غزل شمارهٔ ۳۱۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش محمدرضا کاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۱۰ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
مرحبا = مبارک باد
طایر فرخ پی = مرا د پیک جانان ، ای پرنده مبارک قدم ( منادا ، شبه جمله)
فرخنده پیام = خجسته پیام آور
راه کجا = راه رسیدن به محبوب کجاست ، کدام راه به جانب یار می رسد.
یارب = پروردگارا
قافله = کاروان
لطف ازل = لطف و محبت دیرینه
بدرقه = نگهبان راه کاروان
که ازاو = از مبارکی آن ( این قافله باعث شد )
خصم = دشمن
معشوقه به کام = کامرانی جانان ، سازگاری معشوق
درخور = شایسته
معنی بیت 3: داستان من ومعشوق ازلی و ابدی ( خداوند ) پایان ناپذیر است زیرا هر چیز که ازلی و ابدی باشد پایانی ندارد.
معنی بیت 5: گیسوی محبوب دستور می فرماید که کمر بند ویژه کفر را ببند و دستور به کفر می دهد پس ای خواجه برو که دیگر خرقه بر تن ما حرام است چون موجب ریا می شود.
معنی بیت 6: پرنده روح آسمانی من که آسمان هفتم بر بالای شاخه درخت سدره المنتهی، بانگ سر می دهد، سرانجام به هوای دانه خال محبوب گرفتار شد و به زمین افتاد.
معنی مصراع دوم بیت 7 : کسی را که دردی کشنده است چگونه چشم برهم تواند گذارد؟
معنی مصراع دوم بیت 8 : ادعای من این است و این تویی که بی مهری و این روزگار من است.
درمورد بیت آخر: حافظ اهل مناظرات کلامی بوده و این مناظرات در مسجد اتفاق می افتاده.
من نمی دانم بر چه اساسی در بیت 3 معشوق حافظ را خداوند در نطر می گیرند آیا کسی از دوستان از خود حافظ سوال نموده! آیا چون هرجا ازلی و ابدی دیدیم منظور خداست ؟ فکر نمی کنید که حافظ برای معشوق خود از مبالغه استفاده می کند و می گوید قبل از اینکه من به وجود بیایم عاشق تو (معشوق) بوده ام؟ چرا بیت 2 را در نظر نمی گیرید و ترجمه نکردید. یعنی در بیت 2 حافظ از خدا می خواهد که لطف نماید تا از آن لطفش خداوند به کامش برسد؟! یعنی حافظ صلاح خدا را از خود خدا بهتر می داند؟! خواهش می کنم تفاسیر و مغلطه های پوچ آخوندی را برای خود نگه دارید و بگذارید حافظ، حافظ بماند
از دوستمان عیسی خواهش دارم تا یکی از مناظرات کلامی حافظ در مسجد را برای ما نقل بفرماید تا سایر دوستان تصدیق نمایند که حافظ همواره در مسجد بوده و در حال مناظرات کلامی بوده است. اگر نیز این ادعای آخوند مسجد محل شماست به ایشان بفرمایید که در این بیت از تشبیه ابرو به محراب استفاده گردیده است و می گوید از آنجایی که من تمایل زیادی به خم ابروی تو دارم ( در آن اسیر شده ام)، گوشه نشینی اهل کلام را در قوس محراب شایسته می بینم(یعنی آنها را درک می کنم و کارشان را موجه می بینم).
منظور من در استفاده از لفظ ترجمه برای بیت 2 هم بدین معناست که دوستان خودشان برای حافظ تصمیم گیری می نمایند و آن را به صورت صحیح تفسیر نمی کنند. برای فهم حافظ، ترجمه سطحی لغات و ایجاد ارتباط بین آنها کافی نمی باشد
پاسخ برای بهزاد: حافظ از رب "لطف ازلی" میخواهد؛ قطعا اگر منظور حافظ رسیدن به مخدره ای باشد هیچگاه از لطف ازل سخن نمیگوید زیرا این صرفا مختص خداست که همان عهد الست الهی است. انجا که در ازل خدا وند از تک تک ما پرسید الست بربکم؟ و ما همه بلی گفتیم. اما اینک جز عاشقان کوی او چون حافظ و سعدی و حضرت خداوندگار عشق (مولانا) ...ماها به یاد نمیاریم! این عهدی است که پایه فطرت و اخلاق و خدا شدن است، که سراسر جان عشاق را به آتش کشده است مثلا: مرا عهدی است با جانان که تا....و یا سعدی میفرماید: هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب عهد فراموش کند مدعی بی وفاست و......نماز شام قیامت به هوش بازآید آنکه خورده بود می ز بامداد الست....
