گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۲

قسم به حشمت و جاه و جلالِ شاه شجاع
که نیست با کَسَم از بهرِ مال و جاه نزاع
شرابِ خانگیم بس مِیِ مُغانِه بیار
حریفِ باده رسید ای رفیقِ توبه وِداع
خدای را به مِی‌ام شست و شویِ خِرقه کنید
که من نمی‌شِنَوَم بویِ خیر از این اوضاع
ببین که رقص کُنان می‌رود به نالهٔ چنگ
کسی که رُخصه نفرمودی اِسْتِماعِ سَماع
به عاشقان نظری کن به شُکرِ این نعمت
که من غلامِ مطیعم، تو پادشاهِ مُطاع
به فیضِ جرعهٔ جامِ تو تشنه‌ایم، ولی
نمی‌کنیم دلیری نمی‌دهیم صُداع
جبین و چهرهٔ حافظ خدا جدا مَکُناد
ز خاکِ بارگه کبریایِ شاه شجاع

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۹۲ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1394/03/09 22:06
حمید زارعی

هـنر نمی خــرد ایام و غیر ازاینم نیست
کجا روم به تجـارت بدین کــساد متاع

1396/07/13 00:10

قسم به حشمت و جاه و جلال شـاه شجاع
که نیست با کـس‌ام از بـهر مال و جـاه نـزاع
یکی ازمهّمترین شخصیّت هائیست که دردیوان خواجه حافظ مطرح شده است. شهرتِ"شاه شجاع" نه به سببِ طرز حکومت یاشجاعت ها ودلیریهایش هست، بلکه شهرتِ اوبیشترمدیونِ اُنس واُلفتیست که باحافظ داشته است. واگرحافظ نبود قطع یقین شاه شجاع نیزبه این میزان شهرت، حداقل درعرصه ی ادبیات نمی رسید.
کسی که باحافظ مانوس می شود لازمست که از"شاه شجاع نیز"شناختِ کافی داشته باشدتا بتواندراحت تروآسان تربه مفاهیم ومعنای غزل ها،به ویژه غزلهایی که درمدح شاه شجاع سروده شده دست پیداکند.
شاه شجاع فرزندِامیر مبارزالدّین محمّد مظفّر، بانیِ سلسلهٔ آل مظفّر بود. امیرمبارزالدّین چنان که در دیوان حافظ و دیگر منابع مشهود است، بسیار تندخو و زودخشم بود و در عقوبت دادن، سرعت و خشونت داشت. وی در بازگشت از سفر جنگ باآذربایجان بر دو پسرش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده اش شاه سلطان خشم گرفت و دو پسر را به کوری و خواهرزاده را به کشتن تهدید کرد. پس ازآن،آن سه تن، سحرگاهی در اصفهان، امیر محمّد را غافلگیرکرده وبراو شوریدند.بلافاصله شاه شجاع، بر اسب برنشست و بر سرش به نشان سلطنت، چتر گرفتند و امیرمحمد را به قلعه طبرک فرستادند و در آنجا کور ساختند.
شاه شجاع بر خلاف پدرش تعصّب مذهبی زیادی نداشت. وی گاهی اشعاری نیز می‌سرود.
امیر مبارزالدین در امر به معروف و نهی از منکر بسیار جدّی بود تا جایی که به طعنه مُحتسب نامیده می‌شد و حتی شاه شجاع نیز یک رباعی طعنه‌آمیز برای وی سروده‌است:
"در مجلسِ دَهر، سازِ مستی پست است
