گنجور

غزل شمارهٔ ۳۴۷

صَنَما با غمِ عشقِ تو چه تدبیر کنم؟
تا به کِی در غمِ تو نالهٔ شبگیر کنم؟
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شِنَوَد
مگرش هم ز سرِ زلفِ تو زنجیر کنم
آن چه در مدتِ هِجرِ تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تَحریر کنم
با سرِ زلفِ تو مجموعِ پریشانی خود
کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم؟
آن زمان کآرزویِ دیدنِ جانم باشد
در نظر نقشِ رخِ خوبِ تو تصویر کنم
گر بدانم که وصالِ تو بدین دست دهد
دین و دل را همه دَربازم و توفیر کنم
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
نیست امّید صَلاحی ز فسادِ حافظ
چون که تقدیر چُنین است، چه تدبیر کنم؟

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش مهدی سروری
غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۴۷ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1387/02/06 01:05
امیر حسین از مونیخ

بیت پنجم ،مصرع اول ،کلمه سوم :
" کرزوی " اشتباه است . " که آرزوی " ویا " کآرزوی " باید باشد .
---
پاسخ: با تشکر از شما، مطابق فرموده تصحیح شد.

1390/08/28 13:10
احسان

استاد علی اکبر دهخدا در مورد این بیت :
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود ...
گفتند در اصل این بدین گونه بوده :
دل نه دیوانه از آن شد که نصیحت شنود ...
و من هم فکر میکنم بدین صورت معنای بیت نیز کامل تر میباشد.

1401/01/19 01:04
اسیر تهرانی

ظاهرا «از آن شد» به معنای «از آن درجه گذشت» است و بیت به این شکل معنای درستی دارد: دل دیوانه از حد شنیدن نصیحت گذشت؛ دیگر نصیحت برای دل دیوانه فایده‌ای ندارد. 

 

1390/10/23 15:12
فاطمه

در کتاب دیوان حافظ ، درمصرع دوم بیت اول اینطور نوشته:
تابه کی با غم تو ناله شبگیر کنم
به جای در ، با هست و فک کنم با بهتره

1392/10/01 20:01
علیرضا پیشگو

در کنسرت تاجیکستان استاد شجریان غوغایی بپا میکند روی این شعر

1393/04/26 11:06
علی

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم به سر زلف تو زنجیر کنم
به نظر بنده ، مفهوم این بیت این است که " کار دل دیوانه از آن گذشته که نصیحت بشنود ، مگر اینکه با زنجیری از سر زلف یار بسته شود"
والا دل ( عارف سالک ) که از نصیحت شنیدن دیوانه نمی شود ! دل از عشق است که دیوانه می شود و خروشان و لایق زنجیر ! و با نسیمی از بوی زلف یار (که همانا آثار ذات اقدس ربوبیت در جهان خلقت است) - که چون زنجیر است برای دیوانه - آرام و قرار می گیرد.
به قول مولانا:
سودای تو را بهانه ای بس باشد
مدهوش تو را ترانه ای بس باشد
در کشتن ما چه می زنی تیغ جفا
ما را سر تازیانه ای بس باشد

1401/01/19 01:04
اسیر تهرانی

بسیار درست می‌فرمایید. 

1393/09/30 09:11
سید علی اصغر سجادی

زنده یاد استاد ایرج بسطامی در آلبوم بداهه خوانی و بداهه نوازی در ابتدای امر این غزل را با صدای محشر خود بصورت آواز در مایه پیش درآمد اصفهان اجرا کردند.

1394/04/24 13:06
شرح سرخی بر حافظ

در جواب خانم فاطمه :
به همین دلیل که نوشته اید ( در کتاب دیوان حافظ ...) در غم تو ... صحیح است !!!!!

1394/05/31 13:07
امین

در بیت سوم "در یکی نامه " ...در کنسرت استاد شجریان "در دو صد نامه " خوانده میشود و همچنین در بیت چهارم "که سرارسر همه" ....حوانده میشود "که یکا یک همه "
کدام درسته ؟

1394/09/01 20:12
سید محمد رضوی

استاد محمدرضا شجریان به همراه ویلون استاد شاپور نیاکان در مجلسی خصوصی در سال 1358 به مناسبت تولد 39 سالگی استاد شجریان این قطعه را در بیات اصفهان اجرا نموده اند جدای از کیفیت پایین ضبط صدا، شما را به شنیدن این اثر فاخر دعوت می‌نمایم

