غزل شمارهٔ ۳۱۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
فتوا = حکم شرعی
فتوای خرد = به حکم اندیشه
حرص به زندان کردم = طمع را به بند کشیدم
عنقا = سیمرغ، مراد از پیر و مرشد کامل
بردم راه =راه جستم
قطع = عبور، حرکت
مرغ سلیمان = مراد، پیر و مرشد
از خلاف آمد = از کارهای خلاف عادت
کسب جمعیت = اتحاد، هماهنگی، جمع بودن
گنج روان = مراد از محبوب ازلی
دل ریش = دل مجروح
سودا = عشق ، آرزو
سلطان ازل = خداوند
نقش = اختیار
مستوری = زهد و تقوی
لطف ازل = محبت خداوند
جنت فردوس = بهشت، طمع، امید
پیرانه سر = هنگام پیری
صحبت = هم صحبتی
بنواخت = نوازش بینم
اجر = مزد
کلبه احزان = خانه تنگ غم و اندوه
چه عجب = جای شگفتی نیست
معنی بیت 10: در خم محراب روزگار هیچ حافظی از حافظان قرآن آن تنغم را نکند که من درسایه نعمت و دولت تلاوت قرآن شریف و ملازمت باآن کسب کردم و لذتی که از این جهت به دست آوردم.
با عرض ادب خدمت شما ممنون از اینکه در درک مفهوم این غزل بینظیر زیبا یاری کردید ولی مواردی وجود داشت که به اشتباه برداشت کردهاید:
اولین مورد تعبیر شما از کلمه «قطع» هست شما در این بیت در مصرع دوم قطع را حرکت و عبور معنی کردید در صورتی که در هیچ فرهنگ و لغت نامهای چنین معنی برای این کلمه وجود ندارد و همچنین در کل عبور کردن خود با حرکت کردن معنای متفاوتی دارد و مطمئنا این تعبیر اشتباه است کلمه قطع را با یک کلمه نمیتوان معنی کرد زیرا این یک اصطلاح منطقی و فقهی است و برای درک این کلمه باید به این دو مراجعه کرد قطع اعتقاد جازم است راجع به عقیدهای و اگر بخواهیم با کلمات معنی کنیم حداقل باید بگوییم انکشاف یا علم و یقین یافتن ولی این راه میانبر برای درک مفهوم این بیت پر از محتوی میباشد قطع از لحاظ فقهی قابل توصیف نیست و باید مفهوم آنرا درک کرد قطع اعتقاد جازمی است که در نظر قاطع با واقع برابری میکند حال میتواند این واقع در حقیقت اشتباه باشد ولی در هر صورت شخص قاطع چه به اشتباه چه به درستی آنچه برایش واقع شده را صحیح میداند و هیچ شکی در مکشوف شدن موضوع برای خود ندارد و با ضرس قاطع هیچ اشتباهی در مکشوف خود نمیبیند قطع مرحله را نمیتوان عبور کردن و یا حرکت کردن مرحله خواند زیرا حرکت کردن مرحله و عبور کردن مرحله به کل معنی و مفهوم نمیدهد و قطع به معنی بریدن جدا کردن و در اینجا حداقل میتوان خاتمه یا پایان دادن معنی شود که باز هم اشتباه است زیرا با مفهوم مصرع اول در تناقض قرار میگیرد چون حافظ میفرماید به این مرحله رسیده است و صحبت از خاتمه دادن مرحله و عبور از آن به مرحله بعد نمیکند و همچنین عنقا آخرین مرحله است و بعد از آن چیزی نیست حافظ در این بیت هنر شیوایی بیان در رساندن مفهوم و موضوع را به رخ تمام شاعران جهان کشیده شما «مرغ سلیمان» را پیر و مرشد معنی کردید این معنی درست است ولی از هنر این بیت میکاهد مرغ سلیمان همان هدهد است که سلیمان وقتی دید او در محضرش حضور ندارد عصبانی شد و گفت اگر اورا ببینم سرش را خواهم برید ولی وقتی هدهد به محضرش بازگشت خبری از قوم سبأ آورد که در حال پرستش خورشید هستند و سلیمان به او ماموریت داد تا نامهی او برای دعوت به یکتا پرستی را برای آنها و ملکهشان ببرد و هدهد نامه را در عمارت آن زن انداخت و موجب دیدار سلیمان و ملکه سبأ و ایمان آوردن او به پروردگار یکتا و شناخت معرفت او شد ولی زیبایی این بیت به اینجا ختم نمیشود در مصرع اول حضرت حافظ میفرمایند که به سر منزل عنقا رسیدهاند و سرمنزل عنقا خانه سیمرغ یک مرغ افسانهای است و دارای بالاترین و آخرین درجه کمال در بین پرندگان است و بالاتر از آن و سرمنزلش یعنی عنقا وجود ندارد حضرت حافظ با هنرنمایی فوق العاده کتاب منطق الطیر عطار را در یک بیت خلاصه بیان میکند که سی مرغ به رهبری هدهد عزم رسیدن به محضر سیمرغ را کردند و عطار یک مفهوم عرفانی در سیر سلوک معنوی را با این شیوه تمثیل در منطق الطیر روایت کرد و حافظ با هنرمندی خود یاد عطار، کتابش، و مفهوم کتابش را در یک بیت زنده کرد و این بیت چنین معنی میشود: من به منزل سیمرغ (عنقا) (که بالاترین حد از کمال معنوی که میتوان به آن راه یافت)به تنهایی راه نیافتم( به این درجه بالا در معرفت و کمال نرسیدم) بلکه با رهبری هدهد این مرحله( که بیان گر معرفت و کمال غایی است ) برایم مکشوف شد و به علم و یقین در شناخت این معرفت که هیچ شکی در صحیح بودن و حقیقت داشتن آن ندارم دست یافتم. البته تعبیر شما از کسب جمعیت هم اشتباه است که چون سخن طولانی شد ان شاءا... در فرصت بعد به آن خواهم پرداخت با عرض معذرت به خاطر طولانی شدن عرض بنده.
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم==>هر چه کردم همه از دولت "رندان" کردم
با توجه به بیت اول حافظ خودش رو پیرو مذهب رندان میدونه و نه قرآن
با عرض سلام و ادب خدمت شما متاسفانه این معنی که شما ارائه کردید به کلی غلط و اشتباه است و قطعا به درستی کلمه قرآن در مصرع دوم درج شده نه غلط! و به این سادگی نمیتوان این بیت را معنی کرد که برایتان عرض میکنم صبح خیزی در بین عرفا، درویشان و رندان امری معمول است زیرا در مذهب این افراد شب زندهداری بسیار باب است و این را از آثار شاعران عارف میتوان یافت به عنوان مثال این بیت حافظ:
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
یا در بیتی از مولانا:
زعشق شمس تبریزی زبیداری وشبخیزی
مثال ذرهای گردان پریشانم به جان تو
یا در بیتی از یک رباعی از مولانا:
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
و یا در رباعی از ابوسعید ابوالخیر:
هنگام سپیدهدم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
در کل این عرفا شب زنده داری و شب را به سحر رساندن همراه با عشق بازی با معشوق و عبادت او را از قرآن آموختهاند که بیان میکند عبادت خدا در شب بسیار فضیلت بالایی دارد و عرفا این را سرلوحه قرار میدهند و تمام شب را به عبادت میپردازند تا سحر برسد و به صبح برسند و حافظ در این بیت میگوید این فضیلت شب زنده داری تا به سحر و بیدار بودن در صبح را از اقتدار و شوکت و جلال سخنان حضرت حق در قرآن آموختم و به فضیلت شب زنده داری که موجب بیدار بودن من در صبح شد رسیدم و همچنین سلامت طلب کردن هم منظور سلامت جسمانی نیست بلکه به سالم ماندن معنویت والای روح و مقام والای خود اشاره دارد که با لغزشی در لحظهای میتواند از دست برود و نیازمند مراقبت است و نیز حافظ در غزل های خود منظورش از حافظ همیشه خودش نیست گاهی این شخص را خوب و گاهی بد جلوه میدهد و حتی در بعضی از ابیات حافظ را مورد خطاب قرار میدهد مانند این بیت:
زباده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
پس قطعا نام بردن از حافظ صرفا منظور خودش نیست البته که در بسیاری از ابیاتش در مقطع های غزل هایش و همین بیت منظورش خودش است. و همچنین «چون»، در این بیت «مانند» معنی نمیشود «چگونه» معنی میشود «چون حافظ؟» یعنی چگونه حافظ؟ و همچنین دولت در اینجا به معنی اقتدار و شکوه و جلال است.
این بیت چنین معنی میشود:
سحر خیزی (حاصل از شب زنده داری) و در سلامت نگاه داشتن روح معنوی و مقام والای خود را چگونه به دست آوردی ای حافظ؟
(و در مصرع دوم پاسخ میدهد که )از دولت قرآن یعنی اقتدار و شوکت و جلال آیات قرآن آموختم و همه این اعمال را بر اساس سرلوحه قرار دادن قرآن وآیات پر شکوهش انجام دادم.
از ملیحه عزیزم برای لطفشون و پرداخت لغات سپاسدارم !
برادر گرامی، وادی طلب و چشمه آب حیات و کیمیای سعادت، یکیست! چه تورات و چه انجیل و چه قرآن، همه توشه راهه و بهانه ست، مقصود یکیست و هر کس بر این علم شکوفا گشت مذهب رندان را برگزیده است! لطفا برای سخنسرای عشق، احترام در خور شأن قائل باشید و حکم به تفسیر تفکرات فردی نفرمایید!
باید خدمت شما عرض کنم ملیحه عزیز شما لغات کلیدی بیت را به اشتباه معنی کردند که منجر به تغییر یافتن کل مفهوم بیت شد و اشتباهات را به ایشان متذکر شدم و اشتباهات شمارا هم به شما تذکر خواهم داد...
اینکه شما وادی طلب، چشمه آب حیات و کیمیای سعادت را با چنین قطعیتی یکسان میدانید متاسفانه نشان از ضعف شدید شما در شناخت ادبیات عرفانی و در کل عرفان میباشد چون این سه هر کدام متعلق به دنیا دیگری هستند و بنده برای اینکه اشتباه شمارا به شما متذکر شوم باید چند صفحهای راجع به این سه توضیح داده و مفاهیم آنهارا جداگانه برای شما بشکافم که مجالی برای این کار در این بستر نمیبینم! و همچنین به شما تذکر میدهم که در یک بستر ادبی در حال نظر دادن هستید و اجازه ندارید به کتب آسمانی مخصوصا قرآن که بعد از آن بود که شاعران مطرح از اوزان مفاهیم و دروس اخلاق و معرفت آن آموختند و شروع به سرودن اشعار بینظیر کردند و پانصد سال بر قله ادبیات جهان ایستادند شما اجازه ندارید به این روح مقدس توهین کرده و آنهارا بهانه بخوانید قرآن نه تنها بهانه و توشه راه نیست حتی یک کتاب هم نیست!! قرآن یک روح، معلم و استاد و همدم است و هرکسی به این موضوع پی نخواهد برد زیرا پرودگار این را در خود قرآن مطرح کرده و قضا چنین جاری گشته هرکسی نتواند قرآن را درک کند به جز اهل قرآن و دلیل اشتباه و توهین شما هم از همین عدم توانایی درک شما نشأت میگیرد!
