غزل شمارهٔ ۱۶۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش محسن هاشمی
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
صورتگر چین در این بیت به جه معناست؟
آرایشگر اهل چین. چینی ها در گذشته معروف بودند به رنگ و لعابی که به صورتشون میزدند.
صورتگر چین یا همان نقاش چین چند وجه داره، اول از مانی پیامبر نقاش که به چین پناهنده شده بود را گویند.وی چون در آن زمان بیسوادی بیداد میکرد گفته هایش را بشکل نقاشی نسل به نسل انتقال میداد.
دوم گویند که در زمان حافظ صورتگران چین یا به امروز پرتره تیست های چین بسیار معروف بودند.
در جای دیگر حرف از بت چین استکه به زرص قاطع بودای پیامبر را نشانه گرفته.
بی شک حافظ شیراز مان دریایی ستکه هر کس به اندازه درک و فهم خود کوزه ی حقیر خود را از آن پر آب میکند به گمان اینکه کل دریا را با خود برده در حالیکه همگی در اشتباهیم.
و بی شک شعر حافظ سرچشمه ی شکاکیت استکه باید به همه چیز و همه کس شک کرد حتی به خود حافظ جان.
حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز
نیمای همیشه یوشیج در این مورد به حافظ میتازد و میگوید
حافظا این چه کید و دروغی ست کز زبان می و چنگ و ساقیست؟
اگر حافظ شیرازمان تا به امروز باقی ست آنرا بیشتر از هر چه مدیون شاه شجاع بوده که وی، شاعر درباری، وی بوده. بنابراین میتوان شعر حافظ جان را بدینگونه هم نگاشت،
در کار گلاب و گل .............. کان شاعر درباری وین پرده نشین باشد
درود. ببخشید مگر کسی تا به حال به نیما نسبتی به جز روستای یوش داده که شما میگید نیمای همیشه یوشیج؟
سبحان الله الذی بیده ملک سماوات و الارض
صورتگری یا نگار گری خود پیشینه دیریازی در چین دارد و هتا (حتی) خط امروز چینی هم ماننده نقاشی است و از دیگر سو نگار های مانی و نقاشی هایش بتان و مهرویان چینی را به نمایش می کشید ند تا اینکه مغولان شاهی ایران را بدست اوردند هنرمندان با نگاهی که به خوانین مغول می انداختند قیافه انها به نظر بزرگ زاده می امد چون هنر مند زیر اثر شرایط اجتماعی قرار می گیرد و اقا زاده و بزرگ ان دوران مغولان بودند و چنین بود که مینیاتور نقش چشمان کشیده مغولان را به ارث برد ، ببینید می فرماید ای بت چین ای بت چین ای صنم که یعنی ای مهروی چینی ای زیبای چینی و ان موقع در تصور هنر مند و شاعران تصاویر مغولان زیبا به نظر می امده حتما اما امروز کمتر کسی چینی ها را زیبا می بیند و بیشتر مردم، مردم ملت های پول دار دنیا را زیبا می بینند و این هم غلت( غلط) است و روزی به نوشته های ما به عنوان سند زیبا شناختی دوره ما نگاه می کنند
سلام- بنظر من بیت اول به کنترل ذهن اشاره داشته میگوید وقتی افکار پریشان بوده و حواس انسان به خودش نباشد نمیتواند با شبکه شعور الهی ارتباط برقرار کرده و زیبایی خلقت را بسراید- مصرع دوم مقایسه ثروت دنیا با یک ذره از اطلاعات دریافتی از شبکه هوشمندی است- ابیات 3 و 4 مقایسه انسانی است که با این شبکه در ارتباط نیست و حسودی کرده و طعنه می زند با انسانی که به درک وجود هوشمندی نائل شده و از آن بهره ها می برد و اینکه "گر تورا نور یقین حاصل شود ، می تواند زشت هم زیبا شود"-ابیات 6 و 5 اشاره به آیه قرآن دارد که می فرماید هرکه بخواهد هدایت شود هدایتش می کنیم و هر که بخواهد گمراه شود راه را برای او باز می گذاریم( شاهد بازاری کسی است که چشم ظاهر بین دارد و در مقابل پرده نشین توانسته به اسرار پشت پرده دست رسی یافته از جمله مخلصین و رهاشدگان باشد)- بیت آخر اشاره دارد به اینکه در عین حال لذت بردن از نعمتهای خدایی در این دنیا می توان پرده نشین بود و این مهم همواره بوده و خواهد بود-
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
نظر من راجب به به این بیت :
سرنوشت کار گلاب و گل اینطور رقم خورده که گل شاهد بازاری(در دست همگان) و گلاب در پس پرده باشد.
به نظر من در اینجا گل شاهد بازاری و گلاب پرده نشین است. با نگاه کردن به گلاب نمیشود فهمید گلاب است تا در شیشه اش را باز نکنید (پشت پرده است).
فکر می کنم این بیت "در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود" اشتباه باشه صحیحش اینه "در کار گل و بلبل حکم ازلی این بود"
احسنت.چه نظر جالبی.بله حق با شماست.گل و بلبل مناسب تره
سلام،
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند ، در دایره قسمت اوضاع چنین باشد؛
بعضی از سالکان با نوشیدن جامی راه سلوک رو راحت طی می کنند و بعضی با سختی و خون دل خوردن...
به نظر من در بیت
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
" گلاب " شاهد بازاری ست و " گل " در پرده ی غنچه پنهان و پرده نشین است .
ممنون از توضیحات زیبای آذر دیماهی و علی که نگاهی عارفانه به موضوع داشتن
سلام.ممنون از عزیزانی که بسیار شیوا و عارفانه اشعار عارف بزرگی مانند حافظ را برای دوستان به زبان ساده ترجمه کردند.امید که این گونه فهم و دقت کامل بیشتر در ادبیات ما دیده شود.شاد باشید.
درود بر شما
سینا جان نظرت جالب بود . من در این زمینه تخصصی ندارم ولی اگر گل و بلبل باشه میتونم با
این بیت ارتیاط برقرار کنم
ممنون
احسان جاان من خاک راهی بیشتر نیستم . درود به شما برادر .
آفرین به این جواب استادانه
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین (پرده ی قبله گاه مسلمانان) باشد.
هر ساله پرده ی کعبه را با گلاب آن هم گلاب قمصر شستشو میدهند.
و اینگونه تفاوت مقام گل و گلاب مشخص میشود.
پیرامون بیت
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
صحبت شد. برداشت بنده این است که شاعر از منظر عرفانی استعاره سازی نموده. گلاب همان سالک است و گل همان مجذوب. سالک باید راه طی کند و سرد و گرم بچشد تا به محبوب برسد که همان فرایند را گلاب برای خوشبو شدن طی میکند. (موسی) و گل به شکفتی به همان جا میرسید کما مجذوب که به جذبتی به مقام میرسد. (عیسی)
در تعبیر اجتماعی نیز برخی بنا به داشتهی ذاتی پختهاند بیآنکه تربیتی پذیرفته باشند متانت در ضمیرشان است (گل) و برخی باید سرد و گرم بچشند تا متین شوند. (گلاب)
"شاید که چو وابینی خیر تو دراین باشد "
این مصراع ترجمه ایست هنری از آیه " وعسی أن تکرهوا شیئاً وهو خیر لکم "
درکار گلاب و گل ایهامش پیغمبر ص و امیرالمومنین ع است حال پرده نشین کدام بوده ؟
ربطی ندارد
به نظر من در بیت
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
منظور ازگل می تواند ذهن ما باشد که حاوی ایده ها ، اندیشه ها و همه آنچه که به دنیای ظاهری و مجازی مربوط می شود ، باشد و ما از روی ناآگاهی شادی و اصل زندگی را در میان آنها جستجو می کنیم غافل از اینکه زندگی ناب و اصیلی که شاعرانی مثل مولوی و حافظ از آن صبحت می کنند در پشت همین افکار می باشد . ما برای بدست آوردن گلاب حتما باید گل را به نحوی از بین ببریم تا به گلاب برسیم .
بنابراین برای رسیدن به زندگی ناب و اصیل که مانند گلاب پرده نیشین می باشد باید محفوظات ذهن خود را از بین ببریم تا به آن برسیم .
( کی شعر تر انگیزد ؟؟ خاطر که حزین باشد !! )... بدون تردید این غزل یکی از زیباترین وجذاب ترین غزلهاست، که لسان الغیب خودش نیز مجذوب این غزل شده و هنگام سرودن ان در اوج نشاط معنوی بوده است و از آنجا که حافظ نخواسته است بطور مسطقیم از خودو اشعارش تعریفی کرده باشد، در لفافه و ابتکار وزیبایی تمام به این نکته اشاره کرده :( یک نکته از معنی گفتیم و همین باشد.) چنانچه خواننده کنجکاوی متوجه گردد که در کلمه (معنی) فقط یک نکته(نقطه) وجود دارد آنگاه متوجه منظور حافظ از این بیت وبقیه غزل شده است............
