غزل شمارهٔ ۲۹۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۹۶ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در دیوان حافظ من بیتی هست که در غزل 295نیست:
من به کدام دلخوشی می خورم و طرب کنم
کز پس و پیش خاطرم لشکر غم کشیده صف
---
پاسخ: منظورتان 296 است، در تصحیح قزوینی بیتی که فرمودید نیست.
پارادم زیر دم اسب نوار چرمی بسته میشود .کنایه از بی شرمی وحیوان صفتی زیاد است دراز بودن این چرم بزرگی جثه و شهوت رانی اسب و کارهای زشت زیادی که شحنه ید طولایی در آن دارد را می نمایانددراز بودنش خراب بودن وفاسد وبی حیا وبی شرم بودن رامیرساندچون درست زیر دم اسب قرارنمیگیرد.شعرهای حافظ فقط 20 درصداز نظر من عرفانی است ومابقی اجتماعی است با این حال خیالات شما مورد احترام است حافظ را من ویکتور هوگوی ادبیاتمان میدانم
پاردم طنابی چرمی بوده که از روی کفل و از زیر دم الاغ رد میشده و پالان را نگاه میداشته است. وقتی حیوان چاق میشده این پاردم به کفل فشار می آورده و لذا مجبور میشده اند بر طول آن بیفزایند.
دوستان و سروران گرامی .که به هر جهت شرحی مینویسید توجه.به استناد اشعار حافظ.بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست ... یا سخن دانسته گوی ای مرد عاقل یا خموش .و یا .ای مگس عر صه سیمر غ نه جولانگه توست ...و....در غزل بالا گفتمانی را حافظ شروع وبا درد دل و گله و شکایت سرزنش و دعا به پایان میر ساند .در مصرع اول بیت اول .منظور از طالع خواست و اراده الهی میباشدیا به قولهبخت و اقبال میباشدچه بسا حافظ در بسیاری اشعارش به بخت و اقبال و قضا و قدر تکیه کرده و مگر میشود حافظی که میگوید .در خرقه زن اتش که خم ابروی ساقی ... بر میشکن گوشه ابروی امامت یا تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت ...همت در این عمل طلب از می فروش کن .. بگوید اگر علی کمک کند دامنش را بدست می اورم در این صورت و با توجه به مصرع دوم دامن کی.با توجه به اینکه خواست او بر تمام خواستها ارجح میباشد.و وسعت و افق دید حافظ اوست ولا غیر .پس مرتبه فکر و اندیشه حافظ را تقلیل ندهیم ./. در مصرع اول بیت 8 حافظ میگوید.صوفی شهر را ببین که چگونه لقمه مشکوک میخورد یا صوفی شهر به خاطر اینکه لقمه مشکوک میخورد./.در مصرع دوم به خاطر این عمل نا پسند تشویق نمی کندبلکه نفرین و سرزنش میکند .اما در باب پاردم .جل را که معمولا برالاغ میگذارندتوسط 3 نوار چرمی مهار میکنند .یکی به نام سینه بند که از زیر گردن و روی دو دست حیوان رد میکنند و به دو طرف جل میبندنددر سر بالاییها از عقب رفتن و درامدن جل جلو گیری میکند .یکی به نام شکم بند که از زیر شکم رد میشود از چپ و راست شدن جل جلو گیری میکند ویکی به نام پاردم که از زیر دم و پشت دو ران حیوان رد میشود و به دو طرف جل میبندنددر سرازیریها و به خصوص هنگام چریدن و علف خوردن از شل شدن افتادن جل از سر و گردن الاغ جلو گیری میکند ارگر پاردم دراز یا شل بسته شود باعث زحمت و درد سر حیوان خصوصا هنگام چریدن و علف خوردن میگردد
پالدم یا پاردم یک ریسمان است که زیر دم ستور می بسته اند . ولی استفاده ی امروزی آن در واژه سازی های نو . از بین واژه هایی که واژه ی که معنای بند و ریسمان می دهند پال واژه ی کوتاهی است . برای profile واژه ی فراپال را پیش نهاده اند . واژه های دیگری که معنای بند و تسمه می دهند یکی هم سِنِور است ( به پارسی دری ) که لغتی کهنسال است این وازه ی سنور تنها یک س از nerve انگلیسی بیشتر دارد . nerve هم در انگلیسی پیش از اینکه معنای عصب بدهد معنای ریسمان می داده است . دوال هم که تسمه ی چرمی است یک زبانزد زیبا از نظامی گنجه ای در هفت پیکر ازش هست . دوال بر دهل کسی زدن یعنی دهل کس دیگری را نواختن و کسب شهرت از نام بلند دیگران !
معنیه من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک چیه؟
به خیال زاهدی رفتیم گوشه نشینی که یهو
سید محمد جان
خوشحالم که هم نامی پیدا کرده ام
من به خیال زاهدی گوشهنشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
می گوید : من گوشه گیری کرده ام مانند زاهدان ولی مغبچه گان با چنگ و دف مرا رسوا می کنند
پاینده باشی
من به خیال زاهدی گوشهنشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
می گوید : من گوشه گیری کرده ام مانند زاهدان ولی مغبچگان (1) با چنگ و دف توجه مرا از گوشه گیری و زهد به خودشان منحرف می کنند که البته فریادی است از روابط مردان با یکدیگر (2) و هنوز بعد از 45 سال از سیستم آخوندی ، عجیب است که برخی باز هم با خودفریبی می خواهند معانی دیگری را به ابیات حافظ وصل کنند! من معتقدم در آموزشهای بمبارانی آخوندی البته، بسیاری حتی نمی دانند که دارند خودفریبی و دیگرفریبی می کنند که باعث تأسف بسیار است و برای اینان سفارش می کنم به شستن چشمها و نگاهی بدون عینک آموزشی آخوند شیعه در ایران!
(1/«گاف» جانشین «ها»ی غیر ملفوظ است برای پیوند به «ان»، نمی دانم چرا نسل جدید در سیستم آخوندی این همه به غلط «ها»ی غیر ملفوظ را به جا می گذارند و «گاف» جایگزین را هم می افزایند! به نظرم، سیستم ضد علمِ آخوندی ایتدا از همین نکات دستوری خرابکاری در ایران آغاز کرد)
(2/که در این سالها از طرف آخوندها به صورت مباح به کرات عنوان شده و حتی به طور علنی در ثبت نام بچه آخوندها فقط پسران زیبا رو و به زبان امروز خوشگل را ثبت نام می کنند و رسما از طرف رهبر کنونی با یک دعای جمعه به جمعه یا شاید پنجشنبه به پنجشنبه رفع ثبت گناه در دفتر خدای آن جهان می کنند که این را فاعلان بر رهبر کنونی گزارش کرده اند و قاری قرآن «توسی» هم که همچنان مهمان دائمی ایشان است)
زندگانی لسان الغیب خواجه شمس الدّین محمد حافظ شیرازی با زمان و حکومت سه نفر حاکم بر فارس در عهد ایلخانان مغول به ترتیب ابو اسحق اینجو، امیر مبارز و شاه شجاع قرین بوده است. امیر مبارز مردی بی ادب عامی و سبک مغز بود ،ولی با این وجود به دینداری تظاهر می کرد. لذا از زمان حکومت وی که دینداران حقیقی از ریا کاری چنین حاکمی به ستوه آمده بودند، اجباراً با کنایه و رمز حرف های خود را می زدند و حافظ نیز برای بیان مقاصد خویش از حروف ابجد استفاده نموده، مخصوصاً در رابطه با مذهب خویش که برای بسیاری از مردم هنوز ناشناخته مانده، عده ای او را سنّی و بعضی شیعه و معدودی جبری می دانند و حال آنکه حافظ شیعه اثنی عشری بوده و در یکی از اشعار خویش می فرماید:
من نخواهم کرد تَرک لعل یار و جام می عارفان معذور داریدم که اینم مذهب است
ملاحظه می فرمایید که حافظ لعل یار و جام می را مذهب خود دانسته که با عنایت به حروف ابجد لعل یار و جام، می شود 385 وکلمه شیعه نیز 385 است.حافظ مذهب خود را با علم و آگاهی کامل و با طی درجات عالی عرفان و با مقام در حد ولایت درک و اختیار نموده است و اثنی عشری بودن مذهب خود را در اشعار دیگر ذکر نموده، می فرماید:
یا رب به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد بکام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
کلمه باده در حروف ابجد می شود 12 ،یعنی حافظ خداوند را بنور 12 امام قسم داده که دلش را روشن نماید .
