غزل شمارهٔ ۳۲۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۲۱ به خوانش محمدرضاکاکائی
حاشیه ها
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم...
اگه دلتون برای زیارتگاه عاشقان * حافظیه* شیراز تنگ شده ... پیشنهاد میکنم از این فاصله و در دنیای مجازی نگاهی به حرم آن حضرت بیندازید...
پیوند به وبگاه بیرونی
باسلام،درخصوص معنی بیت؛،من پیرسال ومه نی ام یاربی وفاست ،،برمن چون عمرمیگذردپیرازآن شدم،خواستم عرض کنم،نکات زیادی دراین بیت هست،مصرع دوم ناقض مصرع اول است،پیرشدن حافظ ارگذرعمرنیست ،عمردرمصراع دوم استعاره ازیاراست،یعنی وقتی یارازمقابل من عبورمیکندومن به اوفقط نگاه میکنم موجب پیری من شده است.
وجودشناسی خویشتنانه در مکتب غم یار... هنرمندانه ترین اقدام بشر در عالم خاکی....
.... بر دلم درِ معنی گشوده شد
کز ساکنان درگهِ پیر مغان شدم
زان روز: 21 نسخه (801، 803، 813، 816، 818، 819، 821، 822، 823، 824، 825، 836 و 9 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
آن روز: 17 نسخه (827، 834، 843 و 14 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
40 نسخه از جمله تمام نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، غزل 314 را دارند و از آن جمله، دو نسخه یکی شاید مورخ 792 و دیگری بیتاریخ بیت فوق را ندارند.
**********************************
**********************************
مصرع اول از بیت سوم رو لطفا اگر کسی میتواند توضیح دهد . ممنون
من پیر سال وماه نیم یار بی وفاست ـ برمن چو عمر می گذرد پیر از آن شدم ـــــ مصرع دوم ناقض مصرع اول نیست منظور شاعر این است که : یار وقتی از کنار من می گذرد (مثل عمر که سریع می رود )شتابان و بی اعتنا می رود! چو عمر یعنی همچون عمر
به نظرم این درست تر هست:
من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست
بر من چو عمر (یعنی همان سال و ماه) می گذرد پیر از آن (بی وفایی یار) شدم.
تناقضی هم وجود ندارد.
بیت سوم مصرع اول ( بر دولت بخور ) اشتباه است کلمه درست ( بر دولت بخوان ) هست
آقا رضا گرامی سلام. مصرع اول بیت سوم مشکلی ندارد: ای گلبن جوان بـــَـــرِ دولت بخور که من/در سایه ی تو، بلبل باغ جهان شدم... بر یعنی میوه و ثمر و بر دولت خوردن کنایه از خوشبخت شدن است. باری حافظ برای معشوق جوانش( گلبن جوان) آرزوی خوشبختی و سعادت میکند .....
هر چنـد پـیـر و خستـه دل و نـاتـوان شـدم
هر گـه کـه یـاد روی تـو کـردم جـوان شـدم
دراینجا نیزحافظ دست به خَلق پارادکس زده است. چیزی که به آن سخت علاقمنداست ودرآغلب غزلیّاتش حداقل یک یاچندموردپارادکس مشاهده می شود. پارادکس یعنی جمع ضدّین، دراین بیت حافظ بااینکه ازغم واندوه عشق پیر وخسته دل شده، ازنتیجه ی همین عشق نیزدوباره جوانی آغازمی کند!
معنی بیت: بااینکه ازغم واندوهِ فراق تو آزرده دل وناتوان وپیرشده ام امّا هرگاه که ازروی ماهِ تویادمی کنم دوباره نشاط وانرژی می گیرم وجوان می شوم.
آن شمع سرگرفته دگرچهره برفروخت
وین پیرسالخورده جوانی زسرگرفت
شکـر خـدا که هـر چه طلـب کردم از خـدا
بـرمـُنتـَهای هـمـّت خـود کامران شـدم
خدای راشکرکه هرآنچه راکه ازخدا می خواستم برآورده شدند وتمام ِ آرزوها ورویاهای من به حقیقت پیوست.