***(در کار گلاب وگل حکم ازلی این بود + کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد ) در کارگاه گلابگیری روش کار این است که گلهای زیبا ومعطر را در دیگ جوشانده و پس از مراحلی گلاب حاصل از گل را برای خریدارانش روانه بازار میکنند، اما گلهای فدا شده را به عنوان تفاله در زیر پرده خاک مدفون میکنند، در حالیکه اثری از خود گل که مولد گلاب است در میان نیست، گلاب در بازار با فخر فروشی نظاره گر وشاهد خریداران خود است . بلی از روز ازل رسم روزگار در تمام امور چنین بوده و خواهد بود.
==========================================
جالب بود اولین باره می شنوم. بله در راه رسین به یک هدف خیلی ها فدا می شوند. بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد
جه باحاله بعضیاتون أدبی به هم توهین میکنید آدم هر جی باشه تو هر جایکاهی تکبر داشته باشه کم داره و فقط اطلاعتشو مث جاربا حمل میکنه .
در کا گلاب و گل حکم ازلی این بو د که ان شاهد بازاری این پرده نشین باشد من فکر می کنم منظور حا فظ این باشد که گل منظور جمال حضرت حق است و گلاب مقصود انسان است که مظهر جمال اوست که او پنها ن و ما ظا هر هستیم
سلام من که فقط علاقمند به یادگیری معانی اشعار هستم واطلاعاتم بسیار کم می باشدولی شاهد مناظره ادیبان آن هم به طریق غیر قابل انتظاراز چنین اشخاصی هستم .خواهش می کنم برای استفاده بیشتر از این سایت فقط نظر خودتان را در مورد اشعار بنویسیدواجازه بدهید خوانندگان از تمامی نظرات شما بزرگواران مطلع شوند ویکی از زیباییهای این اشعار ،همان تفاسیر متفاوت است
با درود و سلام به صاحب ذوق دارنده مرام و جوینده حقیقت
چندی است در حال نوشتن افکار در هم خود برروی ورق پاره ایی هستم در ابتدا به خود سخت میگرفتم و با نوشتن هر سطر وهر کلمه ایی در لغتنامه ها و متون ادبی بدنبال این بودم که نکند غلطی دستوری را بکار برده باشم و به همین دلیل کار به سختی و مرارت پیش میرفت تا جایی که کاری را که با نیت خیر و انگیزه و انرزی شروع کرده بودم و در ابتدای کار مرا به جاهای میبرد که دست و پای خواب رفته را فراموش میکردم تبدیل به عذاب و مرارت شد و روزها و هفته ها از نزدیک ورق پارهایم رد نمیشدم
تا اینکه روزی در اتومبیل به صورت تصادفی یک سی دی قدیمی را درون پخش صوت گذاشتم . اولین اهنگ را به یاد ندارم اما .... اما دومین اهنگ از ملک مسعودی خواننده خوب سبک موزیک سنتی یا اصیل ایران بود که این شعر حافظ را با صدا و تحریرهایش جان بخشیده بود
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
...................
شاید انگاری اولین بار بود میشنیدم ( با اینکه بارها شنیده بودم )
( من فروشنده لوازم صوتی و تصویری هستم و روزگاری نه جندان دور نمایندگی پخش شرکت ظبط کننده همین البوم برروی کاست بودم و در ابتدای عرضه هر کاستی بارها و بارها ان را از پخش داخل فروشگاه پخش میکردم و همین اهنگ را بصورت مکرر برروی کاستی ظبط کرده بودیم و مرتب تکرار میشد )
انجا بود که معنای لسان غیب شاعر همیشه تازه و بزرگ موندنی معنای واقعی پیذا کرد
من و یا شما کی میتونیم چیزی بگوییم و یا عملی را بنفع خود و یا دیگری انجام دهیم
کی میتوانیم شعری بگویم برای قرنها زنده و تازه کی میتوانیم داستانی بنویسیم که چراغی باشد روشن کننده راه نه سوسویی گول زننده منعکس کننده نوری در خلاف جهت واقع
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
اگر حافظ سراینده شعر بود به جهت افرادخاص یا به منظور افراد خاص ایا حافظ بود و به این ماندگاری
شاید همین جا جواب داده :
کی شعر تر انگیزد این را نمیرساند کی میتوان شعر حرف و یا بنایی ساخت که برای همیشه ماندگار باشد اگر انرا برای دلخوشی و یا از روی سیاست و رضای حاکم زمانه نوشت و انتظار داشت ماندنی و همه گیر شود
کی میتوانم یادگاری از خود یجا یگذارم وقتی از ابتدا با قصد و خاطری به خاطر برای رضا کسی گفته باشی
کی میتوانی ساختمانی بسازی وقتی میدانی برای زندان بکار گرفته خواهد شد بسازی هم ساختمان ماندگاری نخواهد شد یا اینکه جای همه و برای همه نخواهد بود
ببخشید یادم رفت باید اینجور شروع میکردم :
که برای اینکه ابیات نیامده در اواز ملک مسعودی را مرور کنم در اینترنت شعر را مرور کردم به سایت شما راهنمایی شدم و در اینجا دیدم شعر حافظ معنا یافته دوستان خاطر را حزین کرده اند و سپس نوشته های فوق را بنویسم ؟
اما براستی چه فرقی میکند در بیان حق و در جهت نزدیکی دلها هیچ ادابی و ترتیبی نجو اگر به غالب برویم این نیست که بنایی مشابه تکراری ساخته ایم ؟
دوستان بزرگ صاحبان اندیشه و سبک
چرا همواره بدنبال معنا کردن و سخت تر کردن سخنان ساده و پند اموز بزرگانمان هستیم
چرا برای سیصد صفحه سی هزار صفحه تفصیر و در نهایت هم بگویم ما اینجور فکر میکنبم و هنوز معانی زیاد و یا اسرار نگفته زیاد است
دوستان از این راحت ترهم میشود گفت ؟ مهم شاهد و پرده نشین نیست مهم این نیست که کلک خیال انگیز جهان فانی است یا باقی
مهم همین است که دو دوست خوبمان در اینجا به اینصورت در برابر اختلاف فکری برروی هم شمشیر برنده زبان را از نیام نکشند
صالحان صالکان این که همواره عرفان را معنی اشعار را تفصیر میکنند برای این است که از اختلاف ان سود ببرند . به جای خوب راه نبریم معنا را نیابیم و این جور همدیگر را به باد سخره و متهم به ............... کنیم
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
ان ( اسم نیاورده کدام ) شاهد ان ( اشاره بدون ذکر اسم )
مهم نیست کدام مهم این است که اگر نفهمیم و در این و ان بمانیم و هر کداممان فهمی کنیم نقش از ما نخواهد ماند و اگر بماند چه نقشی بجا میماند ....................
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند مطمین هستم جام می مال کسانی است که تفصیر به نفع با هدف و بمنظور به انحراف بردن دیگران میکنند و خون دل مال کسانی که میبینند و میفهمنند که چه به سرشان امد از اینهمه
کمترینش همینجا اتفاق افتاد که دو کاربر دو اندیشه بخاطر همین اختلاف تفصیر کم مانده .................
در هر صورت در دایره و یت در مملکت ما همین است تا روزی که یاد بگیریم هدف از معنا و تفصیر به قیاس خود و به نفع نیست بلکه به جان منظور گوینده و در علم برای کشف و اختراع است
ببخشید با گوشی موبایل بودم بینایی اجازه نداد غلط املائی بود ببخشید بعضی از حروف مانند س سه نقطه را نداشتم اجبارا بعضی جاها نشد استفاده کنم
منظور این بود که در این جا میتوانیم از هم یاد بگیریم نه کینه نه نفرت اینها که امروز در همه جا زیاد است و نیاز نیست چشممان را خسته کنیم کافی است به جوانی بگویید سیگار برای سلامتیت خوب نیست ببینید چقدر نفرت و با چه سرعتی دشت میکنید
از لعل تو گر یابم انگشتری زتهار صد ملک سلیمان ( به یقین ) زیر نگین باشد
شیراز کلک خیال
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
گل شاهد بازاری است زیرا همه میتوانند آن را ببینند، همینطورهمۀ ما انسانها شاهد بازاری هسیم چون فقط ظاهر موجودات را میتوانیم مشاهده کنیم. بعبارت دیگر اگر کسی گلاب گرفتن از گل را کشف نمی کرد ما هرگز قادر به فهم این موضوع نبودیم و گلاب را در گل نمی دیدیم. بنابراین پرده نشین، گلاب است زیرا در باطن گل پنهان میباشد. در واقع گلاب و گل یک چیز هستند، گل ظاهر و گلاب باطن. مثل نیشکر و شکر وبسیاری ازین قبیل که کشف دشده اند و بسیاری دیگر که هنوز کشف نشده اند.
لاجرم سرگشته گشتیم از ضلال / چون حقیقت شد نهان پیدا خیال (مولانا)
کی شعرِ تَر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته .............. گفتیم و همین باشد
ازین معنی : 12 نسخه (801{ یک رمز ازین معنی}، 814-813، 822، 827 و 8 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی
ازین دفتر : 29 نسخه (803، 813، 818، 819، 821، 823، 824، 825، 836، 843 و 19 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، نیساری
یک رمز ازین نکته : 1 نسخۀ بیتاریخ
در مصرع نخست:
شعر تر : 34 نسخه (803، 818، 824، 827، 836، 843 و 28 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، عیوضی، جلالی نائینی- نورانی وصال، سایه، خرمشاهی
شعر خوش : 8 نسخه (801، 813، 814-813، 819، 821، 822، 823، 825) خانلری
غزل 157 در 42 نسخه از جمله تمام نسخ کاملِ کهنِ مورّخ آمده است.