همچنین حافظ میفرماید:
عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چهارده روایت
و نیز همچنین تورات به کل وجود ندارد و بر اثر تحریف توسط یک فلسفه غلط به کلی از بین رفته و حتی جملات آن را برعکس کردهاند و یهودی ها تورات نمیخوانند تلمود میخوانند! این هم نشان از عدم دانش شما نسبت به فقه و دین و عرفان و مذهب درویشی و رندی که حافظ در بستر آن میسروده است! و همچنین مذهب رندان را نمیتوان برگزید!!! این مذهب رندان است که رند را بر میگزیند و با همت آغاز شده و تا پایان با محنت ادامه مییابد و رند گشتن تا بتوان از مذهب رندی پیروی کرد مانند سیبی نیست که بر زمین افتاده باشد شما آنرا بردارید شما برای رند شدن باید از درخت بالا بروید و این سیب را بچینید!
شما به حافظ سخنسرای عشق نسبت دادید ولی بنده با توجه به صحبت های شما به شما اطمینان میدهم شما عشق را نادیدهای! از دیگران بشنیدهای!! و نیازی به تذکر شما بابت احترام گذاشتن در خور شأن حافظ نیست زیرا تمام ایران و فارسی زبانان این احترام را از کودکی از پدران و مادران خود ارث میبرند و شما حتی یک نفر از هشتاد ملیون ایرانی نمیتوانید بیاورید که به حافظ احترام نگذارد!پس لطفا مغلطه نکنید!!!!
و با تمام این تفاسیر اینکه شما ایچنین به صورت حق به جانبانه فردی را محکوم به تفسیر بر اساس تفکرات فردی میکنید برای بنده محیر العقول است زیرا دقیقا خود شما در حال اظهار نظر کردن حق به جانبانه بر اساس تفکرات غلط که فرسنگ ها از ادبیات عرفانی لسان الغیب و سایر عارفان شاعر فاصله دارد بودید!!!
به شما تذکر میدهم تا وقتی که به پختگی در زمینه عرفان و ادبیات عرفانی نرسیدهاید به هیچ وجه اظهار نظر نکنید چه برسد به این قطعیت!!
این قطعیت در نظر دادن به شدت غلط و نادرست که بویی از ادبیات عرفانی ندارد موجب تحریف افکار و معنای عمیق آثار به قول خودتان سخنسرای عشق میشود! لطفا اگر نمیدانید نظر ندهید و مغالطه گر نباشید!
سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج "مراد"
خود حافظ ( علیه رحمه ) فرموده اند :
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
اصلا نیاز به تفسیر نداره کاملا مشخصه. اصلا نام حافظ بخاطر حافظ قرآن بودن ایشان بوده و بارها و بارها در غزلیات مختلف به قرآن اشاره نموده اند.
این چه جمله ایه که دوستمون گفته : " همه از دولت رندان کردم"!
اگر منابع ادبی و عرفانی رو مطالعه کنید می بینید که منظور از رندان همان افراد متقی و پرهیزکار هستش.
پایه عرفان حافظ عرفان اسلامی است نه عرفانهای دروغین من درآوردی( که نعوذباالله در اونها خبری از خدا نیست)
درود بر شما کاملا دقیق و مختصر فرمودید و بنده احساس میکنم این نظرات بر اساس خصومت با دین اسلام است و سعی در تحریف تفکرات عارفانه حافظ و سایر عرفا و از بین بردن آن دارند و ارادت حافظ به قرآن بر هیچکس پوشیده نیست موفق و پیروز باشید..
منظور ز رندی گروبودن وجود در زندان من است که مذهب خود هذب من است و هذب تصویر حال قران کشیدن من به تصویر است زیرا که من جز تصویر نشناسد.
همانگونه که هادی در بالا اشاره کرده است، احتمالن در بیت بکی ماده به آخر "دولت رندان" صحیح باشد. زیرا در بیت اول میگوید پیروی مذهب رندان کرده است و همینطور پیشتر هم عبارت دولت رندان را بکار برده است:
حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳/
لطفا تا به نظر قطعی نرسیدید و نسخ معتبر را مطالعه نکردید نظر ندهید بدون شک و قطع به یقین دولت قرآن به درستی درج شده
دوستانی که می فرمایند رندان ، درست است نه قرآن ،
یه کم به خودشون زحمت بدهند قواعد غزلسرایی رو نگاه کنند
تکرار قافیه در غزلسرایی حرام است
چنین فعل زشت ادبی از استاد غزل قبیح تر است وبعید
،حالا برید بیت اول رو بخونید ، سالها پیروی مذهب رندان کردم،
هیچ دلیلی نداره ، حافظ که حافظه قرآنه و در دیوانش متعدد از قرآن یاد کرده ، این جا حرفی از قرآن نزده باشه
به قرآنی که اندر سینه داری!
دوم این که رند و عاشق نزد حافظ جفاکش از معشوق ، آدم جفا دیده که دولت وجبروت نداره! بنده است ، نقطه ی تسلیم پرگاره.
در این شعر نمی دانم قافیه رندان است یا قرآن
اما در خصوص تکرار قافیه در شعر حافظ ، اقای خرمشاهی در شرح اشعار حافظ بخشی رو به همین تکرار قافیه اختصاص داده اند و آن را به تکرار (مکرر نویسی) عامدانه و اگاهانه بعضی حروف و کلمات توسط خطاطان تشبیه کرده اند و نمونه هایی هم برای آن آورنده اند که قافیه های دو یا سه بیت عیناً با معانی مشابه تکراری هستند.بنابراین تکرار قافیه در غزل را نمیتوان امری حرام تلقی کرد.
منبع: حافظ نامه جلد دوم ، بهاالدین خرمشاهی ، ص ۸۳۸
جای بیت نهم و دهم باید با هم عوض شود ..زیرا حافظ اسم خود را همیشه در بیت آخر میاورد
تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم
بسیاری از ما می پنداریم نباید حرص بورزیم چون این رفتار نکوهیده است . یا بعبارتی غیر اخلاقی !
حافظ گرانمایه آنرا نابخردانه می داند .
روزی در میهمانی ای بحث از چگونگی پیدایش اخلاق بود .
دوستی با تحکم اصرار میورزید که اخلاق از ادیان وارد زندگی بشر شده است . بنده بر این باور بودم اخلاق از تبعات عقلانیت است . از روزی که بشر شروع به زندگی دونفره و سه نفره و تشکیل جامعه کرد بدون تردید دریافت که اگر پاره ای رفتارها را از خود نشان دهد پاره ای پیامد ها در انتظارش خواهد بود . بنابراین خرد ایجاب میکرد رفتار هایی که پیامد هایی به دنبال داشت که بقای او را به مخاطره می افکند از خود نشان ندهد . این نه اخلاق بود نه ضرورتی داشت که از سوی عالمان دین آموزانده شود !
بعد ها این دانش بررسی تبعات رفتار انسان ها اخلاق نام گرفت . شاید بهتر بود این واژه هرگز پیدایی نمی یافت و آن دانش همان عقل بالغ نام میگرفت . تا در مردمان این پندار پیش نیاید که اخلاق عبارتست از یک سری اصول دشوار که هر چند زحمت فراوان در پی دارد ولی چاره ای نیست و آنها را به کار میبندیم تا رضایت خاطر دیگران را فراهم آوریم !
میخواهم بگویم علم و اخلاق و هنر سه وادی مستقل از یکدیگر نیستند و همواره هر آنچه پسندیده است از دید یک اندیشمند درست و از نگاه یک هنرمند زیبا هم هست .
و هر ناپسندی بی شک نادرست و نازیبا هم هست . اگر خوب بیندیشیم .
این موضوع حقیقتا ذهن انسان ها را به خود مشغول کرده است.
انسانها حقیقتا خیال میکنند چرا باید خوب بود ؟ چرا باید مثبت اندیشید ؟ چرا باید پاکیزه سخن گفت و چرا باید خوشرفتار بود ؟
چرا باید من این همه انرژی مصرف کنم تا دیگران راضی شوند ؟
کمتر کسی به این باور رسیده که سرانجام منافع همه این خوبی ها به خودش خواهد رسید !
در آن نقطه ای که علم و هنر و اخلاق با یکدیگر تلاقی پیدا میکنند ، منافع من و دیگران هم با یکدیگر همسو میشوند و آزارهایی که از سوی من همسایه ام را تهدید میکند مرا هم بی نصیب نخواهد گذاشت .
جهانی تهی از عدالت ، جهانی که در آن هر چیزی در جای خود قرار ندارد جهان ناامنی خواهد بود . فاجعه برج های دوقلو و پیدایش خوانش های افراطی و وحشیانه از دین از پیامدهای چنین بی عدالتی هاست .
زحمت افزا میشوم،
من نیز چون حضرت شمس نه حافظ شناس که تنها حافظ دوستم و از آنجا که رند هم نیستم از صبح خیزی و سلامت طلبی بی خبر،
اما اینقدر میدانم که گر رندا ن سحر خیز و عافیت جویند مصرع بعدی رندان ، ورنه قرآن است
مراحل سلوک :
1-شریعت 2-طریقت 3-حقیقت
قران انجیل تورات در مرحله 1 هستند
حافظ مولانا در مرحله 3
دعوی قران و رندان یعنی هنوز در خودی در ابتدای مرحله 1 مانده ای
عارف واصل از خود رسته و به حق پیوسته در مرحله 3 است
قران چون نردبانی است برای رسیدن بر بامهای آسمان . در آسمان سخن از نردبان نیست چون همه اوست
مولانا می فرماید :
حاصل اندر وصل چون افتاد مرد
گشت دلاله به پیش مرد سرد
چون به مطلوبت رسیدی ای ملیح
شد طلب کاری علم اکنون قبیح
چون شدی بر بامهای آسمان
سرد باشد جست وجوی نردبان
جز برای یاری و تعلیم غیر
سرد باشد راه خیر از بعد خیر
آینهٔ روشن که شد صاف و ملی
جهل باشد بر نهادن صیقلی
پیش سلطان خوش نشسته در قبول
زشت باشد جستن نامه و رسول
نه به سبب اشارات و تصریحاتی که دارد؛ مثل پیرانه سر و صبر و سال ها و...؛ که اسلوب و محتوای غزل نشان از این دارد که از اخرین سروده های زندگی حافظ و در دوران نزدیک به بلوغ عرفانی دنیوی وی است. روفیای حکیم! اخلاق نه از دین است نه از عقل، از دین عقل محور است. دعوای ما با اشعری ها و نسبی گراها و خیلی های دیگر سر همین منشأ اخلاق و نیکی و بدی امور است...
