غزل شمارهٔ ۲۸۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش شاپرک شیرازی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۸۷ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
در بیت اول،به جای شیرین باید یاقوت باشه.
دلم از عشوه یاقوت شکر خای تو خوش
با سلام .در مورد بیت اول که عاطفه خانم گفتن , در نسخه قاسم غنی و محمد قزوینی همون "شیرین " درسته
ببخشایید سیما خانم، ولی من هم با نظر عاطفه خانم هم عقیده ام ، در نسخه دکتر غنی و قزوینی شیرین آمده است اما آیا درست می نماید؟ شیرین بی گمان شکر خای است یاقوت لب دلدار است که عشوه می آیدو شکر میخاید.
با درود بر سخن سنجان گرامی!
بیت با واژه ی "شیرین"، هیچ گونه عیبی ندارد، نه مشکل عروضی و نه هم نقص معنایی، در حالیکه در نسخه های معتبر هم با واژه ی "شیرین" آمده است و در اشعار شعرای دیگر نیز به همین ترکیب آمده است، نمونه ای از سوزنی:
ای شاهد شیرین شکرخا که تویی
وی خوگر جور و کین و یغما که تویی .
شکر خایی عشوهی شیرین توضیح واضحات است و از خواجه که سخن سنج تر از مایان بوده است بسیار بعید است.
بیت دوم این غزل اینگونه امده است *همچو ...هست وجود ...*همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.در بعضی نسخ از جمله غنی قزوینی چنین امده است *همچو ...هست ...*همچو سرو چمنی (هست )سراپای تو خوش .به نظر .بکار گیری گلبرگ طری در مصرع اول و اوردن سرو چمنی در مصرع دوم به لحاظ ترکیبو موزونی و معنی صحیح تر مینماید در ضمن بدنبال ان تکرار هست در هر دو مصرع نیز به نظر زیباترمینماید .
هست سراپای تو خوش
بیت ششم این غزل نیز اینگونه امده است .شکر چشم تو چه گویم ...در بعضی نسخ .اینگونه اورده شده است (غنی قزوینی )پیش چشم تو بمیرم که ...به نظر حالت اخیر بهتر مینماید .خوانندگان میتوانند از زوایای مختلف مقایسه و نظر بدهند
در مورد شرح اول .همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف .همچو سرو چمنی هست سراپای تو خوش
در ره عشـــق که از سیــل بلا نیست گذار کرده ام خاطـر خود را به تمنای تو خوش
(5-287)
سیل بلا : سیلی از بلا، بلا به سیلاب و سیل تشبیه شده - در راه عشق که به سبب سیل حوادث راه عبور آن بسته است دل خود را به آرزوی وصال تو خوش کرده ام
فقط دلم میخواد بدونم اون چه کسی ( معشوقه ) بوده که بعد از سروده شدن این شعر توسط حافظ بازهم بی محلی و بی وفایی کرده به آن حضرت ... البته امیدوارم که نکرده باشه چون سنگ رو آب میکنه این شعر معرکه... حافظ با این شعر دلبرش رو تا اوج آسمون بالا برده...خیلی خیلی زیبا بود... خیلی خیلی... از بیت اول تا بیت آخر بدون استثنا همه عالی بودن...
ای همه شکل تو مطبوع و همه جای تو خوش
دلم از عشوۀ ................. شکرخای تو خوش
یاقوت: 21 نسخه، 22 ضبط (801، 803، 807، 813، 816، 818، 824، 827 کمبریج، 827 کمبریج مکرّر، 843 و 12 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ {از این 12 نسخه، نسخۀ بسیار متأخرمورّخ 894 «شیوۀ یاقوت» دارد}) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
شیرین: 20 نسخه (814- 813، 819، 821، 822، 823، 825، 827، 834 و 12 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
41 نسخه با 42 ضبط غزل 282 را دارند. نسخۀ ناقص کتابخانۀ کمبریج مورخ 827 (با نسخۀ خلخالی اساس چاپ علّامه قزوینی مورّخ همین تاریخ اشتباه نشود) با 19 غزل، این غزل را دو بار ضبط کرده است(در مجموع 20 غزل).
**********************************
*********************************
باسلام
فالی دروصف این غزل:
ای صاحب فال، خوشابه حالتان بااین دل
نرم وزیبایتان شمابه یک هدف عالی و،
بسیارارجمنددلبسته اید.عشق به زندگی
ازسروروی شمامی طراود.درهرجاده،،،
ای که پای می گذاریدخطرات بسیار،،،،،،
نهفته است .بایدباآنهامقابله کنی تنها،،،،
نوری که راه رابه شمانشان می دهد،،،،،،،،
عشقتان است.
