گنجور

غزل شمارهٔ ۳۴۶

من نه آن رندم که تَرکِ شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
من که عیبِ توبه‌کاران کرده باشم بارها
توبه از مِی وقتِ گُل دیوانه باشم گر کنم
عشق دردانه‌ست و من غَوّاص و دریا میکده
سر فروبُردم در آن جا تا کجا سر بَرکُنم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نامِ فِسق
داوری دارم بسی یا رب، که را داور کنم؟
بازکَش یک دَم عِنان ای تُرکِ شهرآشوبِ من
تا ز اشک و چهره راهت پُر زر و گوهر کنم
من که از یاقوت و لَعلِ اشک دارم گنج‌ها
کِی نظر در فیضِ خورشیدِ بلنداختر کنم
چون صبا مجموعهٔ گل را به آبِ لطف شست
کج دلم خوان، گر نظر بر صفحهٔ دفتر کنم
عهد و پیمانِ فلک را نیست چندان اعتبار
عهد با پیمانه بندم، شرط با ساغَر کُنم
من که دارم در گدایی گنجِ سلطانی به دست
کِی طمع در گردشِ گردونِ دون‌پَرور کنم
گر چه گَردآلودِ فقرم، شرم باد از همتم
گر به آبِ چشمهٔ خورشید دامن تَر کنم
عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطفِ دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمهٔ کوثر کنم
دوش لعلش عشوه‌ای می‌داد حافظ را، ولی
من نه آنم کز وی این افسانه‌ها باور کنم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش اهورا هورخش
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۴۶ به خوانش شاپرک شیرازی

حاشیه ها

1389/02/15 11:05
می گسار

در نسخه غنی چند بیت که اینجا هست نیست ، و همچنین بیت معروف :
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود ... وعده ی فدای زاهد را چرا باور کنم
نیست و چندین بیت دیگه.این بیت نشان دهنده خیامی بودن مولا حافظ ـه
---
پاسخ: حاشیهٔ دیوان قزوینی ذیل این غزل:
در این غزل در نسخ مختلفهٔ جدیده از یک الی هشت بیت الحاقی دیده شده است از جمله این بیت مشهور:
من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود
وعدهٔ فردای زاهد را چرا باور کنم
ولی در نسخ قدیمهٔ قریب العصر با حافظ از قبیل خ، ق، نخ، ل اثری از هیچکدام از این ابیات موجود نیست.

1391/10/12 23:01
علیرضا منتظر

بازکش یکدم عنان ای ترک شهر آشوب من
تا زاشک چهره راهت پر زرو زیور کنم
درست میباشد که در نسخه ی اکنون واو اضافه ای بعد از اشک نوشته شده است . لطفا اصلاح گردد

1394/04/24 13:06
شرح سرخی بر حافظ

این که جناب علیرضا نوشته اند :
بازکش یکدم عنان ای ترک شهر آشوب من
تا زاشک چهره راهت پر زرو زیور کنم
درست میباشد که در نسخه ی اکنون واو اضافه ای بعد از اشک نوشته شده است . لطفا اصلاح گرد...
=========================
نوشته ی جناب علیرضا صحیح نیست .
1: اشک دیده داریم ولی اشک چهره نداریم .
2: مصرع صنعت لف و نشر نامرتب دارد . یعنی راهت را از دانه های اشک که شبیه مروارید است و چهره ی زردم که شبیه سکه های زر است پر زر و زیور می کنم . بنابراین قطرات اشک مروارید است و زردی چهره سکه های زر و راهت را با زر و مروارید زیور می بخشم .

1395/01/05 21:04
رهگذر

علامه ی طباطبایی و تفال به دیوان حافظ و آمدن این غزل:
بنگرید به کتاب مهر تابان یا این نشانی:
پیوند به وبگاه بیرونی