نه چنگ به قانون و نه دَف بر دست است
رندان همه ترکِ می‌پرستی کردند
جز "مُحتسبِ" شهر که بی می مست است! "
"شاه شجاع" ظاهراً سیمای جذّاب وقامتی رعنا داشته است که حافظ این همه درتوصیفِ اوشعرهای عاشقانه سروده است. غزلیّاتی که حافظ برای شاه شجاع سُروده، همه باسوز وگدازعاشقانه وازدل برآمده اند ونشانگر رابطه ی عاطفی ِ شدید بینِ او وحضرت حافظ است.
حشمت : شکوه ، بزرگی
جاه : مقام و مرتبه ، بزرگی
نزاع : ستیزه ، جنگ و دعوا
حافظ غزلیّاتی را که ازسرمیل ورغبت می سرود،مُزیّن به "واج آرایی" می کرد.آمدن 8 بار "الف" در این بیت موسیقیِ دلنشینی خَلق کرده است. این تکراریک "حرف" دریک مصراع یابیت همان "واج آرایی" هست که حافظ درآفریدن ِ آن بی نظیرعمل می کرد.
"حشمت" و "جاه" و "جلال" هر سه به معنای عزّت ،عظمت،قدرت ، فـرّ ، شکوهست. نشستنِ این سه واژه درکناریکدیگر تاکیدی بربزرگی، بلندمرتبگی ووقار شاه شجاع است.
"معنی بیت : به جلال و شکوه و عظمتِ شاه شجاع سوگند می‌خورم که من به خاطردستیابی به مال و مقام با کسی ستیزه و دعوا نمی‌‌کنم وهیچ چشمداشتی به جایگاه اجتماعی وثروتِ کسی ندارم.
چنین بنظرمی رسد که ازاطرافیانِ شاه شجاع، ازروی حسادت وبدخواهی، درنزدِ شاه شجاع،پشتِ سرحافظ بدگویی کرده اند که حافظ دردفاع ازخویش این بیت راسروده است.سخن چینی،بدگویی وحسادتِ به جایگاهِ افرادِ خاص، دربارگاه های پادشاهی همیشه معمول بوده است. خاصّه آنکه حافظ،علاوه برآنکه همواره جایگاهِ خاصّی درنزدِپادشاهانِ داشته ، افکار وعقایدِ خاصّی پیرامون،مسایلِ دینی، سیاسی، اجتماعی وغیره راتبلیغ می نموده وقطعاً بیشترازسایرین درمعرض چنین شرایطی قرارمی گرفته است. جهان بینیِ خاص، زبانِ انتقادی ِ نیش دار،آزادگی ،شهامت ومناعتِ طبعِ او،برای درباریانِ ریاکار،چاپلوس وعاشق جاه ومال، قابل تحمّل نبوده وآنها بادستآویزقراردادنِ عقایدِ خواجه،سعی می نمودندشخصیّتِ والای اوراتخریب نمایند. نهایتاً تاحدودی نیزمُوّفق شده وسرانجام رابطه ی حافظ وشاه شجاع را تخریب وحتّا زمینه ی صدور حکم اِرتداد وتبعید حافظ به شهریزد رافراهم نمودند.
لیکن حافظ خودشخصاً بامنش ِ آزادگی وجوانمردی که داشته،نسبت به چنین مسایلی بی تفاوت بوده وفقط باسرودنِ غزلیّاتی قصدِ آگاهسازی شاه شجاع راداشته تاحقیقت زیرپای کینه توزان وحَسَدورزات پایمال نگردد. چنانکه درجایی می فرماید:
ازسخن چینان مَلالت هاپدیدآمد ولی
درمیان همنشینان ناسزایی رفت رفت
شـراب خانـگی‌ام بـس، مـی مُـغـانه بـیـار
حـریـفِ بـاده رسیـد، ای رفـیـق ِ تـوبـه وداع
مـُغانه : منسوب به مُغ ، مغانی