ایهمهشکلتـو مطبـوع و همه جای تـو خـوش
دلـم از عـشوهی شیـریـن شکر خای تـو خـوش
گرچه این غزل ساده وروان سروده شده وازپیچیدگیِ معنایی برخوردارنیست. اماتوصیف ها وتعریف های نابی دارد که خالی ازلطف نیست. مخاطب اصلی ازآغازتاپایان معشوق است ودر تمجید و تعریف اوبیان شده است.لازم به توضیح است که معشوق ازنظرگاه حضرت حافظ گاه زمینی وگاه عرفانی وآسمانیست.
مطبوع : مورد پسند طبع ، دلـپـذیر عشوه : کرشمه و ناز
شکرخا : نرمکنندهی شکر ، در اینجا منظورازشکرخا "لب" است خطاب به معشوق است : ای یاری که چهره و قیافه وشمایل تو دلـپـذیـر است وجای جای وجودت نیکو و پسندیده است دل من از ناز و غمزه و لب شیرین تـو شادو خوش خرّم است ......
همـچو گلـبـرگ طری هـسـت وجـود تـو لـطیـف
همـچو سـرو چـمـن خـُلـد سـراپـای تـو خـوش
طری : تر و تازه ، شاداب ، خـُلد : بهشت جاویدان ،
وجودظریف ولطیف تو مانند گلبرگ تر و تازه وشاداب است ،سراپای توچونان سرو باغ
بهشت؛ دلکش وآراسته وخوش وخوب وزیباست......
شـیـوه و نـاز تـو شیـریـن،خط و خال تـو مـلـیـح
چشم و ابـروی تـو زیـبـا،قـد و بـالای تـو خـوش
رفتار عشوه آمیز تو نازوغمزه یِ تو شیرین است خطو ط چهره وخال وترکیب چهرهی
تـو زیباونمکین است ، چشم و ابروی تـو دلکش و قدّ و بالای تـو رعنا و پسندیده است .
هم گـلـسـتـان خیـالم ز تـو پــر نـقـش و نـگـار
هم مـشام دلم از زلف سمنسـای تـو خـوش
"سمن سای" برای زلف یاهرچیزدیگری بوی خوش می پراکنداتلاق می گردد .
هم گلستان خیالم از تصوّر کردن چهره ی تو پر نقش ونگار های رنگارنگ شده و هم
مشام جانم وفضای دلم ازشمیم فرحبخش تو خوش و معطّر است .
در ره عـشق که از سـیـل بـلا نـیـسـت گــذار
کـردهام خـاطـر خــود را بـه تـمـنّـای تـو خـوش
در مسیر وراه عشق که رنج و بلاومصیبت و خطر همچون سیل درآن جریان دارد و
محل عبور دیگری نیز ندارد ، من دلم راتنها به امیدو آرزوی رسیدن به تـو خوش کردهام .
شـُکـر چشم تـو چه گویم ؟! که بـدان بـیـمـاری
میکـنــد درد مـــــــــرا از رُخ زیـبـای تـو خــوش
بیماری چشم : خماری وخواب آلودگی
شکر وسپاسِ چشم تو چگونه به جای آرم که با وجود اینکه خودش درعین بیماری
که خواب آلود وخمارونیمه بازاست ،دردورنج مرا بازیبایی چهره ی تومداوا کرده
وسلامتی وخوشی و بهبودی رابه من اعطامی کند .
چشم یاربه طبیبی تشبیه شده که بیماری شاعر راباداروی زیباییِ صورت خویش
مداوا نموده است .
در بـیـابـان طلب گـر چه ز هر سو خطری ست
میرود حـافــظ بـیــدل بـه تـولاّی تــو خــوش
در وادیِ طلب اگرچه از هر سو وازهرطرف هرلحظه خوف خطر وترس از هلاکت وجود
دارد لیکن حافظِ عاشق ودل ازدست داده ،به مددِ دوستیِ تو بردباری می کندوبه
یقین این مرحله را باسلامتی وخوشی وخرمی سپری خواهدکرد .
معانی لغات غزل (287)
همه جای تو : سراپای تو، همه اندام تو .
عشوه شیرین : ناز و ادای مطبوع .
شکرخا : شکرخائیده، شکر شکن، شیرین گفتار .
طَری : با طراوت، تر و تازه، شاداب .
خُلد : جاوید .
چمن خُلد : بهشت جاوید .
شیوه : رفتار .
ملیح : نمکین .
خط : محاسن، موهای تازه رُسته لطیف و نازک در چهره .
