صدای سالار عقیلی به اثری ماندگار تبدیل شده. بعضی از این آهنگها که برروی شعرهای کلاسیک خونده میشه مثل یه تولد دوباره برای اون اثر هستن.
جناب رجبعلی خیاط که در مکاشفه ای با حضرت حافظ ملاقاتی داشتند فرمودند، این شعر در رابطه با حضرت عباس ع است.
البته بنظرم حضرت حافظ که خود اهل کشف و شهود بوده اند چنین بیان شیرین و رسائی را در ملکوت ملاقات با آن حضرت سروده اند.
با سلام منهم مواقفم که شخصی که چشم وچراغ همه....خطاب شده از جانب شاه شیرین دهنان!!! قطعا معانی سخیفی مثل پراکنده بودن ذرات و...رادر نظر نداشته بلکه به قول خود ایشون چشم جهان بین عارف میبینه وبازگو میکنه اما چی رو ؟البته حقایق هستی رو که از خودشناسی تاهرانچه روکه موقع درک افاق بدست اورده.
صادقی:
غزل شمارهٔ 387 حافظ » غزلیات
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
✍ در بیت ابتدای این غزل توصیفی از فردی که مورد نظر جناب حافظ بوده را ارائه داده است که این توصیفات شامل :
شاه : به معنای سلطان و فرمانروا است
کسی که احاطه بر مملکت دارد
سلاطین گاهی از طرف مردم و یا به وسیله قدرت و زور بر مردم حاکم میشوند چنین فرمانروایی ظاهری و غیر حقیقی است اما سلطنتی که خداوند به اولیا و انبیا عطا میکند باطنی و مقتدرانه است زیرا که نخست ، پادشاهی از آن خود خداوند است
طه(411)
فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ ...
ﺑﺮﺗﺮ ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻱ ﻫﺴﺘﻲ ﻭ ﺣﻖّ ﻣﺤﺾ ﺍﺳﺖ .
و این پادشاهی هرگاه از طرف خداوند عطا شود نیز حقیقی و واسعه است
شمشاد قد : کنایه از بلند بالایی و راست قامتی است کسی که هم دارای اندامی زیبا و متناسب بوده و در عین حال استوار و پابرجا است
خسرو :یا خسرو پرویز از پادشاهان ساسانی بوده که نظامی گنجوی و فردوسی در اشعار خویش از او نام برده اند معروف است که او عاشق شاهزاده ای زیبا به نام شیرین بوده است
اکنون در این مصرع هم اشاره به منزلت پادشاهی دارد و هم به عاشقی او که دهان او از عشق شیرین ، شیرین شده است
اصلا از عشق همان شیرین به میدان آمده و عشق او تا اینجا او را کشانده است
ذکر نام او آنقدر بر زبان و جان او روان گشته که او را شیرین دهان کرده است
(العنکبوت 54)
...َ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَیٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنکَرِ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ ...
... ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺯ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺯﺷﺖ ، ﻭ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﺩﺍﺭﺩ ; ﻭ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺫﻛﺮ ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ...(54)
آری ذکر او بالاتر و بزرگتر از نماز است و همه وجود و دهان از ذکر او شیرین میشود و ذاکر حقیقی همانا پیامبران و امامان معصوم هستند
✍ اکنون چنین پادشاهی با این اوصاف که گفته شد آنچنان دارای بزرگی و اقتدار است که با یک نگاه مانند این است که از چشمان خویش تیر مژه ای به قلب دشمنان خداوند پرتاب میکند و آنها را در هم میشکند اما چرا گفتم دشمنان خداوند زیرا که با نام صف شکن از آنها نام برده
همه اولیا و انبیا آمده اند تا ما را در یک صف توحیدی قرار دهند
آل عمران (301)
وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا ..
ﻭ ﻫﻤﮕﻲ ﺑﻪ ﺭﻳﺴﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﭼﻨﮓ ﺯﻧﻴﺪ ، ﻭ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﮔﺮﻭﻩ ﻧﺸﻮﻳﺪ ; ﻭ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺩ ﻛﻨﻴﺪ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ که با ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩﻳﺪ ، ﭘﺲ ﻣﻴﺎﻥ ﺩﻝ ﻫﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻭ ﺍﻟﻔﺖ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺭ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ برادر شدید.. .
