غزل شمارهٔ ۳۴۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
بنام خدا
بیت اول این غزل وبسیاری دیگر از ابیات حافظ نشان میدهدکه او بطور جدی در مسیر کمال گام برمیداشته یا درطلب محبوب ازلی وسیر الی الله بوده است در جای دیگر میگوید:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان زتن برآید
وگاه که گرفتار سستی میشده به خود تلنگور میزد ه که حرکت کند
به هرزه بی می ومعشوق عمر میگذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد
به این بیت هم دقت کنیم که جستجوی اورا نشان میدهد
دریغ ودرد که در حستجوی گنج حضور
بسی شدم به گدائی بر کرام و نشد
برای شاهد مقصود ما همین ابیات به عنوان مثال در اینجا کافیست
البته باید گفت همه انسانها به فرموده قرآن بسوی خدا حرکتی دارند"یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه" یعنی:ای اسان تو کوشنده ای به سوی پروردگارت وبه او میرسی و اندکند کسانی که حافظ وار سیر خالصانه وعاشقانه داشته باشند
ولی اظهارنظرهای عجیبی هم در مورد جافظ وجود دارد مثلا در یک کتاب درسی دانشگاهی نوشته بودند که حافظ نه صوفی بوده نه عارف ونه سالک ونه جمع اینهابلکه در مکتب رندی بوده وهم مشرب خیام است مپیرسیم مگر معنی این کلمات بطور دقیق روشن است که گفته شودحافظ جزو آنهاست یا خیر آیا رند به چه معناست در کتب لغت مینویسند رند یعنی حیله گر وزرنگ وآیا حافظ در این کلمات قالبی میگنجد؟واگر رند به معنای کسی باشد که از بند دنیا آزاد ومتصل به حقیقت است درست است ولی چنین کسی باید عارف وسالک هم با شد
وحافظ در مشرب خیام هم نیست رباعیات خیام هرچند مملو ازمعرفت وآگاهی است اماطلب اتصال به حق ویا جملات دعائی در آن دیده نمیشود
ضمنا باید توجه داشت که حافظ با زبان رمزی که در بین عرفا معمول بوده سخن گفته ومفاهیم دو پهلو هم زیاد داردوجای برداشت های مختلف را باز گذاشته است وممکن است محقق را هم سرگردان کند ولی با اندکی دقت معلوم مشود که در سیر الی الله بوده است وبی جهت نیست که اورا لسان الغیب گفته اند
عمریست = عمر گذشت
طلب = سیر و سلوک عرفانی
گامی میزنم = قدمی پیش می گذارم.
دست شفاعت = دست نیاز و خواهش ومیانجی گری
نیکنام = مراد، مرشد، آنکه در رهبری حسن شهرت دارد.
میزنم = دراز می کنم.
ماه مهر افروز = یار ماه صورت خورشید وش
دامی به راهی می نهم = در هر راهی دامی پهن می کنم.
مرغ = پرنده مراد و مقصود
به دامی می زنم = شکار می کنم.
اورنگ = تخت ، اما مراد، شخصی است که عاشق گلچهره نامی بوده است.
گلچهر = معشوقه اورنگ
داو = نوبت بازی شطرنج
داو تمامی می زنم = یک دست کامل بازی شطرنج و نرد عشق می زنم
دانم = یقین می دانم
آه خون افشان = آه خونبار
می زنم (در بیت آه خون افشان) = از دل بر می آورم
هر چند = اگر چه
آرام دل = محبوب
کام دل = آرزوی دل
نقش خیال = صورت خیال محبوب
فال دوامی میزنم = فال میزنم که نظر عنایت او پیوسته شامل حالم باشد.
معنی بیت آخر: با وجود اینکه از یار خود بی خبرم و ازمی هم توبه کرده ام اما گاه و بیگاه در مجلس اهل دل قدحی ازشراب معرفت می نوشم.
فقط می خواستم جواب دوست اول را بدهم، شما معنی آیه را درست متوجه نشده ای،معنی درست این آیه با توجه به قواعد عربی به این صورت است: " ای انسان تو رنج کشیده (کادح اسم فاعل است)،به سوی پروردگارت می روی، چه رنجی ! و او را ملاقات خواهی کرد. دوست عزیز بهتر است همیشه به دنبال معنی درست آیه باشی، البته به شما حق می دهم، متاسفانه بسیاری از آیه ها حتی توسط مترجمان معروف به درستی معنا نشده اند، لذا این موجب می شود که در فهم آیه دچار مشکل شویم، مثلا من همین حالا در حال جستجو برای یافتن معنی درست آیه مذکور که آیه ای تکان دهنده در قران است بودم، چون معنی این آیه متضمن این اصل اساسی است که زندگی انسانها سراسر رنج و مشقت خواهد بود که امروزه بسیاری از متفکران و فیلسوفان به آن اذعان دارند یعنی چیزی به نام رفاه در دنیای بشری موجودیت ندارد و آنچه به اسم رفاه مطرح است فاصله بین دو رنج می باشد، که این بحث مفصل است، برویم سر اصل مطلب، اشکال شما این است که می گویی انسان در راه رسیدن به پروردگار دچار زحمت می شود و این کاملا غلط است چرا که اگر توجه کنید به قول مولانا معنی قرآن ز قرآن بپرس، در آیه های بعدی خداوند می فرماید که گروهی کافر و گروهی مومن هستند و اگر حرف شما درست باشد دور از عقل است که بگوییم کافران هم در راه رسیده به خدا متحمل زحمت می شوند چرا که آنها به کل منکر خدا هستند. من زیاد اهل نظر دادن نیستم اما دلم نیامد تصحیح نکنم ، امیدوارم دوست عزیر از من ناراحت نشده باشید. موفق باشید.