1396/06/03 21:09

مـن نه آن رنـدم که تـَرکِ شـاهـد و ساغـر کنـم
مـُحتـسب دانـد کـه مـن ایـن کــارها کمتـر کنـم
بازهم غزلی ناب ونغز وپُرمایه، که بازتابی ازجهان بینی وسندی ازآزادفکری آن فرزانه ی روزگارانست.
"رنـد" درنظرگاهِ عابد وزاهد ویکسویه نگران ِ متشرّع ِسنّی مذهبِ آن روزگاران، یک شخصیّتِ لا اُبالی،بی قید وبند، وبی مسئولیّت است. چرا که ازمنظرآنها هرکس مقیّدبه آداب شرع و اخلاق اجتماعی نباشد، هرچقدرهم پاک باطن بوده باشد،طولی نمی کشد که خودبخودبی انگیزه شده و بسوی بی بند وباری و بی غیرتی کشیده می شود ودرمَنجلابِ فساد وتباهی فرومی رود!
حافظ شاید شاخص ترین وبارزترین فردیست که درمقابل ِ این تفکّرخام قدعلم کرده وتمام توان وکوشش خودرابکاربست تاعکس آن رااثبات کند. برای همین منظور شخصیّتِ "رند" راکه ازلحاظ اجتماعی درپائین ترین رده قرارداشت ونمادِ لااُبالیگری به شمارمی رفت درکارگاهِ ذهن ِاسطوره ساز خویش، بازسازی،به سازی ونوسازی کرد وبه اوشخصیّتی عارفانه، عاشقانه ومسئولانه بخشید.
شخصیّتی که درظاهر بی قید وبند ولااُبالیست،شراب می خورد،نظربازی می کند، عشقبازی می کند لیکن باطنی پاک دارد. ازریاکاری، دروغ، نیرنگ ومردم آزاری و بویژه فضولی درکاردیگران بیزاراست.
"شـاهـد": معشوقِ زیباروی، بیشتراستعاره از مُغبچگان است. پسرانِ زیبارویی که درمیکده های زرتشتیان به خدمتگری مشغول بودند. ازنظرگاهِ عرفانی،منظوراز "شاهد" خودِ معشوق اَزلیست که فروغ ذاتِ او درتمام ِ پدیده های این جهان انعکاس پیداکرده است. بطوریکه زیبایی ِ مُغبچگان نیز بازتابی ازهمین فروغ است ودل بستن به آنها چنانکه رندان به نظربازی دل بندند اَمری مذموم ونکوهیده نیست. امّا ازنظرمتشرّعین نوعی بی بندوباری،لغزش وگناه محسوب می گردد. این دومعنا درغزلیّات ِ حافظ اغلب درهم آمیخته شده وبنظرحافظ، عشقبازی بامغبچگان نه تنها معصیت نیست بلکه آغازراهیست که به سرمنزل مقصود منتهی می گردد.
"سـاغـر" : پـیـالـه ، جام شراب
"مـُحـتـسـب" :حسابگر، مأمور امر به معروف و نهی از منکر
باتوجّه به معنی مصرع دوّم وحضور"مُحتسب" منظورشاعرازواژه های شراب وشاهد معناهای ظاهری هستند نه عرفانی.
مـعـنـی بـیــت : مـن دررندی ثابت قدم هستم من آن رندی نیستم که بامشاهده ی مامور ومُحتسب، شاهدوجام باده را کنار گذاشته وترک کنم ، مُحتسب خودش هم این موضوع راخوب می‌داند که من اصلاً چنین کاری نمی‌کنم .
من وانکارشراب این چه حکایت باشد؟
غالباً اینقدرم عقل وکفایت باشد!
مـن کـه عیـبِ تـوبـه کـاران کـرده بـاشـم بـارهـا
تـوبـه از مِی وقت گل ، دیـوانـه بـاشم گر کنم
در تأئید وتاکیدِ بیت قبل می فرماید:
مـن که توبه کنندگان از شرابخواری را بارها وبارها سرزنش کرده‌ام مگر دیـوانه باشم که خودم در موسم بـهـار باده نوشی وشاهدبازی را تـرک کنم !
سئوالی که دراینجا به ذهن مخاطب متبادرمی گردداین است که ازکجا معلوم می شود که منظورعارفان ازشراب وشاهد دریک غزل معنای ظاهریست یا معنای باطنی؟ اصلاًچراعارفان ازاین واژه ها استفاده می کرده و راستی چراحافظ این همه تاکید وپافشاری درشرابخواری و شاهدبازی دارد؟
بعضی ازشارحین محترم، هم درآن دوران وهم دراین روزگاران، باتوجیهاتی غیرقابل قبول، آسمان رابه زمین وزمین رابه زمان می دوخته وهمچنان می دوزند که منظورحافظ از"شاهد بازی وشرابخواری" هرگزمعناهای ظاهری نبوده ومنظوراوبیان ِ حالاتِ روحانی و دریافتِ فیوضاتِ فوق ِمعنوی واین قبیلِ حالاتِ معنوی بوده که بیان ِ آنها باالفاظ وعباراتِ معمول، اَمری غیرممکن وغیرقابل درک بوده وحافظ وعرفا اجباراًازاین واژه ها استفاده می کرده اند!!! شگفتا! جَلّ الخالق!! آخرمگراین حالاتِ روحانی چگونه حالاتی می تواندبوده باشد که باالفاظ وعباراتِ شریف ولطیف، غیرقابل ِ بیان وغیرممکن، ولی باشراب وشاهد ومیکده قابل بیان وقابل فهم می شده است؟؟؟
برخی دیگر ازاین صنفِ آسمان به زمین دوزانِ زبردست که به خیال خویش درتوجیهِ کردن و ساده کردنِ دشواری های غزلیّاتِ حافظ وپیچدگیهای عباراتِ عرفانی، سابقه ای طولانی ودستانی قوی دارند،درپاسخ به سئوال موردِ بحث، معمولاً ابتدا بانگاهی که عاقل اَندرسفیه اندازد به پرسشگر انداخته وسپس می فرمایند:
"اهل عرفان در ابتدا حرف هایشان را صریح مطرح می نمودند، ولی چون بی پرده گویی و صراحتِ گفتار، سبب به وجود آمدنِ مشکلاتی برای آنها شد، از جمله این که از سوی فقها و متشرّعین موردِ تهدید و تکفیر قرار گرفتند و عدّه ای هم مثل منصورحلّاج برسراین موضوعات به قتل رسیدند، این موضوع سبب شد تا آنها بناچاربه نحوی رو به تقیّه (به معنای استتارکردن وخودرااز دیدِ دشمن پنهان داشتن) بیاورند و مضامین خود را در قالبِ ادبیّاتی رمزگونه مطرح سازند!!!!!
حقیقتاً اگرکسی ازشنیدن ِ این توجیهاتِ ابلهانه شاخ درنیاورد به فتوای حضرت حافظ واجب است برای اونمرده نمازمیّت خواند یاحداقل به آدمیّتِ اوتردید کرد!
آخراین توجیهِ عالمانه وعارفانه راچگونه بایدپذیرفت ودرکجای دل می توان جا داد؟!
اگر مطابق این منطق به فرض حافظ حقیقتاً در مقام ِ تقیّه بوده وبه اصطلاح می خواسته ازغضبِ فُقها وخشم ِ علمای زمانه ی خویش دراَمان بماند؟ پس چرا این همه تاکید وپافشاری در"شرابخواری وشاهدبازی ومیکده" داردکه اتّفاقاً هرسه واژه ازنظرگاهِ شرع بسیارمذموم بوده ودرردیف ِ گناهان بزرگ شمرده شده است؟ آیانمی دانست که این واژه ها کارراخراب ترکرده واورا بیشتردرمعرض اتّهام قرار خواهد داد؟! آخراین چه نوع منطق است که کسی برای تقیّه دست به دامان شراب وشاهد گردد تا دراَمان باشد؟! اینگونه که بدتردچاردردسرشده واوضاع خرابتر می شود؟
برخی دیگرنیز بااستنادبه اشعاری از شیخ شبستری ودیگرعارفان بزرگ، ازدادن پاسخ روشن ناتوان مانده وباطفره رفتن سعی کرده اند مسئله راپیچیده ترساخته تا ماهیّتِ سئوال رابپوشانندوآن رابه حاشیه برانند. این دسته غافل ازآنند که حافظ باتمام عارفانِ پیش ازخود وبعدازخود، تفاوت های اساسی دارد وهرگز نمی توان بااستنادبه شعردیگران ونظرگاهِ سایرشاعران و عارفان، جهان بینی ِ حافظ راتوجیه کرد. چراکه حافظ اصلاً عارف نیست که این توجیهات درموردِ اوصادق بوده باشد! حافظ فقط حافظ است وبس وهمانندی برایش نیست. شاید حافظ درعرصه ی عرفان ازهمه عارف ترباشد امّا اوعارفی نیست که بتوان بااشعاردیگران اورا ارزیابی کرد! قیاس کردنِ حافظ باهرعارف وحتّاشاعران دیگر وتوجیه کردن شراب وشاهد ومیکده یِ حافظ با شرابِ شیخ شبستری ودیگران، همانندِ گذاشتن ِ کلاهِ شنبه برسرجمعه بوده وهیچ جایگاهی ندارد. حافظ پدیده ای منحصربفرد است وفقط برای شناختِ اوباید به غزلیّات ِ خودش رجوع گردد نه شعرومنطق ِ کسی دیگر.
بنابراین باتوجّه به شناختی که ازحافظ داریم بنظرمی رسد منظورحافظ از"شراب وشاهد ومیکده" (حداقل دراین بیت) معناهای ظاهری هستند وبرداشتِ عرفانی یاچیزی دیگرمیسّرنمی باشد. اومی خواهد با تکیه برمعناهای ظاهری وبرجسته سازی این واژه ها، حساسیّتِ زاهد وعابدرابرانگیخته وهرچه بیشتروبیشتر صفِ خودرا ازآنها جداوخودرا درمدار آزاداندیشی قراردهد. تنهادراین صورت است که فرصتی مناسب پیداخواهد کرد وخواهدتوانست به جهان بینی ِ خویش توسعه وعُمق بخشد. جهان بینی ای که برای اوازهمه چیز عزیزتر ومهمّتراست.
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم
عشق دُردانـه ست و مـن غوّاص و دریا میـکـده
سـر فـرو بــُردم در آنـجـا تـا کـجــا سـر بـر کـنـم
واین بیت دقیقاً نقطه ومحور مدار جهان بینی ِ حافظ است که دربیتِ پیشین اشاره شد. انتخاب طریق عشق وراهی شدن به سرمنزل مقصود...
"عشق دُردانه ست" : یعنی برایم ازهمه چیز مهمّتراست. همچنانکه مروارید برای گوهری.
"من غواص هستم" یعنی جانم رابه کف گرفته دل به دریازده ام تا آن مُرواریدِ عزیز وگرانبها(عشق) رابدست آورم.
"میکده همچون دریـای ژرف وبی کرانه است که عشق دراَعماقِ آن جای گرفته است"
"سر فرو بردم" : با سر وارد آب شدم.استعاره ازانتخاب ِطریق عشق است
"تاکجاسر بَر کُنم" : تااینکه ازکجاسر بر آورم.
مـعـنـی بـیــت : ( ای محتسب، زاهد، عابد،صوفی) من طریق عشق راانتخاب کردم. درنظرگاهِ من عشق همانند مُرواریدِ بی نظیر و گران‌ قیمتی هست که در اعماق ِ میکده‌ی شناخت ومعرفت ،آزادگی،پاک باطنی وپاک اندیشی، جای گرفته است. من به شوق ِ آن دُردانه، چونان غوّاصّی دست ازجان شسته و دل به این دریازده وبه آن اعماق فرو می‌روم بااینکه نمی‌دانم سر از کجا در می‌آورم . برای من مهمّ نیست که چه برسرم خواهد آمد، همین که این راه راانتخاب کرده ام خودرارستگار وجاوید می بینم واهمیّتی ندارد که دراین راهِ پُرخطرچه سرانجامی برای من رقم خواهدخورد.
راهیست راهِ عشق که هیچش کناره نیست
آنجاجزآنکه جان بسپارند چاره نیست
لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بـسـی یـا رب کـه را داور کـنـــــم ؟!
"لالـه" : گلی به شکلِ جام و سرخ رنگ که بر روی پایه ای بلند قرار دارد.در ادبیاتِ ما نیز کنایه از چهره ی گلگون ِ محبوب نیزمی باشدکه باعثِ داغدارشدنِ عاشق می شود.
لیکن ازآنجاکه گلی به شکل جام و سرخ رنگ است بیشتربه ساغر پرازشراب تشبیه می شود دراینجا به کسی که ساغر در دست دارد تشبیه‌ شده‌است. "لاله ساغر گیـراست ": لاله پیاله دردست دارد،لاله باده نـوش است.
"نـرگـس" : حافظ دراینجا نرگس را به سببِ اینکه سرش پاییـن افتاده مست گرفته است.
"لالـه" و "نـرگس" در اینجا نَمادِ ونماینده ی پدیده های طبیعت هستند. حافظ باطنز وطعنه به زاهد وعابد کنایه می زند که چرا فقط شرابخواری مرا می بینیدوسرزنش می کنید؟ اگرباچشم دل پیرامون خودرا بنگرید خواهیددید که فقط من نیستم همه شراب می خورند،حتّا گیاهان وگلها نیز مشغول عیش وعشرتند.
"فـِسق" : فساد و خلاف شرع
"داوری" : شکایت ، قضاوت
"داور" :قاضی .
مـعـنـی بـیــت :شگفتا درشرایطی که دریک طرف گلِ لالـه ساغربه دست گرفته وشراب می خورد، ودرطرف دیگرگل نرگس مست افتاده است. آن وقت برمـن ِبدطالع نام فاسق می نهند! پـرودگارا ازاین اوضاع شاکی هستم ولی چه می شود کرد؟ نسبت به این بی عدالتی چه کسی را قاضی کنم ؟!!
محتسب شیخ شدوفسق خودازیادببرد
قصّه ی ماست که درهرسربازاربماند
باز کش یکدم عنان ، ای تـُرک شهرآشوب مـن !
تـا ز اشک و چـهـره راهـت پـُر زر و گـوهـر کـنـم
باز کش یکدم عنان : افسارمَرکب یااسب را بکش ولحظه ای درنـگ کن ، تـوقف کن
"تـُرک" : استعاره از معشوق زیبا رو وغارتگردلها
"شهر آشوب" : کسی که باجلوه گری توانددلهای مردم شهری راغارت کرده وتمام شهربه آشوب کشاند.
"گوهر" : لعل ویاقوت که سرخ رنگ هستند، استعاره از اشک خونیـن
مـعـنـی بـیــت : ای معشوق بسیار زیبا وغارت‌گردلها ! لحظه‌ای مگذر،توقّف کن تا من ازچهره‌ی زرد و اشک خونینـم طلا و یاقوت پیش پایت بریزم .
چهره ی عاشق ازشدّت بی خواب وخوری ودردِ فراق واندوه یار زردشده ومی خواهد آن را نیزبعنوان زربرای تزئین خاک راه یارپیش پایش بگذارد.
اشک خون آلودنیز که به جای یاقوت درنظرگرفته شده تابه زیرپای معشوق ریخته شود.
بارم ده ازکرم سوی خودتابه سوزدل
درپای، دَم به دَم گُهرازدیده بارمَت
مـن کـه از یـاقـوت ولـَعـل اشـک دارم گـنجها
کـی نـظـر درفیـض خورشیـد بـلـنـد اختـر کـنـم
"یاقوت ولعل" استعاره ازاشک خونین است که دربیت ِ پیشین مورداشاره قرارگرفت. در اینجا نیز"اشـک" را از آن جهت که خونیـن و سرخ رنگ وازروی عشق ودلدادگیست به لـعـل و یاقوت تشبیه کرده است.
"فـیـض" : عنایت و تـوجـّه ، عطـا و بخشش
"خورشید" : استعاره از پادشاه است. پادشاهی که گنجهای بسیاری دراختیار دارد. ضمن آنکه درقدیم براین باوربودند که تابش خورشید بر بعضی سنـگـهـا درگذرزمان باعث می‌شود که سنگ محترق شود و بعد با آب باران محلولی به دست می‌آید که کم کم این محلول در اثر گرما غلیـظ شده و در طی زمانی درازمدّت خشک و منجمد می‌شود و به لعل و گوهر تبدیل می‌شود. اشاره به این باورقدیمی نیزهست.
"بلـنـد اختـر" :کسی که طالعش بلـنـد است ، خورشید یاپادشاه نیزبه سببِ داشتن ِ جایگاه ِ بلند، دارای طالعی نیک هستند.
دراینجا شاعرتصویرزیبایی مناعتِ طبع وبی نیازی خودرا به تصویرکشیده است.
مـعـنـی بـیــت : من به موجب ِعشقی که دردل دارم وشب وروز اشک خونین می بارم، پس گنجـهایی ارزشمند همچون لعل و یاقوت فراهم آورده‌ام،و دیگر نیازی نیست که منتظربمانم وخورشید درگذر زمان لعل وگهر بسازد، یا هیچ نیازی ندارم که پادشاهی ازروی عطا و بخشش به من لعل وگوهربدهد .
حافظ دراینجا به مَددِ عشق به بی نیازی رسیده ومارانیزدعوت می کند که دیگربه خانه ی بی مروّتِ بیگانه نرویم وگنج اصلی رادرخانه ی خویش ودردرون خودجستجوکنیم.
مَروبه خانه ی اَربابِ بی مروّتِ دَهر
که گنج عافیتت درسَرای خویشتن است.
چون صبـا مجموعه‌ی گل را به آب لطف شُست
کج دلم خوان ، گـر نـظـر بر صفحه‌ی دفتـر کـنـم
"صـبـا" : باد بهاری، نسیم سحرگاهی
"مجموعه‌ی گل" :گلستان، باغ وگلزار وچمن
"آب لطف" : آب کرم وبخشش
استعاره از شبنم باران.
"کج دل" : بی ذوق وبـد سلیقه "صحفه دفـتـر" : دفترحساب وکتاب وشرح اینکه چه کسی چقدربدهکار وچه کسی چقدرطلبکاراست. دراینجا منظورهمان دفترحسابیست که هرکس معمولاً درذهن ِخود برای هریک ازافرادپیرامونی بازکرده وخوبی ها وبدی های آنان را به حسابشان واریزمی کند و درموردِ دیگران ازروی آن قضاوت می کنند.
مـعـنـی بـیــت : بدان سبب که هنگام ِ سحر، نسیم صبحگاهی بی هیچ چشمداشتی باغ وگلزار و گلها وچمن را با شبنم لطیف شتشومی‌دهد وصفا می بخشد من نیزاگرازاین پدیده ی طبیعی نیاموخته باشم وپیرامون ِ خویش را نبخشیده باشم،بسیارآدم بی ذوق وبدسلیقه ای هستم. آدم خوش سلیقه وباذوق مثل بادسحرگاهی عمل می کند وبی هیچ چشمداشتی نسبت به همه یکسان عشق ورزی ومحبّت می کند وبامراجعه به دفترحساب وکتابِ ذهنی،دیگران راقضاوت نمی کند،بلکه کدورتها ورنجشها را بابارش بخشش ولطف می شوید و نادیده می گیرد وازکسی نمی رنجد.
وفاکنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که درطریقتِ ماکافریست رنجیدن
عـهـد و پـیـمـان فـلـک را نیـست چنـدان اعتـبـار
عـهـد با پـیـمـانـه بـنـدم ، شرط با ساغـر کـنـم
"عهد و پیمان":شرط، قرارداد وتوافق خواه کتبی خواه شفاهی
"فـلـک" : روزگار، آسمان "اعتبـار" : ارزش ، در اینجا به معنی : پای بندی و وفاداری واعتماد است.
"پـیـمـانـه" : جام شراب ،
"شـرطـ" : عهد و پیمان
"سـاغـر" : جام شراب
مـعـنـی بـیــت : روزگاربی وفاست وهیچ چیز پاسدارنیست. چرخ فلک به پـیـمانش پـای‌بنـد نیست وهرگز به عـهـدش وفا نمی‌کنـد. ازاین جهت است که من با جام باده پیـمان ‌می بـنـدم، حداقل اطمینان دارم که این جام ساعاتِ خوشی را برایم رقم می زند پس پیمان پیمانه را اعتباری هست.
پیرپیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیزکن ازصحبت پیمان شکنان
من که دارم در گـدایی گنج سلطانی به دست
کـی طـمـع در گـردش گــردون دون‌پـرور کـنـــم
"گـدایی":نیازمندی، فقرو ناداری، تهیدستی ،
"گـنـج سلـطـانی" : همان است که دربیتهای پیشین موردِ اشاره قرارگرفت. همان لعل وگوهر(اشک خونین) وداشتن ِ عشق دردل که حافظ را ازپادشاه وحتّا خورشید بی نیاز ساخت. ویا دربیت قبلی که حافظ ازآسمان وروزگاردل بُرید وباپیمانه پیمان بست وهمچون صبا بی قید وشرط عشقورزی کرد بی آنکه به دفترحساب ِآنان رجوع کند. براستی که چنین خُلق وخویی اگرکسی داشته باشد هم اوست که توانِ شکستن تاج سلطنت رادارد ودرحقیقت اوصاحبِ اصلیِ گنج سلطانیست.
"در گدایی گنج سلطانی داشتـن" پارادوکس زیبائیست که حافظ عزیزهمیشه آن رادوست داشته ویکی ازخلّاقان ِ بی بدیل پارادکس صورت ومعناست.
"طمع داشتن" :چشمداشت داشتن "گـردون" : فلک ، آسمان
"دون" : پست ، سـِفـلـه
مـعـنـی بـیــت : من که در عین فقر وناداری چنین خُلق وخویی(عشق ورزی بی قید وشرط،بخشش،مناعتِ طبع وووو) دارم هرگز به فلکِ سفله‌پـرور وروزگاربی اعتبار چشمداشتی نخواهم داشت.
دولت عشق بین که چون ازسرفقروافتخار
گوشه ی تاج سلطنت می شکندگدای تو
گـر چه گــَردآلـود فـقـرم شـرم باد از هـمـّـتـم
گـر بـه آب چشمه‌ی خورشیـــد دامـن تـر کـنـم
"گرد آلـود فقرم": مجازاً بسیارفقیر ونادارهستم.گَردِفقربرسراپایم نشسته وکاملاً آشکار ومشهوداست که تهیدست هستم.
"هـمـّت" :مناعتِ طبع، بلـنـدنـظری،
"چشمه‌ی خورشید" : خورشید به چشمه تشبیه شده است،تافضا رابرای رویش ِ مضمونِ زیبایی که شاعر بادرنظرداشتِ"آلودگی به گردِ فقر" درمصرع اوّل درذهن می پروراندمهیّاگردد.
چشمه ی خورشید می تواند استعاره از کرم و احسان پادشاهان و دولتمندان نیزبوده باشد.
"دامن تَر کردن" ایهام دارد 1- دست ِ نیازمندی به سوی کسی درازکردن ودامن خویش آلـوده به طمع کردن 2- شستـن ِ گَردِ فقر و زدودنِ آن درچشمه ی خورشید
مـعـنـی بـیــت : اگر چه که گَرد فـقـر و تـهیـدستی به سراپایم نشسته وبرکسی پوشیده نیست چقدرنیازمند وفقیرم. ولی این شدّتِ فقرونیاز باعث نمی شود که من دستِ نیازبه سوی هرکس وناکسی درازکنم ودامن ِ مناعتِ طبع خویش را آلوده وتَرکنم. من آنقدربلند نظرم که هرگزاین نـنـگ رابرخودروانخواهم داشت وبرای شستنِ گردوغبار فقرمنّتِ چشمه ی خورشید راهم نخواهم کشید. شرم ازهمّتم باد اگردرنزدِ دولتمندان واَغنیا اظهارفقرکنم وبا درخواست کمک ازآنها دامنم را بیالایم.
ماآبروی فقروقناعت نمی بریم
باپادشه بگوی که روزی مقدّراست
عاشقان را گر در آتش می‌پسندد لطفِ دوست
تَـنـگ چشمم گر نظر در چشمه‌ی کوثر کـنـم
"آتـش": ایهام دارد : 1- آتشِ فراق2- آتـش جهنّم
"تـنـگ چشم" :تنگ نظر و بَخیـل نقطه مقابل کسی که سعـه‌ی صدردارد.
"چشمه‌ی کوثـر" : چشمه‌ای است در بهشت
مـعـنـی بـیــت :
الف : اگر نظرمعشوق بر این باشد که من ِعاشق را در آتش فراق بسوزاند،ازنظرمن این لطف وعنایتِ اوست وهرگز زبان به اعتراض نخواهم گشود. من درجهنّمی که دوست می پسندد می سوزم وهرگزآرزوی خلاصی ازآتش جهنّم وانتقال به بهشت وبهرمندی ازچشمه ی گوارای کوثررادردل نمی پرورم. اگرچنین کنم مراتنگ چشم وکوته نظربخوان، من به مَددِعشق از سعه ی صدر برخوردارم هرگزچنین نخواهم کرد.
دوست هرآنچه بیاندیشد وبپسندد همان بهشت ماست.
دردایره ی قسمت مانقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تواندیشی حُکم آنچه توفرمایی
دوش لعلش عشوه‌ای می‌داد حــافــظ را ولی
مـن نـه آنـم کـز وی ایـن افـسانـه ها باور کـنـم
"دوش" : دیشب ، شب پیش
"لـعـل" : استعاره از لب سرخ رنگ ِ معشوق است
"عشوه" : اشارات وحرکاتِ دلبرانه ی چشم وابرو ولب معشوق ،ناز و کرشمه، که معمولاً به قصد برانگیختنِ عاشق یا دلخوش کردن او انجام می گیرد.
"افسانه" : داستان غیر واقعی و باور نـکـردن
مـعـنـی بـیــت : شب گـذشته معشوق بالـبان ِسرخ رنگش حرکاتِ دلبرانه ودلستاننده ای انجام می داد وقصد داشت که احساساتِ مرا برانگیزاند،به بازی گیرد ومرابه وصلت دلخوش کند، ولی مـن کسی نیستم که این وعده‌های غیر واقعی را باور کنم.
البته بایدتوجّه داشت که پاسخ حافظ به عشوه های معشوق ازروی ناراحتی وکدورت نیست بلکه رندانه می خواهد اونیزاحساساتِ معشوق رابَرانگیزاند تا وعده های خودرا عملی ترسازد وگامی بیشتر ازعشوه وغمزه بردارد وعاشق خویش راکامروا سازد.
درانتظاررویت ما وامیدواری
درعشوه ی وصالت ما وخیال وخوابی

1403/01/27 08:03
حمید

آقا رضا : لذت بردیم از این تفسیر صحیح و بدون ریا ، انگار حضرت حافظ خود شعرش را برای ما معنی میکند