در مطلب دیگر درباره عشق و علاقه حافظ به اهل بیت نبوت می گویند صاحب ابن عباد قطعه شعر معروف:
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت وندران برگ نوا خوش ناله های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوۀ معشوق در این کار داشت
را برای وصال شیرازی می فرستد و از او می خواهد تا برایش معنی کند.وصال در پاسخ وی چنین می گوید:
صاحبا در مطلبی این بنده غم بسیار داشت یادم آمد زان کلامی کان جناب اظهار داشت
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت وندران برگ نوا خوش ناله های زار داشت
نیمه شب غوّاص گردیدم به بحر ابجدی تا ببینم این گهر آیا چه درّ در بار داشت
بلبلی برگ گلی شد سیصد و پنجاه و شش با علی و با حسین و با حسن معیار داشت
برگ گل سبز است دارد او نشانی از حسن چون حسن وقت شهادت سبزی رخسار داشت
چونکه گل سرخ است دارد او نشانی از حسین چون حسین روز شهادت سرخی رخسار داشت
بلبلش باشد علی ،کاندر فراق هر دو عین روز و شب او از بصر درّ و گهر بسیار داشت
در بیان شعر حافظ خوب سنجیدی وصال تا ببینم اهل معنی کی توان انکار داشت
امیدوارم مطالب فوق مورد پسند اهل ادب قرار گرفته باشد.
برگرفته از وبلاگ پیوند به وبگاه بیرونی
ما هنوز نمی دانیم که صاحب ابن عباد مربوط به قرن چهارم و حافظ مربوط به قرن هشتم و وصال مربوط به قرن 13 است و شروع می کنیم به تفسیر حافظ
کاش به جای تلاش برای آگاه کردن دیگران کمی تلاش می کردیم خودمان آگاه شویم
صاحب در قرن چهارم به وصال در قرن سیزدهم نامه می نویسد تا غزل حافظ در قرن هشتم را تفسیر کند.
من هرطور فکر می کنم نمی دونم چطوری میشه. گیج گیج شدم
به نظر من این خاصیت تعلق مذهبی کورکورانه است که ره آوردش چسباندن دم هر کسی که سرش به تنش بیارزد به مذهب مورد علاقه است. همین حاشیه های گنجور را در این اوقات اگر ردگیری کنید می بینید که با دلایل عجیب و غریب می و مطرب و معشوق حافظ را به ناف صحرای کربلا می بندند.
عده ای دیگر هم که ظاهرا تلاش می کنند با دلایل شبه علمی خودشان را موجه جلوه بدهند غول آخرشان یکی مثل همین جناب آقای مجید است که شواهد النبوه ش بستن ریش صاحب بن عباد قرن چهارمی و مربوط و متصل به آل بویه به وصال شیرازی دوره قاجار است. بگذریم که چرتکه انداختن و ورود به ابجد و ... همگی اوج دست خالی بودن را می رساند.
این حرف من به معنای نفی مذهب یا تعلق مذهبی نیست حرف من این است که زور نزنیم همه را خودی کنیم و قبول کنیم اگر کسی مثل ما بخت زاده شدن در یک خانواده رستگار را نداشت دلیل نمی شود نتواند حافظ بشود.
گو این که حافظ به علت قدرت شاعریش مورد ستایش است نه احیانا اولیا و اوصیا بودنش.
دور و برتان را نگاه کنید آدمهای زیادی را پیدا می کنید که می توانند نمونه های کوچک شده حافظ باشند: آنهایی که خیلی خوب حرف می زنند و شاید بنویسند و شعر بگویند اما بعضا با معیارهای مذهبی در صف منکرین و مشرکین یا حتی اشقیا قرار می گیرند.
خب شما از چیزی خیلی سردرنمیاری گناه و مشکل دیگران نیست
دوستان ! قلم فرسایی دلیل باسوادی نیست . کم گوی و گزیده گوی چون در .
پاردمش دراز باد!
با سلام: حافظ در دو بیت و از دوغزل ، زبان اعتراضش بسیار تند می شود. یکی همین بیت است که آورده اید و یکی هم این بیت : گر بدی گفت حسود و رفیقی رنجید / گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم. فکر می کنم در هر دو بیت یک فرد خاص مورد نظر حافظ بوده است به نام زین الدین علی کلا که صوفی مشهوری بوده است در شیراز ،بسیار متظاهر و سخت گیر. بخصوص عنادی دیرینه و پر از کین به حافظ داشته است. حافظ در این بیت او را متهم به خوردن لقمه ی شبهه می کند. مراد از لقمه ی شبهه خوردن نیز هم اکل خوراکی و هم کسب ثروت و جمع مالی است که در حق و ناحق بودن و به اصطلاح حلال و حرام بودن آن تردید باشد. حافظ در مصرع اول نگفته است این صوفی لقمه ی حرام می خورد، اما در مصرع دوم چنان او را نواخته که خواننده آن شبهه را از بنیاد فراموش می کند و گویا با کسی طرف است که فقط حرام خوار است. او را جانور معرفی می کند( حَــیـَـوان با فتح ح و ی . در زبان عربی به معنای جانور و موجود زنده ی غیر نباتی). اما برای اینکه به خواننده بگوید چه نوع حیوانی مورد نظرش است، از دو کلمه ی مصطلح بهره می گیرد: پاردم و خوش علف. پاردم یا رانکی نواری است از چرم که روی کفل اسب و قاطر و الاغ می اندازند و از زیر دم او رد می کنند و دو سر آن را به زین یا پالان چهارپا محکم می سازند تا موقع حرکت و بخصوص حرکت سریع، زین یا پالان به جلو و عقب نرود و ثابت بماند. تا اینجای کار معلوم شد که مقصود حافظ از حیوان ، در بهترین حالت اسب است . چار پای خوش علف، چارپائی است که هر جا علفی تازه و خوش رنگ ببیند، سیری را از یاد می برد و بی توجه به اینکه اجازه ی خوردن از آن را بدهند، با خیال راحت خوش چرائی می کند.
چرا حافظ برای این صوفی آرزوی پاردم دراز می کند؟ هرچه سرین و کفل چارپا فربه تر و بزرگ تر باشد ناگزیر پاردمی دراز تر برای محکم کردن زین و پالان بر پشت او ضروری می شود. پس حافظ برای این صوفی با طنز آرزوی فربهی آنهم با لقمه ی شبهه کرده است؟ چرا؟زیرا انسان هرچه از گناه و حرامخواری فربه تر شود جرم و جزایش نزد پروردگار بیشتر خواهد بود: فمن یعمل مثقال شرا یره!!
با پوزش: در پایان حاشیه قبلی متن آیه را درست تایپ نکرده ام. تصحیح می کنم: فمن یعمل مثقال ذزة شرا یره !