به نظر می رسد که غزل متوجه وجود مقدس صاحب الزمان (عج) باشد.
از خانم رجایی سپاس گزارم. معنی وازها بسیار مفید بودند.
شفاعت می شود خواهشگری
در جواب جناب یعقوب عزیز به همین بسنده می کنم که نوشته اند :ای انسان تو رنج کشیده (کادح اسم فاعل است)، کادح اسم فاعل است و صحیح ولی رنج کشیده اسم مفعول است و رنج کشنده اسم فاعل است . شما چگونه در تفسیر دیگران عیب می گیرید ...
اما در جواب جناب ناشناس :
حافظ انسانی است کامل که بر عکس افراد جامعه ی زمان خود گوشه گیری نکرد و به مبارزه علیه ریاکاری هایی که صوفیان تحت عنوان دین و مذهب دام تزویر می کردند قرآن درا بر خاست و میکده ها تعطیل بود و جناب امیر مبارزالدین میکده ی خصوصی در کاخ داشت و یا زین الدین علی کلاه قاضی القضات شهر شیراز هم چنین و حافظ روی سخن با اینان داشت که چون به خلوت می رفتند آن کار دیگر می کردند و... حافظ ، گویا و رسواگر ریاکاری های جامعه ی مذهبی و دینی خود است و این چنان گفته شده است که تمام تاریخ را در بر می گیرد گویی شامل تمام ادوار تاریخ است . همتای کاملا فردوسی است فردوسی رستم را داشت برای مبارزه با ظلم و ستم و حافظ پیر خرابات را . فردوسی شنید و نوشت و حافظ دید و نوشت . ..
هر چند کان آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم
نقش خیالی : 20 نسخه (801، 803، 813، 819، 821، 822، 825، 827 و 12 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی، خانلری، عیوضی، نیساری در آخرین ویرایش خود، سایه، خرمشاهی
نقش وصالی : 12 نسخه (843، 854، 855، 858، 862،864، 866، 874، 875، 893، و دو نسخۀ بیتاریخ) گزینش نیساری در چاپ 1377
غزل 336 و بیت فوق را 32 نسخه دارند. نسخههای مورخ 818، 823 و 824 فاقد غزل هستند. دکتر نیساری در تصحیح 1377 خود چاپ انتشارات سینا نگار "نقش وصالی" را برگزیده بود و در کل غزل مربوطه دقیقاً با ضبط نسخۀ مورخ 843 کتابخانۀ بادلیان اکسفورد که بسیار مورد عنایت و علاقۀ ایشان است مطابقت داشت ولی به دنبال انتقاد دکتر عیوضی از این ضبط در یک سال قبل از انتشار "دفتر دگرسانیها در غزلیات حافظ" در چاپ اخیر به همان "نقش خیالی" بازگشت. نسخههای متأخر اغلب "نقش وصالی" دارند و مقایسۀ بین ضبط آنها و ضبط اصیل نسخههای کهنتر میتواند راهی به شناخت نسخههای معتبر و علل عدول از ضبطهای آنها بگشاید.
****************************************
****************************************
در بیت سوم `داد تمامی` صحیح است
مرغی به دامی میزنم درواقع خویش را در دامی که پهن شده مینهم
عـمــری سـت تـا مـن در طـلـب هر روز گامی میزنـم
دست شـفـاعـت هـر زمــان در نـیـکـنــــــامی میزنـم
"طلب" :آرزو، تمنّا و خواهش ، به دنبال چیزی بـودن ، "طلب" اولین گام در عرفان وعاشقیست. آغازاتّفاق ِ بزرگ است. اِستارت وشروع ماجراست.
مراحل ومنازل ِ عرفان درنظرگاهِ حافظ متفاوت ازصوفیگری ودرویشیست. حافظ درعاشقی وعرفان دارای سبکی منحصربفرداست.
وادیِ "طلب" درسبکِ وسیاق ِ عرفان حافظانه، انتها ندارد وبی وقفه و مُستمراست:
دست ازطلب ندارم تاکام من برآید
یاجان رسدبه جانان یاجان زتن برآید.
"دست شفاعت" : دستی که طلبِ شفاعت ویاری می طلبد.
"شفاعت" به معنای ِ تقویت و نیرو بخشیدنِ شخصی ِقوی،نیکنام وروشن ضمیر، به شخص ِضعیفی چون رهرو وسالکِ ویا یک مجرم وگناهکاراست. همچنین شفاعت به معنایِ درخواست بخشش یا کمک کردن از کسی برای دیگری است. میانجیگری وضمانت برای عفو وبخشش ویا تقویتِ کسی.