1397/12/13 20:03
منوچهر تقوی بیات

غزل 338
بحررمل مثمن محذوف
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
1ـ من نه آن رندم که ترک شـاهد و سـاغر کنم
محتسـب داند که من این کارها کم تر کنم
2 ـ من که عیب توبه کاران کرده باشـم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشـم گر کنم
3 ـ چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان گر نظر بر صـفحه ی دفتر کنم
4 ـ لاله سـاغرگیر و نرگس مسـت و برما نام فسـق
داوری دارم بسـی یارب که را داور کنم ؟
5 ـ من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهد را کجا باور کنم ؟
6 ـ عشق دُردانه است و من غواص و دریا میکده
سـر فرو بردم در آنجا تا کجا سـربرکنم ؟
7 ـ گرچه گرد آلود فقرم شـرم باد از همتم
گر به آب چشـمه ی خورشـید دامن تر کنم
8 ـ من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
9 ـ باز کش یک دم عنان ای ترک شهر آشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم
10 ـ دوش لعلت عشوه ای می داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم
درباره ی غزل 338 ـ می دانیم که حافظ از بیم جان، دیوانی به خط خود از خویش به یادگار نگذاشته است. با آنکه خط خوشی داشته و در نوشتن بسیارتوانا بوده، تا آنجا که ما می دانیم از وی هیچ نوشته ای بجای نمانده است. از آنجایی که در سال های پایانی زندگی وی شیراز دچار آشفتگی فراوان بوده و در فارس نیز فرمانروایی نبوده تا بتواند آسایش و آرامش ظاهری را به مردم باز گرداند، بیم آن می رود که دشمنان آزاد اندیشی او، نوشته هایش را نیز چون زندگی اش به آتش خشم و کوربینی سوزانده باشند.
آنچه که از حافظ برجای مانده است پس از مرگ اش و از سوی ادب دوستان گرداوری شده است. برخی غزل های حافظ که از چاشنی تندِ باورهای رندانه ی او برخوردار است، در باز نویسی از سوی دوستان و دشمنان او بیشتر دست کاری شده است. برای نمونه نسخه ی « ب » که خانلری برای چاپ این غزل از آن سود جسته ، در سال 813 درست بیست و یک سال پس از مرگ حافظ گردآوری شده است، بیت:« چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست ـ کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم » را دارد در حالی که این بیت در برخی از دست نویس های سال های بعدی وجود ندارد. همان گونه که در بازخوانی غزل خواهیم دید ، در اینجا « دفتر » به معنی قران است. رونویس کنندگانی که این معنی را دریافته اند و آن را خوش نداشته اند، " در امانت خیانت کرده " و از بازنوشتن آن سرباز زده اند. از سوی دیگردرهمین نسخه ها، بیتی که ملایم تر و اسلامی است به آن افزوده اند مانند:« عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست ـ تنگ چشمم گر نظر در چشمه ی کوثر کنم ». کوثر واژه ای نارندانه است که رونویس کنندگان پس از سال 813 به غزل افزوده اند.
خانلری این غزل را با نه بیت به چاپ رسانیده و هفت بیت افزوده شده در رونویس های گوناگون را درحاشیه آورده است. چاپ قزوینی ـ غنی ، سه بیت دیگر را به این غزل افزوده است و این غزل را با دوازده بیت به چاپ رسانیده است. یکی از این سه بیت افزوده شده دارای قافیه ی تکراری ساغر هست. از آنجایی که بیت؛ « گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم ـ گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم » برابر چاپ خانلری، در برخی نسخه های کهن تر؛ نبوده، بهتر است ما نیز آن را افزوده شده بدانیم. در برابر، بیت پنج که « بهشت نقد » را می پسندد ، از آن خواجه بدانیم ، چون با بیت ها و واژه های دیگر غزل مانند : « مجموعه ی گل » ، « لاله ساغر گیر » ، « نرگس مست » ، « میکده » همخوانی دارد. پس ما ، با آن که درباره ی بیت هفتم شک داریم آن را هم می آوریم و در اینجا به بررسی ده بیت می پردازیم .
بیت یک غزل 338 :
1ـ من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
« رند » یعنی ؛ آزاده ، لااُبالی ، کسی که در بند دین وباورهای آن نباشد ، لغت نامه می نویسد :« لااُبالی. . . ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم. در فارسی بیشتر به صورت جامد استعمال می شود به معنی بی باک ، بی مبالات، بی قید، بی بند وبار و . . . »
« من نه آن رندم » تأکید مؤکد منفی می کند بر این که من از آن گونه رندان نیستم. ازنگاه ما " آن که پای بند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد" همان رند یعنی آزاد اندیش است.
« تـَرک » یعنی: " واگذاشتن، دست کشیدن، دست برداشتن، هلیدن، هشتن، رها کردن.
« شاهد » ؛یعنی: " . . . گواه ، حاضر و همچنین؛ مرد خوبرو، محبوب ، معشوق. نزد خواجه ی شیراز ؛ محبوب ، حبیب ، شاهد، شاه ، آصف ، ماه ، ماهرو، جان ، جانان ، یار ، دوست و اینگونه واژه ها که معشوق را نمایندگی می کند، به معنی انسان است.
« ساغر» یعنی پیاله ی شرابخوری، جام ، ظرف ، آوند.
« محتسب » به معنی نهی کننده از امور ممنوع در شرع اسلام است. مأمور حکومتی شهر که کار او بررسی مقادیر و اندازه ها و نظارت در اجرای احکام دین و بازدارنده از منهیات و اعمال نامشروع .
خواجه حافظ در دیوان خود واژه ی محتسب را هم با کنایه درباره ی امیرمبارزالدین و هم به معنی واژه نامه ای آن ، که کاری است دیوانی به کار می برد. سیروس نیرو در فهرست غزل های کتاب خود نشان می دهد که این غزل 338 در دوران شاه شجاع نوشته شده است. ما نیز بر همین باوریم و به گواه درون مایه ی همین غزل و بیت های پایان آن ، خواهیم دید که از چه روی این باور درست است. بنابراین به باور ما « محتسب » در اینجا امیر مبارزالدین مظفری نیست. بلکه متصدی امور شرعی در زمان شاه شجاع است.
حافظ می گوید من آزاده ی سست پیمان و دمدمی نیستم که از ترس تازیانه و تعزیر، عشق به انسان و فرهنگ خود را رها کنم. « شاهد » در بیت به معنای یار یا مردم است.
« کم تر کنم » در اینجا به معنی نمی کنم است. لغت نامه در زیر این واژگان می نویسد « . . . کم تر آشنا؛ یعنی بی وقوف و ناقابل و بی مهارت. حافظ در جایی دیگر می گوید: « ما شیخ و واعظ کم تر شناسیم 4 / 410 یعنی ما شیخ و واعظ نمی شناسیم » و همچنین « گفتا ز ماهرویان این کار کم تر آید 2 / 227 یعنی ماهرویان چنین نمی کنند ». پس « این کارها کم تر کنم » یعنی از این کارها نمی کنم.
معنی بیت یک غزل 338؛ من از آن گونه آزادگانی نیستم که یار( یعنی انسان ) و شراب ( نوش داروی هستی بخش ) را رها کنم . مأمور نهی از منکر هم می داند که من این کارها را رها نمی کنم.
بیت دو غزل 338 :
1ـ من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
« عیب . . . کرده باشم »؛ لغت نامه در برابر عیب کردن می نویسد: « ظاهر کردن خطا و قصور و گناه کسی ، به بدی و نقص منسوب کردن ، عیب شمردن ، آهو خواستن ، نکوهیدن، سرزنش کردن و . . .»
« توبه کاران »؛ جمع واژه ی توبه کار و به معنی توبه کننده است. لغت نامه درباره ی« توبه » می نویسد: « باز گشتن از گناه ، . . . باز ماندن از کارهای بد ، ناقص و نادرست . . . » این شیوه ی بازداشتن ازگناه در جرگه ها و هم چشمی های دینی همیشه روی می دهد. در روزگار حافظ ، این گونه سخت گیری ها بسیار انجام می شده است. امروزه صفت مشددی از واژه ی « توبه » به کار گرفته می شود که به آن توّاب و در جمع توّابین گفته می شود.
« می »؛ فرهنگ فارسی در زیر واژه ی می، می نویسد: « شراب انگوری، شراب ( مطلقاً )، باده، گلاب، پیاله ی شراب . . . »
« وقت »، لغت نامه درزیر این واژه می نویسد: « هنگام و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار می رود و جمع آن اوقات است. . . فرصت، گاه، زمان، مدت . . . عصر، عهد، فصل . . . » و مانند این ها در اینجا « وقت گل » فصل گل و هنگام بهار است.
« دیوانه »؛ فرهنگ فارسی درباره ی دیوانه می نویسد: « همچون دیو، مانند دیوان، بی عقل، بی خرد، مجنون و . . . » این واژه درباره ی کسانی به کار برده می شود که رفتارشان با رفتار دیگر مردمان یکی و همسان نیست.
معنی بیت دوم از غزل 338 :
من که بارها توبه کنندگان ( یعنی کسانی که از آزادی خود دست شسته اند ) را سرزنش کرده ام، اگر در هنگام بهار از خوردن شراب، دوری کنم باید دیوانه باشم یعنی خرد خود را از دست داده باشم.
بیت سه غزل 338 :
3 ـ چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان ، گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم
« صبا »؛ فرهنگ فارسی در زیر این واژه می نویسد:« بادی است که از جانب شمال شرقی وزد و آن بادی خنک و لطیف است؛ باد برین، باد مشرق، باد پیش و . . . ». « صبا » در دیوان حافظ، پیام آور و پیک دلدادگان است و با بوی یار، بهار و پیام های شادی آور همراه است. حافظ پیام های خود را با صبا و نسیم، به یار می رساند و گاهی نیز صبا را سخن چین و غماز می نامد. این واژه در دیوان خواجه بیش از سد بار آمده است: « تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند ـ با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست 5/ 74» .
« مجموعه »؛ لغت نامه در زیر این واژه می نویسد: « جمع شده ، گردآوری شده و فراهم آمده . . . مجموعه گل؛ انبوهی از گل، گلستان . . . جُنگ؛ دفتری که در آن مطالب متنوع و مختلف گرد آورند. . . » حافظ این واژه را برابر با دفتر و نیز مجمعه؛ جای گردآوری چیزهای گوناگون به کار می برد. در اینجا « مجموعه ی گل » هم می تواند همه ی گل های گلستان باشد و هم می تواند گلی باشد که پُر برگ است. اما اگر دفتر را با آب بشویند نوشته هایش ناپدید می شود ، پس در اینجا « مجموعه ی گل » که « به آب لطف » شسته می شود؛ به معنی گل های گلستان است که هم زمان دفتر گل را نیز به یاد می آورد.
« لطف »؛ فرهنگ فارسی در برابر واژه ی لطف می نویسد: « . . . نرمی، رفق، مدارا، مهربانی . . . خوش رفتاری، نیکویی، نیکوکاری. . . کرم، بذل، بخشش . . . دقیقه ای از زیبایی، کشی » در اینجا « آب لطف » اضافه ی استعاری و به معنی آب بسیار لطیف مانند شبنم یا باران لطیف است. آب کرم و بخشش هم می تواند باشد که صبا از روی کرم به گل ها می دهد.
« کج دل »؛ یعنی کج ذوق، بد سلیقه. در اینجا « کج دلم خوان » یعنی مرا بد سلیقه بدان یا مرا کج پسند یا گمراه بنام .
« نظر » که واژه ای تازی است در زبان فارسی ، چم های بسیاری دارد اما در اینجا « نظر بر » به معنی نگاه بر . . . ، است.
« صفحه »؛ فرهنگ فارسی در زیر این واژه می نویسد: « کناره ی چیزی، رویه، سطح، چهره، صورت، یک سوی ورق و . . .
« دفتر »؛ فرهنگ فارسی درباره ی واژه ی دفتر چنین می نویسد: « عده ای اوراق بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده، و در آن مطالب مختلف؛ نظم و نثر یا محاسبات را نویسند، . . . کتاب . . . دفتر اخلاق یعنی کتاب اخلاق . . . ». لغت نامه افزون بر آنچه شمردیم معنای کتاب به ویژه کتاب دینی را نیز به دست می دهد: « . . . دفتر شستن کنایه از صرفنظر کردن از چیزی یا کاری نظیر دست شستن از کاری است . . . دفتر ابلیس ( به معنای کتاب ابلیس ). . . فردوسی می گوید : « تو گویی که گفتارش از دفتر استـ به دانش ز جاماسب نامی تر است. سوزنی می گوید : « چون مناقب نامه ی آل نبی دفتر کنند ـ نام او چون فاتحه آغاز آن دفتر سزد . . . » می دانیم که سوره فاتحه در آغاز قران است و سوزنی در اینجا دفتر را به معنی قران به کار می برد.
خواجه هجده بار واژه ی دفتر را در دیوان خود به کار می برد که برخی از آن ها دو پهلو و رندانه است. او می گوید: « بشوی اوراق اگر هم درس مایی ـ که علم عشق در دفتر نباشد 6/ 158 ». یعنی اگر با ما هم درس و هم عقیده ای همان گونه که ما از دفتر چشم پوشیدیم و اوراق آن را به آب شستیم تو هم چنین کن، چون در این کتاب ، دانش یا دانسته ای درباره ی عشق نیست. همانگونه که می دانیم دیوان حافظ سراسر داستان عشق است و غزل های آن تنها و تنها از عشق سخن می گوید. پس منظور خواجه از این دفتر، دیوان شعر نیست بلکه دفتری است که در آن واژه ی « عشق » ؛ عین ، شین و قاف و یا دانسته ای درباره ی « عشق » نیست و این صحیفه یا دفتر، همان قران است. یا هنگامی که می سراید: « در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست ـ ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس 6 / 264 » در اینجا « دفترطبیب خرد » همان کتاب علیم و حکیم است که در آن باب عشق نیست. «طبیب خرد » به معنی دانای خرد " العلیم الحکیم " است.
« گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم » یعنی حتا اگر نگاه به رویه یا برگ قران کنم.
معنی بیت سه از غزل 338: هنگامی که گلستان و انبوه گل های بهاری را ، نسیم با آب لطیف و بخشندگی و شبنم حریر مانندی که همراه دارد، می شوید، مرا کج ذوق بدان اگرنگاه بر صفحه ی قران بیندازم.
بیت چهار غزل 338 :
4 ـ لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب، که را داور کنم؟
« لاله » یا آلاله گیاهی است از تیره ی سوسنی ها که دارای پیاز می باشد. در اوائل بهار گل می دهد. لاله در شعر حافظ فراوان به کار رفته است.
« ساغر » یا ، صاخره ، ساتگی و ساتگین همان پیاله و آوند است؛. . . ظرف باده خوری و. . .
« ساغرگیر » ساغرگیرنده ، باده خوار ، میگسار، باده پرست. « لاله ساغر گیر » یعنی لاله جام شراب در دست گرفته است.
« نرگس »، به زبان پهلوی narkis و به یونانی nárkissos و به عربی نرجس است. نام گلی است که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سرگلی دارد زرد ، سفید یا بنفش . گل هایش منفرد است و در انتهای ساقه قرار دارد. گل نرگس را به چشم یار یا انسان مانند می کنند.
« مست »؛ کسی که شراب در وی کارگر شده است، سخت بی خود از شراب، بیهوش، مدهوش، وارونه ی آن هوشیار است. . . خمار آلود، مخمور مانند چشم یار. مست به معنی غرق شادی و خوشی نیز هست حافظ می گوید :« شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست ـ صلای سرخوشی ای صوفیان وقت پرست 1/ 20 ». در بهار شیره ی گیاهان پرزور تر و زندگی بخش تر است و از این رو گل ها و گیاهان هم مانند انسان و جانوران مست و فحل می شوند.
« فسق »؛ به معنی کنار گذاشتن حکم خدا است. ترک اوامر پروردگار، بیرون آمدن از راه راستی ، نافرمانی و کار بد، گناه ، خلاف دستورات قران بودن؛ زنا کردن، ناپارسایی و . . .
« داوری »؛ یعنی عمل داور، قضا ، قضاوت، حکم دیوانی کردن، حکمیت، یک سو نمودن میان نیک و بد، داد که به کسی برند، تظلم، شکایت، ادعا، دعوی.
« داوری دارم »؛ یعنی شکایت دارم و نسبت به اتهام « فسق » اعتراض دارم، دادخواهی دارم، می خواهم پیش قاضی بروم، ادعا دارم، حرف برای گفتن دارم.
« یارب »؛ این واژه را چون حرف ندا به کار برند، از به هم پیوستن دو واژه ی، ( یا ) یعنی؛ ای ، که حرف نداست و ( رب ) به معنی خدا ، ساخته شده است، یعنی ای پروردگار. این واژه همچون حرف ندا برای ندا، بانگ ( فرمان )، دعا یا هنگام آرزوی چیزی یا هنگام تعجب و شگفتی ، پرسش و افسوس بر زبان رانده می شود.
« داور »؛ لغت نامه می نویسد : « . . . در اصل این کلمه دادور بود به معنی صاحب داد پس به جهت تخفیف، دال ثانی را حذف کردند . . . دادور چون نامور، هنرور و سخنور . . . » داور به معنی قاضی و کسی است که میان مردم حکم و فصل دعوا کند، یعنی میانجی، دادرس، حاکم عادل ، . . .
« که را داور کنم ؟ »؛ یعنی به چه کسی شکایت ببرم؟ داوری وجود ندارد تا شکایت خود را نزد او برم. نزد کدام قاضی بروم؟ از نگاه ما این پرسش از آن روست که خواجه کسی را برای داوری سراغ ندارد و یا ایزد دادار را دادور نمی داند.
حافظ در این بیت می گوید: در چنین هنگامی از سال یعنی « فصل گل » که لاله جام لبالب از شراب دارد و نرگس مست است چرا ( من که شراب می نوشم ) به من نسبت بدکاری و نافرمانی می دهند ، من ( به این اتهام ) بسیار اعتراض دارم .
معنی بیت چهار از غزل 338: لاله باده برسر دست گرفته و نرگس مست است آنگاه مرا بدکار و نافرمان می نامند ، شکایت بسیار دارم، داور و دادرسی نیست تا شکایت خود را نزد او برم !
بیت پنج غزل 338
5 ـ من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهد را کجا باور کنم؟
کجا باور کنم؟ یعنی باور نمی کنم. « امروز » یعنی این روز، روزی که در آن هستیم، در این جهان که در برابر فردا و دربرابر آن جهان است.