سلام تا جایی که من میدونم حافظ به دلیل محدودیت هایی که در غزل سرایی به دلیل حاکم زمانش داشته خیلی جاها رندان افراد پارسا و شیخ و...حاکم زمانه و افراد بد به شمار میرفتن.مثلا:خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند/ساقی بده بشارت «رندان »پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه ی می آلود/ای«شیخ پاکدامن»معذور دار مارا
مستوری که بیشتر در برابر مستی می آید دقیقا یعنی چه؟
آیا ریاکاریست در برابر...؟؟
روفیای عزیز،
مستوری: پوشیدگی، در نهان بودن، در خفا بودن...
مستی: همان "مستی و راستی" که شنیده ایم، عیان، بی پرده، آشکار، صاف و راست بودن...
توضیحی برای درک زیبایی بیت سوم:
گنج را در ویرانه میجستند و باور اینگونه بود که جایی که خورشید سایه می اندازد جای گنج است
بسیار سپاس از شما آقا مجید که به جای دعواهای بی ارزش و پرتعداد بالا یه چیز بسیار باارزش و لذتبخش رو فرمودید. بدونید مدتهاست این کلام نغز حافظ به خاطر گوشزد شما تو ذهنم حک شده.
راستی این رو آقای شجریان تو یه اجرای خصوصی با نی آقای موسوی خیلی تاثیرگذار می خونه. این بیت رو هم دوبار تکرار می کنه که داستان با دست خود تیشه به ریشه دل زدن و ره نبردن رو می شه توش حس کرد. به ویژه اینکه اونجا ایشون می گن "گنج مراد" که به نظرم تاثیر این داستان رو بیشتر می کنه.
روفیای عزیز
حافظ در غزلی دیگر به مفهوم این دو کلمه از دیدگاه خاص خویش اشاره می کند که می تواند گویاترین توضیح باشد، به شرط داشتن درک مشترک با او:
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند ..
درود بر شما نادر عزیز و گرامی ، دقیقا و چه بجا فرمودید ، و حافظ میفرماید اگر کار معنوی بر روی خود را شروع کرده و مست آن می الست شدید ، آن را پوشیده داشته و برای دیگران عیان نکنید که مضرات بسیار داشته و چه بسا آنها شما را از ادامه راه باز دارند . و این را از چشم سیاه حضرت معشوق باید آموخت که بدون دیده شدن دید و جهان بینی خود را به انسان می آموزد .
جناب آزاد اندیش
یکی از ملزومات آزاد اندیشی این است که حق آزاد اندیشی را برای دیگران هم قائل باشید. نظری دادم در تایید دیگری، آن هم به احتمال، و برای آن دلیل و شاهدی هم آوردم. ولی شما بی هیچ احتمالی و بی هیچ دلیلی اینجانب و آن دیگری را تنگ نظر و خشک مغز خواندید! چرا؟ چون نظر ما با نظر شما متفاوت است ما خشک مغز هستیم؟ این است آزاد اندیشی شما؟
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
بچه ها میشه اینو برام ترجمه کنید؟!
سلام و درود بر همه دوستان فرهیخته و اهل ادب
در پاسخ به پرسش علی جان:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
آنچه از دیدگاه اهل سلوک ناپسند است ، گرفتاری به مسایل روزمره حیات حیوانی است. باید عرف و عادت را شکسته ، از اعمال و احوال ناسازگار با اصول روزمرگی برای رسیدن به مقصود بهره گرفت. بنابراین معنای بیت این است:
کام و توفیق خود را در کارهایی جستجو کن که بر خلاف جریان عادی و روز مرگی هستند ،چنانکه من جمعیت و آرامش خاطر خود را از زلف پریشان یار بدست آوردم.
برگرفته از کتاب آب طربناک اثر دکتر سید یحیی یثربی
سالـهـا پـیـروی ِ مـذهـب رنـدان کــردم
تا بـه فتوای ِ خِرد حِرص بـه زندان کردم
"رنـد" به معنی لااُبالی، بی قید وبند است. امّا حافظ "رند" رااز پایه واساس فروریخته ودست به بازسازی وبِه سازی زده ومعناهای متفاوتی به آن بخشیده است. رند درفرهنگِ حافظ ، انسانی پاک نهادِ پاک پنداراست گرچه ممکن است رند، به ظاهرفردی بی قید وبند و شرابخواربوده باشد، امّاهرچه که باشد، نهاد وباطنِ پاکیزه ای دارد.خدارا همانندِ یک دوست صمیمی ِخود می داند، ازاو نمی ترسد بلکه به اوپناه می برد، به او ازصمیم ِ دل وجان عشق می وَرزد وبا او دردِ دل می کند.
برای رند، خداوند یک معشوق نیست،بلکه دوست است. دوست غیر از معشوق است به معشوق نمیتوان گله کرد، اما به دوست میتوان گله و شکایت نیز کرد.
رندِ حافظانه، انسانی است که نسبت به زیباییها و نیز نسبت به زشتیها حسّاس است. از زیباییها لذّت میبرد و از زشتیها دلش به درد می آید.
رند به همانگونه که نسبت به خوبیها شکرگزار و قدردان است، نسبت به بدیها نیز شِکوه و شکایت دارد و همه اینها را صادقانه با دوست (خداوند) بازگو میکند. در جایگاه دوستی، صحبت کردن با دوست، ازنظرگاهِ "رند" آداب خاصی ندارد ترتیبی ندارد وفضای صمیمانه تری بین دو دوست حاکم است. شِکوه کردن بیادبی نیست. حتی برعکس، شرطِ دوستی است.! اگر درد را با دوست نگوئیم، با که بگوییم؟ گفتن گلایه از دوست به دیگری خلاف ِ قواعد اخلاق دوستی است. گلایه از دوست را باید با خود دوست گفت.
رازی که برِ غیرنگوییم ونگفتیم بادوست بگوئیم که اومَحرم ِ رازست.
"فـتـوا": درفرهنگِ حافظ، همانطور که معنایِ رند دچار تغییراتِ بنیادی شده، معنی ِفتوا نیز دستخوش ِ دگرگونی شده است. حافظ کلمات وواژه ها را همانندِ خمیر اسباب بازی، به هم می ریزد و به آنهاشکل ِ دلخواهِ خود را می دهد. "فتوا" واژه ی اختصاصی ِ شریعت ، وبه معنیِ احکام و نظراتِ فقها پیرامون ِ مسایل شرعیست. امّاحافظ این واژه راعمومی کرده واز حصار شریعت خارج ساخته است. حافظ فتوا رابه گونه ای کنایه دار وبعضی اوقات طنزآمیزبکارمی گیرد، تا حداقل یک طعنه ای نیز به فُقهاوزاهدانِ متعصّبِ ویک سویه نگر ،مثل :فُقهای وهابیّ وسَلَفی هاوداعشی ها که خودرا حقّ مُطلق وبقیّه را باطل می پندارندزده باشد!.
خِـرد : اندیشه ،عقل
"حِرص": طمع وآز
"به زندان کردم" : مَهار کردم ،کنترل کردم. دربـنـدکردم .
معنی بییت: پس ازآنکه آن همه به این دَر وآن دَر زدم، تحقیق وتفحّص کرده و طریق عشق ورندی اختیار نمودم) ازآن به بعد که راهِ درست راپیدا نمودم،سالها طریق ِ رندی(آزاداندیشی) پیش گرفته وازاین مذهب ومَسلک پـیـروی کـردم تـا اینکه توانستم به حکم عقل و اندیشه ،حرص و طمع وآز را به بند کشیده وبه رهایی برسم
من به سرمنزل عـنـقـا نه به خود بُردم راه
قطع ایـن مـرحـلـه با مـرغ سـُلـیـمـان کــردم
"عـنـقـا" درادبیّات مامرغی افسانهای که مظهرِ عُزلت و نایابی است.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه
عنقا همان سیمرغ است و کنایه از هر چیز کمیاب و دست نیافتنیست.
عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کان جا همیشه باد به دست است دام را
در اینجا منظور از"سرمنزل ِعنقا" همان خلاص شدن ازطمع وآز ورسیدن به رهاییست.
"قطع کردن"به معنی پـیـمـودن و طی کردن است.
"مرغ سلیمان" همان "هـُدهـُد" است و منظور حافظ ازهدهد،مـرشـد و راهنمای آگاه و رهدان یا همان پیرمُغانست.
این بیت اشاره ای به داستان جمع شدن پـرندگان و راهنماییِ "هُدهُد"در "منطق الطیر" دارد."هدهد" که راه بلدی دل آگاه وتیزفهم بـود، رهبری مُرغان ِ حقیقت جو را تا رسیدن به "سیمرغ" به عهده گرفت. اما در هر مرحلهای بسیاری از پرندگان به بهانه ها و دلایل مختلف از ادامهی راه منصرف شدند و نتوانستند مشکلات و سختی های راه را تحمّل کنند و تنها سی پرنده به نهایت رسیدند... ـ
معنی بیت : من به تنهایی به توفیق نرسیدم من با کمک مُرشد وراهنمایِ راه حق(پیرمغان) به رهایی دست پیدا کردم وبه مرحلهی بالایی از عرفان رسیدم. من ازعارف کامل وراهنمای ِ راه مَددجُستم، پیروی واطاعت کردم تابه شناخت ومعرفت نایل گردیدم.
قطع این مرحله بی همرهیِ خضر مکن
ظلمات است بترس ازخطر گمراهی
سـایـهای بـر دل ریـشم فـکـن ای گـنـج روان
که من ایـن خانه به سـودای تـو ویـران کـردم
منظور از "سایه" سایهی لطف و عنایت است . "سایه بر کسی افکندن" کنایه از زیر چترِحمایت و عنایت خود گرفتن ِ است .کمک یاری کردن .
"دل ریش" : دل زخمی ازجور وجَفا ، دل ِ سوخته ، سوخته با آتش ِ هجران
"گنج روان": استعاره از معشوق و جانان است و تلمیحی هم به داستان قارون و گنج اوست. گویند در زیر زمین در حرکت بوده است .
"خانه" همان دل وجان و وجودِ عاشق است و "سـودا" یعنی عشق.