ساقیامی بده وغم مخورازدشمن ودوست
که به کام دلِ ما آن بشد واین آمد
ای گلـبـُـن جـوان بـر دولـت بـخور که مـن
در سـایـهی تـو بـلـبـل بـاغ جـهـان شـدم
گلبُن جوان: نورسیده وتازه شکفته شده
بَردولت بخور: یعنی سعادتمندزندگی کنی، به ثمردهی برسی، میوه ی خوشبختی وسعادت ببینی
معنی بیت: ای معشوق نوجوان ای تازه گل شکفته که درسایه ی تو وازعشق ومحبّتِ تو طبع شعری من شکوفاشد ودرباغ جهان چون بلبلی غزلخوان گشتم آرزومندم که توهم به ثمردهی برسی وازمیوه ی دولت بهرمند گردی.
بیاکه بلبلِ مطبوع خاطرِحافظ
به بوی گلبن وصلِ تومی سرایدباز
اوّل زتَحـتِ و فـوقِ وجـودم خـبـر نبود
درمـکـتـبِ غـم تـوچـُنـیـن نـکتهدان شـدم
تحت: زیر
فوق: بالا
تحت وفوقِ وجودم: بالاوپائین زندگانی، فرازونشیبِ هستی
قبل ازآنکه باعشق توآشنا شوم وجودم مثل برکه ی راکد بودهیچ هیجانی درزندگانی نداشتم،حرکت و پویایی وبالندگی نداشتم. ازوقتی که دچارعشق توشدم بااینکه به ظاهر غم واندوه ورنج کشیدم لیکن نکته های لطیف وزیادی آموختم وبالنده شدم،اکنون درمسیرکمال هستم واززیروبَم زندگانی شناختِ عمیقی پیداکرده ام
آنکه درطرزغزل نکته به حافظ آموخت
یارشیرین سخن نادره گفاارمن است
قـسمـت حـوالـتـم بــه خـرابـات میکـنــد
هرچندکایـن چـُنـیـن شدم و آنـچـُنـان شدم
قسمت : تقدیر وسرنوشت
حوالت کردن: هدایت کردن، رهنمون شدن
خرابات: مکانی درتقابل بامسجد ، جایی که قماربازان ،بی خانمانان وگناهکاران درآنجا سُکنی گزیند. امّا حافظ همانگونه که به رندِ لااُبالی شخصیّتی دیگربخشید وازاو یک اَبرانسانی پاک نهاد ووارسته خَلق کرد، خرابات رانیزدرهم کوبید وبانبوغ معماری بی نظیرخویش، دوباره مکانی برای وارستگان وپاک باختگان بَنانهاد. مکانی که درآنجاکسی دلیلی برای ریاکاری وتزویرندارد ومجبوربه دروغ گویی نیست.
معنی بیت: تقدیرمرا به خرابات رهنمون می شود،هرکاری می کنم وبه هرجا می روم دلم درخرابات است. بااینکه میل به خرابات مرا بدنام می کند وهزینه های زیادی ازلحاظ منزلتِ اجتماعی برمن تحمیل می کند لیکن هیچ راه دیگری پیش روندارم قسمتِ من این است که ازخرابات نشینان باشم،هرچند که درحال حاضرجایگاه خوبی ازلحاظ منزلتِ اجتماعی دارم وچه بسا اگرخراباتی شوم ممکن است وضعیّت اجتماعی به هم ریزد وتاوان سختی برمن تحمیل گردد،همه رامی پذیرم.
البته حافظ به قضاوقدر وقسمت، چنانکه زاهد اعتقاد دارد معتقدنیست. لیکن هرجا که سخن ازتقدیر وقضاوقدر می گوید عمداً به زبانِ زاهد وواعظ سخن می گوید تا دهان آنها رابربندد. می خواهدبگوید مگرشما نمی گوئید که هرکس تقدیری دارد ونمی تواند ازسرنوشتش فرارکند؟ پس من نیزقسمتم این است که رندِ خرابات نشین باشم، دیگرازمن انتظارنداشته باشید به مسجد بیایم وباشما به عبادت پردازم من تقدیرم این چنین است که درخرابات باشم.
