غزل شمارهٔ ۳۰۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش هامون
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۰۵ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
با سلام
ضمن تشکر از شما در مصرع دوم از بیت سوم " که از سوال ملولیم "صحیح است، نه سال.
موفق باشید.
---
پاسخ: با تشکر از شما، تصحیح شد.
با سلام
به نظر من خوب می شد اگر در کنار سایر توضیحات نوشته هایی از شرح غزل ها را نیز می گذاستید
با تشکر
سلام
فائزه جان کلمه ای که گفتید در مصرع ششم بود نه دوم
اگر میخواستیم بگوئیم مصرع دوم باید گفتت : مصرع دوم از بیت سوم
صلاح ما همه دام ره است و من زین ...
نِیَم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل
بخت : 12 نسخه (801، 813، 818، 819، 821، 822، 823، 825 و 4 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری
بحث : 25 نسخه (792؟، 803، 824، 827، 843 و 20 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی- جاوید
از 40 نسخۀ نوشته شده از سال وفات حافظ تا آخر سدۀ نهم هجری که غزل 299 را دارند در نسخۀ مورخ 836 بیت دوم که همین باشد و 5 بیت دیگر روی برگی بوده که افتاده است و 1 نسخۀ بیتاریخ این بیت را ندارد. 1 نسخۀ بیتاریخ دیگر فقط همین بیت و بیت دوم را دارد و بقیه ابیات آن سرنوشت 6 بیت نخست نسخۀ 836 را داشتهاند. نسخۀ بسیار متأخر مورخ 898 به جای «من زین بحث (یا بخت)» آورده است : «میترسم». علامت پرسش کنار تاریخ نسخۀ 792 به دلیل تشکیک در تاریخ آن است. جز این موارد، 37 نسخه برای مقایسه در دسترس است.
*************************************
*************************************
سلام داریوش بیدل هستم . خدمت دوستان و یاران حافظ عرض کنم که در بیت اول ..به وقت گل شدم از توبه شراب خجل را اگر به عهد گل که چندین و چند پشتوانه خطی ه کهن هم اینگونه ظبط کردند بخوانیم بسیار شیوا تر و دارای معانیه ایهامی فراوانی میباشد به عهد گل یعنی در زمان سلطنت گل و همانا چه شاهی در طبیعت بهتر از گل و اینکه در بیت چهارم مصرع دوم رهروان خواب که ب معنی راهی شوندگان به سوی خواب را ..شبروان خواب بخانیم بسیار زیبا میشود چونان که طراران در شب ره بر کاروانیان میبستند من از طرار خواب خجل شدم که نتوانست مرا بدزدد و با خود به خواب ببرد خجلم چرا چون چشمم از دردی که بر اثر خون گریستن شب دوش داشت بخواب نرفت ..زیباتر مینماید .بسیار متشکرم داریوش بیدل حافظ دوست
به وقت گل شـدم از تـوبــهی شـراب خـَجـِــل
کــه کـس مـبـــاد ز کـــردار نـاصـــواب خـَجـِــل
باتوّجه به اینکه یکی از چیزهایی که در "وقتِ گل – موسم ِبهار" خوشایند نبوده ونیست ،ترکِ شادی وتوبه از شادیخواری(باده نوشی ) است ،"شاعر"که ازشراب خوری توبه کرده بوده بامشاهده یِ بهار وگل وسرسبزی، ازتوبه یِ خویش شرمنده و پشیمان شده وقصدِ شکستنِ آن کرده است وآرزومندِ این است که هیچ کس نیزهمانندِشاعر درچنین شرایطِ نادرستی قرارنگیرد.
البته باشناختی که ازحضرت حافظ داریم روشن است که او هرگز عملن درچنین شرایطی قرارنگرفته است. حافظ یک آزاداندیش بوده و رفتارهایِ خودرابرپایه یِ اعتقاداتِ فردیِ بنامی نهاده وخودراهرگزدراین شرایط قرارنمی داده است .او خوشدلی درایّامِ بهار را جزوِ مسئولیتهایِ انسانی می داندوازاین موهبتِ الهی بهترین بهره رامی برد:
رسیدمژده آمدبهاروسبزه دمید
وظیفه گربرسد مصرفش گل است ونبید....