بهزاد عزیز، لازم نیست این همه تند برید. در درجه اول، شما رو دعوت میکنم اینجا رو بخونید:
پیوند به وبگاه بیرونی
چگونه از حرفهای من برداشت کردید که “حافظ همواره در مسجد بوده و در حال مناظرات کلامی بوده است.”. مناظرات کلامی بین علما در مسجد شیوع داشته. این به این معنی نیست که این شخص همیشه توی مجلس در حال مناظرات کلامی بوده. لطفا این رو بخونید:
عرفان و رندی در شعر حافظ به قلم داریوش آشوری.
به عنوان یک مثال دمدستی غزل با مطلع “واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند” رو ملاحظه کنید. چه شخصی خواهان مناظره با دانشمند مجلس هست؟
راجعبه تفسیر اشتباه و معکوس شما باید عرض کنم، “از آنجا که اهل کلام در گوشه محراب یافت میشوند، بنابراین شاید بهمین دلیل باشد که حافظ به ابروی تو مشتاق است.” و نه معکوسش (چون حافظ به ابروی یار مشتاق هست، پس شایسته هست که اهل کلام در محراب یافت شوند؛ گرچه این استدلالتون غلطه ولی حتی با همین تفسیرتون درحال تایید این هستید که حافظ اهل مناظرات کلامی بوده.) که شما استنباط کردهاید.
اکنون امیدوارم بتونید ترتیب استدلال رو تشخیص بدید و برداشتهای پریشان ذهنتون رو فرض نادانی دیگران قرار ندید.
درمورد بیت سوّم، باید دقیقا به بیت قبلیش مراجعه کنید: “خداوندا این قافله را حفظ کن. بواسطه همین قافله هست که شناخت ما نسبت به تو بیشتر میشود و بمهین قدر، اهریمن درون را محدود میکنیم(2). گرچه این شناخت هرگز به انتها نمیرسد(3).” به نظرم بعید نیست که بپذیرید ابیات 2 و 3 یه دعاگونه هستن: از خداوند در جایگاه اجابتکننده چیزی رو برای خداوند در جایگاه معشوق خواستن.
از بزرگی شنیدم که بیت دوم را مربوط به جریان عاشورا معنی می کردند . و هیچ هم تفاسیر آخوندی رو نمی پسندیدند.
چون در جریان تاریخ نمونه ای مثل واقعه کربلا نیست که موید مصرع (کزو خصم به دام .... ) باشد و حافظ بخواهد بیان کند.
مَرحبا طـایــر فــرُّخ پی فرخـُنـده پــیـام
خـیـر مـقـدم چه خبـر؟ دوست کجا ؟ راه کـدام ؟
مَرحبا : آفرین بر تو
طایر : پرنده ممکن است استعاره ازپیک بوده باشد ازجانبِ عاشق.
فرّخپی : مبارک قدم ،خوش قدم
فرخنده : خجسته
خیرمقدم : خوش آمدی
معنی بیت : ای پرندهی خوش قدم خوش خبر آفرین بر تـو، قدمت مبارک وخجسته باد، بگو از دوست چه خبری آوردهای ؟ معشوق کجاست ؟ مسیرش از کدام طرف است ؟
شاعردراین غزل باپیک یافرستاده ای ازجانبِ معشوق روبروشده(ممکن است خیالی بوده باشد) وازاوازاحوالاتِ معشوق جویا می گردد.
مَرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تاکنم جان ازسر رغبت فدای نام دوست.
یـا رب ایـن قـافـلــه رالـطـف ازل بـدرقــه بــاد
کـه ازوخـَصـم بـه دام آمـد و مـعـشـوقـه بـه کــام
قافله : کاروان
لطفِ ازل :عنایتِ پروردگار، زمان بی آغاز،لطفی که بوده،هست وخواهدبود.