مُغ : روحانی زردشتی
مِی مغانه : درمذهبِ زردشت شراب حرام نیست ودرمعابد زردشتیان درحین انجام مراسم،شراب می نوشند.شرابی که زردشتیان درست می کردند ازکیفیّتِ مطلوبی برخورداربود. حافظ درغزلیّاتِ خود از" مِی مُغان" فراوان استفاده کرده است. شاید دلیلِ آن ارادتِ خاصّیست که نسبتِ به زردشت داشته است.
در خانقه نگنجد اسرار عشق و مستی
جام "مِی مـغـانه" هم با مغان توان زد
حریف : هم پیاله
رفیق : همراه ، یار
"وِداع": بدرود، خداحافظی کردن
ظاهرآً درزمان حکومت امیر مبارز پدرشاه شجاع،حافظ به سببِ سختگیری های اوشرابِ خانگی می نوشیده وبه شراب های میکده های زردتشیان دسترسی نبوده است.حال که حکومتِ اوسرنگون شده وشاه شجاع به تخت پادشاهی نشسته، می فرماید:
معنی بیت : ازاین به بعد شراب ِخانگی خوردن بس است! اکنون که سخت گیری ها به پایان رسیده ودورانِ آزادی های اجتماعی فرارسیده،ازآن شرابی که در میکده های زردشتیان درست شده وناب است بیاور. هم پیاله‌ ی واقعی و هم نشین ِ مجلس شراب‌خواری (اشاره به شاه شجاع) آمده است. ای دوستان ِزمان ِ توبه ( اشاره به امیر مبارز الدین) بـدرود وخداحافظ! .
حافظ درجایی دیگربه شاه شجاع می فرماید:
حریفِ عشق توبودم چوماهِ نوبودی
کنون که ماهِ تمامی نظردریغ مَدار
خدای را به می‌ام شُست‌وشوی خرقه کنید
که من نمی‌شنـوم بوی خیـراز ین اوضاع
"به مِی‌ام شست و شوی خرقه کنید" یعنی خرقه‌ام را با شراب بشویید. کنایه از این است که مرا غرق در شراب کنید. "حافظ" درمقابله با زاهدان ِریاکاران ِ به ظاهرپاکدامن، که شراب رانجس می دانند می‌خواهد خرقه اش رانیز بامی شستسو دهد!.
حافظ ظاهراً دردوران ِ جدید، بابه قدرت رسیدن ِ شاه شجاع ، به مَددِ ضمیر ِ روشن وهوشمندی، دریافته است که این وضع چندان پایدارنخواهد ماند! وبزودی اوضاع تغییرخواهدکرد. خاصّه آنکه دراین شرایطِ جدید،حافظ باناباوری می بیند که عدّه ای چاپلوس،فرصت طلبانه درصددِ نفوذِ به دربارهستند وباسخن چینی وسخن پراکنی وطرح ریزیِ توطئه، قصدِ تفرقه، وتخریبِ افرادِ صدیقی چون خودِ اورادارند. به همین منظورمی فرماید:
معنی بیت :
مَحض ِ رضای خدا، شراب بیشتری بـدهیـد، بگذارید به تلافی ِ آزارهایی ازمتعصّبین ِ یکسویه نگر دیده وتحمّل کرده ایم،تامی توانیم شراب بنوشیم و"خرقه" رانیز که نمادِ حُقّه بازیست وآلوده به رنگ ِریاست باباده شستشو دهیم. بنظرمی رسد فتنه گران،کینه توزان وتوطئه چینان درپشتِ پرده درکارند ونخواهندگذاشت اوضاعی که پیش آمده پایدارماند.
حالی درون ِ پرده بسی فتنه می رود
تاآن زمان که پرده برافتد چها کنند!