مــعــنـی بــیــت : یک عمر است که من هر روز در وادیِ طَلب، به جِدّ وجَهد می کوشم و می گامی به پیش می نهم.حافظ چه چیزی راطلب میکند؟
:حقیقتِ هستی را،پاسخ معمّاهای بسیاری مانندِ ازکجا آمده ام، آمدنم بهرچه بود؟ سعادت ورستگاری چیست وراهِ درست،ازمیانِ هزاران راهی که پیش روی انسان گسترده شده،کدام است؟
حافظ جوینده ی حقیقت است وجوینده باید که متواضع وفروتن باشد تا به سرمنزل مقصودرهنمون گردد. درمصرع دوّم حافظ دراوج فروتنی وتواضع، می فرماید: به هر دَری زدم ،هرزمان ،هرجانشانی از شخص ِ نیکنامی یافتم، دستِ شفاعت ویاری بسوی اودرازکردم تاشایدانرژی ِ درونیِ او، چون چراغی تاریکی های راهِ را روشن سازد ومن توانسته باشم به حقیقت نایل گردم.
بی ماهِ مهر افـروز خود تا بـگـذرانـم روز خود
دامی بـه راهی مینهم ، مـرغی به دامـی میزنم
دراین بیت، دلیل ِ سرگشتگی ها ورنج ومشقّاتِ خودرا، نبودِ دسترسی به معشوق می داند.
"ماه" : استعاره از معشوق زیباروی "مِهرافروز" : ایهام دارد : 1- محبّت ، عشق. - کسی که شعله ی ِمحبتّش روز به روز فروزان تر میشود.
2-خورشید.مِهرافروز با معنی خورشید، معنارا ژَرفا می بخشد. یعنی ماهِ من(معشوق ِ من)است که چراغ ِ خورشید رافروزان می کند.
دراین جهان ِ خاکی ،خورشید است که به ماه نور میبخشد و ماه را روشن میکند در حالی که می بینیم درعالمی که حافظ درآن بسرمی برد، روشناییِ خورشید ازماه است.!
بنابراین معشوقِ حافظ دراینجا همان خالقِ هستی بخش است.
ضمن ِ آنکه با این برداشت،"ماه" و "مِهر(خورشید) افروز" و "روز" تناسبِ حافظانه ای دارند.
"مرغ" : پرنده ، در اینجا استعاره از معشوقِ زمینیست. درنبودِ دسترسی به معشوق ِ حقیقی، حافظ روی به معشوقِ زمینی کرده ومی فرماید :
حال که من هیچ دسترسی به معشوق زیبای ازلی وابدی ِ من ، که آتش محبّت راشعله ورکرده و به خورشید نور میبخشد ندارم برای اینکه بتوانم روزگار بگذرانم وعشق ورزی ومهرورزی را زنده نگاهدارم، گهگاه،زیبا رویی از معشوقان ِزمینی را به دام میاندازم وبا اوبه عشقبازی می پردازم تاشاید سکّوی پرتابی باشد به عشق ِ حقیقی.
عشق ازهرنوع که باشد،صادقانه وقلبی وبی آلایش بوده باشد،قطع یقین انتقال دهنده وپرتاب کننده به آنسوی ماجرا خواهدبود.
هرگه که دل به عشق دهی خوش دَمی بود
درکارخیرحاجتِ هیچ استخاره نیست.
اورنـگ کـو ؟! گلـچـهـر کـو ؟! نـقـش وفـا و مـهـر کـو ؟!
حـالـی مـن انـــدر عـاشـقــی داو تـمـــامی مـیزنــم
"اورنـگ" : تخت ، عاشقی افسانه ای بَسان ِ فرهاد دراینجانمادِ عاشقیست.
"گلـچـهـر": کسی که چهرهاش به لطافت گل است ،معشوقهی "اورنگ"،دراینجا نمادمعشوق زمینیست.
زنـده یـاد "قـزوینی" برای یافتنِ اصل داستانِ "اورنگ و گلچهر" تفحُّص بسیار کرده و به نتیجه نرسید، در عهدِ قاجار منظومهای از این عاشق و معشوق سروده شده که نسخهی خطی آن در کتابخانهی مجلس ضبط است ، ولی به قول مرحوم "قـزویـنـی" هیچ ربطی به اصل داستان ندارد ، بلکه سراینده تخـیّلِ خود را به نظم کشیده است .
"نـقـش" درهرجایی معانی مخصوصی دارد. در اینجـا به معنیِ اثـر و نشان است.
"وفـا و مـهـر" : نام عاشق و معشوقی قدیمی است که شاعری به نام : "ابـومحمد رشیدی" معاصر "مسعود سعد سلمان" آن را به رشتهی نـظـم کشیده است . این داستان در زمـان "حافـظ" شهرت داشته است ، "حافـظ" در جای دیگر نیز به این داستان اشاره دارد :
مـا قصّهی سکنـدر و دارا نخواندهایم
از ما بجز حکایت مـهـر و وفـا مـپـرس
"حالی" : حالیـا ، اکنـون ، اینـک
"داو" : نوبت بازی در شطرنج ونرد و قمار. بدین معنی با "نقش" ایهام ِ تناسب دارد، زیرا معنی دیگر "نقش" هم از اصطلاحات در قماربازیست.