بدرقه :ره توشه، همراهی ، پشت و پناه خَصم : دشمن
کام : مـُراد ، خواسته و آرزو
"به دام آمد" : شکست خورد.
ومعنی بیت : پروردگارااین کاروانی که معشوق درمیان آنهاست موردِ عنایت و حمایتِ خاصّ ِخودقرارده. این کاروانِ باشکوهی که باعثِ شکست خوردن ِ دشمن شد و معشوق مانیز بـه خواسته و آرزوی خود رسید.
باتوجّه به لَحن ِکلام وعباراتی که بکاربرده شده،به ویژه کاروانی که معشوق رامشایعت می کند ودشمن شکست می خورد، احتمالاً ممدوح یاهمان معشوق شاه شجاع بوده باشد ومنظورازکاروان نیز لشکریانِ همراهِ اوهستند. حافظ باشاه شجاع ارتباط عاطفی ِ خاصّی داشته تااینکه روابطِ آنها درزمان ِ تبعید شدن ِ حافظ به یزد روبه تیرگی گذاشت.
چشم من دررهِ این قافله ی راه بماند
تابه گوش ِ دلم آوازِ درآ بازآید
ماجرای مـن ومعشـوق مـراپایان نـیـسـت
هــر چـه آغاز نـدارد نپـذیــرد انـجــام
معنی بیت : جریان وسرگذشتِ عشق من با معشوق هرگزپایانی نخواهد داشت.زیرا هر آنچه که آغازی برایش نیست وازازل بوده است سرانجامی نیزبرایش رقم نخواهدخورد واَزلی ابدی هم هست.
روزاوّل رفت دین اَم برسرزلفین تو
تاچه خواهدشددراین سودا سرانجامم هنوز
گـل ز حـــد بـُـرد تـَنـَــعـُّــم ، نـفـسـی رُخ بـنــمـــا
سـرو مـینـازد و خـوش نـیـست ، خـدا را بـخـرام
تنعُّم : بهرمند از نعمت فراوان ، نازپرورد
نفسی : دمی ، لحظه ای
خرامیدن : با نازواِفاده راه رفتن
معنی بیت : خطاب به معشوق است. گل درغیابِ توازحدودِخویش خارج شده وبیش ازاندازه عشوه وافاده می کند،ازطرفِ دیگرسَرونیزدرنبودِ توبه قدوقامتِ خویش می نازد،اینجوری اصلاً خوش نیست! یک لحظه چهره اَت را نشان بـده تاجلوه گران(سرو وگل) شرمسارشوند و برسرجایشان بنشینند.
نرگس کرشمه می بَردازحد برون خرام
ای من فدای شیوه ی ِچشم سیاه تو
زلــف دلـدار چـو زُنـــّـار هـمـی فرماید
بروای شیخ که شـدبرتنِ ما خرقه حـرام
"زلف" درادبیاتِ عاشقانه ی ما به جهتِ غارتگردل ودین بودن ورنگِ سیاهش نمادِ کفروبی دینی است.
زکفر زلفِ توهرحلقه ای وآشوبی
زسِحرچشم توهرگوشه ای وبیماری
"زُنـّار" به گردنبند یاکمربندی گویند که غیرمسلمانان مثل مسیحیان وزرتشتیان به جهت تمایز ازمسلمانان می بستند.
حافظ دراین بیت نکاتِ زیادی را بابکارگیری زُنّار یادآورشده است.
زلفِ دلدار دل ازعاشق ربوده و حالا اَمر به دست کشیدن از دین و دینداری و مسلمانی صادرمی کند. چنانکه شیخ صنعان بعدازهفتادسال زُهد وعبادت، ناچاربه بستنِ زُنّاروآتش زدن ِ خرقه ی زُهد وپرهیزگاری شد.