این بیت زبانِ حالِ کسانیست که ازرویِ مصلحت گرایی(ریاکاری) وبنابه هرعلّتی دچارِ این تضادشده ودردرونِ خویش احساسِ کشمکش می کنند، احساسی که خوشایندِ شاعر نیست وآرزو دارد هیچکس آن راتجربه نکند.
یکی ازمسؤلیتهایِ خطیرِشاعری،هم ذات پنداری وبه تصویرکشیدنِ احساساتِ دیگران،به منظورِ برجسته سازی وبیانِ حقایق است.
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سـه مـاه می خور و نـُه ماه پـارسا میبـاش
صـلاح مـا همـه دام ره ست و من زیـن بـحث
نـیـَـم ز شـاهد و سـاقی بـه هیـچ بـاب خـَجـِل
صلاح: نیکوکاری ، پرهیزگاری -امّا در اینجا به معنیِ "مصلحت گرایی" است.پرهیزگاری ونیکوکاری ازرویِ ریا ومصلحتِ وقت.
گفتیم که شرایطِ مطروحه درمطلعِ غزل،خوشایندِشاعر نیست،چراکه ریاکاری ازنظرگاهِ او عملی زشتِ ونکوهیده است وبه همین سبب دراین بیت به صراحت خودراازانجامِ چنین عملِ زشتی{توبه ازمیخواری آن هم درموسمِ بهار ازروی مصلحت وتظاهربه تقوا} مبّرا کرده وتأکید می کند که :
"مصلحت اندیشی،نیکوکاری و پرهیزگاریِ ریا کارانه" آفت ودامِ راه عشق هستند و سپاس خدای را که من از این اتّهام مبّرا بوده و به هیج وجه نـزدِ معشوق و محبوبِ خویش شـرمنده نیستم .
رندِ عالم سوزرابامصلحت بینی چه کار؟
کارملک است آنکه تدبیروتأمّل بایدش
بـُـوَد کـه یـار نـرنـجـد ز مـا بـه خـُـلق کـریـم
کــه از ســـؤال مـلــــولـیـــم و از جـواب خـَجـِل
باتوّجه به بزرگواری ومنشِ بخشندگیِ یار، این امکان وجوددارد که گناهان وتقصیرات ولغزش هایِ ما نادیده گرفته شود. بسی امیدوارم که یار با آن خصلتِ کریمانه ای که دارداز ما آزرده خاطر نگردد. کاش چنین که تصّور می کنم وانتظار دارم رخ دهد، درغیرِاین صورت شرایط بسیاربدخواهدشد،زیرا که ما حوصلهی بازخواست شدن نداریم و از پاسخ دادن معذوریم .
انتظاری که حافظ ازیار دارد بسیارهوشمندانه وحافظانه است وحق مطلب نیزاین چنین است چراکه یار آراسته به صفاتِ جود وبخشندگی ولطفِ بی کران است وقطعن آنگونه رفتارنخواهدکرد که خُلقِ کریمانه اش کم رنگ گردد.پس باتوکّل واطمینان به این صفاتِ زیباست که شاعر جرأت پیداکرده وبه بانگِ بلند می گوید:از"سئوال کردن ملولیم وازجواب خجل".
طمع زفیضِ کرامت مبُر که خُلقِ کریم
گنه ببخشد وبرعاشقان ببخشاید
ز خون که رفت شب دوش از سـراچهی چشم
شـــــدیـم در نــظــر رهــــــــروان خـواب خـَجـِل
به سبب خونی که شبِ گذشته از چشمانمان جاری شد دچارِ بی خوابی شده ودر برابرِ "سپاهیانِ خواب" که شبانه، چشم ها را به تصرّف درآورده وآرامش به ارمغان می آورند سرافکنده شدیم .
قراروخواب زحافظ طمع مدار ای دوست
قرارچیست صبوری کدام وخواب کجا؟
رواست نرگس مست ار فـکـنــد سـر در پـیـش
که شد ز شیـوهی آن چشـم پـر عـتـاب خـَجـِل
اگر گلِ نرگس [که ازبادِغرور وخودشیفته گی همیشه مست ست] سرش رو به پایین است، شایسته است (حقش هم همین است) چرا که در برابرِ خماری و دلـربـاییِ چشمِ پر کرشمه یِ تو شرمساراست .
