گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸

به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست
که مونسِ دمِ صبحم، دعایِ دولتِ توست
سِرِشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست
بکن معامله‌ای، وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتَمِ جم، یاوه کرد و باز نَجُست
دلا طَمَع مَبُر از لطفِ بی‌نهایتِ دوست
چو لافِ عشق زدی، سر بباز، چابک و چُست
به صدق کوش، که خورشید زایَد از نَفَسَت
که از دروغ سیه‌روی گشت صبحِ نخست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمی‌کنی به ترحم، نِطاق سلسله سست
مرنج حافظ و از دلبر‌ان حِفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نَرُست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش سهراب سیفی
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش محمدرضا ضیاء

حاشیه ها

1387/03/25 05:05
بزرگمهر وزیری

آصف بر پایۀ داستان های اسلامی، وزیر سلیمان بود. خاتم «جم» همان انگشتر «سلیمان» است. پس از حملۀ عرب به ایران شخصیت جم یا جمشید در برخی از موارد با سلیمان به هم آمیخت.

1389/08/06 09:11
فرشاد موسوی

بر خلاف اکثر نظرات جناب آقای حسینعلی حروی از شارحان بزرگ دیوان حافظ معتقدند که منظور از آصف در شعر حافظ خود حضرت سلیمان می باشد.مگر در برخی موارد معرود که خواجه با صراحت به وزیر یا شخص معینی این لقب را داده اند.
همانطور که در بیت :
زیان مور به آصف دراز گشت و رواست...
میبینیم ، زبان مور به آصف دراز گشته و بر او خورده گرفته است؛حال آنکه طبق روایات تاریخی بین مور و وزیر سلیمان(یعنی آصف)هیچگونه برخوردی نبوده است و مور فقط با جناب سلیمان مکالمه و مجادله داشته.پی نتیجه می گیریم منظور از «آصف» در این بیت و به طور کلی در دیوان حافظ «سلیمان» است. بیت دیگری از خواجه هم شاهدی بر این مدعاست:
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر
به باد رفت و ازو خواجه هیچ طرف نبست
همانطور که می دانیم در اختیار داشتن باد و منطق طیر و شکوه، از مواهبی بود که خداوند متعال به حضرت سلیمان داد نه به آصف

1389/11/25 20:01
شادان کیوان

بیت کامل شاهد اول جناب آقای موسوی در مورد شخصیت و هویت آصف و سلیمان این است:
زبان مور بر آصف دراز گشت و رواست که خواجه خاتم جم یاوه کرد و باز نجست
اشارهُ این بیت به داستان سپردن خاتم از طرف سلیمان به آصف و ظاهر شدن دیو در هیئت سلیمان بر آصف و پس گرفتن خاتم از اوست.و اینکه با این اشتباه اصف، خاتم سلیمانی از دست میرود و چند صباحی دیو با آن خاتم کارهایی میکند که نباید و نشاید. باین ترتیب و بر اساس این داستان ، باید آصف و سلیمان دو شخصیت جدای از هم بوده باشند و اشاره به زبان درازی مور بر آصف هم احتمالا بر این محمل است که حتی مورچگان هم زبان به اعتراض بر این اشتباه آصف گشودند.
در بیت دوم مورد اشارهُ جناب موسوی هم میتوان منظور خواجه را اینگونه تعبیر کرد که دستگاهی که وزیری به جلال و شکوه حضرت آصف داشت و باد همچون اسبی راهوار در خدمت بود و پرندگان فرمان بردارش بودند، همه بباد رفت و سایر قضایا. تا نظر دیگر دوستان چه باشد.
صبح نخست در بیت ششم بمعنای صبح کاذب است .توضیح علمی پدیدهُ صبح کاذب اینستکه در مواردی این اتفاق میفتد که با جریانات جوی و صعود توده ای ازهوای گرمتر از معمول به لایه های بالایی جو، جایی که اولین اشعه های آفتاب در ساعات اولیهُ بامداد به آنجا میتابد، تغییراتی در ضریب شکست نور بصورت موضعی ، در آن لایه جو پدید میاید که باعث میشود نور آفتاب به گونه ای بتابد و آسمان منطقه ای روشن شود که هنوز موعد طبیعی و واقعیش نرسیده. با بالاتر آمدن خورشید و تغییر زاویهُ تابش آفتاب و رد شدن این تودهُ هوای گرم از مسیرنوری که بخشی از آسمان را پیش از موعد روشن کرده بود، این اثر از بین میرود و آسمانی که تا چند دقدیقهُ پیش تا حدی روشن شده بود، دوباره تاریک میشود. باین پدیده صبح کاذب یا به فرمودهُ خواجه، صبح نخست میگویند.
در بیت تخلص هم خواجه اشارهُ ظریف و ملیحی فرموده باین مطلب که : از دلبران و زیبارویان انتظار حجاب و محجوبی نداشته باشید چرا که در باغ (جهان هستی) چنین گیاهی (حجاب دلبران) نروییده است و نمیروید! پری رو تاب مستوری ندارد چو در بندی سر از روزن برارد!

1392/02/30 23:04
امین کیخا

به پارسی اوستایی ناترا میشود نخست و اناترا میشود ازل و خود ازل پهلویست از اسر یعنی سر ندارد و ازل گردیده به عربیست

1392/02/10 01:05
امین کیخا

که با شکستگی ارزد سد هزار درست
درست یعنی دل درست که یعنی نشکسته اما درست به معنی سکه کامل هم هست و سد هزار درست یعنی سد هزار سکه کامل

1392/03/30 10:05
حسین ملیحی شجاع

جا دارد تشکر ویژه از مدیران این سایت داشته باشم
همچنین از فرهیختگان صاحب نظر چون جنابان: بزرگمهر وزیری ، فرشاد نظری ؛ امین کیخا که همیشه مطالب دقیق درست درج میکنندو باارزوی طول عمر برای دکتر جلالیان عزیز.