زُنّاربستن"ضمن تلمیح به داستانِ عشق شیخ صنعان،تاکیدی آشکاربرخروج ازشریعت وپایبندی به قوانین ِ طریق ِعشق است. وقتی کسی زُنّارمی بندد تحتِ فرمان ِ مطلق ِ معشوق قرارمی گیرد. همانندِ شیخ صنعان هرچه که موردِ درخواستِ معشوق بوده باشد بایستی بی هیچ اعتراضی گردن نهاده وانجام دهد.
معنی بیت : زلفِ دلدار آنقدرهوسناک ووسوسه انگیزاست که فرمان به عاشق شدن صادرمی کند. من ازاین وسوسه نمی توانم روی برتابم! حتّا سرنوشتِ شیخ صنعان نیز برای من رقم بخورد آماده ام. آماده ام به فرمان ِ عشق زُنّار ببندم،دین وایمان ِ خویش رابه بازم وهرآنچه که خواست معشوق بوده باشد گردن نَهم. ای شیخ برو که خرقه ی زُهد وپرهیزگاری برمن روانیست، من ازشریعت خارج شده وبه کُفرزلفِ یار گرویده ام.
باتوجّه به اینکه در"زُنّاربستن ِ آشکار"هیچ نیازی به ریاکاری وتزویرنیست وفرد بی ریا می گردد، ازهمین روی زُنّاربستن نمادِ بی ریایی نیز هست. امّا زُنّاربستن ِ پنهانی ریاکاریست.
حافظ این خرقه که داری توببینی فردا
که چه زُنّار ززیرش به دَغابگشایند.
مـرغ روحم کـه همی زد ز سر ســدره صـفـیـر
عـاقـبــت دانــهی خــال تــو فـکـنـدش در دام
مرغ روح: روح شاعر به پرنده تشبیه شده است.
سـدره : معروف است که درآسمان هفتم درختی وجودارد .آخرین حدِّ اعمال انسانیست وجبرئیل فقط توانسته تاآنجا رود!
صفیر : آواز ، فریـاد
دانهی خال: خال به دانه تشبیه شده
"خال" نقطهای سیاه بر پوست بـدن ، خال وخط در صورتِ معشوق برزیبایی و دلرُبایی ِاو میافزایـد.
معنی بیت : مرغ ِ جان ِمن که در آسمانِ هفتم بر روی شاخه های درخت سدر نغمه خوانی می کرد با دیدن دانهی خال ِ رخسارتـو، به دام عشق گرفتار شد ودراین دامـگـه (دنیا) ماندگارشد.
حافظ به زبانها وعباراتِ گوناگون،دربیان ِدلیل آمدن ِ انسان به کُره ی خاکی "عشق" رامطرح می سازد وبراین باوراست که ما رهرو منزل عشقیم وازسرحدِّ عدم، این همه راه رابرای رسیدن به خودِ معشوق پیموده ایم نه برای ساکن شدن دربهشت وتن آسایی!
طایرگلشن ِ عشقم چه دهم شرح فراق
که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم؟!
چـشـم بـیـمـارمـرا خواب نـه در خـور بـاشـــد
مـَـنْ لـَـــهُ یـَقـتـُــلُ دا ءٌ دَنـَـفٌ کـَیـْــفَ یـَـنــٰـام ؟!
درخور : شایسته ، روا
معنی بیت : چشمان ِ بیمار من سزاوار خواب نیستند! آخرکسی که دارای بیماری ایست که دارد آرام آرام او را نابودمی سازد ومی کُشد چگونه میتواند بـخوابد ؟
حافظ به ادبیّاتِ اعراب( تازیان)نیز تسلّطِ کامل داشت وبعضاً بیتها ومصراع هایی به زبان ِعربی می سرود ودراین عرصه هنرنمایی می کرد. گرچه ازروحیّاتِ اوچنین استنباط می گردد که دل خوشی ازتازیان نداشته وصرفاً جهتِ نشان دادن ِ دانش وعلوم ِ خویش وعقب نماندن ازقافله چند بیت شعربه این زبان طبع آزمایی کرده است.