به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریبِ چشم توصدفتنه درجهان انداخت
تـویـی که خــوبتـری ز آفـتـاب و شـُـکـر خـــدا
کـــه نـیـسـتـــم ز تـو در روی آفـتــــاب خـَجـِــل
خطاب به معشوق :
ای محبوب تـو از خورشید زیبا تـر و خوش رو تـری و خـدا را حمدوثنا میگویم که من با داشتنِ دلـبـری زیبا و درخشانچهره مثلِ تو، در برابرِ آفتاب خجل نیستم . اگر آفتاب رخسارِ درخشنده دارد من دلبری دارم که رخسارش از او نیز زیباتر ودرخشنده تراست .به خود وتو می بالم و شرمنده نیستم.
پرتوِ رویِ توتادرخلوتم دیدآفتاب
می رود چون سایه هردم بر وبامم هنوز
رخ از جناب تـو عمری ست تـا نـتـافتـهایـم
نـیـَم بـه یـاری تـوفیـق ازیـن جنـاب خَجـِل
"جناب" یعنی : بارگاه؛ آستان
عمریست که از درگاهِ تـو روی نگرداندهام و این توفیق وسعادتیست که نصیب من شده است و به یاری همین توفیق و تأییداتِ خداوند است که از درگاهِ تـو شرمسار نیستم .
شاها اگربه عرش رسانم سریرِ فضل
مملوکِ این جنابم ومسکینِ این درم
حجاب ظلمت از آن بـست آب خضر کـه گـشت
ز شـعـر حـافــظ و آن طـبــع همچـو آب خـَجـِل
"آبِ حیات" با آن همه ارزشِ والایی دارد بدان سبب درپشتِ پـرده یِ تاریکی (ظلمات) پنهان شده که از شعر و قریحه یِ روان وشیوایِ شاعریِ حافظ خجالت زده است. آبِ حیات نیز نمی تواندبا طبعِ شاعریِ حافظ رقابت کند.
فرق است ازآبِ خضرکه ظلمات جای اوست
تاآبِ ما که منبع اش اللّه اکبر است.
از آن نـُهـفـت رخِ خـویـش در نـقــابِ صـــــدف
که شد ز نظم خوشش لـؤلـؤ خوشاب خَجـِل
لـؤلـؤِ خوشاب (مروارید) از آن جهت چهره درنقابِ صدف پنهان نموده که از شعرِ همچون مرواریدِ آبـدار و درخشنده یِ حافظ شرمناک است .
زشوقِ رویِ توحافظ نوشت حرفی چند
بخوان زنظمش ودرگوش کن چومروارید
به فصل گل شدم از توبه شراب خجل
بااین خوانش هم میتوانست باشدکه وقت گل همان فصل گل است،که باید شراب نوشید و گل کشید.و شاه بیت غزل:
صلاح ما همه دام ره است و من زین بحث
نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل
صـلاح مـا همـه دام ره ست و من زیـن بـحث
نـیـَـم ز شـاهد و سـاقی بـه هیـچ بـاب خـَجـِل
شراب نخوردن را به صلاح خودما میدانند در حالی که دامی است برای ما و من از این بحث از شاهد و ساقی خجالت نمیکشم ( چون گول نخوردم) )
بـُـوَد کـه یـار نـرنـجـد ز مـا بـه خـُـلق کـریـم
کــه از ســـؤال مـلــــولـیـــم و از جـواب خـَجـِل
*دستور منع شراب از جانب شاه شجاع بوده است بنابراین :
امیدوارم شاه خوش خلق از ما نرنجد
چون حتی مطرح شدن این مسئله ما را خسته میکند و چون جواب ما آن نیست که مورد رضایت شاه باشد خجالت میکشیم
معنای بیت :
ز خون که رفت شب دوش از سراچهٔ چشم
شدیم در نظر رهروان خواب خجل
یعنی بخاطر ناله ی شبانه ای که دیشب در حال راز و نیاز داشتم خواب همرهانم (رهروان خواب = کسانیکه بخواب رفته بودند) را خراب کرده و از رویشان خجل شدم.