اگرامام جماعت طلب کند امروز
خبردهید که حافظ به می طهارت کرد
آن روز بـر دلـم در مـعـنـی گـشـوده شـد
کـزسـاکـنـان درگـه پـیــــر مـغـــان شــدم
درموردِ "پیرمغان" قبلاًتوضیحات زیادی داده شده لیکن باتوجّه به اهمیّتِ موضوع دراین بیت دوباره توضیحاتی ارائه می شودتادربرداشتِ معنا ابهام صورت نگیرد. پیر میکده ،انسان عارف کامل ، پیر و مرشدِ حافظ حقیقتاً چه کسیست که حافظ این همه به اوارادت می ورزد وجزاوکسی راقبول ندارد؟!
بعضی هامعتقدند ازآنجا که درمذهبِ زرتشت، شرابخواری حلال است وزرتشت مخالف هرگونه جنگ وخونریزی بوده وکسی رامجبوربه پذیرفتنِ مذهبش نمی کرده،وسخنان ِ حافظانه ی زیادی ازاوبه جای مانده، توجّهِ حافظ رابه خودجلب نموده ووی ارادتمندِ زرتشت شده واو رابه عنوان پیر وراهنمای خویش پذیرفته است:
گفتم شراب وخرقه نه آئینِ مذهب است
گفت این عمل به مذهبِ پیر مغان کنند.
وبعضی دیگربراین باورند که این"پیر" اصلاً وجود نداشته ویک شخصیّتِ خیالی بوده است. حافظ وسواس زیادی داشته وچون کسی رالایقِ رهبری پیدانکرده، ناگزیر در کارگاهِ خیال دست به آفرینش یک پیری روشن ضمیربه سلیقه ی خود زده، به او شخصیّتِ کامل بخشیده،سپس وی رابه عنوان الگو و شاخص قرارداده تارفتارهای خودرا با اوتنظیم کند.
برای احتمالِ اوّلی دلایل فراوانی وجود داردبرای نمونه:
به باغ تازه کن آئینِ دین زرتشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
ضمن ِ آنکه معنای لغوی ِ مُغان(جمع مُغ،روحانی زردتشتی) نیزاین احتمال راتقویت وتایید می کند .
به هرحال پیر مغان ِ حافظ،هرکه بوده باشد باتوجّه به ویژگیهایی که ازاوتوصیف کرده یک انسانِ کامل،آگاه،پاک نیّت ونیک رفتاری بوده است.
معنی بیت:
تاروزی که باپیرمغان آشنانشده بودم،تازمانی که بااندیشه های انسانی ونیّتِ پاک اوآشنایی پیدانکرده بودم، گویی که درجهالت ونادانی بسرمی بردم! ازروزی که این پیرپاک باطن ِ پاک اندیش ِ پاک رفتارراشناختم ناگاه درمعنی به رویم بازشد ومعنای هستی رابهتر وروشن ترفهمیدم.
به ترکِ خدمتِ پیرِ مغان نخواهم گفت
چراکه مصلحتِ خود درآن نمی بینم.
البته هیچکدام ازاین مستندات نمی توانددلیلِ زرتشتی بودنِ حافظ بوده باشد،چراکه حافظ جهان بینی خاصّ ومنحصربفردی دارد وبیشتر متمایل به آزاداندیشیست تامذهبی بودن! اودرچارچوبِ هیچ مذهبی جای نمی گیرد. اوبیش ازآنکه به مذهب بیاندیشد به عشق وانسانیّت ومحبّت می اندیشد. اوخودبه تنهایی یک مذهب ومَسلکِ تمام عیاربا محوریّتِ انسانیّت است وعشق درسرلوحه ی باورها واعتقاداتِ اوست. حافظ حافظ است وهیچ برچسبی براندیشه های جهانی اونمی چسبد.