تازیان راغم احوال ِ گران باران نیست
پارسایان مددی تاخوش وآسان بروم
تـو تـرحـُّم نـکـنــی بـر مـن مـُخـلـِـص ، گـفتـم :
ذاکَ دَعـــــوایَ وَ هـــٰـا اَنـتَ وَ تـِلـــــــکَ الایــّـام
معنی بیت : گفتم : تـو بر من بی ریـای عاشق رحم نمیکنی ، این ادّعای من است ، اینک این گوی واین میدان! این تـو و این هم روزها یی که در پیش ِ رویمان است تا ببینیم چه ترحّمی در حقِ این عاشق ِ مُخلص وصادق می کنی!
حافظ رندانه قصد دارد معشوق را درشرایطِ معذوراتِ اخلاقی قراردهد تا موردِ توجّه قرارگیرد.
حـافـــظ ار مـیـل بـه ابــروی تـو دارد ، شـایـد
جـای در گـوشــهی مـحـراب کـنـنـد اهل کلام
میل : آرزو ، اشتیاق
شایـد : شایسته است ، رواست
اهل کلام : اهل علم وادب ودانش، سخنرانان وواعظان
معنی بیت : اگر حافظ شیفته وشیدای ِ کیفیّتِ محراب گونه ی ِ ابروی ِتو شدبیجانیست،شایسته است ازآن جهت که
که سخنرانان در گوشهی محراب به وعظ وسخنرانی می پردازند واین گوشه رادوست دارند.
بجزابروی تومحرابِ دل ِ حافظ نیست
طاعتِ غیرتودرمذهبِ مانتوان کرد.
مرحبا برابر مبارک باد نیست. مرحبا= خوش آمدی ( سلام/ درود/ترحیب)
در گذسته گاه پیام ها را با کبوتران نامه بر میفرستادند.=>
درود ای کبوتر پیام رسان فرخنده پی ( خوشقدم) ....
که ازو خصم به دام آمد و معشوقه به کام
معشوقه به کام عطف به خصم به دام آمد است پس میشود معشوقه به کام آمد اما احتمالا اینجا به این معنا نیست که معشوقه به کام خود رسید بلکه معشوق به کام آمدن یا بودن کنایه از رسیدن به معشوق است مثلا حافظ میگوید گل در بر و می در کف و معشوق به کام است که ترجمه این است که معشوق هم طبق خواسته و میل ماست و در واقع به کام من است چرا که در مصرع بعد میگوید سلطان جهانم به چنین روز غلام است که اگر ترجمه کنیم معشوق به مراد خود رسیده چگونه میگوید سلطان جهانم به...(سلطان جهان امروز غلام من است) پس یک من مضاف الیه کام باید در تقدیر گرفت و معشوق به کام بودن به معنای از معشوق به میل من است میباشد فافهم...
حال در این بیت میگوید یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد... که سوال است چرا گفت این و نگفت آن یا ... که فعلا جای بحث این مورد نیست پس ترجمه میشود خدایا لطف ازلی و جاویدان و مانا بدرقه راه قافله - زیرا قافله در حرکت است و طی راه میکند- چراکه به واسطه آن قافله دشمن من- حسودان و نفهمان و زاهدان و صوفیان در یک کلام دشمن عشق و عاشقی- به دام آمد نه به معنای اینکه فقط شکست خورد بل به معنای اینکه مکر قافله کارگر شد و دشمن فریب نیرنگ را خورد و شکست خورد و نیز علاوه بر شکست دشمن مرا به مراد خویش رساند و معشوق را به کام من و طبق میل من آورد
این بود نکته ای کوچک که احساس کردم لازم است بیان شود و در حاشیه بالا به اشتباه مقول است حاشیه ها به شدت پراز اشکال هستند که علتش عدم شناخت صحیح مبانی عرفانی و فلسفی و نیز ادبیات فارسی و ادبیات عرب است و نیز دقت نکردن و به کار نگرفتن از ذهن پویاست در ضمن آخوند داریم تا آخوند یکی مثل علامه مطهری ره کتاب عرفان حافظ مینویسد و یکی هم... پس برای تفسیر اشعار حافظ بیطرف باشید و تنها یک عاشق میتواند حرف عاشق -حافظ- را بفهمد چون تا وارد عشق نشوید هرگز نمیفهمید سوز و کام و... چیست و شنیده هایمان مثل شنیدن صدای آب است نه نوشیدنش فافهم و تأمل
حقیقتا ساعت 11 شب حس شرح شعر حافظ نیست پس به ذکر این نکته بسنده میکنم
یاعلی مددی
سدرة المنتهی
سِدرَةُ المُنتَهیٰ جایگاه یا درختی در آسمان که در قرآن و حدیث معراج به آن اشاره شده است. پیامبر(ص) در سفر معراج سدرة المنتهی را مشاهده کرده است.