1394/10/26 11:12
جاوید مدرس اول رافض

دل دیوانه از آن شد .....................
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
که نصیحت شنوَد: 7 نسخه (803، 821، 822، 823، 824، 855 و 1 نسخۀ بی‌تاریخ) قزوینی- غنی، خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
که پذیرد درمان: 21 نسخه (818، 825، 843 و 18 نسخۀ متأخر یا بی‌تاریخ) نیساری
که نصیحت نشنود: 3 نسخه (819، 827 و 864)
که به درمان برسد: 1 نسخه (849)
که به درمان برسید: 1 نسخۀ بی‌تاریخ
که نصیحت نشنید: 1 نسخۀ بی‌تاریخ
35 نسخه غزل 339 را دارند و از آن جمله بیت فوق در نسخۀ مورخ 836 نیست. نسخ مورخ 801 و 818 خودِ غزل را ندارند.
************************************
************************************

1395/03/14 01:06
میلاد

به همه ی دوستان پیشنهاد می کنم این شعر ناب رو با صدای روح نواز استاد ناظری در آلبوم سخن تازه بشنوند

1395/06/05 09:09
خستو

با سلام خدمت همه ی بزرگواران و اساتید
از مطالب ارزنده ی شما گرامیان بسیار استفاده کرده و از آشنایی با این فضای زیبا خرسندم .
من در رابطه با مشکلی در زندگی تفال به حافظ عظیم الشان زدم و درپاسخ این غزل آمد.میخواستم خواهش کنم اگر امکان دارد تفسیر و تعبیر این غزل را در صورت امکان مرقوم فرمایید .البته اگردر حوصله این جمع می گنجد .باتوجه به جایگاه حافظ شنیدن تعابیر از زبان اساتید زیبنده است .با تشکر

1395/11/01 20:02
هما

این غزل رو استاد گرانقدر، محمد رضا شجریان در بخش پایانی برنامه ی یک شاخه گل شماره 457 خوندن که بسیار عالی و روح نواز ه.

1396/07/10 15:10
اسماعیل اسدی ده میراحمدی

سلام بر همه عزیزانم
در کنسرت تاجیکشتان حضرت استاد شجریان این بیت رو بدین شکل میخونن
دور شو از برم ای ذاهد و افسانه مگو....
ولی تو نوشتار بالا واعظ نوشتید، گمون کنم ذاهد درست باشه هرچند بزرکان میتونن نظر بدن ،سرافراز و شادکام باشید

1396/07/10 21:10

جناب اسدی
حضرت !!استاد بازهم بدخوانی فرموده اند،
این واعظان اند که بیهوده گویی می کنند .
باور بفرمایید.

