غزل شمارهٔ ۳۲
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش عبدالحمید ضیایی
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش هادی روحانی
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۲ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
" گشادِ کار" در بیت اول با کسرهُ بین، بمعنای گشایش و رونق کار است. نکتهُ ظریفی هم که در این مصرع وجود دارد اینستکه با کلمهُ "گشاد" شروع میشود که یک معنای آن گشود یا باز کرد است و با کلمهُ "بست" تمام میشود که معنای مخالف آنرا دارد.
در بیت دوم "قصب" بمعنای پارچهُ ابریشمین است و اگر تار هایی از طلا هم در آن بکار میبردند، میشد "قصب زرکش" یا زرکشیده. در کتاب حافظ زنده یادان علامه قزوینی و دکتر غنی در حاشیهُ این بیت آورده شده که بجز معدودی از نسخ، در باقی "قصب زرکش" آورده شده اما با توجه باینکه آن دو بزرگوار همچنانکه در مقدمهُ کتاب ارزشمند خود نیز آورده اند، ملاک را قدمت مأخذ اختیار کرده و با وسواسی زائدالوصف این وابستگی را حفظ فرموده اند، لذا با وجود آنکه بنظر میرسد در این بیت معنای "قصب زرکش" بر "قصب نرگس" ارجح باشد، همچنان به آنچه که در مأخذ قدیم تر آمده وفادار مانده و قصب نرگس آورده اند و ما هم باحترام آن بزرگواران قصب نرگس میخوانیم و آنرا پارچهُ ابریشمین زیبا معنا میکنیم.
در بیت سوم واژگانی چون غنچه، گره گشودن، نسیم و هوا آمده که یک توضیح عمومی در این باره خالی از لطف نیست.
در ادبیات شاعرانهُ پارسی برای "نسیم"، " نسیم شمال" ، "باد" ، " باد شمال" ، "صبا" ، "باد صبا" "نسیم صبح" و تعابیری دیگر از این قبیل، مأموریت ها و وظایفی منظور شده که همگی از برداشتهایی شاعرانه ،عاشقانه و عارفانه نشأت گرفته اند و شیرینی و حلاوتی خاص دارند.
قبل از اینکه وارد بحث این وظایف و مآموریت ها شویم شاید ذکر این نکته ما را به رسیدن به حال و هوای شاعر در خلق چنین تعبیراتی کمک کند. درهر صبحگاهان بواسطهُ طلوع زود تر آفتاب در مناطق شرقی تر و شمالی تر و لاجرم گرمتر شدن هوای آن نواحی، معمولا اختلالاتی در فشار هوا پدید میاید و این باعث میشود نسیمی از مناطق پر فشار تر به مناطق کم فشار تر بوزد و خنکای صبح را بهمراه رطوبت شبنم نشسته بر گلها و عطر گل و گیاه دشت را با خود بهمراه بیاورد. حال اگر به ایران نسبتا گرم و خشک ومناطق مرکزی چند صد سال پیش آن برگردیم، که هنوز نه از تهویهُ مطبوع خبری بود و نه از کولر، به لطف و صفای این نسیم بیشتر پی خواهیم برد. پس طبیعی است که شاعر در آن ساعات بامداد، با این نسیم حالی دیگر داشته باشد و با آن باب محاوره و گفتگوبگشاید بگونه ای که گویی با او درد دل میکند و راز دل میگشاید و خواسته هایی با او در میان مینهد.
باری، از جمله خواسته هایی که میتوان به آنها اشاره کرد، پیام آوردن از یار، پیام بردن به یار، گرفتن سراغ از یار، پوییدن بوی یار از وی و . . .و از جمله کارهایی هم که به این نسیم نسبت داده شده ، بازی با سر زلف یار و افشاندن بو و عطر یاراست و همینطورعشقبازی با غنچه و گشودن بند قبای آن و دریدن پیرهن بر گل . میدانیم که گل در فعل و انفعالی طبیعی و برای حفاظت از تخمدان و تخمک در مقابل سرمای شب، گلبرگها و کاسبرگها را بر خود جمع میکند و با دمیدن خورشید و گرمتر شدن هوا گلبرگها از هم باز میشوند. با توجه باینکه این باز شدن گل کم و بیش همزمان با وزیدن این نسیم صبح انجام میشود، با تعبیری بسیار عاشقانه و شاعرانه، وزش نسیم در لابلای گلبرگها را به عشقبازی نسیم با غنچه وگشودن بند قبای آن نسبت داده اند. باری با این توضیحات درک مفاهیم بیت سوم این غزل آسانتر میشود که چگونه شاعر پیامی از یار دریافت کرده و گرهی هم از دل غنچه گشوده شده است.