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
✍ چنین پادشاهی که مست عشق خداوند بود مستانه و عاشقانه از برابر من عبور کرد و نگاهی بر من فقیر انداخت (به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند *** به آسمان رود و کار آفتاب کند)
✍ آنگاه مرا مورد خطاب قرار داد و گفت ای تو که مایه بینایی و روشنی و هدایت همه شیرین زبانان هستی ( زیرا که حر خود از سران لشکر و جزو دلاوران زمان بوده )
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان
✍ در ادامه به من فرمود : تا چه زمانی میخواهی از لحاظ معنوی فقیر باشی و کیسه وجودی تو تهی از طلا و نقره باشد
خداوند انسان را برای مقام خلافت و جانشینی خود خلق کرده و جانشین خداوند یقینا باید غنی باشد
( البقره30)
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ...َ
ﻭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺁﺭ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﻳﻘﻴﻦ ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﻲ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰ ﺩﻫﻢ (30)
✍ در مصرع دوم این بیت پادشاه زمان و قطب زمان امام حسین علیه السلام راه دستیابی به این جانشینی و خلافت و برخورداری از زر و سیم را می آموزند
که اگر چنین چیزی را خواهان هستی بیا و دنباله رو من شو اطاعت مرا بکن از نافرمانی دست بردار تا تو را به مقصد برسانم آنگاه از معارف برخوردار خواهی شد به وحدت با سیم تنان که همان اولیا و انبیا هستند خواهی رسید و از آنها کسب فیض خواهی کرد
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
✍ خودت را دریاب تو از ذرات که در هوا معلق هستند کمتر نیستی آن ذره با تمام پستی و کوچکی خود در هوا معلق مانده و از خاک برخاسته است نکند که تو خاک نشین باشی و خود را اسیر دنیای دنی و پست کنی (شبیه عمر سعد که فریب حکومت ری را خورد )
و اگر خواهان بزرگی هستی و میخواهی پست و کوچک نباشی راه آن این است که مهرورزی کنی راه آن عشق ورزی و محبت است انسان تا وقتی به حب نرسد و دیگران را دوست نداشته باشد امکان بزرگی و به غنا رسیدن را پیدا نخواهد کرد
✍ اگر چنین کنی و سراسر عشق و محبت شوی از همه تعلقات رهاخواهی شد مانند
ذره ای که سبک و آزاد از خاک است و در نور زیبای خورشید در هوا معلق است تو نیز طعم زیبای رهایی را خواهی چشید و به بارگاه و محفل خصوصی و خاص خورشید حق وارد خواهی شد
درک طرب و نشاط واقعی آنگاه اتفاق خواهد افتاد . چرخ زدن ذره نشانه رهایی اوست و چرخ زدن انسان غیر از رهایی نشانه ای از اوج لذت و سرمستی اوست
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
✍ اگر در وجود خود پیمانه و کاسه ای از می محبت داری و ذره ای عشق در وجود تو هست تکیه بر این دنیا نکن و دلخوش به آن نباش این عشق را مصروف دنیا نکن زیرا دنیای دنی قدر این می را نمیداند و آن را تباه خواهد کرد
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
آل عمران
إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلًا أُولَٰئِکَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا یَنظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
ﻗﻄﻌﺎً ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ [ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﺻﺪ ﺩﻧﻴﺎﻳﻲ ]ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻱ ﺍﻧﺪﻛﻲ ﻣﻰ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪ ، ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﻱ ﻧﻴﺴﺖ ; ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺳﺨﻦ ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﺪ ، ﻭ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻈﺮ [ ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ] ﻧﻤﻰ ﻧﻤﺎﻳﺪ ، ﻭ [ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ]ﭘﺎﻛﺸﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﺪ ; ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻋﺬﺍﺏ ﺩﺭﺩﻧﺎﻛﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ .(77)
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
✍ دل دوستان را به دست آور و دست به دامان آنان شو و از دشمن جدا شو
المجادلة
أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم مَّا هُم مِّنکُمْ وَلَا مِنْهُمْ وَیَحْلِفُونَ عَلَی الْکَذِبِ وَهُمْ یَعْلَمُونَ
ﺁﻳﺎ ﺑﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻗﻮم ﻣﻮﺭﺩ ﺧﺸﻢ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ، ﻧﻨﮕﺮﻳﺴﺘﻲ ؟ ﺍﻳﻨﺎﻥ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻳﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ، ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﺳﻮﮔﻨ ﻣﻰ ﺧﻮﺭﻧﺪ [ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻳﻨﺪ ] ﻭ ﺧﻮﺩ ﺁﮔﺎﻫﻨﺪ [ ﻛﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ . ](41)
✍ جزو مردان و یاران خداوند بشو و آزادانه از کنار اهریمنان و شیاطین عبور کن
وقتی یار و مرد خدا شدی دیگر دست اهریمنی به تو نخواهد رسید
الحجر
قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ
ﮔﻔﺖ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ ! ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺮﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻧﻤﻮﺩﻱ ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﻳﻘﻴﻨﺎً [ ﻫﻤﻪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺯﺷﺖ ﺭﺍ ] ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻰ ﺁﺭﺍﻳﻢ [ ﺗﺎ ﺍﺭﺗﻜﺎﺏ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﺳﺎﻥ ﺷﻮﺩ ] ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎً ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ .(93)
الحجر
إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ
ﻣﮕﺮ ﺁﻥ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﺎﻟﺺ ﺷﺪﮔﺎﻥِ ﺍﻧﺪ .(04)
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان
✍ از این بیت به بعد جناب حافظ خود به سخن پرداخته و میگوید : سحر گاهان در چمن زاری که پر از لاله بود با باد صبا گفتگو میکردم
یعنی در کنار قبر امام حسین عزیز و یاران باوفای ایشان که مانند دشتی پر از لاله های سرخ فام است با باد صبا که سینه ای پر از رمز و راز دارد و آن زمان را دیده صحبت میکردم
✍ و میپرسیدم این کشته شدگان که همگی کفن های خون آلود بر تن دارند چه دیدند چه شنیدند که چنین جان فدا کردند چه اصراری بر آنها آشکار شد که چنین شهادت را انتخاب کردند
گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
✍ در جواب باد صبا گفت : ای حافظ حتی من که حامل اسرار هستم و در سینه ای پر از حرف های مگو دارم ، و شخص تو نمی توانیم آنها را درک کنیم زیرا که ما محرم این راز نیستیم آنچه که بر آنها گذشت فراتر از درک من و تو است
✍ پس فقط از آنچه در توان فکر و اندیشه ما است سخن بگو یعنی از می محبت که به رنگ قرمز خون آغشته شده است و افرادی که در این راه قدم نهادند همان شیرین دهنان شیرین گفتار سخن بگو
این شعر بیان حال حر در کربلا و برخورد او با امام حسین علیه السلام است
سلام بر همگی بخصوص مسافر ، جواب شما به آقای مهدی دو قسمت دارد ، قسمت اول تراوش ذهن خود شماست که از بی مهری و خود بزرگ بینی و غرور ودر نتیجه نشانه بی مایعی و عصبانیت حکایت دارد ، وقسمت دوم که نقل قول از تفسیر المیزان و مجمع البیان و دیگران است و کاملا قابل استفاده است بنابراین از شما تقاضا میکنم تا زمانیکه آن صفات را از خودتان دور نکردید از خودتان چیزی ننویسد
سلام دوستان
کمتر از ذره نهی پست مشو مهربورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
اشاره داره به بیت " به ذره گر نظر از لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند"
یعنی مولا امیرالمومنین به ذره اگه نظر کنه ، ذره کار خورشید رو میکنه، حالا تویه انسان که کمتر از ذره نیستی، پس به مولا عشق بورز که تو رو تا خورشید بالا ببره،
که شهیدان که اند این همه ... نیز به صحرای کربلا دربعد ظهر عاشورا اشاره داره
حضرت حافظ العیاذ بالله کافر و ملحد بوده اینه که اگر به خودشون زحمت بدن و دیوان حافظ رو بخونن متوجه میشن که ایشان فردی موحد بوده اند.