طـالـع اگر مـَدد دهـد ، دامـنـش آورم بـه کـف
گر بـِکـَشـم زهی طَرب ، وَر بِکـَشد زِهی شَرف
طالع: بخت و اقبال، اتّفاقاتی که خارج ازاراده ی ماست، شانس
بعضی ازنقدکنندگان، ایرادِ بنی اسرائیلی گرفته اند که چرا حافظ، همانندِ مردم عوام، دست به دامانِ شانس واقبال شده است!؟ درپاسخ بایدگفت که "طالع اگرمَددهد" یک تکیه کلام ِعامیانه وشاعرانه است. به معنی این نیست که عارفی مثلِ حافظ، کارها واموراتش رابه شانس واقبال سپرده باشد! اتّفاقاً اودارای همّتی عالی وانسانی عمل گراست. اودرمقابل ِ شکوه وعظمتِ دوست، گرچه خودرا ذرّه ای ناچیزمی شمارد،امّا همّتی بلند دارد وتارسیدن به خورشیدِ حقیقت دست ازتلاش وکوشش بَر نمی دارد.
ذرّه را تانبود همّت ِ عالی حافظ
طالبِ چشمه ی خورشید درخشان نشود.
مَدد : کمک ،هم یاری
زِهی : چه نیکو، چه بسیار، شبه جمله است در مقام تعجب و تحسین
طَرب : شادی ، خوشحالی
شَرف : عزّت و سرافرازی
"دامن به کف آوردن" یعنی به مُرادرسیدن به وصال دست پیداکردن
بعضی مصرع دوّم را "گربِکُشد" می خوانند که بنظر گر "بِکَشَد" حافظانه تراست. چون معشوق حافظ لطیف ترازآنست که "بکُشد" جفای او درحدِّ دامن کشیدن ازروی ناز وبی نیازیست .
دامن کشان همی شد درشَرب زرکشیده
صدماهرو زرشکش جیبِ قَصَب دریده
معنی بیت :
اگر بخت واقبال باخواستِ من باشد و یاریَم کند. اگرشرایط واوضاع احوال ِ پیش ِ رو، وفق ِ مُراد بوده باشد، حتمن دستم به دامنش خواهدرسید. اگر توانستم به وصال ِاوبرسم واورا به سوی خودم بکشانم(دلش را به دست آورم) چه سعادتی! چقدرنیکو خواهدبود وچه شعَف و شادمانی ها که نصیبِ من خواهدشد!. و اگرنتوانم ومن موّفق نشوم و او مرا به سوی خود بکشاند (چه ازرویِ محبّت وچه ازرویِ عِتاب وخشم) مایه یِ سرافرازی وعزّت و آبرومندی ِ من خواهدبود. معشوق اگربه خشم وقهر نیز به عاشق توّجه کند، برای عاشق زهی لذّت است وفخر وغرور.
تادامن کفن نکشم زیرپای خاک
باورمکن که دست زدامن بدارمت
طـَرفِ کـرم ز کس نـبـست این دل پـر امـیـد من
گـر چه سخن همی بـرد ؛ قصّـهی من به هر طرف
طَرْفِ کرم نبَست یعنی دلم ازکرَم وبخشش ِ کسی بهره مندنشد.بدشانس هستم."طـَرْف" به معنی گوشه و کرانه است،امّامعنای ِ آن بیشتر بسته به جمله ایست که درآن بکارگرفته شده است. نمونه "طرف" به معنای گوشه:
نه هرکه طَرْفِ کُله کج نهاد وتندنشست
کلاه داری وآئین سَروری داند
"سخن"را حافظ دراینجا به معنای شعر بکارگرفته است.
معنی بیت : اگرچه شعروغزلهایم که به هر گوشه کناری برده می شود شرح حال مـرابه گوش همگان رسانده وچگونگیِ احوالات وعواطفِ درونی ِ مرا انعکاس می دهند. امّا این دل سرشارازامیدِ من،هیچ خیری ازکسی ندید. من ازسخاوت و بزرگواری کسی تا کنون بهرهمند نشده ام.
غزل احتمالن برای دوستِ صمیمی یا پادشاهی مثل ِ شاه شجاع سروده شده است. زیرا نوعی گله وشکایت نیزدردلِ این بیت موج می زند. می خواهد به مخاطب برساند که خیال نکن حال وروزبهتری دارم ودوستی بزرگوارتر ازتوپیداکرده ام وسخت سرم شلوغست. نه... اینگونه نیست ومنِ بَدطالع ازسخاوت وکرم کسی بهره مندنیستم. حال وروزم ازغزلهایی که می سُرایم پیداست. اوضاع چندان که فکرمی کنی وفقِ مُرادنیست. قحطِ جود وکرم است.!
قحطِ جوداست آبروی خودنمی بایدفروخت
باده وگل ازبَهای خرقه می بایدخرید
از خم ابـروی تـو اَم هیچ گـشـایشی نشد
وَه که دریـن خیال ِکج عـمر عزیز شد تلف
حافظ عاشق است وزبان وبیان ِ اوعاشقانه است. مخاطب هرکسی بوده باشد وگلایه برسر هرموضوعی بوده باشد، حافظ این توان رادارد که آن را عاشقانه بیان کند.بااین روش هم حرفِ خصوصی ِ خودرا به مخاطبِ خویش می رساند، هم خوانندگان ِ غزلش را ازشَعَف وشورعاشقانه، بهره مند می کند. حافظ نیک می داند که دوستاران زیادی درگوشه وکنار دنیا داردکه با اشتیاق ِ در انتظار غزلیّاتش لحظه شماری می کنند. بنابراین زبانی را انتخاب می کند که فراشمول باشد ونیازِدوستارانش رامُرتفع نماید. حافظ اگر درموردِ پیرامونِ روابطِ شخصی ِ خود باشاه شجاع یا فلان وزیر زبان ِفراشمول انتخاب نمی نمود، بی هیچ تردیدی،غزلیّاتش شَعَف انگیز وماندگار نمی بود. حافظ قصدندارد وقتِ دوستارانش را برای شنیدنِ گلایه هایِ فردیِ خویش ازشاه شجاع یادیگران تَلف کند. اوهرگاه قلم دردست می گیرد، همه چیز را مانندِ عقابی تیزبین زیرنظردارد. هم درموردِ مشکلاتِ فردی و اجتماعی،ارایه ی طریق می کند، هم نسخه های درمانی تجویزمی کند، هم به مَددِ احساسات و عواطفِ درونی شعر می سراید، هم طعنه می زندوووووو جالب اینکه این همه را درعباراتِ لطیفِ عاشقانه می گنجاند.
"از خمِ ابـرویِ تـو اَم هیچ گـشـایـشی نـشــد " هم منعکس کننده یِ گلایه ی شاعراز مخاطبِ موردِ نظر می تواند باشد هم یک بیتِ عاشقانه ی به یادماندنی ِ عاشقانه هست که دارای مضمونی بِکر وخیال انگیزاننده است. بنابراین اصرار براین موضوع که این غزل برای فلان شخص می باشد بیهوده وبی اثراست. آنچه که مهّم است دریافتِ لذّت وشَعَف وحظّ ِ روحانیست که دراین بیت وغزل نهفته است.
در اینجا "خم ِ ابرو" ایهام دارد : 1- یادآورقوس وخمیِ محراب است که معمولن حافظ ابروی دوست را محرابِ رازونیازدرنظرمی آورد:
ابرویِ دوست گوشه ی ِ محراب دولت است
آنجا بمال چهره وحاجت بخواه ازو
2- خم ابرو بیانگرِخشم و عدم رضایت است وتیروکمانیست که به سمتِ دل عشّاق نشانه گرفته شده است.
خم ابروی تودرصنعتِ تیراندازی
بُرده ازدست هرآنکس که کمانی دارد
3- خم ابروهمانندِ خم ِ طرّه وگیسو، تجلّی گاهِ زیبائی و جذبه ی معشوق است وچشم نوازعاشق.
درگوشه ی امید چونظّارگانِ ماه
چشم طلب برآن خم ِ ابرو نهاده ایم
از طرفی "خیال کج" هم دراینجا دو معنا دارد : 1- تصویر خمیدگی ِابرو2- فکرناروا ونشدنی.