1396/07/19 06:10

صَـنـمـا ! با غـم عـشق تو چه تـدبـیر کـنـم ؟!
تـا بـه کـی در غم تـو ناله‌ی شبـگـیـر کـنـم ؟!
صَنم : بُت استعاره از محبوب ومعشوقست.
"صنما" : ای صنـم
"تـدبـیـر" : درمان،چاره اندیشی
"شـبـگـیـر" :دل شب ، نیمه شب
مـعـنـی بـیـت : خطاب به معشوق است. یارا غم دوری نه آن می کند که بتوان گفت! بیچاره ودرمانده‌ شده ام. چه کارباید انجام می دادم که نداده ام؟ نمی دانم حیرانم که برای پایان یافتن اندوه فراق چه چاره‌ای بیاندیشم. کاش می دانستم تابه کی باید ازسوز وگداز اشتیاقِ وصال،هرشب بنالم وگریه وزاری کنم.
شاعر دراوج درماندگیست وازبی چارگی دست به دامانِ یارشده، وازخود اواستمداد می طلبد وکمک می جوید.
کلمات وواژه ها ساده وبی آلایشند واحساسات وعواطفِ شاعر رابه روشنی بیان می کنند. هرخواننده وشنونده ی این بیت، درمی یابدکه چیزی هست! اتّفاقی رخ داده و حافظ چگونه به بن بست خورده وطاقت ازکف داده است....
مبتلائی به غم ومِحنتِ اندوهِ فراق
حافظ این ناله وافغان ِ توبی چیزی نیست.
دل دیـوانـه از آن شــد که نـصـیـحـت شـنـود
مـگـرش هـم ز سـر زلـف تـو زنـجـیـر کـنـم
ازآن شد: ازآن مرحله عبورکرد، آن موقع که احتمال داشت نصیحت اثربخش باشدسپری شد،گذشت ودیگرفرصت درمان ازطریق پند واندرز ازدست رفت.
حافظ بهترین بیان کننده ی احساساتِ درونیست. بی تردید اگراو درچنین دوره ای می زیست وبه حرفه ی بازیگری می پرداخت درانتقال ِ احساسات بی مانند عمل می کرد. اوباآدمیانی که نمی شناسد خیلی راحت حرف می زند واین یکی دیگرازدهها ویژگیِ ناب است که اورا ماندگار ساخته اند.
مـعـنـی بـیـت : دل شیدا ودیوانه یِ من درشرایطی نیست که باپند ونصیحت، دست ازعشق وشیدایی بردارد! دیگرخیلی دیرشده وجنون ِ اشتیاق ِ تو تمام دلم را فراگرفته است. تنها کاری که بنظردرست می رسد این است که بازنجیرزلفِ تـو اورا به بند کشیم تا اندکی بیاساید.
دیوانه ای که به هیچ درمان مداوانشود جز به بندکشیدن وبه زنجیربستن" چه چاره ی ِ دیگری هست؟
حافظ دراینجا نیزدست ازرندی برنمی دارد! او چنان حس انگیز بامعشوق صحبت می کند که وی را وادارکند که باگیسوانش دلِ دیوانه اش راببندد.
امّاعاشق جزاین چه می خواهد؟ حال ِ دلِ عاشقی که درحلقه های زلفِ معشوق به بند کشیده شود، ازحال همه ی به ظاهر عاقلانِ آزاد ازبند نیکوتراست!
عقل اگرداندکه دل دربندِ زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند ازپِی ِ زنجیرما
آنچـه در مدّت هـجـر تـو کـشـیـدم ، هیهات !
در یـکی نـامـه محـال سـت که تـحـریر کـنـم
"هـَیـْهـٰات" : شدنی نیست ، غیرممکن است.
"تحریر کردن" : نوشتن
مـعـنـی بـیـت : دردوران هجران تو،مشقّات وسختی هایی راکه متحمّل شده‌ام، غم ورنج واندوهی که کشیده ام محال است که بتوانم در یک نامه به رشته‌ی تحریر در آورم. نه زمان کفایت می کند ونه واژه وعبارتی هست که توانِ انتقالِ درد ورنج مرا داشته باشد.
دی گفت طبیب ازسرحسرت چومرادید
هیهات که رنج توزقانون شفا رفت!
بـا سـر زلـف تـو مجـمـوع پـریشانی خـود
کـو مـجـالی ؟ که سراسر هـمه تـقـریـر کـنـم.
پریشانی ،دَرهم وبَرهم بودن، وبه هم ریختگی گیسو،هرکسی را نازیبا می نمایاند. امّا دردنیای عشق که همه چیزش با دنیای عادی تفاوت دارد، برزیبایی ِ معشوق می افزاید و اورا شهرآشوب وعّربده جو وعاشق کش تر می سازد. عاشق بامشاهده ی ِ چنین وضعیّتی،دلش ریش می شود، زیر ورو شده وطاقت ازکف می دهد. ازپریشانی ِ گیسویِ معشوقش خاطرپریشان می شود وبی سروسامانی تمام زندگی ِ اورا به هم می ریزد.
امّا عاشق ِ عارفی چون حافظ، ازاین آب گل آلود بهترین ماهی ها را می گیرد! ماهیانی که شاید دراقیانوسهای پهناورنیز کمتر دیده شوند!
به یاد داریم که حافظ "درخلاف آمدِ عادت" چگونه بایک چرخش رندانه، زاویه ی نگاهِ خود را عوض کرده واز"پریشانی ِ گیسویِ" یار خاطر مجموع تحصیل می کرد. یعنی عاشق به درجه ای ازشناخت وآگاهی می رسد که تسلیم ِ بی سروسامانی نمی گردد واز پیشامدها بهترین استفاده را می برد.
ازهمین رو حافظ دراین بیت تعمداً از واژه ی "مجموع" استفاده کرده است. چرا که مجموع علاوه بر جمع ِ چیزی به معنایِ" خاطر جمعی" نیز هست. همان خاطرجمعی که دربیتِ به یادماندنی(درخلاف آمدِ عادت به طلب کام که من / کسبِ جمعیّت ازآن زلفِ پریشان کردم) وجود دارد. بادرنظرداشتن ِ آن ، شاعردراین بیت بانشاندن دو واژه ی متضاد درکنار یکدیگر، پارادکس ِ زیبایی آفریده است:(مجموع ِ پریشانی). یعنی هم پریشانی ِ خاطر اززلفِ تونصیبم شده ،هم جمعیّتِ خاطر!
پارادوکس خاصیّتِ زایشی دارد،اندیشه تولید می کند وحرکت زاست. حافظ استاد خَلقِ پارادکس است.
مجال" : وقت ، فرصت
"تـقـریـر" : بیان کردن