ابیاتی مثل:
1-هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ/ از یمن دعای شب و ورد سحری بود
2- صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
3-چون احمدم شـفـیع بود روز رسـتخیز
گو این تن بـلاکش مـن پـرگنـاه بـاش*
آن را که دوستی علی نیست کافر است
گـو زاهـد زمانـه و گو شـیخ راه بـاش*
امـروز زنـده ام بـه ولای تـو یا عـلی
فردا به روح پـاک امامان گـواه بـاش
قبر امام هشـتم و سـلطان دیـن رضـا
از جان ببوس و بر در آن بارگاه باش
اما اینکه فقهای خشک مذهب و خشک مغز متعصب و متظاهر حضرت خواجه را کافر و ملحد خطاب میکردند، از این جهت بوده که افکار و اعمال و همچنین رای های باطل ایشان را به نقد می کشیده و در صدد احیای دین حقیقی و آزاد کردن مردم از بندگی جهل و تلبیس آنان بوده است.
با سلام خدمت ادب دوستان عزیز
متاسفانه حاشیه ها خیلی وارد حاشیه شدند!
شکی نیست که این شعر زیباست و از طرفی اگه معتقدیم که هرکسی از ظن خود شد یارمن، پس نظرات هم رو تحقیر نکنیم.
دوستی که سعی داره این شعر و مصرع مربوط به ذره و خورشید رو به فلوطین و ذیمقراتیس و فلسفه یونان باستان ربط بده حرف بی ربطی نمی زنزنه. و حتی دوستانی که از معانی و مفهوم اون ارادت حافظ رو به آل محمد برداشت می کنند هم قابل احترام و تامل هست.
و اصلا به شرایط مذهب و .. ربطی شاید نداشته باشه.
نظر شما رو به شعرهای جامی جلب میکنم که متاسفانه در همین گنجور مغفول واقع شده در حالی که از معروف به خاتم الشعرا هست.
با این که شاید به صورت رسمی حنفی یا شافعی مذهب هست ولی اشعار بسیاری در مدح علی و دیگر ائمه دارد که خیلی زیبا هستند، دعوت می کنن حتما سری به گنجور جامی بزنید. و حتما حتما شعری که درباره علی ع و ماجرای تیر خوردن ایشون و .. بخونید.
ممنون
شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
شاعرانِ بسیاری از شمشاد به عنوانِ تمثیلِ بلند بالاییِ معشوق بهره برده و آن را در کنارِ سرو در اشعارِ عاشقانهٔ خود بکار گرفته اند، چنانچه امروزه نیز به جوانان رعنا و تازه دامادها نیز گفته می شود شاخِ شمشاد، پس حافظ نیز از این اصطلاح برای عاشق و سالکی که به عشق زنده و زیبا و رعنا شده است بمنظورِ تمثیلِ عارفان و بزرگانی مانندِ فردوسی و عطار و مولانا، یا سعدی و دیگر بزرگان استفاده می کند که شیرین دهنانند و سخنی که بر زبان میآورند نیز همچون قند و عسل شیرین است، همهٔ این شمشادانِ شیرین سخن، شاه یا خسرو و معشوقی دارند که سخنانِ شیرینشان درواقع برآمده از ذاتِ آن شیرین دهن یا معشوقِ ازلی ست. تلمیح به داستانِ خسرو و شیرین حکایت از عشقِ متقابلِ خسرو یا پادشاهِ عالم به شیرین دهنانِ عاشق دارد چنانچه مولانا می فرماید؛ " هرکه عاشق دیدیَش معشوق دان/ کو به نسبت هست هم این و هم آن". در مصرعِ دوم صف شکنی به معنایِ پیشتازی در عرصه هایِ گوناگونی همچون فلسفه، علم، تکنولوژی، هنرهای گوناگون و در اینجا در خصوصِ هنرِ شاعری و سخنوری آمده است، حافظ عدمِ توجه به حقیقتِ ماورایِ چنین عرصه هایی را موجبِ تهی بودنِ آن صف و عرصه از ارزشِ واقعی و در نتیجه آنرا قلب یا تقلبی می داند، چنانچه امروزه هم هنر شناسان نقاشی، موسیقی و سینما و دیگر هنرها را که عشق و اندیشه ای در پشتِ آن قاب و قالبِ ظاهرشان وجود دارد ارزشمند می دانند، اما حافظ عرصهٔ علومِ مختلف، فنون و تکنولوژی را نیز دراین زمره قرار داده و می فرماید اگر عشق، حقیقت و اخلاقی در پسِ پردهٔ آنان نباشد پس آن خسروِ خوبان آنها را قلب یا جعلی و تقلبی تشخیص داده و "همه" را بوسیلهٔ تیرِ مژگانش در هم می شکند. شکستنِ قلب را می توان به معنیِ عدمِ کامیابی و رسیدن به سعادتمندیِ مخاطبین یا بشریت از آن عرصه و همچنین ناکامیِ شخصِ صف شکن که پیشتاز در علوم و فنون و هنر می باشد در نظر گرفت که موجبِ شکسته شدنِ قلب و نومیدیِ او نیز می شود، همانطور که در بارهٔ اوپنهایمر پس از ساختِ اولین بمبهای اتمی و آزمایشِ آنها در هیروشیما و ناکازاکی چنین شد و او تا پایانِ عمر از افسردگیِ مزمن و نا امیدی رنج می بُرد، آنچنان که ثمرهی علمش نیز تا ابد به جهان و جهانیان درد و غم وارد کرده است.
