گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۸

ای رُخَت چون خُلد و لَعلَت سَلسَبیل
سَلسَبیلت کرده جان و دل سَبیل
سبزپوشانِ خَطَت بر گِردِ لب
همچو مورانند گِردِ سَلسَبیل
ناوَکِ چشمِ تو در هر گوشه‌ای
همچو من افتاده دارد صد قَتیل
یا رب این آتش که در جانِ من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل
من نمی‌یابم مجال ای دوستان
گرچه دارد او جمالی بس جمیل
پای ما لَنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نَخیل
حافظ از سرپنجهٔ عشقِ نگار
همچو مور افتاده شد در پایِ پیل
شاهِ عالم را بقا و عِزّ و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قَبیل

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش آرش خیرآبادی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۰۸ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1391/07/03 06:10
هوشنگ

سلام. باید تخلص شاعر در بیت آخر باشد به نظر من بیت آخر و بیت یکی مانده به آحر جابجا شده است.

1391/10/31 13:12
حسین

در پاسخ به حاشیه هوشنگ عزیز :
به نظر می رسد خواجه زمانی که مجبور بوده در مدح زمامداری بیتی بسراید، با زیرکی غزل خود را می سروده و منظور خود را بیان می نموده حتی تخلص خود را هم می اورده، سپس بیتی هم در مدح حاکم به پایان غزل می افزوده و منتی سر او می گذاشته است.

1392/11/26 19:01
علی

نظر این حقیر این است که خواجه رند شیرازی بدون کوچکترین توجهی به ملوک و یا زمامداران در مدح و ثنای معشوق ازلی خود (شاه عالم) با چنان رندی شعر می سروده که ملوک انرا به خود و عوام الناس به معشوقان زمینی وی نسبت میدادند.
اگــر بینــی در ایــن دیــــوان اشــــعار
خـــرابـات و خــــرابـاتـی و خــــمار
شـــراب و شــاهـد و شــمع و شبســتان
خــــــروش بربــــط و آواز مســــتان........
چــو هریک را از این الفاظ جــانی است
به زیــر هریـــک از اینها جــــهانی است...
شمس مغربی
هـــــاتف اربـــاب معرفت، که گهــــی
مســـت خــوانندشان و گــــه هشــــیار
از مــــی و بــــزم و ســـاقی و مطــرب
وز مُــــــخ و دیـــر و شـــاهد و زنــار
قصــــد ایشــان نــهفته اســـراری است
کـــه بـــه ایـــما کـــنند گــاه اظهـــار... هـــــاتف اصفهانی
هــــر آن معنــی کــه شــد از ذوق پیـدا
کجـــا تعبیــــر لفظــــی یـــــابد او را
چــــو اهـــل دل کند تفسیـــر معنــــی
بــه ماننــدی کـــند تعبیـــــر معنـــــی.... شیخ شبستری

1394/10/05 08:01
ناشناس

بادرود وسلام به حضرت خواجه حافظ و همه دوستاران او. مسئله مهم در فهم متون معرفتی این است که باید بین متکلم و مخاطب گونه ای از سنخیت وجود داشته باشد تا اراده متکلم قابل درک باشد . البته این سنخیت مقول به تشکیک است . هرچه سنخیت قویتر باشد امکان ارتباط و درک بیشتر میگردد. اشعار جناب خواجه ره سفرنامه و به تعبیری معراجنامه اوست وبه منزله شناسنامه این مرد الهی و این فرزند قران وولیده سحر محسوب میگردد. دیولن خواجه کتاب بزرگ وعمیق توحید اعظم است که در وجود ان مرد الهی حرف به حرف کلمه به کلمه سطر به سطر و صفحه به صفحه ان حک شده است .در هر حال کسانی از اینگونه متون بهره مند واقعی نه حالی و زود گذر میشوند که سنخیت علمی و عملی با ان محد عظیم الشان داشته باشند . اللهم الرزقنا