1392/03/30 14:05
امین کیخا

سپاس از همراهی و مهرورزیتان

1392/03/07 11:06
امین کیخا

نطاق یعنی کمربند و نطاق و سلسله سست شاید درست تر باشد؟

1392/03/07 12:06
شکوه

میشود به اینصورت معنی کرد :از دست عشق تو دیوانه کوه و بیابان شدم با این حال زنجیر جفا را سست نمیکنی با اینکهدیوانه شدم یعنی التفات نمیکنی و به نظر بنده [و]نمی خواهد البته وستاخی مرا حتما خواهید بخشید شما خود استادی بزرگوارید

1392/04/20 01:07
شکوه

با سپاس از دوستانی که درست را درست معنی کردند .همیشه فکر میکردم چرا به سکه کامل میگفته اند درست و متوجه نمیشدم تا امروز در کتاب دکتر جلالیان خواندم .درست اصطلاحیست که به سکه های صحیح الضرب گفته میشده .در قرون گذشته دو نوع سکه در میان مردم رایج بوده یک نوع سکه ای که دارالضرب دولتی میزده و بصورت دایره بوده و اطراف آن دندانه دار و پشت و رویش نشانی بوده یا تصویری و البته وزن و بهایش و نشان شاه مانند سکه های امروزی و این درست نام داشته اما از آنجایی که تعداد این سکه ها کم بوده هر شهر یا استانی سکه مخصوص خودش را داشته که این سکه ها گردچکشی بودند و در اثر ساخته شدن با دست اطرافشان دایره کامل نبوده و گاه در اثر ضربه ترک میخوردند که به این خاطر به آنها شکسته میگفتند شکسته ها ارزششان در داخل و خارج از محدوده ضرب یکی نبوده چون بافرض اینکه کسی سکه ای در خارج از محدوده ضرب داشته میبایست به شهر محل ضرب سکه میرفته تا بتواند با آن داد و ستد کند

1392/04/20 01:07
شکوه

به همین خاطر ارزش سکه درست بیشتر از شکسته بوده .و برای پول خرد واعشار هم پشیز را داریم که انهم خیلی زیباست و در جایی که به واژه اش بر خوردم درباره اش مینویسم

1393/10/23 17:12
بی ستاره

درود بر ایران مهرورزان.در شرح بر بیت تخلص،توهم حجاب از کجا ناشی شده است؟انچه از قراین ابیات پیشین و از سیاق ذهن و ذووق حافظ بر می اید،باید موجب رنجش و کناره جویی بی مهری و کم لطفی یا بی وفائی و بی صداقتی دلبران و ماهرویان باشد که در باغ عشقشان گیاه مهر و وفا و صدق کمتر می روید.

1393/11/07 18:02
روفیا

از توضیحات اقای امین کیخای گرامی سپاسگزارم و دوست دارم اضافه کنم پیشوند الف در پهلوی که صدایش مشابه صدای شوا در انگلیسی است مفهوم کلمه را بر عکس میکند درست مثل زبان لاتین . در پهلوی هو بمعنای خوب بود و هوتن یعنی خوب تن یا well-built body پس اهو یعنی چیزی که خوب است ولی یک نقص دارد .
مثل tone در لاتین یعنی قوام عضله و atony یعنی فقدان قوام عضله .

1393/11/07 18:02
روفیا

مثال زیبایی از کاربرد کلمه درست به معنای سکه :
سخن سنجی امد ترازو به به دست
درست زر اندود را می شکست
نمیدانم در چه دوره ای اصل بودن سکه ها را با ترازو تشخیص میدادند .
اگر سکه ای با فلز بی ارزشی درست شده بود و تنها روکشی از طلا داشت از روی وزنش معلوم میشد .
نظامی در خمسه میگوید ان سخن سنج با ترازوی درک سخن ، درست زراندود یعنی سکه تقلبی یعنی نقره با روکش طلا را از سکه اصل جدا می کرد و می شکست . یعنی سخن واقعا طلایی را از سخن روکش طلا تمییز می داد .

1395/02/10 13:05
میر ذبیح الله تاتار

سلام
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
مراد از آصف در این بیت حضرت سلیمان است
زبان مور بدین سبب بروی حضرت سلیمان بازشد که آنحضرت انگشتری را که به آن اسم اعظم حک شده بودرا از دست داد ودر پیداکردن آن کوشانبود.

1395/09/12 23:12
دان یئلی

دلیلی بر اینکه ازل برگرفته از اسر اوستا باشد و عربها ازل را از اسر اقتباس کرده اند وجود دارد؟ یا تخیلات خود را شرح می دهید؟

1395/10/06 01:01

که خواجه خاتم ِ جَم یاوه کرد و باز نجُست.
این «خواجه» را یک جای دیگر هم دیده بودم:
امام خواجه که بودش سر نماز دراز
طوری طعنه به نظرم آمد. مثلِ وقتی که الان هم می خواهیم کار ِ کسی را نکوهش کنیم از عبارت «آقا» یا مشابه آن استفاده می کنیم:
آقا تا لنگ ِ ظهر خوابیده حالا پا شده اومده فلان!
اینجا هم: خواجه خاتم ِ جم رو یاوه کرده! (به فنا داده) دنبالشم نرفته!

