گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۰

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم
که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم
در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند
آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم
دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم
گرچه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است
می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی
گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۸۰ به خوانش محمدرضاکاکائی

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف به یاد شیراز"
با صدای غلامحسین بنان (آلبوم دستگاه شور یک)

حاشیه ها

1393/03/08 09:06
سرشک

میبینیم که به زیبایی حافظ از رد قافیه استفاده کرده
یعنی در مصراع اول و چهارم غزل از قافیه یکسان بهره برده

1393/03/18 07:06
مهرداد

روزی تفالی به محضر حضرت حافظ زدم که به این غزل برخوردم.موضوع تفال گله از شخصی بود که چرابادیگری گرم گفت گوبود که به این غزل برخوردم وبرایم جالب بودوقتی که به بیت چهارم رسیدم که میگوید:دوستان عیب من بی دل حیران مکنید-گوهری دارم وصاحب نظری می جویم. والحق که همانطور بود زیرا آنشخص میخواست هنر وگوهر خود را بنماید تا دیگران بدانند که وی چه در چنته داردخود را بهتر بشناساند.

1394/02/10 02:05
عادل مجدی

بیت مشابه دیگر حضرت حافظ که:
من اگر خارم و گر گل چمن ارایی هست
که در غزلی دیگر استادانه میفرمایند:
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
تکلیف را بر مفتشان همه ی اعصار، نمایان میسازد.

1394/07/26 13:09
بهرام مشهور

من اگر خارم و گر گل ، چمن آرایی هست
که از آن دست که او می کِشَتَم می رویم یعنی از آن دست که او مرا کِشت می دهد می رویم . اینطور بهتر نیست ؟

1394/07/26 13:09
ایزدجو

جناب مشهور
شاید نظر جنابعالی واضح تر جلوه کند ولی
می کشدم را اگر از مصدر بر کشیدن بگیریم یعنی رشد و نمو دادن آنوقت شعر دست نخورده میماند
با احترام

1394/07/28 09:09
ایزدجو

جناب استاد شمش الحق
با دورد
کاملاً حق با شماست
بنده ”از آن دست “را به معنی” آن طور“ و ”آن سبک “گرفتم
ولی نمیدانستم دست کشیدن معنای پروردن و تربیت کردن هم میدهد
مَن عَلّمَنی حَرفاً ، قَد سَیّرَنی عَبدا
ضمناً در مورد ” می کِشَتَم“ که جناب مشهور اشاره فرمودند چه میفرمایید؟
چون گمان نمیکنم خار و گل را کِشت کنند ، بلکه میپرورند
با سپاس

1394/07/28 15:09
دکتر ترابی

زحمت افزا میشوم،
( و در من این عیب قدیم است و...)
در باره بیت سوم؛
من اگر خارم ، اگر گل، چمن آرایی هست
که از آن دست که بر می کشدم میرویم

1395/08/14 23:11

بــارهــــــا گــفــتــه‌ام و بـــــــار دگــر می‌گـویـم
کـه مـنِ دلــشده ایـن ره نـه بـه خـود می‌پـویـم