معنی بیتِ:
می فرماید، از انحنایِ ابروانِ تـو، ازجَذبه وزیبائی ابروان ِ تو برای من خیری نرسید،هرچندکه محرابِ ابروانت، محلِّ رازونیاز وحاجت گرفتن است، دریغا که حاجت من روانشد.!عمر عزیز در این آرزویِ مَحال و گمان ِ ناروا به هدر رفت وهیچ گشایشی درکار من حاصل نشد
ابـروی دوسـت کی شود دستکش خـیـال مـن ؟!
کـس نـزد ست از یـن کـمـان تـیـر مـُـراد بـر هـدف
دستکش :هر چیزی که بدان دسترسی باشد وبتوان بی هیچ مانعی بـدان دست کشید.
مُراد یعنی هدف و آرزو
تیرمراد : آرزوبه تـیـری تشبیه شده که برهدف نمی خورد.
درادامه ی بیتِ قبلی دریغ می خورد وازازروی افسوس می فرماید:
شدنی نیست! ابرویِ معشوق هرگز در دسترس ِ من قرارنخواهد گرفت، فاصله ی ما بسیارزیادترازآنست که من توانسته باشم به ابروانِ نازنین ِ دوست دست بکشم نوازش کنم ودراین محراب حاجت رو گردم.هیچ امیدی نیست زیرا که تا کنون کسی از طریقِ کمانخانه یِ ابروی یار به مراد و خواستهی خود تیری رها نکرده که برهدف بنشیند. امّا عشق است واگرچه عاشق هیچ امیدی به دسترسی ووصال ندارد بازهم دست بردارنیست وتا آخرین نفس دراین اشتیاق غوطه وراست.
دل که ازناوکِ مُژگانِ تودرخون می گشت
بازمشتاق کمانخانه ی ابرویِ توبود!
چنـد بـه ناز پـرورم مِـهـر بـُتان سنگدل ؟!
یاد پـدر نمیکـنند این پسـران نا خلـف
پیشه ی حافظ عشق ورزیست، اوزندگانی را درعشق ورزی می کند. امّادریغاکه این عاشقِ خونین جگر دراوج ِ ناامیدیست. گویی که ازسرگشتگی ودرماندگی با در ودیوار حرف می زند. واگویه هایش پیش ازآنکه مخاطبِ مشخصّی داشته باشند، دریغ وافسوس ولاعلاجی را انعکاس می دهند.
معنی بیت : تاکی وچه قدر من می بایست مِهر زیبا رویانِ نامهربان را به ناز در دل خود پرورش بـدهم. من مهرومحبّتِ آنها را اینگونه عزیز ومحترم می دارم ونازشان رامی کشم امّا آنها (زیبارویان) اصلن به یادِ من نیستند. منظوراز پسران ناخلف همان زیبارویان کم لطف وبی مهر هستند. شاعر دراینجا خودرا درجایگاهِ پدری نشانده که پسرانِ ناخلف ونامهربان دارد وازاوهیچ یادی نمی کنند وبه حال خود رها کرده اند.
دراینجا روشن است که سخن ازعشق زمینیست. چون درعشق آسمانی گِله وشکایتِ عاشق، ناروا وزهی بی انصافیست. امّا عشق زمینی چون مرتبه اش ازعشق آسمانی پایین تراست،چه بساکه چنین اتّفاقاتی رقم بخورد. عشق زمینی(فارغ ازجنسیّتِ طرفین) تمرین ودست گرمیست! دست گرمی برای آماده شدن جهتِ انتقال به عشق ِ حقیقی همانا عشق به معشوق اَزلیست. میزان صداقت ،خلوص ِ نیت وپاکی باطن، هرچه درعشق زمینی بالا باشد، مرحله ی انتقال راحت تر وسریعترصورت می پذیرد. درغیراینصورت اگر پشتوانه ی عشق زمینی،شهوت، هوا وهوس، ومادّیات بوده باشد، نه تنها مرحله ی انتقال به عشق ِ آسمانی مُختل می گردد بلکه رابطه یِ عاشقانه نیز بین دوفرد( عاشق ومعشوق) به زودی ازهم گُسسته ونفرت وبیزاری جایگزین عشق می شود. عشق ازهرنوع که باشد، مراقبت ومواظبت نیازدارد، باید هرروز هرساعت، چونان باغچه ای، موردِ توجّه قرارگیرد. علفهای هرزِ هوس ازریشه کنده شده وازآفات وکثافات پاکسازی گردد تا گلهایِ خیال انگیز عشق رویش پیداکنند.
طریق ِعشق پُرآشوب وفتنه است ای دل
بیفتدآنکه دراین راه باشتاب رود.
مـن بـه خـیـال زاهدی ، گوشه نشیـن و طـُرفه آنـک
مـُغـبـچـهای ز هر طرف میزنـدم بـه چـنـگ و دف
طـُرفه یعنی شگفتا ، عجبا
مُغبچه به پسران ِ نوجوانِ زیبارویی گفته می شد که در میکده خدمت می کردند وبرای مشتریان ِ میخانه ، شراب یا باده می آوردند. استعاره از معشوق نوجوان است که نظربازان را به خود متوجِه می کردند. بیشترنظربازان،ازجمله حافظِ رند، اعتقاد داشتند که با نظرکردن برسیمای ِاین خوش قد وقامتانِ دلرُبا، به آنهاحظّی روحانی دست می دهد وآنها را متوجّه ِ خالقِ زیبائیها می نماید. منتقدین این جریان، نظربازان را درشمارِ مُفسدین وهوسرانان قرارداده وبراین باوربوده وهستند، که" نظربازی" نوعی لغزش وانحرافاتِ جنسی است!
حافظ درپاسخ به این منتقدین می فرماید:
درنظربازی ِ ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگرایشان دانند.
"نظربازی" یکی ازبحث انگیزترین ودرعین ِ حال دشوارفهم ترین واژه ی درعرصه ی ِ رندیست. حافظ نظربازی را اینگونه توجیه می کند که مشاهده ودرکِ زیبایی، همان مشاهده ودرکِ حق یاحداقل تمرینی برای مشاهده ی جمالِ حق است. درنظرگاهِحافظ نظر به خوبرویان از رویِ هوا وهوس وشهوت نیست،لیکن منتقدین به ادّعاهای نظربازان قانع نشده وهمچنان برمخالفتِ خود اصرار وپافشاری می نمایند.
"چنگ" ایهام دارد : 1- پنجه ، مجموعهی انگشتان دست 2- سازی قدیمی که باچنگ می نواختند.
"دَف" :دایره ، سازی کوبهای.
این بیت نیز درراستای همان جریانِ نظربازیست.
معنی بیت : من بارها تصمیم می گیرم پارسایی وزُهد پیشه کنم، گوشهنشینی اختیار کنم وبه عبادت بپردازم امّا چه کنم؟ شگفتا که مُغبچه ای ازهر سویی برسر راهم قرارمی گیرد ومرا شیدا وشیفته ی ِ خویش می سازد ومن از زُهد وپارسایی بازمی مانم. یا دلبر نوجوانی با نواختنِ چنگ و دَف دلم را میرُباید و به خودش جلب میکند.
دراین بیت حافظ سعی دارد قدرتِ عشقبازی ِ زمینی ازنوع نظربازی را در مقابل ِ زُهدِ خشک به نمایش گذارد والحق که چه زیبا ازعهده ی این کاربرآمده است. حافظ طوری سخن می گوید که خوانندگان وشنوندگان ِ شعر،توانسته باشند بااوهم ذات پنداری کرده وبه اوحق دهند.!
گرچنین جلوه کندمُغبچه ی باده فروش
خاکروبِ درِ میخانه کنم مُژگان را
بیخـبـرنـد زاهـدان ، نـقـش بـخـوان و لا تـَـقـُل
مـستِ ریـا ست مُـحتـسب ، بـاده بـده و لا تـَخـَف
نقش : "نقش" معانی بسیاری دارد.دراینجامنظور:1-ترانه ، تصنیف 2- تصویری بی جان ودل،مجسّمه 3َ بازیگری که نقش بازی می کند ودرحقیقت، درونش بابرونش تفاوت دارد. خودِ اودرخلوتِ خودش آن نیست که درنظرگاهِ دیگران وانمود می کند.