جنگِ هفتادودوملّت همه راعذربنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
در شـاهـراه دولـت سَـــرمـد به تخت بخت
بـا جـام مـی به کام دل دوسـتــان شـــدم
"سـرمـد" همیشه ودایم وپیوسته
"تخت بخت" بخت واقبال به تخت تشبیه شده است .
معنی بیت : در طریق عشق که دایمی وپیوسته است برروی تختِ اقبال وخوشبختی، باجام شراب وهمراه بادوستان کامروا شدم.
مراذلیل مگردان به شکراین نعمت
که داشت دولت سرمدعزیز ومحترمت
از آن زمان که فتنهی چشمت به من رسید
ایـمــن ز شــرّ فتنهی آخــر زمـان شــدم
ازاین بیت نیز دوجورمی توان برداشت کرد .یکی اینکه آشوب وبلایی که ازچشمانِ برمن فرودآمده چنان عظیم وطوفانی هست که حتّا فتنه ی آخرالزّمان نیزدرمقایسه بااین فتنه ناچیزاست. کسب که فتنه ی چشمان تورا تجربه کرده باشد ازفتنه ی آخرالزّمان هراسی نخواهد داشت.
برداشتِ دوّم:
دراین برداشت می توان پارادکس زیبایی رانیزشاهدبود. شاعرگرفتارفتنه ی چشم یارشده،لیکن همزمان ازشرّ فتنه ی جهانی که همه ی جهان رافرامی گیرد دراَمان مانده است!.
ازآن روزی که من گرفتارفتنه وافسونِ چشمان توشدم به نوعی بیمه شده ام دیگراز هرنوع فتنه ای حتّا ازفتنه وآشوبِ آخرالزّمان که گویند کسی را قدرت فرارازآن نخواهدبود رهایی یافته ام گویی که اَمان نامه ای دریافت کرده باشم ازهرآشوب وبلایا آسوده خاطرشده ام.
معمولاً اغلبِ شاعران دراثر فتنه وآشوبِ چشم یار همه ی دارایی وهستی خویش رامی بازند وازدست می دهند. امّا درفرهنگِ حافظانه موضوع کاملاً برعکس است! حافظ به میمنتِ فتنه ای که ازچشم یار دریافت می کند چیزهای زیادی بدست می آورد!
چه فتنه بود که مشّاطه ی قضاانگیخت
که کردنرگس مستش سیه به سرمه ی ناز
مـن پـیـر سال و مـاه نیام یـار بی وفـاست
بـر مـن چو عـمـر میگـذرد پـیـر از آن شــدم
عمر: استعاره ازیاراست. امروزه نیزموردِ استفاده قرارمی گیرد. اگرکسی یکی را زیاد دوست داشته باشد بگوید توعمرمنی.
من ازگذشتِ روزگارنیست که پیرشده ام من کهنسال نیستم یاربی وفایی می کند وازمن عبورمی کند، یاازکنارمن باسرعت می گذردبی آنکه توجّهی به من بکند،ازاین هست که من پیردیده می شوم.
گرچه پیرم توشبی تنگ درآغوشم گیر
تاسحرگه زکنارتوجوان برخیزم
دوشـم نـویـد داد عنـایـت که حافـظا
بـاز آ که مـن به عـفـو گناهـت ضـمـان شـدم
"دوشم نوید داد" : شب پیش ، دیشب مرا نوید داد.
"عنایت": لطف و توجّه خداوند ضمان شدم :ضامن شدم
معنی بیت : دیشب عنایت خداوندی شامل حالم شد و به من مـژده داد که ای حافظ بیا به سوی حق و روی به درگاهم بیاور که بخشش گناهانت را خودم ضمانت می کنم .
گرمی فروش حاجتِ رندان اَداکند
ایزدگنه ببخشد ودفع بلا کند.