بـبـیـن که رقص‌کنـان می‌رود به ناله‌ی چنگ
کسی که رُخصه نفرمودی استماع سـمـاع
رُخصه : رخصت ، اجازه دادن
استماع : گوش دادن
سماع : آواز ، ترانه ، نوعی از رقص و آواز که در خانقاه انجام می‌گیرد. بسیاری ازمتعصّبین ِ یکسونگر، سماع،موسیقی وقهقه زدن را حرام می دانستند واجازه پرداختن به سماع را به کسی نمی دادند. حال که دوران شاه شجاع فرارسیده وآزادیهای بیشتری به مردم داده شده، همین ریاکارانِ که موسیقی ورقص وآواز راتحریم کرده بودند،خودشان جلوترازسایرین به رقص وپایکوبی می پردازند. حافظ بابیانِ این نکته سعی درافشاگری و واکردن مُشتِ حُقّه بازان دارد. می خواهدبگوید که این ریاکاران، دردوران امیرمبارزالدّین نیزدرخلوت به رقص وپایکوبی می پرداختند،لیکن ازروی مصلحت، ظاهر خودراحفظ می کردند وخودرا دیندارنشان می دادند. زیرا با حاکمیّت وحکومت چنین می خواست ومنافع آنها تنهابا چنین رفتاری حفظ می گردید! معنی بیت :
دراین اوضاع جدید،ببین و تماشا کن؛ کسی که تا دیروز گوش دادن به سرود و آواز راگناه می شمرد واجازه نمی‌داد کسی به عیش وعشرت وشادمانی بپردازد،چگونه،امروزکه حاکمیّت تغییریافته،با شنیدن صدای چنگ وموسیقی، به رقص درآمده وپایکوبی می کند؟
زبان ِ"حافظ" هرچه لطیف وعاشقانه هست به همان میزان نیز درتقابل با ریاکاری ،حُقه بازی وسواستفاده ازسادگی مردم،نیش دارو یرانگراست. طنزها،کنایه ها وطعنه های ِحافظ، هرگزبرای خندیدن،مسخره گی و لودگی نیست بلکه،همگی ازژَرفای معنا ودامنه ی وسیع مفهوم برخورداربوده واثراتِ آگاهی بخشی،خرافه زدایی وبیداری فکری دارند وهیچگاه درگذرزمان،کهنه وفرسوده نمی شوند.
ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند امـام شهر که سجّاده می‌کشید به دوش
به عاشقان نـظری کن به شکر این نعمت
که من غلام مطیـعم ، تـو پـادشاه مُـطـاع
مطیع : فرمانـبـر
مـُطـاع : فرمانـروا
معنی بیت :خطاب به شاه شجاع می فرماید:
به شکرانه این نعمتی که نصیبِ تـوشده و حاکم و فرمانروا هستی، به عاشقانت ازروی توجّه وعنایت نظری کن. من فرمانـبردارم توِفرمانرو،پس درمقام سپاسگزاری ازاین موقعیّتِ عالی، به دوستدارانت لطف ومرحمت کن.
ازنظرگاهِ بعضی ازمنتقدان، این بیت یکی ازنقطه ضعف های حافظ شمرده می شود.! آنهامعتقدند که حافظ به خاطربه دست آوردن ِ جایگاهِ در دربارگاهِ شاه شجاع، ازخودضعف نشان داده وبازیرپاگذاشتن ِ مناعتِ طبع خویش،ازجاده یِ آزادگی ووارستگی انحراف پیداکرده و به سمتِ سراشیبی ِ فرومایگی کشیده شده است.!
درپاسخ به این منتقدان باید درنظرداشت که رابطه ی حافظ باشاه شجاع، فراترازرابطه ی یک شاعر باپادشاهست. آنچه که منتقدین بدان توجّه نکرده اند،عشقیست که درژرفای ِ این رابطه ی این دوشخصیّتِ تاریخی موج می زند! درست است که عشقی که حافظ به شاه شجاع داشته،همسانِ عشق ِ مولوی به شمس تبریزی نبود، لیکن ازهمان جنس است. سنداین ادّعا نه مستنداتِ تاریخی،بلکه غزلیّاتیست که حافظ خطاب به شاه شجاع سروده است.
عشقی که حافظ نسبت به شاه شجاع داشته، برخاسته ازروحیّه ی عاشق پیشگی ،رندی ونظربازی ِ اوست. بخش عظیمی ازشخصیّتِ حافظ تحتِ تاثیر"نظربازی" شکل گرفته است. مقوله ی "نظربازی" واضح ترین خطّیست که سیمای او را از قیافه ی سایر شاعرانِ ما مشخّص و ممتاز می کند. تفاوتِ بنیادی ِ مولوی وحافظ در مقوله ی نظربازی این است که مولوی تمامِ انرژی وعشق خودرا به پای نهالِ محبّت به شمس تبریزی ریخت ونه تنهاخودرا بلکه جهان پیرامونی رانیزازدیدگاهِ شمس نگریست. لیکن حافظ چنین نکرد بلکه تمام عشق وانرژی خویش رابه پای نهالِ اندیشه ی"نظربازی" ریخت واززاویه ی نظربازی به خود وجهان هستی نگریست. حافظ نظربازی را ابتدا دردرون ِ خویش نهادینه ساخت وسپس مَسلکی برهمین پایه بَنا نهاد.
عاشق ورندِ ونظربازم ومی گویدفاش
تابدانی که به چندین هنرآراسته ام
بااین توضیح "شاه شجاع" فقط پادشاه وقت نیست که حافظ خودرامطیع واورامطاع می داندبلکه درمقام کسیست که باحافظ رابطه ی عاطفی دارد. روشن است که وقتی بین ِ دونفر رابطه ی عاطفی برقرار باشد، صحبت ها وسخنان ِ آنان نیز سرشارازمضامین عاشقانه ومِهرآمیز خواهد بود.
نازنین تر زقدت درچمن ِ نازنرست
خوشترازنقش تو درعالم تصویرنبود.