لا تـقـُل :چیزی نگو ، حرف نزن بگذر وبگذاردرحال خودش باشد. ازعشق بویی نبرده وهرچه هم بگویی ثمری ندارد. هیچ مگو
ریا : نیرنگ ، فریب
مُحتسب : حسابگرومُحاسبه کننده، مأمورِ امر به معروف و نهی از منکر ، کسی که دیگران را از کارهای غیر شرعی جلوگیری میکند.
لا تخف : واهمه ای نداشته باش، نترس
"بی خبرند زاهدان" یعنی ازعشق و رندی چیزی نمی فهمند. زاهدان نه ذوق دل دارند ونه شوق ِ جان! آنها همانندِ مجسّمه بی روح هستند،ازبی ذوقی گویی که نقشی بر دیوارند!
معنی بیت : زاهدانِ خشکه مغز وپارسایانِ مُتعصّب که خودشان راحق و دیگران راناحق می پندارند، از عشق و رندی نظربازی چیزی درک نمیکنند، باآنها درموردِ این مسائل سخن مگو،آنها راتصویربی روح درنظربگیر،طوری که گویی ازکنارمجسّمه رد می شوی! یا ترانه ای زیرلب زمزمه کن انگار که کسی دراطرافت نیست. درمصرع دوّم، می فرماید: مأمورین حکومتی، سرمستِ باده ی ریا وغرورهستند ازآنها بیم نداشته باش وبه کارخودت (میگساری) بپرداز. آنها مستِ شرابِ خودنمایی هستند، ومتوجّه نیستندکه درپیرامونشان چه می گذرد، نـتـرس و شراب بـده !.
درغزلیّاتِ حافظ "محتسب" معمولاً افرادی فاسق وفاسد هستند که موازی ومتناسب باتغییراتِ جامعه، رنگ عوض کرده ودرنقش ِ مامورشرعی ظاهرمی گردند.
مُحتسب شیخ شد وفِسق خود ازیاد ببُرد
قصّه ی ماست که برهرسر بازاربماند.
صوفی شـهـر بـیـن ؛ که چون لـُقـمـهی شـُبـهـه میخورد !
پـاردُمـش دراز بـاد آن حـَیـَـوانِ خوش عـلـف
صوفی : کسی که باپوشیدن ِ خرقه وظاهرسازی وانمود به پاکی باطن می کند وخودرا ازدیگران تافته ی جدابافته می پندارد وازاین حُقّه بازی برای خویش موقعیّتی مناسب برای حفظ منافع شخصی ایجادمی کند.
شُبهه : تردیدآمیز،اشتباه ، شک دار
لُقمه ی شبهه : طعامی که با پول ِ ناحق تهیّه شده وحَلال بودن ِ آن روشن نیست.
پاردُم : تسمهای چرمین که به دو طرف پالان وزین را به هم وصل میکند و از زیر ِ دُم چهارپایان(الاغ واسب) رد می شود. "پاردُم" در اینجا به معنی افسار آمده است.
حافظ دراینجا باخشم وبه قصدِ اهانت به صوفی ِ متظاهر که ازسادگی ِ مردم به نفع خویش سوء استفاده می کند، اورا به حیوان تشبیه کرده است. حیوانی
خوش علف وخوش خوراک!
همین که صوفی به حیوان تشبیه شده وافسار دارد توهین ِ بزرگی محسوب می شود. امّا حافظ به این میزان توهین اکتفا نکرده وافسارِ صوفی را دوباره به پاردُم که به زیر دُم حیوان می بندندتشبیه کرده تا اهانت به اوج خودبرسد!
هرچه افسار حیوان بلندتر باشد میدان ِشعاع ِ محلّ ِ چریدن ِ اوبیشتر می شود.
معنی بیت :
آن صوفی ِ مشهور شهر رابـبـیـن که چگونه وچه سان حریصانه لقمهی شبههناک میخورد ؟! چقدراشتها به خوردن ِ مال حرام وشُبه ناک دارد؟! ای کاش افسارش را بلند تر می گرفتند تا این حیوانِ حریص وخوش خوراک، بیشتر بچرد و آلودهی غذای حرام شود این که با این خوردن سیر نمی شود!!.
حافظ دراین غزل،بی باکانه، صوفی وزاهد ومحتسبِ ریاکار را به توپ بسته وگلوله باران کرده است. حقیقتن درآن فضای بسته ی آن روزگاران، که بازار ریا وتظاهر نیز بسیارگرم بوده، بیانِ چنین انتقاداتِ زهرآگین ونیش دار وآگاهسازی مردم، شجاعتی فوق العاده می طلبید وهرکسی جرات نداشت که ازاسرار حقّه بازی آن متعصّبینِ کینه جوپرده بردارد. انسان درحیرت فرومی رود که حافظ چگونه ازعواقب وتبعاتِ این افشاگری هیچ باکی به دل ندارد!؟ پاسخ روشن است: اوعاشقی تمام عیاراست وهمه ی دغدغه ی او فقط شرمنده نبودن دربرابرِ دوست است ودشمنان را به هیچ نمی شمارد!.
دشمن به قصدحافظ اگردَم زندچه باک؟
منّت خدای را که نیم شرمسار دوست
حافظ ! اگر قـدم زنی در ره خـانـدان بـه صدق
بـدرقـهی رهـت شـود هـمّـت شـِـحـنـهی نـجـف
خاندان : اشاره به اهل بیت عصمت و طهارت است.
بدرقه : پشت و پناه ، راهنما
همّت :اراده وعنایت وتوجّه
شِحنه : داروغه ، امیر و حاکم
شحنهی نجف : کنایه از امیرالمؤمنین علی (ع) است. "دکتر قاسم غنی" مینویسد که : «این تنها موردی است که حافظ ذکر حضرت علی (ع) را کرده است ، بقیه ابیات منتسب به حافظ است ، فقط در اینجاست که از گام بر داشتن در راه خاندان عصمت و طهارت صحبت کرده و این دلیل بر شیعه بودن حافظ نیست زیرا اهل سنت هم خاندان پیامبر را احترام میگذارند و فقط ناصبی ها هستند که از علی (ع) کراهت دارند»
بعضی ها با استناد به این تک بیت، براین باورند که حافظ شیعی مذهب بوده است.! درحالی که اولاً با استناد به یک بیت، نمی توان درموردِ شاعری همانندِ حافظ که تمام سخنانش،دارای ایهام وابهام وکنایه وپُررمز ورازست، قضاوت درستی کرد. دوماً اگرحافظ شیعه بود، همانگونه که دراین بیت اشاره به خاندان عصمت وطهارت نموده، می توانسته حداقل چندغزل درمدح این خاندان بسُراید! باشجاعتی که ازاین نادره گفتار روزگارسراغ داریم بعید است که ازروی ترس وواهمه، هیچ اشاره ای به حضرت امام حسین(ع) وسایرامامان شیعه نگفته باشد. حافظ وقتی مُحتسب وصوفی مشهورزمانه وزاهدان ریاکار را آنچنان به توپ می بندد وحتّا موردِ تهدید وتکفیرقرارمی گیرد امّا دست ازافشاگری برنداشته، ورسوایشان می کند،بنابراین اگرشیعه مذهب بوده، می توانسته درموردِ خاندان عصمت وطهارت نیز غزلهایی بسراید.