این بیت کاملاً دوپهلوست و ایهام دارد:
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر مُنتَهای همت خود کامران شدم
هم شکر خدا میکند و هم میگوید با همت و تلاش خودم، کامران شدم.
در پاسخ به Sousan Fatai باید گفت:
«همت» در زبان عربی به اون چیزی گفته میشه که فرد بهش نظر داره و میخواد بهش برسه. لذا میگن همت بلند داشته باش، یعنی بلندنظر باش و به مسائل مادون اکتفا نکن. و همت به معنای تلاش، نوعی ملازم و حاصل اصل معنای لغوی همّت هست.
لذا در این بیت تناقضی نیست.
Sousan Fatai
بله اینطور به نظر میاد که بیت دوم دو معنی کاملا متضاد داشته باشه. همت در شعر حافظ هم به معنی نیت خوب و بلندنظری اومده و هم اراده و کوشش:
شاه منصور واقف است که ما/ روی همت به هرکجا که نهیم
دشمنان را ز خون کفن سازیم/ دوستان را قبای فتح دهیم
که کاملا مشخصه که همت در ابیات بالا فقط معنی نیت نداره و بیشتر کوشش و اراده و دلیری رو به ذهن میاره. یا:
بر تخت جم که تاجش معراج آسمان است/ همت نگر که موری با آن حقارت آمد
دو پهلویی و در پرده سخن گفتن در اکثر ابیات حافظ وجود داره و تا جایی که از چارچوب معانی و مفاهیم خارج نشیم میتونیم به این کشفیات برسیم و لذت مضاعف ببریم.
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
با توجه به توضیح جناب حافظ در بیت یکی به آخر ، پیر در اینجا به معنی پژمرده حال است که گویای حال و روز ما انسانها ست که در جستجوی شادی و خوشبختی از چیزهای این جهان هستیم و گمان میبریم با رسیدن به امیال بی انتهای دنیوی خود به نیکبختی و آرامش میرسیم اما پس از رسیدن به بخشی از آنها مانند ثروت ، مقام ، شهرت و اعتبار ، در می یابیم که هنوز حس نقص داشته وبه کمال نرسیده آیم و به همین دلیل خسته میشویم یعنی در دل خود زخم و دردی مداوم را حس کرده و به ضعف و ناتوانی خود پی میبریم . در بیت دوم میفرماید پس چنین انسانی حتی با حالی چنین خراب اگر یاد روی خدا کند یعنی به یاد اصل و جنس خدایی خود بیفتد ، در خواهد یافت که طلب خوشبختی از چیزهای مادی دنیوی خطاست زیرا او از جنس ماده نبوده و بلکه از جنس خدا میباشد پس برای رسیدن به نیکبختی راهی بجز باز گشت و وصل به اصل خود ندارد و هر زمان که این بازگشت صورت پذیرد ما دوباره جوان خواهیم شد یعنی از آن کسالت و دردها و احساس ضعف رها شده و انرژی رنده زندگی در ما به جریان خواهد افتاد و این همان توبه است .
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
حافظ میفرماید این بازگشت تنها با طلب و خواستن از خدا میسر نخواهد شد و پس از طلب ، شرط دیگر رهایی از درد و پژمردگی
همت بلند انسان است و آنهم همت و کوششی که در نهایت باشد یعنی سعی و کوشش حداکثری برای رها شدن از دلبستگی های دنیوی و با استمرار این سعی و کوشش است که انسان میتواند کامران شود یعنی اوضاع بر وفق مراد پیش رفته و به آرامشی که عمری در پی آن بوده است برسد .
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
پس از این رهایی ست که اصل خدایی انسان مانند جوانی شکوفا شده و در وجود انسان سر بر آورده و خود نمایی میکند . حافظ به اصل نوشکفته خود میگوید که این بر و میوه نیکبختی گوارای وجودت باد زیرا که از برکت و زیر سایه وجود تو حافظ اینچنین نغمه سرای باغ جهان شد . یعنی پس از بازگشت انسان به اصل خود و تسلیم در برابر هستی مطلق ، کل کاینات برابر خواست و میل او عمل و همکاری میکنند ، همانگونه که واژگان و نکته ها با بهترین شکل ممکن بر زبان لسان الغیب به نظم در می آیند پس سایر خیر و برکات مادی و معنوی بر چنین انسانی جاری میشوند .