************************************
************************************
به نظر من گل و گلاب نشان دهنده اشخاصی هستند که یکی تا نیمه راه رفته و دیگری کامل گشته واگر توجه نید اساتیدی که اول راهند در دانشگاهند و آنان که آخر راهند در خفا هستند دخترانی که تازه به جمالو کمال رسیدند در بیرونند و دختراننیی که ناب ترند پرده نشینند
این برداشت من بود و اینجوری ارتباط برقرار کردم
این شعر زیبا رو حضرت استاد شجریان یکبار با مشکاتیان نازنین در آلبوم آستان جانان خواندند. یک بار هم با نوای تار استاد شهناز فقید در آواز افشاری خنیاگری کردند که با وجود کیفیت ضبط بسیار ضعیف دو تحریر جانانه از استاد میشنویم که به جرات میتونم بگم که در تاریخ موسیقی ایرانی چنین تحریرهایی بی سابقه ست. بسیار بسیار فنی و نفسگیر ودر عین حال زیبا و پر شور.
آقا صالح عزیز ممکنه توضیح بدی که از کجا می توان فهمید که این شعر برای شاه شجاع است
البته که این شعر اصلا عارفانه نیست و درست کردن انیکه گلاب همان سالک و گل همان مجذوب است درست کردن معنی برای کلام است که احتمالا روح حافظ هم از آن آگاه نبوده
خدا روشکر می کنم اینهمه کامنت گذاشته شده.یقینا اشعار لسان الغیب همه بیت الغزل معرفت و عصاره فرهنگ و ادب ایران زمین و میراث نیاکان پاک ماست..پس از سپاس از همه دوستانی که نظر دادند ذکره نکته ای در اینجا ضروری هست که بنده در هر محفلی که نشستم گفته ام و بار دگر نیز در اینجا می گویم. و اون اینه که: قبل از تفسیر دیوان حافظ باید خود حافظ شناخته بشه .اگر ما حافظ را مومن عارف بدانیم تفسیر یک جور است اگر شاعر اجتماعی متصنع بدانیم جور دیگرست .شاید راز تفاسیر گوناگون بر حافظ همین نکته باشد
من این شعر رو خیلی دوست دارم.. بیشتر بخاطر بیت اولش.. بهترین آثار ادبی وقتی خلق میشن,که آدمی در غلیان احساسات باشه.. تر برای من هم مفهوم غم رو میرسونه هم خلوص و هم طراوت.. در مورد بقیه ابیاتم, کسی که حافظ رو بشناسه, میدونه که به جبر اعتقاد داره.. کلیت مفهوم شعر و لذت بردن ازش مهمه... و در مورد دوستان, آدما اگه میخوان تاثیرگذار باشن, باید فقط نظرشون رو بگن, بدون هیچ عصبیتی.. وگرنه نتیجه عکس میده.
با سلام خدمت اساتید و شعردوستان عزیز
حقیقت امر من نمیتونم مثل دوستانی که در بالا با کلمات هنرنمایی میکنند هنری از خودم نشون بدم ، اما باید بگم به فهم خودم تمام غزل رو درک کردم ، و حس من با توجه به مصرع اول اینه که ، برخلاف نظر دوستم که گفته ( حافظ خشمگین بوده موقع سرودن غزل ) باید بگم اتفاقا غمگین بوده نه خشمگین !
بیت اول سوالیه :
کی انسان میتونه شعری تروتازه و بانشاط بگه وقطی خاطرش محزونه ؟
در بیت دوم هم مخاطبین رو وادار به کنکاش میکنه :
یک گوشه شو من گفتم ، خودت بفهم که منظورم چیه
به نقل از شاعری که میگه:
برعکس شما حافظ من معتقدم کلا
هی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد...
طاعاتتون قبول باشه ان شاءالله...
یا علی
شعر تر منظور شعر شاد و سرور آفرین است
خاطر که حزین باشد فقط شعر غمگین و حزین و تراوش می کند که مایه آن هجران و فراق و غم است
سلام ـ
من به تازگی به شعر علاقه مند شدم و اطلاعاتی در مورد شعر ندارم ـ اگر تفسیر درست تر شعر رو زیر شعر بزارید ـ ما هم برای یادگیری شعر به نتیجه بهتری خواهیم رسید ـ
من الان گیج شدم و نتونستم به طور کامل اطلاعاتی بدست بیارم ـ دوستان هم که همه با هم دعوا دارن ـ
سپاس از سایت خوبی که راه اندازی کردید ـ
کسی نوشته:برعکس شما حافظ من معتقدم کلا:
هی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد.
تا شعر تر را (دقت بفرمایید شعر چی؟ تر) چه شعری ببینید تا بدانید در مورد شعر حافظ صحبت میکنیم. شعر کی؟ حافظ حاااااافظ
وقتی صحبت از حکم ازلی هست؛ تمام تفاسیر فرآیندی مثل گلابگیری و ... و شیشه و مدفون کردن گل زیر خاک و باید چنین باشد تا چنان شود منتفی هست. مساله در خود گل خاتمه می یابد که گلاب را در پرده دارد./ ظاهر و باطن
وای فقط میخواستم معنی درستشو بفهمم ولی اینقد دوستان تفسیرای متفاوتی دادن ک درک خودمو هم از شعر فراموش کردم
هرچند سخن گفتن روا نیست اما قصد دارم برای عزیزانی که گفتند با خواندن این حاشیه ها گیج شده اند ، چند خط بنویسم
زیرا اینان همان هایی هستند که میدانند که نمیدانند پس به سمت دانستن پیش میروند
کسانی که در توهم دانستن هستند جز ضلال نتیجه ای برای خود و دیگران نخواهند داشت و بر فرض اینکه بدانند اما حضور قلبی تداشته باشند جز نقشی خراب به جا نخواهند گذاشت :
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
هر کس از ظن خود به معنا میرسد و این معادله بسته به خود توست
تا خویش در کدام مرحله باشی ..
جواب تمام این بحث ها در خود موضوع بحث نهفته است
موضوع بحث بوی خوش است که هم گل آن را میتواند داشته باشد هم گلاب که عصاره ی گل است
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
و هر گلی که به ظاهرش بنازد و جز آن نبیند و نداند از گلاب شدن باز میماند
اگر چه حکم ازلی ، گل را شاهد بازاری و گلاب را پرده نشین کرده
اما هیچ یک را از داشتن بوی خوش محروم نکرده است !
اما حیف که به جای گرفتن دست هم و رقصیدن و شادی دور این وحدت زیبا ، هرکس که جز گل خویش ندیده است و توان دیدن جز گل را ندارد ، به دیدن گل خویش بسنده کرده و در ادعای کامل بودن خویش است و از وحدت وجود دور گشته و حزین خواهد بود:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
و در آخر نظرتان را به این جلب میکنم که لسان الغیب حتی جواب همه ی این بحث ها را پیش از آنکه پدرانمان به دنیا بیایند در تک تک ابیات داده است
بحث هایی که از سر منیت و توهم دانستن است
بحث هایی که بوی خوش را فراموش کرده اند :
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
بله و تا روز پسین ادامه خواهد داشت!
" بوی خوش "
جناب حامد ،
بی گمان از خاطر انده زده شعر تر نمی تراود، و هم حدیث گلاب و گل که از روز روشن تر است.
اما اینکه می فرمایید : حضرتش پیش از زادان پدرانمان همه چیز میدانسته ،جمله گفته است، تنها بر حیرت و سرگردانی حقیرافزوده است.
علت شیطان انا خیری بدست
وین مرض در نفس هر مخلوق هست
همین مرض،دلیل این خزعبلات است، که خداوندگار بلخ به ما گفته
سرّیست بدل گویم ،با آنکه امین باشد
ایجاز بگویم گر، ترسم که کمین باشد
شعری بسرایم تا شایسته ترین باشد
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
...............................................
در حسرت لعل تو سرگشته ام و بیمار
آن قوت چو یاقوتت معجون می اسرار
جان بسته حکم تو تا کی کنی اش احضار
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
...............................................
مرآت وجود ما فصلیست زآب و گل
صیقل چو دهیم آنرا باشد که بود مقبل
در محضر آن سلطان باشیم اگر قابل
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
..................................................
در فربهی ات ایجان باید که کنی پرهیز
در راه وصول حق ،خود را چو کنی تجهیز
البته که می یابی ، با ذائقه تمییز
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
......................................
بشنو دهمت ایدل این لحظه ترا یک پند
روزی تو اگر گشتی بیمایه و حاجتمند
ورغرقه غم گشتی می خورکه کنی ترفند
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
.....................................
در زیر قبا پنهان، دارد چو خدا فرمود
نشناسدشان اغیار،هستند همه محمود
بازار خلایق را باشند چراغ سود
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
.............................................................