معنی بیت : همچنان خطاب به معشوق است. ازپریشانیِ ِسرزلفِ تو، درمسیر "آشفتگی" به "خاطرجمعی" درحالِ رفت وبرگشت هستم بطوریکه مجالی برای بیانِ حال ِ دلِ خویش ندارم.
حافظ بامشاهده یا بایادآوریِ پریشانیِ زلفِ معشوق پریشانحال می گردد وبا توانمندیِ رندانه ای که دارد ازاین پریشانی، کسبِ جمعیّتِ خاطر می کند! عاشق همیشه دراین چرخه یِ ناتمام ِ خیال انگیزشناورمی ماند.
روز اوّل که سرزلفِ تودیدم گفتم
که پریشانی ِ این سلسله را آخرنیست.
آن زمان کـآرزوی دیـدن جانـم باشـد
در نـظر نقـش رخ خوب تـو تصویرر کنم
جان: ایهام دارد: 1- جان 2ِ معشوق
معنی بیت:
هرگاه که دلم آرزوی دیدار جان را می کند وقصد می کنم جانم را به چشم خویش ببینم، کافیست که تصویر زیبای تورا تجسّم کنم.
هرگاه که دلم برای تو معشوق ِ عزیز تنگ می شود، چاره ای جزاین نیست که با تصویرسازی ِ صورتِ ماهِ تو، ازلذّتِ دیدار تو بهره مند شوم.
هرکسی که یکی را ازصمیم ِ دل دوست داشته وشیدای ِ اوشده باشد، اورا با واژه ی "جان" صدا می کند. امّا برای عاشقی مثل حافظ معشوق ازجان نیز عزیزتر است.
ازجان طمع بُریدن آسان بُوَد ولیکن
ازدوستان ِ جانی مشکل توان بُریدن
گـر بـدانـم کـه وصـال تـو بـدیـن دسـت دهـد
دین و دل را هـمـه دربازم و تـوفیر کـنـم
تـوفـیـر : سود بُردن، حق ِ کسی را کامل پرداختن، افزوده کردنِ درآمد.
مـعـنـی بـیـت :
اگـرقرارباشد که شرطِ رسیدن به تو(معشوق) باختـن ِدل و دین باشد، دین و دلـم را یکجا می‌بازم چرا که سود و نـفـع من درهمین است. من جز وصال چیزی نمی خواهم ودرقبالش هرچه که لازم باشد می دهم.
حافظ رسیدن به خودِ معشوق راهدف گرفته است، حال اگر وصال ِ یار ازطریق ِ مسجد رفتن یا میخانه رفتن دست دهد، برای او فرقی نمی کند که درمسجد به عبادت بپردازدیا درمیخانه به میخواری مشغول گردد. آنچه که اهمیّت دارد وصال یارست.
غرض زمسجدومیخانه ام وصال شماست
جزاین خیال ندارم خدا گواه من است.
دور شـو از بَرم ای واعـظ و بیهـوده مگوی
مـن نـه آنـم کـه دگـر گـوش به تـزویـر کـنـم
واعـظ": موعظه کننده، پـند دهنده و نصیحت کننده
"تـزویـر" :ریاکاری و دروغ را به زیبایی بیان کردن، بگونه ای ماهرانه که شنونده یابیننده، باورکند وبپذیرد که آنچه که می شنود ومی بیند راست و عین ِحقیقت است.فریب و نیرنگ هم معنی شده است.
"واعــظان درنظرگاه ِ حافظ در ردیفِ زاهدان وعابدان ِ ریاکارند که با عشق و عرفان مخالفت می وَرزند.آنها بهترین تزویرکارانند!
حافظ پس ازپِی بُردن به حقیقت، طریق ِعشق را انتخاب کرد وازقشریّون وخشک مغزان بیزاری جُست وحتّا به مقابله با آنان کمر همّت بست. مقابله باکسانی که عاشقی را بیماری و گناه ‌دانسته،و فـقـط "شریعت" را راه درست و صراط مستقیم می‌پنداشتند!
ازآن زمانی که این دوتفکّر درمقابل هم صف آرایی کردند، روزبروز آزاداندیشی، دامنه یِ تفکّر ِ مهر ورزی وعشق ِ بی قید وشرط به محیط شامل):طبیعت، حیوانات وانسانها) گسترده تر شده وقشریّون به حاشیه رانده شده اند. امروزه هیچ منطقی این تفکّر را که (یا باید آنچه که من می گویم را بپذیری یا باید سرازتنت جداگردد) رانمی پذیرد. نمونه ی بارز قشری نگری، داعش، طالبان وغیره هست که برعلیهِ آنان جبهه ای جهانی تشکیل شده است.
"حافظ" درآن روزگاران به تنهایی درمقابل ِ این تفکر ایستادگی کرده، جنگیده ومنطقی بسیار قوی، فراگیر وجهان شمول ارایه نمود.
این بیت نیز در راستای همین ایستادگیست که می فرماید:
معنی بیت:
ای واعظِ قشری ویکسویه نگر،(که حتـّا به شریعت هم عمل نمی‌کنی و فـقــط ظاهری متشرّع داری و درباطن نوعی دیگرعمل می‌کنی!( ازمن دورشو من گوشی برای شنیدن ِ سخنان بیهوده ی تو ندارم.
من عاشق ِ معشوق ازلی و اهل ِ معرفت هستم،
بروبکار خود ای واعظ این چه فریاداست.
مرافتاده دل از رَه تورا چه افتاده است.
نیسـت امـّیـد صـَلاحی ز فـسـاد حافظ
چون که تقدیرچنین است چه تدبیرکنم ؟!
صـَـلاح: درست شدن ، نیک اندیشی ، پارسایی
البته که حافظ صالح ترین بنده ی ِ خداست. امّا چرا چنین می گوید؟
باید این مطلب را درنظر داشت که روی ِ سخن ِحافظ با واعظ است. اوبه نوعی ازدیدگاهِ واعظ وبه زبان ِ اوسخن می گوید. به باور واعظ حافظ فاسد است، حافظ کُفر می ورزد، حافظ ازدین خارج شده ومُلحد است.!
بنابراین حافظ درپاسخ به واعظ است که می فرماید:
مـعـنـی بـیـت :
آری ای واعظ، حافظ فاسد است وهیچ امیدی نیست که دست از تباهی و گناه بردارد. بیهوده انتظارمکش که او ازطریق عشق روی گردان شده وزُهد و پارسایی پیشه کند.
مصرع دوّم نیز دقیقاً به همین صورت است. حافظ به زبان آنها ودرپاسخ به آنها می فرماید: مگرنمی گویید که برای هرکس تقدیری رقم خورده است؟ خوب، براساس ِ همین منطق ِ شما، برای من اینچنین سرنوشتی رقم خورده ومن چاره‌ای جز تسلیم سرنوشت شدن ندارم.
عیبم مکن به رندی وبَدنامی ای حکیم
کاین بودسرنوشت زدیوانِ قسمتم.!

