غزل شمارهٔ ۳۰۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش هامون
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش محمدرضاکاکائی
غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش افسر آریا
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۰۳ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
معنی بیت 1: بوی خوش دوستی را شنیدم و برق وصال را جملگی سیر و تماشا کردم. بیا که قربان بویت شوم ای باد شمال که از کوی محبوب می آیی.
معنی بیت 2: ای سرود خوان برای راندن شتران دوست درنگ کن و فرود آ که مرا از آرزوی دیدار وی صبری نمانده است.
معنی بیت 3: بشکرانه آنکه روز ملاقات پرده انداخت، بهتر آنست که داستان هجران را رها کنیم و نگوییم.
معنی بیت 4: ای محبوب شتاب کن که پرده رنگارنگ هفت طبقه چشم را به تزیین کارگاه خیال کشیده ام .
معنی بیت 7: حافظ آواره از سرزمین کشته و مرده تو می باشد پس لطفی کن و بر قبر ما گذر کن که خون ما برایت حلال است.
>>>>>>>>>>>
****************************************
****************************************
یا که پردۀ گلریز ........... چشم
کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال
هفتکاری: 15 نسخه (801، 803، 813، 821، 822، 823، 824، 825، 843 و 6 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
هفتخانه: 7 نسخه (827 و 6 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
بخیهکاری: 1 نسخه (849)
نقشکاری: 1 نسخه (867)
هفتپرده: 1 نسخه (874)
هفتگانه: 2 نسخه ( یکی بسیار متأخّر:893 و دیگری بیتاریخ)
هفت اختر: 1 نسخۀ بیتاریخ
30 نسخه غزل 297 را دارند و از آن جمله 2 نسخه یکی متأخر مورّخ 875 و دیگری بیتاریخ بیت فوق را ندارند. از نُسَخِ کاملِ کهنِ مورّخ، دو نسخۀ مورّخِ 818 و 819 خود غزل را ندارند.
****************************************
****************************************
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>
چو یار بر سر صلح است و ...............
توان گذشت ز جَور رقیب در همه حال
عذر میخواهد: 29 نسخه (801، 803، 813، 821، 822، 823، 824، 825، 843 و 20 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
عذر میطلبد: 1 نسخه (827) قزوینی- غنی، سایه, خرمشاهی- جاوید
30 نسخه غزل 297 را دارند. از نُسَخِ کاملِ کهنِ مورّخ، دو نسخۀ مورّخِ 818 و 819 خود غزل را ندارند.
***************************************
***************************************
در توضیح بیت :بیا که پردهٔ گلریز هفت خانهٔ چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال
مرحوم زریاب خویی در کتاب آینه جام چنین نوشته اند:
"درشرح بیت فوق سخن بسیار گفته شده است.من شرح شارحان و مفسران را درین باره نفی و رد نمیکنم و زحمات ایشان را نادیده ونامشکور نمیشمارم،اما آنچه بنظرم میرسد دراینجا معروض میدارم.
1_ پرده گلریز بمعنی پرده نقاشی شده و رنگ آمیزی شده به رنگ گل ویا رنگ سرخ است و دراین بیت کنایه از پلک چشم است.طبقات هفت گانه چشم به هفت خانه تشبیه شده است وچون خانه راپرده ای لازم است پرده ی این خانه ها همان پلک است که مانند پرده برروی چشم فرومی افتد و برداشته میشود.گلریز و گلرنگ بودن آن کنایه از خون گریستن شاعر است که چشم و پلک را خونین ورنگین کرده است.