بسیار مفید و جامع بود و استفاده کردیم. بسیار سپاس
جناب شادان کیوان از توضیحات مفید شما بسیار متشکرم.
"خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست" ...
از جمله غزلهای زیبای حافظ است که معشوقش به وضوح نمیتواند تعبیر آسمانی داشته باشد و آشکارا زمینی است :)
حاشیه
با توجه به این نکته که قبا لباسی مردانه بوده است، می توان گفت که معشوق مذکر بوده است
سلام
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
.
.
دربیت اخیر :شاعر گلایه از شاه شجاع دارد و میگوید روزی من به کنایه به تو گفتم اگربه قدرو منزلت شاعری چون من اعتنای نشود ناگزیراز این دیار خواهم رفت وتو در پاسخ بمن گفتی : هروقت دلت خواست به هرکجا که می خواهی برو ، کسی پای رفتار تورا نبسته است . بعضی ها میگویند حاسدان ومعاندان همیشه در پی تخریب فی مابین حافظ و شاه شجاع می کوشیدند وگاهی فکروذهن شاه شجاع را متاثرمی ساخت . کسانی میگویند : در این بیت( استهفام انکاری) هست یعنی بروچیطور میری اینطور گرفتارت کردم که به هیچ گونه من را رها ساخته نمی توانی.
در بیت دوم "به خاک راه نشاندن" ایهام لطیفی دارد. بینوا کردن حافظ و در زمین فرو کردن سرو و همچنین بینوا کردن سرو از رشک قامت یار.
بیت ماقبل آخر نسیم شمال درست نیست؟
چرا این غزل در حافظ نامه ی آقای خرمشاهی نیامده؟
سلام . وزن شعر رو اشتباه نوشتید .
وزنش میشه : بحر مضارع مثمن مقبوض مخبون محذوف
جناب فرهاد خان
آخه!!!
بی عشق زمینی، نتوان عاشق او شد
ابروی دلگشا اصطلاحی است که برای ابروهای غیر پیوندی به کار میرفته و همچنین واژه دلگشا به دلیل اینکه به معنی باز کننده و شادکننده دل نیز است، میتوان گفت در این مصرع دارای ایهام است.
خدا چو صورتِ ابروی دلگشای تو بست
گُشادِ کار من اندر کرشمههای تو بست
ابروی دلگشا: ابرویی که جاذبه ی دلکشی دارد وگشاینده ی دلِ گرفته ی عاشق است. ابرویی که پیوسته نیست ومیانه ی دوابروفاصله وجود دارد. "ابرو گشاده "کنایه از کسی است که دست ودل باز وبشُاش باشد.
گشاد ِکار: رونق وگشایش کار
کِرشمه: حرکات ِ چشم وابروی دلبرانه ودلسِتانانه ، نازو ادا.
معنی بیت: خداوندآنگاه که شکل وشمایل ابروان دلکش ودلگشای تورا رقم زد وآفرید ، رمزوراز ِ رونق ِاموراتِ مرا هم درمیانِ ابروان تونهاد وبست. گشایش کارمن به گشایش ابروی توبسته است. اگرابروان تو ازروی خشم وغضب گِره خورده باشد درتمام کارمن نیزگِره می افتد واگر ازروی مِهرومحبّت گشاده باشد ومن حرکاتِ دلبرانه ونازواِفاده دریافت کنم اموراتِ من نیزرونق پیدا می کند.
خوش ذوقیِ حافظ در نکته ی لطیفِ مصرع دوّم مشهوداست. سخن با واژه ی "گشاد" گشوده شده وبا واژه ی "بست" بسته شده است.
گشادِ کارمشتاقان درآن ابروی ِ دلبنداست
خدارا یک نفس بنشین گره بگشا زپیشانی
مرا و سرو چمن را به خاکِ راه نشاند
زمانه تا قَصبِ نرگس و قبای تو بست
به خاک راه نشاندن : ذلیل وپَست نمودن، روزگارش راسیاه کردن، بیچاره کردن ، ضمن آنکه فرونشانیدن وکاشتنِ سرو رانیزتداعی می کند.