به فیض جرعـه‌ی جام تو تـشنـه‌ایم ، ولی
نه می‌کنیم دلیـری ، نه می‌دهیـم صـُداع
فیض :بهره و بخشش ، عطا
دلیری :پُررویی،سماجت و گستاخی صـُداع :دردِ سر وایجادزحمت
معنی بیت :
چونان خاک تشنه ی ِ جُرعه ای ازجام توهستیم.به عطا و بخشش توسخت نیازمندیم،لیکن گستاخی نمی کنیم وزحمت راکم می کنیم. مزاحمت ایجادنمی کنیم. برای بهره‌مند شدن از عطای تـو خودرا به توتحمیل نمی کنیم ودست به هرکاری نمی زنیم. درپیشگاهِ تو ازچارچوب ِ ادب واحترام خارج نمی شویم.
این گونه تعارف کردن وباملایمت سخن گفتن، بیانگر یک رابطه یِ عمیق عاطفیست. کسی که به مخاطبِ خویش می گوید: "مزاحمت ایجاد نمی کنیم" یعنی راحتی وکامیابی ِ اورا برخواسته های خودترجیح می دهد، یعنی دوست دارد ازکام خویش دست بکشد تا اوکامروا گردد واین دقیقاً یعنی "عشق ِ بی غلّ وغش وبی قید وشرط"
روحیّه ای که ازحضرت ِحافظ سراغ داریم روحیّه ای سرکش وعصیانگراست وسرپُرشورَش، به دنیی وعقبی فرونمی آید. قطعاً اوکه مطیعِ چرخ وفلک نشد وقصدداشت فلک راسقف بشکافدوطرحی نو دراندازد، عالمی دیگربنانهد و آدمی رااز نو بسازد،هرگزبه سببِ سیرکردن شکم وبه دست آوردنِ جاه ومال، مطیع و فرمانبردار کسی نخواهدشد الّا اینکه اورادوست داشته و عشقش را به دل پرورده باشد.
ماآبروی فقر وقناعت نمی بریم
باپادشه بگوی که روزی مقدّراست.
اسیر تلقینات پدری و زبون مقرراتی هستند که خود وضع کرده اند. حتی مطیع آرا» و معتقداتی می شوند که اشخاص بی مایه تر و پایین تر از خود آنها، یا نیاکانی که در محیط تاریکتر و جاهل تری زیسته اند برای آنها ساخته اند
ارزش مقام انسان در این است که بنده و زبون مقررات و آنچه در نظر همه ی مردم مسلم است نبوده، برای پرش فکر خود حدودی قائل نباشد. اکثریت تام جامه ی انسانی
جبـیـن وچهره‌ی حافظ خدا جدا نکند
ز خاکِ بارگه کبریای ِ شاه شـجاع . جبین : پیشانی
مَکناد : فعل دعایی ، نکند
کبریا : بزرگی
معنی بیت : پیشانی و رخسارِحافظ راخداوند ازخاکِ پاکِ بارگاهِ با عظمت ومعنویِ شاه شجاع جدا نکند.