مست بگذشت و نظر بر منِ درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغِ همه شیرین سخنان
چشم و چراغِ همهٔ شیرین سخنان و شاعرانی که تا کنون پای در عرصهٔ هستی گذاشته اند کسی نیست جز خواجه حافظِ شیرازی، پس آن شاهِ شیرین سخنان یا معشوقِ ازل که خود نیز مستِ بادهٔ الست است بر او گذری کرد و نظری از رویِ لطف و کرامت بر حافظِ درویش انداخت و ندا سر داد که ای کسی که چون تو را مادرِ گیتی در شیرین سخنی نزاده است؛
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و بَرخور ز همه سیمتنان
چرا فقر، و تا کی کیسه وجودت را از سیم و زرِ حقیقی تُهی میداری؟، بندهٔ این پادشاه باش تا از جملهی سیمتنان که همان شمشادانِ شیرین سخن هستند بَر و میوه خوری تا تو هم چون آنان سیمین تن و زیبا شوی، درواقع حافظ میفرماید تا پیش از گذرِ آن مستِ ازل بر او، او شعر می سروده است و خسروِ همه شیرین سخنان و شاعرانِ عالم نیز بوده است اما اشعارش خالی از عشق به معشوقِ ازل بوده و در نتیجه کیسه اش از سیم و زر تُهی بوده است، پس توصیهٔ آن شاهنشاه این است که حافظ بندهٔ او شود و با عشقِ او شیرینی و برکت را از طریقِ دهانِ شیرینش در جهان بیفشاند تا هم خود به سعادتمندی برسد و هم دیگر درویشان را غنی کند. پس شاعرِ خوش ذوق و با استعدادی که عشقی در او و آثارش یافت نمی شود نیز می تواند از جمله صف شکنان باشد، یعنی این قریحه و خوش سخنی را از آنِ خود دانسته و به سببِ همین ناسپاسی کیسه اش از عشقِ حقیقی که همچون زَر با ارزش است تُهی میباشد.
کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
مهر ورزیدن یعنی عشق ورزیدن، در حالیکه مِهر با خورشید در مصرعِ دوم هم معنا ست و حافظ از این ایهام بهره می برد تا بگوید سیمتنان و شیرین دهنان با پیغام ها و سخنانِ معنویِ خود سخاوتمندانه همچون خورشید جهان را از نور و انرژیِ خود برخوردار می کنند، خلوتگهِ خورشید استعاره از فضایِ ملکوت و بینهایتِ خداوندی ست، ذره همان ذراتِ غباری ست که در هوا موجود است و تنها در شعاعِ نور است که دیده می شود، این ذره می تواند بر روی زمین بنشیند اما پاره ای اوقات در پرتوِ نور بنظر می رسد چرخ زنان رو به بالا در رقص و حرکت است، پسحافظ از این تصویرسازی بهره برده و از زبانِ زندگی ادامه می دهد تو نیز با مهرورزی و پراکندنِ عشق در جهان بوسیله غزلهایِ عرشی و سرمست از بادهٔ عشق چرخ زنان و رقص کنان همچون آن ذره ای باش که میل به بالا دارد تا اینکه به خورشید برسی، وگر نه بر خاک خواهی نشست.
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
شرط دیگر اوج گرفتن مانند ذره این است که انسان به چیزهای این جهان تکیه نکرده و علیرغم بهره بردن از آنها، همچون صف شکنان دلبسته و شیفتهی آن نشود، پس حافظ از زبانِ شاهِ شمشاد قدان ادامه می دهد اگر حتی قدحی از میِ زندگی بر میداری آنرا به شادیِ رویِ سیمتنان و زهره جبینان یا بزرگانی که همچون ذره رقص زنان به خورشید پیوستند بنوش، آنانی که لبریز از شادی و شعف و دارای روحی لطیف (نازک بدن) و از جنسِ جان شده اند. یعنی از مواهبِ این جهان بهرمند باش اما به حقیقتِ ورایِ آن قدح بیندیش که هر شرابی مرتبط است با آن ذاتِ یگانه که او نیز جانِ محض است و نازک بدن. زهره جبینان نیز استعاره از عاشقانی ست که نازک بدن و سرتا پا جان شده اند، سیمایی چون زهره درخشان و پر از شادیِ بدونِ عواملِ بیرونی دارند.
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
پیرِ پیمانه کش یعنی همان شمشاد قدان و شیرین سخنانِ بیتِ نخست، حافظ پیر و مرادی ثابت و مشخص نداشته است اما همهٔ آن سیمتنانِ معاصر و یا حتی زهره جبینانِ پیش از خود را پیر و مرشدِ خود قرار داده و از آنان بَر و میوه خورده و بهرهٔ لازم را برده است، پس در ادامه بیت قبل میفرماید پیر و مرشد او که روح و روانش شاد باد نصیحت کرده است که با پیمان شکنان مجالست و صحبت نکنم چرا که آنان با کسالت خود مانع پیشرفت در سلوک میشوند، پیمان شکنان عهد و پیمان الست با معشوقِ ازل را شکسته و در هجوم به چیزهایِ قلبِ این جهانی در صفِ صف شکنان قرار گرفته اند.
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
دشمن همان خویشتنِ کاذب و ذهنی انسان یا دیوِ درون است که در لباس دوستی همواره به ضرر انسان در کار است و دوست همان خویشِ اصیلِ خداییِ انسان است و حافظ از زبانِ معشوقِ ازل توصیه به چنگ زدن در دامانِ این دوست کرده و می فرماید که تنها در اینصورت مردِ خدا خواهی شد و با گسستن و رهایی از دیو یا اهریمن درونت راه معرفت را طی خواهی کرد. مراد از مرد در اینجا انسان است اعم از زن و مرد و فارغ از جنسیت.