قَصَب: 1 - نی ، هر گیاهی که ساقه آن مانند نی میان تهی باشد. 2 - یک نوع پارچه ی ظریف که از کتان می بافته اند. 3 استخوان ساق پا وساعد دست. هرسه معنا مدِّ نظرشاعرنکته بین بوده است.
دراغلب نسخه های قدیمی و معتبر دیوان حافظ واژه ی" قصب نرگس وقبای توبست" ضبط شده لیکن بسیاری ازشارحان چون دربرداشتِ معنی ودرمانده اند، به جای( نرگس) زرکش گذاشته و "واو" راحذف نموده سپس قصب را به معنای شال و کمربند گرفته وچنین برداشت کرده اند که: زمانه وقتی کمربند قبای زرکش تورا بست.... درحالی که قصب درهیچ دوره ای به معنای کمربند به کارنرفته ودرهیچ یک ازلغتنامه همه معنای کمربند ثبت نشده است.
حال ببینیم منظورحافظ عزیز ازقصبِ نرگس وقبای توبست چه بوده است؟
مطابق لغتنامه ها معنای قصب همان نی وساقه ی راستِ میان تهی یا میان پُراست. حافظ دراینجا بااضافه کردن نرگس ترکیبِ قصبِ نرگس را خَلق کرده است.چرا؟ چون ساقه ی نرگس شبیه به قصب به معنای نی است.پس قصبِ نرگس یعنی ساقه ی نی مانندِنرگس. این ساقه نازک وظریف وسبز رنگ است وبربالای آن گلی زیبا وخوشبو وبی خار است.(رُخساریار) چون قصب به معنای پارچه ی ابریشمین لطیف نیزهست، شاعرخوش فکر وخیال ما،اندام ظریف وخوش رنگِ نرگس به چشم دلبر خود می بیند وبادیدن آن به یارمی اندیشد واحساس حقارت می کند. همانگونه که سرو نیزبادیدن قبای یار(قامت یار) ذلیل وخاک نشین می شود.
شاید این پرسش درذهن ایجادشود که حافظ همیشه از" نرگس" معنی چشم را ارده می کرده ،چگونه شد که دراینجا اندام یارنازک بدن ولطیفِ یار را اراده کرده است.؟ پاسخ این است که نه... همیشه "نرگس" معنای چشم نداشته ودرجایی دیگرنیزحافظ از"نرگس" به معنای اندام وشمایل استفاده کرده است.
هرکجا آن شاخ نرگس بشکفد
گارخانش دیده نرگسدان کنند.
برگردیم به معنی بیت:
ازآن هنگام که روزگار،گل ِنرگس را باآن ساقه ی نازک وباآن لطافت طرّاحی کرد وآن پرنیان پوش نازنین راآفرید من بیچاره شدم چرا؟ چون نرگس باآن ساقه وآن ظرافت وبا آن چشم مست ومیگون، یادِ تورا همواره دردل من زنده وجاوید می سازد ومن با مرور زیبائیهای تو، کمرم می شکند وخاک نشین می شوم. سرونیزازآن روزی که قباوقامتِ تورادید همانندِ من ذلیل وپَست شد.
پیش رفتارتوپابرنگرفت ازخجلت
سروِسرکش که ناز ازقد وقامت برخاست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
نسیم: بادملایمیست که پیش ازوقوع باد می وزد. درفرهنگ وادب ما انواع نسیم وجود دارد: نسیم ِ زلف، نسیم بادصبا، نسیم دَرد، نسیم بهشت، نسیم برکات وووو دراینجا حافظ "نسیم ِ گل" رابکاربرده است. نسیم ِگل دراین بیت، دیگربه گل ِ چمن وباغ بی توجّه شده و دل درهوای گل رُخسار توبسته است.
معنی بیت:
نسیم سحرگاهی به امیدِگل ِ روی تو وزیدن آغازمی کند ودراین میان(ازصدقه ی سرتو) گِره ازکارمن وغنچه نیزبازمی گردد. گل ِ روی تونباشد نسیم نمی وزد وغنچه ها میلی به شکفتن ندارد وهمانگونه سردرگریبان وفروبسته می مانند. نسیم سحری که به هوای تو شروع به وزیدن می کند، حال عاشقانت رابهترمی کند وبه لطافت ونرمی ،پرده های غنچه ها رانوازش می کند وآنها رابه شکفتن تشویق می نماید.