ازآن هنگام که دردوراهی "عشق وعقل" بین حافظ وفقها اختلاف افتادوحافظ عشق راانتخاب کردتاپایان عمر،پایِ اصراربراعتقادِ خویش فشردوهرگز یک قدم عقب نکشید.دراغلبِ غزلیات واشعارِ خویش به درستی وبرحق بودنِ "عشق" وارجحیتِ آن بر"عقل ومصلحت اندیشی" اشاره کرده وبارها وبارها، بلکه هزارهاباربه این حقیقت تأکیدنموده وتاواپسین نفس برخطِ فکریِ خویشتن پایبندمانده است.
شاعردر اینجا علاوه برآنکه باآوردنِ واژه یِ"بـارهـا" مقصودِخویش رابه روشنی بیان نموده، بابهره گیریِ رندانه ازطبعِ حافطانه یِ خود، "الف" را سه باردرمصرعِ اول بکاربرده تالحن وموسیقیِ شعرنیزباحالتِ تـأکـیـد شکل گیرد.
بـار ها وبارهاگـفـتـه‌ام و دوبـاره (بارِدیـگر) بازهم می‌گـویـم کـه مـنِ عـاشق (دلشده:دل ازدست داده) ایـن راه را بـه اخـتـیـار پـیـش نـگـرفـتـه ام .بلکه درروزِ ازل(خلقت)چنین رقم خورده ومن عاشقِ جلوه یِ جمالِ الهی شده ام وهرراهی جز این راه(عشق) بیراهه هست وبه سرمنزلِ مقصود منتهی نیست.بی پرده می گویم که تنهاراهِ رستگاری عشق است وبس،وازبیانِ این نکته نه تنها اِبایی ندارم بلکه به این موضوع افتخاردارم ودلشادهستم .
فاش می گویم وازگفته یِ خود دلشادم
بنده یِ عشقم وازهردوجهان آزادم
در پــس آیــنـــه طـوطــی صـفـتـم داشـتــه‌انــد
آنـچـه استـــــاد ازل گـفــت بـگــــو ؛ مـی‌گـویـم
شاعر ضمنِ تملیح واشاره به طریقه یِ آموزشِ طوطی برای سخن گفتن،می فرماید: گفتاروسخنانِ من ازخودم نیست ، من آینه ای هستم که گفتاراستادازل(ذات یکتا) را انعکاس می دهم.همانگونه که یک طوطیِ سخنگو ، ازخودش نمی تواندسخنی ادانماید،بلکه سخنانی راتکرارمی کندکه قبلن هنگامِ آموزش، ازاستادی که پشتِ آیینه پهنان بوده،وکلماتی رااداکرده شنیده ودر حافظه ی خودضبط کرده است.سخنانی که من می گویم قبلن ازپشتِ آینه ازاستاد شنیده ام عینِ فرمایشاتِ خداوندِمتعال است ومن هرکاری انجام می دهم براساسِ اراده یِ آن حضرت است.
نیـست بر لوح دلم جز الفِ قامت یـار
چه کنم حرف دگر یـاد نـداد اسـتـادم
من اگـر خـارم و گــر گـل ، چـمـن آرایی هست
کـه از آن دسـت کـه او مـی‌کـِشدم ، می‌رویـم
"خـار" کنایه از : بـدکاری ، آزاردهنده و گنـاهـکار است
"گـل" نیزدرمقابل خار،استعاره از پاکدامنی ، فرحبخشی ،مفیـدبودن وانسانِ باصفاست.
منظوراز "چـمـن آرا" آفریـدگارِتواناست.
"ازآن دست" : ازآن سمت و سو ، ازآن نـوع
"می کِـشَدَم" : می کشدمرا - می پروراندمرا – رشدونمو می دهدمرا – طراحی می کند وبه تصویرمی کشدمرا
همان گونـه که مـرا طـرّاحی کرده‌ و سـرنـوشـت مـرا نوشته انـد ، بـه هـمـان طریق رشـد می‌کـنـم وبه پیش می روم.پس من اگرگناهکار باشم ویاآدمِ پاکدامن،اراده یِ من دخیل نبوده، خدا چنین خواسته است.
البته بایدبه این نکته توجّه داشت که این نظریّه مطلق نیست ودر بسیاری ازاوقات،اراده وتصمیمِ ماتعیین کننده هست.خودِحضرتِ حافظ نیز بهتروعمیق ترازدیگران براین نکته توجّه داشته وبرقدرتِ اختیار واراده تأکیدبسیاری نموده ومخاطبین خودرابه سعی وتلاش ترغیب وتشویق کرده است .لیکن عدّه ای بااستنادبه ابیاتِ این غزل براین باورندکه حافظ جبری گرا بوده وهمه چیز راجبری وغیراختیاری می داند.درصورتی که بانگاهی فراگیر به مجموعه یِ دیوانِ آنحضرت درمی یابیم که جهان بینی وماهیّتِ فکریِ آنحضرت فراتر ازچنین برداشتهایِ سطحی وکوته بینی بوده ودیدگاهِ او جهانشمول، فیلسوفانه وبه عبارتی جمع اضداد است،همانگونه که بنیادِجهانِ هستی ازمجموع اضداد(شب وروز-خیروشر-زندگی ومرگ و.........)تشکیل شده وهیچ چیزی جزذاتِ یکتایِ بی مثال مطلق نمی باشد.
آنهاکه اتّهامِ جبری گرایی را به حضرت حافظ می زنند یااین ابیاتی راکه به بخشی ازآنهااشاره می شود مطالعه نکرده اند ویانتوانسته انددرکِ صحیحی ازمفاهیمِ "اراده واختیاری" که دربطنِ عباراتِ آنهانهفته داشته باشند.حافظ شاعری نیست که درمواجهه باموانع ومشکلات ازپای نشسته ودست تسلیم بالا ببرد:
ازثباتِ خودم این نکته خوش آمدکه به جور
درسرِکویِ توازپایِ طلب ننشستم
او برای برآورده شدنِ خواسته اش تاپای جان تلاش می کندودست ازطلب برنمی دارد:
دست ازطلب ندارم تاکامِ من برآید
یاتن رسدبه جانان یاجان زتن برآید
اوحتّا پس ازمرگ نیز دست ازتلاش برنداشته ونداسرمی دهد:
ندارم دستت ازدامن مگردرخاک وآندم هم
که برخاکم روان گردی به گردِ دامنت گردم
اوشاعریست که به هیچ قیمتی حاضرنیست ازچرخ فلک زبونی کشد:
چرخ برهم زنم اَر غیرِمرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم ازچرخ فلک
حافظ همواره مارابه سعی وتلاش دعوت کرده وتأکیدمی نمایدگرچه نعمتِ وصالِ یار تنهابه جهدوکوشش نیست وهزارنکته ی باریکترازموی لازمست که مهیّاگرددلیکن نبایدتلاش متوقف گردد:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هرقدرای دل که توانی بکوش
او کلیدِدست یابی به کیمیایِ عشق رابه ماهدیه می کندوپیش شرطِ آن راتلاش وایثار می داند:
دست ازمسِ وجودچومردانِ ره بشوی
تاکیمیایِ عشق بیابی وزرشوی
قدرت، اراده واختیار درهیچ دیوانِ شعری به این اندازه نمود نداشته وهیچ شاعری نتوانسته براسبِ اراده واختیارسوارشده وهمانندِحافظ دراین عرصه یکّه تازی کند:
بیاتاگل برافشانیم ومی درساغراندازیم
فلک راسقف بشکافیم وطرحی نودراندازیم
ویا
فرداگرنه روضه یِ رضوان به مادهد
غلمان زروضه حورزجنّت به درکشیم
امّااین یکّه تازِمدّعیِ بی بدیل،هرگزبرای رسیدن به خواسته هایش از اصول اخلاقِ حسنه عدول نکرده وحاضرنیست به هروسیله ای به هدف برسد:
به صدق کوش که خورشید زایدازنفست
که ازدروغ سیه روی گشت صبح نخست
جبری گرایان تلاش وکوشش رابیهوده می پندارندوبرای رسیدن به سرمنزلِ مقصود حاضرنیستند دست به کاری بزنندچراکه آنهامعتقدند همه چیزازپیش تعیین شده وتلاش ماکاری بی معناست درحالی که هرسرِمویِ حافظ برای رسیدن به هدف درتلاش وکوشش است ویک لحظه یِ اوبه بطالت نمی گذرد:
هرسرِمویِ مراباتوهزاران کاراست
ماکجاییم وملامتگرِبیکارکجاست