« بهشت »؛ دهخدا درباره ی این واژه می نویسد: « در اوستا وهیشته از ریشه ی وهو ، صفت تفضیلی است برای آنگهو ( خوب ) و ایشت علامت تفضیل است ، یعنی خوب تر ، خوش تر ، نیکوتر و آن ( جهان هستی ) باشد . . . » فردوس، مینو، خلد، جنت و . . . در ایران باستان پیش از زردشتیگری ، مردم جهان هستی را بهشت می نامیدند « بهشت نقد » نیز به همین معنا است.
« نقد » به معنی جدا کردن دینار و درهم، سره از ناسره است، تمیز دادن خوب از بد و . . . سکه ی فلزی پول رایج و در اینجا به معنی حاضر و مهیا است. « بهشت نقد » یعنی بهشت حاضر، بهشت همین دنیا .
« حاصل می شود » یعنی، به دست می آید، فراهم می شود و تحصیل می شود.
« وعده » به معنی نوید است و مژده، عهد، پیمان، قول، قرار، مرتبه، بار و . . . « وعده ی فردا» یعنی قول فردا. « وعده ی فردای زاهد » یعنی همان قولی که زاهد و واعظ همیشه تکرار می کنند که فردای قیامت پرهیزکاران به بهشت خواهند رفت.
« زاهد »؛ یعنی آنکه چیزی را ترک کند و از آن اعراض کند. آن که دنیا را برای آخرت ترک گوید؛ پارسا و پرهیزکار و . . .
« کجا » واژه ی پرسش است؛ کدام جا، چگونه، گاهی هم نپذیرفتن و انکار را می رساند مانند: کجا من گفتم؟ یعنی من نگفتم. « کجا باور کنم » یعنی باور نمی کنم، نمی پذیرم.
معنی بیت پنجم از غزل 338: من که امروز ( و در این دنیا ) بهشت را نقد ( حاضر ) در دسترس دارم، نوید بهشت فردای قیامت را از آدم ترک دنیا کرده، نمی پذیرم .
بیت شش غزل 338
6 ـ عشق دُردانه است و من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا ، تا کجا سر بر کنم
« عشق“ این واژه گویا از واژه ی پهلوی « اش » به معنی دوست داشتن به دست آمده است و با پسوند کَ یا ا َکَ ، از آن اسم ساخته اند . اَشکَ؛ مهر و دوستی فراوان، شیفتگی، مهربانی، دل دوستی، کام، شیدایی، دلبستگی، خاطرخواهی و . . . است. همین اشه یا اشیر، افشره ای است که شیره ی جهان هستی است.
« د ُردانه » یعنی دانه ی دُر، مروارید، یک دانه، یکتا، عزیز، سوگلی .
« غواص » یعنی در دریا فرو رونده ، آن که برای به دست آوردن مروارید، مرجان و مانند آن ها، در دریا فرو می رود.
« دریا »؛ آب بسیار که جای گسترده ای را فراگرفته باشد. به معنی شراب، باده، بخشنده، هستی و . . . نیز هست.
« میکده »؛ یعنی میخانه و به معنی جایی است که درآن شراب نگهداری می کنند، شرابخانه، خمدان، خمخانه، جایی که درآنجا شراب می فروشند و یا می نوشند، میکده، خرابات، دستگرد، معبد زردشتیان، ترسایان و مردم بیرون ازآیین مسلمانی. درجای جای دیوان حافظ بیشتر این معنی ها بکار رفته است اما به معنی جایگاه مردم خارج از آیین مسلمانی، دردیوان حافظ معنای ویژه ای دارد که با واژگان ” مغان “، ” پیر“، ” پیرخرابات “، ” پیرخرد“ ،” پیرمی فروش “، ” پیر میکده“ و. . . شناسانده می شود.
یکی از چیزهای با ارزشی که در دریا یافت می شود، مروارید یا دُردانه است. « عشق » به دُردانه مانند شده است که در دریا یعنی « میکده » ؛ بستر فرهنگ ایرانی می توان یافت و خواجه خود را غواص این دریا برای یافتن گران بهاترین چیزها یعنی عشق می داند.
« سر فرو بردن » یعنی سرخود را فرو کردن و پایین بردن، اندیشیدن و تفکر کردن، شیرجه رفتن، غوطه خوردن، به ژرفا فرو رفتن و غواصی کردن، تعظیم و تکریم کردن. « سرفروبردم » یعنی به ژرفا فرو شدم و غوطه ور شدم.
« تا کجا » ؛ واژه ی پرسش است به معنی؛ تا کدام جا؟ و تا چه جایی؟ تا چه اندازه؟، است.
« سر برکردن »؛ مصدر مرکب است به معنی سربرآوردن، سربلند کردن، سر برافراشتن، نافرمانی کردن، بیرون آوردن سر از جایی ، ظاهر شدن و . . .
حافظ در دریای ژرف و پهناور فرهنگ ایرانی که گوهر آن عشق است، فرو می رود، بر او آشکار است که در همین دریا سر بلند خواهد کرد اما از اوج سربلندی خود هنوزآگاه نیست و از خود می پرسد « تا کجا سر بر کنم؟ » یعنی تا چه اندازه سر بلند خواهم شد، یا بسیار سربلند خواهم شد.
معنی بیت ششم از غزل 338 : جایگاه می، مانند دریا است و من مانند غواص، برای به دست آوردن گوهرعشق در آن فرو می روم تا کجا سر بیرون بیاورم و تا چه اندازه سربلند شوم نمی دانم.
بیت هفت غزل 338
7 ـ گرچه گرد آلود فقرم شـرم باد از همتم
گر به آب چشـمه ی خورشـید دامن تر کنم
پیش از این نیز گفتیم که از نگاه ما این بیت می تواند از خواجه نباشد چون بوی نخوت از آن می آید و به شیوه ای طامات گونه خورشید را خوار می شمارد. در حالی که خواجه در سراسر دیوان خود خورشید را ستایش می کند تا جایی که آرزوی رسیدن به سرچشمه ی خورشید را دارد؛ « کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز ـ تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان 4 / 380 ».
« گرد » یعنی؛ خاک بر انگیخته، ریزه های غبار، خاک، زمین و . . . « گردآلود » به معنای آلوده به گرد و غبار است، گردزده ، گرد ناک و . . .
« فقر » همان درویشی، بی چیزی، نداری و گدایی است. « گرد آلود فقرم » یعنی آن اندازه بی چیز و درویشم که از پس سالیان گرد بی چیزی بر سر و روی و جامه ام نشسته است .
« شرم » یعنی حیا، انفعال، خفت، خواری، آزرم، ناموس و . . . « شرم باد ازهمتم » فعل دعا است یعنی باشد که همت و اراده ام شرمگین شود.
« همت » یعنی قصد کردن، خواستن است و همچنین؛ قصد، خواست، اراده، آرزو، خواهش، کوشش، دلیری، غرور، فال نیک و از این دست . . .
« چشمه » به معنای جایی است که از آنجا آب جوشد و روان شود. عین، سوراخ سوزن و مانند این ها. . .
« خورشید » یعنی؛ خور، مهر، شمس، هور، بیضاء، شید، روز، غزاله و نزدیک ترین ثوابت است به زمین و . . .
« چشمه ی خورشید »؛ دهخدا می نویسد: « کنایه از خورشید است.» چون چشمه ای است که نور از آن پخش می شود به آن چشمه ی خورشید یا چشمه ی خور گفته اند. چشمه ی خورشید به معنای آب نیز هست.
« دامن »؛ دامان؛ بخش پایین جامه، دنباله یا کنار هر چیز و. . . « دامن تر کردن » یعنی دامن آلوده کردن؛ گناه کردن، ننگ، ناپاک دامنی و نیز به معنی خیس کردن و شستن دامن است. « دامن تر کنم » یعنی دامنم را بشویم و یا مرتکب این گناه شوم که بخواهم دامنم را در آن بشویم.
معنی بیت هفتم از غزل 338 : اگر چه غبار بی چیزی بر من نشسته است اما غرورم سرشکسته باد اگر بخواهم برای شستن این گرد، دامنم را با آب بزرگ ترین چشمه ی جهان آلوده کنم.
بیت هشتم غزل 338
8 ـ من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
« گدا » یعنی کسی که نزد همه کس زبان به سؤال گشاید ؛ بی چیز، ندار ، فقیر ، سائل ، مسکین ، درویش ، دریوزه گر ، راه نشین و . . .
« گنج » به معنای زرو گوهر که در زمین دفن کنند و یا در جایی گرد آورده باشند؛ کنز، پوتک، سیم و زر و خواسته، دارایی فراوان، انبار مقصود، مطلوب، محبوب . . . « گنج سلطانی » یعنی گنج شاهانه، گنج مطلوب. این گنج در ادبیات ایران خرد و دل انسان است که در درون انسان نهفته است، مولانا می گوید: « تشنه، از دریا، جدائی میکنی ـ برسـرگنجی، گـدائـی میکنی! » . یعنی من که در بی چیزی گنجی شاهانه در دست دارم .
« طمع » یعنی؛ آزمند گردیدن، حریص شدن، امید داشتن و نیز حرص، آز، امید، انتظار و . . .
« گردش » یعنی؛ عمل گردیدن، دور زدن، حرکت، دور، چرخش، تغییر، پیچ، خم و . . .
« گردون » یعنی؛ گردنده، گردان، ارابه، چرخ، آسمان، فلک ( قادر متعال و خدا )، روزگار و . . .
« دون » یعنی؛ پست، فرومایه، سفله، پایین، فرود، بدون و . . .
« دون پرور » یعنی رذل پرور، که مردم پست را پرورش می دهد و ارج می نهد. « گردون دون پرور » یعنی روزگار و فلکی که به مردم پست ارج و کامروایی می بخشد.
« کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم » یعنی آرزو نمی کنم آسمانی که به مردم پست « زمام مراد 7 / 263 » می دهد، برایم سرنوشت دیگری پدید آورد. یا این توقع را ندارم که روزگار دون پرور به گونه ای دیگر بگردد تا من مقام و موقعیت دیگری داشته باشم. یعنی آرزوی سرنوشت دیگری را ندارم. آرزو ندارم شاه یا وزیر یا کس دیگری بشوم.
معنی بیت هشتم از غزل 338 : من که در عین بی چیزی و گدایی ، گنجی شاهانه ( یعنی خرد خود را در درون خود) دارم ، آرزو نمی کنم که روزگار دون پرور سرنوشتم را دیگرگون کند.
بیت نهم غزل 338
9 ـ باز کش یک دم عنان ای ترک شهر آشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم
« بازکش » فعل امر از بازکشیدن است. یعنی نگه دار، متوقف کن. « باز کش . . . عنان » یعنی مرکوب یا اسب خود را نگه دار، متوقف کن.
« عنان »؛ در لغت نامه آمده است: « دوال لگام که بدان اسب و ستور را باز دارند، دوال لگام که سوار به دست گیرد و اطلاق آن به جای مهار نیز صحیح باشد، تسمه ی لجام که به وسیله ی آن چهار پا را نگه دارند. . . . افسار ، دهانه ، زمام و . . . »
« باز کش یک دم عنان » یعنی یک آن درنگ کن، لحظه ای از شتاب خود کم کن.
« تُرک » لغت نامه ی دهخدا می نویسد: « نام طایفه ای در ترکستان است . . . نام تُرک به عنوان قومی بدوی نخستین بار در قرن ششم میلادی دیده می شود . . . کنایه از مطلوب و معشوق و غلام باشد. مجازاً معشوقان را تُرک گویند . . . » ، به معنی معشوق زیبا روی و کنیز زیبا نیز هست.
« شهر آشوب »؛ لغت نامه می نویسد: « کسی که در حسن و جمال، فتنه و آشوب شهری باشد. معشوق . . . » آشوب کننده و برهم زننده ی آرامش شهر. « تُرک شهر آشوب من » یعنی زن یا مرد ترکی که به گونه ای از آن من است و یا با من مربوط است و هنگام آمدن به شهر آرامش شهر را برهم می زند.
خواجه واژه ی تُرک را درباره ی زیبا رویان و ترکان به کار می برد و نیز گاهی شاه شجاع فرمانروای شیراز را نیز تُرک می نامد که بیشترهمراه با زخم زبان و کنایه های تنداست ، از آن میان یکی هم در همین شعر است. به او « تُرک شهر آشوب » می گوید زیرا که از آدم کشی راهش پر از چهره های زرد و چشم های اشک باراست: « راهت پر زر و گوهر کنم ». در غزل 201 نیز همین شاه را برای ستمگری اش سرزنش می کند: « تُرک عاشق کش من مست برون رفت امروز ـ تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود 5 / 201 » هیچ عاشقی تاکنون در غم معشوق خود ( مردم ) این چنین زیبا و پر احساس شعر نسروده است. در همین غزل 338 در بیت هشتم، با واژگان « گنج سلطانی » شاه را ریشخند می کند و با به کار بردن « گردش گردون دون پرور » او و همه ی صاحبان قدرت در شیراز را پست و دون می شمارد. یا به همین معنا می گوید: « شاه تُرکان سخن مدعیان می شنود ـ شرمی از مظلمه ی خون سیاوشش باد 4 / 101 ».
« اشک »؛ به قطره ی آب و مانند آن گویند. لغت نامه ی دهخدا درباره ی این واژه می نویسد: « . . . قطره ، قطره ی آب و هر چکه ، نمی که بر گیاه و بر زمین نشیند، آبی که از چشم فرو ریزد . . . اشک ابر یعنی باران . . . اشک تلخ یعنی شراب، اشک درخت به معنای آبی است که از درخت جاری می شود. . . این لغت با سرشک مترادف است و به معنای تگرگ، قطره، قطره باران و قطره ی هر چیز است . . . زیر واژه ی اشه نیز می بینیم که با اشک مترادف است. » اشک، اشه و سرشک همان شیرابه ای است که در همه ی گیاهان و جانوران زنده و همچنین در کره خاکی به گونه ی ابر، آب چشمه، رود و دریا روان است.
« چهره »؛ یعنی صورت و روی آدمی، رخ، روی، سیما، رخسار، ارض، لقا و . . .
« زر »؛ به معنی طلا است و به عربی به آن ذَهب گویند. آفتاب و نیز کنایه از صورت پیر و بیمارگونه می تواند باشد.
« گوهر »؛ به معنی مروارید، جواهر، سنگ قیمتی مانند الماس و لعل و هرسنگی است.
معنی بیت نهم از غزل 338 : ای تُرک من که شهر از آمدن تو، به آشوب و فتنه دچار می شود، یک آن لگام اسبت را بکش و ازشتابت کم کن تا با چهره های رنجدیده ی زرد و گوهرهای خونین اشک که بر جای گذاشته ای، راهت را پر زر و گوهرکنم .
بیت دهم غزل 338
10 ـ دوش لعلت عشوه ای می داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم
« دوش »؛ یعنی شب گذشته، دوشینه، دیشب، شب گذشته.
« لعل »؛ این واژه فارسی است و می باید آن را لال می نوشتند، عرب زده ها آن را لعل نوشته اند. لغت نامه می نویسد ؛ نخست آن را در بدخشان به دست آوردند و برای همین لال بدخشان نام داشته است. سنگی ظریف است با رنگ سرخ درخشنده، از یاقوت سست تر باشد، به رنگ های سرخ، زرد، سبز و بنفش دیده می شود. کنایه از لب معشوق و همچنین شراب است. « لعلت » به معنی لعل تو است که همان لب تو، باشد.
« عشوه »؛ وعده ی دروغ، فریب، ناز و حرکت معشوق که دل عاشق بدان فریفته شود، کرشمه، ناز، دلفریبی .
« لعلت عشوه ای می داد حافظ را » یعنی لبت وعده ی دروغ می داد، حافظ را فریب می داد، به حافظ دروغ می گفت.
« افسانه »؛ سرگذشت و حکایات گذشتگان، قصه، داستان، سرگذشت، چیزی که شهرت یافته است، سخن ناروا و دروغ، چیز بی اصل و حرف غیرواقعی، حیله و تزویر.
« من نه آنم کز وی. . . باور کنم » یعنی از او باور نمی کنم . در بیت یک آمده بود که « من این کارها » را نمی کنم . دربیت دوم آمده بود که « توبه از می وقت گل » نمی کنم و اگر بکنم باید دیوانه شده باشم.
از بیت هشتم و نهم و دهم چنین بر می آید که این غزل برای شاه شجاع « تُرک شهر آشوب » نوشته شده است و همان گونه که می بینیم درباره ی توبه است و شراب نوشیدن، آن هم در فصل گل است که گویا هم هنگام با ماه روزه نیز بوده است و لب شاه « دوش » به حافظ سخنان افسانه آمیز و دروغ درباره ی دین، توبه، محتسب و فردای قیامت گفته است که او می گوید که من این افسانه ها را از لب تو باور نمی کنم. دکتر غنی درباره ی این رفتار شاه شجاع می نویسد : « . . . در تعظیم و تکریم زهاد و متشرعین بکوشد و در امر بمعروف و نهی ازمنکر سستی ننماید.»
معنی بیت دهم از غزل 338 : شب گذشته لب تو حافظ را می فریفت و به او دروغ می گفت ولی من کسی نیستم که این چیزهای بی اصل و بی پایه را از لب تو باور کنم .
نتیجه : همان گونه که در بالا واژه به واژه رسیدگی کردیم خواجه در غزل 338 مانند بسیاری از سروده هایش شیوه ی اندیشه ی خود را که رندی باشد با شیوایی جادوانه ای جاودانه کرده است. خواجه ی شیراز با زبانی شیرین و چیستان گونه، خود را رند نامیده و یکی از بزرگ ترین حماسه ی جهان را درباره ی آزادی و عظمت انسان سروده است. او رندی است که نه تنها تـَرک آزادگی و کار توبه را نمی پذیرد بلکه کار توابین را نیز نمی پسندد. ( بیت 1 و 2 ) ما چکیده ی شیوه ی رندی و آزاد اندیشی خواجه ی شیراز را در غزل 338 می توانیم چنین بازخوانی کنیم :
• ( در بیت 1 ) رند آزاداندیش است و از عشق به انسان و ستایش می، دست نمی کشد. او از دستور دین و کارگزاران آن ( محتسب و قاضی شرع ) پیروی نمی کند.
• ( در بیت 2 ) رند توبه را روا نمی دارد و کار توبه کاران را نمی پسندد. دست کشیدن از می را در بهار دور از خرد می داند.
• ( در بیت 3 ) باد بهاری، شبنم، باران و گلستان را ستایش می کند. رند نگاه کردن به دفتر و قران را، هنگام شکوفایی گیتی در بهار، بی خردی و گمراهی می داند. ( بیت 3 )
• (در بیت 4) رند مستی لاله و نرگس و به ویژه انسان را در گیتی گناه نمی داند و آن را ستایش می کند. داد خواه و دادپرور است و در جهان دادگر و دادوری را نمی شناسد. ( بیت 4 )
• (در بیت 5 ) رند بر پایه ی باور باستانی پیشینیان خود گیتی و این جهان را بهشت دانسته و وعده ی دروغ دین فروشان را در باره ی بهشت آن جهان ، باور ندارد.
• (در بیت 6 ) رند، عشق را و نیز می و میخانه را که یادگارهای فرهنگ ایرانی است گرامی داشته و غور و غوطه خوردن در آن ها را مایه سرافرازی انسان می داند.
• (در بیت 7 ) در تهیدستی و بی چیزی غرور خود را در برابر خورشید هم نمی شکند.
• ( دربیت 8 )رند آنچه دارد؛ خرد و آموخته های خود را گنجی شاهانه می داند. رند، گردون و روزگار را دون پرور، شاه و صاحبان قدرت را پست دانسته، از زندگی خود خشنود است و از هیچ نیرویی توقع ندارد تا سرنوشت و یا مقام او را تغییر دهد. ( بیت 8 )
• (در بیت 9 ) شاه را « تُرک شهر آشوب » برهم زننده ی آرامش شهر و ستمگر می خواند که ستم او روی مردم را زرد و اشک آنان را خونین ساخته است و به او هوشدار می دهد تا لگام ستم را بکشد و کمتر بر مردم ستم روا دارد.
• (در بیت 10 ) فریب و سخنان افسانه آمیز را که از لب « تُرک شهر آشوب » بیرون می آید ، باور ندارد.
منوچهر تقوی بیات