روزی شاعری غزل یاقصیده ای درمدح پادشاهی سرود وباهزارامید وآرزو نزدپادشاه رفت تا شایدموردِ لطف شاه قرارگرفته وموّفق به گرفتنِ انعامی چشمگیر بوده باشد. پس ازآنکه به دربار راه یافت وشعرخودرا خواند پادشاه که ازقضا آدم ِ رندی بوده، ازخودبسیار خوشحالی نشان دادوبه شاعر ساده دل گفت: مرحبا، آفرین...خیلی خوشمان آند...فردا با چهل تا اسب بیا دستورمی دهم به میزان ِچهل باراسب، ازخزانه به تو طلا وجواهرات پاداش دهند!
شاعرازخوشحالی آنشب تاسحرنخوابید وباهرزحمتی که شده بود فردا باچهل اسب قوی هیکل به دربارشاه شتافت تا پاداش خودرا تحویل گیرد! پادشاه شاعر رابه حضورپذیرفت،شاعرپس ازادای احترام گفت: ای قبله ی عالم برای دریافت پاداشی که دیروزوعده فرمودی خدمت رسیدهام.
پادشاهِ رند ونکته دان، خنده ای از ته دل کرد وگفت: ای شاعرساده دل، تودیروز بادروغ های بزرگی که درمَدح ِمن گفتی مرا خوشحال کردی،من هم خواستم متقابلاً تورا خوشحال کنم دروغی به توگفتم!حال حسابمان پاک شد می توانی مرخص شوی!
البته که درشعر وشاعری غلّو ومبالغه زیاد صورت می پذیرد وهم شاعر وهم مخاطب هردونیک می دانند که چنین تعارفاتی دروغی بیش نیست.! لیکن موضوع درموردِ "حافظ وشاه شجاع" کاملاً برعکس است! زیرا رابطه ی آنها فراترازتعریف ومَدّاحیست.آنها مدّتِ زیادی انیس ومونس ِ یکدیگربوده وبه ویژه حافظ علاقه ی شدیدِ عاطفی نسبت به شخص ِ شاه شجاع، اززمان ِ نوجوانی وقبل ازبه تخت نشستن داشته وبه اصطلاح ِ امروزی به اومی اندیشیده است! شاید اگرشاه شجاع به تختِ پادشاهی نمی نشست،ماجرای ِ این دونیز سرنوشتی همچون ماجرای "شمس و مولانا" پیدا می کرد. بی شک درآنصورت حافظ راحت ترمی توانست شوروحال وعواطفِ درونیِ خویش نسبت به شاه شجاع را درقالبِ غزلیّاتِ عاشقانه ریخته وابرازاحساسات کند.
منتقدین ِ "نظربازی" ، نظربازان را به اتهاماتی چون همجنس بازی ،لا اُبالیگری وبی بندوباری متّهم کرده وآن راازمنظرشریعت گناه می شمارند. "نظربازی" مبحثی پیچیده است و نمی توان بسادگی دیگران را از ظاهر رفتارآنها قضاوت کرد. رفتارانسانها ونیّاتِ قلبی ِ آنها موضوعی بسیارپیچیده تر ازآن است که کسانی به این راحتی به قضاوتِ دیگران نشسته ورفتارآنها رابه گناه وثواب تقسیم واظهارنظرمی کنند. حافظ دراین مورد درس بسیاربزرگ وحکیمانه ای به همه ی مردم می دهد می فرماید:
برآستانه ی میخانه گرسَری بینی
مَزن به پای که معلوم نیست نیّتِ او