1395/08/15 02:11

ای رُخت چون خـُلد و لعلت سلسبیـل
سلسبـیـلـت کرده جان و دل سـبـیـل
"شاه شجاع"انیس ومونسِ حافظ، غزلی دارد با این مطلع :
ای به کام عاشقان حـُسنت جمیل
کی گزینـد بـیـدلی بر تـو بـدیـل
حافظ به استقبال از غزلِ "شاه شجاع" این غزل را سروده است
خـُلـد : بهشت لعل : استعاره از لب
سلسبیل: چشمه ای دربهشت که آبِ گوارایِ حیات درآن جاریست،می خوشگوار
سبیل :راه وطریق ، به رایگان در اختیارگذاشتن،وقف نمودن ، مباح ساختن ،کنایه از خونِ حلال
"جان و دل سبیل کردن" یعنی جان و دل را وقف کردن وفـدا کردن
ای که چهره وسیمایِ تو همانندِ بهشت است و لبت همچون چشمه ای خوشگوار،شیرین وجانبخش به مانندِ سلسبیلِ بهشت که آبِ گوارایِ حیات جاریست....... .بقیه درادامه مطلب
ای رُخت چون خـُلد و لعلت سلسبیـل
سلسبـیـلـت کرده جان و دل سـبـیـل
"شاه شجاع"انیس ومونسِ حافظ، غزلی دارد با این مطلع :
ای به کام عاشقان حـُسنت جمیل
کی گزینـد بـیـدلی بر تـو بـدیـل
حافظ به استقبال از غزلِ "شاه شجاع" این غزل را سروده است
خـُلـد : بهشت لعل : استعاره از لب
سلسبیل: چشمه ای دربهشت که آبِ گوارایِ حیات درآن جاریست،می خوشگوار
سبیل :راه وطریق ، به رایگان در اختیارگذاشتن،وقف نمودن ، مباح ساختن ،کنایه از خونِ حلال
"جان و دل سبیل کردن" یعنی جان و دل را وقف کردن وفـدا کردن
ای که چهره وسیمایِ تو همانندِ بهشت است و لبت همچون چشمه ای خوشگوار،شیرین وجانبخش به مانندِ سلسبیلِ بهشت که آبِ گوارایِ حیات جاریست .
("سلسبیلت کرده" یعنی سلسبیل برای توکرده)
معنایِ اول مصرع دوم:
چشمه یِ سلسبیلِ بهشت، بامشاهده یِ بهشتِ رخسارِتو، جان ودل ووجودش راازبهرِ تو وازبرایِ تو وقف نموده ودر دهانِ توحلول پیداکرده است. بهشت سلسبیلش راتقدیمِ بهشتِ رخ یارنموده است.
معنایِ دوم :
عجبا چشمه ی سلسبیلِ بهشتِ رخِ تو بجایِ آنکه جان وحیات ببخشد،برعکس ریخته شدنِ خونِ جان ودلِ عاشق را مباح وپاک دانسته وآن راقربانی می کند.این نوع گله مندی به منظورِ تحریک وجلبِ توّجهِ یارامجام می گیرد.(حسنِ طلب)درمعنایِ دوم:
باکه این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کشت مارا ولبِ عیسی مریم بااوست
سبـز پـوشـانِ خـَطَــت بـر گـِرد لـــــب
هـمـچـو حـورانـنـد گــِـرد سـلـسبـیـل
سبـز پـوشـانِ خـطــت :موهای ریزولطیفِ دورِ لب،استعاره ازمِهرگیاه ،گیاهی که دارای اثرات درمانی بسیار است وبه عقیده قدما هرکس با خود داشته باشد مهر و محبّت همگان را به خود جلب می کند.
واژه یِ "سبزپوشان" به این دلیل آمده که مفهومِ"تازگیِ روئیدن" و "سبزشدنِ "مو وطراوتِ نوجوانیِ معشوق رانیز برساند،ضمنِ آنکه "سبز پوشان" صرف نظر از معنایِ لغوی، کنایه از فرشتگان وحوریان و اهالیِ بهشت است.
موهایِ نرم وتازه سبزشده یِ گِرداگردِلبت، همچون حوریانی هستند بر پیرامونِ سلسبیلت (براطرافِ لبِ تو) لبِ یار یادهانِ یار همچون چشمه‌یِ شیرین وگوارائیست وموهایِ اطرافِ آن مثلِ حوریان وپریانِی که برگرداگردِ چشمه یِ سلسبیل درطوافند.
"خط "بع معنای ِموهای ریزاطرافِ لب وصورت ،درشعرِ کهن جایگاهِ ویژه ای داشت وازمحاسنِ معشوق قلمدادمی شد:
"سبزه یِ خطِ "تودیدیم وزبستانِ بهشت
به طلبکاریِ این مِهرِگیاه آمده ایم
نـاوکِ چـشـم تــو در هـر گــوشـــه‌ای
هـمـچـو مـن افـتــاده دارد صـد قـتـیـل
ناوک : تـیـر ، استعاره از مـژه است
قتیل : کشته شده ،قربانی
تیرِمژگان تـو ازبس که اثربخش است ،در هر گوشه‌ای صدها کشته‌ همانند من دارد .
دل که از ناوک مژگان تـو در خون می‌گشت
باز مشتاق کمانخانه‌ی ابروی تـو بود
یـا رب ایـن آتـش که در جان مـن‌است
سرد کن زانـسان که کـردی بر خلـیـل
خدایا، این آتش سـوزانده یِ عشق را که بر جان من افتاده سرد کن ، آتشِ عشق تحمل سوزاست "که عشق آسان نموداول ولی افتادمشکلها" عاشق بسیاری اوقات ازسختی ها ومشقتی که ازعشق حاصل می گردد طاقتش تمام می شود. همان گونه که
فرمان دادی :"ای آتش بر ابراهیم سـرد و بی‌گزند شـو " و آتش سردگشت ومبدّل به گلستان شد (اشاره به داستانِ حضرت ابراهیم است).اماحافظ عاشقی نیست که ازخدابخواهد آتشِ عشق راخاموش گرداند،بلکه رندانه قصدداردآتشِ فراق تبدیل به گلستانِ وصل گرددواوبهره مندشود.
حافظ همیشه به شعله وربودنِ آتشِ عشق می‌بالد و می‌نازد :
زین آتش نهفته که در سینه‌ی من است
خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت
مـن نـمی‌یـابم مـجال ، ای دوستـان !
گـر چـه دارد او جمـالی بـس جـمـیـل
مجال : مهلت ،فرصت ، اجازه
جمیل : زیـبــا
ای دوستان ! اگر چه او چهره‌ای بس زیبا داردو مرا مجذوب می سازد، ولی من دردوره یِ هجران بسرمی برم وازفرصتِ عشقبازی با او محرومم . من امکانِ معاشقه با او را ندارم.
منِ خاکی که ازاین درنتوانم برخاست
ازکجابوسه زنم برلبِ آن قصرِبلند
پـای ما لنـگ ست و مـنـزل بـس دراز
دسـت مـا کوتـاه و خـرمـــا بر نـخـیـل
لنگ : شکسته و علیل و ناتـوان
منزل : مقصد وبارگاهِ معشوق
نخیل : درختِ خرما ونخل بلند
این بیت آنقدرشاعرانه ودارای تصویر وقابلِ فهم برایِ عموم است که تبدیل به ضرالمثل شده است
سرمنزلِ مقصود وبارگاهِ معشوق دردوردست هاواقع شده وبرای رسیدن به آن بایداز هفت خانِ رستم عبورکرد .ازبختِ بد پایِ مانیز شکسته وناتوان است و ما قدرتِ راه رفتن نداریم ، وصالِ یار همانند خرمایی بر بلندای نخل است و دستانِ کوتاه ما بدان نمی‌رسد. لوازم وابزارِفوق العاده نیازاست که مانداریم.
بدان کمرنرسد دستِ هرگدا حافظ
خزانه ای به کف آور زگنجِ قارون بیش
حـافــظ از سـرپـنـجـه‌یِ عشق نـگار
همـچو مـور افتـاده شد در پـای پـیــل
"سرپنجه" کنایه از قدرت و تواناییِ فوق العاده است. عشق به عقاب یاشیر ویاهرموجودی که دارایِ سرپنجه ای قوی هست تشبیه شده ودرمقابل، شاعرآنقدر ضعیف وناتوانست که بمانندمورچه ایست که درزیرپایِ فیل له شده است.
اندرآن ساعت که برپشتِ صبابندندزین
باسلیمان چون برانم من که مورم مرکب است؟
شــاه عـالـَــم را بـقــا و عـــزّ و نـــــاز
بـاد و هرچیزی که باشد زیـن قـبـیـل
شاه علم همان شاه شجاع است.
جاودانگی ، عزت ، ارجمندی در نازوتنعّم وافتخار وخلاصه هرآنچه که ازاین قبیل است همه نصیبِ شاه شجاع بادا.
آرزومندم "سلامت وسعادت وسرافرازی وثروت"وهرچیزخوب وباارزش قسمتِ شاه عالم باشد.