سوماً اگربااستنادبه یک بیت درموردِ حافظ نتیجه بگیریم که اوشیعه بوده، پس باسایر صدها بیتی که درراستای آزاداندیشی، وخروج ازچارچوبِ شریعت، می خواری و نظربازی ووووو چه نتیجه ای بگیریم؟ بسیاری بااستنادبه دههابیت درموردِ احترام به زرتشت، حافظ رازرتشتی می پندارند وبسیاری دیگر شافعی،ملامتی وووووو درحالی که همه بیراهه رفته اند. مذهب ِ واقعی حافظ عشق است.حافظ شاعر تضادهاست و درچارچوب نمی گنجد. هرجاسخنِ حق ودلنشینی می شنود می پذیرد. برای اوفرقی نمی کند این سخن از زرتشت باشد یاحضرت علی یا یک شاعر. اوجوینده ی حقیقت است وبه شخصیت های حق جو احترام وارادت می ورزد. نتیجه اینکه حافظ یک آزاداندیش بوده وبه هیچ مذهب ومَسلکی جزعشق پایبندنبوده است.
چنانچه بپذیریم که حافظ درزمان ِ سرودن ِ این غزل دارای مذهبی مشخّص بوده، بازبه این نتیجه می رسیم که حداقل سُنی مذهب شافعی ویا غیره بوده، چراکه درآن روزگاران شیراز وخطّه ی فارس، جمله سنّی مذهب بودند وغالبِ فرقه های سُنّی ،حضرت علی را به عنوان یک خلیفه می شناسند وبه اواحترام قائل هستند. گرچه بنظراین ناتوان، وبادرنظرداشتِ کلیّاتِ غزلیّاتِ حافظ، سُنّی مذهب بودن ِ حافظ وکلاً مذهبی بودن ِ حافظ، مردود وغیرقابل استناداست. اوشاعری نکته پرداز، عاشقی تمام عیار،رندی باروح لطیف، وآزاداندیشی نیک پندار وانسانی وارسته وفرهیخته است وبس.
معنی بیت : ای حافظ! اگر از روی راستی و با نیّتِ درست و پاک (خاصانه) در راهِ خاندان عصمت وطهارت گام برداری، عنایت و دعای حضرت علی (ع) پشت و پناه و راهنمای تو خواهد شـد.
من نخواهم کرد ترک لعل یار وجام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است.
.
انسانهای بزرگی مثل حافظ ازفرازمذهب ونژادوقومیت عبورکرده اندوبه مفهوم والا وجاویدانسانیت رسیده اند،کوته فکران همیشه درهمین جدلهای حقیردرجازده اند.
آنچه کلام اصلی است خودآگاهی وهستی شناسی ومرگ اندیشی انسان است.این است دردمشترک...
درونها تیره شدباشدکه ازغیب
چراغی برکندخلوت نشینی
ابروی دوست کی شود دست کش خیال من، دست کش اینجا به نظرم همون معنی دستی به سر و روی چیزی کشیدن: سامان دادن و مرتب کردن یا سازمان دادن یا آرامش بخشیدن و از آشفتگی رهایی دادن رو بده بیشتر به این مصرع معنی ای میده که بهش بیاد.
یا حتی دست کشیدن در مفهوم دست از سر کسی برداشتن.
یا دستکش در مفهوم دستکش که بر دست میکشن که دست رو محافظت میکنه.
لئون جان
ابروی دوست کی شود دستکش خیال من
کس نزدهست از این کمان تیر مراد بر هدف
می توان اینطور تعبیر کرد که :
مگر نقش ابروی دوست از خیال من بیرون می رود؟ { دست از سرم بر نمی دارد }
هیچ کس درین راه به مراد دل نرسیده است
باسلام وقدردانی از عشق وعلاقه زاید الوصف شما به زبان وادب ایران زمین غزل مرد خداشناس که تقوا طلب کند خواهی سفید جامه وخواهی سیاه باش دارای تم عارفانه است عرفای سالک بوصال معشوق باعمری مجاهد وبرخورداری از هدایت پیر که وصل به اوامر ونواهی حق هستند که در اوج ان اهل البیت هستند بمثابه پیر مغان که در کمال معرفت است ودلها شیفته اوست مشمول انسان کامل میباشند وامام علی حائز همه ظاهر وباطن عوالم مافوق هستد منتهی پیروان با افراط وتفریط نتوانسته اند این سر سربمهر را بگشاین مگر عده ای قلیل،لذا موضوع معطل مانده.
درود پر مهر
شگفت انگیز است که برخی دچار تعصب مذهبی میشوند، حال آنکه کسانی چون حافظ نه تنها فرا مذهبی که فرادینی می اندشیدند.
بسنجید حافظ را با سعدی، که به وضوع از صحابه و ... یاد کرده است، چه عمر باشد چه علی، که باز فرا مذهبی نگاه کرده است، یا مولانا، فرا مذهبی می اندیشید، ولی کسی چون حافظ اصولا فرا دینی می اندیشید، و البته اگر از باورهای آنزمان به عنوان نماد استفاده می کرد، چندان عجیب نیست. چنانکه بیشتر مفاهیم فلسفی خود را که نگاهی خیامی و اگزیستانسیالیستی است، از قرآن گرفته است و ...
دقت کنید که هر گونه پیش فرض برای داوری و ارزیابی شعر حافظ (یا هر کس دیگری) و در نهایت تلاش برای اثبات آن پیش فرض از نگاه علمی باطل و غیر معتبر است.
در نگاه عملی، فرض با آزمون سنجیده میشود، بر پایه ی شواهد و آیات و مستندات و ....، که یا با درصدی احتمال (یقین در عمل نادرست است) صحت فرض رد یا پذیرفته میشود.
نه اینکه تلاش شود فرض اثبات شود، فرض آزموده میشود.
بر این اساس، در مجموع هیچ نشانی از مذهبی بودن خاص حافظ نیست، و روشن است در این باره به هر بزرگی در دین و مورد احترام بیشتر مذهب خاص هم توجه کرده باشد.
ولی حافظی که در ستایش شاه شجاع چنان مبالغه میکند که او را در حد خدا می برد:
(مظهر لطف ازل روشنی چشم امل
جامع علم و عمل جان جهان شاه شجاع؛
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع،
....
جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد
ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع؛
و ...
حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱ - در مدح شاه شجاع/)
و حتی یک بار به صراحت از صحابه یا بزرگان دین و حتی پیامبر اسلام نام مستقیم نبرده، باید فردی فرا دینی باشد.
دقت کنید فرا دینی، یعنی میتواند خیلی از اصول و ارزش های درون دینی را بپذیرد، ولی بدان بسنده نمی کند، و دایره باور و دیدگاه او بسیار گستده و جهان شمول است.
از مطالب همه دوستان استفاده کردم و لذت بردم.
قطعا اگر بحث شیعه و سنی منجر به اختلاف شود بهتر آن است که مباحثه ای نشود که اصل اتحاد است. لکن از دوست عزیزی که از عبارت پیر مغان حافظ رمزگشایی کردند بسیار متشکرم و بسیار لذت بردم. ان شالله پیر مغان پناه همه ما باشند.
توصیف پاردم دراز هم جالب بود واقعا! آروزی شکم فربه با نهایت لطافت.
حافظ چه هنرمندانه و باظرافت بیان کرده
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
میفرماید اگر بخت با من یار باشد بر دامان حضرت معشوق چنگ خواهم زد ، حافظ این چنگ زدن انسان به دامن حضرتش را عین نیکبختی میداند که به خوشبختی و آرامش انسان خواهد انجامید و نتیجه این بازگشت به خدا را در مصرع دوم توضیح داده ، میفرماید اگر حضرت معشوق این بازگشت را پذیرفته و به سوی خود جذب کند زهی طرب و شادی ، یعنی از درد و غمها رها شده و انسان به شادی بی سبب و آرامش روحی خواهد رسید ، و اگر پیشتر رفته و به مرحله کشته شدن خود کاذب انسان بوسیله حضرت معشوق برسد که زهی شرافت و بلند مرتبگی .