دلاچوغنچه شکایت زکاربسته مکن
که بادِ صبح نسیم گِره گشا آورد
مرا به بندِ تو دوران ِ چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
دوران چرخ: زمانه و گردشِ روزگار. سررشته: سر ِ نخ وسر ِرشته ی کار، کلید روشن وخاموش کردن،کنایه از اینکه رمز وپسوردِ کار در دست توست. من هیچ کاره ام واختیاردار توهستی. سررشته در رضای توبست: مهار کار را به دست و اراده تو داد.
معنی بیت: (مرا التفاتی به دنیا نبود واززندگانی ناراضی بودم) گردش روزگار مرا به عشق تو کشانید ومن ازاینکه دربندِ عشق توبودم به رضایتِ قلبی رسیدم. دریغا که اختیار وزمام امور دردستِ توست وتوهم که بی اعتنایی می کنی.
مرابه کارجهان هیچ التفات نبود
رخ تو درنظرمن چنین خوشش آراست.
چو نافه بر دلِ مِسکین من گِره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
چو: مانند
نافه: کیسه ی کوچکی که درشکم بعضی ازآهوان بصورت گره خورده قرار دارد. گویند هرگاه نوع آهوی نر،ازنوعی سنبل مخصوص تناول کند خونی درنافه اش شکل می گیرد، وپس ازمدتی آن خون به عطری خوشبو تبدیل می گردد. درقدیم نافه کشی مهارت ظریف ولطیفی بوده وافراد بخصوص وماهرازعهده ی اینکاربرمی آمدند.
گویند بعضی ازاین نافه کشان که تبحّرخاصی درنافه کشی داشتند آهوان را می گرفته، باروش خاصّی بخش ازخون اورا با مالیدن به سمتِ نافه هدایت کرده ونافه راگِره می زدند وپس ازمدت معلومی دوباره آهوراگرفته وپس ازذبح اقدام به خارج کردن نافه می نمودند. گِره زدن ازآنجا معروف شده است.
هنگامی که این ماده ی خوشبو درشکم آهو می رسد، قسمتی ازشکم او شروع به خارش می کند. آهو شکم خودرا به سنگ نوک تیزی می ساید تادردِ خارش رافرونشاند. کیسه پاره می شود وماده ای معطّر وخوشبو خارج می گردد. ازاین ماده درقدیم، عطرمی ساختند. حافظ ِ خوش فکر بانافه وگره وزلف مضامین بکر وزیبای گوناگوخَلق کرده است.
گره گشای: مشکل گشا، حلاّلِ مشکلات. ضمن آنکه زلف گره گشا،زلفیست که گره وپیچ نداشته وبصورت لَخت برشانه ها ی معشوق ریخته وچشم ودل عاشق رامی نوازد.
معنی بیت: خطاب به معشوق است.همانندِ نافه گشایان که برنافه گره می زنند، در کاردل این عاشقِ ناتوان گِره مزن. (چنانکه گفته شد نافه گشایان به منظوربهره برداری بیشتر،آهو راگرفته ومقداری ازخون آهورا بامالیدن بدنش،به سمت نافِ او هدایت کرده وبلافاصله برنافه ی آهو،بگونه ای حرفه ای گِره می زدند تا درطول مدّت معیّن،به سادگی بازنگردد). حالاحافظِ نکته دان، بانظرداشت این مطلب به محبوب می فرماید: بابی اعتنایی وبی توجّهی به من، ازآن گِره های نافه گشایان بردل من مزن،ترّحم کن که دل من بازلفِ مشکل گشای توعهد وپیمان دارد وازهواخواهان صادق توست. ضمن آنکه به معشوق یادآوری می کند که زلفِ تومشکل گشا وگِره وپیچی نیزندارد بنابراین تونیزگره مزن که اینکار باروح ِ زلفِ تومنافات دارد.
چوغنچه گرچه فروبستگیست کارجهان
توهمچوبادِ بهاری گِره گشا می باشد.