2_((تحریرگاه خیال)) اضافهٔ مقلوب است و اصل آن. ((کارگاه تحریر خیال)) است.خیال به کارگاهی تشبیه شدهاست که در آن انواع نقش ونگار تحریر میشود.حافظ درجای دیگر میگوید:'تحریر خیال خط او نقش بر آب است'
3_ کارگاه هم جایگاه بافتن پارچه های حریر ودیبا و نقش اندازی برروی آن است.حافظ درشعر دیگرگوید:
'نقش خیال تو تاوقت صبحدم//برکارگاه دیدهٔ بی خواب می زدم'
4_ شعرا و از جمله حافظ گاهی جای خیال دوست را در چشم میدانند. ظهیرفاریابی گوید:
' آمد خیال روی تو در چشمم آشکار//بر رغم جان که خیره زچشمم نهان برفت'
ونیز اوگوید:
' ای بس که جان زبهر قدوم خیال تو//صحن رواق دیده به یاقوت زر گرفت
جان ا زبرای طفل خیال تو هر شبی // تا وقت صبح گوشهٔ مهد بصر گرفت'
باتوجه به مطالب بالا شعر مذکور را بدو گونه می توان معنی کرد:
1) بیا! که پردهٔ منقش و رنگینِ خانهٔ چشم را،که همان پلک است،درکارگاه خیال کشیدیم و نقش بسته ایم،زیرا خیال تودر چشم سبب گریهٔ پیوسته من وخون گریستن من شده است و این گریهٔ خونین آن پردهٔ گلریز گل رنگ را نقش کرده است.یعنی در غم تو خون گریسته ام و چشم و پلک چشمم خون آلود گشته است. ((به))در مصراع دوم به معنی ((در)) و (کشیدن) به معنی (نقش کردن) آمده است.
2)یاآنکه (کشدین) را به معنی فرو افکندن پرده بگیرند ودر این صورت معنی چنین میشود: بیا که پردهٔ گلرنگ گلریز چشم را بر کارگاه تحریر خیال فروکشیده ایم تا جز تو کسی را نبیند و خیال کس دیگر به پرده راه نیابد و تنها خیال تو در آن کارگاه تحریر باشد.این معنی را بیت بعدی تایید می کند:
'بجز خیال دهان تو نیست در دل تنگ//
که کس مباد چومن در پی خیال محال'"
درود بیکران بر دوستان جان
-شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
بوی می عشق را شنیدم ووگوشه ای از برق وصال را چشیدم بیا که خود را قربانی رایجه زیبای شمایل و رخت کنم
1-اَحادیاً بجمالِ الحبیبِ قِف وانزِل
که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال
ای ساربان شتر حبیبم، تند مرو و توقف کن و فرودا واین جا منزل گیر که من آن صبر ستودنی را در اشتیاق دوری حبیبم ندارم و نمی توانم جدای آش را تحمل کنم
3-حکایت شب هجران فروگذاشته به
به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
ای دوستان به شکرانه آن که وقت مساعد گشت و من به وصال یار رسیدم و یار پرده از رخ برداشت دیگر از شب های هجران داستانی نخواهم گفت
4-بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم
کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال
ای نگارینم که بر من جلوه ای کرده و رخ پوشانده ای نیاز نیست که تو رخ خود را بر من بپوشانی چرا که من هفت پردهٔ تو در توی خانه دلم که چون چشم ،منظرگاه من و منزلگه توست را سالیان زیادی است که در کارگاه خیالم به نقوش رنگین تو مصور کرده ام و در نبود تو نقش تو را بر آن رنگین نموده ام .(بیا و در خانه دلم «چشم دل»که هفت پرده ی تو در تو ی آن با قلم خیالم به نقش تو رنگین شده است اشیانه کن )
5-چو یار بر سر صلح است و عذر میطلبد
توان گذشت ز جور رقیب در همه حال
چو یار سر یاری با من برداشته و از در صلح با من وارد شده و عذر پذیر همه کاستی ها و بی مقداریهای من شده دیگر خیالم راحت است
ومی توانم در همه حال زحمت و جور رقیبم را تحمل کنم و از آن بگذرم
6-به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ
که کس مباد چو من در پی خیال محال
کامیابی از تو (دهان تو) محالی است که حتی در خیال هم نمی کنجد چرا گه تو می توانی لب در دهان من گذاشته و بر من دمیده و اواز خویش بشنوی و کامیاب گردی و حال آنکه من هیچ وقت نمی توانم دهان تو را بر لب گیرم و کامیاب گردم و این قصه ،غصه بی انتهای عشق است که من آرزو میکنم هیچ کس گرفتار آن نشود با این حال من در خیال محال خوشم و کام می گیرم
-قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
حافظ بی آشنا کشته عشق تو از آن رو شد که شاید روزی بر تربتش گذر کنی و یادش کنی چه خوش خونریزی، و چه خوش کشته ای که خونم حلالت باد
سربه زیر و کامیاب
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
میبویم نکهت مهر و میبینم برق وصال بیا که جان فدای توام نسیم شمال
شَمت=میبینم/متناسب با شممت(استشمام نمودم) در آغاز بیت
در فارسی هم مثلا وقتی گفته میشود قوچعلی شم اقتصادی دارد یعنی دید و بینش اقتصادی دارد و بوی آن را خوب میفهمد
ربطی هم به می ندارد
خلاصه می شده نخود هر آش که نباشد آش مزه ندارد!