1402/12/01 22:03
یلدا

خییلی از شما ممنونم ک وقت گذاشتید و دید ما رو نسبت به شعر حافظ روشن تر کردید  

1403/07/17 00:10
نیما

ممنونم از شما و روشن سازی کامل و درست و دقیقتون... بدون این نظر من قادر به درک این شعر نبودم 

1399/07/14 05:10
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)

استاد "رضا" گرامی
دست مریزاد بخاطر عشق و علاقه ای که در نوشتن شرح یک یک ابیات غزل های حافظ صرف کردید.
بی شک مجموعه شرح های شما در قالب یک کتاب چند جلدی بهترین شرح بر غزلیات حافظ هست و خواهد بود.
چرا که از دل نوشتید که خوب بر دل می نشیند.
آرزومند تندرستی شما هستم.

1399/08/27 12:10
برگ بی برگی

قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع
همگی صفات بکار رفته در این بیت مربوط به خداوند است و از آنجا که عارف انسان را از خدا جدا ندانسته و همه را یک نور واحد میداند پس حافظ نیز از شاه شجاع بعنوان نماد خدا و انسان کامل بهره میبرد . عرفای پیش از حافظ مانند مولانا نیز چنین کرده و از شمس تبریزی بیشتر و سایر دوستان خود کمتر در این راستا بهره برده اند . اما این غزل و غزلهای انگشت شمار دیگر ممکن است در محافل و بزم شاه و حاکم وقت سروده شده باشد که قطعاً برای حافظ گریز و بهانه ای برای پرهیز ازحضور در آن وجود نداشته است و با توجه به روابط خوب حافظ با شاه شجاع حافظ ابایی از بهره بردن نمادین شاه شجاع در غزل خود ندارد .
در مصرع دوم بنظر میرسد شاعران دون پایه ای که حضور بزرگی مانند حافظ که در عصر خود نیز سرآمد همگان بود را بر نمی تابیدند و حافظ به آنها اطمینان میدهد حضور او در بزم شاهانه نه طمع مال و ثروت و نه برای تنگ کردن جاه و مقام شاعران درباری بوده است و سر ستیز با کسی ندارد .
شراب خانگیم بس می مغانه بیار
حریف باده رسید ای رفیق توبه وداع
اکنون حافظ به اصل مطلب و ورود به وادی عرفان پرداخته و میفرماید شراب خانگی دیگر کافیست . شراب خانگی تمثیلی از چیزهای مادی و این جهانی ست که انسان عمری در پی مست شدن به آنها ، به همه چیز این جهان وابسته و عاشق شده است ، از همان ثروت و جاه و مقام ذکر شده در بیت اول تا هرچیز دیگر برآمده از ذهن انسان مانند باورها که همگی از جنس فکر و ماده هستند و حافظ همگی آنها را تمثیل شراب خانگی میداند که نوع انسان از آغاز خلقت همواره درپی مست شدن به آنها بوده است ، مست ثروت ، مست قدرت ، مست موقعیت و مقام ، مست تایید و توجه دیگران ، مست دانش ذهنی خود ، مست باورها و اعتقادات تقلیدی و بسیاری چیزهای دیگر که همگی از جنس فکر و ماده هستند . پس حافظ میفرماید آیا هزاران سال مست شدن به این شراب خانگی کافی نیست ؟ و اگر هست که بهتراست شراب دیگری را امتحان کنیم و آن شراب و می که از جانب خدا و زندگی ست و میتوان آنرا شراب معرفت یا می مغانه و یا هر اسم دیگری نامید . در مصرع دوم حریف به معنی انسانی کامل است که تبدیل و با حضرت معشوق یکی شده باشد و حافظ که نمونه ای از این انسان است میفرماید که اکنون حریف این باده و می ایزدی از راه رسیده است پس ای کسانی که از این می ایزدی توبه کرده بودید و مدتهاست از آن روگردان شده اید با این توبه ذهنی وداع کنید .
خدای را به می‌ام شست و شوی خرقه کنید
که من نمی‌شنوم بوی خیر از این اوضاع
حافظ میفرماید این اوضاعی که نوع انسان برای خود بنا کرده و
با چسبیدن به دنیا و فرو رفتن در ذهن ، نتیجه ای جز خشم و کینه توزی ، نفرت ، زیاده خواهی و برادرکشی و در یک کلام تاریکی محض ، چیز دیگری نصیب نوع انسان نخواهد شد و این بوی شر و شرارت است و نه بوی خیر که انسان به این منظور پای به جهان هستی گذاشت . پس شما را به خدا با این می که حافظ و بزرگان دیگر برای شما مهیا کرده اند این خرقه کهنه هزاران ساله را شستشو کنید تا همه این توهمات ذهنی هزاران ساله انسان از آن زدوده و مانند روز اول پاک و پالایش شود .