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام
حافظ در باره پرنده ای با ما سخن گفته ، چنان به او خوش آمد میگوید که گویی دیر زمانی ست این پرنده به سفر رفته و از او جدا بوده است . این پرنده فرخ پی است یعنی هر جا پا بگذارد برکت و شادی با خود به همراه آورده ، پیام او نیز سر زندگی ، برکت و شادی میباشد . در مصراع دوم بار دیگر به او خوش آمد گفته و برابر معمول از او سوال میکند چه خبر ؟ خوش گذشت ؟ ما کجا و دوست ما کجا ؟ نکند راه گم کرده ای ؟ بنظر میرسد حافظ در عین شادمانی از بازگشت پرنده که از ابیات بعد درخواهیم یافت جان اصلی و خدایی اوست ، کمی هم به دلیل تاخیر در بازگشت از او گله مند است .
یا رب این قافله را لطف ازل بدرقه باد
که از او خصم به دام آمد و معشوقه به کام
حافظ بازگشت پرنده جان به آشیانه اصلی خود که قلب انسان است را لطف ازل (خدا ) میداند و قولی که او در روز ازل داد که اگر انسانی او را بخواند ، او اجابت خواهد کرد . پس حافظ یا هر انسانی اگر طلب او را داشته باشد و در این خواست بکوشد سرانجام دیر یا زود پرنده جان جانان او باز خواهد گشت .حافظ میفرماید این قافله ایست که از ازل براه افتاده و بنای زندگی یا خدا از آغاز خلقت چنین بوده است . این قافله که میلیارد ها و نمیدانیم چه مدت ، زیرا ازل زمان در فرم نیست که اندازه گیری کنیم ، در راه است ، و مقصود حضور کامل خدا در قالب ماده در این جهان فرم که انسان به دلیل خصوصیات ویژه و شرافت بر سایر موجودات بهترین گزینه است . در مصراع دوم حافظ میفرماید در مخالفت با تحقق هدف ذکر شده خصم و دشمنی نیز وجود دارد که قسم خورده تا حد امکان در این کار اخلال کند زیرا به دلیل کبر و حسادت خود را که از جنس آتش است شایسته تر از انسان میداند .اما حافظ این خصم را در بند کرده و دیو چو بیرون رود فرشته در آید . پس اکنون پرنده عشق او به آشیان بازگشته و دل در بر و معشوق بکام است .
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام
حافظ انتهای این ماجرای عاشقی خدا و انسان را بی انتها میداند زیرا چیزی که آغاز آن در تصور کسی نمیگنجد پس پایان آن را نیز ما نمیدانیم و این ازل و ابد تنها واژگانی روان شناختی میباشند
که صرفا برای انتقال پیام ها از آن استفاده میشوند و نباید با ذهن
خود در جستجوی اندازه گیری آنها باشیم .
گل ز حد برد تنعم ، نفسی رخ بنما
سرو مینازد و خوش نیست خدا را بخرام
گل نماد انسان است که برخورداری از نعمتهای این جهان را از حد گذرانده و کاملاً غرق در افزودن به دلبستگی های این جهانی خود شده و از کار اصلی خود در جهان غافل و باز مانده است .
پس ای جان اصلی و خدایی انسان ، برای لحظه ای هم که شده به درون این انسان خرامیده و به آرامی وارد شو زیرا اگر انسان غرق در دنیا متوجه شود با همین یک لحظه هم مخالفت خواهد نمود زیرا حضور جان اصلی را مترادف با از دست دادن چیزهای بی ارزش این جهان میداند . پس ای سرو خوش قامت حضور و اصل خدایی انسان تو هم اگر ناز کرده و از چنین انسانی دوری گزینی که دیگر سرانجام خوشی نداشته و کار قافله زندگی پیش نخواهد رفت .