1397/12/13 20:03
منوچهر تقوی بیات

درباره ی غزل 338 ـ می دانیم که حافظ از بیم جان، دیوانی به خط خود از خویش به یادگار نگذاشته است. با آنکه خط خوشی داشته و در نوشتن بسیارتوانا بوده، تا آنجا که ما می دانیم از وی هیچ نوشته ای بجای نمانده است. از آنجایی که در سال های پایانی زندگی وی شیراز دچار آشفتگی فراوان بوده و در فارس نیز فرمانروایی نبوده تا بتواند آسایش و آرامش ظاهری را به مردم باز گرداند، بیم آن می رود که دشمنان آزاد اندیشی او، نوشته هایش را نیز چون زندگی اش به آتش خشم و کوربینی سوزانده باشند.
آنچه که از حافظ برجای مانده است پس از مرگ اش و از سوی ادب دوستان گرداوری شده است. برخی غزل های حافظ که از چاشنی تندِ باورهای رندانه ی او برخوردار است، در باز نویسی از سوی دوستان و دشمنان او بیشتر دست کاری شده است. برای نمونه نسخه ی « ب » که خانلری برای چاپ این غزل از آن سود جسته ، در سال 813 درست بیست و یک سال پس از مرگ حافظ گردآوری شده است، بیت:« چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست ـ کج دلم خوان گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم » را دارد در حالی که این بیت در برخی از دست نویس های سال های بعدی وجود ندارد. همان گونه که در بازخوانی غزل خواهیم دید ، در اینجا « دفتر » به معنی قران است. رونویس کنندگانی که این معنی را دریافته اند و آن را خوش نداشته اند، " در امانت خیانت کرده " و از بازنوشتن آن سرباز زده اند. از سوی دیگردرهمین نسخه ها، بیتی که ملایم تر و اسلامی است به آن افزوده اند مانند:« عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست ـ تنگ چشمم گر نظر در چشمه ی کوثر کنم ». کوثر واژه ای نارندانه است که رونویس کنندگان پس از سال 813 به غزل افزوده اند.
خانلری این غزل را با نه بیت به چاپ رسانیده و هفت بیت افزوده شده در رونویس های گوناگون را درحاشیه آورده است. چاپ قزوینی ـ غنی ، سه بیت دیگر را به این غزل افزوده است و این غزل را با دوازده بیت به چاپ رسانیده است. یکی از این سه بیت افزوده شده دارای قافیه ی تکراری ساغر هست. از آنجایی که بیت؛ « گرچه گردآلود فقرم شرم باد از همتم ـ گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم » برابر چاپ خانلری، در برخی نسخه های کهن تر؛ نبوده، بهتر است ما نیز آن را افزوده شده بدانیم. در برابر، بیت پنج که « بهشت نقد » را می پسندد ، از آن خواجه بدانیم ، چون با بیت ها و واژه های دیگر غزل مانند : « مجموعه ی گل » ، « لاله ساغر گیر » ، « نرگس مست » ، « میکده » همخوانی دارد. پس ما ، با آن که درباره ی بیت هفتم شک داریم آن را هم می آوریم و در اینجا به بررسی ده بیت می پردازیم .
بیت یک غزل 338 :
1ـ من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
« رند » یعنی ؛ آزاده ، لااُبالی ، کسی که در بند دین وباورهای آن نباشد ، لغت نامه می نویسد :« لااُبالی. . . ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم. در فارسی بیشتر به صورت جامد استعمال می شود به معنی بی باک ، بی مبالات، بی قید، بی بند وبار و . . . »
« من نه آن رندم » تأکید مؤکد منفی می کند بر این که من از آن گونه رندان نیستم. ازنگاه ما " آن که پای بند آداب و رسوم عمومی و اجتماعی نباشد" همان رند یعنی آزاد اندیش است.
« تـَرک » یعنی: " واگذاشتن، دست کشیدن، دست برداشتن، هلیدن، هشتن، رها کردن.
« شاهد » ؛یعنی: " . . . گواه ، حاضر و همچنین؛ مرد خوبرو، محبوب ، معشوق. نزد خواجه ی شیراز ؛ محبوب ، حبیب ، شاهد، شاه ، آصف ، ماه ، ماهرو، جان ، جانان ، یار ، دوست و اینگونه واژه ها که معشوق را نمایندگی می کند، به معنی انسان است.
« ساغر» یعنی پیاله ی شرابخوری، جام ، ظرف ، آوند.
« محتسب » به معنی نهی کننده از امور ممنوع در شرع اسلام است. مأمور حکومتی شهر که کار او بررسی مقادیر و اندازه ها و نظارت در اجرای احکام دین و بازدارنده از منهیات و اعمال نامشروع .
خواجه حافظ در دیوان خود واژه ی محتسب را هم با کنایه درباره ی امیرمبارزالدین و هم به معنی واژه نامه ای آن ، که کاری است دیوانی به کار می برد. سیروس نیرو در فهرست غزل های کتاب خود نشان می دهد که این غزل 338 در دوران شاه شجاع نوشته شده است. ما نیز بر همین باوریم و به گواه درون مایه ی همین غزل و بیت های پایان آن ، خواهیم دید که از چه روی این باور درست است. بنابراین به باور ما « محتسب » در اینجا امیر مبارزالدین مظفری نیست. بلکه متصدی امور شرعی در زمان شاه شجاع است.
حافظ می گوید من آزاده ی سست پیمان و دمدمی نیستم که از ترس تازیانه و تعزیر، عشق به انسان و فرهنگ خود را رها کنم. « شاهد » در بیت به معنای یار یا مردم است.
« کم تر کنم » در اینجا به معنی نمی کنم است. لغت نامه در زیر این واژگان می نویسد « . . . کم تر آشنا؛ یعنی بی وقوف و ناقابل و بی مهارت. حافظ در جایی دیگر می گوید: « ما شیخ و واعظ کم تر شناسیم 4 / 410 یعنی ما شیخ و واعظ نمی شناسیم » و همچنین « گفتا ز ماهرویان این کار کم تر آید 2 / 227 یعنی ماهرویان چنین نمی کنند ». پس « این کارها کم تر کنم » یعنی از این کارها نمی کنم.
معنی بیت یک غزل 338؛ من از آن گونه آزادگانی نیستم که یار( یعنی انسان ) و شراب ( نوش داروی هستی بخش ) را رها کنم . مأمور نهی از منکر هم می داند که من این کارها را رها نمی کنم.
بیت دو غزل 338 :
1ـ من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
« عیب . . . کرده باشم »؛ لغت نامه در برابر عیب کردن می نویسد: « ظاهر کردن خطا و قصور و گناه کسی ، به بدی و نقص منسوب کردن ، عیب شمردن ، آهو خواستن ، نکوهیدن، سرزنش کردن و . . .»
« توبه کاران »؛ جمع واژه ی توبه کار و به معنی توبه کننده است. لغت نامه درباره ی« توبه » می نویسد: « باز گشتن از گناه ، . . . باز ماندن از کارهای بد ، ناقص و نادرست . . . » این شیوه ی بازداشتن ازگناه در جرگه ها و هم چشمی های دینی همیشه روی می دهد. در روزگار حافظ ، این گونه سخت گیری ها بسیار انجام می شده است. امروزه صفت مشددی از واژه ی « توبه » به کار گرفته می شود که به آن توّاب و در جمع توّابین گفته می شود.
« می »؛ فرهنگ فارسی در زیر واژه ی می، می نویسد: « شراب انگوری، شراب ( مطلقاً )، باده، گلاب، پیاله ی شراب . . . »
« وقت »، لغت نامه درزیر این واژه می نویسد: « هنگام و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار می رود و جمع آن اوقات است. . . فرصت، گاه، زمان، مدت . . . عصر، عهد، فصل . . . » و مانند این ها در اینجا « وقت گل » فصل گل و هنگام بهار است.
« دیوانه »؛ فرهنگ فارسی درباره ی دیوانه می نویسد: « همچون دیو، مانند دیوان، بی عقل، بی خرد، مجنون و . . . » این واژه درباره ی کسانی به کار برده می شود که رفتارشان با رفتار دیگر مردمان یکی و همسان نیست.
معنی بیت دوم از غزل 338 :
من که بارها توبه کنندگان ( یعنی کسانی که از آزادی خود دست شسته اند ) را سرزنش کرده ام، اگر در هنگام بهار از خوردن شراب، دوری کنم باید دیوانه باشم یعنی خرد خود را از دست داده باشم.
بیت سه غزل 338 :
3 ـ چون صبا مجموعه ی گل را به آب لطف شست
کج دلم خوان ، گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم
« صبا »؛ فرهنگ فارسی در زیر این واژه می نویسد:« بادی است که از جانب شمال شرقی وزد و آن بادی خنک و لطیف است؛ باد برین، باد مشرق، باد پیش و . . . ». « صبا » در دیوان حافظ، پیام آور و پیک دلدادگان است و با بوی یار، بهار و پیام های شادی آور همراه است. حافظ پیام های خود را با صبا و نسیم، به یار می رساند و گاهی نیز صبا را سخن چین و غماز می نامد. این واژه در دیوان خواجه بیش از سد بار آمده است: « تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند ـ با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست 5/ 74» .
« مجموعه »؛ لغت نامه در زیر این واژه می نویسد: « جمع شده ، گردآوری شده و فراهم آمده . . . مجموعه گل؛ انبوهی از گل، گلستان . . . جُنگ؛ دفتری که در آن مطالب متنوع و مختلف گرد آورند. . . » حافظ این واژه را برابر با دفتر و نیز مجمعه؛ جای گردآوری چیزهای گوناگون به کار می برد. در اینجا « مجموعه ی گل » هم می تواند همه ی گل های گلستان باشد و هم می تواند گلی باشد که پُر برگ است. اما اگر دفتر را با آب بشویند نوشته هایش ناپدید می شود ، پس در اینجا « مجموعه ی گل » که « به آب لطف » شسته می شود؛ به معنی گل های گلستان است که هم زمان دفتر گل را نیز به یاد می آورد.
« لطف »؛ فرهنگ فارسی در برابر واژه ی لطف می نویسد: « . . . نرمی، رفق، مدارا، مهربانی . . . خوش رفتاری، نیکویی، نیکوکاری. . . کرم، بذل، بخشش . . . دقیقه ای از زیبایی، کشی » در اینجا « آب لطف » اضافه ی استعاری و به معنی آب بسیار لطیف مانند شبنم یا باران لطیف است. آب کرم و بخشش هم می تواند باشد که صبا از روی کرم به گل ها می دهد.
« کج دل »؛ یعنی کج ذوق، بد سلیقه. در اینجا « کج دلم خوان » یعنی مرا بد سلیقه بدان یا مرا کج پسند یا گمراه بنام .
« نظر » که واژه ای تازی است در زبان فارسی ، چم های بسیاری دارد اما در اینجا « نظر بر » به معنی نگاه بر . . . ، است.
« صفحه »؛ فرهنگ فارسی در زیر این واژه می نویسد: « کناره ی چیزی، رویه، سطح، چهره، صورت، یک سوی ورق و . . .
« دفتر »؛ فرهنگ فارسی درباره ی واژه ی دفتر چنین می نویسد: « عده ای اوراق بهم پیوسته و در جلدی جای داده شده، و در آن مطالب مختلف؛ نظم و نثر یا محاسبات را نویسند، . . . کتاب . . . دفتر اخلاق یعنی کتاب اخلاق . . . ». لغت نامه افزون بر آنچه شمردیم معنای کتاب به ویژه کتاب دینی را نیز به دست می دهد: « . . . دفتر شستن کنایه از صرفنظر کردن از چیزی یا کاری نظیر دست شستن از کاری است . . . دفتر ابلیس ( به معنای کتاب ابلیس ). . . فردوسی می گوید : « تو گویی که گفتارش از دفتر استـ به دانش ز جاماسب نامی تر است. سوزنی می گوید : « چون مناقب نامه ی آل نبی دفتر کنند ـ نام او چون فاتحه آغاز آن دفتر سزد . . . » می دانیم که سوره فاتحه در آغاز قران است و سوزنی در اینجا دفتر را به معنی قران به کار می برد.
خواجه هجده بار واژه ی دفتر را در دیوان خود به کار می برد که برخی از آن ها دو پهلو و رندانه است. او می گوید: « بشوی اوراق اگر هم درس مایی ـ که علم عشق در دفتر نباشد 6/ 158 ». یعنی اگر با ما هم درس و هم عقیده ای همان گونه که ما از دفتر چشم پوشیدیم و اوراق آن را به آب شستیم تو هم چنین کن، چون در این کتاب ، دانش یا دانسته ای درباره ی عشق نیست. همانگونه که می دانیم دیوان حافظ سراسر داستان عشق است و غزل های آن تنها و تنها از عشق سخن می گوید. پس منظور خواجه از این دفتر، دیوان شعر نیست بلکه دفتری است که در آن واژه ی « عشق » ؛ عین ، شین و قاف و یا دانسته ای درباره ی « عشق » نیست و این صحیفه یا دفتر، همان قران است. یا هنگامی که می سراید: « در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست ـ ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس 6 / 264 » در اینجا « دفترطبیب خرد » همان کتاب علیم و حکیم است که در آن باب عشق نیست. «طبیب خرد » به معنی دانای خرد " العلیم الحکیم " است.
« گر نظر بر صفحه ی دفتر کنم » یعنی حتا اگر نگاه به رویه یا برگ قران کنم.
معنی بیت سه از غزل 338: هنگامی که گلستان و انبوه گل های بهاری را ، نسیم با آب لطیف و بخشندگی و شبنم حریر مانندی که همراه دارد، می شوید، مرا کج ذوق بدان اگرنگاه بر صفحه ی قران بیندازم.
بیت چهار غزل 338 :
4 ـ لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب، که را داور کنم؟
« لاله » یا آلاله گیاهی است از تیره ی سوسنی ها که دارای پیاز می باشد. در اوائل بهار گل می دهد. لاله در شعر حافظ فراوان به کار رفته است.
« ساغر » یا ، صاخره ، ساتگی و ساتگین همان پیاله و آوند است؛. . . ظرف باده خوری و. . .
« ساغرگیر » ساغرگیرنده ، باده خوار ، میگسار، باده پرست. « لاله ساغر گیر » یعنی لاله جام شراب در دست گرفته است.
« نرگس »، به زبان پهلوی narkis و به یونانی nárkissos و به عربی نرجس است. نام گلی است که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سرگلی دارد زرد ، سفید یا بنفش . گل هایش منفرد است و در انتهای ساقه قرار دارد. گل نرگس را به چشم یار یا انسان مانند می کنند.
« مست »؛ کسی که شراب در وی کارگر شده است، سخت بی خود از شراب، بیهوش، مدهوش، وارونه ی آن هوشیار است. . . خمار آلود، مخمور مانند چشم یار. مست به معنی غرق شادی و خوشی نیز هست حافظ می گوید :« شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست ـ صلای سرخوشی ای صوفیان وقت پرست 1/ 20 ». در بهار شیره ی گیاهان پرزور تر و زندگی بخش تر است و از این رو گل ها و گیاهان هم مانند انسان و جانوران مست و فحل می شوند.
« فسق »؛ به معنی کنار گذاشتن حکم خدا است. ترک اوامر پروردگار، بیرون آمدن از راه راستی ، نافرمانی و کار بد، گناه ، خلاف دستورات قران بودن؛ زنا کردن، ناپارسایی و . . .
« داوری »؛ یعنی عمل داور، قضا ، قضاوت، حکم دیوانی کردن، حکمیت، یک سو نمودن میان نیک و بد، داد که به کسی برند، تظلم، شکایت، ادعا، دعوی.
« داوری دارم »؛ یعنی شکایت دارم و نسبت به اتهام « فسق » اعتراض دارم، دادخواهی دارم، می خواهم پیش قاضی بروم، ادعا دارم، حرف برای گفتن دارم.
« یارب »؛ این واژه را چون حرف ندا به کار برند، از به هم پیوستن دو واژه ی، ( یا ) یعنی؛ ای ، که حرف نداست و ( رب ) به معنی خدا ، ساخته شده است، یعنی ای پروردگار. این واژه همچون حرف ندا برای ندا، بانگ ( فرمان )، دعا یا هنگام آرزوی چیزی یا هنگام تعجب و شگفتی ، پرسش و افسوس بر زبان رانده می شود.
« داور »؛ لغت نامه می نویسد : « . . . در اصل این کلمه دادور بود به معنی صاحب داد پس به جهت تخفیف، دال ثانی را حذف کردند . . . دادور چون نامور، هنرور و سخنور . . . » داور به معنی قاضی و کسی است که میان مردم حکم و فصل دعوا کند، یعنی میانجی، دادرس، حاکم عادل ، . . .
« که را داور کنم ؟ »؛ یعنی به چه کسی شکایت ببرم؟ داوری وجود ندارد تا شکایت خود را نزد او برم. نزد کدام قاضی بروم؟ از نگاه ما این پرسش از آن روست که خواجه کسی را برای داوری سراغ ندارد و یا ایزد دادار را دادور نمی داند.
حافظ در این بیت می گوید: در چنین هنگامی از سال یعنی « فصل گل » که لاله جام لبالب از شراب دارد و نرگس مست است چرا ( من که شراب می نوشم ) به من نسبت بدکاری و نافرمانی می دهند ، من ( به این اتهام ) بسیار اعتراض دارم .
معنی بیت چهار از غزل 338: لاله باده برسر دست گرفته و نرگس مست است آنگاه مرا بدکار و نافرمان می نامند ، شکایت بسیار دارم، داور و دادرسی نیست تا شکایت خود را نزد او برم !
بیت پنج غزل 338
5 ـ من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده ی فردای زاهد را کجا باور کنم؟
کجا باور کنم؟ یعنی باور نمی کنم. « امروز » یعنی این روز، روزی که در آن هستیم، در این جهان که در برابر فردا و دربرابر آن جهان است.
« بهشت »؛ دهخدا درباره ی این واژه می نویسد: « در اوستا وهیشته از ریشه ی وهو ، صفت تفضیلی است برای آنگهو ( خوب ) و ایشت علامت تفضیل است ، یعنی خوب تر ، خوش تر ، نیکوتر و آن ( جهان هستی ) باشد . . . » فردوس، مینو، خلد، جنت و . . . در ایران باستان پیش از زردشتیگری ، مردم جهان هستی را بهشت می نامیدند « بهشت نقد » نیز به همین معنا است.
« نقد » به معنی جدا کردن دینار و درهم، سره از ناسره است، تمیز دادن خوب از بد و . . . سکه ی فلزی پول رایج و در اینجا به معنی حاضر و مهیا است. « بهشت نقد » یعنی بهشت حاضر، بهشت همین دنیا .