مقام عیش میسّرنمی شودبی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند روز الست
مایه یِ خوشدلی آنجاست که دلدارآنجاست
می کنم جهدکه خودرامگرآنجافکنم
خورده ام تیرِفلک باده بده تاسرمست
عقده دربندکمرترکش جوزافکنم
جرعه ی جام براین تخت روان افشانم
غلغلِ چنگ دراین گنبد مینافکنم
وامّابه رغمِ این توضیحِ واضحات، چراحافظ دراین غزل وبعضی ابیاتِ دیگرنظریاتِ جبریگرایانه صادرفرموده ونداسرمی دهد:
«مکن در این چمنم سرزنش به خود رویی
چـنـان کـه پـرورشـــــم داده‌انـد مـی‌رویـم»
برای پاسخ به این سئوال بایدیادآورشدکه گرچه آدمی ازنعمتِ ارزشمندِ" اختیار واراده" بهره منداست ومی تواند قضا وسرنوشتِ خویش راچنانکه حافظ نیزبه صراحت فرموده (گرخودنمی پسندی تغییرده قضا را) تغییردهدلیکن حقیقت این است که این تغییر درشرایطِ خاصی امکانپذیربوده ودربعضی جوانب تغییردادنِ اوضاع ممکن نمی باشد.آدمی دررخدادِبسیاری ازوقایع دخیل نیست وهیچ اختیاری ندارد.هیچکس قادرنیست محلِّ جغرافیاییِ تولّد،پدر ومادر وشکل وشمایلِ جسمیِ خودراقبل ازتولّد،انتخاب وسپس واردِ این دنیاشود. بسیاری ازشرایط چه خوب وچه بد به ماتحمیل شده وما ناچاریم که آنهاپذیرفته وباآنهاکناربیاییم.بسیاری ازشرایط مانندِ مکانِ تولّد-پدرمادر-برادرخواهر-امکاناتِ مالی-زبان وحتّادین ومذهبِ همه یِ انسانها،قبل ازتولّدرقم خورده وفردِنورسیده ناگزیربه پذیرشِ آنهامی باشد.همه یِ ماتحتِ تأثیرِآداب ورسومِ جامعه ودین ومذهبِ پدرانمان رشدونمو کرده ونسبت به آنها تعصّب پیدامی کنیم وپیش ازآنکه تواناییِ تمیزِحق وباطل رابه دست آوریم جامعه وخانواده برایِ مامذهب ودین تعیین می کنند.درست است که هرکسی پس ازبلوغ مختار است روشِ زندگی ِ خاصی درپیش گرفته ودرموردِهرچیزی حتّا دین ومذهب، دست به انتخابِ جدید بزند،امّاآیااین امکان برای همه میسّراست؟باتوّجه به فراوانیِ دین،تنّوعِ مذهب،تکثّرِمسلک وگوناگونیِ اعتقاداتِ فکری،آیااصلن امکانِ تحقیق وکاوش وسپس انتخابِ صحیح برایِ یکایکِ مردم وجوددارد؟پرواضح است که من وشمامخاطبِ محترم که درحالِ حاضر مسلمان وشیعه هستیم چنانچه درکشورِدیگری مثلِ اسرائیل یاآمریکابه دنیامی آمدیم یایهودی بودیم یامسیحی. بنابراین بایدپذیرفت که انسان دربرزخِ "جبر واختیار" زندگی می کندوبسیاری ازشرایط تحمیلی بوده وبسیاری دیگراختیاری.ازهمین روست که حافظ باتیزبینی ودیدگاهیِ جهانشمول، آنجاکه خودرادرورطه یِ شرایطِ تحمیل شده گرفتارمی بیند فریادِ: "چنانکه پرورشم می دهند می رویم " وآنجاکه احساس می کندامکانِ تغییر میسوراست ندای:"طریقِ رندی وعشق اختیارخواهم کرد" سرمی دهد.
دوستـان ! عـیـب مـنِ بـیـــدل حـیـران مـکـنـیـد
گـوهـــــری دارم و صـاحـب‌نــظــری مـی‌جـویـم
حافظ ازدوستانِ خویش درخواست می کند که :مرابه سببِ داشتنِ این اعتقادات (عاشقی- رندی)،سرزنش نکنیدو ایـراد نگیـرید،چراکه مـن متاعِ ارزشمندی چون عـشـق پیداکرده ام. دلِ عاشقی دارم وعشق پیشه کرده ام ، ونظریاتی هـمـچـون گـوهـر وجواهر دارم و بـه دنـبـال شخصِ کارشناس وخـبـره‌ای که قدرِ این متاع را بـدانـد می‌گـردم کـه بـه او عرضـه کنم.
کسی گیردخطا برنظمِ حافظ که
هیچش لطف درگوهرنباشد
گر چه بـا دلـق مـُلـَمـّع مـی گلـگون عیب ست
مـکـنـم عـیـب ؛ کــز او رنــگ ریـــا مـی‌شـویـم
اگـر چـه بـا ایـن خـرقـه‌ی رنگین همراه داشـتـنِ شـرابِ سرخ رنگ تنـاسبی ندارد ، خرده برکارِ من نـگـیـریـد قصددارم بـا این شراب، رنـگِ ریـا و تظاهروفـریـب را از رویِ خـرقـه پـاک کـنـم وساده وبی رنگ باشم.
"دلق ِمـُلـَمـّع" : خرقه یِ رنـگـیـن که اشخاصِ مهم وصاحبِ جاه ومقام می پوشیدندورنگ رنگ بودنِ آن، نـشـانـه‌ی این بودکه صاحبِ خرقه،درصـوفـیگری و زهـدوپرهیزگاری به درجاتِ بالا رسیده است .
امّاروشن است که پوشیدنِ چنین خرقه ای، خود ریاکاری وتظاهر محسوب می گردد،لیکن حافظ با پوشیدنِ این لباس هدفِ دیگری دارد. اودرحالی که این لباس رابه تن کرده ،درحالِ حملِ شراب است!اومی خواهدبـا وارد ساختنِ "اتـّهـامِ ریاکاری به خود" ، بـه زاهدوصـوفـیِ ملمّع پوش که خودراصاحبِ عقل وفضلیت می پندارد طـعـنـه ‌بزنـد وبه اوبفهماندکه کـه رنگِ خـرقـه‌ای که به تن کرده ای رنگِ ریـاکاری و تـظـاهـر است .وتنهاراهِ پاکسازیِ آن نوشیدنِ شرابِ آگاهی ومعرفت است،ازاین متاعِ ارزشمند بـنـوش تـا از رنـگ و ریـا پـاک شـوی.(مستی وراستی)
تافضل وعقل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود رامبین که رستی
خـنــده و گـریــه‌ی عـشـّـاق ز جایی دگر ست
می‌سـُـرایـم بـه شب و وقت سحـر می‌مـویـم
منشاءِخـنـده و گـریـه‌ی عاشـقـان (تمام واکنش هایِ عاشقان) ، تجلّیِ حُسنِ معشوق ونازوغرورِ او می باشد.درخلوت وسکوتِ شب شعر می‌سُرایـم و آوازِشادی ونشاط می‌خوانـم وبه هـنـگام سحـر گـریـه و نـالـه سـر می‌دهـم. چگونگیِ شب وروزِ عاشق،ارتباطِ مستقیم به رفتارِ معشوق دارد.معشوق اگربرسرِ لطف وعنایت باشد عاشق خندان ودرسازوسرور واگربرسرِعتاب وقهر باشدگریان ودرسوز وگداز خواهدبود.
برخودچوشمع خنده زنان گریه می کنم
تاباتوسنگدل چه کند سوزو سازمن
"خـنـده" و "گـریـه" و "شب" و "سحـر" نمونه ی زیبایِ آرایـه یِ تـضـاد و"مـُراعات النـظیـر" می باشندکه دارایِ پیوندِ معنایی وارتباطِ ظاهری هستند.
حـافـــــظ ا‌م گفت که خاک در میخانه مـبـوی
گـو؛ مکـن عیب که من مُشک خُتـن می‌بـویـم
"حافظ" کنایه از یک انسان معمولی هست که به شاعر ایرادگرفته و گفته: چراسربرخاکِ میکده نهاده ای؟این کار چه سودی برای تودارد؟ شاعر(حافظِ واقعی) درپاسخ می فرماید: برمن خرده مگیر من باساییدن پیشانی برخاکِ آستانه یِ میخانه ،عطروبویِ دل انگیزی چون مشک ختن استشمام می کنم وروح وروانِ خویش راکه دراثرِعاشقی ودلدادگی پریشان شده آرام می کنم.
خـاک در میخانه را بـه مُشک خـُتـن تـشبـیـه کرده است.
تا ابدبویِ محبّت به مشامش نرسد
هرکه خاکِ درِمیخانه به رخساره نرفت