1396/09/08 20:12

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
"خواجه" لقبی بوده که درآن روزگاران بیشتربه صاحب منصبان وافرادی داده می شد که دارای صفاتِ بارزاخلاقی ونفوذکلام بودند. مقصود حافظ از "خواجه" دراغلبِ غزلیّات، وازجمله همین غزل،جلال الدّین محمد وزیر شاه شجاع است. ضمن آنکه خودِ حافظ نیز به خواجه مشهوربود. حافظ هم باتورانشاه وهم باشاه شجاع که هردو اهل دل وشعر وادب بودند،دوستی ورفاقت صمیمانه داشت.
حق قدیم وعهد درست: اشاره به دوران دوستی ِ بی غَل وغش وصادقانه ی گذشته است که بین آنهاجریان داشته، لیکن بنابه دلایل رخ دادهای سیاسی اجتماعی وغیره ،ظاهراً متوقّف ویاکم رنگ شده است. حافظ دراین غزل قصد بازیادآوری خاطراتِ دوستی رادارد .
معنی بیت:
ای خواجه، به جان شما وبه حقّ ِدوستی صمیمانه ای که ازگذشته های دور،بین ماجاری بوده وبه آن عهد وپیمانی که درمیان مابود سوگندیادمی کنم که هنوزبرآن عهد وپیمان وفادارم وسلامتی تورا دردعاهای سحرگاهی آرزومندم.
نه حافظ می کندتنهادعای خواجه تورانشاه
زمدح آصفی خواهدجهان عیدیّ ونوروزی
سرشکِ من که ز طوفان نوح دست بَرَد
ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست
سرشک: اشک چشم
دست بَرد: پیشی گیرد، ازاوپرقدرت تراست
لوح: تخته یاکاغذ وصفعه ی فلزی که مطلبی برآن نویسند
نیارست: نتوانست
نقش: دراینجا اثر
معنی بیت: قدرت ِ سیل یاشک چشم من که بیشترازطوفان نوح است با این همه نتوانست آثارمهرومحبّت تورا ازصفحه ی سینه ام پاک کند.
پیش چشمم کمتراست ازقطره ای
این حکایت ها که ازطوفان کنند
بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صد هزار درست
روی سخن همچنان باخواجه تورانشاه است.
"بکن معامله ای" یعنی دلم رابه دست آور وقدم پیش نه تا آشتی کنیم
درست: اشاره به سکّه های اصلی درمقابل سکّه های کم ارزش محلّی که به شکسته معروف بودند دارد. ظاهراً درقدیم دونوع سکّه رایج بوده ، یکی همان اصلی که ازطرف دولت ساخته می شده وبه "درست" معروف بوده ودیگری که ارزش کمتری داشته وباامکاناتِ محدودِ محلّی یا استانی ساخته می شده ودارای تَرَک ها وشکسته گیهایی بوده است. حافظ به مددِ نبوغ خویش، زخم ها وشکستگی دل خویش را باشکستگی سکّه ها درآمیخته ومضمونی زیباخَلق کرده است.
معنی بیت: ای خواجه، بیا بامن معامله ای بکن ودلم رابدست آور، گرچه شکستگیهای زیادی دارد، امّا گوهروذاتِ اصیلی دارد وازسکّه های درست(دلهای نشکسته)بسیارباارزش تراست. وفادار است وعهدنمی شکند.
بی معرفت مباش که درمن یزیدِ عشق
اهل نظرمعامله باآشنا کنند
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنَجُست
این اشاره ای لطیف به داستان گستاخی ِ مورباسلیمانست که دراثربی مبالاتی انگشتریِ جادوییِ سلیمانی رامدتی گم کرده بود.
امّا چرا حافظ دراینجا می فرماید زبان موربه آصف درازگشت؟ مورکه باسلیمان گفتگویی راانجام داده بودنه باآصف!
بعضی ازشارحان محترم که دلیل قانع کننده ای برای این سئوال پیدانکرده اند درمقام توجیه برآمده وداستانهای من درآوردی ساخته ودرنهایت چنین نتیجه گرفته اند که منظور حافظ از"آصف" همان "سلیمان" است !!!
آخرمگرمی شود کسی درمیان سخنانش اسم خاصی مانندِ "فرهاد"را به میان آورد ویکی دیگربیایدبگوید منظوراوازفرهاد، بابک است.!!
بعضی دیگر که دریافته اند این تعبیر،قابل قبول نبوده وخیلی خنده داراست، گفته اند ازآنجاکه آصف وزیر سلیمان بوده وباید حواسش راجمع می کرد تاسلیمان انگشتری اش را گم نکند، بنابراین اونیز درگم شدن انگشترمقصّربوده وحافظ به همین علّت زبان مور به آصف درازگشت را گفته است!!! به عبارتی مور حیا کرده وبه سلیمان نتوانسته جسارت کند لذا به آصف زبان درازی کرده است!
اینکه ضمن آنکه خنده دارترازبرداشت اوّلی شده! سببِ تحریفِ داستان نیز گردیده! چراکه درهیچ کجا سندی وجودندارد که مور باآصف سخن گفته باشد! اوکه به زبان حیوانات مسلّط نبوده است!
امّا حقیقت چیست وچرا حافظ به صراحت از زبان درازی مور باآصف سخن گفته است.؟
حافظ دراینجا به سیاقِ همیشگی، داستانی تاریخی وافسانه ای را دستمایه قرار داده تا مضمونی درخور موضوع خلق کند. اصلاً حافظ دراینجا قصدِ بیان داستان سلیمان راندارد. اودراینجا ازروابطِ شخصی خودبا آصف(خواجه تورانشاه) صحبت می کند نه ازآصف وزیرسلیمان! لیکن باهوشمندی وبانظرداشتِ اینکه لقبِ تورانشاه(آصف) با اسم وزیرسلیمان یکی بوده،سخن را دربستر این قصّه ی تاریخی پهن کرده تاباشبیه سازی، قصّه ی خود باتورانشاه رابازگوکند ومضمونی نو وقصّه ای نو خَلق کند. حافظ هرگاه به داستانهایی مثل یوسف وزلیخا،فرهاد وشیرین،سلیمان وانگشترش اشاره کرده، قصّه ای نو وحافظانه با مضمونی جدید ساخته وپرداخته کرده وبه بازگویی ِ همان ماجرابسنده نکرده است.