1396/10/31 23:12
الهام

مگه بیت دوم نمیشه دل دیوانه از ان شد که نصیحت نشنود؟؟؟؟؟؟؟ من هر جا دیدم همیین بوداااا

1396/11/11 21:02
علیرضا پاکدلیان

عرض ادب
بگمانم صورت صحیح این مصرع چنین است:
از برم دور شو ای واعظ و بیهوده مگوی
چرا که وزن شعر روانتر خواهد بود.

1397/04/22 20:07
مهدی

وزن به این صورت صحیح می باشد:
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
همچنین مصرع اول بیت آخر در جای دیگر به صورت نیز آمده است:
"نیست امید صلاحی ز فساد ای حافظ"
که از لحاظ خواندن هم روانتر است.

1397/07/25 14:09
حسن خدابخش

من تا بحال نشنیدم استاد شجریان بدخوانی کرده باشند و یکی از حسن های استاد آنست که به مفهوم شهر اشراف دارند. در مورد زاهد که در شعر خوانده اند نیز اتفاقا به ظرافت شعر افزوده است. عمل تزویر متعلق به زاهد است. وعظ مربوط به واعظ است اما زاهد داستانسرایی می کند.
در بیت آخر هم نیست امید خلاص از سر زلفش حافظ قشنگ تر است. استاد هم همین را می گوید.

1398/06/02 15:09
سید علیرضا حسینی

با عرض سلام و درود
توفیر در بیت ششم به معنی حق کسی را تمام ‌و کمال دادن است.

1400/11/23 13:01
جواد کرمی

با سلام، به نظر می رسد با توجه به اصالت عشق نزد وی و ارادت حضرتش به مقام عشق ، توفیر در مفهوم جان و دل بازی در راه عشق و تغییر است و لا غیر ...

1398/10/27 00:12
خنامث

شبیه به این همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴/
غزل همام است.

1399/08/27 13:10
سلیمان فرهادیان

با سلام
در جواب مهدی و حسن خدابخش خوب است که بدانیم
این غزل را استاد گرامی جناب آقای محمدرضا شجریان، در کنسرتی در تاجیکستان، به زیبایی هر چه تمامتر اجرا کردند.
در این اجرا، محمود تبریزی زاده با کمانچه، رضا قاسمی با سه تار و مجید خلج با تمبک آقای شجریان را همراهی کردند. در این کنسرت که می توان فایل و صوتی و تصوری آن را از سایت خصوصی (khosousi.com) دریافت کرد، علاوه بر این غزل، شعر زیبای سعدی با مطلع
خوشتر از دوران عشق ایام نیست
بامداد عاشقان را شام نیست
و تصنیف های زیبای
ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه
و
در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
را نیز اجرا کردند که بسیار شنیدنی است.
یکی از نکات جالب آن اجرا این بود که زمانی که استاد به بیت آخر غزل رسیدند، آن را به دو صورت متفاوت اجرا کردند، یکبار خواندند:
نیست امید خلاص از سر زلفش، حافظ
و یکبار خواندند
نیست امید صلاحی ز فساد حافظ
یعنی هر دو روایت را بیان کردند.
ارادتمند
سلیمان فرهادیان

1399/08/07 04:11
حسین

به نظر من معنی دل دیوانه ازان شد که نصیحت شنود مگر اینکه...
اینه:
دل دیوانه و عاشق وشیدای، این بود که نصیحتی بشنوداز صاحب نفوذ و تا در این نصیحت عامل و گره ایی اجباری باشد تا عشق تو را تصاحب کنم...یه جورایی هم به خدا برسه هم خرما...