با صبا در چمنِ لاله سحر میگفتم
که شهیدانِ کهاند این همه خونین کفنان
صبا در اینجا نفخهٔ ایزدی ست که از طریقِ شیرین دهنان بر به خاک افتادگان و مردگان دمیده و آنان را به عشق زنده می کند، چمنِ لاله این جهان است که با وجودِ شمشاد قدان و سیمتنانی چون حافظ و مولانا و فردوسی و نظامی و دیگر بزرگانِ شیرین سخن سبز و زیبا و پر از لاله شده است، و حافظ در چمنزار این جهان و بویژه در سرزمینِ پارسیان در سحرگاهان و در حالیکه خورشیدش طلوع می کرد از صبا پرسشی می کند که این همه خونین کفنان شهیدانِ چه کسی هستند؟ یعنی چه کسی خواست که آنان شهید شوند، شهید یا شاهد کسی ست که گواه باشد بر مطلبی، و خونین کفنان کنایه از همهٔ صف شکنانی هستند که برخلافِ توصیه هایِ خسرو و پادشاهِ شیرین دهنان عمل کردند، یعنی با شکستنِ صف و پیشتازی، بدونِ توجه به عشق و حقیقتِ ورایِ آن عرصه به یغما بردنِ زرهایِ تقلبیِ این جهان بر آنها دل بستند، پس به تیرِ مژگانِ آن شاه غرق در خون و درد شدند و در حالیکه بیش از کفنی نمی توانستند در بر داشته باشند و کمتر بهره ای از آن سیم و زر هایِ قلب نبردند و بر خاک افتادند، پس حافظ از چگونگیِ حالِ این شهیدانِ به خون خفته می پرسد، و البته که آنان شاهد و گواه هستند بر این مطلب که آن شاهِ شمشاد قدان با هیچ کس سرِ شوخی ندارد و واقعاََ شخصِ خاطی را تنبیه کرده و با تیرِ مژگانش زرهایِ قلبیِ او را هدف گرفته و غرق در خون و درد می کند. باشد تا آن شاهدان بیندیشند که هرچه بر سرشان آمده از کیسهٔ خالی از زرِ نابِ حقیقی آمده است و شاید با این آگاهی نفخهٔ ایزدی بر آنان دمیده، آنان را زنده و بندهٔ خود کند. چه بسیار اینچنین گواه و شهیدانی را پیرامونِ خود می شناسیم که دانش و هنر یا مقام و اعتباری داشتند، از صف شکنانی مانندِ مارادونا تا مرلین منرو و ارنست همینگوی که کارشان به خودکشی انجامید تا برخی هنرمندانِ داخلی، که چه وجهه و اعتباری اندوخته بودند و اکنون از آنهمه رونق و زر و سیمِ قلب هیچ اثری دیده نمی شود و بفرمودهٔ جامی "نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان". چه بسا ما خود نیز در زمرهٔ آن شهیدان هستیم اما بی خبر از خود به صدقِ وعدهٔ خسروِ شیرین دهنان گواهی می دهیم.
گفت حافظ من و تو محرم این راز نهایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
حافظ که این تعالیم زنده کننده را به ما میدهد قطعاً محرم این راز است و میفرماید او حکایت از می لعل و شیرین سخنان میکند و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
⬇️⬇️
شرح غزل 387_ دیوان حافظ
1_ شاه خوش قد و بالا و سرور خوش لب و دهان ها، ان که با مژه های خود دل پهلوانان صف شکن را می شکند. وصف معشوق در مصرع اول و آن کسی که دارای این صفات است قلب پهلوانان جنگاور در برابر نفوذ چشمان زیبایی او تحمل ندارد و اسیرش می شوند.
صف شکنان : دلاوران جنگ که صف دشمن را از بین می برند.
2_ این معشوق که وصفش شد با دلبری(مستی) از کنار من نیازمند گذشت و نگاهی به من کرد و گفت ای کسی که موجب بینایی و امید دل همه خوش صحبتان هستی.
(خود حافظ )
3_ تا کی کیسه تو از طلا و نقره خالی خواهد بود، تو بندگی مرا بکن تا از همه دلبران سیمین تن برخوردار شوی.
4_ تو از ذره کمتر نیستی که نهایت به خورشید می رسد، عشق بورز و سرمست از عشق دادن و عشق گرفتن به رقص درآ و در حال سماع تو به جایگاه خلوت خورشید برسی. ذره و خورشید دو واژه نماد عرفان هستند چون عرفا نسبت روح جزئی آدمی را به روح کل کائنات (نسبت انسان به خداوند) نسبت ذرّه به خورشید می دانند و بر این باورند که روح انسان بر اثر تکامل به لقا روح کل (خداوند) می رسد.
5_ بر کار دنیا اعتباری نیست و به آن اعتماد نکن اگر ذره ای از شراب عشق در وجودت هست این عشق را نثار کسانی کن که چهره تابناک دارند و بخاطر شادی انان نثار کن .
(قدح شراب را بسلامتی آنها بخور .)
6_ پیر باده نوش من که روحش شاد، گفت از معاشرت با آنها که عهد و پیمان خود را می شکنند دوری کن. از مردم بدقول و نادرست پرهیز کن.
7_ هنگام سحر در لاله زار با باد صبا میگفتم که این خونین کفنان در راه چه کسی شهید
شدند.ظاهرا اشاره کشته شدگان دریکی از جنگ های داخلی فارس (وارثان تاج و تخت
خاندان مظفر) دارد.
خونین کنان : گل های لاله
8_ حافظ میگوید که من و تو (ما)مَحرَم درک این راز نیستیم و ناگزیر به عشق پناه میبریم و باده نوشی تا فارغ از نابسامانی جامعه باشیم.
می لعل و دهان شیرین: اشاره به شراب سرخ و معشوقه های شیرین سخن
9_ دامن دوست را بدست بیار و از دشمنان دوری کن، مرد خدا باش تا به یاری او از وسوسه شیطان دور باشی.
درود بر شما
سرکار خانم فاطمه، بسیار خوب خواندند، بهتر نیست، خوانش ایشان در صدر باشد؟
یا چون ایشان، بانو هستند، نمی توانند بالا باشند!
سلام. آیا این که حافظ گفته(مست بگذشت) استعاره حساب می شه یا نه؟ یا مثلا این که می گه باده و جام شراب و می و اینا... منظورم اینه که وقتی خودش رو از شدت عاشق بودن مست می پنداره، استعاره ست یا نه؟
با سلام و احترام
اینجانب احتمال می دهم منظور حافظ حضرت عباس بوده باشد. با استناد به بیت با صبا در چمن .... این ادعا به نظرم آمده است.