« حاصل می شود » یعنی، به دست می آید، فراهم می شود و تحصیل می شود.
« وعده » به معنی نوید است و مژده، عهد، پیمان، قول، قرار، مرتبه، بار و . . . « وعده ی فردا» یعنی قول فردا. « وعده ی فردای زاهد » یعنی همان قولی که زاهد و واعظ همیشه تکرار می کنند که فردای قیامت پرهیزکاران به بهشت خواهند رفت.
« زاهد »؛ یعنی آنکه چیزی را ترک کند و از آن اعراض کند. آن که دنیا را برای آخرت ترک گوید؛ پارسا و پرهیزکار و . . .
« کجا » واژه ی پرسش است؛ کدام جا، چگونه، گاهی هم نپذیرفتن و انکار را می رساند مانند: کجا من گفتم؟ یعنی من نگفتم. « کجا باور کنم » یعنی باور نمی کنم، نمی پذیرم.
معنی بیت پنجم از غزل 338: من که امروز ( و در این دنیا ) بهشت را نقد ( حاضر ) در دسترس دارم، نوید بهشت فردای قیامت را از آدم ترک دنیا کرده، نمی پذیرم .
بیت شش غزل 338
6 ـ عشق دُردانه است و من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا ، تا کجا سر بر کنم
« عشق“ این واژه گویا از واژه ی پهلوی « اش » به معنی دوست داشتن به دست آمده است و با پسوند کَ یا ا َکَ ، از آن اسم ساخته اند . اَشکَ؛ مهر و دوستی فراوان، شیفتگی، مهربانی، دل دوستی، کام، شیدایی، دلبستگی، خاطرخواهی و . . . است. همین اشه یا اشیر، افشره ای است که شیره ی جهان هستی است.
« د ُردانه » یعنی دانه ی دُر، مروارید، یک دانه، یکتا، عزیز، سوگلی .
« غواص » یعنی در دریا فرو رونده ، آن که برای به دست آوردن مروارید، مرجان و مانند آن ها، در دریا فرو می رود.
« دریا »؛ آب بسیار که جای گسترده ای را فراگرفته باشد. به معنی شراب، باده، بخشنده، هستی و . . . نیز هست.
« میکده »؛ یعنی میخانه و به معنی جایی است که درآن شراب نگهداری می کنند، شرابخانه، خمدان، خمخانه، جایی که درآنجا شراب می فروشند و یا می نوشند، میکده، خرابات، دستگرد، معبد زردشتیان، ترسایان و مردم بیرون ازآیین مسلمانی. درجای جای دیوان حافظ بیشتر این معنی ها بکار رفته است اما به معنی جایگاه مردم خارج از آیین مسلمانی، دردیوان حافظ معنای ویژه ای دارد که با واژگان ” مغان “، ” پیر“، ” پیرخرابات “، ” پیرخرد“ ،” پیرمی فروش “، ” پیر میکده“ و. . . شناسانده می شود.
یکی از چیزهای با ارزشی که در دریا یافت می شود، مروارید یا دُردانه است. « عشق » به دُردانه مانند شده است که در دریا یعنی « میکده » ؛ بستر فرهنگ ایرانی می توان یافت و خواجه خود را غواص این دریا برای یافتن گران بهاترین چیزها یعنی عشق می داند.
« سر فرو بردن » یعنی سرخود را فرو کردن و پایین بردن، اندیشیدن و تفکر کردن، شیرجه رفتن، غوطه خوردن، به ژرفا فرو رفتن و غواصی کردن، تعظیم و تکریم کردن. « سرفروبردم » یعنی به ژرفا فرو شدم و غوطه ور شدم.
« تا کجا » ؛ واژه ی پرسش است به معنی؛ تا کدام جا؟ و تا چه جایی؟ تا چه اندازه؟، است.
« سر برکردن »؛ مصدر مرکب است به معنی سربرآوردن، سربلند کردن، سر برافراشتن، نافرمانی کردن، بیرون آوردن سر از جایی ، ظاهر شدن و . . .
حافظ در دریای ژرف و پهناور فرهنگ ایرانی که گوهر آن عشق است، فرو می رود، بر او آشکار است که در همین دریا سر بلند خواهد کرد اما از اوج سربلندی خود هنوزآگاه نیست و از خود می پرسد « تا کجا سر بر کنم؟ » یعنی تا چه اندازه سر بلند خواهم شد، یا بسیار سربلند خواهم شد.
معنی بیت ششم از غزل 338 : جایگاه می، مانند دریا است و من مانند غواص، برای به دست آوردن گوهرعشق در آن فرو می روم تا کجا سر بیرون بیاورم و تا چه اندازه سربلند شوم نمی دانم.
بیت هفت غزل 338
7 ـ گرچه گرد آلود فقرم شـرم باد از همتم
گر به آب چشـمه ی خورشـید دامن تر کنم
پیش از این نیز گفتیم که از نگاه ما این بیت می تواند از خواجه نباشد چون بوی نخوت از آن می آید و به شیوه ای طامات گونه خورشید را خوار می شمارد. در حالی که خواجه در سراسر دیوان خود خورشید را ستایش می کند تا جایی که آرزوی رسیدن به سرچشمه ی خورشید را دارد؛ « کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز ـ تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان 4 / 380 ».
« گرد » یعنی؛ خاک بر انگیخته، ریزه های غبار، خاک، زمین و . . . « گردآلود » به معنای آلوده به گرد و غبار است، گردزده ، گرد ناک و . . .
« فقر » همان درویشی، بی چیزی، نداری و گدایی است. « گرد آلود فقرم » یعنی آن اندازه بی چیز و درویشم که از پس سالیان گرد بی چیزی بر سر و روی و جامه ام نشسته است .
« شرم » یعنی حیا، انفعال، خفت، خواری، آزرم، ناموس و . . . « شرم باد ازهمتم » فعل دعا است یعنی باشد که همت و اراده ام شرمگین شود.
« همت » یعنی قصد کردن، خواستن است و همچنین؛ قصد، خواست، اراده، آرزو، خواهش، کوشش، دلیری، غرور، فال نیک و از این دست . . .
« چشمه » به معنای جایی است که از آنجا آب جوشد و روان شود. عین، سوراخ سوزن و مانند این ها. . .
« خورشید » یعنی؛ خور، مهر، شمس، هور، بیضاء، شید، روز، غزاله و نزدیک ترین ثوابت است به زمین و . . .
« چشمه ی خورشید »؛ دهخدا می نویسد: « کنایه از خورشید است.» چون چشمه ای است که نور از آن پخش می شود به آن چشمه ی خورشید یا چشمه ی خور گفته اند. چشمه ی خورشید به معنای آب نیز هست.
« دامن »؛ دامان؛ بخش پایین جامه، دنباله یا کنار هر چیز و. . . « دامن تر کردن » یعنی دامن آلوده کردن؛ گناه کردن، ننگ، ناپاک دامنی و نیز به معنی خیس کردن و شستن دامن است. « دامن تر کنم » یعنی دامنم را بشویم و یا مرتکب این گناه شوم که بخواهم دامنم را در آن بشویم.
معنی بیت هفتم از غزل 338 : اگر چه غبار بی چیزی بر من نشسته است اما غرورم سرشکسته باد اگر بخواهم برای شستن این گرد، دامنم را با آب بزرگ ترین چشمه ی جهان آلوده کنم.
بیت هشتم غزل 338
8 ـ من که دارم در گدایی گنج سلطانی به دست
کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم
« گدا » یعنی کسی که نزد همه کس زبان به سؤال گشاید ؛ بی چیز، ندار ، فقیر ، سائل ، مسکین ، درویش ، دریوزه گر ، راه نشین و . . .
« گنج » به معنای زرو گوهر که در زمین دفن کنند و یا در جایی گرد آورده باشند؛ کنز، پوتک، سیم و زر و خواسته، دارایی فراوان، انبار مقصود، مطلوب، محبوب . . . « گنج سلطانی » یعنی گنج شاهانه، گنج مطلوب. این گنج در ادبیات ایران خرد و دل انسان است که در درون انسان نهفته است، مولانا می گوید: « تشنه، از دریا، جدائی میکنی ـ برسـرگنجی، گـدائـی میکنی! » . یعنی من که در بی چیزی گنجی شاهانه در دست دارم .
« طمع » یعنی؛ آزمند گردیدن، حریص شدن، امید داشتن و نیز حرص، آز، امید، انتظار و . . .
« گردش » یعنی؛ عمل گردیدن، دور زدن، حرکت، دور، چرخش، تغییر، پیچ، خم و . . .
« گردون » یعنی؛ گردنده، گردان، ارابه، چرخ، آسمان، فلک ( قادر متعال و خدا )، روزگار و . . .
« دون » یعنی؛ پست، فرومایه، سفله، پایین، فرود، بدون و . . .
« دون پرور » یعنی رذل پرور، که مردم پست را پرورش می دهد و ارج می نهد. « گردون دون پرور » یعنی روزگار و فلکی که به مردم پست ارج و کامروایی می بخشد.
« کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم » یعنی آرزو نمی کنم آسمانی که به مردم پست « زمام مراد 7 / 263 » می دهد، برایم سرنوشت دیگری پدید آورد. یا این توقع را ندارم که روزگار دون پرور به گونه ای دیگر بگردد تا من مقام و موقعیت دیگری داشته باشم. یعنی آرزوی سرنوشت دیگری را ندارم. آرزو ندارم شاه یا وزیر یا کس دیگری بشوم.
معنی بیت هشتم از غزل 338 : من که در عین بی چیزی و گدایی ، گنجی شاهانه ( یعنی خرد خود را در درون خود) دارم ، آرزو نمی کنم که روزگار دون پرور سرنوشتم را دیگرگون کند.
بیت نهم غزل 338
9 ـ باز کش یک دم عنان ای ترک شهر آشوب من
تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم
« بازکش » فعل امر از بازکشیدن است. یعنی نگه دار، متوقف کن. « باز کش . . . عنان » یعنی مرکوب یا اسب خود را نگه دار، متوقف کن.
« عنان »؛ در لغت نامه آمده است: « دوال لگام که بدان اسب و ستور را باز دارند، دوال لگام که سوار به دست گیرد و اطلاق آن به جای مهار نیز صحیح باشد، تسمه ی لجام که به وسیله ی آن چهار پا را نگه دارند. . . . افسار ، دهانه ، زمام و . . . »
« باز کش یک دم عنان » یعنی یک آن درنگ کن، لحظه ای از شتاب خود کم کن.
« تُرک » لغت نامه ی دهخدا می نویسد: « نام طایفه ای در ترکستان است . . . نام تُرک به عنوان قومی بدوی نخستین بار در قرن ششم میلادی دیده می شود . . . کنایه از مطلوب و معشوق و غلام باشد. مجازاً معشوقان را تُرک گویند . . . » ، به معنی معشوق زیبا روی و کنیز زیبا نیز هست.
« شهر آشوب »؛ لغت نامه می نویسد: « کسی که در حسن و جمال، فتنه و آشوب شهری باشد. معشوق . . . » آشوب کننده و برهم زننده ی آرامش شهر. « تُرک شهر آشوب من » یعنی زن یا مرد ترکی که به گونه ای از آن من است و یا با من مربوط است و هنگام آمدن به شهر آرامش شهر را برهم می زند.
خواجه واژه ی تُرک را درباره ی زیبا رویان و ترکان به کار می برد و نیز گاهی شاه شجاع فرمانروای شیراز را نیز تُرک می نامد که بیشترهمراه با زخم زبان و کنایه های تنداست ، از آن میان یکی هم در همین شعر است. به او « تُرک شهر آشوب » می گوید زیرا که از آدم کشی راهش پر از چهره های زرد و چشم های اشک باراست: « راهت پر زر و گوهر کنم ». در غزل 201 نیز همین شاه را برای ستمگری اش سرزنش می کند: « تُرک عاشق کش من مست برون رفت امروز ـ تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود 5 / 201 » هیچ عاشقی تاکنون در غم معشوق خود ( مردم ) این چنین زیبا و پر احساس شعر نسروده است. در همین غزل 338 در بیت هشتم، با واژگان « گنج سلطانی » شاه را ریشخند می کند و با به کار بردن « گردش گردون دون پرور » او و همه ی صاحبان قدرت در شیراز را پست و دون می شمارد. یا به همین معنا می گوید: « شاه تُرکان سخن مدعیان می شنود ـ شرمی از مظلمه ی خون سیاوشش باد 4 / 101 ».
« اشک »؛ به قطره ی آب و مانند آن گویند. لغت نامه ی دهخدا درباره ی این واژه می نویسد: « . . . قطره ، قطره ی آب و هر چکه ، نمی که بر گیاه و بر زمین نشیند، آبی که از چشم فرو ریزد . . . اشک ابر یعنی باران . . . اشک تلخ یعنی شراب، اشک درخت به معنای آبی است که از درخت جاری می شود. . . این لغت با سرشک مترادف است و به معنای تگرگ، قطره، قطره باران و قطره ی هر چیز است . . . زیر واژه ی اشه نیز می بینیم که با اشک مترادف است. » اشک، اشه و سرشک همان شیرابه ای است که در همه ی گیاهان و جانوران زنده و همچنین در کره خاکی به گونه ی ابر، آب چشمه، رود و دریا روان است.
« چهره »؛ یعنی صورت و روی آدمی، رخ، روی، سیما، رخسار، ارض، لقا و . . .
« زر »؛ به معنی طلا است و به عربی به آن ذَهب گویند. آفتاب و نیز کنایه از صورت پیر و بیمارگونه می تواند باشد.
« گوهر »؛ به معنی مروارید، جواهر، سنگ قیمتی مانند الماس و لعل و هرسنگی است.
معنی بیت نهم از غزل 338 : ای تُرک من که شهر از آمدن تو، به آشوب و فتنه دچار می شود، یک آن لگام اسبت را بکش و ازشتابت کم کن تا با چهره های رنجدیده ی زرد و گوهرهای خونین اشک که بر جای گذاشته ای، راهت را پر زر و گوهرکنم .
بیت دهم غزل 338
10 ـ دوش لعلت عشوه ای می داد حافظ را ولی
من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم
« دوش »؛ یعنی شب گذشته، دوشینه، دیشب، شب گذشته.
« لعل »؛ این واژه فارسی است و می باید آن را لال می نوشتند، عرب زده ها آن را لعل نوشته اند. لغت نامه می نویسد ؛ نخست آن را در بدخشان به دست آوردند و برای همین لال بدخشان نام داشته است. سنگی ظریف است با رنگ سرخ درخشنده، از یاقوت سست تر باشد، به رنگ های سرخ، زرد، سبز و بنفش دیده می شود. کنایه از لب معشوق و همچنین شراب است. « لعلت » به معنی لعل تو است که همان لب تو، باشد.
« عشوه »؛ وعده ی دروغ، فریب، ناز و حرکت معشوق که دل عاشق بدان فریفته شود، کرشمه، ناز، دلفریبی .
« لعلت عشوه ای می داد حافظ را » یعنی لبت وعده ی دروغ می داد، حافظ را فریب می داد، به حافظ دروغ می گفت.
« افسانه »؛ سرگذشت و حکایات گذشتگان، قصه، داستان، سرگذشت، چیزی که شهرت یافته است، سخن ناروا و دروغ، چیز بی اصل و حرف غیرواقعی، حیله و تزویر.
« من نه آنم کز وی. . . باور کنم » یعنی از او باور نمی کنم . در بیت یک آمده بود که « من این کارها » را نمی کنم . دربیت دوم آمده بود که « توبه از می وقت گل » نمی کنم و اگر بکنم باید دیوانه شده باشم.
از بیت هشتم و نهم و دهم چنین بر می آید که این غزل برای شاه شجاع « تُرک شهر آشوب » نوشته شده است و همان گونه که می بینیم درباره ی توبه است و شراب نوشیدن، آن هم در فصل گل است که گویا هم هنگام با ماه روزه نیز بوده است و لب شاه « دوش » به حافظ سخنان افسانه آمیز و دروغ درباره ی دین، توبه، محتسب و فردای قیامت گفته است که او می گوید که من این افسانه ها را از لب تو باور نمی کنم. دکتر غنی درباره ی این رفتار شاه شجاع می نویسد : « . . . در تعظیم و تکریم زهاد و متشرعین بکوشد و در امر بمعروف و نهی ازمنکر سستی ننماید.»
معنی بیت دهم از غزل 338 : شب گذشته لب تو حافظ را می فریفت و به او دروغ می گفت ولی من کسی نیستم که این چیزهای بی اصل و بی پایه را از لب تو باور کنم .
نتیجه : همان گونه که در بالا واژه به واژه رسیدگی کردیم خواجه در غزل 338 مانند بسیاری از سروده هایش شیوه ی اندیشه ی خود را که رندی باشد با شیوایی جادوانه ای جاودانه کرده است. خواجه ی شیراز با زبانی شیرین و چیستان گونه، خود را رند نامیده و یکی از بزرگ ترین حماسه ی جهان را درباره ی آزادی و عظمت انسان سروده است. او رندی است که نه تنها تـَرک آزادگی و کار توبه را نمی پذیرد بلکه کار توابین را نیز نمی پسندد. ( بیت 1 و 2 ) ما چکیده ی شیوه ی رندی و آزاد اندیشی خواجه ی شیراز را در غزل 338 می توانیم چنین بازخوانی کنیم :
• ( در بیت 1 ) رند آزاداندیش است و از عشق به انسان و ستایش می، دست نمی کشد. او از دستور دین و کارگزاران آن ( محتسب و قاضی شرع ) پیروی نمی کند.
• ( در بیت 2 ) رند توبه را روا نمی دارد و کار توبه کاران را نمی پسندد. دست کشیدن از می را در بهار دور از خرد می داند.
• ( در بیت 3 ) باد بهاری، شبنم، باران و گلستان را ستایش می کند. رند نگاه کردن به دفتر و قران را، هنگام شکوفایی گیتی در بهار، بی خردی و گمراهی می داند. ( بیت 3 )
• (در بیت 4) رند مستی لاله و نرگس و به ویژه انسان را در گیتی گناه نمی داند و آن را ستایش می کند. داد خواه و دادپرور است و در جهان دادگر و دادوری را نمی شناسد. ( بیت 4 )
• (در بیت 5 ) رند بر پایه ی باور باستانی پیشینیان خود گیتی و این جهان را بهشت دانسته و وعده ی دروغ دین فروشان را در باره ی بهشت آن جهان ، باور ندارد.
• (در بیت 6 ) رند، عشق را و نیز می و میخانه را که یادگارهای فرهنگ ایرانی است گرامی داشته و غور و غوطه خوردن در آن ها را مایه سرافرازی انسان می داند.
• (در بیت 7 ) در تهیدستی و بی چیزی غرور خود را در برابر خورشید هم نمی شکند.
• ( دربیت 8 )رند آنچه دارد؛ خرد و آموخته های خود را گنجی شاهانه می داند. رند، گردون و روزگار را دون پرور، شاه و صاحبان قدرت را پست دانسته، از زندگی خود خشنود است و از هیچ نیرویی توقع ندارد تا سرنوشت و یا مقام او را تغییر دهد. ( بیت 8 )
• (در بیت 9 ) شاه را « تُرک شهر آشوب » برهم زننده ی آرامش شهر و ستمگر می خواند که ستم او روی مردم را زرد و اشک آنان را خونین ساخته است و به او هوشدار می دهد تا لگام ستم را بکشد و کمتر بر مردم ستم روا دارد.
• (در بیت 10 ) فریب و سخنان افسانه آمیز را که از لب « تُرک شهر آشوب » بیرون می آید ، باور ندارد.
منوچهر تقوی بیات