دراین بیت به این نکته که : "خدا در دل های شکسته جای دارد" اشاره دارد
معنی بیت :
ای معشوق، عنایت و محبّت کن بر دلِ سوخته وآزرده ازفراقِ من،که به عشق تـو این دل وجان را ویران کردهام. به این احتمال که تو دلهای شکسته را دوست داری من هم دل خودراشکسته وبنای جان را ویرانه کرده ام تا گوشه ی چشمی به من داشته باشی.
شکسته وار به درگاهت آمدم که طبیب
به مومیایی ِ لطفِ توام نشانی داد
تـوبـه کردم که نـبـوسم لب ساقیّ و کـنـون
میگـزم لـب که چرا گـوش بـه نـادان کــردم
گفتیم که حافظ زیاد به این دَر وآن دَر زد تا راه ِ درست راپیداکند. شاعر به یادِ روزی افتاده که چند روزی به توصیه وسفارش ِ دوستانی که عشق را ،می خواری و رندی را نَهی می کردند توبه کرده بوده است. حال که توبه شکسته ودوباره به میخانه رفته وعشق ورزی را ازسر گرفته،دریافته که آن چند روز را بیهوده ازدست داده است.افسوس ودریغ می خورد که چرا من اغفال شدم وبه حرف این نادانان گوش کردم. کاش ازمِی خوردن توبه نمی کردم. ازاین به بعد هرگز به سخنان ِ این جاهلان گوش نخواهم کرد.
"لب گزیدن" کنایه از افسوس خوردن ، پشیمانی و نـدامت است.
، "نادان" در اینجا کسی است که از عشق و معرفت چیزی نمیداند .
معنی بیت :
عجب اشتباهی کردم به سفارش آنان که اهل عشق نیستند چند روزی از بوسیدن لب ساقی( مِی خواری) تـوبه کردم وخود را ازعیش وعشرت محروم ساختم. اکنون پشیمانم و افسوس میخورم که چرا به حرف آنان گوش کردم. (البته همان موقع که توبه می کردم می دانستم که دارم خطا می کنم ولی نمی دانم چرا این اشتباه را مرتکب شدم!
من همان ساعت که ازمِی خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ اَر دهد باری پشیمانی بُوَد.
در "خلاف آمـدِ عادت" بـطـلـب کام که مـن
کسب جمعیّت از آن زلف پـریـشـان کـردم
این بیت را می توان شاه کلیدِ موفقیّت خواند. توصیه می کنم این بیت را اَزبر کرده ومَلکه ی ذهن خودسازید.این بیت آنقدر غنی،اثربخش ودگرگون کننده ی حال است که درحُکم ِ کیمیاست!
"عادت": خو گرفتن، معتاد به انجام دادن ِ کاری شدن،رویّه ی معمول.
یکی ازویژگیهای اعجاب انگیزسیستم وجود هرآدمی، عادت کردنست. طرّاحی مغزما بگونه ایست که هرکاری را چه بَد چه خوب، چندبارپشت سرهم دروقتِ معیّن ومنظّم انجام دهیم خیلی زودتر ازآنچه که می پنداریم به انجام دادن ِ آن کار معتاد می شویم وازآن به بعد بی آنکه اراده کنیم،ابتدافکر ِماسپس عضله ها وماهیچه های مرتبط ،به انجام ِآن کار آماده می شوند وکاربصورتِ اتوماتیک(خودکار) انجام می گیرد. چون رفتار ما از گذرگاه سلسله اعصاب عبور می کند، باتکرار ِعادت، یک احساس ِ خوشآیندِ کاذب ورضایتِ خاطر سطحی تولید می گردد وما دوباره ودوباره به تکرار آن ترغیب می شویم.
سیگاری ها ومعتادین موادِّ مخدّر دقیقاً ازاین موضع ضربه می خورند.
آدمی هرکاری را طبق ِ عادت ورویّه ی معمول انجام دهد،یک آرامش نسبی وغالباً کاذب وفریبنده راتجربه می کند وبه همان میزان راضی می گردد.
امّا کسانی که ازهوش وخرد بالایی برخوردارند،به این آرامش ِ کاذب دل خوش نمی کنند وهرروز عاداتشان را دستخوش ِتغییر قرارمی دهند ودرچرخه یِ رفتارهای بیهوده ای مثلِ سیگارکشیدن وغیره به دام نمی افتند.آنها کسانی هستند که طرز لباس پوشیدن، راه رفتن، حرف زدن، غذاخوردن، هر روز ازمسیری دیگر به محل کار رفتن وووووووهمه را هر روز هرهفته وماه، دگرگون کرده وبه هیچ کاری خود را معتاد نمی کنند.زیرا آنها طعم ِشیرین وهیجانِ تغییر ودگرگونی راچشیده وهرگز فریبِ لذتِ کاذبِ عادت رانمی خورند.
حافظ به مَددِ نبوغ استثنایی ِ خویش، کشفِ بزرگی کرده وآن را به رایگان به جویندگان ِ حقیقت اهدانموده است.
معنی بیت:
وقتی کارها مطابق ِ عادت پیش نمی رود وآن احساسِ کاذبِ آرامش نصیبتان نمی شود،به جایِ عصبانی شدن،اندکی تامّل کن ،بیاندیش ،وازاین فرصتِ ارزشمندِ(درخلاف آمدِ عادت) که پیش ِ روی تو حاصل شده ، بهره بجوی! دست به تغییربزن، زاویه ی نگاهت راعوض کن و.....
"جمعیّت" یک معنایش مجموع افراد یک جامعه ، شهر یا کشور است ، امّا معنای دیگرش میشود : خاطر جمع ، آسوده خاطر ، و این برخلافِ پریشانیست.
حافظ وقتی این نکته یِ مهمّ راکشف کرد که پریشانی ِ زلفِ معشوق به اواحساسِ آرامش ِ خاطر حقیقی بخشید. اوبسیارهوشمندانه به این موضوع نگاه کرد.وقتی پریشانی ِ زلفِ معشوق، سببِ آرامش خاطرعاشق می شود پس سایر ِ رخدادهای به ظاهر دردآور ومشکل آفرین نیز می توانند نتایج متضاد خلق کنند. بسیاری با استفاده ازهمین روش، نتایج بسیارمثبت وسودبخش می گیرند.مثلاً تصمیم می گیرند وقتی مشکلی پیش می آید به جای اندوه وگریه وزاری ،بخندند! بااین روش همیشه درحال خندیدن هستند چراکه امروزه آنچه بیشتر ورایگان دردسترسِ همگان هست مشکلات است.
در این بیت تناقض و پارادوکس به زیباییِ بیت راصدچندان کرده است.
نـقش مستـوری و مستی نه به دست من و تـوست
آنـچـه سـلـطـان ازل گـفـت بـکـن ، آن کــردم
پیشترگفته شد که بخش هایی اززندگی مثل: آمدن به این دنیا،دختریاپسربودن،انتخاب پدر ومادر وبرادر وخواهر و....،انتخاب قیافه و خُلق وخو، درچه مکان جغرافیایی وکدام کشوربه دنیا بیائیم، چه اسمی وحتُا چه دین ومذهبی درشناسنامه ی ما درج وثبت گردد، ازاختیار ما بیرون است وتحمیلی وجبریست. اگرچه بعداً می توانیم تغییراتی دربخشی ازآنها انجام دهیم امّا روشن است که بخش زیادی به ما تحمیل شده وقابل ِ تغییرنیستند.ما ناچار به پذیرش آنها هستیم.
دراین بیت به همان بخشی که به ماتحمیل شده اشاره دارد و "جبری" بـودنِ بخشی از سرنوشت را یادآوری میکند.
"مستوری" یعنی پوشیده بودن،پنهان بودن،پاکدامنی و بر خلاف مستی است.
"نقش" همان شخصیّت و یا رفتار و کردار ماست.دنیا ازیک زاوایه به مانندِ صحنه ی تئاتر است وبه هرکدام ازما نقشی سپرده شده است. زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست،هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست.
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.
بنابراین ماهمه بازیگرانی هستیم که باید باهمین شرایط ، باهمین پدر و مادروبرادرو..... وهنرمندی کنیم ونقش ِ خودرا ایفا نمائیم.بخشی از طینت ، فطرت و خلقت و سرشتِ ما به خُلق وخوی پدر ومادر ومحیطی که درآن نشو ونما می کنیم مرتبط است وما ناچاربا همان ژن ها وخصوصیّاتی که به ما به ارث رسیده اند،بسازیم وبسوزیم. ولی دربخش های دیگر اختیار وآزادی کامل داریم ومی توانیم دست به تغییر بزنیم. دربیتِ قبل دیدیم که حافظ به ما یاد داد چگونه در"خلاف آمدِ عادت" دست به تغییر زده وکامجویی کنیم. دراین بیت نیز اشاره به این دارد که هرکاری کنی نمی توانی دربخش هایی که تحمیلی وجبریست، دست به تغییرزنی، باید رضامندی را یادبگیری ودرهرنقشی که هستی، هنرنمایی کنی. برای درکِ بهتر نقش مستوری ومستی، یک بار این بیت زیبا را می خوانیم:
درکارِ گلاب وگل حکم ِ اَزلی این بود
کآ ن شاهدِ بازاری(مستی) وین پرده نشین(مستوری) باشد.
معنی بیت : نقش های ما ازسوی کارگردان ِ هستی، تعیین شده واختیاری نیست.ناگزیریم باهمین جنسیّت وقیافه وپدر ومادرو.....نقش خود را ایفا کنیم. فقط بایدسعی کنیم که باهنرنمایی نقش ِ خود راخوب بازی کنیم، نِق زدن ومشکلات را به گردنِ دیگران وشرایط انداختن، شانه خالی کردنست. به یک نفر پدرو مادر خوب وفهمیده وثروتمند داده شده وبه یکی دیگرپدر ومادر جاهل ونادان وفقیر! چه می شود کرد؟
جام مِی وخون ِ دل هریک به کسی دادند
درایره ی قسمت اوضاع چنین باشد.! تنها کاری که می شود انجام داد باهمین شرایط ،نقش خودرا خوب ایفا کنیم،آنچه که تغییر پذیراست تغییردهیم وآنچه که تغییرناپذیراست بپذیریم.
آنچه آفریدگار هستی در نهادِ من قرار داده همانم ،و هر چه او فرموده من انجام میدهم.
دارم ازلـطـف ازل جـنـّت فـردوس طـمــع
گـر چه دربـانی مـیـخـانـه فـراوان کــردم
طمع داشتن":انتظار و تـوقـّع داشتن است.
معنی بیت : من خداوند را لطیف تر ومهربانتر ازآنچه که دیگران تصوّردارند می شناسم. بااینکه از دیدگاه ظاهربینان، من سالها در میخانه به میخواری وخدمتگزاری پرداخته ام با این وجود از لطف و عنایتِ خدا مایوس نیستم وانتظار و تـوقـّع بهشت رادارم .