سلام و هزاران درود
صـلاح مـا همـه دام ره ست و من زیـن بـحث
نـیـَـم ز شـاهد و سـاقی بـه هیـچ بـاب خـَجـِل
معنی :
درست است که صلاح کار ما که همان شراب خوری به وقت جلوه نمایی گل است چون دامی است که ما را از سلوک باز می دارد ولی خدا را شکر که من در مقابل ساقی زیبا روی که مرا به شراب خوری وا می دارد شرمنده نیستم
مضمون :اگر ساقی کوثر منجی موعود؛ پیمانه را پر می کند باید نوشیدو و به صلاح و نا صلاح کار فکر نگرد چرا که هرچه او می کند صواب است و صلاح ما نا صواب ...
به وقت گل شدم از توبهٔ شراب خجل
که کس مباد ز کردار ناصواب خجل
حافظ در غزلهای پیشین در باره وزیدن نسیم شمال و باز شدن گل وجود معنوی انسان یا سالک عشق با ما سخن گفته بود و در این بیت میفرماید وقتی گل حقیقت وجود سالک باز شود او از اینکه در طول دوران سلوک معنوی در پاره ای اوقات دست رد بر شراب خرد ایزدی زده است خجل و پشیمان میشود . علت این شرمندگی را میتوان تصور نمود که انسان طالب و سالک مبتدی گهگاهی اسیر خود کاذبش شده و دل به چیزهای این جهانی میسپارد ولی پس از آنکه به بلوغ معنوی رسید و گل وجود او باز شد ، در خواهد یافت که در همان زمان حضرت معشوق جامی لبالب از شراب خود به او ارائه میکند ، اما انسان بدون توجه به این شراب الهی ، چشم بر چیزهای مادی این جهان دوخته و از این شراب غفلت میکند ، ولی اکنون که گل وجود حقیقی او شکفته است متوجه اشتباه فاحش خود شده و حسرت آن جام های زرین پر از شراب ناب را میخورد .در مصرع دوم حافظ آرزو میکند چنین خجلت و حسرتی که ثمره کردار ناصواب و غلط انسان در تشخیص است را هیچ انسانی تجربه نکند . در بعد مادی میتوان مثال زد که انسانی نیازمند ، چند سکه معمولی را به کیسه ای زر ناب ترجیح دهد که البته چنین انسانی هرگز این حماقت خود را نخواهد بخشید .
صلاح ما همه دام ره است و من زین بحث
نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل
حافظ ادامه میدهد که اگر در مواردی نیز انسان سالک دست رد بر جام شراب الهی زده و با معیارهای ذهنی خود ، دل در گرو چیزهای مادی و ذهنی این جهان گذاشته و در دام افتاده است باکی نیست ، زیرا این نیز به مشیت و اراده خدا بوده و صلاح انسان است که در این راه معنوی دام هایی برای او گذاشته شود و او باید با رضایت این امر را پذیرفته و وارد بحث های ذهنی نشود . حافظ در مصرع دوم میفرماید او در این مبحث به هیچ عنوان از خدا و همچنین معلم معنوی خود خجلت زده نیست ، بخصوص که الان دیگر گل وجود معنوی او باز شده ، پس جایی برای حسرت فرصت سوزی های گذشته و زمان از دست رفته وجود ندارد .بنظر میرسد بیت لزوم عدم احساس گناه و خبط در گذشته و کار معنوی را گوشزد میکند و علاوه بر آن مبحث جبر و اختیار در بین عرفا و فلاسفه را بیهوده و تراوشات ذهن میداند .
بود که یار نرنجد ز ما به خلق کریم
که از سؤال ملولیم و از جواب خجل
اکنون سالک عشق به مرحله ای از کمال و آگاهی رسیده است که از هرگونه پرسش و پاسخی غمگین و خجل میگردد و حافظ چنین انسانی را از این کار منع میکند زیر این سوال و جوابها درامور معنوی ، انسان را به ذهن برده و از کار اصلی خود باز میدارد و یار یا خدا از کار مباحثه که معمولاً کار فیلسوفان است رنجیده خاطر میگردد . ورود به بحثهای فلسفی خود کاذب انسان را برای اثبات حقانیت خود برمی انگیزد .