گلستان خیال : (اضافه تشبیهی) خیال به گلستان تشبیه شده .
مشام : بینی ها .
سمن سا : معطّر مانند سَمَن .
سیل بلا : سیلی از بلا، بلا به سیلاب و سیل تشبیه شده .
خاطر : دل، قلب .
خوش : (در بیت ششم) به معنای بهبود بخشیدن و مداوا کردن است .
طلب : خواستن، جستجو کردن و در اصطلاح صوفیه : انگیزه برای کسب معرفت و رسیدن به کمال یعنی رسیدن از کثرت به وحدت .
تَوَلّی : عشق و دوستی .
تَولای تو : با توکل به تو، به امید محبت و دوستی تو .
معانی ابیات غزل (287)
1) ای آنکه چهره تو دلپذیر و سراپای اندامت خوش نما و زیباست دلم از شیوه ناز و ادای لب های شیرین و شکرگفتار تو خوش است .
2) اندام تو به مانند گلبرگ های با طراوت لطیف و سراپای تو همانند سرو باغ بهشت زیباست.
3) حرکات و رفتار تو شیرین و خط و خال چهره تو با نمک و چشم و ابروی تو زیبا و قد و بالای تو خوش منظره است .
4) هم باغ اندیشه ام به خاطر تو، پر نقش و نگار است و هم مشام دلم با بوی زلف سمن سای تو معطّر است.
5) در راه عشق که به سبب سیل حوادث راه عبور آن بسته است دل خود را به آرزوی وصال تو خوش کرده ام .
6) (الهی) در برابر چشم تو بمیرم که با آنکه خودش بیمار است، دردِ مرا از زیبایی که به چهره تو بخشیده دوا می کند .
7) هرچند در دوای طلب و جست و جو از هر سو خطر نابودی وجود دارد، حافظ دل از دست داده به هوای مهر و دوستی تو راه می پیماید.
شرح ابیات غزل (287)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون محذوف
*
این غزل می تواند شاهد مناسبی از تسلّط حافظ بر سبک عراقی و به شیوه سهل و ممتنع سعدی باشد و به ظنّ قوی برای قرائت در انجمن ادبی، در اوایل سلطنت شاه شجاع سروده شده است. احتمال بر این است شعری با این وزن و قافیه و ردیف به اقتراح گذاشته شده و حافظ از آن استقبال کرده باشد لیکن مدارکی در این باره بدست نیامد .
علت این احتمال را می توان چنین توضیح داد که هرگاه حافظ آزادانه مایل به ساختن غزلی عاشقانه بود ردیف (خوش) را برای غزل انتخاب نمی کرد زیرا ساخت و پرداخت مضامینی که به خوش منتهی و خوش لفظ و گوشنواز باشد آسان نیست. در عین حال این غزل بسیار استادانه و در کمال روانی سروده شده است .
سبب اینکه چنین احتمال داده شد که این غزل در اوایل سلطنت شاه شجاع سروده شده این است که در این غزل هیچگونه تعابیر و اصطلاحات عرفانی (به جز تعبیری ملایم و دو پهلو در بیت مقطع) به چشم نمی خورد و ما می دانیم که غزل های ایام شباب حافظ چنین ویژگی را دارد، اما شاعر هرچه به جلو و دوران کمال سن پیش می رود به خاطر مطالعات و غور و بررسی او در نوشته ها و گفته های عرفای سلف، اندیشه های عرفانی، تمام زوایای روح او را دربر می گیرد چنان که غزلی نیست که در ایام میان سالی و پیری توسط حافظ سروده شده و از مضامین عرفانی تهی باشد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
1-ای همه کار تو مطبوع و همه جای تو خوش، همه شکل، آنقدر معنای دلنشینی ندارد، زیرا شکل یک جور بیش نیست ولی زیباست که بگوئی هر کار که تو میکنی زیباست….. و همچنین است در نسخه قدسی با حاشیه داور.
2- همچو سرو چمنی هست سراپای تو خوش
3- پیش چشم تو بمیرم که بدان بیماری
4- بیت ششم که از قلم افتاده است: در ره عشق که از سیل فنا نیست گذار (شاید هم بهتر است بگوئیم گزیر !؟ )
میکنم خاطر خود را بتمنای تو خوش
5- در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطر است
میرود حافظ بیدل بتولای توخوش
دوستان و سروران گرامی، لطفاً برای بررسی بیشتر نسخه های غزلیات حافظ، به تصحیح هایی مثل تصحیح دکتر سلیم نیساری یا استاد هوشنگ ابتهاج یا مرحوم پرویز ناتل خانلری مراجعه کنید. نسخه ی قزوینی-غنی بسیار پر اشتباه است. باقی بقای همگان.
استاد مهدی نوریان این غزل را خوب شرح کردهاند:
shaareh.ir/darsgoftarhafez11
این غزل را "در سکوت" بشنوید
ای همه شکلِ تو مطبوع و همه جایِ تو خوش
دلم از عشوه شیرینِ شکر خایِ تو خوش
شکل در اینجا به معنیِ صورت یا وجهِ جمالیِ معشوقِ ازلیست که از منظرِ چشمِ عارف و سالک در جایِ جایِ این جهانِ صورتی قابل شهود است، به عبارتی او در هر جا و در هر حالتی که از گُل و گیاه تا دریا و آسمان و کهکشان و آنچه در آنهاست متجلی شده باشد مطبوع یا دلپذیرِ سالکِ عاشق بوده و خوش جایی قرار گرفته است. در مصرع دوم حافظ این تجلیِ خداوند در جهانِ شکل و صورت را عشوه ای بس شیرین و لذتبخش(خوش) میبیند بر دل و جانِ خود، درواقع با مشاهده ی این عشوه که بقصدِ جلوه گری و خویش نمایی در این جهان از جانبِ معشوق صورت می پذیرد چنین مینماید که او در دهان شکر می خاید یا مزمزه می کند تا آب از دهانِ عاشقان راه افتاده و میلِ شکرخاییِ آنان نیز تحریک شود. به بیانی دیگر تجلیات در جهانِ زیبایِ صورتها عشوه گریِ معشوقِ ازلیست تا انسان را بسویِ معنا، اصل و ذاتِ خود رهنمون باشد.
همچو گلبرگِ طری هست وجودِ تو لطیف
همچو سروِ چمنِ خُلد سراپایِ تو خوش
اما آیا می توان آثارِ حیات از هر نوعِ آن مانند کوه و دریا و انواعِ جانداران که بعضاََ سخت و زمخت و ناهموار هستند را تجلیاتِ لطیفی همچون معشوقِ حافظ در این جهان دانست؟ پس حافظ ادامه می دهد وجود در این جهان گرچه که ناهموار باشد و خشن اما تجلیاتِ وجودِ لطیفی چون تو هستند که در ذهن می توان به گُلبرگی لطیف با طری و شبنمی که بر آن نشسته است تشبیهت نمود. و همچنین در خوش و خُرَمی می توان تو را همچون سروِ چمنِ خلد یا بهشتِ برین در چمنِ(جهانِ) معنا تصور کرد که سراپا خُرَّمی و سرسبزی ست، سروِ همیشه سبزِ چمنِ خُلد می تواند همان درختِ طوبای معروفِ بهشتی باشد که نمادی از خُرَّمی و شادکامی و برکت و فراوانی است.
شیوه و نازِ تو شیرین، خط و خالِ تو ملیح
چشم و ابروی تو زیبا، قد و بالای تو خوش
شیوه به معنیِ تدبیر و سبک آمده است، پس حافظ ادامه می دهد معشوقی لطیف که شیوه و تدبیرش در امرِ جلوه گری در جهانِ صورت و همچنین نازی که دارد تا رخسارِ اصلِ خویش را به هر کسی ننماید هر دو برایِ عاشقانش شیرین وجذاب هستند، رخساره و خط و خالی نمکین که در زیبایی و ملاحت مثل و مانند ندارد و در مصراع دوم چشم و ابرو که استعاره از نگاه و بینشِ خداوندی ست و زیبا دیدن است و زیباییِ محض، و همچنین قد و بلند بالایی که حکایت از تعالیِ او دارد، همگیِ این محاسن از نگاهِ انسانِ عاشقی چون حافظ خوش است و دلپذیر.
هم گلستانِ خیالم ز تو پُر نقش و نگار
هم مشامِ دلم از زلفِ سمن سایِ تو خوش
حافظ می فرماید تشبیهات و توصیفاتِ ذکر شده از معشوق را در گلستانِ خیالِ خود پرورش داده است، گلستانِ خیالی که از وجودِ معشوقِ ازلی پر از نقش ونگارهایِ رنگارنگ است و اگر او در دل و مرکزِ توجهِ حافظ نبود که گلستانی هم وجود نداشت آنچنان که در بیگانگانِ با عشق درد و رنج و افسردگی ست که حاکم بر خیالِ انسان است، در مصراع دوم سمن کنایه از زیبایی و حُسن است که چون سرِ زلفِ معشوقِ ازلی بر آن رخسارِ زیبا می ساید عطر و شمیمِ آن سایشِ زیبایی بر زیبایی به مشامِ جانِ حافظ نشسته و او را خوش و خرم میکند. به بیانی دیگر زلفِ معشوق استعاره ای زیبا از شکل و زیبایی هایِ جهانِ فُرم ( وجهِ جمالیِ خداوند) است که بر رخسار و یا وجه جلالیِ حضرتش می ساید و از این قرین شدن و ساییدن است که عطرِ مُشک و عنبری از آن ساتع می شود که مشامِ دلِ عاشقی چون حافظ را می نوازد و خوش می دارد.
در رهِ عشق که از سیلِ بلا نیست گذار
کرده ام خاطرِ خود را به تمنایِ تو خوش
اما نکته اینجاست که آیا صرفاََ با گلستانِ خیالش و توصیفاتی که ذکر شد می توان به وصالِ معشوق رسید؟ و حافظ میفرماید که چنین نیست، بلکه لازمۀ وصل عبور و حرکت در راهِ عشق است، راهی که عاشق ناگزیر است طی کند ضمنِ آنکه باید نسبت به خطرات و سیلِ بلا هایی که در این راهِ سخت و دشوار وجود دارد آگاه شده و بسلامت گذر کند و در مصراع دوم میفرماید چنین امری ممکن نیست مگر اینکه عاشقی چون حافظ خاطرِ خود را به آتشِ تمنا یا طلب و خواستنی که در وجودش زبانه می کشد خوش بدارد، یعنی بدونِ تردید جذبه ای از سویِ حضرتِ معشوق وجود دارد که در عاشق چنین تمنایی ایجاد شده است، و بقولی "گرش با من نیست مِیلی چرا ظرفِ مرا بشکست لیلی" و حافظ نیز به همین کشش و جذبه دل خوش می دارد تا از لطف و عنایتش برخوردار شده و از سیلِ بلای خانمانسوزِ طریقت در امان باشد.
شُکرِ چشمِ تو چه گویم که بدان بیماری
می کند دردِ مرا از رخِ زیبایِ تو خوش
چشمِ بیمار را حکما و عرفای دیگری نیز در اشعارِ خود بکار برده اند و عموماََ خاصِ طبیبی زیبا روی است که بر سرِ بالینِ بیمارِ خویش حاضر می شود تا به درمانش بپردازد اما چشمِ او که تشخیص می دهد بیمارش بیمارِ عشق است خود بیمار می شود، پس با حالتی که در چشمِ آن طبیبِ زیبا روی پدید می آید بیمار درخواهد یافت معشوق همانا اوست که به قصدِ درمان بر بالینش حاضر شده است، و حافظ که بیمارِ عشق است می فرماید چگونه می تواند شکرِ چشمِ بیمارِ طبیبِ خود را بگوید زیرا که دردِ عشقِ او با دیدنِ رخسارِ طبیبِ زیبارویِ خود که همان معشوقِ ازلی و مطلوبِ اوست آرام و خوش گردیده است. حالتِ بیمارِ چشمِ طبیب و معشوقِ زیبا روی بیانگرِ این مطلب است که ای عاشقِ دردمند، من نیز در طلب و وصلِ تو بیمار و بی تاب شده ام.
در بیابانِ طلب گرچه ز هر سو خطریست
می رود حافظِ بی دل به تولایِ تو خوش
با دیدنِ چشمِ بیمارِ طبیب و معشوقِ زیبا روی دردِ حافظ خوش می گردد اما کارِ عاشقیِ او تازه شروع می شود چرا که حافظِ دل از دست داده با دیدنِ چشمِ بیمارِ طبیبش عاشق تر شده و در طلبِش باید از بیابانِ عشق و طلب گرچه پر خطر است گذار کند، در بیتی دیگر میفرماید؛ "شیر در بادیه عشقِ تو روباه شود / آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست" در مصراع دوم حافظ در این سلوک و پیمایشِ طریقِ عاشقی به تَوَلّایِ معشوق دلخوش است تا همچنان شیر باشد، تَوَلّی در مقابلِ تَبَرّی و به معنیِ دوستی و میل به پیوستن آمده است، پس حافظ و هر عاشقِ دل از دست داده ای با اتکای به دوستی و حُبِ آن چشمِ بیمار است که می تواند در این راهی که از هر طرف خطری در کمین است طیِ طریق نماید تا بسلامت به مقصد که وصال و رسیدن به وحدت با اوست نایل شود. یعنی کوشش همراه با چشمداشتِ دوستی و عنایتِ چشمِ بیمارش.