من اگرخارم ... یعنی هرچه هستم ساخته وپرداخته خداوندهستم ودرمصرع دوم که ازآندست اشاره به مبنی فلسفی داردکه چهان هستی هم چنان که حدوثا به حق وابسته است ؛ بقاءاَ نیز درسرپرستی آفریگاراست .

1396/11/09 14:02
محمدرضا جلالی

آقا سلام وزن شعر—
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
هستش

1397/03/12 05:06
امیر

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند
آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم
آیه ای در قرآن هست که می فرماید ان اتبع الا ما یوحی الی
که شعر خواجه دقیقا ترجمه فارسی این آیه است

1397/10/14 00:01
علی قضایی

چقدر خوب است نوشتن حاشیه بر شعر حافظ ابتدا شود به خواندن شرح احوال حافظ ... آنگاه تجلیل و تحلیل ما از حافظ دقیق تر و دور از تفسیر شخصی خواهد بود. دوستان را ارجاع میدهم به مقدمه شرح دیوان حافظ علامه محمد تقی جعفری و کتاب کم نظیر تماشاگه راز استاد مطهری.

1397/12/18 10:03
محمدامین

سلام و درود
ازین غزل زیبا و پرمعنای حافظ در ترجمه و برگردان آیات سوره کهف و داستان موسی و خضر علیهم السلام بهره بردم.
بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم
که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم

1399/10/21 10:12
پریا

درود. دوستم یک نفر رو دوست دارد. ولی آن شخص ظاهرا علاقه ای به دوستم ندارد. از دیوان حافظ فال گرفته که از احساس ایشان با خبر شود. یعنی بفهمد که که آیا علاقه ای بهش دارد؟ این غزل آمده. لطفا براش معنا کنید .

1399/10/23 11:12
تک بیت

پریا جان
شعر جلای روح هست
مخصوصا تو این دوران که همه آزرده خاطریم شعر کمک حال مون هست ، شعر با ما صحبت می کنه ...
اما از من می شنوی برای زندگی رو بر شعر پایه ریزی نکن
اونم از نوع فال ...
ول کن این خرافات رو ، از زیبایی شعر لذت ببر از بهترین غزل های حافظ هست این شعر
واقعیت زندگی رو اگه دیدی ، برای عوض کردنش به فال رو نیار ، خودتو فریب میدی

1399/10/18 13:01

شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

گُم شده : از راه به در افتاده،به بیراهه کشیده شده
نه به خود : نه به اراده خود
پَس : پشت
پَس آینه : پشت آینه
استاد ازل :معلم ازلی ،کنایه از خداوند
چمن آرا : باغبان ،آرایش کننده باغ
بی دل: دل از دست داده، واله، عاشق.
حیران: سرگردان.
گوهری دارم: جواهری دارم، کنایه از این که نظریه و حرفهایی دارم، عقیده و نظریه و فلسفه یی برای خود دارم، سخنی دارم.
صاحب نظر: خُبره، بصیر.
دلق: خرقه، جامه خشن پشمی.
ملمّع: ‌رنگارنگ، با رنگهای جور و واجور به سبب وصله های جور و واجور.
میِ گلگون: شراب سرخ.
کَزو: کز آن، اشاره به دلق ملمّع.
ز جایی دگر است: به سببی دگر است.
می مویم: مویه می کنم، گریه و زاری می کنم.