1399/06/04 10:09
میثم

با تشکر از همه دوستان به ویژه آقایان رضا و منوچهر تقوی بیات به خاطر شرح زیباشون
همچنین آقای قاسمی و لیله کوهی به خاطر خوان زیباشون

1400/04/02 01:07
برگ بی برگی

بزرگواران زحمت بسیار کشیده و شرح های زیبایی مرقوم کرده اند و این کهتر نیز با بهره گیری از معانی فوق جسارت نموده برداشت مفاهیم عرفانی غزل را به اندازه بضاعت ناچیز خود به اشتراگ می‌گذارم زیرا نکات بسیار مهمی  در این غزل به چشم می آید که عبور از آن به سادگی میسر نیست. 

من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر  کنم 

محتسب داند که من این کارها کمتر کنم 

گویا رند نمایانی بوده و هستند که ترکِ شاهد و ساغر می کنند که حافظ اینچنین مرامِ رندیِ خود را از آن رند خوانده ها جدا کرده و می فرماید از آن دست رندانی نیست که به چنین کاری تن در دهد، حافظ نیز همچون سنایی، عراقی، عطار و مولانا واژهٔ رند را برازنده پویندگانِ راهِ عاشقی می داند که در عینِ زیرکی تظاهر به فسق می کنند تا عشقِ خود را از خلق پنهان و خود را از انواعِ گزندِ بیگانگان با عشق مصون بدارند، شاهد استعاره از اصلِ زیبا رویِ انسان است و ساغر در اینجا پیمانه ی شرابِ عشق است تا عاشق با نوشیدن و بهرمندی از آن به وصالِ شاهدش برسد، در نگاهِ اول کاری سهل می‌نماید اما چنانچه حافظ در ابیاتِ متنِ غزل به آن پرداخته است می بینیم که رندانِ عاشق کاری بس دشوار پیشِ روی دارند بنحوی که بسیاری از میانه راه باز گشته و ترکِ شاهد و ساقی می نمایند، یا بقولی عطایش را به لقایش می بخشند، اما حافظ می فرماید که او از آن گروهِ رندانی نیست که به هر دلیلی ترکِ شاهد و ساغر نموده و از راهِ عاشقی توبه کرده و باز گردد. در مصرع دوم که طنزی ظریف در آن نهفته است می فرماید اگر نسبت به این مدعا شک دارید می توانید از محتسب سؤال کنید چر که او می داند حافظ اهلِ توبه از شاهد و ساغر نیست، محتسب در لغت به معنیِ حساب کننده و شمارشگر است که در اصطلاحِ شرعی به مأمورِ نهی از منکر اطلاق می گردد اما در اینجا می تواند علاوه بر معنای معمولِ خود رمز خداوند باشد و تنها اوست که آگاه به جمیع احوالِ درونی و بیرونیِ انسان بوده و حساب و کتاب دستش است و می داند که حافظ از آن رندانی نیست که با اندک دشواری از راهِ عاشقی باز گردد و توبه کند، پس احتمالن حافظ با رندی و زیرکی هر دو معنی را در نظر داشته است تا هرکس به فراخورِ حال معنایِ دلخواهش را از آن استخراج کند.

من که عیب توبه کاران کرده باشم بارها 

توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم 

وقت گل علاوه بر اشاره به فصلِ بهار تداعی کننده ی هنگام شکوفا شدن گل وجود معنوی سالک می باشد، پس‌ حافظ که در غزلی دیگر سروده است ؛ " من رند و عاشق در موسمِ گُل/ آنگاه توبه، استغفرالله " در اینجا نیز می فرماید که او همواره در آثار خود انسان را از بازگشت از راه معرفت  منع کرده و آن را عیب بزرگی برای شان انسانی میداند، چگونه می‌تواند هنگام باز شدن گل وجود خود و موقعی که آماده دریافت می خرد ایزدی ست از دریافت و نوشیدن چنین شرابِ نابی توبه کرده و دست رد بر ساغر و ساقی زند، مگر انسان دیوانه و خارج از عقل خود باشد که چنین کند .

عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده 

سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم 

می‌فرماید عشق چیز سهل الوصولی نیست که براحتی و بدون زحمت و مشقت بدست آید، عشقِ حقیقی مانند دُری گرانبها در اعماق دریاها ست و برای دست یافت به آن سعی و کوشش فراوان و فن شناگری و غواصی را نیاز دارد و او یا انسان باید مرد این کار باشد، با کاهلی و باری به هر جهتی امکان دست یابی به آن وجود ندارد، دریا نیز همان میکده است، یعنی انسانِ عاشق برای رسیدن به عشق و مطلوبِ خود دریا را میکده و آب دریا را شراب معرفت می بیند، درست مانند ماهی که همواره در آب است و بیرون از آب خواهد مرد انسان عاشق نیز بدون شرابِ عشق مرده ای بیش نخواهد بود و به آن در گرانبها نخواهد رسید، پس سالک باید بدون ترس از دریا سر را در این شراب و دریای میکده فرو کند یا شیرجه زند تا خواستِ حضرت معشوق چه باشد و از کجا سر بر آورد، یعنی که خواست خداوند اولین شرط دست یابی به دُرِّ گرانبهای عشق است .

لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق

داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم 

در ادامه می‌فرماید اما مگر فقط اوست که عاشق است و مستِ میِ الست؟ لاله که نمادِ عاشقی ست نیز از بس‌که ساغر و پیمانه ی شراب در دست گرفته حتی شکل و شمایلِ ظاهرش نیز همچون ساغر شده است و نرگس را ببین که او نیز از تکرارِ دیدنِ جهان از منظرِ چشم معشوق، خود به چشم مبدل شده است، پس‌ همهٔ مظاهرِ خداوند در جهان مشغولِ عشق‌ورزی، مستی و عشرت هستند اما گروهی کوته نظر حافظ را فاسق می خوانند در حالیکه اگر عاشقانه زندگی کردن و مستانه نگریستن به جهان را اینگونه به فسق داوری می کنند پس ای خداوندِ الست، حافظ نیز بسی شکایت دارد اما تو بگو چه کسی را می توانیم  داور و قاضیِ این کار معرفی کنیم؟ یعنی کجاست کسی که این نکات عرفانی را تشخیص داده و به عدل قضاوت کند.

بازکش یک دم عنان ای ترک شهر آشوب من 

تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم 

تُرکِ شهر آشوب کنایه از اصل خدایی و زیبا رویِ انسان است، شهر آشوب یعنی فتنه گر، این ترکِ زیباروی فتنه گر با طلب و خواستِ عاشق مانند تُرکی چابک و سوار بر اسب چهار نعل بسوی عاشق تاخته و شهرِ ساختهٔ ذهنش  را به آشوب و فتنه میکشاند، یعنی نظمِ پارکِ دلبستگی ها و تعلق خاطر به چیزهای جسمی و دنیوی را بر هم می زند. حافظ این تُرک تازیِ اصل خدایی را به تأمل و بازکشیدن یک دم عنان اسب خود فرو میخواند، تا بااین درنگ و تامل، تعلق خاطر و هم هویت شدگی های جسمی را که بصورت قطرات اشک خونین از چشمهایش جاری و بر چهره و رخسار ریخته است مانند زر و گوهر گرانبها نثار قدوم شاهد یا اصل خدایی و آن ترکِ زیبا روی گرداند و به این وسیله به استقبال او رود، کنایه از این مطلب که بازگشت انسان به اصلِ خود و رها کردن تعلق خاطر  چیزهای دنیوی و مادی نیازمند تحمل درد آگاهانه است تا دردهایی مانند خشم،  ترس،  ریا ، حسادت ، حرص و طمع ، کینه توزی، انتقام جویی ، دشمن بینی، برتری طلبی و امثالهم، بصورت اشک خونین از چشمان سالک جاری شده و برای همیشه از وجود سالک رخت بر بندند، اشکی که مقدس و بسیار گرانبهاست زیرا پیامد آن آرامش و عشق ورزی به همه باشندگان عالم خواهد بود .

من که از یاقوت و لعلِ اشک دارم گنجها 

کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم 

چنانچه در بیتِ قبل گفته شد اشکِ خونینی که سرچشمه اش دلِ خونینِ عاشق است همچون گوهر و یاقوت و لعل بسیار گرانبهاست، در روزگاران قدیم باورِ عموم این بود که معادنِ برخی سنگها بوسیله تابشِ خورشید تبدیل به لعل و یاقوت و الماس می گردند، پس حافظ می‌فرماید اشکهایِ خونینِ ناشی از غمِ عشق و تحملِ دردِ آگاهانه او که همچون دُرّ و گوهر ارزشمند هستند گنجی عظیم است، پس او را چه حاجت به خورشیدِ بلند اختر که بخواهد بر سنگِ وجودش تابیده و فرایندِ تبدیلِ آن به گوهر انجام پذیرد، او پیش از این صاحبِ گنجهایی ارزشمند است که از اشکِ خونینش بدست آمده است، پس‌ نیازی به فیضِ خورشید یعنی عوامل و چیزهایِ بیرونی ندارد.

 چون صبا مجموعه  گل را به آب لطف شست 

کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم 

مجموعه گُل کنایه از کُلِ بشریت است و صبا که پیغامهای مابینِ عشاق را رد و بدل می کند در اینجا پیغام آورِ حضرتِ معشوق است که با نظرِ لطفش آبِ زندگانی را در قالبِ ابیاتِ زیبا و دلنشین از زبان بزرگی چون حافظ بر مجموعه‌ی گُلها که همهٔ مخاطبین و انسانهای سراسرِ گیتی هستند جاری نموده و غبار از رویِ آنان می شوید، در مصراع دوم صفحهٔ دفتر نمادِ دانش های کتابی می باشد که با عشق سر و سری ندارد و بر مبنایِ فرمول و محاسبه کار می کند، پس حافظ می‌فرماید وقتی حضرتِ معشوق بهترین پیغامها را از طریقِ حافظ و دیگر بزرگان و حکیمان و عارفان برای نوعِ بشر فرستاده و جاری می کند انسان بایستی بسیار کج سلیقه و کج فهم باشد که با وجودِ چنین دانشِ معنوی که برآمده از عقلِ کُل است نظر بر دانشِ کتابی داشته باشد که از طریقِ عقلِ جزوی و محدودِ انسان صادر شده است، امروزه هم می بینیم پژوهندگان و دانشجویان در پیِ درکِ سخنانِ پیچیده ای هستند که از زبانِ فیلسوفانی چون کانت و دکارت و نیچه بیان شده است و در آخرِ امر نیز چیزِ قابلِ توجهی از آنها بیرون نمی آید اما نسبت به آموزه هایِ بزرگانی چون مولانا و حافظ که صدها سال پیش از آنان همین سخنان را بسیار بهتر و روانتر مطرح نموده اند بی توجه می باشند.

عهد و پیمان فلک را نیست چندان اعتبار 

عهد با پیمانه بندم شرط با ساغر کنم 

بیت در عین سادگی بسیار پر بار و پر معنی و قابل تامل میباشد .

 

من که  دارم در گدایی گنج سلطانی به دست 

کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم 

باز هم حافظ صحبت از آن گنج هایی میکند که بر اثر جاری شدن اشک های سالک بدست آمده است و آنرا گنج سلطانی می نامد  که به معنی گنج بزرگ و بی پایان است و سالک در فقر و گدایی که یکی از مراحل سلوک عارفانه میباشد  به آن دست یافته است.  پس سالک که در بیت های پیشین با داشتن این گنج بزرگ حتی نظر به فیض خورشید بلند اختر ندارد ، چگونه از این چرخ روزگار سفله پرور تقاضای گردش بر وفق  مراد  خود را داشته باشد ، جهانی که سلاطین دارای گنج های بزرگ(کنایه از انسانها  وقتی که هشیاری خالص خدایی بوده و هنوز اسیر ذهن نشدند )را به انسانهای دون مایه مبدل میکند قادر به خوشبختی انسان نمیباشد .

گرچه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم 

گر به آب چشمه خورشید دامن تر کنم 

 گرد آلودِ فقر کنایه از فقرِ معنوی ست، پس حافظ فروتنانه خود را مثال زده می فرماید اگرچه رخسارِ او از فقر گرد و غبار آلوده است اما شرم باد بر همتی که این فقر را با همت و کوششِ خود برطرف نکند، یعنی هر انسانی می تواند با سعی و کوشش به دانشِ معنوی دست یافت و غنی شود، در مصراع دوم می فرماید اما خطر و نکتهٔ مهم این است که سالک بمنظورِ آگاهی یافتن و افزودن بر دانشِ معنویِ خود دامنِ خود را به آبِ چشمهٔ خورشید تر کند، یعنی سالکی رند و زیرک است که از سرچشمه‌ی هر دین و باوری که از سویِ آن یگانه خورشیدِ هستی جاری شده است بنوشد و در آن غواصی کند اما دامنش تر نشود و به آن باور تعاقِ خاطر پیدا نکند، یا بعبارتی گرفتار و باور پرست نگردد.

عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست 

تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم

این بیت اشاره ای ست به آیات ۷۱ و ۷۲ سوره مریم که می‌فرماید روز قیامت  همه انسانها در آتش وارد میشوند ، سپس مؤمنین  و پرهیزگاران از آتش عبور کرده،  به چشمه آب کوثر پاک و به بهشت خواهند رفت  و گمراهان تا ابد در آتش گرفتار خواهند ماند ،البته این مفهوم قرآنی نیز نمادین بوده و مراد از آتش ، آتش خود کاذب و ذهنی انسان است که سراسر تولید درد و رنج نموده و تنها کسانی که موفق به مردن به من ذهنی خود شوند سزاوار چشمه کوثر  و فراوانی بوده و به بهشت یا آرامش ابدی خواهند دست یافت .پس حافظ میفرماید  اینکه لطف حضرت دوست شامل انسان شده و حس درد و در آتش بودن در  هنگام زندانی بودن  در ذهن به او وارد شود جای سپاس و شکرگزار ی دارد زیرا بسیاری از ما اصولأ  تا پایان عمر احساس درد نداریم در حالیکه شدیدا نیازمند معالجه و درمان دردهایمان هستیم ، دردی بدتر از اینکه  انسان دردها و بیماری  خود را حس نکرده و به طبیب مراجعه  نکند قابل تصور نیست .پس حافظ قدر این آتش و درد را دانسته و با این لطف حضرت معشوق  در شناسایی دردها ، تنگ نظری ست که انسان نظر و طمع به چشمه آب کوثر داشته باشد تا از آتش و درد رهایی یابد . یعنی سالک پس از شناسایی دردهای خود باید با کار و سعی فراوان خود را از آن دردها برهاند و پس از آن است که چشمه کوثر  و فراوانی بر او جاری خواهد شد .

دوش لعلش عشوه ای میداد حافظ را ولی 

من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم 

دوش در اینجا هر لحظه است و لبانِ به رنگِ شرابِ حضرت دوست با عشوه برای حافظ جلوه گری می کرد یعنی که وصال نزدیک است اما حافظِ رند ساده باور نیست که این افسانه ها را از او باور کند، یعنی می داند که چنین امری محال و افسانه است. حافظ در ابیاتِ بسیاری لازمه‌ی درآمیختن و یکی شدن با حضرتش را راهیابی به ذات می داند که با وجودِ اینکه انسان ادامه و از جنسِ خداوند است اما شناختِ ذات و حقیقتِ او امری محال و غیرممکن است.

 

1403/01/27 08:03
حمید

مجبورید آسمان و ریسمان رو به هم وصل کنید تا بگید حافظ عارف بوده ؟

محتسب که فرد بد طینت و بد ذاتی بوده و وجود فیزیکی در عصر حافظ و حتی این دوره دارد را خدا می نامید ؟؟؟؟؟

1403/02/06 16:05
برگ بی برگی

حمید آقایِ گرامی، عارف بودن  یا نبودنِ حافظ را تنها هم اوست که می تواند تشخیص دهد و نه این کمترین و یا دیگران. اما آنچه بدیهی ست از اینکه بر وی نامِ فسق نهاده اند گله مند است و دادخواهی می کند، دیگر اینکه حافظ پژوهان به اتفاق پذیرفته اند حافظ یک واژهٔ کلیدی را انحصاراََ در یک معنی بکار نبرده است، پس چرا خداوند که حساب کننده و به شمار آورنده است نمی تواند محتسب باشد.

1403/05/04 17:08
سحر

🌹

1401/01/04 12:04
رامین عباسی

از کش یک دم عنان ای ترک شهر آشوب من

تا ز اشک و چهره راهت پر زر و گوهر کنم

من که از یاقوت و لعل اشک دارم گنج‌ها

کی نظر در فیض خورشید بلند اختر کنم؟

من که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود

وعده‌ی فردای زاهد را چرا باور کنم؟

1401/04/06 08:07
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/06/14 14:09
سیّد محس سعیدزاده

من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود

وعده ی فردای زاهدرا،کجا باورکنم؟

(دیوان حافظ،به تصحیح مسعود فرزاد وبا کوشش علی حصوری،تهران، همگام، نوبت اول تیر 1362،ص5-304؛ بیت هفتم).

در این نسخه چاپی دیوان حافظ، این غزل در چهارده بیت درج است ودوبیت  گنجور(بیت ششم ونهم) راکه به نظر من از سوی مذهبی های افراطی جای گزین(بیت هفتم،فرزاد) است؛ندارد.بنده ادعا میکند که شاه بیت این غزل،همین بیتی است که درنسخه گنجور وجودندارد.چرا که ظاهر این بیت انکار معاد است واین انکار از نظر فقیه ومقلدان او( که همان زاهد ظاهر پرست وفقیه مدرسه وعابد و..است)کفر وارتداد شمرده شده است.عمدا ازدیوان حافط حذف شده واین دوبیت به جایش گذاشته شده :

من که ازیاقوت ولعل اشگ دارم گنج ها

کی نظردرفیض خورشید بلند اختر کنم

در نسخه مسعود فرزاد اما این بیت گنجور آمده :

گرچه گردآلودفقرم،شرم بادازهمّتم

گر به آب چشمه ی خورشید دامن تر کنم

به نظرم حق مطلب ادا شده ودوبیت ششم ونهم نسخه گنجور زاید است.

*

من که دارم درگدایی گنج سلطانی به دست

کی طمع درگردش گردون دون پرورکنم

چیزی که من ازاندیشه حافظ دریافته  ام این است که او برعقلانیّت وتجربه وباطن بینی تاکید داردوبر ظاهر بینی ونقل گرایی ونسیه پسندی انتقاد میکند وبا این منطق بیت حذف شده (در نسخه گنجور )جان اندیشه اورا حکایت کرده  است وازخود او است امامتاسفانه درنسخه گنجور محذوف است.

 

1401/11/02 23:02
متین عبدالهی

به این شاه غزل مدیونم...

درود حافظا

و درود بر روان پاک محمدرضا شجریان و حبیب الله بدیعی که این غزل به لطف وجود آنها در قلبها رخنه کرده .

چشمه ی خورشید...

1401/12/16 20:03
فرهنگ معظمی

به به درود بر حضرت حافظ

1402/03/17 00:06
فاطمه یاوری

کی طمع در گردش گردون دون پرور کنم.....؟

1402/03/17 00:06
فاطمه یاوری

عشق دردانه است؛

و من غواص؛

و دریا میکده!

سر فرو بردم در آنجا؛

تا کجا سر بر کنم......؟!

:))))))

+ من نه آنم کز وی این افسانه ها باور کنم......!

1402/07/05 08:10
Tavarish

واقعا منوچهر خان عزیز  فوق العاده بود ...ممنون ک اینقد وقت گذوشتی ...ممنون ک هم وطن منی ممنون ک یک ایرانی هستی ...و درود ب عاشقان ادب پارسی شمس الحق عزیز کیخای نازنین و دیگر دوستان و اهل دلان این مرزو بوم ِ سراسر عشق و هنر و ادب و سخاوت و رادمردی و زیبایی ...یزدان را سپاس از اینکه هستید ...

حسن کشکولی ارادتمندتان ...