البته که چنین مرتبه ای که مقام نامیده شده و فنا در حضرت معشوق است براحتی میسر نشده و سالک متحمل سختی های فراوان در این راه خواهد شد .
طرف کرم ز کس نبست این دل پر امید من
گر چه سخن همیبرد قصه من به هر طرف
حافظ اکنون به دلیل این آرزوی خود پرداخته و میفرماید دل انسان بسیار امیدوار به برخوردار شدن و چشیدن طعم خوشبختی از چیزهای این جهانی مانند پول ، مقام ، شهرت و امثالهم بوده است و حتی امیدوار به اخذ کرامت و بزرگی و تایید از انسانهای دیگر میباشد ،برای نمونه انسان حتی از موفقیت فرزند خود برای تایید کرامت خود بهره میبرد و غالباً این امر ناخودآگاه است .در مصرع دوم به همین قصه های ذهنی انسان پرداخته ، میفرماید سخن (ذهن انسان) دم بدم برای قصه سازی من (خود کاذب انسان ) به هر سویی رفته و گدایی کرامت ،بزرگی ، تایید و برتر از دیگران بودن میکند و در این نیاز خود کاذبش لحضه ای کوتاهی نمی کند . حافظ میفرماید انسان از این کرامت های کاذب طرفی نخواهد بست زیرا کرامت واقعی انسان ورای ماده و ذهن است.
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
خم ابروی حضرت معشوق کنایه از گیتی و جهان هستی و فرم است که زیبایی و حذابیت های آن است و هر چیز برآمده از فکر انسان مانند باورها را نیز در این زمره بشمار می آید . پس حافظ در ادامه بیت قبل میفرماید از چیزهای این جهان از هر نوع آن هیچگونه گشایش و کرامتی حاصل نشد و افسوس که انسان در این فکر باطل عمر عزیز و گرانبهای خود را تلف میکند . یعنی توقع خوشبختی و کرامت از چیزها و اشخاص در این جهان توقعی بیهوده است .
ابروی دوست کی شود دستکش خیال من
کس نزدهست از این کمان تیر مراد بر هدف
حافظ باز دیگر تاکید میکند این خیال و ذهن انسان است که گمان میبرد از ابروی حضرت دوست و چیزهای جذاب آن میتواند کسب کرامت و بزرگی کند و به همین سبب از آن دست نمی کشد . در مصرع دوم میفرماید به دیگران بنگرید که پیش از شما به این چیزها دست یافتند ولی با این گمان و چیزهایی که بدست آوردند نتوانستند به مراد خود که خوشبختی و کرامت و آرامش بود برسند . مولانا میفرماید :
زآنچه گشتی شاد بس کس شاد شد
آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بجهد، تو دل بر وی منه
پیش از آن کو بجهد ، از وی تو بجه
یعنی شادی چیزهای مربوط به کمان ابروی حضرت معشوق موقت و گذرا بوده پس انسان بهتر است از سرانجام کار سایرین عبرت گرفته و دل به چیزها و شادی های زود گذر آن نبندد .
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگدل
یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف
درادامه میفرماید ای انسان ، تا به کی و چقدر قصد داری مهر و عشق چیزهای این جهان را در مرکز خود قرار دهی و آنها را بت و معشوق خود بدانی ؟ حافظ دلبستگی و چیزهای این جهانی را نازپرورده میداند که این چیزها یا بتها سنگدلانه ناز میکنند و انسان ناز این بتها را خریدار است . چیزهایی که با زحمت زیاد به آن میرسد ولی پس از مدتی کوتاه انسان درخواهد یافت که طرفی از این بتها نخواهد بست و چیزها قادر به خوشبخت کردن و کرامت او نخواهند بود . در مصرع دوم انسان های سمج برای دریافت خوشبختی از این بتها به پسران ناخلف تشبیه میشوند که یاد پدر (در اینجا خدا) نمیکنند و پیمان موسوم به عهد الست
را فراموش کرده اند . در این پیمان خدا از انسان اقرار میگیرد که او نیز از جنس خدا بوده و نه از جنس ماده و چیزهای این جهان .
من به خیال زاهدی ، گوشهنشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
حافظ در این بیت قصد دارد نتیجه گیری انسان را از مسایل ذکر شده اصلاح کند و میفرماید منظور از عدم قرار دادن بتهای این جهانی در دل و مرکز انسان این نیست که در ذهن و خیال رفته و گوشه گیری اختیار کرده و به زهد بر مبنای ذهن بپردازد . در مصرع دوم میفرماید آیا شگفت انگیز نیست که در این حال مغبچه یا انسانهای عارف یا زندگی از هر سوی با آهنگ شادی بخش چنگ و دف انسان را به اصل خود که شادی محض است دعوت میکنند ؟ پس راهکار گوشه گیری و دوری از خلق و زهد و تقوای برآمده از ذهن نیست ، بلکه تجربه کردن زندگی بر مبنای شادی و شادی بخشیدن به دیگران و دوست داشت انسانها و بلکه همه باشندگان عالم اصل میباشد .
بی خبرند زاهدان ، نقش بخوان ولاتقل
مست ریاست محتسب باده بده ولاتخف
در ادامه بیت قبل میفرماید زاهدانی که خدایی ذهنی را در ذهن خود نقش زده و آن را می پرستند از خدای واقعی که از جنس شادی و عشق میباشد بی خبرند و آنها اصولا درظاهر و پوسته دین گرفتار هستند ، تو همه را نقش بخوان ولی تو ای انسان این مطلب را باز گو نکن ، چرا که تو نیز با بیان آن به ذهن خواهی رفت و از اصل خدایی خود دور خواهی ماند و این راهکار و پند حافظ برای انسانی ست که خلف بوده و پیمان با پدر را به یاد می آورد ، پند دیگر اینکه محتسب یا خود کاذب انسان که حسابگر است ریا کار بوده و بدی های دیگران را میشمرد تا حسنات خود را به حساب آورد و این قضاوت و مقایسه است که انسان سالک را به ذهن برده و او را از کار اصلی خود باز میدارد و به همین علت است که در مصرع اول فرمود به کار دیگران و زاهد کاری نداشته باش و لا تقل . یعنی تمرکز هر کس باید بر روی خود و کار معنوی او باشد و ازباده معرفت بهره ببرد و از این باده گساری هراس نداشته باشد . یعنی با تبدیل شدن به اصل خدایی خود ترس از دست دادن چیزهای این جهانی را نداشته باشد، تنها کافیست
در عین بهرمندی از مواهب ابروی معشوق و چیزهای این جهان ،
آنها را بت و معشوق خود قرار نداده و دلبسته آنها نشود و در بود یا نبود آنها شاد و یا غمگین نگردد .
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
این بیت نیز در ادامه بیت قبل بوده و میفرماید انسان برای بهرمند شدن از مواهب زندگی مادی و رفاه که لازمه کرامت انسان است باید سعی و تلاش کند . برای عبرت صوفی نمایان را ببین که چگونه لقمه شبهه ناک میخورند و با تنبلی و تن پروری روزگار رقت انگیزی برای خود ساخته و پرداخته اند . مولانا میفرماید ؛
دیر یابد صوفی آز از روزگار
زان سبب صوفی بود بسیارخوار
جز مگر آن صوفیی کز نور حق
سیر خورد او فارغست از ننگ دق
از هزاران اندکی زین صوفیند
باقیان در دولت او میزیند
معنی دیگر اینکه ممکن است حافظ نیز قصد دارد بگوید بهتر است انسان مانند آن صوفی واقعی از نور حق تغذیه کند و نه مانند آن حیوان خوش علف از هر چیز این جهان ارتزاق کند به نحوی که مجبور میشوند از فرط فربهی پاردمش را دراز کنند .
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
پس حافظ در انتها میفرماید اگر انسان در این راهی که بیان شد قدم بگذارد و با خلوص و صداقت کامل سالک کوی حضرت معشوق گردد ، پس این همان راه دین و خاندان پیامبر اکرم است و البته که باید از همت شحنه نجف یا امیر مومنان حضرت علی الهام گرفته و همت او را در این راه الگوی خود قرار دهد .
سعی و تلاش حضرت علی در راه دین پیامبر نزد کلیه مسلمانان زبانزد و الگو میباشد . در این بیت نیز حافظ مانند بسیاری از غزلهای خود از تمثیل به نحو احسن استفاده کرده است .
سلام ، در نسخه مرحوم قدسی آمده است: گرچه "صبا" همی برد ، قصه من به هر طرف.
به نظر استفاده از صبا به جای سخن لطیف تر و شاعرانه تر است چرا که سخن و قصه هر دو یک جنس اند.
این غزل به احتمال زیاد از حافظ نیست و بنا به دلایلی بعدها به دیوان حافظ افزوده شده زیرا نسخه های کهن خطی فاقد این غزل می باشد. بهترین و معتبرترین و علمی ترین تصحیح از دیوان حافظ توسط زنده نام دکتر سلیم نیساری به عمل آمده است. این حافظ شناس بزرگ سالهای طولانی از عمر خود را صرف این کار کرده و دیوان حافظ را از روی 50 نسخه خطی نیمه اول قرن نهم تصحیح نموده و در نسخه چاپی خود این غزل را در قسمت ملحقات و جزو غزلهای مشکوک و مردود آورده است.
دوستان عزیز از نظر بنده حضرت حافظ نو تمام عرفا و صوفیان نه شیعه نه سنی نه مسیحی و ...نبوده اند آنها فقط سالک یک دین هستن و اون دین دین عشق هستش.
که حضرت حافظ فرمود :
هرگز نمیرد ان که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
حضرت مولوی:
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست.
جناب ایرانی تصویر نسخههای قدیمی بالای همین صفحه موجوده. حتی در نسخه 855 هجری هم اومده.
اصلا نیازی به دعوا کردن و ناهنجاری نیست...
کسانی که اینجا نظر نوشتن دو دسته هستند یکی کسانی که قرابت معنایی و مفهوم های شعر فارسی رو خوندن و یکی کسایی که نخوندن
مثلا کیانی که ادبیات میخونن میدونند که شراب استعاره از دل پاک عارف هست نه خود شراب
پس هرجا جام و می و جام جم و اینا دیدیم احتمالا منظورشون دل پاک عارف هست
من پیشنهاد میکنم کتاب قرابت معنایی و تناسب مفهومی نشر دریافت رو که مناسب همه است ولی بیشتر کنکوری ها استفاده میکنند رو حتما مطالعه بفرمایید
جالب است، دوستان عزیز و منورالفکر ما همه چیز را بهم ربط میدهند، از شیعه یا سنی بودن حافظ گرفته تا هرچیزی، اما کمتر کسی اشاره کرده، صوفی چیست و در زمان حافظ و پس از حمله مغول صوفیگری چقدر در ایران رواج داشته.
حافظ در دیوان خود بارها و بارها صوفیان را به باد انتقاد گرفته.
دوستانی که مایل هستند میتوانند کتاب صوفیگری زنده یاد کسروی رو مطالعه کنند.
حافظ از سرسخت ترین مخالفان صوفیان بوده. عدهای نمیدانم با چه سواد تاریخی بحث های متفرقه را پیش میکشند و صرفا انتقاد حافظ را میخواهند به مسلمانان ریاکار محدود کنند نه کلیت صوفیان.
صوفیگری فقط محدود به اسلام نیست و ریشه اش هم در اسلام نیست، ما در هند صوفی داریم (هندو و بودایی)، در ترکیه صوفی سنی مذهب داریم (به گفته خود متصل به ابوبکر) در ایران صوفی شیعه داریم (به گفته خود متصل به علی بن ابی طالب) و... . در زمان حافظ صوفیان و خانقاه هایشان رونق بسیار داشته. ما نه به کسی بی احترامی میکنیم نه عقاید کسی را زیر سوال میبریم. انسان آزاد است هر مسلک و مذهبی داشته باشد ولی به زور حرف دهان شاعر نگذارد.
درست یا غلط جناب حافظ مخالف صوفیان بوده اند مانند خیلی عزیزان دیگر.
لزوما شاعر نباید با عقاید فانتزی یا مذهبی ما موافق باشد و اگر نباشد این مطلب را بکشیم وسط که تفسیر شعر میتواند فلان باشد یا این شعر در نسخه فلانی موجود نیست و... ، همه این ها درست ولی گاهی شاعر به دور از پیچیدگی شعر سروده ما اگر مخالف هستیم دلیل نمیشود بدون شناخت تاریخی آن عصر و خواندن مابقی اشعار شاعر، گفته شاعر را به مراد خود تغییر دهیم.
ادم میتواند هم از شعر مولوی لذت ببرد هم حافظ و سعدی.
اما اگر بخواهیم بگوییم اینها با یکدیگر هم عقیده اند و فقط بیانشان متفاوت است. صد در صد پرت گفته ایم و سر خود را گول مالیده ایم.
ما این همه شاعر صوفی داریم، از مولوی تا عراقی، عطار، جامی و... چه اصراری دارند دوستان به تن حافظ هم خرقه صوفیان را بپوشانند؟
اگر انسان ذهن باز داشته باشد میتواند از اشعار همهی این ها بدون تلاش برای هماهنگ کردن طرز فکر و مذهب شاعر با خود لذت ببرد.
درود ...
طریقت حافظ صوفیگرانه نبوده چون صوفیان این عصر و آن زمان ...
او به دنبال خانقاه نبوده ...
او در حیرانی بوده و پس از عمری از حیرانی در آمد و گفت
رطل گرانم ده ای پیر خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
...
او از طریقت و راه خود هیچ نگفت و کس نداند و گر داند یقین ندارد و تنها همه ما حدسی خواهیم زد و گذشت ...
اگر خوب غرق اشعار ایشان شویم سخنان مرداد عزیز را در میابیم ...
حافظ احتمالا از اهل حق بوده، چون به زرتشت علاقه وافر دارد و بیت آخر این غزل هم حکایت از پذیرش مذهب تشیع داره و این که برخی منابع اصالت حافظ را از منطقه ای بین نهاوند و تویسرکان می دانند، که مردم آن مناطق پیرو اهل حق بودند. نکته دیگر این است که شاید منظور حافظ از خاندان در بیت آخر خاندان خودش باشد.
کلمه خاندان، و قدم زدن در ره خاندان، و عبارت شحنه نجف، نشانه هایی هستند که می توان علی (ع) را از آن استنباط کرد. مگر اینکه بخواهیم "شحنه نجف" را بکلی نادیده بگیریم. یا اینکه بجای "شحنه نجف" در نسخه های دیگر عبارت دیگری آمده باشد که در اینصورت، می توان خاندان و ره خاندان را طور دیگری معنی کرد.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
درود خدمت همه عزیزان
در مورد بیت هشتم مطلبی عنوان فرمائید لطفا.
سلام آقا مهران گرامی
پاردم در لغت به معنی تکه چرمی است که در زیر دم اسب والاغ قرار میگیرد وبه زین ویا پالان وصل میشود در حاشیه خواندم که کنایه از فربهی مرکب صوفی بکار برده شده ولی باید توجه داشت که پاردم ساییده یعنی آدم بی شرم وحیا وپررو وبنظر من به این منظور بکار رفته اگر نه صوفی لقمه شبهه میخورد چکار به مرکبش داره که چاق بشه وپاردمش بلندتر بشه
شاد وتندرست باشید
جناب حافظ اینجا هم عشق و ارادت خودش را خدمت امیرالمومنین علی ع نشان میدهد.هم در بیت آغازین، هم پایانی. عدد ابجد کلمه (طالع) مساوی ست با ۱۱۰. پس بجای طالع بذارید (علی ع)