قدم دریغ مدار ازجنازه یِ حافظ
گرچه غرق گناهست می رود به بهشت
ایـن که پـیـرانه سـرم صحبـت یـوسـُف بـنـواخت
اجـر صـبـریست کـه در کـلـبـهی احـزان کــردم
اگر می بینید که من درهنگام پیری همچون یعقوب، به افتخارصحبتِ با یوسف نایل شدم(چشم ِ بصیرت یافتم وحقیقت راپیدا کردم) اتّفاقی نبوده، بلکه پاداش ِ صبر وتحمّلیست که درایّام فراق وهجران کردم. خون دلها خوردم،اشگها ریختم،آه ها ازنهادِ دل برکشیدم تااینکه اَجر وپاداش ِ خودرا گرفتم. یعقوب نیز چنین کرد،اندوه وغم وغصّه های فراوان تحمّل،زبان به شکوه وگلایه بازنکرد، بـُردباری و شکیبایی پیشه کرد تا به یوسف رسید.
صبح خیزیّ وسلامت طـلـبی" چون حـافـــظ
هر چـه کـردم همه از دولـت قــرآن کـردم .
ابتدا در نظر داشتم اشعاری از دیوان حضرت حافظ راپیرامونِ فواید و اهمیّت سحرخیزی، یادآورشوم ولی دیدم آنقدر زیاد است که خود مقاله ای مفصّل می شود.لذا صرفنظر کرده وبه یکی دوبیت اکتفا نمودم تا روشن شود که سحرخیزی چه سودها که ندارد!.
کس ندیده ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحراز باد صبا می بینم
وقتی اصطلاحاتی از قبیل: “نسیم سحری،آه سحری ، نسیم صبحگاهی ، دَم ِ صبح ،باد صبا، صبح خیزی و... را دردیوان خواجه ی شیراز می جوئیم،گویی که در دریایی پُر از گوهر و مُروارید غوطه ورشده ایم.! این شاعرفرزانه، اَندر فوایدِ سحر خیزی واز معجزات آهِ سحری ونسیم صبحگاهی حرفهای زیادی دارد. به حقیقت اشعار حافظ نه تنهاهمه بیت الغزل معرفت هستند،بلکه اثراتِ درمانی نیزدارند وبه عبارتی "طبّی"هستند. انسان اگر به دستورات وسفارشاتِ این اندیشمندِ فیلسوفِ شاعر وارسته،پایبند بوده باشد وروزانه آنها رابکار بندد، سعادت،سلامت ورستگاری ِ او تضمین خواهدشد. اشعار هم او که خود درهنگامه یِ وقتِ سحر به رهایی رسیده است:
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وَاندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
صبح خیزیّ و سلامت طلبی" سفارش ِ همه ی بزرگان واندیشمندان است. لیکن حافظ شیراز که درهمه ی زمینه ها پیشتاز است دراین زمینه نیز گوی ِ سبقت را از دیگران ربوده وبرقلّه ی ِ سخندانی تکیه زده است.
سحرخیزی پایه یِ زندگی سالم است. بدن انسان طوری طراحی شده است که هماهنگ با طبیعت عمل کند. طبق این طّراحی ما باید زمان طلوع خورشید از خواب برخیزیم و با غروب خورشید بخوابیم. ولی اغلب اینگونه عمل نمیکنیم و حتی گاهی اوقات کلّ ِ شب بیداریم و روزها تا ظهر میخوابیم. تمام اینها عادات بدی هستند که به سلامتی ما ضربه میزنند، ما میبایست طبق طبیعت خود رفتار کنیم و سحرخیز باشیم.
مطمئناً ایجاد تغییرات اساسی در برنامه ی خواب، آسان نیست و حتی مقداری استرس زاست. بنابراین باید سعی کنیم هر روز مقداری زودتر از خواب برخیزیم و این کار را به طور مستمر انجام دهیم تا بصورت عادت درآید، بدین ترتیب میتوانیم سحرخیز باشیم.
"دولت" در اینجا به معنی بهرهمند بودن است .
معنی بیت : هرتوفیقی که بدست آوردم سلامتی ،سعادت وسربلندی که نصیبم شدو شناخت ومعرفتی که حاصل نمودم، مانند حافظ، همه راازمطالعه،تحقیق وتفحّص در قرآن به دست آوردم.
حافظ درجوانی حافظ قرآن بود. امّا نه فقط حافظی که قرآن را ازحفظ بخواند.اودرمعانی ِ آیاتِ قرآن، عمیقا تدّبر وتفکّر می کرد وباصاحب نظران به مباحثه ومبادله ی ِ افکار می پرداخت وتا زمانی که کاملاً قانع نشده بود،دست ازتحقیق وتفحّص برنمی داشت. هربار درپیرامون ِ آیاتی از قرآن که با اندیشمندان به مباحثه می نشست،راههای جدیدی پیش رویش گشوده می شد واز زاویه ای دیگر به نَمای حقیقت می نگریست. از هیچکس اِبائی نداشت ونظراتِ خودرا با شجاعت اعلام می کرد. تهدید وتکفیر وتبعید می شد امّا دست بردار نبود! آتش اشتیاقِ رسیدن به حقیقت، همیشه در دل او روشن بود وسرانجام مُزدِتلاش وپاداش ِ به این دَر وآن دَر زدن ِ خویش راگرفت وبه آگاهی وبصیرت نایل گردید. او ازنتیجه ی همین تحقیقات وکاوشگریهای بی وقفه بود که اساس ِ مکتب ِ عارفانه ی رندی رابَنا نهاد وخود را تا اَبد زنده ی جاویدساخت.
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
گـر به دیـوان غـزل صـدر نشیـنـم چه عـجـب
سـالــا بـنـدگی صاحـب دیـوان کــردم
"صدر نشینی" : مقام والایی داشتن. براوج قلّه ی غزل باغرور نشستن.
امّا"صاحب دیوان" کیست ؟
ازآنجا که "صاحب دیوان" یک واژه ی کلّی هست، هریک ازشارحان نظرات متفاوتی ارایه نموده اند.
بعضی براین باورند که منظور حافظ،شاعران پیش از خودش است میگوید دیوان شاعران پیش از خودم را بندهوار خوانده و تحقیق کردهام.
بعضی دیگرنیز بدون استناد به سند قابل قبول گفته اند:
منظورش "جلال الدین تـورانشاه" وزیر ادب پـرور و شعر دوست شاه شجاع است.
امّا به نظربنده،منظورحافظ از واژه ی صاحبِ دیوان "عشق " است. چراکه اورسول عشق وگل ونور ومحبّت است.اوبیشترازهرشاعری به عشق پرداخته وخودنیزچنانکه ازاوسراغ داریم عاشقی راستین، صادق وتمام عیار بوده است.سراسر دیوانش ازعشق سخن گفته وآن راستوده است.بنابراین دیوانی که همه ی غزلیّات وقصایدِ آن درارتباط باعشق است،بی تردید صاحبِ دیوان نیز عشق خواهدبود. (عشق خداست وخداعشق است)
معنی لغوی دیوان:
1- مجموعهی شعر یک شاعر است 2- در قدیم به "اداره" دیوان میگفتند و "صاحب دیوان" یعنی : اداره کنندهی امور مالی ، یعنی : وزیــر .
امّا می دانیم که حافظ چقدر زیرک است یعنی بگونه ای سخن را پیش میبرد که هم منظور اصلی خود را بیان کرده باشد و هم در ظاهرنیزدوستی را مدح گفته باشد.
معنی بیت :
اگـرمی بینی که در میان غزلسرایان سرآمد هستم، تعجّبی ندارد ، زیرا که من سال ها خدمتگزارعشق بوده وخالصانه به معشوق اَزلی عشق ورزی کرده ام ونهایتاً پاداش خودراگرفته وبرصدر غزلسرایی تکیه زده ام.
دل نشان شدسخنم تا توقبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
احتمال دارد که حافظ وزیر فاضل و ادیب و شعر دوست شاه شجاع، جلال الدین تـورانشاه را نیز مدِّ نظرداشته باشد.چراکه با اونیز رابطه ی گرم وصمیمانه ای داشته ومَنصبِ اوکه وزارت مالی راعهده داربوده می تواند"صاحب دیوان" بوده باشد.لیکن منظور اصلی حافظ از"صاحب دیوان" همان "عشق" است و وزیریادشده نیز منظورفرعی می باشد. حافظ هرگاه واژه هایِ فراشمولی مثل: دوست، پادشاهِ حُسن، یار، معشوق، محبوب ویاهمین صاحبِ دیوان، و.....(چه درغزلهایِ عارفانه،چه درغزلهای عاشقانه وحتَا درغزلهایی که به قصدِ مدح ِ کسی می سراید)بکارمی گیرد، قطع ِ یقین منظورِ اصلی ِاوخدا، عشق ومعشوق اَزلیست وشخص ِ مَمدوح منظور فرعی می باشد.
ماجرای من ومعشوق ِ مرا پایان نیست
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
بر خلاف آن چه که در میان مردم جای افتاده است :
ترک عادت موجب مرض است!
در نیم بیت اول حافظ می گوید شکافتن عادت زمینه کامیابی را فراهم می کند.
درست هم به نظر می رسد، رفتارهایی که از روی عادت انجام می دهیم نیازی به تفکر ندارد، گویا سطوح بالای مغز و ذهن درگیر نمی شوند، سالها پیش در یکی از کتاب های دیل کارنگی خوانده بودم مادری که پسرش را در جنگ ویتنام از دست داده بود رو به سوی پریشانی و نابودی می رفت که با کاوش در ذهن خود دریافت اشتغال به فعالیت های روزمره که سالها آنها را به صورت خودکار و بدون اندیشه تکرار کرده بود هیچ کمکی به رهایی او از اندیشه های ناخوشایند و آزار دهنده نمی کرد. تا اینکه تصمیم گرفت در فروشگاهی مشغول به کار شود که هر روز و هر ساعت ذهن او را به طور فعالآنه ای درگیر می کند. از این طریق توانست بر رنج درونی خود فایق آید. اکنون می دانیم تکرار یک رفتار یا حرکت بیش از تعداد معینی به صورت engram در مغز ثبت می شود به گونه ای که ذهن آدمی می تواند در جاهای بسیار دور پرواز کند در عین حال آن رفتار یاحرکت را به صورت کامل و بی عیبی بروز دهد. نمونه ساده آن رقص است، یک رقصنده پس از تکرار بیش از حد یک رقص در ذهن خود دایما در حال طراحی و پیش بینی حرکت بعدی نیست، بلکه حرکت ها و اداها و اطوار خودشان با تمامی جزییات می آیند و با هم ترکیب می شوند.