"داو تمامی می زنم" یعنی تمام ِ دارایی خود را برای قمار گذاشتن، دراینجا یعنی من درعاشقی سنگ تمام می گذارم.
مــعــنـی بــیــت : "اورنگ ها" و "گلچهرها" کجایند ؟ اثـر ونشانی از "وفـا" و "مـِهـر" کجاست ؟
حافظ دراینجا مدّعی ِ عاشقی به تمام وکمال است ودرمیان ِ عُشاق ِ مشهور وافسانه ای عرض اندام واظهاروجود می کند.
دورِ مجنون گذشت ونوبتِ ماست
هرکسی پنج روزه نوبتِ اوست.
دوره ی آنهاسپری شده وامـروز مـن هستم که در راهِ عاشقی تـمـام هستیام رابااشتیاق ِ تمام میبـازم .
تـا بـو کـــه یـابـــم آگـهـی ، از سـایـهی سـرو سـهـی
گلبـانگ عشق از هـر طـرف بـر خوشخـرامی میزنـم
"بـو" : بـُـوَد ، باشد
"بـو که" = باشد که ، به این امید که "سـرو" : استعاره از معشوق "سـهـی" : خوش اندام ، بلند بالا و راست قامت ، صفت است برای سرو "گلبـانـگ" : بانگِ خوش و نیکو ، آواز دلنشین
"خوش خرام" : خوش رفتار ، کسی که راه رفتنش با نازوغرور باشد.
حافظ دربیابان ِ طلب است.دستِ شفاعت به سوی هرنیکنامی دراز می کند، بامعشوقین زمینی عشقبازی می کند تا آگاهی یابد. آگاهی ازنشان ِآن سرو ِ سهی قد که درسایه ی آن به سعادت برسد سروِ سهی قد،کنایه ازمعشوق ِ ازلیست.
حافظ امیدواراست که سرانجام سایهی معشوق ازل بر سرش باشد. برای رسیدن به این هدفِ والا، آوازخوش سرمی دهد وگلچهرها وزیبارویان رابه عشقبازی دعوت می کند.
مــعــنـی بــیــت : به این نیّت ودراین آرزوی بزرگ،که سایهی معشوق ازل بدست آورم ومَحضر مبارکش رادرک کنم،ازهرسویی که زیبا رویِ خوشخرامی را میبینم آواز عشق او را سر میدهم واورادعوت به عشقبازی می کنم.
امیدهست که منشورِعشقبازی من
ازآن کمانچه ی ابرو رسد به طغرایی
هـر چنـد کان آرام ِدل ، دانم نبخشد کام ِ دل
نـقـش خیالی می کشم ، فـالِ دوامی میزنم
"آرام ِ دل" : آرامش دهندهی دل ، استعاره از معشوق
"کام" : آرزو ، خواسته
"نـقـش خیال می کشم" : درکارگاهِ ذهن تصویری را مجسّم می کنم که به واقعیّت منتهی نخواهدشد ، لحظه ی وصالِ معشوق را در ذهن تجسّم می کنم ولی ناممکن ومَحال است.
"فال" یعنی درآرزوی نیک رقم خوردن سرانجام کاری
"دَوام" : پیوستگی ، استمرار
مــعــنـی بــیــت : هـر چند که معشوق خواستهی دل مـرا (وصال) برآورده نخواهدساخت. این امیدواری من، بیهوده است وسرانجامی نیک رقم نخواهد خورد، با این وجود،باخوش دلی تصویری غیرممکن ازلحظه ی ِوصالِ معشوق، درکارگاهِ خیال می کشم ومُدام فال می زنم تا پایان کاروفق ِ مُراد باشد. این کار(تصویرسازی) رابه فال نیک میگیرم تاچه پیش آید.
صبرکن حافظ به سختی روزوشب
عاقبت روزی بیابی کام را
دانم سـرآرد غصّه را،رنگین بر آرد قصّه را
این آهِ خون افشان که من هر صبح و شامی میزنـم
سـر آوردن" به پایان رساندن
"غصـّه" : اندوه ، غم هجران
"قـصـّه" : ماجرای عشق
"رنگـیـن بر آرد" : 1- به شادی خوشی وخرّمی به آخرمیرساند 2- با توجّه به "خون" در مصراع ِ بعدی : ماجرا را با ریختنِ خونِ من وگرفتنِ جانم تمام میکند! البته این هردوحالت،برای عاشقی چون حافظ سرانجامی نیکوست.
"آهِ خـون افشان " : اشاره به همان اشک وآهِ خونیـنِ عاشق است
مــعــنـی بــیــت : سرانجام ایـن آهِ اثربخش واشگ خونینی که من هر روز وهرشب میکشم نتیجه خواهد داد واندوه و غم هجرانِ را به نیکی تمام خواهدکرد. ماجرای عشق مرا سرانجامی خوش و نـیـکـو خواهدبخشید ومن شهیدِ راهِ عشق خواهم شد!