حافظ ازجسارتی که دراین بیت،به تورانشاه می کند،به جبران این گستاخی، خودرادرنقش مور فروبرده وبه آصف (تورانشاه) زبان درازی می کند، به همان سیاق که موربه سلیمان زبان درازی کرد. ضمن آنکه حافظ دراینجا به تورانشاه نقش سلیمان را داده تا هم جبرانِ جسارت باشد وهم بیانگرارادتِ واحترام حافظ به این دوست قدیمی.
خاتم جم: انگشتری جم، کنایه از انگشتری حضرت سلیمان است که بر آن اسم اعظم حکّ شده و در اختیار شخص حضرت سلیمان بود. دراینجا حافظ خودرا همان انگشتری باارزش قلمداد کرده که تورانشاه نتوانسته بدرستی ازآن محافظت کرده وبه آسانی ازدست داده است‌.
یاوه کردن: گم کردن، به آسانی از دست دادن.
بازنجُست: برای پیداکردنش اقدامی نکرد.همانگونه که سلیمان پس ازگم شدن انگشتری، تاج وتخت رها کرد وبه ماهیگیری روزگارگذراند، تورانشاه نیزحافظ راگم کرد وبی خیال رفاقت شد وبرای پیداکردنش تلاشی نکرد.
معنی بیت: ای خواجه تورانشاه، من زبان درازی کردم (همانگونه که مور باسلیمان کرد) ولی این زبان درازی من ناروانیست(همانگونه که زبان درازی مورناروا نبود) چرا؟
زیرا توهمانندِ سلیمان که دراثر بی مبالاتی،انگشتری سحرآمیز خودرا گم کرد تونیز شاعری چون مرا که باکلماتش سحر وجادو می کند گم کردی(به سهولت ازدست دادی)
حافظ درمصرع دوّم رندانه، ازخود ش به عنوان"خاتم جم" یاده کرده تادرنظر تورانشاه درهمان نقش حقیرانه ی مور بودن باقی نماند.همانگونه که تورانشاه ازآصف بودن به سلیمان شدن ارتقا یافته خودرانیزبه نقش ِخاتم جم ارتقا داده است.
که خواجه(تورانشاه) خاتم جم(حافظ) یاوه کرد(گم کرد) وبازنجُست(برای پیدا کردنش اقدامی نکرد.) چنانکه دربیتِ پیشین فرمود: بیا بکن معامله ای وین دل شکسته بخر.....
درجای دیگر ازشاه شجاع به عنوان سلیمان زمانه یادکرده است:
گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی
اوسلیمان زمانست که خاتم با اوست
دلا طمع مَبُر از لطفِ بی‌نهایت دوست
چولافِ عشق زدی سرببازچابک وچُست
لاف عشق زدن: ادّعای عاشقی کردن.
چابک وچُست: تند وتیز وبی درنگ
حافظ دراینجا به خود تذکّرمی دهد که وقتی ادّعای عاشقی می کنی، گلایه وشکایت برای چیست؟ امیدِ خودرا ازلطفِ دوست قطع مکن وهمچنان به مرحمت اوامیدوارباش. درعاشقی بایستی بی هیچ گِله وتوقّعی، سر درراه دوست ببازی ودرنگ نکنی.
لافِ عشق وگِله ازیاربسی لافِ دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
به صِدق کوش که خورشید زاید از نفست
که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
صدق: درست کاری، صداقت
منظور ازصبح نخست، همان صبح کاذب است که قبل ازدمیدن صبح صادق، برای لحظاتی خودنمایی می کند ولیکن مغلوبِ سیاهی شب شده وروسیاه می شود یعنی سیاهی شب دوباره غالب می شود تااینکه اینبارصبح صادق که همان صبح راستین است برآید.
معنی بیت: درادامه ی سخن قبلی خطاب به دل خود اندرزمی دهد که ای دل،سعی کن درجاده ی صداقت وراستی گام برداری که سرانجام ِآن سعادت و رستگاریست. دروغ جزسیه رویی وسرافکندگی حاصلی ندارد ومارا درمسیرشکست وبدبختی به پیش می راند. راهِ رستگاری یکی وهمان راستی است.
ازآن روهست یاران را صفاها بامِی لعلش
که غیراز راستی نقشی درآن جوهرنمی گیرد.
شدم زدست توشیدای کوه ودشت وهنوز
نمی‌کنی به ترّحم نطاق ِسلسله سست
نطاق: کمربندِ مردان،میان بند، دراینجا قفل بند
سلسله: زنجیر.
معنی این بیت، معنی همان بیتِ معروف ِ رشته ای برگردنم افکنده دوست/ می کشد هرجا که خاطرخواهِ اوست. حافظ خطاب به دوست می فرماید:
با زنحیرعشق وارادت به تو، محکم به دست وپای من پیچیده شده، توهم که نسبت به من هیچ ترحّم ودلسوزی نداری. درحالی که می توانی، میان بندِ (قفل بندِ) این زنجیر را اندکی شُل وسُست کنی تانفسی تازه کنم، ولی هیچ توجّهی نداری وبی تفاوت هستی.
ازبرای صیدِ دل درگردنم زنجیرزلف
چون کمندِ خسرو مالک رقاب انداختی
مَرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی
گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست
حفاظ: وسیله ی محافظت
حافظ اندوهیگن ورنجیده خاطر مباش وتوقعی ازدلبران نداشته باش. اگرانتظارداری محبوب درفکرمحافظت ازتودربرابرخطرات وتهدیدهابوده باشد، انتظار بیهوده ایست. درباغ زندگانی به ویژه دربوستان دلبری ،چنین گیاهی نرُسته ونخواهدرُست. اقتضای طبیعتِ محبوبین ومعشوقین این است که نسبت به عاشق بی توجّهی کنند.
وفا وعهد نکوباشد اَربیاموزی
وگرنه هرکه توبینی ستمگری داند.