شاید در مقالات پیرامون سلامت خوانده باشید که توصیه می شود برای پرهیز از تحلیل و زوال مغز مسیر رسیدن به محل کار خود چه با رانندگی یا هر طریق دیگری را عوض کنید و حتی اگر شده مسیر دورتر را بگزینید تا مغزتان به کلیشه عادت نکند.
به محیط های نو و متفاوت بروید، خود را درگیر چالش های جدید کنید و به استقبال استرس های نه چندان خطرناک بروید، هر روز یک صبحانه تکراری را میل نکنید و همیشه از یک جا خرید نکنید، تنها کتاب های یک نویسنده یا یک ایدیولوژی را نخوانید و تنها به یک زبان سخن نگویید، ذهنتان را به روی چیز های نو بگشایید تا خشک و شکننده و دچار جزم و جمود نشوید.
سالمندی را می شناسم که سالها پس از تکرار روزهایی که همگی قالبی و یک شکل بودند دچار سکته مغزی شد، وقتی به دیدنش رفتم دیدم در فریزر بسته های متحدالشکلی از نان و پنیر و کره و... را به طور متناوب چیده بود. قضیه را پرسیدم. گفت نان و پنیر های برش زده در اندازه های یکسان برای روزهای زوج و آن دیگری ها برای روزهای فرد هستند!
حتی لقمه های یک شکل و هموزن را پیشاپیش آماده کرده بود و من شگفت زده شده بودم که مغز انسان تا چه حد می تواند اسیر کلیشه شود،
رفتار ما هم نسبت به سن خودمان چندان بهتر از آن پیرمرد تنها نیست، وقتی تنها اندیشه های قالب زده و کتاب های محدود و خوراکی های معین و...را پذیرا هستیم و در رویارویی با چیزهای نو ترشرویی می کنیم، چه تفاوت ماهوی با او داریم؟
تنها با گذشت زمان و پیر شدن دایره تجربه هامان کوچک تر خواهد شد تا روزی که همه زندگی مان می شود لقمه های مرتب و منظم که در لیست انتظار چون بچه های مودب ایستاده اند تا ما در کمال بی تفاوتی و عاری از هر گونه خوشی آنها را ببلعیم...
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
از آن کثرت ظاهری multiplicity بدین وحدت باطنی integrity رسیدم.
مراد از جمعیت کثرت نیست که جمع اجزاء وجود است :
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
نیازی به پیچیده کردن این چنینی اون هم با زبان انگلیسی نیست دوست عزیز کسب جمعیت معنی کوتاه و سادهای دارد یعنی جمیع و تمام صفات معنوی و کمالات غایی را کسب کردم!!
درود روفیا جان..
"اجزاء" فریب و حجابی بیش نیست..
جز "وحدت ذاتی عشق" چیزی وجود نداشته و ندارد و نخواهد داشت..
رباعی موشّحی که پیشتر تقدیمتان کردم نیز بر همین اصل اشاره دارد..
خانم روفیا
دیل کارنگی دست کم هشت سال پیش از شروع جنگ ویتنام مرده است ( 1955)
و آنوقت چطور در باره سرباز جنگ ویتنام نوشته است خدا میداند و بس.
جز جمع مباش، تا مگر ذات شوی ..
"سنایی"
سپاس ناشناس گرامی
به نظر می رسد که حق با شماست، گرچه تا جایی که به یاد دارم نبرد ویتنام نیز در 1955 آغاز شد.
کتاب را سالیان پیش خواندم و شوربختانه حافظه یاری نمی کند، شک ندارم داستان درباره مادر یک سرباز کشته شده در جنگ بود ولی نمی دانم چه جنگ دیگری می توانست باشد، اگر می دانید از سر لطف راهنمایی کنید.
این برای نادر دوست
آن کس از دزد بترسد که متاعی دارد
عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست
یکی به حصر رفت یکی رست!
با فرض اینکه تکرار قافیه ایراد داشته باشه ما میدونیم که تاکید حافظ بر مسائل ازلی بوده بیشتر نه ادبی…!
ادیبات رو رعایت میکرده ولی اولویتش نبوده
بنده ادعایی ندارم ولی به عنوان کسی که کلاسهای حافظ شناسی رو شرکت میکنه عرض کردم خدمتت دوستان.
پیروز باشید
آنکس از دزد بترسد که متاعی دارد
عارفان جمع بکردند و پریشانی نیست
این جمع کردن جمع کردن یا جمع نکردن متاع نیست، جمع کردن خاطر و جمع کردن اجزاء وجود است:
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم
جمع باید کرد اجزا را به عشق
تا شوی خوش چون سمرقند و دمشق
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
این همان اءتلاف اجزای وجود است، integrity!
خدای ناکرده که مپنداشته اید دزد تنها متاع مان را می رباید؟
چه بسیار راهزن که در کمین نشسته اند تا اجزاء متفرق وجودمان احساسمان، بدنمان، ذهنمان را بربایند، ازینروست گاهی در محاوره می گوییم «خودت راجمع و جور کن... »
تو را بر در نشاند او به طراری که می آید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
میتوان هر روز از یک مسیر عبور کرد و به متعلقات آن عمیق تر نگاه کرد
به یک چهره نگاه کرد و هر دفعه احساس و روح آن را بیشتر شناخت
با یک واژه صحبت کرد و آن را عمیق تر بیان کرد..
تکرار در صورتی کلیشه است که عمل بی دقت انجام شود..
عوض کردن مسیر رهایی از کلیشه نیست بلکه فقط بیان همان موضوعات کلیشه ای به صورت دیگریست ...
شما اگر مسیر را تغییر دهید باز در خیابان هستید و باز با تن و روان خودتان و باز در اتوموبیل خودتان پس هیچ چیز تغییر نکرده فقط شما یک مسکن کوچک مصرف کردن اید
مگر چند مسیر برای رسیدن به مقصد وجود دارد ؟؟؟
شما هر چه قدر تغییر مسیر دهید فقط مسیر های بیشتری را کشف کرده اید ولی مقصد و موضوع یکیست نه؟؟
ما هر روز نفس میکشیم شاید این هم کلیشه باشه و بهتر است مسیر تنفس را تغییر دهیم
خیر
تنفس ، و این تکرار مایه ی حیات است و آن سعدیست که شکر را در آن پیدا میکند ، چون برخی افراد به دنبال کشف اند نه انکار....
مثلا وقتی موضوعی را بدون علم به آن تایید میکند با کسی که آن را بدون علم انکار میکند هیج تفاوتی ندارد
فقط مسیر دوتاست وگر نه مقصد و موضوع و درک از موضوع و نگرش یکیست
و چه بسا آن که انکار میکند در صطح پایین تری از تفکر قرار دارد
چون برای هیچ و پوچ خود را مصرف میکند....
هیچ چیز تمام نمیشود هر شی یا موضوعی مبین پیامی والا تر از نگرش ماست
این یک موضوع فلسفی یا نصیحت نبود فقط یک نظر هست و نه نگرشی قاطع
امیدوارم اگر روزی خداوند خواست و عمیق تر به این موضوع نگاه کردم مرا به خاطر این سطحی نگری ببخشد...
با درود بر او که چیزی جز رحمت برای عالمیان هنگام وصل طلب نکرد.
اینکه از دین عقل محور سخن بگوییم نادرست است چون خرد از دین بالاتر است و حتی دین اسلام هم از مردم میخواست که آنرا با خرد و اندیشه بپذیرند و برای آنها گواه و فرنود (استدلال) میاورد ( افلا تعقلون ≈ آیا اندیشه نمبکنید؟). حتا ملت های بیدینی داشتیم و داریم که از برخی ملتهای دیندار پیشرفته تر و بافرهنگترند.
از خلاف امد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از ان زلف پریشان کردم
در دنیای امروز چه استفاده ای میشه کرد از این بیت و چه نمودی پیدا میکنه تو زندگی ما ؟
چطور تفسیرش کنیم که تو زندگی ازش سود ببریم ؟
"هر چه کردم، همه از دولت قرآن کردم" هم به دلایلی که در بالا اشاره شد و هم به دلایل زیر محل اشکال است و استدلال موافقین این مصراع قانع کننده نیست.
نخست اینکه در بیت های پیشین اشاره ای به
درود
از خلاف امد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از ان زلف پریشان کردم
شاید این شعر پابلو نرودا(ترجمه شاملو) تفسیری امروزین از این بیت باشد.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
و این همه "خلاف آمد عادت" هستند!
یا لطیف
روزدار گرامی
فرموده اید در ابیات پیشین نشانی از قرآن نیست و این را دلیلی دانستهاید بر اینکه دولت قرآن درست نیست.
محبت کنید و موارد زیر را در ابیات پیشین برای ما تفیر بفرمایید بگونهای که با قرآن سر و کاریدنداشته باشد:
مرغ سلیمان
سلطان ازل
لطف ازل
جنت فردوس
صحبت یوسف
یک محبت دیگر از شما تمنا دارم که بفرمایید حرص به زندان کردن را چگونه میتوان از رندانی که لاابالی و بیقید و بند هستند فراگرفت ویا صبح خیزی و سلامت طلبی را از رندانی که به میگساری و بیبند و باری های دیگر عادت دارند آموخت.
همواره شاد و سربلند باشید
م. طاهر
روزدار عزیز
با پوزش دو غلط نگارشی در سطر دوم به شکل زیر درست است
...... تفسیر بفرمایید .......... سر و کاری نداشته باشد.
درود روزدار گرامی
دولت
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) 1 - حکومت ، سلطنت ، هیئت وزیران . 2 - سعادت ، طالع . 3 - جاه ، مکنت . 4 - مدد، کمک .
دولت تنها به معنای امروزین آن به کار نمی رفته است تا منتسب به افراد باشد. اینجا آوردن ترکیب اضافی « دولتِ قرآن » مانند این است که بگوییم به برکت مصاحبت با قرآن...
حافظ میفرماید صبح زود بیدار شدن و دنبال سلامتی بودن را إز قران اموخته است. والسلام. سخنی إز موارد دیگری که اندیشه و جهان بینی أو را شکل داده در میان نبست.
درود م طاهر گرامی
نخست، اگر دقت فرموده باشید، عرض کردم "اشاره ای به قرآن یا دستورات آن نشده" این با "نشانی از قرآن نیست" (که ممگن است با تفسیر، نشانی یافت) تفاوت دارد.
دوم، برداشت و تفسیر شما از واژه ی "رندان" نا درست است. رندان به معنی بی بند و بارها نیست بلکه به معنی "خردمندان" است و اگر می خوارگی هم میکرده، به فتوای خرد بوده! ولی قرآن اجازه ی چنین کاری را به او نمی دهد.
سوم، خود حافظ فرموده، سالها به مدد پیروی از مذهب رندان، و آن هم به فتوای خرد! توانسته حرص را به زندان افکند.(بیت نخست)
چهارم، من در اینکه حافظ وام دار قرآن بوده، شک ندارم. بحث بر سر این است، که این واژه، به لحاظ استدلال منطقی و نتیجه گیری حافظ گونه، جای مناسبی ننشسته.