1399/09/24 12:11
مرجان

ضمن عرض سلام و تشکر بابت سایت خوبتون می خواستم بگم جای برخی غزلسرایان نامی معاصر مانند زنده یاد حسین منزوی در سایتتون خالیه. لذا سپاسگزار خواهم بوداگر بزرگواری بتونه در تشخیص وزن عروضی بیت زیر منو راهنمایی کنه:
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
گمان می کنم باید مفاعیلن فعلاتن فع باشه.

1399/09/24 15:11
nabavar

گرامی مرجان
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
گمانم بر این است
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
(مجتث مثمن مخبون محذوف)
مانند:
هزار حیله برانگیخت حافظ از سر فکر
در آن هوس که شود آن نگار رام و نشد

1399/09/25 04:11
..

درود مرجان عزیز
مفاعلات مفاعیلن مفاعلات مفاعیلن

1399/12/11 02:03
مبتدی۷۶

با سلام.
بنظر من:
در مورد بیت آخر تفسیر آقا رضا درسته.
یه ایده ای که بنظرم میرسه اینه که : حضرت حافظ هنوز به معشوق نرسیده و در غم و ناله و نصیحت نشنوی و زجر و ... گرفتار است. هر کاری میتوانسته کرده است ولی وصال دست نداده! پس از این دوران به فساد=تباهی و ویرانی یاد کرده است. میگوید امیدی به گذشتن از این تباهی نیست. ولی باز سر تسلیم فرود میاره و میگه چون چنین تقدیری برای من رقم زدی ، کاری از دستم بر نمی آید و راه حلی ندارم، پس آنرا میپزیرم.
با تشکر

1399/12/11 02:03
مبتدی۷۶

در اصل حافظ با خودش داره حرف میزنه و به خودش هشدار و آگاهی میده نه به واعظ یا هیچ کس دیگری

1400/04/04 21:07
برگ بی برگی

صنما با غمِ عشقِ تو چه تدبیر کنم؟

تا به کِی در غمِ تو نالهٔ شبگیر کنم؟

غزل از زبانِ واعظ و مُتکلم است در بارهٔ چگونگیِ رسیدنِ به خداوند اما حافظ با رندیِ خاصِ خود تزویرِ او را برملا کرده و حتی‌بشرطِ صداقت در گفتار، بر شیوهٔ او خطِ بطلان می کشد. "صنم" به معنیِ بُت و معشوقِ زیبا روی آمده که اگر از زبانِ عارف بکار گرفته شود استعاره از خداوند است، و واعظ با تزویر خود را گرفتار در غمِ عشقش توصیف می کند، و صد البته که باید با ذهنِ خود تدبیری بیندیشد تا سرانجام این غم با وصال و رسیدن به او بِسَر آمده و پایان پذیرد، حافظ در حالیکه می توانست واژهٔ دیگری همچون یارا و نگارا را برای آغازِ غزل بکار ببرد اما از زبانِ واعظ، "صنم" را مخاطب قرار می دهد تا بگوید واعظ از خداوند نیز بُتی در ذهنِ خود تراشیده و با آن به راز و نیاز می پردازد، در مصراع دوم شبگیر یعنی سحرگاهان و واعظ ادامه می دهد البته که غم منجر به درد می گردد، پس تا چه زمانی انسانِ عاشق می تواند آن دردِ ناشی از غمِ عشق را متحمل شده و شبها تا به سحر ناله سر دهد؟ تدبیر به معنیِ چاره‌جویی آمده است اما تدبیرِ انسان غالبن مجازی و سطحی بوده و در مقابل، این تدبیرِ خداوند است که حقیقتِ محض است، پس‌ انسان با عقلِ محدودِ خود تواناییِ اندیشه و تدبیر برای رسیدن به خداوند را ندارد، بلکه برابرِ نظرِ عارفان می بایست فارغ از عقل و مجنون شود و این مؤثر ترین چاره جویی در راهِ وصالِ آن بُت است. اما چنانچه واعظ گفت او می خواهد تا بوسیله کارهایِ بیرونی از قبیلِ ناله هایِ شبگیر یا وِرد و دعا و ناله و زاری غمِ عشقِ خود را تدبیر کند و خود نیز تلویحاََ  به بی ثمریِ این کار اذعان کرده و می گوید تا به کِی باید به چنین کاری مبادرت ورزد و خبری از وصال نباشد ؟