معانی ابیات غزل (366)
(1) چندین بار گفته ام و یکبار دیگر بازگو می کنم که من از راه به در افتاده با اراده خود این راه را نمی پیمایم.
(2) در پشت آینه مرا مثل طوطی نگه داشته اند و هرچه معلم ازلی گفت بگو همان را می گویم.
(3) من اگر خار بی مقدار و یا گل زیبا هستم، باغبان زینت کننده باغی هست که به گونه یی که او مرا پرورش می دهد رشد و نموّ می کنم.
(4) دوستان بر من دل از دست داده و عاشق سرگشته ایراد مگیرید. من گوهر عشقی دارم و به دنبال کارشناسی بصیر می گردم.
(5) هرچند با داشتن خرقه وصله دار رنگارنگ، خوردن شراب ارغوانی کار پسندیده یی نیست، به من ایراد مگیرید چرا که با شراب رنگ ریا را از خرقه خود شسته آن را تطهیر می کنم.
(6) علت خندیدن و گریستن عاشقان نه از اثر نیک و بد این دنیا که از جهانی دیگر سرچشمه می گیرد. من سَرِ شب سرود می خوانم و به هنگام سحر گریه و زاری سر می دهم.
(7) حافظ به من گفت که خاک در میخانه را بو مکن. به او بگو بر من ایراد نگیرد چرا که هر آینه مشک ختن را استشمام می کنم.
شرح ابیات غزل (366)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم
٭
سلمان ساوجی:
قدمی کو که بیابان فراقت پویم
یا دماغی که ز بوی تو نسیمی بویم
٭
1- آنچه در بیت اول این غزل بالصّراحه بازگو شده و به قول شاعر پیش از این هم بارها آن را در غزلهای دیگر گفته است از چند آیه سوره نجم و سوره های دیگر اتخاذ شده است. حافظ در بیت اول (منِ گمشده) را با الهام از این دو آیه آورده است:
1- ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی
2- وَ اِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَعلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدی
(1) دوست شما گمراه نشده و به باطل نگرویده
(2) و خدای تو بهتر می داند که چه کسی گمراه و چه کسی راست راه است. و نیز به آیه های زیر عنایت داشته است.
1- … فَیُصِلُّ اللّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهدی مَنْ یَشاءُ‌ وَ هُوَ العَزیزُ الْحَکیمُ (آیه 4، سوره ابراهیم).
2- وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لِجَعَلَکُم اُمَّهً واحِدهً وَ لکِنْ یُضِلُّ‌مَنْ یَشاءُ‌ و یهدی مَن یشاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ‌ عَمّا کُنتُم تَعْلَمونَ (آیه 96، سوره النّحل).
3- اَفَمَن زُیِّنَ لَهُ سوءُ‌ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً فَاِنَّ اللّه یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ و یهدی مَن یشاءُ فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ اِنَّ اللّهَ علیمٌ بِما یَصْنَعُون (آیه 9، سوره فاطر).
4- کَذالِکَ یُضِلُّ اللّهُ رَبِّکَ مَنْ یَشاءُ‌ وَ یَهدی مَنْ یَشاءُ وَ ما یَعْلَمُ جُنودَ رَبِّکَ اِلّا هُوَ وَ ما هِیَ اِلّا ذِکْری لِلبَشَرَ (آیه 34، سوره مدثّر).
2- در بیت دوم غزل، روی سخن با آیه های بعدی این سوره دارد :
1- وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی (آیه 3، سوره النّجم).
2- اِنْ هُوَ اِلّا وَحْیٌ یُوحی (آیه 4، سوره النّجم).
(1) گفته های او نه از روی هوا و هوس است.
(2) و سخنی نیست جز آنچه به او وحی می شود.
که ملاحظه می شود گفته حافظ چیزی نیست جز گفته آن استاد توانا یعنی ذات یکتا.
اینکه بعضی از شارحین عبارت (در پس آینه) را وافی به مقصود شاعر ندانسته و چنین اظهار فرموده اند که طوطی را در پیش آینه نگاه می دارند و خود در پس آینه رفته به او تعلیم کلمات و حرف زدن را می دهند به ظاهر صحیح است و حافظ می بایست بگوید در پیش آینه طوطی صفتم داشته اند. اما در واقع حافظ از خود سخن نمی گوید او به زبان رسول خدا سخن می گوید که در پس آینه طوطی صفت، آنچه را که از استاد ازل گفت بگو می گوید و در این باره در قرآن کریم در ذکر خصایص حضرت رسول اکرم (ص) در 9 موضوع، قریب چهارصد آیه نازل شده که تنها 60 آیه در موضوع بعثت آن حضرت می باشد و برای نمونه یک آیه را یادآور می شود :
قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَ ما اَدْری ما یُفْعَلُ بی وَ لا بِکُمْ اِنْ اَتَّبَعَ اِلّا ما یوحی اِلَیَّ وَ ما اَنَا اِلّا نَذیرٌ مُبین (آیه 8، سوره احقاف).
بگو من نو درآمدی از رسولان نیستم و نمی دانم که با من چگونه عمل می شود و نه با شما، پیروی نمیکنم مگر آنچه به من وحی می شود و من نیستم مگر، بیم دهنده آشکار.
بنابراین ملاحظه می شود که حافظ، رسول خدا را مثال می زند و خود را طوطی دست آموز رسول خدا می داند در حالی که رسول خدا نیز از خود سخنی نمی گوید بلکه آنچه استاد ازل به او می گوید به دیگران تفهیم می کند.
3- نظر حافظ در مضمون بیت سوم این غزل به سوی مفاد آیه 16 و 17 سوره نوح معطوف است :
وَاللّهُ اَنْبَتَکُم مِنَ الْاَرْضِ نَباتاً (16) ثُمَّ یُعیدُکُمْ فیها وَ یُخْرِجُکُم اِخْراجاً (17)
و خدا شما را از زمین رویانید رویانیدنی (16) پس بر می گرداند شما را در آن و بیرون می آورد شما را بیرون آوردنی. (17)
معنای این بیت را حافظ در غزلی دیگر به این صورت بازگو کرده است :
مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
چنانکه پرورشم می دهند می رویم
آنچه ذکر آن در اینجا لازم است این که در بعضی نسخ مصراع دوم بیت سوم به این صورت آمده : (که از آن دست که او می کَشَدم می رویم) و معنای می کَشَدم همان می کارَدَم (از کاشتن) می آید و این در زبان محاوره در گذشته چنین مفهومی را القاء می کرده است.
4- شاعر در بیت چهارم تذکر می دهد که از روی بی اطلاعی و سرسری بر من ایراد نگیرید. من صاحب نظریه یی در امر توحید و نبوت و معادم و برداشت علیحده یی و معرفتی بدیعی در این باره دارم و به دنبال صاحب نظری می گردم که حرفهای مرا درک کند.
5- شاعر در بیت پنجم بر طبق شیوه ملامتیان سخن میگوید و می خواهد چنین تفهیم کند که به صرف تقلید از دستورات شرعی دایره معرفت هیچ سالکی انبساط نمی یابد و بایستی به آنها به چشم حکمت و معرفت نگریست.
6- شاعر در بیت ششم باز به آیه 44 سوره النجم اشاره دارد که می فرماید: اِنَّهُ هُوَ اَضْحَکَ وَ اَبْکی؛ یعنی این اوست که می خنداند و می گریاند. و از آنجا که در آیه شریفه خنده قبل از گریه آمده است شاعر هم در شعر خود به جای گفتن (گریه و خنده عشاق)، خنده و گریه عشاق را آورده همچنانکه در آیه 60 همین سوره : وَ تَضْحَکُونَ وَ لا تَبْکُونَ ، خنده پیش از گریه آمده است.
7- ما می دانیم که آخرین آیه سوره النّجم امر به سجده می کند و این سجده برای خوانندگان قرآن و این آیه شریفه لازم است چه خداوند امر می کند : فَاسجُدوا اللّهَ وَ اعْبُدُوا و به همین مناسبت حافظ در بیت مقطع غزل با بکار گرفتن صنعت التفات می گوید که خاک در میخانه را مبوی و بسیار روشن است که برای بوئیدن خاک بایستی به حالت سجده درآیند و شاعر تلویحاً سجده به خاک در میخانه را که از آن بوی مشک می آید توصیه می کند.
بنابراین مشاهده می شود که حافظ خود را مختار نمی داند بلکه او به دستور استاد ازل و به حکم سرشت و فطرتی که از روز ازل در او به ودیعت نهاده شده عمل می کند و در این باره خود را گناهکار ندانسته و به فیض رحمت الهی نیز مستظهر است.