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ وشِمتُ برقَ وصال
بیاکه بوی تو را میرم ای نسیم شمال
شَمَمتُ :بوئیدم،به مشامم خورد
رَوحَ : راحت ،شمیم خوش
وِداد : رفاقت ودوستی
شِمتُ :مشاهده کردم
برق وصال : نور وصلت،آذرخش
میرم : می میرم، بمیرم،کنایه ازخیلی دوست داشتن
نسیم شمال: بادصبا بادی که بابوی خوش معشوق، مشام جان عاشقان رامی نوازد.
معنی بیت:
شمیم جان بخش عشق ودوستی شنیدم ونور ودرخشش وصال مشاهده کردم(همانگونه که به هنگام رعد وبرق،درخشش آذرخش برای لحظه ای کوتاه به چشم آدمی می خورد) ای باد صبا بیا که تشنه ی بوی معشوق هستم وبرای استشمام آن حاضرم جان خویش نثارکنم.
بنظرچنین می رسد که حافظ پس ازمدّتی دوری ازدوست(احتمالاً شاه شجاع) پیام دلجویی ویاسخنان محبّت آمیزی شنیده ودریافت کرده است که اینچنین به وَجد آمده است.
خوش خبرباشی ای نسیم شمال
کی به ما می رسد زمان وصال
اَحادیاً بجمالِ الحبیبِ قِف وانزِل
که نیست صبرجمیلم زاشتیاق جمال
حادی :کسی که هنگام شتربانی حُدا می خواند، آوازه خوانی همراه باشترچرانی، ساربان
جِمال : جمع جَمَل به معنی شترها
جِمال الحبیب : شترهایی که متعلّق به کاروانِ معشوق هستند.
قِف: توقّف کن
اَنزِل : فرود آی، پیاده شو
صَبر جَمیل : صبربسیار ونیکو
جَمال درمصرع دوم : زیبایی، دیدار
معنی بیت: ای ترانه سرای کاروان معشوق،ای ساربان اندکی درنگ کن و فرود آی که من ازاشتیاق دیدار جمال محبوب سخت بیقرارم. ( به من رخصت دیداربایاررابده تاآتش دل فرونشانم)
بیان شوق چه حاجت که سوزآتش دل
توان شناخت زسوزی که درسخن باشد
حکایت شب هجران فروگذاشته بِه
به شُکرآنکه برافکندپرده روزوصال
فرو گذاشته بِه :منصرف شدن، بهترآن است که بیان نشود.
معنی بیت: حال که امکان وصل میسّراست به شکرانه ی این نعمت، مصلحت آنست که ماجرای اندوهبار شبِ فراق رابیان نکنم وبیشتر درشوق وشعفِ دیدارغرق شوم.
در تیره شبِ هجر توجانم به لب آمد
وقت است که همچون مهِ تابان به درآیی
بیاکه پرده ی گلریزهفت خانه ی چشم
کشیدهایم به تحریرکارگاهِ خیال
درخوانش مصرع دوم دقّت شود که "تحریرکارگاه" باهم ویکجاخوانده شود اگر تحریر باکسره خواندشود معنای درستی بدست نخواهدآمد چنانکه بعضی ازشارحان محترم به این نکته توجّه نکرده ومعنای نادرست برداشت کرده اند. امّااگر یکجا خوانده شود معنی "کارگاهِ تحریرخیال" حاصل می شود مانندِ "نوشین لب" که به معنای لبِ نوشین یا "نوین صنعت" به معنای صنعتِ نوین می باشد.
"پرده" دراینجا کنایه ازپلکِ چشم است.
گلریز: گوشه ای دردستگاه موسیقی، گل ریزنده، گل افشان
پرده ی گلریز: پرده ای که گلهای سرخ رنگ داشته ورنگین بوده باشد. دراینجا شاعرقطره های سرخ وخونین اشک رابه گلهای سرخ تشبیه کرده که پلک را رنگین وگل افشان نموده است.