دلِ دیوانه از آن شد که نصیحت شِنَوَد

مگرش هم ز سرِ زلفِ تو زنجیر کنم

"از آن" یعنی به دلیلِ اینکه و "شد" در اینجا یعنی رفت یا گذر کرد، مصرعِ اول قابلیتِ خوانش و ترجمانِ چند وجهی را دارد، و محتمل ترین اینکه شُد و گذشت آن زمان که دلِ دیوانه نصیحت را بشنَوَد، یا بعبارتی کارِ دلِ دیوانه از آن حد گذشت که نصیحت پذیر باشد، واعظ که عُمری را به پند و نصیحتِ بدونِ ثمر‌ به دیگران سپری کرده باز هم بر مبنایِ ذهنیتِ محدودِ خود تدبیرِ دیگری اندیشده و می گوید برایِ اینکه دلِ دیوانه‌ی عاشقم را مهار کرده و در اختیار بگیرم چاره ای جز این نیست که به زور توسل جُسته و او را از سرِ( بوسیلهٔ) زلفِ تو ای صنمِ زیبا روی در بند و زنجیر کنم، یعنی گوشه ای نشسته و پیوسته در حالِ ذکر و عبادت باشد تا اجازه ندهد دلِ دیوانه به هر سویی رفته و به چیزی جز او بیندیشد، اما این هم تدبیری خام دستانه است و کارِ زُهادی که تارکِ دنیا شده و چشم به رویِ مواهب و زیبایی هایِ آن می بندند و امیدِ رسیدن به خدا دارند، که از نظرِ حافظ و جهان بینیِ او نتیجه بخش نخواهد بود چنانچه در غزلی دیگر می فرماید؛ " ز میوه هایِ بهشتی چه ذوق در یابد/ هر آنکه سیبِ زنخدانِ شاهدی نگزید". شباهت و هم جنسیِ بینِ حلقه‌ی زلف و حلقه هایِ زنجیر جالب توجه و زیباست.

آن چه در مدتِ هِجرِ تو کشیدم هیهات

در یکی نامه محال است که تحریر کنم

هیهات یعنی اظهارِ تأسف در نامرادیِ آرزویِ دور و درازی که محال می‌نمایاند، باز هم واعظِ زاهد است که با ذهن سخنوری کرده و در ناله هایِ شبگیرِ خود خطاب به صنم یا خداوند می گوید هیهات و افسوس که در یک گفتار و یا نوشتار محال است که بتواند برایت شرح دهد که چه ها از غمِ هجران و فِراقت کشیده است، درواقع حافظ قصدِ آن دارد تا حتی بشرطِ صداقتِ واعظ به چگونگیِ نیایش و ناله هایِ شبگیرِ او بپردازد و اینکه مگر خداوندِ عالمِ بر غیب و اسرارِ درونیِ انسانها خود بی خبر است که واعظ قصدِ آگاه کردنِ خداوند را داشته باشد؟ مولانا نیز درباره‌ی چنین ناله هایِ شبگیر می فرماید؛ " بس دعاها کو زیان است و هلاک/ و ز کرم می نشنود یزدانِ پاک" .

با سرِ زلفِ تو مجموعِ پریشانیِ خود

کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم؟

عرفا از پریشانی به جمع و سپس به وحدت می رسند و باز هم واعظی که این سخنانِ عارفانه را شنیده است مقلدانه آنرا بکار می بَرَد و خطاب به بُت یا خدایِ تصویریِ نقش بسته در ذهنش می گوید مجالی نیست تا با سرِ زلفِ تو مجموع و همهٔ آنچه از پریشانی بر او گذشته است را تقریر و بیان کند، درحقیقت واعظ این یکی را بنا بر پریشانیِ ذهنیِ خود بدرستی بیان می کند چنانچه در وعظ و خطابه هایِ او نیز این پریشانی آشکارا  دیده می شود.

آن زمان کآرزویِ دیدنِ جانم باشد

در نظر نقشِ رُخِ خوبِ تو تصویر کنم

آرزویِ دیدنِ جان یعنی دیدارِ صنمِ زیبا و اصلِ خداییِ انسان که عرفا آنرا جانِ همهٔ جانان و باشندگانِ عالم نامیده اند، پس واعظ نیز تقلید کرده، همین واژه را بکار می بَرَد و خود را آرزومندِ دیدنِ آن جان توصیف می کند، اما در مصراع دوم خود اذعان می کند که در نظر و دیدگاهِ خود رُخِ زیبایِ خداوند را تصویر می کند، یعنی از خداوند که هرگز به تصویر در نمی آید بوسیله ذهنِ خود نقش و تصویر ایجاد می کند، پس حافظ به نمونه هایِ دیگری از ناله هایِ شبگیرِ واعظ و عابد می پردازد که تصویری از خداوند را در ذهنِ خود نقش می زند که غالبن در آسمانها ست و قهار و منتقم و هولناک، پس‌ با خوف چنین خدایِ ساخته و پرداخته ذهنِ خود را پرستش می کند و بر سرِ منبر دیگران را نیز از او می ترساند.