اشکست که سرّدل گشتست به آن ظاهر
در سلک نشاید شد ،در راهروی قاصر
"رافض"چو بود قسمت از جانب حق صادر
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
چون گل و می دمی از پرده برون آی ودرآی
کــه دگربــاره ملاقــات نــه پیــدا باشــد
همانگونه که در مقاله زیر استدلال شده، «دقت در شعرهایی که حافظ دربارة گل سروده است نشان میدهـد کـه بـرخلاف تصور شارحان- که شاید برگرفته از سیاق زندگی امروز باشد- گل از نظر حافظ، زیبارویی شرمگین و مستورهای در پرده و پنهـان در پـشت نقـاب برگـست کـه غیبتـی بلندمـدت و درازآهنگ دارد و از اینرو حافظ آن را «پرده نشین» نامیده است. برخلاف گلاب که همیـشه در دسترس بودن و به فروش رسیدن آن در هر دکّه و بازاری و حضورش در هـر محفـل و مجلسی، از آن، «شاهدیبازاری» ساخته که نه در قرابه نشستن میتواند حرمـت پـردهنـشینی گل را به او بازدهد، و نه بوی برخاسته از دل پررشک و حسدش میتواند جانـشین حقیقـی بوی آن گلی باشد که قرار بود با رفتنش بویش را از گلاب بجویند.»
منبع:
در کار گلاب و گل (شرح بیتی از حافظ)
دکتر علی محمدی، انتصار پرستگاری، مریم ترکاشوند
بهار ادب - سال دوم – شماره چهارم – زمستان 88 – شمارة پیاپی 6
سلام. وقت همگی بخیر. من میخواستم معنای این بیت رو بدونم. ممنون میشم کمک کنید.
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
سلام وقت همگی بخیر. من میخواستم معنی این بیت رو بدونم. ممنون میشم کمک کنید
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
گرامی عاطفه
گویا می گوید : آنکه تراوشات این قلم رویایی را فهم نمی کند ، اگر نقاش چین هم باشد هنرش بی ارزش و قدر است .
مانا باشی
جناب صالحی !!
وقتی می توان سخن حقی را با کلمات چون عسل فارسی با ترکیبی زیبا بیان کنیم چرا الفاظ را درشت برگزینیم و آنها را تیز کنیم تا جا را برای دیگران تنگ کند و با تیزی اش بیازارد؟!
ولی با همه این گرد ملالتی که پاشیدید با بیشتر فرمایشتان هم نوایم.
اینکه حافظ قائل به جبر بوده یا سخن از ضرورت علی-معلولی دارد و یا نگاهش به علم قبل الخلق و قبل الکثره است عویصه ای است که گشادش موکول به محل خودش است.
گل و گلاب و شاهد و در پرده بودن تا حدودی مشخص است و از برخی دوستان بسیار متعجبم که دیگر گونه معنی می کنند.
آنچه شاهد بازاری یا شاهد هر جایی است گل است.
و آنچه در پرده گلاب.
در پرده بودن گلاب تحلیلی سطحی دارد به این بیان که گل در مرئا و منظر همگان است ولی گلاب در شیشه؛ یا دیگری می گوید در پس پرده پستو. که در روزگار قدیم گلاب را در پستو ها در پس پرده نگهداری می کردند.
تحلیل دقیق که در بنان برخی عزیزان هم آمده بود این است که در همان جایی که گل شاهد بازار است گلاب در پرده نهان است. مردم به گلستان می شوند گل را میبینند در حالی که در گلستان گلاب هم در درون گل هست ولی دیده نمی شود. گلاب در پس پرده گل پنخان است. و عجب آن است که تمام زیبایی گل به گلاب است و اگر گلاب از آن گرفته شود خشک میشود؛ بی روح می شود؛ تفاله میگردد. ولی مردمان گلاب را که همه زیبایی گل بسته به آن است را نمیبینند.
به راستی گلاب مگر آبِ روی گل نیست؟!!!!
تحلیلی ادق هم وجود دارد که به خاطر خوف از اطاله میگذرم
کلامم را تتمه ای است که در پست بعد ارائه میدهم.
افرین بر شما
برخی دوستان شعر را تأویل میکنند
برخی تحلیل ها صبغه عرفانی دارد و معنا همان سالک و امثال آن است
برخی دیگر صبغه روانشناسانه مثل اینکه تأویل به ایده و افکار کنیم
این سخنان اجمالا صحیح هستند ولی نه به عنوان معنا بل به عنوان ارائه مصداق
شعر دارای معنی واحد است که آن معنای واحد مصادیق و افراد بسیاری را پوشش می دهد
بیانات دوستان گویای مصادیق بیت است.
با سلام و احترام بر تمامی دوستانی که در باره این غزل خواجه شیراز لسان الغیب اظهار نظر فرموده اند؛ این جانب نیز خواستم در ادامه مطالب دوستمان حاجی سیسی بگویم که این غزل همچون بیشتر غزلیات برجای مانده از حضرت ایشان صبغه ای عرفانی داشته و با تفکری معنوی و باطنی شیعی سروده شده است. آری «کلک خیال انگیز» کنایه از قلم الهی است که کارش خلق و آفریش صورت های موجودات است و نیز عقل آدمی که همین نقش را در معلومات نفس انسان ایفا می نماید. و البته این قلم اعلای حق «در دایره قسمت» (در قوس نزول و قوس صعود)دو نقش دارد؛ یکی نقش ظاهر که صورت های بیرونی اشیا هستند که در قوس نزول پدید می آیند و دیگر نقش باطن که آن خلق باطن اشیا است که در قوس صعود به طور کمالی برمی گردند، صورت های درونی و باطنی و معنایی همه چیز را می آفریند. و در این میان مقام رسالت نبی اکرم همان نقش ظاهری قلم الهی است که حضرتش در قوس نزول صاحب «جام می» یعنی قرآن است که همه مردم دنیا آن را تلاوت نموده و با گوش جانشان آن را می نوشند و البته این «کلک خیال انگیز» یک تصویر باطنی نیز در قوس صعود دارد که آن همین مقام ولایت الهی است که بعد از «گُل» یعنی رسول الله در چهره امامت تجلی می نماید. این تجلی باطنی در زبان اهل معرفت همان «گلاب» است و لذا گلابی که در پس پرده «پرده نشین» است بی شک، وجود مقدس آخرین امام بر حق است که از دست حوادث تلخ بر امت آخرالزمان «خون دل» می خورد و لذا مقام ولایت که باطن مقام رسالت است بسیار سنگین تر و امر الهی در آن مشکل تر می نماید. بنابراین رسول خدا آن «شاهد بازاری» است که همه مردم دنیا او را می شناسند و نامش را همواره در مأذنه ها می شنوند و یادش را به صورت اذکار در نمازها و دعاها می برند. اما آن «پرده نشین» الهی که در پرده غیب مستور است، مردم دنیا او را نمی بینند ولی عطر و بوی ولایت او را در زندگی شان احساس می کنند و مومنان به غیب به وجود با برکتش ایمان دارند. درود بر روان پاک خواجه شیراز که به حق لسان غیب است و در بیشتر غزلیاتش هنر عشق ورزیدن با معشوقان حقیقی (اولیای الهی) را به همگان یاد آوری کرده و می آموزاند. والحمد لله رب العالمین علی کل حال.
@مهناز س:
شاید منظور از کلک خیال انگیز، قلم(= شیوایی نوشته/شعر) بصورت کلی باشه. ظاهراً حافظ داره تو این شعر از محبوبیت و نزدیکی یک رقیب به پادشاه وقت( شاید شاه شجاع) گله میکنه. رقیبی که اونقدر کاراش قوی هست که حافظ میگه گول ظاهر زیبای شعرش رو نخورین چون اگه یه شاعر فهمی از شعر نداشته باشه ، کارش برانگیزنده تخیل نیست و بنابراین بی ارزشه.
با سلام بر خانم مهناز س:
بی گمان کلک خیال انگیز همان عقل است که منبع و منشأ قوه خیال انسانی است و از این جهت هم نسبتی با قلم حق تعالی دارد که جهان هستی را که خود مظهر تجلی و عالم خیال الهی است جلوه کرده و صورت گری می کند و و لذا در عرفان اسلامی گفته شده که عالم سراسر خیال اندر خیال است و هر لحظه از تجلیات حق بهره مند است و یک آن پایدار نیست و برای همین است که هر لحظه عالم نو می شود. و تعبیر گل و گلاب در اشعار عرفانی اشاره به همین تغییرات آن به آن است که در هستی جریان دارد و اشیا از مرتبه ای به مرتبه دیگر در حرکت و به قول فلاسفه در صیرورت می باشند. درود بر روان پاک خواجه که مهمترین نکته عرفانی را در این غزل اشاره نمودند. والحمد لله رب العالمین علی کل حال
دوستان،ادبا و فضلا بهتر اینکه بحث برای روشن سازی پیرامون درک درست از این شعر باشد.نه محکوم کردن یکدیگر.
با عرض ادب و سلام
به گفته جناب حافظ شیرازی عارف عزیز و گرانقدر
((( هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز ))))
همین و دیگر هیچ
کِی شعر ِ تَر انگیزد؟ خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
غزلی زیبا ، ناب،خوش آهنگ وخلاصه هرچه که باید یک غزل ِ خوب داشته باشد تا ماندگار بماند وروح نوازدلها وفرح فزای جانهاباشد این غزل دارد.
به نظرنگارنده ی این سطور،غزل درپاسخ به شخصی مثلِ شاه شجاع سُروده شده است.چنین به نظرمی رسد که حافظ با بی مهری ِمخاطب روبروشده ومدّتی ارتباط ِ خودرا با مخاطب قطع کرده است. بااین احتمال که تنهاظنّ وگمانی بیش نیست، انتظارمُخاطب پس از مدّتی بسرآمده وجویای حالِ حافظ شده واز وی تقاضای شعر ِآبدار وتازه کرده است. اگراین احتمال درست بوده باشد، شاه شجاع ازکرده ی خویش پشمان شده وبادرخواستِ شعر ازحافظ،قصد دلجویی و آشتی درسرداشته است.
تَر: طروات و تازگی ، ناب ، سلیس و روان ، آبدار
معنی: حقیقت،مطلب وموضوع
معنی بیت:
کِی ،کجا وچگونه شعر ِ آبدار وباطراوت ازخاطری که اندوهگین است تراوش می کند؟ حافظ بااین جمله ی شاعرانه هم اندوه وغمگینی ِ خودرا به اطلّاع مخاطب رسانده وهم درپاسخ به درخواست ِ اوشعری آبدار وباطراوت سروده است! حافظ شاعرتضادّهاست. اواستاد ماهر جمع ضدّین است. ازطرفی می فرماید: ازخاطراندوهناک،شعرآبدار نمی تروَاد، ودرعین ِ حالی که این جمله رابیان می کند غزلی نغز و باطراوت وتازه می سراید! درادامه نیز به منظور اینکه شدّت ِ غمگینی خودرا انعکاس دهد، می فرماید:
ازاین حقیقت، ازاین موضوع،نکته ای سربسته گفتم وجزاین چیزی نیست.اتّفاق خاصی نیافتاده است. غمگینی باعث درسکوت فرو رفتنم شده است. چون خاطرم اندوه زده است شعر با طروات بَرنمی آید!
گویی که مُخاطب سئوال کرده بوده که چه شده دیگر ازآن شعرهای آبدار وناب خبری نیست آیا ازما دلگیرشده ای ، موضوع چیست؟
همین که حافظ دلیلِ سکوتِ خودرا غمناکی اعلام می کند، غیرمستقیم به مخاطب می رساند که من نیز دلتنگِ توهستم، یعنی ناراحتم ازاینکه رابطه امان به سردی گرائید! خیال مکن که من دردورانِ سردیِ رابطه حال وروز خوشی دارم!
نگارنده ازآن جهت تصوّرمی نماید که "شاه شجاع" جویای حال وی شده وحافظ پاسخ خود را بااین غزل داده است که بین این دو رابطه بسیارگرم وصمیمانه بلکه عاشقانه بوده وازحال وهوای این غزل چنین برمی آید که مدّتی این رابطه بادسیسه وتوطئه ی بدبینان واطرافیان قطع شده بوده وحال دوباره هردو به این نتیجه رسیده اند که رابطه ی عاطفی ِ ازهم گسسته شده را دوباره ترمیم کنند.
عشقبازی راتحمّل باید ای دل پای دار
گرمَلالی بودبود وگرخطایی رفت رفت
از لَعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد ملکِ سلیمانم در زیر نگین باشد
لَعل : سنگی قیمتی،زینتی و سرخرنگ که برای نگین استفاده می کنند. چون قیمتی ،خوشرنگ و به رنگِ لب است درادبیّاتِ ما استعاره از لب است. لبِ لعل
انگشتریِ زنهار :درقدیم گاهی پادشاهان علامت مخصوص و مُهر خودرا بر نگین انگشتری حَک می کردند و وقتی امان نامه ای را با آن انگشتری مُهرمی کردند صاحبِ امان نامه درامان محسوب می شد. اشاره به همان مطلب است. امّا دراینجا مُهر ِ لب بسیارباارزش تراز مُهرپادشاهیست، چراکه مُهرلب در حقیقت گرفتن ِ بوسه ازمخاطب است.
معنی بیت:
ازلبِ سرخ تو اگر بوسه ی ِ مهرآمیزی (امان نامه ای) دریافت کنم وموردِ لطف وعنایتِ توباشم،وضعیّتی فوق العاده پیدا می کنم. بطوریکه گویی فرمانروایِ صدها ملک سلیمان هستم. یعنی جایگاهی همآنندِ سلیمان که انگشتری سحرآمیزداشت به دست می آورم. صاحبِ همه چیز می شوم وکامروا می گردم.
دهان ِ تنگِ شیرینش مگرمُلکِ سلیمانست
که نقش خاتم ِ لعلش جهان زیرنگین دارد.
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
معنی بیت:
خطاب به دل خود ش می فرماید:
ای دل، اگرحسودان وتوطئه گران، دَسیسه هاکردند ورابطه ی میان تو ومعشوق رابه هم زدند، یا زیان وخسارتی به توواردکردند، غمگین واندوهیگین مباش، شاید به ظاهر توضررکردی لیکن این صورتِ کاراست واحتمال دارد چه بسا اگرزاویه ی نگاهِ خودرا عوض کنی ماجرا به سود ونفع توبوده باشد.
اگراحتمالی که دربیت های پیشین متصوّرشدیم قریب به یقین بوده باشد، حافظ به دل ِ خویش دلداری می دهد امّا به گونه ای نیزبه گوش ِ مخاطب می رساند که حسودان رابطه ی مارا به هم زدند ومن درارادتِ به توصادق بودم امّا تواشتباه کردی به حرفِ آنها توّجه نمودی وتحتِ تاثیربدگویی های آنها قرارگرفتی هم خودرا وهم مرارنجاندی.
گربدی گفت حسودیّ ورفیقی رنجید
گوتوخوش باش که ما گوش به احمق نکنیم.
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
کِلک: قلم
کِلک خیال انگیز : قلم آفرینش ِ نقّاش هستی
" نقشش به حرام " یعنی کسی که زیبائی رانمی فهمد درتاریکی زندگی می کند و زندگانیش بیهوده است هیچ نقشی موثری ندارد، کارش فقط خوردن وخوابیدن است.
صورتگرچین: مجسمّه سازان ونقّاشانِ چینی به ویژه درمینیاتور درقدیم زبانزدِ همگان بودند وشهرتی جهانی داشتند.
معنی بیت:
هرکس که از این نقّاشی ِ خیال انگیز جهان هستی، وازهنرمندی ِقلم زیبا آفرینِ نقّاش کائنات به ذوق وشوق نیاید، زیبائیها رانبیند و درک نکند، اگرچه این شخص،خود نقّاش ومجسمّه ساز چینی بوده باشد،زندگانیش باطل وبیهوده باد.
حافظ جهان بینی ِ جالبی دارد. اوکائنات راهمانندِ نقّاشی ِ سحرانگیز می بیند وعبادت وبندگی را درفهم ِ زیبائیها وتحسین کردن ِ نقّاش هستی می داند. اوبه جای تعظیم کردن،تحسین کردن رامی پسندد. تفاوتِ اساسی وبنیادی ِ نگرش ِ حافظ بازاهد وعابد دقیقاً درهمین نکته هست. اوبا دیدن ِ زیبائیها به زیبای مطلق ونقّاش ِ هستی می اندیشد. اوزیبا می بیند وبه زیبائیها نظرمی افکند(نظربازی) ودرغایت به زیبائی نیز می رسد.
خیزتابرکِلکِ آن نقّاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش ِعجب درگردش ِ پرگارداشت.
جام ِمی و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد
بعضی ازشارحان بدون شناختِ جهان بینی حافظ، بااستناد به یک یاچندبیت، عجولانه قضاوت کرده واتّهام جبری گری به این اَبَرانسانِ آزادمنش ِ آزاداندیش می زنند ! آنها نمی دانند که حافظ جزدرعالم محبّت،درپشت ِهیچ مرزی منتظرنمی ماند ودرمسیر جُستن ِ حقیقت درهیچ چارچوبی آرام نمی گیرد. اوتابع هیچ عقیده ای جزعشق ورزی نیست وانتسابِ اوبه هرمَسلک وهرفرقه ای جفای نابخشودنی به حافظ است. حافظ نه جبری گرا، نه مسیحی،نه زردشتی، نه مسلمان، نه کافر، نه شافعی، نه سنُّی، نه شیعه ونه هیچ چیز دیگراست.حافظ حافظ است وبس.
معنی بیت:
جام می(نمادِ شادخواری ) رابه یکی وخون ِ دل( نمادِغمخواری) رابه یکی دیگرداده اند. آری این تصمیم خالقِ هستیست. قسمتِ هرکس چیزی شده است واین قانونیست که ازابتدای خلقت بوده است.
حافظ ازاین موضوع ناراحت وگله مند نیست. اوقانونی را متذکّرمی شود که ازآغازهستی به اجراگذاشته شده است. درآغاز خلقت یکی آدم(مرد) ودیگری حوّا(زن) خَلق شده است وهمه چیز برهمین منوال پیش رفته است. مگرمی شد هردو "آدم" (مرد) خَلق می شد!؟ تفاوتهاست که زندگی می آفریند،هیجان وشوق می آفریند وعشق می آفریند. باید یکی سیاه باشد دیگری سپید که دیده شوند. تصوّرکنید همه جارابرف سپیدی فراگرفته باشد درآن میان دو خرسِ سپیدِ برفی رانیزتصوّرکنید که باهمدیگر گلاویزشده وبرروی برفها کشتی می گیرند، آیا دیدن ِ این صحنه هیچ ذوقی در آدم برمی انگیزد؟ آیا اصلن این صحنه دیده می شود؟حتّا تصوّرچنین صحنه ای غیرممکن است؟ پس حق وعدالت دراین است که حتمن یکی سیاه ودیگری سپید باشد، یکی شوخ طبع، دیگری عبوس، یکی شاد،دیگری غمگین،یکی کوچک،دیگری بزرگ، یکی زیبا،دیگری زشت، و.... تابدین وسیله نقّاشی هستی شکل بگیرد. تفاوت ها ورنگ آمیزی وسایه روشن هاست که به نقّاشی جلوه می دهد.
بنابراین حافظ به یک نکته ی بسیاراساسی وبنیادی اشاره دارد وباقاطعیّت می فرماید که غیرازاین ممکن نبود، باید اینگونه همه چیز متمایز ومتفاوت باشد. مگرمی شودهمگان دریک اندازه، یک شکل، یک وزن با یک خُلق وخو، بایک طبع، بایک صدا وبایک خصوصیّات ووو وبوده باشد؟ درآنصورت هیچ چیزخوشآیند نمی بود وقطع یقین دستِ انسان پی چیزی می گشت تا این یکنواختی ویکدستی را برهم زند،ازبنیاد برافکند وتفاوت وتمایزایجادکند. مگرمی شود همه چیز یک رنگ ویک بو ویک نوع می شد؟
تنوّع ،تفاوت وتضاد،پویایی وحرکت آفرین وهیجان بخش است .اگرهمه عاشق می شدند پس نقشِ معشوق راچه کسی بازی می کرد. کارگردان ِ هستی برای هرکس نقشی درنظرگرفته وازهرکس براساس ِ نقشی که دارد،استعدادی که دارد،امکاناتی که دارد، انتظاردارد تا به بهترین وجه ایفای نقش کند واین ازنظرگاهِ حکیمانه ی حافظ عین ِ عدالت است. حافظ درمقابل ِ این شرایط همانندِ خیّام شورش نمی کند بلکه خردمندانه،فیلسوفانه ورندانه آن راقبول کرده وسعی دراین دارد که نقشش را به خوبی ایفاکند ونقشش به حرام وباطل نگردد.
ساقی به چندرنگ مِی اندرپیاله ریخت
این نقش ها نگرکه چه خوش درکدوببست
"کدو" کلّه های ما وباده های رنگارنگ افکار واندیشه های ماست.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
در مورد گل و گلاب نیزبعضی از شارحان محترم به خطا رفته وجای گلابِ بازاری وگلِ پرده نشین را اشتباه گرفته اند!
حضرت حافظ می فرماید:
اراده و فرمان خالقِ زیبائیها درموردِ هرکس متفاوت است. تقدیر بر این بوده که گلاب همیشه ودرهمه جا دردسترس باشد. زمستان وبهار ندارد هرکس هروقت اراده کند می تواند گلاب راازبازارتهیّه وازآن استفاده کند. درست است که گلاب عصاره ی گل است،امّا این حاصل دسترنج بشریست وطی فرآیندی به منظوردسترسی ِ راحت تر و بیشترحاصل ودرطول ِ سال موردِ استفاده قرارمی گیرد. درشیشه بودن ِ گلاب به معنی پرده نشینیِ او نیست. اتّفاقاً درشیشه بودن یعنی دربازار ودردسترس بودن است. این گل است که درپرده ی غنچه پنهان است. درنظرگاهِ حافظ گل نماد وسمبل ِ معشوقیست. معشوق همیشه درپرده نهانست. معشوق حافظ هرگز شخصیّتِ بازاری ندارد وپرده پنهانست. ضمن ِ آنکه حافظ خود درهمین بیت سرنخ رمزرا به جویندگان داده است. به خوانش بیت دوباره نظری می افکنیم تاببینیم آنحضرت چه می فرماید:
حافظ ابتدا "گلاب" را مطرح کرده سپس "گل" را. درادامه ودرمصرع دوّم: وان شاهدبازاری وین پرده نشین باشد. چون ابتدای سخن گلاب آمده پس "آن"(که برای اشاره به دورتربکارمی رود) به گلاب که نسبت به گل دورتراست تعلّق دارد و"وین"(که اشاره به نزدیک است)
به گل متعلّق است. برای اطمینان ازاین نظریه به دیوان آنحضرت که رجوع می کنیم، می بینیم که درجای دیگر می فرماید:
به غنچه می زد ومی گفت درسخنرانی
که تنگدل چه نشینی زپرده بیرون آی
پس می بینیم که گل درپرده ی غنچه نهان شده وعاشقانش منتظربیرون آمدنِ گل ازپرده هستند.
یادرجایی دیگرمی فرماید:
چون گل ومِی دَمی ازپرده بردن آی ودرآ
که دگرباره ملاقات نه پیداباشد
به هرصورت منظورحافظ ازبیان این مطلب این است که بسیاری ازمسایل خارج ازاختیار واراده ی ماست. به هرکس نقشی داده شده،باید درآن نقش فرورود وخوب بازی کند. گل نمی تواند ازاین موضوع که چرامن پرده نشین باشم وگلاب بازاری؟ دلگیرشود. حُکم ازلی براین بوده وبایدپذیرفت. قبلن گفته شد که مانمی توانیم ازاینکه چرا پدرومادر من این دونفرهستند ناراحت شویم! دراینجا ماهیچ اختیاری نداریم،حکم ازلی چنین بوده که ماحاصل ازدواج این دونفرباشیم. مابایدسعی کنیم با نقشی که به ماداده اند ارتباط ب قرارکنیم وآن راخوب بازی کنیم.شایدکسی دوست داشته باشد ای کاش به جای خودش ، مثلن فلان کس می بود وشب وروز ازاینکه چرابه جای فلان کس آفریده نشده نق وناله کند! قطعاً این شخص هرکاری کند نمی تواندبه جایِ آن شخص موردِ نظرش بوده باشد. باید به نقش ِ خود توجّه کند وبپذیرد که بسیاری ازامورات رانمی توان تغییر داد.روانشادشریعتی جمله دعاییِ جالبی دراین مورددارد می فرماید:
پروردگارا! به من آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم و شهامتی،تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و بینشی تا تفاوت این دو را بدانم.
آن نیست که حافظ را رندی بشود از دست
کاین سابقه ی پیشین تا روز پسین باشد
اگرآن احتمالی که درموردِ پیشقدم شدن ِ شاه شجاع برای آشتی که درابتدای غزل متصوّرشدیم درست بوده باشد، بااین حساب،حافظ درپایان ِ غزلی که درپاسخ به اوسروده شده، چراغ سبزی به مخاطب نشان داده وتمایلِ خویش را به ترمیم ِ رابطه ی عاطفی ِ ازهم گُسسته شده اعلام ومی فرماید:
نه اینگونه نیست که حافظ رندی،نظربازی وعاشقی را فراموش کرده و کنار گذاشته باشد. هرگزچنین نبوده است. "رندی ونظربازی" نقشیست که به من داده شده است. تقدیرمن از ازل اینگونه بوده و تا قیام قیامت اینگونه خواهدبود.
ازصباپُرس که ماراهمه شب تادَم صبح
بوی زلفِ توهمان مونس جانست که بود
رضای عزیز:جمله ذکر شده به شریعتی تعلق ندارد ، از یک متفکر یا واحتمالآ کشیش مسیحیست
نماد گل تظاهر است و خاصیت گلاب اثر، پس حتی بی نظر از این و آن که از ظرایف شعر حافظ هست، پرده نشین گلاب اسست و شاهد بازاری گل. سلام
به نام خدا که تزلزل هارو از کلام بگیره،، گلاب شاهده و و گل کعبه (روح) ،به دیده دیده را هرگز که دیده، و در دایره قسمت ، نقطه پرگاره که اشاره به ولی داره، و بعدش صبر دوری و نزدیکی )از تو راجع به روح میپرسند بگو شما هیچ جیز راجه به ان نمیدانید، و خداوند عزوجل از روح خود امانت در زمین گمارد و چون یک بیشتر نیست فرمود اسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه نام من دیوانه زدند همون دایره و معنی ، ،،، و این روح وصفش در تورات هست که برای قابل فهم بودن و ادراک انسان به خداوند بعد از مرگ روح رو هدیه و امانت گذاشت که بصورت خود افرید، چون بالاتر از هررررر فهمیست خداوند و فرمود چون از یار خبر نداری دنبال دللللدار باش،
هرکس ازمنظر خود نظرات وتفاسیر خوبی ارائه فرمودند .من استفاده کردم.
برای این حافظ لسان الغیب خوانده شده.که ارتباطی غیبی نامحسوس میان واژه ها ایجاد کرده که معانی وبرداشتها وتفاسیر متعدد والبته خیروخوبی ازآن مستفاد میشود
هرکس به اندازه فهم و درکش از عرفان و شعر و ادبیات و همینطور به اندازه شعور اجتماعی که دارد می تواند صحبت نماید و واقعا صحبت های آقای صالح را من دیدم و واقعا تاسف خوردم که با چه کبر و غروری و از نگاه عاقل اندر سفیه دیگران را نگاه می کند و نمی داند که تکبر می تواند انسان را به پایین ترین درجات بیاندازد حتی اگر اگر دارای علم باشد در مورد این دوست عزیزمون قابل تأمل هست و امیدوارم که کمی در خلوت خودش فکر کند تا شاید بر شیطان غلبه کند و در مکان های دیگر افاضه علم را اصلاح نماید
با سلام خدمت دوستان ارجمند و فرهیخته،خواستم درباره این بیت در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/کین شاهد بازاری وآن پرده نشین باشد چندی با شما عزیزان صحبت کنم و حاشیه ای بنویسم که دیدم بهتر است که این حاشیه را بصورت غزلی در آورم.پیشتر اگر نقصانی در این شعر هست که حتما و قطعا هست از شما بزرگواران پوزش ی طلبم.
حافظ که در حافظمان تا ابد باشد
اشعارش با شعور هماره،همراه باشد
گفت در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کین شاهد بازاری وآن پرده نشین باشد
من نیز همی خواهم گستاخ شوم لیکن
در باب گلاب و گل چندی،سخنم باشد
آن گل در بوستان ها چندی شاهد ماند
تا چشم نظربازان مشهود،همی باشد
از خاک برون آمد وز غنچه شکوفا شد
محنت بکشید تا دل،زآتش پر شرر باشد
چون فهم بکرد آن گل در خاک بقایی نیست
با رایحه اش می خواست،در خاطره ها باشد
مرد خدا داند در خاک نمی ماند
نیکمرد نیز چون گل،رایحه اش باشد
گل ز فراق یار اشک بریخت چون آب
آب دیدگان مر گل را،گلاب باشد
گل برفت در پس پرده وآن گلاب شاهد شد
تا بروی پرده ها و روی ها باشد
گل و گلاب باشند هر دو در پس پرده
وگر هشیار باشی و رند هر دو شاهد باشد
با سلام مجدد خدمت دوستان بزرگوار،خواستم این غزل ناقص را اندکی تصحیح کرده ام امیدوارم نقصان این حقیر را ببخشایید.
حافظ که در حافظمان تا ابد باشد
اشعارش با شعور،همراه هماره باشد
گوید در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کین شاهد بازاری وآن پرده نشین باشد
من نیز همی خواهم گستاخ شوم لیکن
در باب گلاب و گل،چندی سخنم باشد
آن گل در بوستان چندی شاهد ماند
تا چشم نظربازان،مشهود همی باشد
وز خاک برون آمد وز غنچه شکوفا شد
محنت بکشید تا دل،زآذر پر شرر باشد
چون فهم بکرد آن گل در خاک بقایی نیست
با رایحه ای می خواست،در خاطره ها باشد
مرد خدا دانست در خاک بقایی نیست
خواست که با نیکی،خاطره اش باشد
گل ز فراق یار اشک بریخت چون آب
آب دیدگان گل،گلاب همی باشد
گل پرده نشین و آن گلاب شاهد شد
تا بروی پرده و روی و دیده ها باشد
گل و گلاب هر دو پرده نشین باشد
ار هشیاری و رند،هر دو شاهد باشد
***
من وقتی این همه دعوا دیدم ترجیح دادم به جای اینکه نظرات خودم و برداشتی که از شعر دارم رو بنویسم، اول یه جستجو کنم و نظریات مطمئن تر رو بخونم که یکی رو به عنوان نمونه میفرستم، امیدوارم مقبول نظر افتد!
****************************
هَرکو نَکُنَدْ فَهْمیْ زینْ کُلْکِ خیالْ اَنگیزْ نَقْشَشْ بِه حَرامْ اَرْ خودْ صورَتگَرِ چینْ باشَدْ
سلسله غزلیات حافظ - عماد
1 کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
2 از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم درزیر نگین باشد
3 غمناک نباید بود ازطعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
4 هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ارخود صورتگر چین باشد
5 جام می وخون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
6 درکار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
7 آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
بستر تاریخی
ستیزه حافظ است با کسی که ( نقشش به حرام باشد ار خود صورتگر چین باشد ) و این کس بی تردید عماد فقیه کرمانی پرچمدار دشمنان اوست.
در حضور خواجه، در حضور خواننده
بیت 1 : کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
کلمات: کی: مگر ممکن است- تر: تازه- انگیزد: بسراید- خاطر: روح- حزین: مکدر- نکته: گوشه- معنی: موضوع
برگردان: مگر ممکن است روح حافظ مُکدر باشد و شعر روح انگیز هم بسراید از کل مطلب اندکی گفتم و بیشتر نمی گویم
بیت 2 : از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم درزیر نگین باشد
کلمات: لعل: لب سرخ- تو: شجاع- گر: اگر- یابم: بدست آورم- انگشتری زنهار: امان نامه- ملک سلیمان: شیراز- نگین: قلم
برگردان: شجاع اگر لب تر کنی و به من امان نامه بدهی نه تنها برای ملک سلیمان شعر روح انگیز خواهم سرود بلکه به وسعت صد برابر شیراز هم شعر تر خواهم سرود
بیت 3 : غمناک نباید بود ازطعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
کلمات: غمناک:حزین- طعن: سرزنش- حسود: کسی که ازدانائی وتوانائی دیکران رنج میبرد- شاید: اگر- چو: خوب- وابینی: بنگری- خیر: صلاح- تو: حافظ
برگردان: حافظ از سرزنش عماد نباید ناراحت باشی بلکه اگر خوب فکر کنی شاید صلاح تو در اینست
بیت 4 : هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ارخود صورتگر چین باشد
کلمات: کو: که او- زین: از این- کلک: قلم- خیال انگیز: رویائی- نقشش: زندکیش- حرام: کثیف- صورتگر چین: نقاش بسیار هنرمند
برگردان: حافظ هرچند تو غمگینی و عماد به تو طعنه می زند اما چنان اشعار زیبائی به روی کاغذ ترسیم می کنی هر که به تو ایراد بگیرد باید به زیر خاک برود حتی اگر بزرگترین نقاش چین باشد
بیت 5 : جام می وخون دل هریک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
کلمات: جام مِی: لذایذ زندگی- خون دل: غم های روزگار- هریک: هرکدام- دایره قسمت: سهمیه بندی- اوضاع: برنامه
برگردان: حافظ هرچند تورا که شعر بی نظیر می سرائی تحقیر و طرد کرده اند اما کسی مقصر نیست روزگار چنین است:باباطاهر: یکی را می دهی صد ناز و نعمت یکی را قرص جو آغشته در خون
بیت 6 : درکار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
کلمات: درکار: پیرامون- گلاب: عرق گل گلاب- گل: گل گلاب- حکم ازلی: دستور خداوند- کاین: که این= گل سرخ- وان: و آن= گلاب- پرده نشین: درون بطری
برگردان: حافظ بدان در ازل و در دایره قسمت برای هرچیز و هرکس سهمیه ای مقدر شده مثلاً گل سرخ را همه نگاه می کنند روی میز در گلدان می گذارند و لذت می برند اما عرق همان گل سرخ را داخل بطری می ریزند و در درون قفسه می گزارند پس تو هم ناراحت نشو که تو را طرد می کنند و عماد در کاخ شجاع می نشیند و اعلی حضرت در برابرش به سجود می رود
بیت 7 : آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
کلمات: آن نیست: آنطور نیست- رندی: یکرنگی- بشد: برفت- خاطر: یاد- کاین: که این- سابقه: گذشته- پیشین: بسیار دور- روز پسین: آخر عمر
برگردان: شجاع و شیاطین اطرافت بدانند که من همان رند سابقم و رندی را فراموش نکرده ام زیرا رند به دنیا آمده ام و رند هم خواهم مرد
در حضور اندیشه
سلطان محمود 14/12/765 ق 29/6/743 ش 19/9/1364 م شیراز را تسخیر تا 24/12/767 ق 7/6/745 ش 29/8/1366 م به مدت دوسال به کمک نیروهای جلایری ستمگرانه بر شیراز حکومت نمود. شجاع به کرمان رفت طبعاً برخی از یاران هم به او ملحق شدند. حافظ در شیراز ماند او از محمود دل خوش نبود به سوی او نرفت و مدحی برای او نگفت ، برعکس با رابطی مطمئن برای شجاع غزل می سرود و می فرستاد. دورا دور محبت شجاع را به خود جلب نمود که این امر موجب رشک و حسد شعرای درباری به ویژه عماد فقیه کرمانی مداح شجاع و پدر او شد. سرانجام 24/12/767 ق 7/6/745 ش 29/8/1366 م شجاع به شیراز آمدومستقر شد بدین مناسبت هم غزلیاتی سرود وطبق غزل 145 شجاع با حافظ دیدار نمود.
حافظ می گوید حجله بیارای که داماد آمد در واقع 6 ماه اول سال 768 ق 745ش 1366 م ماه های عسل حافظ و شجاع بود. این شیرین کامی برای عماد کرمانی و یارانش حکم مرگ و رانده شدن به پستوی عالم هنر و غزل می شد و برای آنها که صندوقچه گوهر داشتند قابل تحمل نبود.
غزل447سودی نصیحت گوش کن کاین دُر بسی به از آن گوهر که در گنجینه داری عماد بیش از 20 سال با دودمان مبارز حشر و نشر داشت در وجود شجاع و اطرافیان او ریشه کرده بود عنان شجاع را در دست داشت جزئیات امور را آنطور که می خواست هدایت می کرد.