سال وفال ومال وحال واصل ونسل وتخت وبخت
بـادت انـدر شـــــــهریــاری بــرقــــــرار و بــادوام
سـال خــرّم فـال نیـــکو مـال وافــــرحـال خــوش
اصـل ثــابت نســل بـاقی تخت عـالـی بخت رام
درموردِشأنِ نزولِ این غزل بایدبه یاد داشت:
شاه شجاع پادشاهی شاعر،ادیب وبافرهنگ بوده ودربارگاهِ خویش مجلسِ شعروشاعری ترتیب می دادوهرازچندی به رسمِ معمول، ازشاعرانِ سرشناس وبزرگانِ عرصه ی شعروشاعری دعوت بعمل می آورد تا ساعاتی رادرکناریکدیگربه مشاعره،مباحثه وشعرخوانی بگذرانند.امّاآنچه که درخورِتوّجه است این است که:
حافظ هرگاه به قصدِمدّاحیِ کسی یا پاسخگویی به ادّعایِ مدّعیان،شعر می سرود سعی می نمود ضمنِ پردازشِ اصلِ موضوع، غزلیاتِ خودرا با مضامینِ بکرِ عاشقانه، عارفانه وحتّاعامیانه ،حکمت وفلسفه غنی سازی کند وبگونه ای ادایِ مطلب نماید که هیچ یک ازغزلها در محدوده یِ "مدح" ودرحصارِ"یک حادثه یِ تاریخی" باقی نمانَد.
صرفنظرازاینکه بینِ حافظ وشاه شجاع یک ارتباطِ خصوصی وپیوندِ دوستیِ دوطرفه وبسیار عمیق وعاطفی جریان داشت ، ملاحظه میگردد که دراین غزل نیزمثلِ همیشه سعی نموده بُعدِ ستایشِ وابرازِ احساسات، درسایه یِ ابعادِ دیگرِغزل مانند:"بکارگیری ِ ایهام واشاره –معماریِ چینشِ کلمات وآرایشِ واژه ها-تصویرسازی وایجادتناسب و..... فرو رود ودامنه یِ سخن بصورتِ عمومی وفراگیرتوسعه پیداکند تا امکانِ برداشتِ معنی وفیض بردن ازلطافت وظرافتِ غزل برایِ همگان، حتّا آنهاکه ازشأنِ نزولِ غزل بی اطلاعند میسّرگردد.
کوتاه سخن اینکه: گرچه بسیاری ازغزل هایِ حافظ به مناسبتِ خاصی یادراستقبال ازغزلی یادرپاسخ به ادّعایِ مدّعیانِ شعروشاعری وتحتِ تأثیرِرخدادهایِ اجتماعی به رشته ی نظم کشیده شده اند،لیکن چنانچه می بینیم،گستره یِ معانیِ ترکیبات ومفاهیمِ عبارات،درقیدِ زمان ومکان متوقف نشده وآنچنان عمومیّت دارندکه بدونِ لحاظ قراردادنِ جایگاهِ نزولِ غزل نیز، هرکسی می تواند باکاوش وغور در ترکیباتِ بدیع وبِکرِ عاشقانه وشاعرانه یِ بیت بیتِ هریک ازغزلها، غم واندوه ازخاطرِ خویش زدوده و ازهنرنمایی ،خلاقیّت و خیالپردازیِ شاعر لذّتِ ببرد.
مدّعی گولغزونکته به حافظ مفروش
کِلـکِ مـا نیـــز زبـانیّ وبیـــانی دارد