اوووو دستم درد گرفت, اینقدر حرف زدین همتون, خوندم ولی اخرشم هیچی نفهمیدم از معنیش
با سلام
این شعر به نظر بنده یکی از شاهکارهای ادب پارسی است(masterpiece).بنده هر چه بیشتر ابیات را میخوانم تحیرم افزونتر میشود.خواجه چگونگی شاد زیستن و انگیزه آفرینش انسان را در چند بیت زراندود پیچیده در زیباترین فرم کلمات بیان داشته است.
به نظر همین یک غزل میتواند چراغ راه برای زندگی و هدف گذاری هر انسان باشد و به قطع که برای بنده به همین صورت است. با هر بار خوانده این شعر شور و شعفی مضاعف در تمام تار و پود بنده جریان میابد و جز تحسین خالق ابیات هیچ چیز دیگری بر زبانم جاری نمیگردد.تا زبان و ادب پارسی زنده است حافظ جاودانه خواهد بود.
جناب آقای صادقی ضمن احترام به دیدگاهتان در معانی اشعار مشخص است این اشعر در شرایط و اقتضای زمان سروده شده است خاق اشعار خودش حافظ قران بوده اگر می خواست می نوانست در مورد آیات قران شعر می خواند و تفسیر می کرد
اشتباه تایپی شده اشعار بجای اشعر - خالق بجای خاق درست می باشد
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
معانی لغات غزل (387)
شمشاد قدان: بلند بالایان، خوش قد و بالاها، سهی قامتان.
خسرو: کسری، شهریار، نام معشوق شیرین.
شیرین دهن: 1- شیرین کلام، نوشین لب، 2- خوش لب و دهان.
قلب: دل، کنایه از ناحیه مرکزی سپاه.
صف شکن: سرباز دلیری که با حمله به سپاه دشمن صفِ لشکر را در هم می ریزد، پهلوان سپاه، شجاعِ صَفْ دَرْ.
درویش: فقیر گوشه نشین.
چشم و چراغ: نور چشم و فروغ دیده، محبوب عزیزالوجود.
شیرین سخن: خوش سخن، بذله گو، خوش صحبت، شیرین زبان.
بَر خور: برخوردار شو، بهره مند شو، بهره برداری کن.
ذرّه: ریزترین شیئی که در هوا معلق و در مسیر تابش (باریکه) نور به چشم می خورد و طبق عقیده قدما پیوسته برای رسیدن به خورشید به بالا می روند.
پست مشو: فرو منشین.
خلوتگه: خلوتگاه، جایگاه خلوت، سراپرده، و در اصطلاح صوفیه: مقام قرب و کمال ولایت.
بر جهان تکیه مکن: به دنیا اعتماد مکن.
شادی زهره جبینان خور: به سلامتی زیبایانی که پیشانی تابناکی مانند ستاره زهره دارند بنوش.
نازک بدنان: نازک اندامان، آنان که دارای اندامی ظریف و متناسبند.
پیر پیمانه کش: مرشد و راهنمای عارفِ باده نوش.
صحبت: معاشرت، هم نشینی.
بِگُسَل: بِبُر، جدا شو، پیوند بِبُر.
فارغ: آسوده خاطر.
اَهْرِمَن: اهریمن، شیطان.
خونین کفنان: کنایه از گلهای لاله قرمز رنگ.
مَحْرَم: خویشاوند نزدیک، خودی، رازدار.
معانی ابیات غزل (387)
(1) شاه بلند بالایان و شهریار شیرین بیانان که به مژه های خود، دلِ همه شجاعانِ شورش آورِ صَفْ دَرْ را می شکند…
(2) در حال مستی بر من گذار کرده نگاهی به من درویش انداخته گفت: ای سرآمد همه خوش سخنان…
(3) تا کی می خواهی که حبیب تو از طلا و نقره خالی باشد؟ بندگیِ مرا بپذیر تا از همه دلبران سیمین بدن بهره برداری کنی.
(4) از یک ذرّه غبار کمتر نیستی. خود را فرو مگذار و دلگرم باش تا در حال رقص و چرخش به سراپرده خورشید برسی.
(5) به حال دنیا اعتماد مکن و اگر یک پیاله می داری به سلامتی ماهرویان و نازک اندامان بنوش.
(6) روانشاد پیر عارف باده نوش من گفت که از بدقولان و عهدشکنان دوری گزین…
(7) دست بر دامن دوست بزن و از دشمنان پیوند بِبُر. مرد خدا باش تا از شرِّ شیاطین در امان باشی.
(8) به هنگام سحر، در چمنِ لاله زار از باد صبا می پرسیدم که این لاله های سرخ گلگون کفن در راه که شهید شده اند؟
(9) پاسخ داد که من و تو استعدادِ آگاهیِ این راز را نداریم (این سخن بگذار) و از شراب ارغوانی و دلبران شیرین دهان سخن بگو.
شرح ابیات غزل (387)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون مقصور
٭
کمال خجند:
نوش کن خواجه علی رغم صُراحی شکنان باده تلخ به یاد لب شیرین دهنان
دوش رفتم به چمن در هوسِ بلبل و گل این یکی جامه دران دیدم و آن نعره زنان
گفتم این چیست؟ بگفتند که آن قوم که پار می رسیدند در این روضه به هم جلوه کنان
همه را خاک بفرسود، کنون نوبت ماست حالِ شمشاد قدان بنگر و نازک بدنان
٭
حافظ تحت تأثیر غزل عبرت انگیز کمال خجند که در کمال آراستگی سروده شده، غزل خود را در اوایل سلطنت شاه شجاع سروده و در سه بیت اول اشاره به دعوت ضمنی شاه شجاع از او که شاعری توانا و سخن پرداز و در آن زمان مورد قبول شاه شجاع بوده است، می کند و او را به همکاری با کارگزاران حکومتی فرا می خواند.