"هفت خانه ی چشم" اشاره به هفت طبقه ی تودرتوی کاسه ی چشم است ( ملتحمه، قرنیه ، عنبیّه، عنکبوتیّه، شبکیه، مشیمیّه، صُلبیّه)
شاعر"چشم" رابه عمارت وساختمانی هفت طبقه تشبیه کرده است. اگرکارگاهِ خیال(ذهن) رانیز یک ساختمان درنظربگیریم این ساختمان نیز دردل همان ساختمان هفت طبقه قراردارد وراه ورودبه هردو دراینجا روزن چشم است.
پرده کشیدن : کنایه ازپلک چشم بربستن است. دراینجابااین هدف پرده کشیده شده وپلک چشم بسته می شود که کسی جزمعشوق درکارگاه خیال راه نیابد باکشیده شدن پرده، کارگاه خیال ازکارمی افتد.
تحریر : نوشتن ، نقش زدن، تهذیب وپیراستن
تحریرکارگاهِ خیال: به معنی کارگاهِ تحریرخیال، خیال پردازی به کارگاهی شبیهِ کارگاهِ پارچه بافی تشبیه شده است بااین تفاوت که مواداولیّه ی کارگاه خیال،نظربازی ودیدن هست که ازطریق روزن چشم وارد کارگاه می شود و طی فرایندی به تصویر(محصول نهایی)تبدیل می گردد.
"پرده" درمصراع اوّل باکارگاه درمصراع دوم پیوندمعنایی وظاهری دارد ازاین حیث که پرده نیزدرکارگاه تولید وبافته می شود(البته درقدیم)
معنی بیت: ای محبوب، بیاکه پرده ی هفت خانه ی چشم را(پلک ِ رنگین شده ازاشک خونین را) برسردر ِ کارگاهِ تحریر خیال کشیده ایم وراه رابرورودِ غیرتوبسته ایم تافقط تصویر تونمایان باشد.
نقش ِ خیال تو تا وقت صبحدم
برکارگاه دیده ی بی خواب می زدم
چویاربرسرصلح است وعذر میطلبد
توان گذشت زجور رقیب درهمه حال
رقیب: مراقب ونگاهبان یار، اگرحدسمان درمورد شان نزول غزل درست بوده باشد رقیب دراینجا همان اطرافیان شاه شجاع است که باکینه توزی وسیاه نمایی، رابطه ی عاطفی حافظ وشاه شجاع راتخریب کرده اند.
وقتی که یارمشتاق صلح ودوستی باماست وازبابت نامهربانیهایی که برما روا داشته پوزش می خواهد فراموش کردن بد رفتاریها وگذشت کردنِ نامهربانی های مراقب سهل وآسان است.
حالِ مادرفرقت جانان وابرام رقیب
جمله می داندخدای حال گردان غم مخور
به جزخیال دهان تونیست دردلِ تنگ
که کس مباد چومن درپی خیال محال
معنی بیت: به غیرازفکروخیال دهان زیبای تو دردلِ تنگ وبیقرارمن هیچ دغدغه ی دیگری نیست.خدایا ایکاش که هیچکس مثل من درپیِ خیالی نباشد که تحقّق آن وبه واقعیّت مبدّل شدن آن غیرممکن است. یعنی دهان تواینقدرکوچک است که بدست آوردن آن محال است.
هیچ است آن دهان ونبینم ازاو نشان
موی است آن میان وندانم که آن چه موست
قتیلِ عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
قتیل : کشته شده، مقتول
خونِ مات حلال : خون ما حلالت باد
احتمالاً حافظ این غزل را درزمان تبعید دریزد سروده وازهمین رو خودرا غریبی نامیده که دورازوطن(شیراز) کشته شده است ازمحبوب(شاه شجاع) می خواهد که به مزارش سری بزند.
معنی بیت: ای محبوب، حافظ غریب که کشته ی عشق شد خونش حلال توباد امّاحداقل به مزاراوگذری کن.