1402/12/26 13:02
آسمان آزاد

در معنی بیت دوم مانند غزل 14 (گفتم ای سلطان خوبان - بیت 6) اشتباه معنی کردید. در همان غزل توضیح دادم. اینجا هم موهای تازه رسته شده که به رنگ سیاهی کمرنگ یا سبزه میزنه به مورچه شبیه شده و نسخه ای که به جای موران «حوران» آورده اشتباه است. به همان دلیلی که در غزل 14 گفتم. این تعبیر و تصویر در اشعار شاعران دیگر هم هست. 

1395/11/11 10:02
عبدالرضا یوسفی

سلام. سلامی چو بوی خوش آشنایی
توضیحات جامع جناب آقای سید علی ساقی در بیان شرح معانی این غزل که روانی و لطافت لفظی کمتری نسبت به اغلب اشعار حافظ دارد و خصوصا بیت مثالی که از سایر غزایات خواجه آورده اند کمک کننده و سزاواز قدردانی است.
شعر حافظ همه بیت الزل معرفت است...

1399/01/07 15:04
تماشاگه راز

حافظ در غزل شمارهٔ 308 قصیده زیر را تضمین نموده است :

شمارهٔ 138 - در مدح علاء الدوله اتسز

رشیدالدین وطواط
رشیدالدین وطواط » قصاید

ای روی تو چو خلد و لب تو چو سلسبیل
بر خلد و سلسبیل تو جان و دلم سبیل
--
علامه قزوینی در مجله یادگار سال اول شماره هشت قصیده بالا را از ادیب صابر میداند .
صاحبنظران بررسی و تصحیح نمایند.

1399/02/27 17:04
پیام

بنظرم در مصراع اول بیت ششم، از لحاظ معنی و سازگاری معنوی کلمات، اینگونه متناسب می نماید:
"پای ما لنگ است و منزل بس بعید"
چون "دراز" میتواند صفت راه باشد و نه صفت "منزل".
حال از لحاظ وزن هم آیا چنین است یا خیر، اساتید فن باید اظهانظر فرمایند.