زلف دلدار چو زنار همیفرماید
برو ای شیخ که شد بر تن ما خرقه حرام
پس زلف حضرت معشوق ،بر کمر انسانی که برای لحظه و نفسی به جان اصلی خود زنده شد ، حلقه زده و به شیخ یا خود کاذب انسان میگوید برو پی کار خود و دست از سر چنین انسانی بردار زیرا او در این لحظه به اصل خدایی خود زنده شده ، پس بر تن او خرقه تعلقات پست دنیوی و حب جاه و منزلت توهمی این جهان حرام است .
مرغ روحم که همی زد ز سر سدره صفیر
عاقبت دانهٔ خال تو فکندش در دام
بار دیگر حافظ پرنده فرخ پی که مرغ روح انسان است را به یاد آورده و میفرماید انسان جایگاهی بس رفیع و بالا داشت ، در تزدیگترین مکان ممکن به خدا ، اما از روی درخت سدره به یکباره با صفیر که نشان از عالم دانستن خود و با تحریک خصم درون بود پر کشید و در بیابانهای خشک سرگردان شد اما اکنون بازگشته و حافظ در ابتدای غزل به او خوش آمد گفت ، در مصراع دوم حافظ به فلسفه بازگشت مرغ روح انسان می پردازد . حافظ در غزل سیصد و چهار سروده بود که ؛
روز ازل از کلک تو یک قطره سیاهی
بر روی مه افتاد که شد حل مسایل
و آن قطره جوهر چیزی نیست جز جوهر و ذات خدا که بر روی مه یا انسان افتاد که موجب حل مسایل شد و حافظ همین جوهر را که بر روی ماه انسان نقش بسته ، دانه خال حضرت معشوق میداند که بواسطه اینکه انسان از جوهر و جنس خدا میباشد و بازگشت هر چیزی به اصل خود جزیی از قوانین هستی میباشد ، پس انسان نیز چاره ای جز بازگشت به اصل و ذات خود نداشته و سرانجام همین خال ،انسان ستیزه گر را به دام انداخته و موجب بیداری او شده ، به اصل خود باز میگردد . تقارن دانه با خال را حافظ با منظوری خاص بکار برده است . مرغ یا انسانی که همه چیزهای این جهان را در دل و مرکز خود قرار داده و از آنها طلب خوشبختی و امنیت میکند با خود می اندیشد که حال به همه چیز رسیده ، پس اندکی معرفت و برای مثال غزلهای حافظ را نیز بیاموزد و البته با نیت بهره بردن از آنها در محفلی برای مطرح کردن خود به عنوان انسانی معنوی و قرار دادن این معرفت در کنار چیزها و برتری های دیگر این جهانی خود کاذبش . اما این مرغ که با چنین نیتی این دانه را هدف قرار داده و میخورد نمیداند که این دامی نیکوست برای او . انسان پس از ورود به دنیای عرفان ولو با هدف ذهنی ، عاقبت درخواهد یافت که جهانی به مراتب ارزنده تر که میتواند نیکبختی ابدی برای او به همراه داشته باشد نیز وجود دارد و چه بسا آتش عشق جوهر و ذات اصلی در او زبانه کشد و با کوشش در راه عاشقی به اصل خدایی خود باز گردد.
چشم بیمار مرا خواب نه درخور باشد
من لَهُ یَقتُلُ داءٌ دَنَفٌ کیفَ ینام
حافظ میفرماید کسی که جهان بینی و نگاهش به جهان بیمار است چگونه سزاوار خواب در ذهن میباشد ؟ برای مثال آیا کسی که میداند قرار است او را به مقتل برند میتواند آسوده بخوابد ؟ رفتن به خواب ذهن نیز با مردن فرقی ندارد پس بهتر است انسان از این خواب گران برخیزد .
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاکَ دعوایَ و ها انتَ و تلکَ الایام
حافظ خطاب به حضرت معشوق ادامه داده ، عرضه میدارد
پیش از این گفته بودم که به من یا انسانی که اخلاص او بر تو ثابت شده رحمی نکرده و خود کاذبش را کشته ، از میان برداری
حال ببینیم چه میشود و آیا رحمانیت و مهربانی تو این دعا را مستجاب میکند که این خود کاذب را از میان برداری تا این مرغ روح سرگشته به آشیان خود بازگردد .