ناوک چشم تودرهرگوشه ای
همچومن افتاده دارد صد قتیل
بشَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وصال
بیا که بوی تو را میرم ای نسیم شمال
حافظ میفرماید شمیم و عطر روحبخش عشق را احساس کرده و برق یا نور وصال را میبیند ، و این لحظه امید بخش پایان هجران برای او یا هر انسان سالک کوی عشق است پس ادامه میدهد که خوش بیا زیرا که با عطر تو به خود کاذب می میرم تا به اصل خدایی خویشتن زنده شوم . همانطور که نسیم صبحگاهی در صبحدم با وزیدن بر گل ، آنرا شکوفا میکند ، نسیم شمال یا نفخه الهی نیز بر انسان سالک وزیده و گل وجود معنوی او را باز و شکوفا می کند .
اَحادیاً بجمالِ الحبیبِ قِف وانزِل
که نیست صبر جمیلم ز اشتیاق جمال
شتر حبیب تمثیلی از انسان است که اصل او از جنس خدا و دوست اوست و ساربان نماد اراده آزاد و اختیار انسان . اما این شتر به دلایل گوناگون در بیابان ذهن راه خود را گم کرده و سرگشته و حیران روزگار میگذراند اما به دلیل اینکه از جنس خداست عطر و بوی حضرت معشوق را شناخته و برق وصال حضرت دوست را میبیند ، پس راه خود را از بیراهه باز یافته و به منزلگاه اصلی خود که فضای عدم و آسمان یکتایی ست رهنمون شده و دستور توقف و فرود در آن جایگاه واقعی خود را میدهد زیرا که چنین انسانی بیش از این تحمل جدایی از خدا یا اصل خویشتن را نداشته و در اشتیاق دیدن روی زیبای حضرتش تاب و قرار از دست داده است .
حکایت شب هجران فروگذاشته به
به شکر آن که برافکند پرده روز وصال
حافظ اشاره میکند که این جدایی انسان از اصل خودکه سرتاسر شب و تاریکی و نا آگاهی بوده است حکایتی طولانی دارد ، پس اکنون بهتر است این حکایت را فروگذارد تا وقتی دیگر . حافظ
روز را که نماد نور ، دانایی و بینایی ست برای وصال ، در مقابل شب که نماد ظلمت ،جهل و بی خردی ست قرار داده و میفرماید
باید به درگاه و آستان آن یگانه که این پرده ظلمت و هجران را برافکند سجده شکر بجای آورد .یعنی که آن نفخه و عطر حضرت معشوق و لطف او موجب این تحول و یافتن راه و بازگشت به موطن اصلی انسان عاشق گردیده که جای بسی شکر دارد .
بیا که پردهٔ گلریز هفت خانه چشم
کشیدهایم به تحریر کارگاه خیال
پس حافظ خطاب به حضرت معشوق ادامه میدهد ، که خوش بیاید و در دل و جانش بنشیند چرا که او یا هر انسان عاشقی پرده های گوناگون که دید زندگی او را تا روز وصال مستور و پوشانده بود کشیده و افکنده است و از این پس حجاب و پرده ای در برابر این نظر و دید خدایی او بجای نمانده و پرده ها یکی پس از دیگری کشیده و فروافتاده است .پرده هایب مانند دنیا طلبی حرص ، بخل ، حسادت ، خودبزرگ بینی و امثالهم که هرکدام به تنهایی مانعی برای دیدن از منظر و نگاه خدا به جهان هستی بشمار میرود و با کشیده شدن هر یک از پرده ها گلریزان میشود یعنی درد و غمهای های ناشی از وجود آن پرده ها جای خود را به شادمانی و شعف میدهند زیرا خدا از جنس شادی بوده و درجهان بینی خدایی جایی برای غم وجود ندارد . گل نماد شادی
ست . در مصرع دوم حافظ به مطلب مهم دیگری اشاره میکند و اینکه همه این ماجرا در کارگاه خیال و فکر به رشته تحریر در آمده و اگر انسان به واقع بخواهد به وصال حضرتش برسد به این راحتی نبوده و کار بسیار زیاد توام با صبر و شکیبایی ، پرهیز ، شکر و عذرخواهی میطلبد تا انسان به آن مقام برسد وگرنه با ذهن و در کارگاه خیال و لفاظی انسان راه بجایی نخواهد برد . البته که حافظ شکسته نفسی نموده و با انکار مقام والای عرفانی خود این مطلب را منتسب به خود میکند که در واقع روی سخن با انسانهایی ست که با دانش ذهنی و خدای خود ساخته ذهنی و با الفاظ زیبا قصد راهیابی به عدم و بینهایت خداوند را دارند که البته زهی سعی بیهوده و کار بی مزد .