ببین که رقص کنان می‌رود به ناله چنگ
کسی که رخصه نفرمودی استماع سماع
در ادامه بیت قبل میفرماید مگر نمی بینی انسان با نوا وناله چنگ یا آهنگ و ریتم زندگی ، رقص کنان بسوی مبداء هستی و خدا میرود ؟ یعنی که این کشش زندگی به جهت این است که میل انسان بسوی اصل خدایی خویشتن است و این یک اصل اثبات شده است که هر چیزی بسوی اصل خود جذب میشود . پس خصیصه انسان نیز چنین است و نیازی به شنیدن آواز سماع و اجازه از شخص خاصی نیست . یعنی که این کشش طبیعی و ذاتی بوده و گریز و چاره ای جز این برای انسان وجود ندارد .
مولانا میفرماید :
آب را آبیست کو می راندش
روح را روحیست کو می خواندش
و البته که این جذب بواسطه خوانش خدا یا زندگی میباشد .
به عاشقان نظری کن به شکر این نعمت
که من غلام مطیعم تو پادشاه مطاع
پس حافظ این کشش و جذبه را نعمت بزرگی از سوی خدا میداند و از آنجا که عارف تمایز و فرقی بین خدا و انسان نمی بیند از خدا میخواهد به شکرانه این نعمت نظر لطف و عنایت به عاشقان کویش داشته باشد زیرا بدون لطف حضرتش در راه این کشش ، دشواری های بسیاری برای رسیدن و وصل به اصل خدایی انسان وجود دارد که بدون همکاری خدا یا زندگی گذار از آن دشوار و بلکه محال است . در مصرع دوم میفرماید البته این لطف خدا این است که انسان در این راه مطیع محض حضرتش باشد یعنی تسلیم شدن کامل بدون قضاوت و دخالت در کار خدا . زیرا که امر پادشاه جهان مطاع است ، یعنی خواست و مشیت خدا بر هر خواسته ذهنی انسان مقدم و چیره است . پس انسان با قدم گذاشتن در راه عاشقی باید کلیه امور معنوی و حتی دنیوی خود را بدست او داده و با خاموش کردن ذهن خود تسلیم محض شود
مولانا میفرماید :
صبح نزدیکست خامش کم خروش
من همی‌کوشم پی تو تو مکوش
البته این به معنی طفره رفتن از کار بر روی خود و یا تلاش برای معاش انسان نیست که در غیر اینصورت سوء برداشت از معنی قضا و کن فکان خواهد بود .
به فیض جرعه جام تو تشنه‌ایم ولی
نمی‌کنیم دلیری نمی‌دهیم صداع
بی تفاوت بودن نسبت به بود و نبود دلبستگی ها و نداشتن طمع به مال و جاه و ترک نزاع بر سر آنها دلیری و قدرتی فوق العاده را میطلبد و حافظ میفرماید انسان که گفته شد ذاتاً درپی بازگشت به اصل خدایی خویشتن است و تشنه وصل و دیدن روی حضرتش و جرعه جام می حضور را طلب میکند پس باید بهای آن را نیز بپردازد و آن بها ، دلیری کردن است ، یعنی صرفاً با لفظ خواستن ، انسان راه بجایی نخواهد برد و بدون صداع و زحمت کشیدن در راه عاشقی بهره ای نصیب او نخواهد شد . بیت همچنین در تبیین بیت پیشین خود میباشد .
جبین و چهره حافظ خدا جدا مکناد
ز خاک بارگه کبریای شاه شجاع
حافظ نتیجه گیری کرده میفرماید حال که معنی تسلیم و اجازه دادن به خدا و زندگی برای فکر کردن بجای انسان را فهمیدیم پس خدایا مباد که چهره و پیشانی خود را از خاک کبریایی حضرتش جدا کنیم . پیشانی بر خاک ساییدن یا سجده در ادیان نشانه و رمز تسلیم بودن انسان در برابر بارگاه کبریایی حضرت معشوق میباشد . در این بیت نیز حافظ از نماد انسان کامل برای پادشاه جهان یا خدا و زندگی بهره برده است .شاه شجاع و هر انسان دیگری بالقوه قابلیت تبدیل شدن و حرکت بسوی کمال را دارا میباشد .

1400/10/15 10:01
محسن

استاد مهدی نوریان این غزل را خوب شرح کرده‌اند:

shaareh.ir/darsgoftarhafez14

1401/03/31 13:05
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/07/29 18:09
Mehdi Sanjaghi

گر خواهی که بدانی کجا شروع شد نزاع    فیلم  محلل ببین و ببین کجا شروع شروع شد وداع

1401/07/29 18:09
Mehdi Sanjaghi

گر خواهی که بدانی کجا شروع شد نزاع    فیلم  محلل ببین و ببین کجا شروع شد وداع

1401/07/14 22:10
مسعود زمانی

این شعر یک بیت کم داره

هنر نمیخرد ایام و غیر از ینم نیست

کجا روم بتجارت بدین کساد متاع