اول ز تحت و فوق وجودم خبر نبود
در مکتب غم تو چنین نکته دان شدم
حافظ میفرماید او یا انسان بدوا" خبر ندارد که وجود او متعلق به بالا یا جهان معنا ست و یا از جنس پست و پایین مادی؟ یعنی از جنس خداست و یا از جنس جسم . اما به برکت مکتب عاشقی به این نکته های معنوی دست پیدا کرده و در می یابد که چون او از جنس خدا میباشد ، پس کامرانی و دولت را در اصل و ذات خود جستجو میکند و نه در چیزهای بیرونی و مادی . مکتب غم یعنی غم فراق انسان از اصل خدایی خود یا همان عاشقی . گاه ممکن است بیتی از حافظ انسان را از خواب غفلت بیدار کند و گاه نیز عمل و رفتار سایرین ، که البته این بیداری بنا به مشیت و خواست خدا متغیر است . گاه نیز خدا یکی از دلبستگی های انسان را هدف قرار داده ، از انسان میگیرد تا شاید او از خواب گران خود بیدار شده ، به اصل خود باز گردد .
قسمت حوالتم به خرابات میکند
هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم
قسمت در اینجا به معنی قضا و کن فکان الهی ست . خرابات مکانی ذهنی و جسمی نبوده و مراد از آن فضای معنوی ست که عاشق سالک برای خراب شدن نسبت به خود کاذبش به آنجا میرود تا نسبت به اصل خدایی خود آباد شود . پس حافظ میفرماید هرچند انسان گاه خود را از جنس ماده بداند و در پی خوشبختی از طریق اجسام شود و یا حتی در یابد که از جنس خداست و در پی نیکبختی و سعادت حقیقی باشد ، مادامی که مشیت و قضای الهی بر چنین امری استوار نگردد انسان را به خرابات راهی نخواهدبود ، یعنی از الزامات دیگر تبدیل شدن انسان از جسم به معنا و عدم ، لطف و عنایت حضرتش میباشد.
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
پیر مغان نیز خارج از حیطه ذهن انسان است که میتواند راهنمای معنوی و الگوی انسان سالک و عاشق باشد . حافظ در عقبه خود بزرگانی مانند عطار و مولانا ، سنایی ، بایزید و بزرگان دیگری را داشته و با توجه به اینکه کتابخانه های حاکمان وقت را در اختیار خود داشته ، قطعاً از آنها بهره ها برده است . پس میفرماید او یا انسان بایستی برای اینکه به دنیای معنا راه یابد مقیم و ساکن کوی پیر مغان شده و برای خود معلم و راهنمای معنوی برگزیند زیرا بدون راهنما و دلیل راه ، پای گذاشتن در راه
معنویت بسیار دشوار و پر خطر خواهد بود .
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم
حافظ ادامه میدهد که او یا هر انسانی که مراتب ذکر شده بالا را به انجام رساند در مسیر و شاهراهی قرار میگیرد که فرجام آن دولت و نیکبختی دایمی ست و یکی شدن با خدا یا هستی مطلق یا نشستن بر تخت بخت میباشد . در این حال چنین انسانی علاوه بر اینکه خود همواره از می معرفت الهی برخوردار میشود ، جام های این می ناب را به کام دل دوستان واریز میکند . دوستان ، انسانهای عاشقی هستند که درد فراق از اصل خود را درک نموده و در مسیر وحدت با خدا فرار گرفته اند که از آموزه ها و جامهای لبریز از شراب ایزدی توسط حافظ و سایر بزرگان بهرمند خواهند شد .