1403/01/15 07:04
حمید

آسمان وریسمان نبافید 

1399/11/10 07:02
خسرو

بارها گفته‌ام و بار دگر می‌گویم *که من دلشده این ره نه به خود می‌پویم
عیسی گفت: خداوند مرا مبداء راه خود قرار داد ، قبل از اعمال خویش از ازل ، من از ازل برقرار بودم از ابتدا ، پیش از بودن جهان ، من از خدا صادر شدم [ امثال سلیمان 8: 22 ]

1399/11/10 07:02
خسرو

در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند *آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم
عیسی گفت: من چیزهای بسیاری دارم که بگویم ، لکن خدای زنده حقیقی است که مرا فرستاد و من آنچه را می‌گویم که به من گفته بگو [یوحنا‏ 8 :‏26]

1399/11/10 07:02
خسرو

من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست * که از آن دست که او می‌کشدم می‌رویم
عیسی گفت: من تاک خدای زنده حقیقی هستم و او باغبان است ، هر شاخه‌ای در من که میوه نیاورد، آن را دور می‌سازد و هر‌ شاخه‌ای که میوه آورد او را پاک و طیب می سازد [یوحنا‏ 15 :‏ 1- 2]

1399/11/10 12:02
خسرو

دوستان عیب من بی‌دل حیران مکنید *گوهری دارم و صاحب نظری می‌جویم
عیسی گفت: من نور عالم هستم و کسی‌ که مرا پیروی کند ، پیرو تاریکها نشود ، بلکه روح و زندگی جاودانه می یابد [یوحنا‏ 8 :‏ 12]

1399/11/10 13:02
خسرو

گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است * مکنم عیب کز او رنگ ریا می‌شویم
زیرا که من نان حقیقیم و کلام من ، شراب حقیقی است ، روح زندگی ابدی است و اما جسم (از هر رنگی که باشد) فایده‌ای ندارد کلامی را که من به شمامی گویم ، روح و زندگی جاودانه ‌است [یوحنا‏ 6 :‏ 55 - 63]
.
خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است * می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم
عیسی به یهودیان گفت: شما از پایین می‌باشید اما من از بالا، شما از این دنیا هستید، لیکن من از این جهان دیگر هستم
[یوحنا‏ 8 :‏22]
.
حافظم گفت که خاک در میخانه مبوی * گو مکن عیب که من مشک ختن می‌بویم
آنکه حافظ ماست گفت: اگر بشرخاکی مثل خودتان را اطاعت کنید در آن صورت قطعاً زیانکار خواهید بود ، اما موسی شراب دیگری از مُشک ناب است که کلام خدا را تکلم می کند و ایمن شدگان بوسیله موسی کسانیند که چون او را بشنوند ، به خاک می‌افتند و او را برتر از خود می دانند و به حمد آفریدگارشان تسبیح می‌گویند و تکبر نمی کنند [(23:34( (83:26) (4:164) (32:15)]