ز خون که رفت شب دوش از سراچهٔ چشم
شدیم در نظر رهروان خواب خجل
رفتن خون از چشم کنایه رها شدن از دردها و دلبستگی های دنیوی ست و انسان معنوی با باز شدن گل وجود حقیقی اش تمامی خون دل را مانند اشک که از چشمانش جاری میشود از درون خود میزداید و قلب یا مرکز او خالی از هر گونه کینه توزی حسد، کبر، خشم ، و انواع درهای دیگر میشود . در مصرع دوم رهروان خواب که همچنان در خود کاذب و ذهن خود گرفتار ، اسیر
و درحال ایجاد درد هستند از اینکه دوست سابق خود را متحول شده می بینند و از عدم همراهی او را با تولید غم و درد خشمگین میشوند ، پس شاید حتی به استهزاء او نیز بپردازند ، اما حافظ میفرماید این خجلت در برابر خودهای کاذب ، عین کمال است و سالک عشق باید به این خجل شدن خود ببالد .
رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش
که شد ز شیوهٔ آن چشم پر عتاب خجل
در ادامه بیت قبل میفرماید خجل شدن در برابر خشم خودهای کاذب مزیت است ولی انسان معنوی باید از نگاه خشمگین حضرت معشوق خجل شود زیرا که فرضا اگر دوستان سابق که رهروان شب و تاریکی هستند برای عدم همراهی با غیبت و بدگویی کردن از دیگران خشمگین شوند چه اهمیتی دارد ، بلکه انسان معنوی باید همواره مراقب شیوه چشم عتاب آلود حضرت معشوق باشد . نرگس مست در مصرع اول در اینجا سمبل انسان عاشق است که اگر از داشته های معنوی خود مراقبه نکند سزاوار و شایسته است که از خجلت حتی سر خود را در پیش حضرتش افکند . یعنی که اگر از انسان عاشق خطایی سر بزند مشخص است که هنوز اسیر ذهن خود بوده و لازم است سر ذهنی خود را در پای حضرت معشوق قربانی کند .
تویی که خوبتری ز آفتاب و شکر خدا
که نیستم ز تو در روی آفتاب خجل
احتمالآ روی سخن حافظ با شاگرد خود بوده و میفرماید تو از آلودگی های ذهنی مبرا هستی و خدا را شکر که از آفتاب خوبتر و پاکتری یعنی بیت قبلی در باره تو یا انسانی که گل وجود حقیقی او شکوفا شده نمی باشد و از بابت انسانی که به کمال رسیده است در روی آفتاب یا خدا خجالت زده نیستم . یعنی سالک عاشق همواره با پرهیزکاری و مراقبت از اندیشه و رفتار خود موجب رو سفیدی معلم معنوی خود خواهد شد .
حجاب ، ظلمت از آن بست آب خضر که گشت
ز شعر حافظ و آن طبع همچو آب خجل
در انتها حافظ میفرماید ظلمت و گمراهی به این دلیل راه آب جاودانگی و سعادت را بر انسان بست و او را از نیکبختی ابدی محروم کرد و حجاب حقیقت وجودی او گشت که انسانهای دارای خود کاذب از آموزشهای حافظ در قالب غزلهایی چنین روان و لطیف خجل میشوند . یعنی که برای شروع کار معنوی با خود وبا اطرافیان رو در بایستی دارند ، در صورتیکه شروع این کار خجالت نداشته و چیزی که موجب شرمساریست ادامه زندگی با درد و غم و انتشار آنها در جهان است وگرنه غزلهای آگاهی بخش حافظ همچو آب که خضر را جاودانه کرد انسان را به سعادت و خوشبختی ابدی میرساند .
🌹
در مورد بیت دوم:
صلاح ما همه دام ره است و من زین بحث
نیم ز شاهد و ساقی به هیچ باب خجل
بیتی کاملا مشابه این بیت از نظر مضمون در دیوان حافظ وجود داره:
«شراب بی غش و ساقیِ خوش دو دام رهند
که زیرکان جهان از کمندشان نرهند»
اینجا دام راه معنی منفی نداره چون اتفاقا زیرکترین افراد به این دام میافتند و میدانند رهاییشان در به دام ساقی و شراب افتادن است. بیت دوم غزل بالا هم دقیقا به همین مورد اشاره کرده:
مصلحت ما در به دام شاهد و ساقی افتادن است و من از این باب نزد ساقی و شاهد خجالتزده نیستم چون با رضایت کامل و خلوص نیت در این راه پا گذاشتهام.
این غزل را "در سکوت" بشنوید