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
نسیم وصال: هوای وصال وامیدِ وصال که درابتدای شکوفایی ِ عشق دردل عاشق می وزد واوراسرمست می سازد. درنظرحافظ عاشق پیشه، این هوای وصال(طمع خام عاشق) به اندازه ی خودِ وصال لذت بخش بوده ولیکن وقتی با بی اعتناییِ معشوق مواجه می گردد خانه ی پوشالی آرزوها فرومی ریزد وبکلّی ناامید می گردد وعشق تبدیل به تراژدی غم انگیزی می شود.
معنی بیت: ای حال وهوای روزهای آغازین ِعاشقی، عجب لذّتی داشتی! تومثل خودِ وصال برای من لذّت بخش بودی.....امّا دریغا من خوش خیالی کردم ودچارخطاواشتباه شدم. دل بستن به تو کاری عبث وبیهوده بود. صادقانه امیدواربه وفا وعنایتِ توشده بودم! امّا...
دراین بیت حافظ عزیز، با بیانی غم افزا، احساس ِ ناخوشایندِ ناامیدیِ عاشق ِ ساده دل را بازتاب داده است. عاشقی که بامواجه شدن با بی توجّهیِ معشوق ، دچار یاس وناامیدی شده ودراندوهِی جانکاه فرورفته است.
بشد که یادخوشش باد روزگاروصال
خودآن کرشمه کجا رفت وآن عتاب کجا؟
ز دستِ جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
درادامه ی بیتِ پیشین پس ازناامیدی، عاشق به معشوق می گوید ازدستِ جوروجفای تو ازاین شهر خواهم رفت، توبه عشق من بی اعتنایی کرده ومحبّتی را که نسبت به توداشتم درک نکردی!
معشوق نیز بانامهربانی، تیرخلاص راشلیک می کند وبه جای آنکه ازعاشق خویش، دلجویی کند می گوید برو کسی پای تورانبسته است!
اغلبِ شارحان براین عقیده اند که این غزل درمدح شاه شجاع سروده شده است. نکته ی لطیفی که درغزلیّات حافظ وجود دارد غزل ها طوری سروه شده اند که مخاطبِ غزل هرکسی بوده باشد، سایرین نیزدرهمه ی دوره ها وزمانها،می تواند به عنوان یک غزل عاشقانه آن را بارها وبارها خوانده ولذت برند. به عبارت دیگر غزلها همه گیربوده وعمومییّت دارند. اینگونه نیست که یکبارمصرف بوده باشد. حافظ رندانه چنان عبارات ومضامین عاشقانه راجهان شمول خَلق کرده که اگرکسی ازشان ِ غزلها هم آگاهی نداشته باشد،می تواند ازمضامین بِکر ونغزآن استفاده کند.
باتوجّه به رابطه ی عاطفی ِ عمیقی که بین حافظ وشاه شجاع بوده بعید نیست که مخاطبِ این غزل نیزشاه شجاع بوده باشد. گویندحافظ حدود پانزده سال یابیشتر، ازشاه شجاع بزرگتربوده واین دوستی ازسالهای نوجوانیِ شاه شجاع، یعنی قبل ازبه تخت نشستن شکل گرفته بود. شاه شجاع طبع شعری نیزداشته وازطبع چون آب روانِ حافظ بهره ها برده بود. دوستی آنها چنانکه ازغزلیّاتِ حافظ استنباط می گردد فراترازحدِّ معمول بوده وباعشق وعاطفه درآمیخته شده بود! چنین به نظرمی رسد که پس ازبه تخت نشستن شاه شجاع، روابطِ این دو اندک اندک روبه سردی وتیرگی گرائیده است. چراکه احتمالاً دراین دوران، حافظ باجسارت وشهامتِ بیشتری برافکار وعقایدِ خویش پای اصرار فشرده وآشکارااقدام به بَرمَلاساختن ِشیوه های حُقّه بازی صوفیان و متعصّبینِ یکسویه نگرنموده است وآنها نیزساکت ننشسته وباطرح نقشه وتوطئه وبااستفاده ازنفوذی که دردستگاهِ دولتی داشته اند، به مرور فضاسازی کرده ونظر شاه شجاع رانسبت به رفیق ِ شفیق خود بدبین ساخته اند. تاآنجا که حتّا زمینه ی تکفیرحافظ رانیز فراهم کرده وگویاقصد داشتنداورابه اتهآم کُفرورزی وعصیان برعلیهِ مقدّسات به مجازات برسانند! لیکن ظاهراً شاه شجاع حقّ ِ دوستی واُنس واُلفتِ قدیمی نگه داشته ودربرابرخواسته های متعصّبین مقاومت کرده وبه تبعیدِ حافظ به یزد اکتفا نمود تابدینوسیله جان ِحافظ با دورماندن ازدسترسی ِ متعصبیّن ِ کینه توز محفوظ بماند.