چو یار بر سر صلح است و عذر میطلبد
توان گذشت ز جور رقیب در همه حال
در واقع یار همواره بر سر صلح بوده و این انسان است که ستیزه گر بوده و با عدم تسلیم در مقابل یار و حضرت معشوق در حالیکه اسیر ذهن میباشد ادعای خرد و دانش میکند و در این حال خدا از انسان میخواهد که عذر خواهی نموده و دست از ستیزه جویی برداشته ، تسلیم قضا و کن فکان الهی گردد . همچنین واژه صلح را میتوان به تفویض اختیار خدا به انسان کامل در روی زمین معنی کرد که اورا خلیفه خود بر روی زمین خوانده است . حافظ در مصرع دوم سخن از جور رقیب به میان آورده که مراد از رقیب خود کاذب انسان است و او خود را رقیب حضرت معشوق دانسته و به همین دلیل در مرکز انسان جا خوش کرده و خود را به جای اصل خدا و زندگی جا زده است و به انسان این حس هویت کاذب را القاء میکند . بعضی از انسانهای خردمند و زیرک مانند حافظ خیلی زود به تشخیص و شناخت لازم برای بیرون راندن این رقیب از مرکز و دل خود رسیده و موفق شده اند اما سایر انسانها جور وستم فراوان از این رقیب دیده اند ولی برخی از ما تا پایان عمر جسمانی این رقیب را که از جنس درد و غم و محدودیت است رها نکرده و با این گمان باطل رخت از جهان بر می بندیم .
پس حافظ میفرماید به یمن این صلح ، درهمه احوال میتوان و باید از جور این رقیب گذشت و از او کینه ای به دل نگرفت زیرا که وجود این رقیب نیز طراحی خدا یا هستی مطلق میباشد تا در آغازین سالهای زندگی انسان او را که از جنس خدا و بینهایت است با جهان ماده و فرم آشنا کند و اگرکوتاهی برای رها کردن این رقیب یا خود کاذب صورت گرفته ، از سوی انسان بوده و گناه رقیب نبوده است . به نوعی رقیب در اختیار و اراده خداوند میباشد و هر جور و ظلمی از سوی او با مشیت حضرتش میباشد
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطفیان همه لطف است و کرامت
مراد از همه حال نیز میتواند وضعیت های مختلف انسان باشد که جای تامل و صحبت بیشتری دارد .
به جز خیال دهان تو نیست در دل تنگ
که کس مباد چو من در پی خیال محال
خیال دهان حضرت معشوق یعنی راه یافتن به ذات حق تعالی که در اینجا نیز خیال ، برآمده از ذهن بوده و انسان به سوال در باره کنه و ذات حضرتش اندیشیده که حافظ میفرماید خیال محالی ست . وقتی حافظ والا مقام میفرماید همچون منی ، پس دیگران باید حساب کار خود را کرده و در پی سوالات ذهنی و پروردن خیال محال در دل تنگ و محدود خود نباشند . حافظ ابیات دیگری نیز در این مبحث سروده است مانند :
با هیچکس نشانی زان دلستان ندیدم
یا او نشان ندارد یا من خبر ندارم و یا
زلف چون عنبر خامش که ببوید ؟ هیات
ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
قتیل عشق تو شد حافظ غریب ولی
به خاک ما گذری کن که خون مات حلال
از دید عارف هر انسانی در این جهان غریب و جدا افتاده از موطن اصلی خود میباشد و عشق انسانهای وارسته ای چون حافظ برای بازگشت به وطن که بینهایت خداوندی میباشد در نهایت به قتل و کشته شدن در راه این عشق می انجامد . قتل خود کاذب ذهنی انسان بدست حضرت معشوق تنها راه چاره و درمان انسان است تا او به حضرتش زنده و در موطن خود با او یکی شود . حافظ میفرماید حضرت معشوق چه خوب او را کشته است که خونش حلال حضرتش باد . پس از خدا میخواهد تا با گذری بر کشته خود ، با خود خدایی حافظ یکی شده تا به وصال برسد . در آخر چند بیت از مثنوی مولانا در این رابطه :
گر بریزد خون من آن دوست رو
پای کوبان جان برافشانم برو
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهم زین زندگی پایندگی ست
این غزل را "در سکوت" بشنوید