از بیت چهارم غزل تا بیت هفتم یعنی در چهار بیتی بعدی حافظ به اندرز شاه می پردازد و آنچه را که در واقع خود به آن ایمان دارد و اساس اندیشه او را تشکیل می دهد با شاه در میان می گزارد. سپس در دو بیت آخر غزل از فلسفه حیات سخن به میان آورده و از آنجا که در کشف راز آفرینش درمانده است صلاح کار را در عیش و نوش و خوش گذرانی می داند.
حافظ مردی متفکر و در تمام سال های حیات خود در کشف راز آفرینش کوشا و در واقع موحّدی محقق بوده است اما از آنجا که (کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را) به ناچار با اظهار عجز خود، صلاح کار را در بهزیستی و شادی تشخیص می دهد و در این باره به کرّات اشاراتی کرده است.
در پایان ذکر این دو نکته خالی از فایده نخواهد بود، یکی اصطلاح (به شادی کسی شراب خوردن) است که در گذشته آنان که مرید و طرفدار و مطیع فرمان شخصی از روی صمیمیت و ایمان بوده اند به هنگام باده نوشی جام شراب خود را به سلامتی مراد و فرمانروا و محبوب خود بلند کرده و با ذکر نام او و به سلامتی او می نوشیدند و این، در واقع یک نوع بیعت و یا تجدید بیعت بوده است.
دیگر آنکه مضمون بیت چهارم و هفتم حافظ از این بیت سنایی گرفته شده که می فرماید:
گرد پاکی گر نگردی گرد خاکی هم مگرد ، مرد یزدان گر نباشی جفت اهریمن مباش
منتها حافظ خوش سلیقه ترجیح داده است که مفاد مصراع اول بیت سنایی را به نحو شایسته تری پرورش داده به صورت بیت چهارم غزل خود درآورد و مضمون مصراع دوم آن را نیز بیافریند که بایستی بر حسن سلیقه و تسلّط او آفرین گفت.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در رابطه با بیت چهارم برداشت من اینه که حافظ خواسته اشاره ای به مفهوم شعری ، منسوب به حضرت امیر ع داشته باشد که فرمود أتزعم أنک جرم صغیر وفیک أنطوی العالم الاکبر یعنی ای انسان تو تصورمیکنی یک جسم کوچکی هستی؟ و حال آنکه دنیای بزرگتری در تو نهاده شده است به سخن حافظ خودتو کم نگیر و پست و دنئ ندان بلکه با استعدادی که در تو تنیده شده توان آن را داری با حرکت و تکامل جوهری خودت به قله کمال معنویت و خورشید جهان مادیت برسی ، در واقع حافظ درین بیت اشاره به سیر صعودی انسان به کمالات بالا رادارد
این غزل را "در سکوت" بشنوید
کمتر از زره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر
با خوندن نظر بعضی از کاربران سرم رو از شرمندگی پایین میندارم. برخلاف خیلی نظرهای دیگر که نکات خوبی مطرح می کنند و واقعا به من می آموزند.
رفقا اینکه میاید این شعر و اثر ادبی رو سعی می کنید بکشید و بدوزیدش به چیزی که می خواهید، اول از همه یعنی برای خود اثر ارزشی قائل نیستید. البته اشعار حافظ طوریه که همه می تونن در عالم خود ما به ازایی برای منظور حضرت پیدا کنن ولی آیا دلیل میشه که هرکس بیاد هر تعبیری که خواست از شعر انجام بده و ادعا کنه که منظور فلان بوده یا فلان؟!
روی صحبتم خاصه با کسانیه که با وصله کردن مذهب به شعر، آگاهانه یا ناآگاه به آن توهین می کنند. دوست عزیز اگر منظور جناب حافظ حضرت عباس بود، چطوره که حافظ فقط همین یک شعر رو در مدح ایشون سروده و در هیچ شعر دیگه ای اشاره ی دیگه ای نکرده به ایشون؟ این چه معنی ای میده؟!
(البته اگه به شماها باشه که سعی دارین با خودخواهیتون همه اشعار رو جوری که می خواید تفسیر کنید)
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد / حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
شب های یکدست و سلیس بسیاری رو در گنجور سپری کردم...
هیچ شبی مثل امشب تکیده نشدم
پژمرده نشدم...
حقیقتاً بخشی از ملت جوان ما، ملت حافظ، غزل حافظ رو اینطور تعبیر میکنه؟؟
بر جوان عیب هست که به دنبال تثبیت اعتقادی جامد باشه که برای همیشه خیالش رو راحت کنه
که بله... من حقیقت رو یافته ام ایناهاش... جز این هم نیست...
ای بسا حقیقت همیشه رفتن و هرگز نیافتن باشه
درنمانیم...
دایره باز هست...
هر تعبیری گفتنی و کردنی است...
هر حاشیه ای با ده ها غلط املایی و نگارشی و علمی نوشتنی است...
بله، تکثر گرایی اساس آزادی است...
یکایک ما آزادیم که فعلا نادان و سرگردان بمانیم
و آزادیم که از شهود درونی پیروی نکنیم...
اما چرا؟؟
چرا ایمان معکوس؟
چرا پایبندی به رنج هایی کش آمده در طول زمان ها؟
چرا تفاسیر ذهن فانی؟
مگر اینجا نهایت همه ی نهایت ها نیست؟
مگر همینجا بهشت موعود نیست ای روح های آزاد جاودانه؟
چرا گرفتاری به رویای ناقص پدران درگذشته، برای دیدن رهایی در زمانی دیگر؟
چرا اینهمه قید و بند به اعتقادات تبار پیشین؟
مگر لحظه ی حال چه چیز کم داشت؟
آخ... قلبم...
حافظ به نظر مشاهدهگری رند بوده...
اگر نه همیشه، حداقل در هنگام غزل سرایی...
هنگام "حافظ بودن"
هنگام خواندن غزل او، ما هم اندکی رندانه بخوانیم
و کمی فارغ از آنچه همیشه بوده ایم...
به نظرم این غزل اگر از جنس ماده بود، با این تفاسیر خاکستر شده بود...
یاد بیانی از اشو افتادم:
مشاهده گری هشیاری را تیز میکند
مذهب ذاتی این است
باقی همه حرف است...
من هم دچار تفسیر تفسیر های شما شدم
بروم
بروم مشاهدهگر بمانم...
ای بسا مشاهدهگری بر جای نماند...
سلام
من حس و حال شما را درک میکنم اما احساس میکنم شما کمی عرفان را در سطح پایین در نظر گرفته اید، البته سلوک هر شخصی هم رنگ اوست
این درسته که عرفان به مشاهده و شناخت است اما یک جایی میگه
آتش بگیر، تا که ببینی چه میکشم
احساس سوختن به تماشا نمیشود
متاسفانه عرفان های جدید در بی ذهنی و خالی کردن ذهن از دغدغه ها خلاصه شده است
در همین شعر حافظ میگه " که شهیدان که اند این همه خونین کفنان" متاسفانه ما از خدا در ذهنمان یک خدای عاشق، دوست داشتنی و ناز را تصور کرده ایم در صورتی که خداوند با همه صفات جمالش صفات جلال سنگینی دارد
چو سلطان عزت علم درکشد
جهان سر به جیب عدم درکشد
ما هم اشو، وین دایر، اکهارت توله، کاستاندا، شاهپور شهبازی و .... خواندیم البته هر کدام در جایگاه خودشان محترمند اما هیچ کدام عرفان اسلامی حافظ، مولانا و ملاصدرا و ... نشد در ضمن برخی از این اندیشه ها شعرهای حافظ و مولانا و عرفا را مصادره به مطلوب خودشان میکنند . پیشنهاد میکنم حتما این اشعار را از تفاسیر مختلف مطالعه کنند تا در دام یک اندیشه خاص نیفتند
فرمودید «من حس و حال شما را درک میکنم اما احساس میکنم شما کمی عرفان را در سطح پایین در نظر گرفته اید، البته سلوک هر شخصی هم رنگ اوست»
پاسخ شما هم ظاهراً همرنگ خودتون بود
و طلب خیر
منظور از فرمایش سعدی در «چو سلطان عزت...»
موضوع لوس یا خشن
دوست داشتنی یا با جبروت
ناز یا...
و امثال این ها نیست
این قیاس، یا این تغییر دادن مرکز توجه، سیری از حقیر به عظیم نیست
سیری از کم ارزش به باارزش نیست
بلکه انتقال مرکز توجه، از غیر واقعی به واقعی است
تشکر از آشنای نا آشنایم مهرو ماه عزیز
خیلی زیبا بیان کردی مقام ارزشمند مشاهده گری رو که همون حضور در لحظه ی حالِ ولی اگه ذهن اجازه بده ، بسیار مقام بزرگیه که انسانهای معدودی در طول تاریخ بهش رسیدن ولی هیچ ایرادی نداره این جهان خاصیتش تضادِ ، و نظرات همه درستِ و هرکسی دقیقا در جای درست داره بازی میکنه حتی پژمردگی شما از خوندن حاشیه ها و حاشیه گذاشتن من ، همه چیز در طرح الهی زندگیمون درسته پس بیا به قول مولانا بی رنگ بشیم تا با همه در صلح باشیم چون همه ما یکی هستیم
"نه که قلب و قالبم در حکم اوست
لحظه ای مغزم کند یه لحظه پوست
سبز گردم چونکه گوید کِشت باش
زرد گردم چونکه گوید زشت باش
لحظه ای ماهم کند یکدم سیاه
خود چه باشد غیر این کار اله
پیش چوگانهای حکم کن فکان
می دویم اندر مکان ولامکان
چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسیی با موسیی در جنگ شد
چون به بی رنگی رسی کان داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی"
مولانا
اصل درونمونه نه دنیای بیرون این بحثا و اختلاف نظرا باید باشه
"یار در آخر زمان کرد طرب سازی
باطن او جدِ جد ، ظاهر او بازی...
مولانا
صبح نزدیکست خامش کم خروش
من همی کوشم پی تو تو مکوش
مولانا
خودمونو بسپاریم بهش بعد...
او می کشد قلاب را
باتشکر از همه عزیزان و نظرات زیباشون.
سلام
این مهم است که کی قلاب رو میکشه در زیر مولانا به جذب از ناحیه رحمان یا شیطان میپردازد
جنبش هر کس به سوی جاذبست
جذب صدق نه چو جذب کاذبست
میروی گه گمره و گه در رشد
رشته پیدا نه و آنکت میکشد
اشتر کوری مهار تو رهین
تو کشش میبین مهارت را مبین
گر شدی محسوس جذاب و مهار
پس نماندی این جهان دارالغرار
گاو گر واقف ز قصابان بدی
کی پی ایشان بدان دکان شدی
یا بخوردی از کف ایشان سبوس
یا بدادی شیرشان از چاپلوس
ور بخوردی کی علف هضمش شدی
گر ز مقصود علف واقف بدی
تو به جد کاری که بگرفتی به دست
عیبش این دم بر تو پوشیده شدست
عزیزان توجه کنند هر کششی رحمانی نیست
چون بسی ابلیس آدمروی هست
پس به هر دستی نشاید داد دست
مواظبت کنید دنبال چه اندیشه ای میرید، مواظب عرفانهای زیبا، جذاب، ذهن خالی کن، سهل و الوصول و ... باشید که از اینطرف سرخوشی و از انطرف ناخوشی است به اصطلاح داخل آب میری سر از آتش در میاری
سپاسگزارم از نظرتون که از بعدی درستِ ولی یه راه هست که خورشید بزرگی به نام "عشقِ بی قید وشرط" کامل روشن و واضح کرده مسیر رو برامون این عشق تمام خوبی هاست پس شما رو دعوت میکنم به مسیری که توش عشقِ بی قید و شرط به خودتون و دیگران و موجودات و اشیا موج میزنه عشقی که خالقِ تمام ِ ابعادِ
درودِ این عشق بر شما دوست عزیزم
درود بر شما
سپاسگزارم
سلام این شعر در وصف امیرالمومنین علیه السلام سروده شده