حافظ درقصیده ی زیبایی که در مدح ِ قوام الدّین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع سروده به این توطئه که ظاهراً نقش برآب شده بوده اشاره کرده است.
به شُکرتُهمتِ تکفیر کزمیان برخاست
بکوش کز گل و مُل دادِ عیش بستانی
سلام آقا رضا
دَمِت(زندگیت) همیشه گرم و حافظانه
سپاس از دل نوشته های زیبا و کاربردی شما
بسیار از نوشته های شما جهت شناخت حضرت حافظ و درک معانی ابیات استفاده می برم.
امیدوارم همواره پاینده و پویا باشید
درود بیکران بر دوستان
مرا و سرو چمن را به خاک ره نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
قصب:نوعی پارچه حریر و ابریشمی لطیف -نرگس قبا :تشبیه گشودگی جامه یار به جهت نمایاندن زیباییه به گل نرگس -نرگس قبای تو :وجود یار به لباس حریر وابریشمی چاکدار گشوده وچشم بازی تشبیه شده که باعث گشایش در احوال عاشق می شود-قصب بستن :بافتن لباس و جامه-زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست :کنایه از پا به هستی گذاشتن یار و به دنیا امدن
معنی بیت :از ان زمان که زمانه و فلک وجود تورا همچون قبای ابریشمی چاکدار و گشاده چون نرگس افرید از انجاکه گشاد کار من از زیباییهای نمایان از این پوشش توست همچون سرو چمن که مقیم در مسیر گل نرگس است من هم همچون خاک مقیم راه منزل و کاشانه تو هستم
درود بیکران بر جویندگان و پویندگان راستی
درود بیکران بر دوستان
چو نافه بر دلِ مِسکین من گِره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
معنی:همانگونه که نمی توان با گره زدن کیسه نافه مانع از بویندگی نافه شد ای دلبر من با جفا کاری گره در کار من ایجاد نکن که دل من با زلف خوشبو و گره گشای تو قبلا هم پیمان شده و معامله کرده و عهد همیشگی بسته که دلارامی را همیشه از تو به یادگار داشته باشد
درود بر جویندگان و پویندگان راه راستی
نیکو منش عزیز
به نظر می آید نافه بستن با هدف دریافت مشک بیشتر انجام می شود نه با هدف جلوگیری از آمدن بوی نافه
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
برایند این شعر "بند" است که واژگان " بستن"، "گره"، " به خاک نشستن ( هر چند در اینجا چشم براهی را نیز مد نظر دارد)" و " عهد" و " دل در پی هوای...بستن" و غیره در به تصویر کشیدنش چیره دستی ادبی حافظ را نشان میدهد . بنده برای آنکه استخوان بندی ای را که صورت هنری شعر با مفاهیم و توصیفاتش بر آن بنا شده نشان بدهم بیت زیر را در جایگاهی بالا و یا لایه ای ژرف در مفهوم این غزل به عنوان هسته ی این شعر در نظر می آورم:
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
بله این نسیم میرا اما چسبنده در واقع گونه ای از چالش حافظ ی را نمایندگی می کند. اگر به مرجع وصفها و سمت و سوی راز و نیاز عاشقانه و گلایه های حافظ در بیت های پیشین و پس از آن نگاه کنیم، سیمای یک معشوش مشخص بر جسته می شود که بیت یاد شده در بالا به نشان بلوغی در آگاهی حافظ نسبت به مفهوم عشق پس از چوب " زمانه" و " دوران چرخ" و جبر تکوینی " صورت بندی" خدا، او را به این دریافت ژرف و نکوهش برانگیز رسانده که طرفش ( معشوق) تنها واسطه ی فیضی برای مفهومی کلان تر بوده و نسیمی از یک بهشت، اما تناقض اینجاست که حافظ بی عزمی راسخ بی آنکه بخواهد شناخت ویژه ای از جهان را تبیین و مشیی را پذیرفته یا پس زند تعین تکلیف کند)، حتی با ناز و ادا و قهرش نمی تواند از این مصداق دلربای عشق یعنی معشوقی ملموس، زمینی و زیبا به سوی یک مفهوم کلی در آسمان عشق پرواز کرده و تر ک دیار کند:
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست
چرا که تعلقش به شهر آرمان و ملیت اش را بیتهای پیشین برای ما ترسیم کرده اند. گویی با هر تلاش بیشتر، در دوری باطل باز میگردیم به صورت بندی تکوینی و جبر آغاز شعر؛ وطنی که به ان تعلق دارد:
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
بنابر این در بیت پیش از بیت پایانی نقطه ی عطف به خود آمدن و نقد روی داده اما بیت آخر نیشخندی به هر تصور رهایی و تغییر وضعیت اوست. این همان چیزی است که بنده آنرا چالش حافظی مینامم که در واقع یک داستان باز و با فرجام نه چندان خشک و محتوم است. چالشی که ما را از فرجام گرایی های شتابزده در تعبیر شعرهای حافظ و به عبارتی هستی شناسی اش، به همان میزان که جسارت ادبی، وهم آفرینی و زیرکی شناخته شده شاعر و عدم قطعیتهایش برایمان آشکار شده، باز میدارد.
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست؟!!
هاها، عالی.
خوانندگان چه قدر زیاده گویی می کنند. چه کامنت های طولانی ای. چه قدر اطناب و بیهوده گویی. کمی گزیده گویی یاد بگیریم. این قدر الکی حرف نزنیم.
با سلام
" بیگانه" جان!
اگر منظور شما بنده هستم باید عرض شود که با در نظر داشتن جلوگیری از آسیب دیدن دستگاهی که دریافت بنده از شعر بر آن بنا شده، باور کنید در گزیده گویی کوشش بسیار داشتم اما با توجه به آزموده ها در زمینه نوشتن، گزیدگی گویی بیش از این به پیچیدگی متن می انجامد و واهمه بر رساندن مقصود و یا کاستی در ارایه نظر.
اما در باره درستی یا نادرستی هر دیدگاه، می توان در گیرودار یک گفتمان ادبی داغ و بدور از کنایه و کابرد کلماتی که خدای نکرده بی نزاکتی گوینده را نمایندگی میکند بی آنکه کک کلمات نیشدارش پوست کلفت کسانی مانند بنده را بگزد ، و بدور از عصبانیت های کودکانه می توان گفته را بررسی کرده و به چالش کشید.
بیگانه جان! این تنها و تنها نظر یک خواننده است نه یک ادیب و به همان اندازه می تواند نادرست و ناپخته باشد. اما هدف از نوشتن اش با توجه به اینکه بنده تاکنون هیچ نظری با وجود احساس نیاز، بر اشعار حافظ تا اینجای کار نگذاشته بودم، تنها و تنها این بود که گستره ای جدید در برخورد با شعر حافظ را نشان بدهد که با پایه های زیبایی شناسی و ادبی در سطحی بالاتر از معنی شعر بایستد. البته این به معنی زیر تیغ پرسش بردن کوشش دوستان دیگر نیست چرا که بی تعارف تا کنون برای بنده بسیارسودمند بوده است.
در رابطه با بیت
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس و قبای تو بست
دوستان پیشنهاد میکنم مقاله دکتر مهدی نوریان را در خصوص این بیت مطالعه کنید
درود بر رضا و بر همتش
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست
لحظه ازل( زمان صفر:در همه زمانها قابل دریافت است)که خداوند ابروهای تو را تصویرگری کرد،گشایش حال خوشم را در اشاره های آن قرار داد.
بیت2:و لحظه ای که لباس ابریشمین بر سرو اندامت پوشاند، آرامش دل من و مرغ چمن( نسخه خانلری) را برد(نسخه قزوینی: من و سرو چمن را به خاک نشاند)
بیت3:از زیبایی تو، نسیم گلزار به شوقت وزیدن گرفت و از حال درون ما مانند غنچه که باز میشود گره های فراوانی گشود.