1400/02/25 04:04
لاذن توسل

من اگر خارم وگر گل چمن آرایی هست
که ازآن دست که میپروردم می‌رویم.
این بیت چه ایرادی داشته که جناب قزوینی با جایگزینی ( او می‌کشدم) به جای (می‌پروردم) ادعای تصحیح داشته‌اند؟ تمام نسخه‌های خطی مورد ارائه گنجور نیز به همان شکل و به سیاقی که ما شیرازیها از قدیم خوانده‌ایم و شنیده‌ایم نگاشته شده‌اند. سپاس

1400/05/06 19:08
برگ بی برگی

بارها گفته ام و بارِ دگر میگویم 

که منِ دلشده این ره نه به خود می پویم 

این غزل توصیف و وصف الحالِ شخصِ لسان الغیب حافظ و چگونگیِ سرایشِ این غزلیاتِ زیبایِ عارفانه و پاسخی ست به آن گروه که حافظ را شادی خوار و عشرت طلبِ این دنیای دون میدانند. حافظ می‌فرماید او پیش از این در ابیات بسیاری بارها به این مطلب اشاره کرده است از جمله " مرا روزِ ازل کاری بجز رندی نفرمودند" و اکنون نیز بارِ دیگر تاکید میکند که حافظِ دل از دست داده و عاشق، این راهِ رندی و عاشقی را به اختیار و اراده خود نمی پیماید ، بلکه این خداوند یا زندگی ست که او را به این راهِ معنوی سوق می‌دهد، راه او دریافتِ می و شرابِ عشق و معرفت است تا خود از آن بهره برده و سپس در قالبِ غزلیاتِ نابِ عارفانه و عاشقانه، آنرا در اختیار بشریت گذارد تا در هر عصر و زمانی از آن بمنظورِ بهبودِ کیفیتِ زندگی و رشد و تعالی فردی و جمعی استفاده کنند . 

در پسِ آینه طوطی صفتم داشته اند 

آن چه استادِ ازل گفت بگو می گویم 

حافظ میفرماید همانطور که طوطی را برای یادگیریِ کلماتِ تقلیدی در روبروی آیینه قرار داده و در پس یا پشت  آیینه شخصی با آن طوطی سخن میگوید، پس خداوند یا هستیِ مطلق نیز در پشتِ آئینهٔ زندگی او را همچون طوطی (طوطی صفت) در نظر گرفته و کلماتی را برایِ وی بیان میکند، پس هرآنچه حافظ میگوید همان چیزهایی ست که استادِ ازل و خالق یکتا بیان میکند، حافظ در اینجا نیز نفس شکنی می کند چرا که طوطی معانیِ سخنان تقلیدی را نمی داند و تنها از سرِ تقلید کلماتی را بیان میکند و با شناختی هرچند اندک از حافظ میدانیم که آوازهٔ شخصیتِ آسمانیِ او آفاق را در نوردیده و اندیشمندانِ جهان را به اندیشیدن در بارهٔ اندیشه های او وا می‌دارد .

من اگر خارم و گر گل  چمن آرایی هست 

که از آن دست که او می کشدم  می رویم 

خار کنایه از وجه فرعونی و خویشتنِ دروغینِ انسان است و گل نماد انسان زنده شده به خداوند که خانهٔ دل را از غیرِ دوست خالی کرده باشد، پس حافظ می‌فرماید اگر انسانها او را بصورت خار یا کسی که از روی منیت  خود این ابیات را سروده است شناسایی و قضاوت کنند  و یا او را گُل بدانند که تمامی ابعاد وجودی او تبدیل و مسِ وجودش طلا شده است و سپس این مطالبِ معنوی را بصورت غزل بیان میکند، هر طور که تصور کنند، بدانید که چمن آرا و باغبانی هست که هرطور او کشت کند و مرا به آن سوی که خواست اوست کشانده، روییده و رشد میکنم . 

دوستان عیبِ منِ بی دلِ حیران مکنید  

گوهری دارم و صاحب نظری می جویم 

حافظ همهٔ انسانها را دوستانِ خود میداند، او با هیچ کسی سرِ عناد و ستیزه ندارد، پس حتی منتقدانِ خود را نیز دوستان  خطاب کرده، میفرماید او عاشقی دل از کف داده است که در حیرت بسر میبرد، چگونگی شکل گیری هستی، شناخت ابعاد مختلفِ وجودیِ انسان و جایگاه و نقشِ او در هستی، هدف از آفرینش انسان و چگونگی رابطهٔ او با خالق  از جمله حیرانی های او و سایر عرفا در این جهان است ، حافظ رمز گشایی از اسرار هستی را که واقعآ موجبِ حیرانیِ هر انسانِ پرسشگری هستند گوهری کمیاب میداند، گوهری که صاحب نظران قدر آن را دانسته و بهای آن را میدانند، گوهری که پاسخ تمامیِ سوالاتِ منطقیِ انسانِ پرسشگر است و این گوهرِ معانی نزد حافظ و سایر بزرگان بوده و آنان سعی کرده اند در قالب آثار ارزشمند خود این گوهر را به رایگان تقدیم صاحب نظر و گوهر شناسان کنند تا موجبِ رشد و تعالیِ آنان و در نتیجه تحولِ اجتماع شود .