حافظ طمع مبرزعنایت که عاقبت
آتش زند به خرمن ِ غم دودِ آه تو
با آن که از وی غـایـبـم ، وز می چو حافظ تایبم
در مـجـلـس روحانیان گـه گـاه جـامـی میزنـم
"از وی غایـبـم" : حافظ دراینجا نمی خواهدبگوید معشوق حضورندارد.می گوید من غایب هستم، من سزاوارحضور نیستم.چون هنوزبدان شایستگی نرسیده ام به معشوق دسترسی ندارم وگرنه معشوق حضوردارد.
"تـایـب" : توبه کنـنـده
"روحانیان" : عاشقان ورندان و وارستگانِ ازتلّقاتِ دنیوی
مــعــنـی بــیــت : بـا و جودی که به او (معشوق اَزل) دسترسی ندارم، واز حضورش بی نصیبم. به رغم آنکه ازخوردن ِ می توبه کرده ام ونباید بی حضوراوبه باده خواری بپردازم، گاه گاهی خطایی می کنم ونمی توانم درمقابل وسوسه یِ مستی مقاومت کنم تـنـهـا در مجلـس عرفا و رنـدان ،مقداری شراب می خورم.!
درنظرگاهِ حافظ ودرمَسلکی که اوبنیان گذارِآن است، باده خواری حلال است لیکن درجایی که معشوق حضور نداشته باشد، نوشیدن ِباده حرام است:
درمذهبِ ما باده حلالست ولیکن
بی روی توای سروِ گل اندام حرامست.
معنی داو که بیان شده بود بر اساس معنی شعر هماهنگ نیست.
داو کلمه ای است با معنی ادعا کردن و مدعی بودن. مثلا داوطلب کلمه ای است مرکب و دوجزئی از از داو(فارسی)+طلب(عربی) به معنای کلی ادعای توانایی کاری را کردن.
اینجا مقصود از داو این است که با وجود شرایط مصراع اول (که نمی یابم) ادعای تمام بودنو کمال خود را در عشق میزنم.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
طلب : جست و جو، در اصطلاح صوفیه و عارفان: طالب آن را گویند که شب و روز در یاد و جست و جوی حقیقت باشد و به چیز دیگری نیندیشد .
شفاعت : توسّل، خواهشگری، استعانت .
نیکنامی : انسان و شخص خوشنامی .
ماه : در اینجا به معنای محبوب زیباروی .
مِهر افروز : 1- خورشید افروز، 2- برانگیزاننده محبت .
دامی : تله یی .
اورنگ : نام عاشقی مانند مجنون و فرهاد و عاشق گلچهر .
گلچهر : نام معشوقی مانند لیلی و شیرین و معشوق اورنگ .
نقش : اثر، نشانه و در اصطلاح قمار: وضع مساعدی که برای بردن روی می دهد .
وفا و مهر : نام داستانی است که شاعری به نام ابو محمد رشیدی معاصر مسعود سعد به نظم کشیده و حافظ در جای دیگر هم چنین از آن یاد می کند :
مــا قصّـه سکنـدر و دارا نخـوانده ایم از مـا به جـز حـکایت مـهر و وفـا مپرس
داو : دَوّ، نَدَب، نوبت بازی در قمار، اصطلاح بازی قمار در نرد است که هر کس در بازی شانس بردن داشته باشد میزان گرو بازی را هر میزان باشد به 2 یا چند برابر افزایش داده و اعلام می کند و اگر تا پانزده برابر بالا ببرد به آن داوِ تمام گویند یعنی تا منتها حدّ بالا بردن حدّ گرویِ که بر سر آن بازی انجام شود ( از توضیحات علامه قزوینی به اختصار ) .
تا بو که : تا باشد که، شاید که، به امید اینکه .
سرو سهی : سرو خوش قامت .
گلبانگ : آواز بلند و رسا .
خوش خرام : آن که خرامیدن زیبا دارد و راه رفتنش مطبوع است .
نقش خیال : تجسّم آرزو، صورت خیال .
نقش خیالی می کشم : صورت آرزو و خیالی را مجسم می کنم .
فال دوامی می زنم : تفألی برای دوام آن می زنم .
رنگین برآرد قصّه را : قصّه را رنگین جلوه دهد .
خون افشان : خونبار .
از خود غایبم : از خود بی خبرم .
تائب : توبه کننده .
روحانیان : آن ها که از روح و جان اند نه از تن مانند فرشتگان و در اینجا اشاره به انسان های کامل و اهل عشق و صفاست .
معانی ابیات غزل (344)
1) در تمام مدت عمری که گذشت، من هر روز در جستجوی حقیقت گامی برداشته و هر لحظه (به منظور حسن طلب) به آدم نیکنامی متوسّل می شوم .
2) در غیاب محبوب زیباروی محبت انگیز خود، برای این که روز را به شب برسانم تله و دام در راه نهاده و مرغی را به دام می افکنم .
3) اورنگ و گلچهر (این دو عاشق و معشوق) کجا رفتند و از مهر و وفا کجا نشانی باقی مانده است؟ در حال حاضر این منم که در کار عاشقی داعیه سرآمد همه عاشقان را دارم .
4) به امید این که به سایه آن سرو خوش اندام دست یافته ( و در پناهش بیارامم) با صدای بلند برای هر زیباروی خوشخرامی آواز عشق سر می دهم .
5) هرچندمی دانم که آن آرام بخش جان من، مرا به کام دلم نمی رساند، آرزویی را در دل می پرورانم و برای دوام آن تفأل می زنم (فال می گیرم) .
6) می دانم که این آه خونباری که صبح و شام از سینه برمی آورم غصّه مرا به پایان و قصّه زندگی مرا جالب و دلپذیر می سازد .
7) با آن که ترک خودی و هستی گفته از وجود خود بیخبرم و مانند حافظ از خوردن شراب توبه نموده ام، گاهگاهی در مجلس بزم اهل دل و عشق و صفا جامی از باده ( باده معرفت ) می نوشم .
شرح ابیات غزل (344)
وزن غزل : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
بحر غزل : رجز مثمّن سالم
*
در علم قافیه برای کلماتی که به (ی) ختم می شوند ضوابطی تعیین شده و برحسب اینکه این (ی) به چه صورت و معنا باشد بکار گرفتن آن کلمه را به شرایطی موکول کرده است. روی هم رفته سیزده نوع (ی) در زبان فارسی می تواند به آخر کلمه یی وصل شود. مانند یاء نسبت، یاء مصدری، یاء خطاب، یاء متکلم که این چهار نوع (ی) را معرفه می نامند و یاء وحدت، یاء نکره، یاء شرط، یاء استمرار، یاء ربط، یاء زائده که این شش نوع (ی) را مجهول نام نهاده اند بالاخره یاء جزء کلمه، یاء لونی، یاء عهدی .
در شعر فارسی تمام این یاء ها را می توان با هم قافیه کرد مگر یاء وحدت و نکره که اگر قافیه شعری با کلمه یی که به یکی از یاءهای وحدت یا نکره ختم شده شروع شد بایستی تمام قوافی آن شعر و غزل با کلماتی همانند آن ختم شود ( نقل به اختصار از نقد الشّعر ) .
حافظ در غزل :
نقــدها را بــود آیـا که عیـاری گیرند تـا همه صومعـه داران پـی کـاری گیرند
تمام قافیه ها را از کلماتی که به یاء نکره و وحدت ختم می شود انتخاب کرده و در این غزل نیز چنین است .
این التزام در انتخاب قوافی مختوم به یاء سبب می شود که شاعر در بند قافیه مورد نظر دچار محدودیت فکر و اندیشه برای خلق مضمون گردد .
در این غزل مشاهده می شود میان مفهوم بیت اول و دوم غزل هیچگونه قرابت معنا و فکر دیده نمیشود و بیت سوم از هیچگونه تناسبی با معانی ابیات بالا برخوردار نیست .
با این همه باید در نظر داشت که شاعر به بهترین وجهی ابیات این غزل را به هم تلفیق نموده که هیچ خواننده یی متوجه استقلال معانی ابیات نمی شود .
شاعر در بیت سوم از اورنگ و گلچهر دو نام عاشق و معشوق و داستان وفا و مهر که شاعری به نام ابومحمد رشیدی معاصر مسعود سعد آن را به رشته نظم کشیده نام می برد به نحوی که به گوش ناآشنا نمیآید چنان که در جای دیگر نیز می فرماید :
مــا قصــه سکــندر و دارا نخوانـده ایم از مـا به جـز حـکایت مــهر و وفــا مپرس
امروزه از شرح حال اورنگ و گلچهر و داستان مهر و وفا چیزی به یاد ابناء زمان نمانده اما در زمان حافظ گوش ها به آن آشنا بوده است. چنان که عبید زاکانی در مثنوی عشّاق نامه آنجا که به معشوق پیغام می فرستد و از لیلی و مجنون و ویس و رامین و وامق و عذرا و فرهاد و شیرین نام می برد می گوید :
نشـــیند شــاد بـا گلــچـهـره اورنـگ بـه دستـی گـل بـه دسـتی جــام گلرنـگ
منظومه عاشقانه مهر و وفا که اصل آن به زبان فارسی است گویا از طرف انتشارات دانشکده ادبیات تبریز به زبان کردی به ضبط و ترجه و تصحیح قارد فتّاحی قاضی منتشر شده و آقای رحیم ذوالنّور در جستجوی حافظ به آن اشاره کرده اند .
اورنگ و گلچهر نام دو عاشق و معشوق ایرانی مانند فرهاد و شیرین است
عمری ست تا من در طلب هر روز گامی می زنم
دست شفاعت هر زمان در نیک نامی می زنم
طلب در اینجا به معنیِ طلبِ عرفانی نیست، بلکه حافظ میفرماید تا به یاد دارد و از آغازِ حضورش در این جهان عُمری ست که در طلب و خواستن است و هر روزه نیز در این راستا گامی بر می دارد تا به خواسته های بی حد وحصرش برسد، چنین طلب و خواستهایی برای همگان ملموس است، از نیازهایِ اولیهٔ طفولیت تا خواستن هایِ پیشرفت در تحصیلات و سپس طلبِ شغل و خریدِ خانه و همچنین خواستِ تشکیلِ خانواده و الی آخر، در مصراع دوم حافظ میفرماید و همهٔ این طلب و خواستها در راستای رسیدن به نیک نامی می باشد، یعنی انسان موفقیت در رسیدن به خواست هایش را شفیع و ضامنی قرار می دهد تا به نیک نامی برسد، اما نیک نامی در اینجا برتری طلبی است نسبت به دیگران، یعنی همگان نامِ او را به نیکی یاد کنند و او را مثال بزنند که به چه موفقیت هایِ علمی، ثروت و به چه درجات و مقام و منصبی رسیده است، چه خانه و اتومبیل مجللی دارد، و او را به نیک نامی یاد کنند که چه خانوادهٔ خوبی تشکیل داده است و چه فرزندانِ موفقی پرورش داده است، و در حقیقت نیز همهٔ اینها از نگاهِ دیگرانی که انسان را بر اساسِ ظواهر قضاوت می کنند نشانه هایِ نیک نامی و خوشبختی هستند.
بی ماه مهر افروز خود تا بگذرانم روز خود
دامی به راهی می نهم ، مرغی به دامی می زنم
ماه مهر افروز در اینجا استعاره ای از حضرت معشوق است که زیبا روی است و مهرافروزی یا برانگیختن عشق در انسان کار او ، پس انسان مادامی که بدون حضور این معشوق ازلی، روز و لحظه های زندگی را سپری کند و از زندگی یا خدا جدا باشد، روی به صیادی آورده و دام های خود را برای صید مرغ یا هر چیز مادی این جهانی بر هر راه ممکن می گسترد تا آن مرغ را به دام انداخته و صید کند ، مرغ ها همان چیزهایی هستند که در بیتِ قبل ذکر شد و گمان می بریم می توانند شفیعِ نیک نامیِ ما می گردند و حتی می تواند باوری های تقلیدی باشد که انسان گمان می برد با بدست آوردن و قرار دادن آنها در دل و مرکزِ خود به آرامش و خوشبختی برسد و این در حالیست که معشوق حقیقی که ماه روی و بینظیر در زیبایی ست و بسیار مهربان و مهر افروز می باشد انسان را بسوی خود دعوت کرده و ندای ارجعی سر می دهد اما انسان چه کند که در طلبِ نیک نامی ست و در جهتِ اولویتِ او در بدست آوردنِ هر روزه ی خود اگر دامی بر راهی نگذارد و مرغی جدید صید نکند آن روزش شب نمی شود.
اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو ؟
حالی من اندر عاشقی داو تمامی می زنم
حافظ این حرصِ انسان برای صیادی ذکر شده را چیز غریبی دیده و میفرماید ای انسان شأن و منزلت تو بسیار بیشتر از صید چیزهای این جهان است، تو پیش از ورود به جهان ذهن، صاحب اورنگ و تخت پادشاهی بودی، پس آن تخت پادشاهی تو کجا رفت؟ تو گل چهره بودی، یعنی از جنس خداوند و زیبا روی بودی، آن زیباییِ تو چه شد ؟ تو با پیمان الست که با خدا و آن ماه مهر افروز داشتی متعهد به مهر یا عشق و اظهار جمیع صفات خداوند بر روی زمین از طریق خود شدی، پس آن وفای به عهد و مهرورزیِ تو به هستی کجا رفت؟ در مصرع دوم میفرماید با این اوصاف اکنون نوبت انسان است که برای انتخاب بین عشق به آن ماه روی مهر افروز و عشق به مرغ و چیزهای این جهان وارد قماری تمام عیار شود، داو یا قماری که اگر انسان صیادی را برگزیند بطور قطع آن ماه روی را از دست خواهد داد اما با صید شدن و رجعت بسوی خداوند بمنظور یکی شدن یا رسیدن وحدت با حضرتش میتواند به بهترین وضعیت از مواهب دنیوی و صیدهایِ خود نیز برخوردار شود .
تا بو که یابم آگهی، از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی می زنم
بو که یعنی باشد که،( در اینجا به معنیِ تا وقتی که به آگاهی برسم آمده است)و حافظ ادامه می دهد اما این طلبِ انسان برای نیک نامی و صیدِ هر روزه مُرغ در راستایِ افزودن بر چیزها بمنظورِ رسیدن به خوشبختی همچنان ادامه دارد و انسان چشمش به هر خوش خرامی که بیفتد از هر طرف گلبانگِ عشق می زند بر آن شخص یا هر چیزِ زیبایی که ببیند، یعنی عاشقش شده و به هر روی که باشد قصدِ تصاحبِ آن زیبا روی و یا فلان اتومبیلِ لوکس و یا فلان پُست و مقام را می کند و این کار را تا وقتی ادامه می دهد که از سایهٔ آن سروِ سهی آگاه گردد، سایهٔ سروِ سهی یعنی اصلِ زیبایِ انسان که همچون سرو میلِ تعالی و سیرِ صعودی دارد و با این رُشد سایهٔ آسایش و امنیتِ خود را بر سرِ انسان می گسترانَد، درواقع اینکه انسان گمان می کند با گُلبانگِ عشق بر هر خوش خرامی که جلبِ توجه می کند می تواند رشد و کمال یابد سرانجام با افزایشِ آگاهی به اشتباهِ خود پی خواهد برد و شاید به این بینش برسد که سایهٔ سروِ سهی و رشدِ معنویِ او خواسته و طلبِ حقیقیِ اوست و نه رُشدِ هر روزه صیدِ مُرغ و قرار دادنِ عشق به چیزهایِ جذاب و خوش خرامِ اینجهانی.
هر چند کان آرام دل ، دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی می کشم ، فال دوامی می زنم
آرامِ دل همان صیدهایِ روزانه و مستمرِ انسان هستند که گمان می بریم به دلها آرامش می دهند و حافظ میفرماید آرام آرام در خواهیم یافت که هیچ یک از آنها کامِ دل را بر نمی آورند و قادر به خوشبختیِ انسان نخواهند بود، اما با اینهمه نقشهایی خیالی و توهمی در ذهنِ خود می کشیم و فالِ دوام و استمرارِ خوشی هایِ آنی و موقتی می زنیم، یعنی با گلبانگِ عشقی تازه و بدست آوردنِ خوش خرامی جدید، متوهمانه گمان می بریم شادمانیِ حاصل از این جاذبه جدید شاید مستمر و پایدار باشد، فالِ دوام زدن در اینجا یعنی پیش بینیِ خوشبینانه مبنی بر دوام و استمرار است.
دانم سر آرد غصه را ، رنگین بر آرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می زنم
فالِ دوام و مستمر بودنِ آخرین چیزهایی که انسان در زندگی بدست می آورد وقتی بسیار کم رنگ تر می شود که انسان بتدریج در می یابد خوش خرام ها و چیزهایی که روزگاری عاشقشان بوده و بمنظورِ دستیابی به آنها روزش شب نمی شده تا آنها را بدست آوَرَد، اکنون نه تنها به او آرامش و خوشبختی نداده اند، بلکه تبدیل به آه یا افسوس و درد و خون شده اند و هر صبح و شب بصورتِ اشکهای خونین از چشمانش افشان و جاری می گردند، یعنی انسان مشاهده می کند نه موفقیت هایِ او و نه ثروت و اموالش و نه همسر و فرزندانِ موفقش، هیچ یک از آن خوش خرام هایِ جذاب قادر به بخشیدنِ کامِ دل به او نخواهند بود، بلکه به دلیل اینکه از حقیقتِ درونیِ آن اشخاص و چیزها که جلوه های خداوند در این جهان هستند غفلت ورزیده و تصویرِ ذهنیِ آن خوش خرامان را در دل نهاده است و چیزهایِ این جهانی را ما یملکِ خود تصور می کرده و از آنها طلبِ آرام دلی و سعادتمندی می نموده ، اما به آن دست نیافته است، پس موجبِ افسوس و آهی می گردند که خون افشان می شوند و همین آگاهی و دانستنِ علت و چراییِ درد زا بودنِ تصویرِ ذهنیِ است که غصه ها را به سر می آورد و قصهٔ غصه ها را سرانجام رنگین و خوش بر می آورد، یعنی برای انسانی که به این آگاهی برسد پایانی رنگین و خوش رقم خواهد خورد، بدیهی ست که چنانچه انسانی که به بیشترِ خواست هایِ خود رسیده است و درد و آه و افسوس از عُمرِ از دست رفته را تحمل می کند اما آهِ او خون افشان نمی شود از غصه و دردهایش رهایی نمی یابد.
با آنکه از وی غایبم واز می چو حافظ تایبم
در مجلس روحانیان گه گاه جامی می زنم
حافظ در این بیت نیز شکسته نفسی کرده و درواقع منظور و مخاطب ما هستیم ، حافظ و توبه از می ؟ !!! ، زمان انتظار برای وصل و حضور حافظ و انسانهای بزرگی مانند او نیز طولانی نیست زیرا آنها کمتر ، از حضرتش غایب هستند . عاشقان پیوسته در مجلس انس یا مجلس روحانیان حضور داشته و جامهای سرریز از شراب معرفت الهی را نوش جان میکنند و درواقع حافظ به ما هم توصیه می کند که اگر علیرغمِ بدست آوردنِ خوش خرامانِ جذابِ زندگی همچنان در آه و افسوس هستیم بهتر است در جمعِ روحانیان یا رندانِ عاشق حاضر شده و گاه گاه جامی از شرابِ آگاهی بر هم زنیم تا شاید ما هم آهی خون فشان یافته و قِصه ی زندگی مان پایانی خوش و رنگین یابد.
این غزل را "در سکوت" بشنوید