حافظ ار میل به ابروی تو دارد شاید
جای در گوشه محراب کنند اهل کلام
اهل کلام که امروزه نیز به آن علم کلام میگویند و جزیی از دروس حوزوی میباشد غالباً سخنوران خوبی هستند ولی پای عمل که برسد اکثراً پای در گل مانده و یارای به فعل درآوردن سخنان خود را ندارند ، پس حافظ میفرماید که شایسته است او یا انسان میل به ابروی حضرت معشوق داشته باشد . ابروی حضرتش نمادی از گنبد و چرخ نیلی و همه زیبایی ها و نعمتهای این جهان است و شاید یا شایسته است که انسان از همه نعمتهای دنیوی برخوردار شود و اگر او سخنانی در باب دل بریدن از دنیا گفته است به معنی گوشه گیری ، کاهلی و تحمل سختی های زندگی نبوده ، بلکه انسانی که به خدا زنده شود ، پویا ، فعال و خلاق خواهد بود و طبعاً دنیای مادی او نیز بهتر خواهد شد پس دلبسته و عاشق دنیا نشدن ملاک بوده و انسان سالک نباید از کمبودها غمگین و از فراوانی ها شادمان شود .
اما برخی از اهل کلام برداشتی اشتباه از عدم تعلق خاطر به دنیا داشته و گمان میبرند ترک دنیا گوشه گیری و کاهلی ست و درمحراب به عبارت و نماز نشستن آنها را به سرمنزل مقصود میرساند . اما راه حافظ که راه عاشقی ست راهی متفاوت بوده و برخورداری انسان از مواهب دنیوی مانعی برای وصل نبوده و بلکه نظر به ابروی حضرت معشوق که جلوه ای از حضور حضرتش در این جهان میباشد هر لحظه انسان را با یاد او مانوس کرده و به این ترتیب سالک هر نفس در نماز و طاعت حضرتش میباشد .
🌹
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام و عرض ادب
بیت هشتم مصرع دوم
من لَهُ یَقتُلُ داءٌ دَنَفٌ کیفَ یُنام
یُنام باید یَنام باشد
چون یُنام فعل مجهول است و چون این فعل لازم است نمی تواند مجهول شود
فعل ثلاثی مجرد است
کسی که دردی کشنده او را می کشد چگونه می خوابد؟
اگر فرض کنیم ثلاثی مزید از باب إفعال بوده و مجهول شده است، آنگاه اصلا این معنی را نمی دهد
أَنامَ خواباند - یُنیمُ می خواباند - یُنامُ خوابانده می شود
در این صورت معنا چنین می شود:
کسی که دردی کشنده او را می کشد چگونه خوابانده می شود؟
در این بیت:
چشمِ بیمارِ مرا خواب نه در خور باشد
من لَهُ یَقتُلُ داءٌ دَنَفٌ کیفَ یَنام؟
یک اشکال دیگر هم وجود دارد و لازم است یک ضمیر مفعولی برای ارجاع به «مَن» وجود داشته باشد؟ یَقتُلُه
و بدون این ضمیر معنا ناقص است و ضمیر موجود در «له» کفایت نمی کند.
روزهایی ذهنم را به خود مشغول داشته بود تا اینکه با یکی از اساتید بزرگ ادبیات عرب صحبت کردم ایشان هم پذیرفتند که جمله با این ترکیب ایراد دارد و فرمودند باید این چنین باشد:
من له یقتلُ داءَ دنفٍ کیف یَنام
ترجمه: چه کسی توانا باشد، بیماری یک بیمار بی خواب را بکشد (علاج کند)
«کیف» در اینجا استفهام انکاری است. «کیف یَنام» یعنی «لا ینام» است یعنی نمی خوابد یعنی بی خواب است و جمله «کیف یَنام» صفت برای «دَنِف» است. بیماری که نمی خوابد.
ترکیب:
داء مفعول به و منصوب – دَنِف: مضاف الیه و مجرور – و جمله «کیف یَنام» صفت برای «دَنِف»