شما به این تناقض چگونه پاسخ می دهید: "هر چه کردم، "همه" از دولت "قرآن" کردم. و اینکه " کنون می گزد لب که چرا گوش به نادان کرده!؟!"
پنجم، "صبح خیزی" و "سلامت طلبی" نیز می توانند دستورات خردمندانه ای باشند، که قرآن نیز به آن ها اشاره دارد و این مورد هم تناقضی با یادداشت من نداشته و چه بسا می تواند مهر تاییدی بر آن باشد.
پایدار و تندرست باشید
بر خلاف آمدِ عادت، بطلب کام که من (بر خلاف عادت کام طلب کن، کار تکراری مکن، که من)
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم (از آن زلف پریشان آرامش کسب کردم)
با سلام
شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت:
پیوند به وبگاه بیرونی
سلام و سپاس از همه دوستانی که به زیبایی چه با سوال و چه با پاسخهای در خور دریافت ما را از اشعار حضرت حافظ افزون تر می کنند در بیت یکی مانده به آخر صبح خیزی و سلامت طلبی به معنی اگر صبح خیزی و سلامتی می خواهی ... درسته یا به شکل فاعلی به معنی اگر می خواهی مانند حافظ صبح خیز و سلامت باشی ... درسته لطفا دوستان راهنمایی بفرمایند ممنون
درود بر شما..
صبح خیزی در بین عرفا، درویشان و رندان امری معمول است زیرا در مذهب این افراد شب زندهداری بسیار باب است و این را از آثار شاعران عارف میتوان یافت به عنوان مثال این بیت حافظ:
همت حافظ و انفاس سحر خیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
یا در بیتی از مولانا:
زعشق شمس تبریزی زبیداری وشبخیزی
مثال ذرهای گردان پریشانم به جان تو
یا در بیتی از یک رباعی از مولانا:
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه حدیث ما بود دراز
و یا در رباعی از ابوسعید ابوالخیر:
هنگام سپیدهدم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحهگری
یعنی که نمودند در آیینهٔ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری
در کل این عرفا شب زنده داری و شب را به سحر رساندن همراه با عشق بازی با معشوق و عبادت او را از قرآن آموختهاند که بیان میکند عبادت خدا در شب بسیار فضیلت بالایی دارد و عرفا این را سرلوحه قرار میدهند و تمام شب را به عبادت میپردازند تا سحر برسد و به صبح برسند و حافظ در این بیت میگوید این فضیلت شب زنده داری تا به سحر و بیدار بودن در صبح را از اقتدار و شوکت و جلال سخنان حضرت حق در قرآن آموختم و به فضیلت شب زنده داری که موجب بیدار بودن من در صبح شد رسیدم و همچنین سلامت طلب کردن هم منظور سلامت جسمانی نیست بلکه به سالم ماندن معنویت والای روح و مقام والای خود اشاره دارد که با لغزشی در لحظهای میتواند از دست برود و نیازمند مراقبت است و نیز حافظ در غزل های خود منظورش از حافظ همیشه خودش نیست گاهی این شخص را خوب و گاهی بد جلوه میدهد و حتی در بعضی از ابیات حافظ را مورد خطاب قرار میدهد مانند این بیت:
زباده خوردن پنهان ملول شد حافظ
به بانگ بربط و نی رازش آشکاره کنم
پس قطعا نام بردن از حافظ صرفا منظور خودش نیست البته که در بسیاری از ابیاتش در مقطع های غزل هایش و همین بیت منظورش خودش است. و همچنین «چون»، در این بیت «مانند» معنی نمیشود «چگونه» معنی میشود «چون حافظ؟» یعنی چگونه حافظ؟ و همچنین دولت در اینجا به معنی اقتدار و شکوه و جلال است.
این بیت چنین معنی میشود:
سحر خیزی (حاصل از شب زنده داری) و در سلامت نگاه داشتن روح معنوی و مقام والای خود را چگونه به دست آوردی ای حافظ؟
(و در مصرع دوم پاسخ میدهد که )از دولت قرآن یعنی اقتدار و شوکت و جلال آیات قرآن آموختم و همه این اعمال را بر اساس سرلوحه قرار دادن قرآن وآیات پر شکوهش انجام دادم
با سلام وسپاس فراوان : هم از پاسخ به سوالم هم از دیگر نظرات شما فراوان بهره بردم .مانا و برقرار مانید .
درود،
از خلاف امد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از ان زلف پریشان کردم
بسیاری از بزرگان، علم و هنر ایران بزرگ، پیش از زمانه خودشان می اندیشیدند، به ویژه حافظ و مولوی بلخی. و اگر از اصطلاح پست مدن برای شعر آنها استفاده کنیم گزافه گویی نیست.
در اینجا حافظ به مطلبی که این روزها بسیار در علوم و مهندسی هوش مصنوعی و علوم شناختی مطرح است پرداخته است. انسان هوشمند همواره از میان داده هایی که به او می رسد، خودآگاه یا ناخودآگاه، به دنبال الگو، مدل و قانون است تا پدیده های مشابه یا به گمان او مشابه را تجزیه و یا حتی ترکیب نماید و پیش بینی امور نماید. یافتن الگو و قانون همان عادت است که حافظ اشاره کرده. دلیل تمایل انسان به یافتن الگو، راحت شدن برخورد او با مسایل به ویژه مسایل و مشکلات تازه و جدید است. اما، اما این الگو سازی در بسیاری از موارد ناکافی، ناقص، محدود به شرایط خاص و بر اساس قیاس است (نه بر اساس استقرا یا استنتاج) پس نمی تواند قانون حساب شود. با گفته دیگر این الگوها به چاه های فکری ( معادل علمی کمینه های محلی) تبدیل می شوند که انسان ها را از رسیدن به هدف باز می دارند. لذا حافظ می خواهد بگویید بسیاری از الگوهای ذهنی انسان ها نادرست یا ناکافی است و باید از آن ها گذشت و ساختارهای کهنه را شکست. به ویژه در مباحث مربوط به خدا شناسی.
ممنونم از آقای رضا رضایی
نظامی:
هر چه خلاف آمد عادت بود
قافله سالار سعادت بود
( مخزن الاسرار، ص 108)
حافظ:
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من...
کسبِ جمعیت از این زلفِ پریشان کردم
ممنون از دوستانی که معنی ابیات را به اشتراک می گذارند تا ما بی سوادان هم از اشعار نغز لسان الغیب بهره ای هر چند اندک برده باشیم. . . . . . .
با سلام و خسته نباشید خدمت دست اندر کاران سایت گنجور.
میخواستم بگویم که وزن این شعر(فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن) هست،
که به غلط پایه آوایی اول (فعلاتن) ضبط شده.
در بیت ما قبل آخر بجای سلامت، صلابت نیز آورده اند.
صبح خیزی و صلابت طلبی چون حافظ...
بدان جهت که صبح خیزی ممکن است کاری دشوار باشد و نیاز به استواری و ثبات قدم دارد.
همچنین صلابت طلبی در صبح و سحر که سالک از خواب غفلت خود میزند تا دم را غنیمت شمارد و به عبادت مشغول شود، به منظور استقامت در طی طریق و توکل جستن است.
به همین جهت، و به نظر این حقیر، «صلابت» بر این بیت شایسته تر می نماید.
سال ها پیرویِ مذهبِ رندان کردم
تا به فتوایِ خرد حرص به زندان کردم
اشاره حافظ به "سالها" بیانگرِ لزومِ کارِ مستمر، پیوسته، و متمادی است تا شخص بتواند به منظور و مقصودی نایل شود، مذهبِ رندان در اینجا همان طریقتِ عاشقی ست که رندانی همچون سنایی، عطار و مولانا پیموده اند و حافظ نیز خود را پیرو و ادامه دهنده همان مذهبِ رندی و عاشقی می داند که پس از سالها پیروی و متابعت از این طریق و مذهب سرانجام توفیقِ زندانی کردنِ حرص را در خود یافته است، حرصی که منشأ و اساسِ همهٔ پلیدی هاست، حرصِ مال، حرصِ شهوت، حرصِ مقام و قدرت از جمله این حرص ها هستند که اگر مهار نشوند و به زندان نروند می توانند فجایعی جبران ناپذیر را برای شخص و جامعه پدید آورند، و حافظ میفرماید این حرص را با صلاحدید و فتوای خرد به زندان کرده است، خرد و عقلی که موجبِ برتری و امتیازِ انسان نسبت به سایرِ موجودات است و می تواند انسان را نسبت به مقدارِ ضرورت و نیازِ واقعی بهرمندی از این جهان آگاه کند تا اندازه و میزان را نگه دارد و در اینصورت است که انسان نه به دیگران آسیب می زند و نه جهان و محیط زیست و منابعِ آن یا دیگر موجودات را تلف و تخریب می کند.
من به سرمنزلِ عنقا نه به خود بردم راه
قطعِ این مرحله با مرغِ سلیمان کردم
عنقایِ بلند آشیانِ خیالی در فرهنگِ عارفانه نمادِ تعالی و رسیدن به مراتبِ بالایِ معرفت است که سرمنزل و مقصودِ رندان است و حافظ میفرماید او به خود به چنین جایگاهِ رفیعی راه نیافته است، بلکه قطع یا رسیدن به پایانِ این مرحله از تعالی که حتماََ ادامه دار خواهد بود را با راهنماییِ مرغِ سلیمان یا هُدهُد به انجام رسانیده است، از اینکه حافظ مریدِ پیر و راهنما یا رندی معاصرِ خود بوده باشد خبری در دست نیست اما او مرغ هایِ سلیمانی چون عطار و مولانا را در پشتِ سرِ خود داشته است و احتمالن با پیروی و بهرهگیری از آموزه هایِ مذهبِ آن رندانِ بزرگ به سرمنزلِ عنقا و چنین جایگاهی رفیع راه بُرده است بگونه ای که دستِ دامِ حرص به آن نمی رسد.
برو این دام بر مرغِ دگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه
سایه ای بر دلِ ریشم فکن ای گنجِ روان
که من این خانه به سودایِ تو ویران کردم
اما حافظ به مرحلهٔ عنقا قناعت نمی کند و سودایِ دیدارِ حضرت دوست را در سر می پروراند، پس لازمهی آن را ویران کردنِ خانهٔ ذهن میبیند، یعنی سالکِ مذهب و طریقِ رندی باید تمامیتِ عواملِ ذهنی را که موجبِ ایجادِ حرص می گردند برهم زده و ویران کند، غالبن عواملی مانندِ نیازِ کاذبِ ذهنی به برتری و دیده شدن موجبِ حرص ورزیِ انسان در زمینه هایِ مختلف می گردند که البته سرکوبِ اینگونه توهماتِ ذهنی موجبِ ریش و زخمی شدن دلِ انسان می شوند، و حافظ از آن گنجِ روان یا همان هُشیاریِ اصیل یا جان و روانِ اصلی که ادامهٔ جانان است می خواهد سایهٔ لطف و عنایتش را بر این دلِ زخمی بیفکند تا حافظ به مرحله ای بالاتر از عنقا یعنی به دیدارِ حضرتش نایل شود.