1399/08/17 18:11
برگ بی برگی

ای رخت چون خلد و لعلت سلسبیـل
سلسبـیـلـت کرده جان و دل سـبـیـل
حافظ رخ و دیدار روی حضرت معشوق را بهشت ، و وصل یا یکی شدن با حضرتش را سلسبیـل و سرچشمه آب گوارای زندگی بخش میداند و برای عارف چیزی بجز این معنا نیست درمصرع دوم
حافظ به مطلب مهمی اشاره کرده و میفرماید برای انسانهایی که ستیزه و مقاومت نکرده و تسلیم خدا هستند ،سلسبیـل و سرچشمه آب حیات خود راه خود را به جان و دل انسان سالک باز نموده و این آب گوارا یا می خرد ایزدی در چنین انسانی جریان می یابد تا او را به خدا زنده کرده و در بهشت یا دیدار روی حضرت معشوق جاودانه کند .
سبـز پـوشـانِ خـطــت بـر گـِرد لـــــب
هـمـچـو مورانـنـد گــِـرد سـلـسبـیـل
همه انسانها سبز پوش به این جهان فرم و ماده پای میگذارند یعنی که همه از جنس خدا و خرد یا هشیاری خالص خدا هستند . آمده است که آدم و حوا پس از هبوط به این جهان مادی تنها با چند برگ درخت خود را پوشانده بودند که سبزی آن تمثیل پاکی انسان است یعنی ورود هشیاری خدایی به این جهان فرم. پس
سبز پوشان کنایه از همه انسانها ست که در خطه و ملک حضرت حق به دنیا آمدند و همگی ذاتاً تمایل به وصل و یکی شدن با حضرت معشوق دارند زیرا که از جنس او هستند و بنا بر قانونی که هر چیزی مجذوب به اصل خود میشود ، پس انسان نیز بالفطره بسوی خدا کشش پیدا میکند . حافظ امواج انسانی و کثرت آنها را به دسته های بزرگ مورچگان تشبیه میکند که گرد این چشمه آب گوارا جمع شده اند و میخواهند از این آب بهره ببرند . اما علت اینکه تنها افراد معدودی به این آب گوارا یا همان می خرد ایزدی دست یافته و دوباره سبز پوش میشوند را در ادامه غزل پی میگیرد .
نـاوکِ چـشـم تــو در هـر گــوشـــه‌ای
هـمـچـو مـن افـتــاده دارد صـد قـتـیـل
حافظ میفرماید درهر گوشه از این جهان و فارغ از هر گونه رنگ و نژاد و اعتقاداتی ، ناوک و تیر مژگان حضرت معشوق انسانهای یبسیاری (صد یا هزاران و یا میلیون ها نفر ) را هدف گرفته و کشته خود گردانیده است . یعنی که لطف و عنایت خدا برای دعوت ارجعی الی ربک تنها شامل گروهی از انسانها با باور و دین خاصی نبوده و او از همه انسانها دعوت به بازگشت به اصل خدایی خود نموده است اما اینکه چرا فقط تعداد کمی به این ندا پاسخ مثبت میدهند هنوز جای پرسش دارد .
یـا رب ایـن آتـش که در جان مـن‌است
سرد کن زانـسان که کـردی بر خلـیـل
در اینجا آتشی که در جان انسان است آتش عشق نبوده و منظور آتش دلبستگی ها و اسارت او در ذهن میباشد و حافظ خود را مثال میزند اما در واقع روی سخن با نوع انسان است که با تعلق خاطر و با قرار دادن چیزهای مادی این جهان مانند ثروت ، قدرت و مقام و امثالهم در دل و مرکز خود ، و همچنین توهمات ذهنی که آنها را باور و اعتقادات و مذهب خود قرار داده است ، آتش و جهنمی برای خود تدارک دیده است که هر لحظه عذاب و آتش در جان او زبانه میکشد ، در حقیقت این خود کاذب انسان است که چنین درد و آتشی را مهیا کرده است . در مصرع دوم حافظ از خدا میخواهد همچنان که این آتش را بر ابراهیم سرد نمود برای انسان نیز چنین کند . اما آتش چگونه بر حضرت ابراهیم سرد شد ؟ او بت های تعلقات دنیوی خود را شکسته و سپس ماه ، ستارگان و خورشید که نماد باورها و اعتقادات تقلیدی پیشینیان بود را پس از افولشان نفی و لا کرده و گفت که افول کنندگان را دوست ندارد و آنگاه بود که خدای واقعی را شناخت و آتش بر او سرد و گلستان شد و او خلیل و دوست خدا شده و به آرامش ابدی گلستان یا ملکوت خدا وارد شد . پس حافظ در این بیت راه را برای عبور از آتش و دردهای ایجاد شده توسط خود کاذب را به ما نشان داده و میخواهد که ما نیز چنین کنیم تا بتوانیم از آب گوارای سرسبیل برخوردار شده و سبز پوش شویم.