گر بدانم که وصالِ تو بدین دست دهد

دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم

پس واعظِ مورد نظر که خود از چنین ناله و زاری هایِ شبگیری خوشش آمده است شرطی را معین می کند که اگر چنین باشد و بداند که وصالِ آن صنمِ زیبا و خدایِ تصویریِ او بوسیلهٔ همین ناله هایِ شبگیرِ واعظِ که ذکر شد دست می دهد، پس دین و دل را همه در می بازد و از این کار توفیر می کند،‌یعنی سود می بَرَد، می‌بینیم که واعظ همچنان در پیِ سود و زیان است و با سرقتِ جملاتِ عارفان که دل و دین در می بازند تا به عشق زنده شوند، او با شرط و شروطی خدایِ تصویری و نقش بسته بر ذهنِ خود را به امیدِ توفیر و سودی که لابد در رسیدن به بهشت به آن دست می یابد عبادت می کند، در حالیکه عارفِ حقیقی با طمع و شرطِ سود و بهشت نیست که دل و دین را در می بازد، بلکه از جانِ جانان هم او را طلب می کند و در این راه نه تنها از چیزهایی که در دل قرار داده است می گذرد، بلکه دین یا باورهایِ تقلیدی را نیز در می بازد تا سرانجام دلش به عشق زنده شود، مولانا هم بر این امر صحه می گذارد آنجا که می فرماید " از خدا غیرِ خدا را خواستن/ ظنِ افزونی است و کُلّی کاستن" و یا حافظ که خود می فرماید " تو بندگی چو گدایان بشرطِ مزد مکن"

دور شو از بَرَم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

بزرگانی چون حافظ و عرفا با یکی دو جمله که از انسانِ مدعیِ عاشقی بشنوند به احوالِ درونیِ آنان پِی می برند، و در اینجا حافظ است که با تشخیصِ ادعایِ مزورانه ی واعظ سخن گفته و از او می خواهد تا از بَرِ وی دور شود و بس کند چنین بیهوده گویی هایی را، برخی از بزرگان رعایتِ حالِ چنین مدعیانی را کرده و با شنیدنِ این یاوه گویی ها سکوت اختیار می کنند و همین سکوتشان واعظِ مدعی را گستاخ تر می کند تا بر مُهملاتِ خود بیفزاید و هر دَم با تزویر و ریاکاری ادعای تازه ای کند اما حافظ می فرماید که او نه آن است،‌ یعنی وقتی تزویرِ واعظ بر او معلوم شد آنرا بر نمی تابد و دیگر حاضر  به گوش کردنِ کلمه ای بیش از آنچه گفته است نخواهد بود. یعنی بدیهی ست هرآنچه پس از این هم قصدِ گفتنش را داشته باشد تزویر است و بیهوده گویی از این دست که تا کنون گفته است.

نیست امیدِ صَلاحی ز فسادِ حافظ 

چون که تقدیر چنین است، چه تدبیرکنم؟

فساد در اینجا یعنی فتنه گری و آشوب، واعظ که موفق به فریبِ بزرگانی چون حافظ نمی شود آنان را مفسد می خواند، یعنی کسی که در کارِ واعظ اختلال ایجاد کرده و با روشنگری و آگاهی بخشیدن به دیگران، از نگاهِ واعظ در جامعه فتنه گری و فساد می کند، پس‌حافظ که خود بخوبی آگاه است که کارش نه تنها فساد نیست،‌ بلکه عینِ اصلاح است با رندی خطاب به واعظ می فرماید اگر با اینگونه تزویر و سرقتِ اصطلاحاتِ عرفانی گمان می کنی حافظ در تأییدِ امثالِ تو مُصلح می شود باید بدانی که امیدی به او نیست، در مصراع دوم این امرِ به اصطلاحِ واعظ افساد را که در حقیقت اصلاح ست تقدیرِ خداوند می داند، یعنی خواستِ خداوند است که حافظی ظهور کند و پرده از چهرهٔ تزویرِ واعظ بر اندازد تا انسانهای عاشق به صنمِ زیبا رویِ خود در دامِ چنین فریبکارانی نیفتاده و با گزینشِ راهنمایِ معنویِ حقیقی راه را از چاه تشخیص دهند. پس وقتی تقدیرِ خداوند که حقیقتِ محض است بر چنین امری قرار گرفته است حافظ چه تدبیری می تواند داشته باشد؟ درواقع حافظ معنیِ تدبیرِ عقلِ کُل و قضای الهی را که حقیقتِ محض است و چنین مقرر می کند را در برابرِ تدبیرِ عقلِ جزوی و محدودِ انسان به قضاوت می گذارد تا درسی باشد برای فهمِ معنیِ تدبیر که در آغازِ غزل توسطِ واعظ بیان شد.

 

 

 

 

 

1401/04/06 08:07
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1403/03/23 16:05
محمدعلی قاسمی فلاورجانی

چقدر تلخه... خواجه و داستان سوز و گداز لهیب شوم دورویی و تزویر: 

دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم...