غزل شمارهٔ ۳۲۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش زهره ابوقداره
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۲۴ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
ابیات چهارم و ششم را استاد شجریان در فیلم دلشدگان به زیبایی هرچه تمام اجرا نموده و پس از این ابیات، آواز را با شعر زیبای استاد فریدون مشیری به اتمام میرساند.
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند
در حقیقت زندهیاد فریدون مشیری شاعر این شعر نیست بلکه به درخواست زندهیاد استاد شجریان شعر علیتراب جهرمی، شاعر دورهی قاجاریه (متولد ۱۳۶۲ هجری شمسی) را تغییر داده است.
شعر دوم مندرج در تحشیه حسن متعلق به فائز دشستانی است.
گر چه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش میدارم
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون میدهد از رخسارم
پرده مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد بارم
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر میبارم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
چون تو را در گذر ای یار نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم
دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم
ابیات پایانی آواز استاد شجریان در سینمایی دل شدگان متعلق به فائز دشتستانی ست و نه مرحوم مشیری.
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
******************************************
******************************************
چون ........................ نمییارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم
تو را در گذرِ باد: 19 نسخه (801، 803، 813، 818، 821، 823، 834، 836، 858، 862، 867{بر گذر} و 8 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال
تو را در گذرِ یار: 1 نسخه (824)
منش در گذرِ باد: 10 نسخه (843، 854، 855، 864، 866 و 5 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) نیساری، سایه
تو را در گذر ای یار: 1 نسخه (827) قزوینی- غنی
تو را در گذر ای باد: 0 (بدون مستند) خرمشاهی- جاوید
38 نسخه غزل 319 دارند و از آن نُسَخ، 7 نسخه بیت فوق را فاقدند از جمله نسخههای مورخ 819، 822 و 825.
احمد غزالی در سوانح (ص 46) گوید:
نتوانم دید که باد بر تو گذرد
وز خلق جهان کسی به تو در نگرد
**************************************
*************************************8
فایز (فائز) متولد و بزرگ شده کبگان و از تبار دشتی استان بوشهر است که به اشتباه دشتسانی گفته میشود. فایز دشتی صحیح است
شعر یارم به یک لا پیرهن (برای استاد مشیری نیست) برای فائز دشتستانی ست. ضمن اینکه اون عزیزی که فرمودن فائز دشتی درست است؛ این هم غلط است در دیوان دشتی این شعر وجود ندارد و گویا دشتستانی فردی دیگر است.
شعر مورد نظر متعلق به علیتراب جهرمیست.
به نام خالق یکتا
تنها خواستم عرض کنم که شاعر اشعار یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن ....... تراب جهرمی هستند که اشتباها در برخی ، فریدون مشیری ذکر شده / شاید دلیل این اشتباه عمده اشعار خوانده شده در این کاست با اشعار مشیری است اما این شعر خاص شاعری به نام تراب جهرمی دارد
دلشدگان، نام آلبومی است که با صدای محمدرضا شجریان و آهنگسازی حسین علیزاده تدوین شده است. پیش از انتشار این آلبوم، تمام آوازها و تصنیفهای آن در فیلمی با همین نام ساختهٔ علی حاتمی استفاده شده بود. فریدون مشیری به درخواست محمدرضا شجریان شعرها و آهنگهای فیلم را بررسی کرد و مورد بازبینی قرار داد. شعر علی ترابی جهرمی در این آلبوم و فیلم با این تغییرات خوانده می شود:
یارم به یک لا، پیرهن * خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن * مست است و هشیارش کند
ای آفُتاب آهسته نه * پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو * خواب است و بیدارش کند
تعبیر: امیدوار باش. سختی ها و مشکلات را تحمل کن و به هدف خود ایمان داشته باش. سختکوش و مقاوم باش. در کارها ایمان و صداقت داشته باش تا اعتماد مردم را به خود جلب کنی.
اشعاری را که استادشجریان به دنبال این شعرحافظ درموسیقی دلشدگان خوانده هند از استاد فریدون مشیری نیستند بلکه جناب مشیری تغییر ات اندکی در شعر علی ترابی جهرمی ایجاد میکنند . این جهرمی گویا معاصر فتحعلیشاه قاجار باشند. او گفته است..
دلبر به یکتا پیرهن خوابیده درطرف چمن
ترسم که بوی نسترن ازخواب بیدارش کند.
گـرچه افتاد ززلـفـش گِرهـی درکارم
همچنان چشم گشادازکرَمش میدارم
گِره : مشکل
گشاد : گشایش
"گِره درکارافتادن" یعنی دچاربند وبَلا گشتن، کاربه پیچ وتاب خوردن که هردوبا زلف تناسبِ ظاهری وپیوند معنایی دارند. دل دربند زلف به دام می افتدوگرفتارمی شود،کار عاشق به هم می پیچد و گره درکارش می افتد به همان سان که زلفِ مجعّدِ یاربه هم پیچیده و گره درگره است. حافظ استاد بی بدیل چیدمان واژه ها وخَلق ِ مضامین ِ لطیف وظریفِ شاعرانه وعاشقانه است." چشمِ گشاد" نیز با فروبستگی کار وگِره خوردنش مرتبط است و تناسب دارد.
"چشم داشتن" کنایه از تـوقّع و انتظار داشتن است." دراینجا عاشق امیدوار است که باعنایتِ معشوق گشایشی درکار به هم پیچیده اش ایجادگردد.
معنی بیت :بااینکه زلفِ دلکش وتابدار معشوق رادیدم ودل درحلقه های شکن درشکن ِ زلفش به دام افتاد ومرا گرفتارعشق وغم واندوه کرد، لیکن همچنان ناامیدنیستم وهرچقدر هم گرفتار شده باشم به همان میزان امیدوارم که با توجّه ولطفِ او گِرهِ کارفروبسته ی من گشوده شود.
امّا بازشدن ِ گره کارعاشق، رها شدنِ دل ازبندِ زلف یار نیست بلکه عاشق امید فراوان دارد که معشوق ازروی کرم وبزرگواری به او روی خوش نشان داده وبه فیض وصال مفتخرکند. تنهادر اینصورت است که درکارفروبسته ی عاشق گشایش ایجاد خواهدشد.
چونافه بردلِ مسکین ِ من گِره مَفکن
که عَهد باسرزلفِ گِره گشای توبست
به طَرب حَمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس بـرون میدهد از رخسارم
طَرب : شادی و شادمانی
حَمل مکن: یعنی تعبیرمکن، برداشت مکن
خون دل : رنج و مشقّت ، اندوه و غصّه معنی بیت : سرخ بودن صورتم، تعبیرخوشی و شادمانی مکن (که باسیلی سرخ نگهداشته ام) دلم ازرنج واندوه پُرازخون است وتاثیر خونِ دل وانعکاسِ عکس ِ آن دررُخسارم باعث شده که صورتم سرخگون دیده شود. چهرهام همانند جام می ، انعکاسی از درون خونین من است.
به یادِ لَعل ِ تو وچشم مستِ میگونت
زجام غم مِی لعلی که میخورم خونست
پردهی مُطربم ازدسـت برون خواهد بـُرد
آه اگرزانکـه درین پرده نباشدبارم مُطرب : نـوازنده وخواننده
بـار : اجازه ودسترسی
"پـَرده" معانی مختلفی دارد وبسته به واژه هایی که درکنارش می نشینند معنایش نیزتغییرمی کند دراین بیت دوبار"پرده" بکار رفته است پرده ی اوّلی به معنی آهنگ ونوا وپرده در مصرع دوّم به معنی خلوتگاهِ خصوصی معشوق است.
"ازدست برون خواهد بـرد" کنایه از اینکه ازخود بی خود خواهدکرد یاازبین خواهدبرد.
معنی بیت : آهنگ و نوایی که مطرب درحال نواختن آنست مـرا از خود بیخود خواهدکرد. بااین حسّ وحالی که پیدامی کنم وای بـر من اگر به خـلوتگاهِ معشوق نتوانم دسترسی داشته باشم.
دلم زپرده برون شدکجایی ای مطرب
بنال هان که ازین پرده کارما به نواست.
پاسبان حرم دل شـدهام شب هـمه شب
تا درین پـرده جزاندیـشـهی اونگذارم
"حَرم ِ دل" دل ازآن جهت که اندیشه وعشق معشوق را می پرورد به حَـرَم وجایی مقدّس تشبیه شده است. کلاً دراغلبِ مذاهب ومَسلک ها دل عزیز وگرامی شمرده شده وکسی حق شکستن دل کسی راندارد.( البته غیرازفرقه ی تمامیّت خواه و خشونت طلبان که خودشان نیزفاقد دل هستند )جایگاه ِ ویژه ی خدا دردل آدمیان قراردارد وصدای دل همان صدای خداونداست که بسیاری اوقات ازدرونمان برمی خیزد ومارا درگمراهی ها وتاریکی های زندگی راهنمایی وبه سوی نورهدایت می کند.
دراَندرون ِ منِ خسته دل ندانم کیست
که من خموشم واودرفغان ودرغوغاست
ازهمین رو ارزش"دل"بدست آوردن از ثواب حج اکبرنیزبالاترشمرده شده است.
"پرده" دراینجا به معنی خلوتکده ی دل است
معنی بیت : هرشب تا صبح از حَرم دل نگاهبانی و مراقبت میکنم تا مبادا افکارمتفرقه واندیشه ای غیرازعشق وارد حریم دل گردد. خلوتکده ی دل من جایگاه خیال عشق اوست واجازه نمی دهم هیچ فکر واندیشه ای دراین سراپرده راه پیداکندودلم راحتّا برای لحظه ای ازپرداختن به معشوق غافل سازد.
که گفت حافظ ازاندیشه ی توآمدباز؟
من این نگفته ام آنکس که گفت بُهتان گفت
منم آن شاعـرساحرکه به افـسون سخن
ازنی کِلک،هـمه قـندوشَکـر میبارم
ساحر : جادوگر
افسون :سِحر و اورادی که جادوگران میخوانند.
"افسونِ سخن": سخن دراینجا استعاره از شعر است، حافظ شعرخودرا ازجهت اثربخشی به وِردِ جادوگری تشبیه کرده است.
"نی کِلک": "نی" انواع مختلفی دارد : یک نوع آن "خـوز" یـا "نیشکر" است که از آن شکر میگیرند و "خوزستان" به معنی جایی است که در آن نیشکر میرویـد مثل تاکستان که محل رویش تـاک (درخت انگور) است ، چند نوع از آن را برای ساختن "قـلـم" استفاده میکنند. "خیزران" ونی معمولی و... از انواع دیگرنی هستند .
"قند و شکر" استعاره از شعر است و جادوگری حافظ در این است که به جای اینکه از نـیـشکر ، شکر تولید کند از "نیقـلـم" قند و شکر که همان شعر و سخن های شیرین ومضامین ِ خیال انگیز است،تـولـیـد کرده است.
معنی بیت : من آن شاعرجادوگر ی هستم که با واژه های افسون کننده وعباراتِ سِحرانگیز،غزل های شیرین و ناب میسُرایم وپرنده ی خیالِ مخاطبین رادرفراخنای آسمانِ سبزاندیشه به پرواز درمی آورم.
جادارد دراینجا دیدگاهِ فیلسوف مشهور"نیچه"را مرورکنیم تاببینیم آیا خودستایی حافظ،لاف وگزافِ شاعرانه هست یاحقیقتاً اوشاعری ساحراست که اَبَراندیشه ورزانی چون گوته، نیچه و... رانیزبه افسون سخن تحت تاثیرقرارداده است؟ قبلاً به دیدگاهِ گوته اشاره ای مختصرشده است. داریوش آشوری دراین باره می نویسد:
"امّا نیچه یکی از نمونههایِ عالیِ خردمندیِ بینایِ ’دیونوسوسی‘ِ خود را در حافظ مییابد نامِ حافظ بیش از ده بار در مجموعه یِ آثارِ وی آمده است. بیگمان، دلبستگیِ گوته به حافظ و ستایشی که در دیوانِ غربی–و–شرقی از حافظ و حکمتِ ’شرقیِ‘ او کرده، در توجّهِ نیچه به حافظ نقشی اساسی داشته است. در نوشتههایِ نیچه نامِ حافظ در بیشترِ موارد در کنارِ نامِ گوته میآید و نیچه هر دو را به عنوانِ قلّههایِ خردمندیِ ژرف میستاید. حافظ نزدِ او نمایندهیِ آن آزادهجانیِ شرقی ست که با وَجدِ دیونوسوسی، با نگاهی تراژیک، زندگی را با شورِ سرشار میستاید، به لذّتهایِ آن روی میکند و در همان حال، به خطرها و بلاهایِ آن نیز پشت نمیکند (بلایی کز حبیب آید، هزاراَش مرحبا گفتیم) اینها، از دیدِ نیچه، ویژگیهایِ رویکردِ مثبت و دلیرانه، یا رویکردِ ’تراژیک‘ به زندگیست. در میان نوشتههایِ بازمانده از نیچه، از جمله شعری خطاب به حافظ به این شرح هست:
"به حافظ، پرسشِ یک آبنوش"
آن میخانه که تو از بهرِ خویش بنا کرده ای ،گُنجاتر از هر خانهایست،
مِیای که تو در آن پرورده ای
همه–عالم آن را دَرکشیدن نتواند!
آن پرندهای که نامش روزگاری ققنوس بود، در خانه میهمانِ تو ست،
آن موشی که کوه زاد، همانا- خود تو ای! همه وهیچ توئی، می و میخانه توئی، ققنوس توئی، کوه توئی، موش توئی توکه هماره در خود فرو میریزی و هماره از خود پَر میکشی،ژَرفترین فرورفتگیِ بلندیها تو ئی،روشنترین روشنیِ ژرفاها توظی،مستیِ مستانهترین مستیها تو ئی، تو را، تو را با شراب چه کار؟
درآسمان نه عَجب گربه گفته ی حافظ
سرودِ زُهره به رقص آوَرد مسیحا را
دیدهی بخت به افسانهی اوشـددر خواب
کونـسـیمی زعـنایت که کند بیدارم ؟
دیده یِ بخت : شاعربه اقبال وطالع شخصیّتِ انسانی داده است. چشم طالع به خواب فرورفته است.
افسانه ی او: قصّه ی عشق او(معشوق)
هرکس باشنیدن ِقصّه ای به خواب می رود،بخت حافظ نیز باشنیدن قصّه عشق معشوق به خواب می رود. "قصّه ی عشق" ( کنایه ازعاشق شدن است). یعنی تمام عمرمن دراین خواب خوش عاشقی سپری شد لیکن افسوس وصددریغ که نسیم عنایت ازطرف معشوق به سمتِ من نَوزید تابیدارم کند ومن نیزطعم ِ شیرین وصال رابچشم.
منِ گدا وتمنّای وصل اوهیهات
مگربخواب به بینم جمالِ منظر دوست
چون تورادرگذرای یار نمییارم دیـد
باکه گویم که بگوید سخنی با یارم؟
درگـذر : درحالِ عبور، درمسیر وگذرگاه نمی یارم: موفّق نمی شوم، نمی توانم
معنی بیت : ای حبیب، ای یار وقتی من این امکان راندارم که تورا درگذرگاهی ببینم پس چگونه وتوسطِّ چه کسی حرفِ دلم را به تـو برسانم ؟!
من ایستاده تا کنمش جان فداچو شمع
اوخود گذربه ما چونسیم سحر نکرد
دوش میگفت که حافظ همه روی است وریا
بجزازخاک درش باکه بـُوَد بـازارم ؟
روی وریـا : ظاهر ، نفاق و دو رنگی
"میگفت"روشن نیست که ازجانب چه کسیست.باتوجّه به مصرع بعدی احتمالن مدّعی صوفی ویل زاهد است که به حافظ خُرده گرفته است.
"بـازار" : محلِّ دادوستد و عرضه کردن و نشان دادن است ، محلّ معامله و سوداگریست .
باکه بود بازارم؟ یعنی من با چه کسی معامله دارم؟ باچه کسی سوداگری دارم وسودِمن درریاکاری چه می تواند باشد؟ من که جزعشقورزی بامعشوق معامله ای ندارم! ازمعشوق هم جزغبار کوی او چیزی دردست ِ من نیست! پس من برای چه، چگونه وبرای چه کسی می توانم ریاکاری کنم! سود ومنفعتِ من ازریا چه می تواندبوده باشد؟!
معنی بیت : دیشب میگفت که حافظ کارش فقط نیرنگ و ظاهرسازی و خودنمایی است! مگرمن جز با غُبارآستان ِ معشوق سر سـودایی باکسی دارم که برای اوریاکاری کنم؟!
ریاکار ومنافق کسی هست که چشم طمع به سودی دوخته است. این زاهد وعابد وصوفی هستند که ریاکاری می کنند تاخَلقی رافریفته وخود رابه آنها تحمیل کنند ودسترنج ِآنها را به بهانه های مختلف ازدستشان خارج کنند! آنهاهستند که درپی ِ جاه ومال ومقام به هرنیرنگی دست می زنند وتلاش می کنند تا خودرا پاکدامن وباتقوا نشان دهند تامردم به آنها اعتمادکرده وجان ومال وناموسِ خویش رابدانها بسپارند.
گفتی ازحافظِ ما بوی ریامی آید
آفرین برنفست باد که خوش بُردی بوی!
درود
بسیارعالی بود لذت بردم پاینده باشید ومانا
پرده مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر باز در این پرده نباشد بارم
ابیات یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن... نه از مرحوم مشیری و نه از فائز دشتستانی است!
بلکه از مرحوم تراب جهرمی است.
با سلام حضرت حافظ شاعره استعاره های مصرحه زیبا می باشد ...مثلا طوطی طبعم زعشق شکر و بادام دوست ..اصلا نامی از لب و چشم که مشبه به است نیاورده فید به جای چشم بادام و به جای لب شکر فرموده یا نرگس ساقی بخواند ایت افسونگری چشم مست را به ساقی و مستی را به نرگس یا شهلا را به نرگس ...حال در این شعر چنان بی مزه واضح گشودن گره را انهم گشاد که معنی بسیار ضعیفی برای گشودن است آنهم چشم به کرم داشتن فقد برای گشادن هرگز نمی تواند درست باشد پس باید
بگوییم
گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم امید از کرمش میدارم .
علی نوشته:
شعر یارم به یک لا پیرهن (برای استاد مشیری نیست) برای فائز دشتستانی ست. ضمن اینکه اون عزیزی که فرمودن فائز دشتی درست است؛ این هم غلط است در دیوان دشتی این شعر وجود ندارد و گویا دشتستانی فردی دیگر است.
آقای علی
ضمن پوزش از شما
جمله (برای استاد مشیری نیست) صحیح نیست باید نوشته شود (مالِ استاد مشیری نیست) مال متعلق و مالکیت قطعی است ولی (برای) مالکیت قطعی نشده
متأسفانه مدت رمانی است که واژه (برای) توسط صدا و سیما و برخی از جوانان به جای (مال: مالکیت) استفاده میشود؛
این ماشین مال من است نهگوییم این ماشین برای مند است
این کتاب مال من است نَه ، این کتاب برای من است
کاس استادان ادبیات جلوی ترویج این غلط مصطلح را بگیرند.
بیت زیر در کتاب انجوی به شکل دیگری آمده است:
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه شهد و شکر میبارم
همچنین این بیت در کتاب انجوی هست و در متن غزل در سایت گنجور نیست:
به صد امید نهادیم در این بادیه پای
ای دلیل دل گم گشته فرو نگذارم
بجز از خاک درش با که بود بازارم؟؟؟
گرچه در هر نفس از تیغ غمش افگارم
همـــــچنان طالـــب آنــم که دهد آزارم
\
گرچه با خنده اش از هسته دل مشتاقم
چون که بیزاری من کرد ز خود بیزارم
\
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
/
همه ترسم از این است بخواهد آید
در خواب مرا بیند و من بیدارم
گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم
زلف یار یا حضرتِ معشوق نمادی ست از کل هستی و وجود در جهانِ فرم و ماده، کار اصلی انسان در این جهان بازگشت به اصل خدایی خویشتن است و حافظ میفرماید انسان پس از تولد و حضور در این جهان بنا به ضرورت ادامه حیاتِ مادی ناگزیر از رفتن به ذهن است و توسل به عقل جزویِ خود برای برآورده کردن نیازهای جسمی و این امر گرهی ست در کارِ اصلیِ انسان که از جانب زلفِ حضرتش میباشد، اما اگر چه که چاره دیگری نیست و بدون توسل انسان به ذهن و عقلِ خود امکانِ ابراز و فراهم کردن نیازهای جسمانیِ او و درنتیجه بقا در این جهان فرم وجود ندارد اما همچنان چشم و دید وسیع و گسترده ای را در اختیار دارد که خداوند از روی کرامت و بخشش خود به انسان عطا کرده است و با بهره بردن از آن می تواند به کارِ خود ادامه دهد، این دیدِ گسترده نشأت گرفته از درونِ بینهایتِ انسان است که آن هم بواسطۀ هم جنس بودنِ انسان و خداوند است، همین دید گشاد وجه تمایز انسان و حیوان است که بدونِ این دید امکان اینهمه پیشرفتهای شگفت انگیز مادی نیز برای بشر وجود نداشت. پس با وجود اینکه انسان برای برآورده کردن نیازهای مادی و جسمی خود چاره ای جز رفتن به ذهن و بهرهگیری از عقل معاش خود ندارد اما خداوند از روی لطف و کرمش دید و درون انسان را همانند خودش وسیع و گشاده نموده است، در قرآن نیز از این دید گشاده و درون بینهایت انسان با "شرح صدر" نام برده شده است، اما نکته اینجاست که مقرر نشده انسان تا پایان عمر با دید و چشم بسته ذهن جهان را ببیند، پس خداوند با فرستادنِ پیامبران و بزرگان این آگاهی را به انسان می دهد تا پس از چند سالِ اولیه حضور در این جهان و تطبیق شرایط زیست خود با جهان ماده، بار دیگر با استفاده از چشم و دید گشاده اش به اصل خدایی خود رجعت کند یعنی به کار اصلی خود در این جهان بپردازد .
به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام
خون دل عکس برون میدهد از رخسارم
جام در اینجا به معنی آیینه است همانطور که امروزه هم به آیینه و شیشه های قطع بزرگ جام گفته میشود و البته که اشاره ای هم به جامِ شراب دارد، عاشق اصولأ باید چهره و رخساری رنجور و زرد داشته باشد که این رنجوری مربوط به عشقهای زمینی ست و عشق چیزهای این جهانی، اما سالکِ عاشق از این قاعده مستثنی ست، پس اگر او را سرخ روی می بینید حمل بر شادمانی و طربش نکنید زیرا دلِ عاشق همواره از دردِ فراق و جدایی آکنده و خونین است و دلی که در عشق صادق است همچون آیینه تصویر آن خون و درد فراق را در صورت عاشق انعکاس داده و سرخ روی دیده میشود ، یعنی انسانِ عاشق از اینکه زلف حضرت معشوق گره در کارِ بازگشت او به اصل خدایی اش انداخته دل خون است و غمگین ، و سرخ رویی عاشق حمل بر شادمانی برای بهره بردن از نعمت و لذات دنیوی نشود ، بلکه این طرب و شادی بدون علتهای بیرونی ست که نتیجه همان غمِ عشق است و دردِ فِراق که با لطف خداوند نصیبش شده و در رخسار او دیده میشود .
پرده مطربم از دست برون خواهد برد
آه اگر زان که در این پرده نباشد راهم
در ادامه میفرماید اما تضمینی برای بقای این طرب و شادی بی سبب انسان عاشق و سرخ رویی وی وجود نداشته و تداومِ این طرب منوط به راهیابی عاشق به پرده سرای معشوق است، یعنی رسیدن به وصالش، که اگر این اتفاق نیفتد پرده و نمایش آن طرب نیز از دست خواهد رفت و بدلیل اینکه آن طرب انعکاس دل خونین عاشق است پس میتوان نتیجه گرفت که انسان درد فراقی در دل ندارد، یعنی عشق از وجودش رخت بربسته و آن سرخ روییِ حقیقی را نیز از دست داده است .پرده مطرب ضمن اینکه اشاره دارد به پرده های موسیقی، مؤیدِ این مطلب است که اگر انسانی عشقِ حضرتِ معشوق را در دل نداشته باشد ریتم خوش زندگی را نیز از دست داده و پس از آن زندگیش همراه با غم و دردهای این جهان به آخر خواهد رسید، همچنین راه نیافتن به پرده افسوس و آه ابدی را برای انسان به همراه خواهد داشت.
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
پسبرای حفظ آن سرخ رویی و طرب حقیقی انسانِ عاشق باید همواره نگهبانِ حریمِ دلِ خود باشد، شب نمادِ تاریکی و ظلمات است و همه شب یعنی هر لحظه، پرده در اینجا همان پرده پندار است و برای مراقبت و نگهبانی از حریم دل لازم است انسانِ عاشق لحظه به لحظه در اندیشهٔ معشوق باشد و جز او به چیز دیگری نیندیشد، لحظه ای غفلت از یادِ معشوق میتواند فرصتی برای غیر و بیگانه ای باشد تا در حریم پرده و دلِ انسان نفوذ کرده و جا خوش کند یعنی ماندگار شود که در اینصورت پردهی مطربش از دست خواهد شد.
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند و شکر می بارم
این بیت به احتمال قوی جابجا شده است زیرا رشته کلام در اینجا گسسته می شود، البته که حافظ خود نیز به نبوغ و استعدادِ شاعریِ خود واقف بوده و در ابیات بسیاری به آن اشاره میکند و حقیقتن نیز با اعجاز کلامش اینهمه شیرینی و برکت زندگی را در جهان پراکنده می کند ، حافظ از اینکه با این ابیات برتری شعر خود را به رخ کشد ملاحظه ای ندارد و البته که این خود ستایی نیست، بلکه تلنگری ست به ما که از این شکر و شیرینی بهره ای برده و در جهت رشد خود از این قند استفاده کنیم .
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
دیدهی بخت، همان چشم گشاده است و درونِ بینهایتِ انسان که تنها بخت و شانس اوست تا با با بهره بردن از آن و وصل دوبار به حضرت دوست با او به وحدت رسیده و یکی شود، این بخت و شانس با حضور و ورود انسان به این جهان فقط برای یک بار و از روی کرامت به او بخشیده شده و بار دیگری وجود نخواهد داشت (برابر آیات و احادیث دینی و سخن بزرگان ) . افسانه در اینجا همان افسون است که خداوند یا هستیِ کل با افسونی از همان روزهای آغازینِ حضور انسان در جهان بکار می برد و انسان را به خوابِ ذهن می برد، پیشتر گفته شد که این خوابِ ذهن برای بقای انسان که از جنس هشیاری و خردِ خالص خدایی است و به جهان ماده پای گذاشته ضروری ست تا در این جهان امکان زیستن و بقا داشته باشد، اما پس از ده سالی که دیگر میتواند گلیم خود را از آب این جهان بالا کشیده و به حیات جسمانی خود ادامه دهد موسمِ وزش نسیمی بیدار کننده ای میگردد که با عنایتِ خداوند و طلب و جستجویِ این نسیم ، انسان باید از این خواب ذهن بیدار شده و به کار اصلی خود در این جهان بپردازد. برخی از ما تا شصت هفتاد سالگی و شاید تا آخر عمر نیز در خواب بسر می بریم و نسیم که سهل است، طوفانِ نوح نیز قادر به بیداریِ ما نمی باشد.
چون تو را در گذر ای یار نمی یارم دید
با که گویم که بگوید سخنی با یارم
اگر یار در مصرع نخست را به معنی همان دیدن از طریق عدم و بینهایت خداوند بدانیم که اصل انسان است و یار در مصرع دوم را خداوند ، پس حافظ میفرماید او که یارای دوری و جدا شدن از چشم گشاده و عدم بینِ خود را ندارد و نمیتواند ببیند که این یار و همراهی که با کرمِ حضرت دوست به او عنایت شده است نیز گذر گرده و به سفر رود، پس از چه طریق میتواند پیغامهای خود را به معشوق و حضرت دوست برساند ؟ مولانا هم در مثنوی میفرماید از طریق انبساط یا فضای گشوده درونی و چشم عدم با خدا سخن بگویید :
حکم حق گسترد بهر ما بساط / که بگویید از طریق انبساط
هرچه آید بر زبانتان بی حذر / همچو طفلان یگانه با پدر
زانکه این دمها چه گر نالایق است / رحمت من بر غضب هم سابق است
یعنی حتی اگر انسان از طریق دید گشاده و انبساط درونی هم با حضرتش سخن بگوید باز هم لایق عظمت او نبوده و پیشی گرفتن رحمتش بر غضب و عتابش مانع عذاب می گردد، غالب ما انسانها که با دیدِ بسته و محدودِ ذهنی قصدِ سخن گفتن با خدا را داریم دیگر جایِ خود دارد، علاوه بر آن توقعِ اجابتِ دعا هم داریم، دعاهایی که برای نابود کردن دیگران است و بخشیدن چیزهای بیشتر به ما .
دوش می گفت که حافظ همه روی است و ریا
بجز از خاک درش با که بود بازارم ؟
به به، خدا خیر و برکت و آگاهی فراوان بهتون عنایت کنه. خیلی عالی و کاربردی بود. سپاسگزارم از وقتی که گذاشتید و تفسیر کاملی که نوشتید.🌸🙏🏻🍃
بیت "یارم به یک لا پیرهن، خوابیده زیر نسترن// ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند"
از ترابی جهرمی، اشاره به روییدن نسترن بر سر مزار دارد؟
حاصل بداهه سرایی با مطلعی از حافظ جان
« گرچه افتاد ز زلفش گرهی در کارم
همچنان چشم گشاد از کرمش می دارم »
تو طبیب دل عشاقی و من ، بیدل تر
در طرفداری آن چشم سیه بیمارم
« رنگ رخساره خبر می دهد از سر درون »
گرچه چون خون شفق گشته همی رخسارم
تو گلی سرخ و به تن جامه ی هجران داری
من به تشویش رُخَت تا به ابد می بارم
هر شب از شوق وصالت همه ی هستی من
تا سحر خواب به چشمم نرود ، بیدارم
به کویر دل خشکم نظری کن ، مه ناز
که عطشناکترین عاشق این بازارم
بی تو یلدا شده هر وقتِ شبانگاهی من
روز و شب در طلبت ثانیه را بشمارم
تو لطیفی و لطافت صفت غالب توست
من که مغلوبترین عاشق دل آزارم
عاقل از عشق نصیبی نَبَرد در همه عمر
زین سبب از خرد و عقل معاش بیزارم
یک شبی را برِ ما ای گل خوشبو ، قدمی
تا به یُمن قدمت ،جان بَرِتان بسپارم
تو همی نابترین قصه ی عشقی به جهان
پس بگو بنده در این قصه چه نقشی دارم ؟
بیقرارم که برنجی تو از این شعر ضعیف
لاکن از روز ازل ، عاشق این اشعارم
#رضارضایی « بیقرار »