1396/10/27 09:12
نیکومنش

با سلام و درود فراوان
حافظ در ابیات پایانی گله و نیازمندی رو به درگاه معشوقه نهانی خویش برده وبا زبان شکایت ودر عین حال نیازمندی و عجز می رساند که این بی سرو سامانی که از دست معشوق می کشد و شیدا شده و انتظار محبت و ترحم از پادشاه و وزیر وقت دارد به دلیل کم صداقتی دل خویش در برابر معشوق نهانی بوده که ان را به صبح نخست تعبیر کرده و زبان گلایه را باز کرده و می گوید که معشوق نطاق سلسله جفا را باز سست نمی کند (با این همه در به دری حافظ )که این جفا ماهیت لاینفک معشوق ازلی است یعنی جبر معشوقی
درود فراوان بر جویندگان و پویندگان راستی

1397/09/18 17:12
Behzad Behzadi

درود
تشکر و سپاسم را روانه و تقدیم سایت گنجور می کنم که لایق و سزاوار بیش از این تحفه ناچیز است.کلاس درسی گران و در دسترس برای نوآموزانی همچون من.همینگونه از همه بزرگوارانی که با معانی و تعاریف و نقد و بررسی و حاشیه نویسی از آنها می آموزم صمیمانه تشکر و قدردانی می کنم.
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست
وجود آقا رضا با معانی و تفاسیر و نقدش که در اکثر مواقع رمزگشای معماهای حافظ است و به نظر جامع تر و جهان شمول تر است و یک سویه نیست و همچون شطرنج باز قهاری در نهایت مات کیشش می شوم یک نعمت و سکه شانس است که هردم ارج و ارزشش را می دانم و قدر دان و منت دارش هستم.

و سرانجام اینکه ،لاف گزاف نیست اگر بگویم که غزل های هزار نقش و نگار حافظ را در باغ گلستان هرکس به ذوق و سلیقه و فهم درکش به تمنای دل وآیین و مذهب و مسلکش خریدار است و سوی صندوقچه خود می کشد. و این حافظ است که فراتر از هر کیش و آیینی در مرکز این باغ نور آدمیت و انسان ورزی به غزل می پروراند و کیش عشقش را در روح روان انسانیت جاری می کند.

1398/05/04 10:08

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
پس از بهره مند شدن از حال خوش، اکنون نوبت شکر گزاری برای دوام آن است. با سه قسم بزرگ بیان می کند که از نخستین لحظه بامداد، دوام چیرگی دوست را می خواهد بلکه این دعا مونس اوست.( قسم و انس با دعا جهت ادامه حال خوش است)
بیت2:اشک شوقم با وجود این که در قمار عشق بر طوفان نوح چیره شده است، نقش زیبای عشق تو را نمی تواند از دلم بشوید.
بیت3: اکنون درخواست می کند دوباره دلش را بخرد و او را وارد حال خوش کند.دل شکسته از شوق به صدهزار سکه می ارزد.
بیت4:(دلیل ارزش دل و این که هیچ گاه گم نمی شود- از حضور خارج نمی شود-): وقتی سلیمان انگشتری را گم کرد و نیافت، زبان مور به ناتوانی وزیرش دراز شد.
بیت5: امیدت به لطف بی نهایت دوست باشد، ادعای عشق باید با فنا و نیستی کامل شود.
بیت6: اگر در مقام صدق(زبانشان از دل و دلشان از سر و اسرارشان از حضرت حق خبر دهد. ابوسعید/ رسائل خواجه عبدالله)بکوشی از نفس قدسی تو خورشید متولد می شود.
بیت7: از عشق تو در کوه و دشت حیرانم و تو ورای همه چیز، توجهی نداری تا قفل زنجیر محبت را سست کنی.
بیت8: ( حال که دانستی زیبارویان ورای همه چیزند) از آنها دلگیر نشو آنها پناه تواند.اگر به سوی شوق رشد نکنی، گناه باغ نیست.

 پیوند به وبگاه بیرونی

اینستاگرام:drsahafian

1398/05/04 10:08

کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح

1399/07/11 20:10
یوسف

این غزل در زمره غزل های بد وناپسند حافظ می باشد که با روح لطیف حافظ همخوانی ندارد. احتمالا بواسطه سختی و یا عملی سخت مورد عتاب و طرد شدن ازطرف ممدوح خود قرارگرفته است و برای دلجویی و جلب توجه ممدوح خود این غزل را سروده است.

1400/07/21 16:10
رضا عباسی

غزل خوانی شماره 28 حافظ را از اینجا گوش دهید

 

1400/12/17 23:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

 

1401/02/25 14:04

بیت پنجم 

طمع مبر ایهام خوانش داره 

هم میشه مَبَر خوند هم مبُر 

که اگه کل بیت رو بررسی کنیم مبَر بهتر معنی میده (با اینکه یار لطفش بی نهایته تو طمع نکن که به تو لطف کنه بلکه باید سرببازی و بمیری)

1401/03/24 13:05
فرزاد

با سلام و تشکر از عزیزان

در معنی و تحلیل این بیت : به  صدق کوش که خورشید زاید از نفست ...که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

فیلسوف بزرگ و فقید ایران زمین جناب منوچهر جمالی  می فرماید:

(بسیاری میانگارند که منظور از صبح نخست صبح کاذب هست ، در صورتیکه این اندیشه حافظ ردپایی جهان بینی زرتشتی است که در روز نخست آفرینش ، اهریمن که سنبل تاریکی و دروغ است پدیدار میشود و با جهان میامیزد و با ورودش جهان چون گوسفندی از یک گرگ وحشی میهراسد .

از نظر جهان بینی زرتشتی صبح نخست آفرینش (نوروز) ، از اهریمن که نماد سیاهی و ترس و دروغ هست آمیخته شده و سیاه میشود و جنگ همیشگی اهور مزدا و اهریمن آغاز میگردد .)