بیت4: سرنوشت، مرا به اسارت عشقت خشنود ساخت(عشق و سلوک موهبت است)اما سر رشته این عشق در، خواست توست( تو کانون حال خوشم هستی ، هر چند سرنوشت هدیه داده باشد)
بیت5: وقتی مانند نافه آهو گره بر دلم افکنی، پیمانی که با زلف گره گشایت دارم را به یادت می آورم
بیت6:بوی دیدار، زندگی(نسخه قزوینی: وصال) دوباره است و اشتباه من این که پس از این نسیم جان بخش، به دنبال وصال بودم و امید به وفاداری تو داشتم.
بیت7: از شدت ستم های فراق گفتم راه بیابان در پیش می گیرم، به خنده گفت چه کسی پایت را بسته؟!( معشوق در مقام ناز و بی نیاز از شوق عاشق، اشاره به مقام استغنا)
دکتر مهدی صحافیان
یزای مشاهده همه قسمت ها به کانال و بلاگ
آرامش و پرواز روح مراجعه فرمایید
arameshsahafian@
اینستاگرام:drsahafian
ابروی دلگشا
آنچه درباره ابروی دلگشا نوشته شده و آن را ابروی ناپیوسته و غیر پیوندی نوشته اند همه نادرست است و یک برداشت امروزی.
ابروی دلگشا همچون گیسوی دلگشا، خنده دلگشا خرد دلگشا و رخ دلگشا است و به هیچ وجه معنای امروزی ابروی تتو کرده و ... را ندارد.
ز دست جور تو گفتم،
ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو، که پای تو بست؟
ز دست جور تو گفتم،
ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ: برو که پای تو بست..
مخاطب در این غزل نامشخص است .شاید گلایه از شخصی مقتدر(مثل پادشاه یا ....) است که حافظ در دوره او ابتدا احساس راحتی میکرده و با او دوستی و مراوده ای داشته ولی بواسطه وسوسه خناسان و دشمنان بین انها رنجش و کدورت ایجاد شده است.حافظ این دوران را با طبعی شاعرانه اینچنین بیان کرده است:
1- وقتی خداوند تصویر ابروی تو را بر چهره ات نشاند
گشایش کار ما را هم در اختیار اشارات ابروی تو گذاشت.
2-وقتی دست زمانه شال زرین(صدارت) بر کمر تو می پیچید
من و هزاران اندام سرو مانند(آزاده) را در چمن(دنیا)به خاک نشاند.
3-وقتی نسیم خوشبوی گل در هوای تو وزید(با اراده تو همسو شد)
گره از کار ما گشود و دهان غنچه را به نسیم باز کرد(سبب آسودگی ما شد)
4-گردش فلک(روزگار/قضای الهی /سرنوشت)مرا اسیر و گرفتار تو کرد
ولی خواسته و رضایت من چه سودی دارد وقتی سر رشته کار در دستان توقرار دارد.
5-دل من با گیسوی گره گشای تو پیمان دوستی بسته است
پس دل مرا مثل نافه(آهو) پرخون و گره نزن
6-ای بوی خوش وصال معشوق, اگر بر من می وزیدی تو خود وصال دیگری بودی
خطای دل مرا ببین که به وفای تو امیدوار شد.
7-از دست ستم تو گفتم که از این شهر خواهم رفت
خنده ای کرد و گفت حافط چه کسی پایت را بسته است؟
این غزل را "در سکوت" بشنوید
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر، که دل امید در وفای تو بست
که دل امید در وفای تو بست دو معنی دارد.
یکی دل امیدوار به وفای تو شد
یکی دل امیدی که به وفای تو داشت را رها کرد.
سلام خدمت همراهان عزیز
احتراماً صرفاً جهت اطلاع شما سروران گرامی ،جدا از معنی قصب که در بیت دوم حافظ بکار گرفته این کلمه یک معنی متفاوت دیگر نیز دارد که به عنوان واحد طول طبق فرهنگ لغت دهخدا کاربرد دارد.
وآن بدین صورت است که به اندازه 25 متر مربع یا به عبارتی ۵×۵متر از زمین ،یک قصب ( با فتحه ق وص ) نامیده میشود وهنوز هم در استان کرمان مبنای محاسبه و معاملات زمین در هنگام خرید وفروش، بر مبنای قصب میباشد نه متر مربع .
شاد باشید