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
ایمن ز شر فتنه آخرزمان شدم
فتنه در اینجا عشق یا زیر و زبر شدن معنی میدهد و حافظ میفرماید از آن وقتی که نگاه او یا هر انسانی به جهان تغییر کند و با چشم و دید خدا به جهان بنگرد ، یعنی نگریستن به جهان فارغ از ذهن که دید وحدانیت است و نه چندگانگی ، پس چنین انسانی از هر نوع گزند و شر فتنه آخر زمان ایمن خواهد بود . آخر زمان علاوه بر معنی رایج آن که جنگ هفتاد و دو ملت بر سر به کرسی نشاندن و تحمیل عقیده های تقلیدی خود به سایرین میباشد ، معنی قایم شدن انسان به ذات خود در این لحظه را نیز میرساند که قیامت و آخر زمان فردی نام دارد . درهر دو صورت انسانی که جهان را از دریچه چشم خدا بنگرد و همه کاینات وهستی و سایر باشندگان عالم را پرتوی از نور واحد ببیند ، به فضای بینهایت و امن الهی راه خواهد یافت .
من پیر سال و ماه نیم یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد پیر از آن شدم
اینجاست که حافظ منظور خود را از پیر بیان کرده ، میفرماید پیر و فرتوت شدن درعالم معرفت به سن وسال نیست و چه بسا پیرانی که زنده و جوان به اصل خدایی خود شده و جاودان شدند و چه بسا جوانانی که در اوج جوانی جسمانی پیر و پژمرده ، مایوس و خسته دل شدند . حافظ میفرماید یار بی وفاست ، یعنی اگر وصل پیوسته انسان به اصل خدایی وصل و حضوری دایم میسر بود که انسان هرگز پیر و پژمرده نمی گردید و این عدم اتصال دایم را به بی وفایی یار یا حضرت معشوق نسبت میدهد که در بیت بعد از این گلایه از یار طلب عفو و بخشش میکند . یعنی درواقع بی وفایی از انسان است که گاه گاهی برای گذران امور دنیوی ناچار به جدایی از اصل خود میشوند
البته این گهگاهی برای انسانهای عاشق و سالک راه میباشد وگرنه بر ای همچون من گرفتار در چاه ذهن دریغ لحظه ای حضور.
ولی اولیاء خدا و بزرگان و پیامبران از این قاعده مستثنی هستند ، یعنی گذران امور دنیوی چنین انسانهایی در حال اتصال کامل به خدا تیز امکان پذیر است . در مصرع دوم میفرماید انسانی به واقع پیر و فرتوت میشود که عمر خود را بیهوده تلف کرده و منظور پای نهادن به این جهان را به درستی و یا بطور کلی درک نکرده باشد و با انباشتن چیزهای این جهان در دل و مرکز خود اصل خود و پیمان آغازین موسوم به الست را با خدا یا هستی مطلق فراموش کرده باشد . انسانهایی که وفای به عهد کنند نه تنها پیر نمیشوند ، بلکه مانند خضر جاودان میگردند .
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
بازآ که من به عفو گناهت ضمان شدم
سلام ، قبلا در نسخه های قدیمی نوشته بود : اول ز حرف و صوت وجودم خبر نبود لطفا اجازه ندهید شعر تحریف شود با تشکر
این غزل را "در سکوت" بشنوید
من بیت دوم رو با معنای کنایی و طعنه دار میفهمم، به نظر شما برداشت من درسته؟
"خدا را شکر، که هرچه از از خدا درخواست کردم، تنها به میزان همت و ارادهی خودم به مطلوبم رسیدم".گویی خدا کمکی نکرد و تنها رهگشا عزم و ارادهی خودم بود.
سلام بر دوستان عزیز
در مورد بیت دوم میشه این گونه هم برداشت کرد
من همت کردم و هر چه را فقط از خداوند متعال خواستم، به بهترین وجه ممکن و تمام و کمال به من بخشید.
یعنی اراده بنده در راستای اراده خداوند