1401/10/06 07:01
فرح نیازکار

در بیت ۷ منظور از نطاق سلسله سست کردن؛ در حقیقت آزاد کردن صید از بند است ؛ یعنی سر کمندی که به واسطه آن عاشق صید و گرفتار معشوق شده است ؛ در این حالت معنای بیت چنین خواهد بود که با وجودی که می دانی سرگشته و بیابانگرد شده ام اما مرا از این بند و رنج رهایی نمی دهی گویی مرا از این بیش در بند خود می خواهی....

1401/11/05 11:02
رضا تبار

معنی ابیات

۱- حافظ به جان خواجه( ذات حق) و حق درست( دوستی دیرینه) و عهد درست( پیمان ازلی / پیمان الست) قسم یاد می کند،

که همدم صبحدم من ، وفا برای تو است( تا در همه عالم دولت حق به میان بیاید)

 

۲- اشک من که از طوفان نوح پیشی می گیرد( پر قدرت تر است)،

نتوانست آثار مهر و محبت تو را از سینه ام پاک کند.

 

۳- معامله ای کن و دل شکسته ام را بدست آور،

که این دل شکسته به صد دل نشکسته می ارزد.

( گرچه دلهای بیشماری در گرو محبت توست ولی دل من که جایگاه حق تعالی است به همه آنها می ارزد/ اشاره به حدیث قدسی. موسی ( ع): الهی این اطلبک؟! قال: عند المنکسره قلوبهم

موسی( ع): از کجا بجویمت؟!

فرمود: نزد شکسته دلان

 

۴- حتی مور( به آن کوچکی) هم زبانش به آصف( وزیر قدرتنمد سلیمان) باز شد و او را سرزنش کرد ،

که انگشتر خواجه( حضرت سلیمان) را گم‌کرده  و برای یافتن آن کوششی نکرده است.

( اشاره ای لطیف به داستان سپردن انگشتری سلیمان به آصف  در غیاب او و ظاهر شدن دیو در هیبت سلیمان بر آصف  و گرفتن انگشتریاز او .دیو  چند صباحی با انگشتر کارهایی می کند که نباید و نشاید.)

( حافظ می خواهد بگوید مثل آن مور زبان درازیم ناروا نیست.)

 

۵- ای دل( حافظ) به لطف بی پایان خداوند امید داشته باش( قطع امید نکن)،

- وقتی ادعای عشق کردی، در مسیر عشق بیدرنگ سر و جان را فدا کن.

 

۶- در صدق و راستی کوشا باش تا از نفس گرم توخورشید بوجود آید،

وگرنه مانند صبح نخست میشود که یا دروغ سیاه شده است./ دروغ عالم را از روز نخست تا ابد تاریک می کند.

 

۷- از عشق تو، عاشق و دیوانه کوه و دشت شدم،

ولی تو هنوز به من رحم نمی کنی که نطاق( کمر بند/ در اینجا بند و حلقه)زنجیر را سست کنی.

 

۸- ای حافظ اگر انتظار داری محبوب از تو در برابر خطرات و تهدید ها محافظت کند، انتظار بیهوده ای است،

- در باغ زندگی و بوستان دلبری چنین گیاهی نرسته و نخواهد رست!

 

1402/02/16 19:05
Abbasrapper

بنظرم اگه غزل برای وزیر شاه شجاع هم نوشته شده باشه ولی بیت چهارم به احتمال زیاد راجبه خوده شخصه شاه شجاع هست حافظ برای قشنگی یکم از داستان سلیمان رو تغییر داده بعد به همون داستانی که تغییر داده اشاره کرده یعنی جوری سلیمان به گم شدنه انگشتر بی اهمیت بود که حتی معجزه شد و مور به آصف گفت که چرا سلیمان بی اعتناس که منظورشم اینکه به تورانشاه میگه چرا شاه شجاع من رو که مثله خاتم هستم رو تحویل نمیگیره

1402/09/04 06:12
برگ بی برگی

به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست

که مونسِ دمِ صبحم، دعایِ دولتِ توست

مراد از خواجه در اینجا خداوند یا حضرتِ حق است که قدیم است و ازلی، عهدِ درست که کامل است و تمام نیز همان عهدِ موسوم به الست می باشد که انسان تایید می کند جان و جوهره ی او با جانِ خواجه یکی بوده و تفرقه ای در کار نیست و متعهد می شود تا ابدیت بر این عهد و پیمان استوار بماند، در مصراع دوم دمِ صبح کنایه از باد یا نسیم صبحگاهی یا همان نفخه الهی می باشد که در دم و طلیعه ی صبح مونس و یارِ حافظ شده است، دعا یعنی ذکر و دعایِ حافظ ابیات و سروده هایِ اوست که یادآوریِ الست است، دولت یعنی طالع و نیکبختی و سلطنت، پس به جانِ خواجه که جانِ همه کس و همه چیز در کلِ هستی ست قسم یاد کرده و عرضه می دارد که اینچنین موهبتی یعنی دمِ جان بخشی که در صبحگاهان مونسِ حافظ شده و الهام بخشِ او در خلقِ معنا و غزل است همگی از دولتیِ سرِ خواجه یا حضرت دوست است. پس حافظ ضمنِ اشاره به عهدی ازلی و قدیم که حقِ وفای به آن بر عهده انسان است بر وحدانیت و یکی بودنِ جانِ آن یگانه خواجه ی عالم با جانِ همه انسانها نیز تأکید می کند و مأنوس بودنِ خود را با دمِ دمساز و روحبخشِ سحریِ او نیز نتیجه دعا و ذکر به درگاهِ حضرتش می داند.