گرچه با دلقِ ملمع  میِ گلگون عیب است 

مکنم عیب کز او رنگِ ریا  می شویم 

ممکن است شخصی از حافظ علتِ در پرده و رمز گونه سخن گفتنش را جویا شده، سوال کند چرا این مطالب و گوهرِ گرانبها را به وضوح و بدونِ کنایه و استعاره به انسانها عرضه نکرده و منظورِ خود را صریح بیان نمیکند، چرا سخن از مِی و ساقی، شاهد و مویِ میان، خال و ابرو، لب و زلف رانده و از واژگان و اصطلاحاتی اینچنین بهره می‌برد که ممکن است اشخاصی را به ذهن برده و بر مبنایِ معانیِ معمول و روزمره این واژگان اثر را معنی و در نتیجه ترویجِ فسق شود ، حافظ پاسخ میدهد او واقف است که سخن از می و شرابِ قرمز و سایر اصطلاحاتِ عرفانی با دلقِ مُلَمَّع که نمادِ خداشناسی و دینداری ست همخوانی نداشته و عیبی برای اینگونه سخن گفتن است، اما از محاسنِ این شیوهٔ بیانِ مطالبِ عارفانه این است که او رنگِ ریاکاری را از دلقِ خود شسته و همچنین خود را از اتهام ریا کاری مبرا میکند، بسیاری به دلیلِ اینگونه سخن گفتن حافظ را از فرقهٔ ملامتی ها میدانند که خطا می کنند، چرا که احوالِ ملامتی ها در آن زمان بر همگان آشکار است که پیوسته خود را سرزنش می کردند و عامداً به خود ریاضت و سختی می‌دادند ولی حافظ که عاشقِ زندگی و زیبایی های آن بوده و بر برخورداری از نعمتهای این جهان تاکید میکند صرفاََ نمی‌خواهد انسانی معنوی و عارف معرفی شود، بگذار مردم گمان کنند او شراب میخورد و یا اهل عشرت و خوشی های زودگذرِ این جهان است، صاحب نظران و گوهر شناسان که باید حافظ و اندیشه های او را شناخته و قدر بدانند برای او کفایت می‌کند. دلق ملمع یا رنگارنگ کنایه از اعتقادات و باورهای مذهبی با رنگها و اشکال گوناگون  است که هدفِ نهاییِ آنها یکی بوده و آن رسیدن به وحدت و یگانگی انسان با خداوند است. مُلَمَّع به شعرِ مرکب از مصراعِ عربی و فارسی نیز گفته می شود که با اتحادشان موجبِ انتقالِ بهتر و روانترِ مفهومِ مورد نظرِ شاعر می گردد.

خنده و گریهٔ عشاق ز جایی دگر است 

می سرایم به شب و وقتِ سحر می مویم 

شادی و غم و سایرِ احساساتِ انسانها بواسطۀ هیجانات و  برآمده از فکر و ذهن آنهاست ، اما در باره عشاق به گونه ای دیگر است، شادی و خندهٔ آنان درونی، ذاتی و بدون عوامل بیرونی بوده و گریه و غم آنان نیز از جنس دیگری میباشد،  غم و غصه را به درونِ انسانِ عاشق راهی نیست و تنها غم او غمِ دوری از اصلِ خود یا معشوقِ ازلی ست، پس سرودنِ این ابیات نیز احساسی و بر مبنای هیجاناتِ طبیعیِ انسان نیست، حافظ در شب هنگام که میتواند هر لحظه باشد آنچه از سوی استادِ ازل بر قلب و فکرِ او جاری می‌شود را در قالبِ ابیات و غزلها بر زبان آورده و در هنگامِ سحر یعنی وقتی حقایق برای او روشن شد مویه و زاری میکند زیرا هرچه حقیقت بر عاشق آشکار  شود او بیشتر پی به غربتِ خود در این جهان برده و غمِ فِراق و جدایی از اصلِ خود را که عشق است عمیق تر حس میکند .

حافظم  گفت که خاکِ در میخانه مبوی

گو مکن عیب که من مشکِ ختن می بویم 

حافظم یعنی کسی که مرا حفظ میکند، این صیانت میتواند از معرفت و گوهری باشد که حافظ به آن دست یافته است، یعنی بدون لطف و عنایاتِ حضرتِ دوست امکانِ از دست دادنِ گوهرِ حضور بسیار است، پس حافظ از حافظِ خود پیغامی دریافت میکند که کمتر از میخانه و می سخن بگوی و یا اینکه آیا به اندازه کافی از شراب روحانی بهره نبردی؟ تا کی قصدِ طلبِ می داشته و خاکِ در میخانه را می بویی ؟ پاسخ حافظ از جنسِ عشق بوده و از در میخانه مشک ختن  یا خود حضرت معشوق را طلب میکند، یعنی تا وصل کامل به حضرتش از میخانه دست نمی کشد و این کارِ اصلی انسان است در جهان، حافظ عیبی بر این کار متصور نیست یعنی که عاشق باید بر این طلب اصرار ورزد تا به منظورِ نهایی و زنده شدن به عشق یا خداوند برسد .

 

 

1400/05/06 20:08
ملیکا رضایی

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه 

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود ...

1403/03/08 19:06
سحر

🌹

1401/05/03 16:08
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1402/04/30 11:06
یزدانپناه عسکری

3- در پس آینه طوطی صفتم داشته‌اند - آن چه استاد ازل گفت بگو می‌گویم 

6- خنده و گریه عشاق ز جایی دگر است - می‌سرایم به شب و وقت سحر می‌مویم 

***

[یزدانپناه عسکری]

توقفِ نظام تفسیری حواس انسان و آگاهی و مشاهده اسرار عالم هستی و قوانین و نظامات حاکم جاری در جهان 

درک و مشاهده کوران و نوسانی باد گونه بسان سلیمان.

 

__________

وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ عاصِفَةً تَجْری بِأَمْرِهِ إِلی‏ الْأَرْضِ الَّتی‏ بارَکْنا فیها  - الأنبیاء : 81

وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ  - سبأ : 12

فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْری بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصاب‏ - ص : 36

15 , 7+3:14 

1403/01/21 07:03
آینه

سلام و عرض ادب

این شعر فوق العاده از حافظ، همان مفهوم سوره نجم است که بدون اشاره مستقیمی به شاخصه های این سوره پرداخته.