مـن نـمی‌یـابم مجال ، ای دوستـان
گـر چـه دارد او جمـالی بـس جـمـیـل
اما حافظ میفرماید به این راحتی نبوده و من (انسان) به دلیل دلبستگی های فراوان به این جهان مجال و فرصتی برای نگاه به جمال روی حضرت معشوق و درک آنهمه زیبایی خیره کننده را ندارد که اگر به چنین درکی رسیده و یک لحظه از تعلق خاطر به چیزهای این جهان فارغ شده و نظر به سوی او بگرداند ، پس از آن محال است به زیبایی های این جهان بنگرد .
بیت به پاسخ این سوال می پردازد که چرا انسانهای بسیار مانند مورچگان گرداگرد چشمه حیات بخش سرسبیل میگردند ولی توان بهرمندی از آن آب زندگانی را ندارند .
پـای ما لنـگ ست و مـنـزل بـس دراز
دسـت مـا کوتـاه و خـرمـــا بر نـخـیـل
اما افرادی نیز هستند که پیغام خدا را دریافت و درک کرده اند ولی لنگ لنگان به سوی سرسبیل میروند ، یعنی کار بر روی خود را مصمم و با پیوستگی انجام نداده و گاهی از خود کاذبشان رها و گاه دوباره اسیر میشوند . حافظ میفرماید راه بسیار دور و دراز است و عمر انسان محدود و کوتاه ، پس انسان باید شتاب کرده ، به یکباره و با قاطعیت برجهد تا به مقصد برسد . و این مصداق ضرب المثل معروف است که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل .
حافظ از سرپنجهٔ عشق نگار
همچو مور افتاده شد در پای پیل
حافظ باز هم خود را مثال میزند و میفرماید اگر انسان در کار یکی شدن با اصل خدایی خود تعلل ورزد ، پس او که در سرپنجه عشق یا خدا ست و اراده آن نگار یگانه بر نجات انسان قرار گرفته است نیز از این انسان مایوس شده و او را مانند مورچه ای در پای فیل خود کاذب و ذهنی اش رها میکند ، یعنی او را به خود واگذار میکند که کار انسان و رهایی از زیر پای فیل بسیار دشوارتر از قبل میشود . متلاشی کردن این فیل یا کوه خود کاذب که با جمع شدن دلبستگی های انسان و باورهای ذهنی او بزرگ و بزرگتر میشوند دیگر بواقع به معجزه میماند . منظور این است که بهتر است انسان در جوانی و هنگامی که هنوز امیال دنیوی و ذهنی او مانند فیل قدرتمند نشده است تصمیم بگیرد سبز پوش شود.
شاه عالم را بقا و عز و ناز
باد و هر چیزی که باشد زین قبیل
حافظ میفرماید او پادشاه جهان و قدرتمند است و او دارای بقا در این جهان است و عزیز است . اینها همه صفات حضرت حق تعالی ست و همچنین تاز دارد یعنی این انسان است که به او نیازمند است و باید سعی کند به او زنده وسبز پوش شود وگرنه همه اهل عالم نیز اگر لجاجت و مقاومت کنند ذره ای از عزت این پادشاه کاسته نخواهد شد . در حقیقت اوست که همه ناز است و انسان نیز باید سراپا نیاز باشد تا کار به انجام رسد این صفات تنها نمونه ای از صفات حضرتش میباشد و او را اسمای حسنای بسیاری ست و همه از این قبیل میباشند .

1401/01/19 14:04
یزدگرد چهارم

این غزل بسیار مشابه این غزل سعدیست

شراب از دست خوبان سلسبیلست

و گر خود خون میخواران سبیلست

1401/03/10 16:06
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/11/29 09:01
حسین توکلی

یا رب این آتش ...اشاره به امر خدا به آتشی که حضرت ابراهیم را نسوزاندفحوی این بیت رحمت درخواست رحمت خاص و ویژه ای است که خداوند به ابراهیم نمود - همانگونه که حضرت ابراهیم در بدترین شرایط مورد لطف و رحمت قرارداد مرا نیز چنین کن