سرشکِ من که ز طوفانِ نوح دست بَرَد

ز لوحِ سینه نیارست لوحِ مِهرِ تو شُست

حافظ در توضیحِ علتِ عدمِ وفای به عهدِ بسیاری از ما انسانها ادامه می دهد در زندگیِ هر کسی طوفان هایِ نامرادی و ناکامی هایی اتفاق می افتد که موجبِ جاری شدنِ سیل هایی از سرشک و اشک را که نتیجه دردهایِ ناشی از آن شکست هایِ زندگی هستند بر گونه ها جاری می کند بگونه ای که طوفانِ نوح با آن عظمت در برابرش رنگ می بازد، این ناکامی ها و بی وفایی هایی که روزگار بر انسان تحمیل می کند موجبِ شسته شدنِ مِهر و عشقِ ازلیِ روزِ الست از لوحِ سینه یا دلِ بیشترِ انسان ها می گردند، اما حافظ می فرماید این سرشک و سیلابِ غم نیارست و یارایِ آن را نداشت که چنین عشق و مِهرِ ازلی را دلِ حافظ و یا انسانِ عاشق بشوید و با خود ببرد، یعنی بدلیلِ دعا و عنایتِ دولتِ حضرتِ حق و اُنس با دمِ صبح است که طوفان‌ها و ناملایماتِ زندگی نمی توانند از عشق و مِهرِ اولیهٔ عاشقی چون او بکاهند.

بکن معامله ای وین دلِ شکسته بخر

که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

عرفا جملگی دلِ شکسته ی انسان و اشکِ همچون سیلی که در اثرِ جفایِ چرخِ هستی و طوفانِ بلا بر گونه هایِ عاشقان جاری می گردد ولی مِهر و عشق را از لوحِ سینه نمی شوید بسیار ارزشمند می دانند، درواقع چیزهایِ دنیوی و ذهنی که در دل و مرکزِ انسانِ عاشق قرار گرفته اند شکسته می شوند و از چشم و نظرِ او می افتند، دلِ درست دلِ انسانی ست که اگر روزگار قسمتی از دلبستگی هایش را شکست او بلادرنگ به ترمیمِ آن پرداخته و به خیالِ خود بار دیگر آن را درست می کند، مثال؛ وقتی چرخ هستی با قوانینِ خود موجبِ اختلافِ عاشق و معشوقی این جهانی و در نهایت ترکِ معشوقِ زیباروی می گردد ( که آن عاشق پیشه با قرار دادنِ " شکلِ صنوبریِ" معشوق در دلِ خود موجباتِ چنین جدایی را فراهم کرده است)، پس‌ بلافاصله چشمانِ آن عاشق پیشه در جستجویِ زیبارویی دیگر بر می آید تا اصطلاحن با او هم هویت شده و تصویرِ زیبایِ ذهنی یا بنا بر گفته حافظ در جایی دیگر شکلِ صنوبریِ او را جایگزینِ آن زیبایِ اولین نموده و بارِ دیگر دلِ شکسته را ترمیم و درست کند، از نظرِ حافظ اینچنین دلی که در مواردِ بسیاری به چنین کاری مبادرت ورزیده و پیغامِ زندگی را در ناکامیِ پیش آمده دریافت نمی کند صدها هزارانش نیز به یک دلِ شکسته نمی ارزد، پس‌ حافظ از خواجه ( در اینجا به معنیِ تاجرِ بزرگ ) یا حضرت حق می خواهد تا به قولش وفا کرده و با معامله ای پرسود خریدارِ چنین دلِ شکسته ای باشد.

زبانِ مور به آصف دراز گشت و رواست

که خواجه خاتمِ جم یاوه کرد و باز نَجُست

حافظ در این بیت آصف و سلیمان و جمشید را در یک معنی آورده که استعاره از انسان است پیش از هم هویت شدن با چیزهایِ این جهانی، هنگامی که هنوز انگشتریِ پادشاهیِ خود را در دست داشته و در مقامِ جانشینیِ خداوند در این جهان قرار دارد یعنی پس از ورودِ انسان در قالبِ طفل به این جهان تا اوانِ کودکی،  تمثیلِ ربایشِ خاتمِ سلیمانی نیز بر همین مبنا می باشد، یعنی پس از کودکی انسان از هشیاریِ خداییِ خود به خوابِ ذهن فرو رفته، خویشتنی کاذب بر رویِ خویشِ اصلی می تند و با دل بستن به چیزهایِ جذابِ این جهانی با آن چیزها هم هویت می گردد که در نتیجه دیو یا شیطان خاتم و انگشتریِ سلطنتِ او را می رباید، این اتفاق برای هر انسانی خواهد افتاد و گریزناپذیر می باشد اما بنا بر عهدِ ازل آنچه وظیفه ی انسان مقرر شده است تلاش برایِ باز یافتنِ خاتمِ سلطنتِ خود در این جهان می باشد، در مصرع دوم خواجه در اینجا نیز به معنیِ تاجر و معامله گر آمده است اما در معنایِ منفیِ خود، سوداگری که خاتم و مقامِ سلطنتِ خود را به چیزهایِ ذهنی و اعتبارهای کاذبِ این جهانی فروخته و به معامله ای بس زیانبار تن در می دهد، بگونه ای که حتی مورچه ای که در پایین ترین و ضعیف ترین مرتبه قرار دارد با زبانِ نکوهش با اینچنین خواجه و تاجری سخن گفته و او را سرزنش می کند و حافظ تأکید می کند که این زبانِ نکوهشِ مور روا و به حق است، امروزه نیز به وضوح می بینیم که انسان بصورتِ فردی و جمعی در خسران و زیانکاریِ عجیبی بسر می برد، جنگهایِ ویرانگر براه می اندازد و با به کشتن دادنِ ده ها هزار نفر و آوره کردنِ میلیون ها نفر به نتیجه کارِ خود خوشنود و راضی می گردد بطوری که حتی موری ناچیز زبانش بر این بی عقلیِ انسان  که روزگاری آصف و موردِ اعتمادِ آن یگانه پادشاهِ جهان بوده است دراز می گردد، زیرا انسان می تواند با عقل و هُشیاریِ اولیه و خداگونه اش مشکلاتِ خود را حل کند و نه با حیله هایِ شیطانی و عقلِ دیو صفتِ خود. اکثریتِ قریب به اتفاقِ ما انسانها خواجه و سوداگرانی ناشی هستیم که خاتم و انگشتریِ پادشاهیِ و  آصفیِ خود را یاوه و گُم کرده ایم اما شگفتا که درصددِ بازجُستنِ آن بر نیامده و سزاوارِ زبانِ سرزنشِ مور می گردیم.

دلا طمع مَبُر از لطفِ بی نهایتِ دوست

چو لافِ عشق زدی سر بباز چابک و چُست

اما خبرِ خوب اینکه حافظ می فرماید طمع بریدن و نا امیدی از لطفِ بینهایتِ حضرتِ دوست جایز نیست زیرا که لطف و عنایتِ حضرتش همواره بر انسان ساری و جاری ست تا در بازیافتنِ خاتمِ ربوده شده توسطِ دیو به او یاری رساند و لازمه ی چنین لطفی طلب و خواستِ انسان و ورود در طریقتِ عاشقی می باشد، اما عشقی حقیقی بگونه ای که چون لاف و ادعایِ عاشقی بنماید چُست و چابک سرِ خویشتنِ ذهنیِ خود را ببازد، یعنی این دست و آن دست نکرده و به یکباره خویش را از شرِّ خویشتنِ برآمده از ذهن راحت کند.

به صدق کوش که خورشید زایَد از نَفسَت

که از دروغ سیه روی گشت صبحِ نخست

بنظر می رسد نَفَس مناسبتی با معنای بیت نداشته باشد و خوانشِ درست نَفس یا وجودِ هر انسانی باشد آنچنان که مولانا نیز در بیتی فرموده است ؛ "آفتابی در یکی ذره نهان/ ناگهان آن ذره بگشاید دهان " و الی آخر، پس حافظ در ادامه می‌فرماید اگر سالکِ طریقت که دارای طلب می باشد با لطف و عنایتِ حضرت دوست و به چالاکی سَرِ خویشتنِ ذهنیِ خود را ببازد و با صدق و از صمیمِ قلب در راهِ عاشقی بکوشد سرانجام خورشید یا اصلِ خداییِ او از درونِ نَفس یا وجودِ او زاییده می گردد. در مصراع دوم حافظ رویِ دیگرِ این قصه را نیز خوانده و می فرماید اما کسانی که صداقتی در پیمایشِ طریقتِ عاشقی نداشته و با ریاورزی و سوداگری تنها لافِ عشق می زنند و در دوراهی هایِ انتخاب و محکِ تجربه مردود می شوند آن صبحِ نخستین که داشتند از این ریا و بی وفاییِ آنان در زنده شدن به عشق سیاه روی و شرمنده می‌گردد، صبحِ نخستین همان هُشیاری یا عشقِ اولیه ای است که در عهدِ درست(الست) انسان تایید کرد از همان جنس می باشد اما مدعیِ عشقی که در عشقش به صدق نکوشد، سَر نبازد و موفق به بازجُستنِ خاتمِ سلطنتِ خود نگردد درواقع موجبِ سیاه روی گشتنِ آن صبحِ نخستینِ خویش می گردد.

شدم ز دستِ تو شیدایِ کوه و دشت و هنوز

نمی کنی به ترحم  نِطاقِ سلسله سست

اما حافظ تمامیِ کارهایِ ذکر شده بمنظورِ بازجُستنِ خاتمِ سلطنتِ انسان در این جهان را کافی نمی داند، یعنی پس از خواستن و عاشق شدن و لطف و عنایتِ حضرت دوست و همچنین کار و کوششِ به صدق در راهِ عاشقی مطلبِ مهمِ دیگری نیز قابلِ ذکر است تا انسان بتواند در نهایت به عشق زنده شود و آن شیدا و رهایی از عقلِ جسمانیِ خود می باشد تا همچون مجنون گریبان چاک داده واله و شیدا شود و سر به کوه و دشت بگذارد، حافظ خطاب به حضرتِ دوست عَرضه می دارد از دستِ او کارش  به شیدایی هم رسیده هست اما چه خوب است که حضرتش به ترحم و از سرِ مهربانی نِطاق و بندِ این سلسله یا زنجیر را سست هم نمی کند، بسیار بوده اند که در دشواری هایِ طریقتِ عاشقی تاب نیاورده و در خطرِ برداشته شدنِ رحمت و مهربانیِ حضرتش قرار گرفتند.

مرنج حافظ و از دلبران حِفاظ مجوی

گناهِ باغ چه باشد چو این گیاه نَرُست

 در اینجا نیز حافظ با فروتنی و پوشیده نگاه داشتنِ خاتمِ سلطنتش خود را مثال زده و می فرماید اگر نفاق و بندِ سلسله ی تو سست شده است از دلبر یا حضرتِ معشوق رنجیده خاطر مشو زیرا اگرچه لطفِ او بینهایت است اما وظیفه و کارِ دلبران حفاظت از عشقِ عاشقان نیست، این شخصِ عاشق است  که بایستی از عشقِ خود مراقبت کند تا سرانجام معشوق روی به او بنماید، در مصراع دوم این جهان را باغی می داند که همه شرایطِ رُیستنِ گیاه در آن فراهم است، زمینی مستعد و باغبانی دلسوز و شفیق، آبی جاری و نور و گرمایِ خورشیدِ تابان همگی در کارند تا گیاهِ انسان در این باغ روییده و رشد و تعالی یابد، حافظ می‌پرسد با اینهمه امکانات اگر این گیاه رشد نکند گناه و قصورِ باغ چیست؟

 

 

1403/05/28 16:07
.فصیحی

برگ بی برگی🌹❤❤

 

1402/10/17 22:01
بیژن امرایی

 کلمه دی  با تلفظ دییdee صحیح است

دی به معنای دیروز است ونه دیماه!!

تلفظ کلمه هِزار  صحیح است،تلفظ هَزار به معنای بلبل دراین غزل خطا ست.

بدرود