توبه کردم که نبوسم لبِ ساقی و کنون
می گَزَم لب کا چرا گوش به نادان کردم
ساقی یعنی رندانی که در مذهبشان باده حلال و بلکه لازم است و انسان پس از دریافتِ اولین جام در روزِ الست از دستِ آن یگانه ساقی پس از ورود به این جهان با ورود به ذهن توبه می کند که دیگر از آن شرابِ عشق ننوشد، اما اکنون که حافظ به سودایِ آن گنجِ روان و لطفِ سایه اش خانهٔ ذهن را ویران نموده است لب می گزد و افسوس می خورد که چرا به حرفِ نادانی چون خویشتنِ توهمی و ذهنیِ خود گوش کرده است و زودتر از اینها به کارِ ویران کردنِ خانهٔ ذهن که منشأ امیالِ گوناگون است نپرداخته و لبِ شکرینِ ساقیانِ رند را نبوسیده است.
در خلاف آمدِ عادت بطلب کام که من
کسبِ جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم
در ادامه بیت قبل می فرماید خویشتنِ نادانِ انسان وی را از بوسیدنِ دوبارهٔ لبِ ساقی باز میدارد چرا که تمایل دارد حرص آزاد باشد و انسان را کنترل کند و این پیروی از خویشتنِ ذهنی به امری معمول و عادتی دیرینه مبدل شده که موجبِ توبه از چنین کارِ مبارکی است، پس اگر پیروِ مذهبِ رندان به یکباره ساختار شکنی کرده و بر خلاف آمدِ عادت رفتار کند، توبه خود را بشکند و لبِ رندانِ ساقی را ببوسد به کامیابی و سعادتمندی خواهد رسید، در مصراع دوم حافظ خود را مثال می زند که از زلفِ پریشانِ معشوق، یعنی کثرت به وحدت یا جمعیت رسیده است، تا پیش از این باورِ عموم بر پایه آموزش و عادتهای خطا این بوده است که زلف یا نمادِ کثراتِ هستی جدای از خداوند است، اما حافظ با تغییر رویه و درهم شکستنِ این عادتِ دیرینه به کامیابیِ ابدی رسیده است چرا که از طریقِ زلف و زیبایی هایِ بینهایتِ خداوندی در جهانِ فرم به یکتایی و کسبِ جمعیت یا به عبارتی به وحدت و یگانگی رسیده است. در غزلی دیگر میفرماید؛ " ز فکرِ تفرقه باز آی تا شوی مجموع/ به حکمِ آن که چو شد اهرمن سروش آمد" .
نقشِ مستوری و مستی نه به دستِ من و توست
آنچه سلطانِ ازل گفت بکن، آن کردم
عادتِ رایجِ دیگر مستی و راستی است اما حافظ در اینجا نیز خلاف آمدِ این عادت رفتار کرده و در عینِ مست بودن به شرابِ عشق آنرا مستور و پوشیده می دارد و می فرماید چنین نقشی را که او بازی می کند و خود را شخصی شرابخواره و عشرت طلب جلوه می دهد نیز به دستِ او یا دیگری نیست، بلکه آنچنان این نقش را بازی می کند که آن یگانه کارگردان و سلطانِ ازل یا خداوند از او خواسته است و حافظ نیز با مهارتِ هرچه تمامتر و در اندازه یک فوقِ ستاره این نقش را اجرا می کند.
دارم از لطفِ ازل جَنَّتِ فردوس طمع
گرچه دربانیِ میخانه فراوان کردم
حافظ که در ابیاتِ بسیاری باغِ بهشت را با خاکِ کویِ دوست برابر نمی کند (غزل ۳۵۳)و بندگی چو گدایان به شرطِ مزد نمی کند(غزل ۱۷۷) در اینجا نیز برخلاف آمدِ عادت از لطفِ ازل طمعِ جنت و فردوس می کند هرچند بسیار دربانیِ میخانه را کرده است، حافظ که بارها خود را خدمتکارِ میخانه عشق نامیده است بدون شک تفسیرِ خاصِ خود را از فردوس دارد، بهشتی که بنظر می رسد نمادی از رسیدن به آرامش و فضای امنِ یکتایی موردِ نظر باشد، و همین امر نیز مصداقِ دیگری از مستی و مستوریِ ذکر شده در بیت قبل می باشد.
این که پیرانه سرم صحبتِ یوسف بنواخت
اجرِ صبریست که در کلبه ی احزان کردم
پیرانه سر کنایه از سالخوردگی می باشد و صحبت در اینجا یعنی همنشینی، نواختن در معانیِ مختلف آمده است که در اینجا شاید مورد تفقد و نوازش قرار دادن مورد نظر باشد، پس حافظ ادامه می دهد اینکه در سالخوردگی و یا در معنیِ دیگر علیرغمِ اینکه در شروعِ کارِ معنوی سری مملو از ذهنیت هایِ موروثی و کهنه گذشتگان داشته است اما اکنون زندگی یا خداوند وی را مورد نوازش و تفقد قرار داده و حافظ را همنشینِ یوسفیت یا اصلِ زیبارویِ خود قرار داده است که همان زنده شدن به اصلِ خویش می باشد و این فیضِ بزرگ اجر و پاداشِ آن صبریست که در کلبه احزان داشته است، صبر از الزاماتِ به بار نشستنِ کارِ معنوی و سلوکِ عارفانه است و کلبه احزان کنایه از دلِ ریش و غمدیده سالک است که اکنون روزِ گلستان شدنش فرارسیده است.
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ؟
هرچه کردم همه از دولتِ قرآن کردم
صبح خیزی کنایه از بیدار شدنِ انسان از خوابِ ذهن در اوانِ طلوعِ زندگی در این جهان است، (نقطه مقابلِ پیرانه سر)، و در فرهنگِ عارفانه سلامت طلبی یعنی در طلبِ عافیت و امنیت قدم گذاشتن در راه عاشقی، مخاطبِ این سؤال همه خوانندگانِ غزل هستند که همچون حافظ قصدِ صبح خیزی و سلامت طلبی دارند که اگر پاسخشان مثبت باشد او آدرس را ارائه می کند که هر چه به انجام رسانیده همگی از دولت و برکتِ قرآن بوده است، و همین بیت اثبات کننده این مطلب است که عرفان و حکمتی که حافظ بیان می کند چکیده و عصاره ای از عرفانِ اسلامی است، برخی از حافظ دوستانِ ناباور ممکن است حساسیت نشان داده و گره در ابرو اندازند و یا بدیل هایی برای واژه قرآن بیابند تا سخنِ حافظ را برابرِ سلیقه خود تغییر دهند اما بنظر میرسد از این نکته غفلت می ورزند که اصولأ هرگونه عرفان و یا حکمتی اعم از شرقی یا غربی ریشه در آموزه هایِ مذهبی دارند، از میترائیسم و بودیسم و مهر پرستی تا زرتشت و یهودیت و مسیحیت و اسلام، همگی یک هدف مشترک را دنبال میکنند که آن هم معرفت و شناختِ انسان نسبت به خود است که در نهایت منتج به شناختِ هستی و خداوند یا زندگی خواهد شد، پس تعصباتِ قومی و نژادی که امروزه گریبانِ انسان را گرفته است در دورانِ حافظ محلی از اِعراب نداشته و حتی سرودنِ شعر و یاد داشتنِ زبان عربی فضیلت محسوب می شده است چرا که هدفِ آن بزرگان رسانیدنِ پیغامهای زندگی بخشی بوده که اتفاقاََ نفی کننده نژاد پرستی و قومیت گرایی است و حافظ از طریق آموزه های قرآن به چنین مهمی یعنی کسبِ جمعیت از این زلفِ پریشان دست یافته است.
گر به دیوانِ غزل صدر نشینم چه عجب
سالها بندگیِ صاحبِ دیوان کردم
صدر نشینیِ حافظ به دیوانِ غزل بر احدی پوشیده نیست بنحوی که حتی رقیبانِ هم عصرِ حافظ نیز ناچار در برابرِ آن سرِ تعظیم فرود آورده اند، پس حافظِ لسان الغیب که در یک معنی صاحبِ دیوانِ غزلیاتِ خود را حضرت دوست می داند و نظری هم بر تقارب معنایی با صاحبِ عدل و محکمه الهی و همچنین محاسبات دارد می فرماید به هیچ وجه این صدر نشینی چیزِ عجیبی نیست چرا که او سالهایِ متمادی بندگیِ صاحبِ دیوان را کرده است، یعنی اگر نبود این اخلاصِ حافظ در بندگیِ خداوند، دیوانی با این ویژگیهای شگفت انگیز در ابعادِ مختلفی که می شناسیم هم وجود نداشت.
🌹
سلام وعرض ادب بسبار سپاس ایا منبع یا اثری دارید تا به شرحیات شما از غزلهای حافظ دسترسی داشته باشیم؟
سلام و درود بر شما، لازمهی خلقِ اثری که مؤثر باشد سالها کار و تحقیق است، چنانچه استاد حمیدیان شرح شوق را در طیِ سی سال نگارش کردهاند، بنده که هنوز نوآموز و اندر خمِ یک کوچه ام. با تشکر
درودها برشما برگ بی برگی عزیز سپاس از توضیح جامع تان آرزوی موفقیت 💙💙🌹💞💞💛🙏🙏
درود بر شما
این غزل را "در سکوت" بشنوید
از خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم
[کار مخالف عادت یا عادت ها قاعده ی بی عملی است. بی عملی اضافه کردن عنصر آگاهی به عمل است، چون عمل در اثر کثرت انجام به عمل تبدیل شده است.]
5- در خِلافآمدِ عادت، بطلب کام که من - کسب جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم
***
[یزدانپناه عسکری*]
بی عملی و ترک عادت، متضمن تغییر تأویل و پریشانی از تصور غیر واقعی نقطه عطف زندگانی است.
نمیدونم چرا بعضی دوستان قران رو رندان میخونن.اتفاقا بیت بعد هم دلیل موفقیتش رو بندگی صاحب دیوان کردن عنوان میکنه که با دولت قران قرابت معنایی داره.
دولت:
جمیع خیرات الهی است که از منشاء ولایت امر (عج) بر جان ها وجهان ها می بارد......استاد محمد سپیدار❤