برگردان روان
یک کلام می گویم و بیشتر هم نمی گویم : مگر ممکن است انسان غمگین باشد و شعر روح انگیز بسراید ؟ شجاع من چنان شاعری هستم که اگر تو مرا پشتیبانی کنی آنقدر غزل می سرایم که صد برابر ملک شیراز و فارس از آن بهرمند گردند هر چند عماد و دیگران حسادت می کنند و طعنه می زنند اما همان حسادتها و طعنه ها برایم خیر و باعث می شود غزل بهتری بسرایم . اگر کسی معنی غزلیات مرا نداند و به ارزش آن پی نبرد مرگ بر او واجب است حتی اگر بهترین نقاش چین باشد . ولی افسوس که آزار می دهند و تو هم مرا پشتیبانی نمی کنی و خون دل می خورم و عماد و دیگران به عیش و عشرت می پردازند . کاری هم نمی شود کرد زیرا از عهد ازل سهمیه ما تعین شده و کسی نمی تواند آنرا تغییر دهد من باید خون دل بخورم و عماد شراب ارغوانی یا گل گلاب را همه تماشا و تحسین می کنند اما عطر آن گل را شیشه می کنند و در گوشه ای می گذارند ولی با تمام سرزنشها و بی اعتنائیها من از یکرنگی و صراحت دست بردار نیستم زیرا یکرنگ به دنیا آمده ام و یک رنگ هم از دنیا خواهم رفت - حافظ-
تعمق
لحن غزل مقتدرانه ، قاطع با اندکی دقت مخاطب مشخص است وبا بی پروائی کاملاً قدرتمندانه سروده شده و خواندن آن به انسان نیرو و جسارت می دهد وقتی به اهمیت غزل پی می بریم که بدانیم مخاطب آن شجاع جوان 35 ساله تیز حمله ، بی رحم و سنگدل است
شناسه غزل
غزل به احتمال قوی اواخر سال 768 ق 745ش 1366م زمانیکه حافظ به اوج غزلسرائی رسیده و ملک الشعرا عماد و یارانش چشم دیدن او را در دربار شجاع ندارند و از او نزد شجاع بدگوئی می کنند تا میدان صدارت خود را نگاه دارند سروده در تاریخ 11/10/1391 موشکافی گردیده است .
طبقهبندی غزل
حمله حافظ به عماد و درخواست پشتیبانی از شجاع 768 هجری قمری - مقدمات ترک درویش و بردن او به لب بحر فنا- اواخر 768 هجری قمری
1/07/1394 ش / 9/12/1436 ق / 23/09/2015 م سه چهارم
سیاوش ایزدیفاطمه سهرابی
www.DarHozooreKhajeHafez.com
سلام
برداشت من از بیت
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
تنها خداوند یکتا وخالق جهان هستی
چرا ک تنها خداوند ک کشیدن نقش یا تصویری ازش حرام.
ودر ادامه حضرت حافظ میفرماید صورتگر چین باشد باز منظورش خداوند .چین در اینجا به معنی جهان و صورتگر هم معنی خالق جهان و نگارنده این دنیاست.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در عمق معنای بیت مطلع این غزل ، یک پیغام و یک پاسخ نهفته و چنین می نماید که حافظ کسی را مخاطب ساخته ودر پاسخ او که شعر تر و نشاط آور در خواست دارد، می فرماید خاطری که افسرده واندوه بار است ونمی تواند شعر شادی آفرین بسراید تا بی دردها با ساز وطرب بخوانند و شادی کنند و بلافاصله اضافه می کند که لُبّ مطلب و علت و سبب را گفتم و همین قدر توضیح کافی است. آیا این استباط صحیح است ؟ ما می دانیم که حافظ در اوایل سلطنت شاه شجاع که روابط فیما بین حسنه بود در مسافرتهای شاه و ردّ وبدل نامه ها، غزلهایی نیز جهت خواندن در مجالس شاه برای او می فرستاده است و بهترین گواه براین مطلب این ابیات است:
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست بشـتاب هـان که اسب وقبا می فرستم
اما چندی می گذرد و دیگر این شاعر، غزلهای نشاط انگیز برای شاه نمی فرستد و تصوّر بر این است که به نحوی از اواستفسار شده باشد که چرا شعر تر وتازه نشاط آفرین نمی سرایی واو در پاسخ گفته باشد:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
و مفاد ابیات بعدی در این غزل گواه براین است که شاعر به شاه می گوید اگر انگشتری زنهار از تو دریافت کنم و مستظهر به عنایات تو باشم سر بر آسمان می سایم و به دنبال آن در کمال استغنای طبع و به نحوی که علت کدورت فیما بین نیز بازگو شده باشد می فرماید: ای دل از طعنه و گزند حسود غمناک مباش شاید خبر و مصلحت نهایی تو در این نهفته است و این اشاره یی است به آیه 216 سوره بقره : وَعَسی اَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَعَسی اَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرُّ لَکُم وَاللهُ یَعـلَمُ وَانْتُم لاتَعلَمُونَ . ( چه بسا چیزها که برای شما ناگوار است ولی خیر شما در آن است و چه بسا چیزها که شما دوست داریدو شر وفساد شما درآن است و خدا داناست و شما نمی دانید .) آنگاه شاعر در کمال شهامت بدترین ناسزاها را نثار طرف مقابل کرده و می گوید هر کس از این قلم ایهام ساز من معنای واقعی ایهام آن را درک نکند لاشه حرامی است بی هنر، هر چند که نقاش چین باشد و در این بیت ، عبارت نقشش به حرام طوری انتخاب و جا افتاده است که هم معنای هیکل بی هنر و هم معنای این نقش بر او حرام باد را افاده می کند . این گونه هنر نمایی های حافظ است که کسی را یارای رقابت و برابری با اونیست و سرها را در پیش کلک خیال انگیز او به تعظیم وا می دارد . جالب تر ازهمه درمقطع این غزل پاسخگونه قهر آمیز ، شاعر بار دیگر به شاه شجاع یادآوری می کند که اینطور نیست که من از خصایل وصفات رندی خود دست شسته باشم ، ما همانیم که هستیم وهمان خواهد بود.
با سلام. دوست عزیز آقای امیر وثوقی، تلاش و علاقتون به شعر گفتن رو ستایش میکنم ولی این مطلب شما غزل نیست و اصولا از نظر وزن و قافیه و فرم شعر مشکلات زیادی داره. توصیه میکنم اگر به شاعری علاقه دارید درباره عروض و قافیه مطالعه کنید. امیدوارم به زودی اشعار زیبای شما رو ببینم. با عرض پوزش از همه اساتید گرامی
نظرات خوندم جالب بود لازمه عرض کنم من هیچکدوم از شما دوستان رو نمی فهمم و در نتیجه خودم از برتر از هیچکدوم دوستان نمی دونم و لذا نمی تونم هیچکس از دوستان قضاوت یا نصیحت کنم البته نقطه نظراتتون رو در سطح فهم و شعور خودم فهمیدم و لازم عرض کنم که همانطور که هیچکس نمی فهمم حافظ رو هم نمی فهمم و لازم عرض کنم که حافظ در اینجا بیان حقیقت کرده و نه نقطه نظر و دیگران گفتند که حقیقت بطن هایی داره و در هر بطنی باز بطنی دیگر تا هفت بطن پس کل حقیقت یقینا نمی فهمم ولی نقطه نظر من با توجه به بینشی که دارم اینه که از دید من چون حافظ عاشق خدا بوده و از اونجا که عشق به خدا اثرش جستجوی حقیقت هست و حافظ عاشق حقیقت بوده و معمولا آدم عاقل از چیزی که زیاد دوست داره زیادم یاد می کنه پس حافظ طالب حقیقت بوده و در اینجا حقیقتی که دریافته داره یاد می کنه تا هم اطمینان قلبی خودش بیشتر بشه و هم با دیگران حقیقت رو به اشتراک بذاره و رندانه و با کنایه داره به خودش حقیقت یادآوری می کنه طوری که همه بشنوند و شکل نصیحت به خودش نگیره چون نصیحت خیرخواهی هست و راه بهتر رو و نه لزوما بهترین راه ممکن رو ولی حقیقت کلمه است و بهترین راه ممکن رو نشون می ده و کلمه نقص نداره و کامل و = درست ترین راه رو و معنا رو بیان می کنه با این تفاسیر از اونجایی که در بیان حقیقت ظاهر فریبی نیست و هدف ایجاد اثر مطلوب هست به نظر من منظور از بیان این ابیات با این معانی از جهتی اثر گذاری بدین طریق و رساندن این مفهوم هست که:
کی کاری از دست آدم می یاد وقتی که رنجیده خاطر و از چیزی ناراحت هست و نکته واقعا همینه که اگر می خوای کاری بکنی با ناراحت بودن نمی تونی و نباید ناراحت باشی وخدایا اگر بوسه محبت تو امان من باشه محبوب من همه چی دارم و هیچ چیز دیگه ای نمی خوام و راضیم به رضای تو و برام کافیه پس ای دل از طعنه حسودان غمگین نباش چون شاید اگر بصیرت الهی لازم داشته باشی نفع تو در همین باشه هر کی نمی فهمه این زیبایی رو ( اینجاش واقعا خط سومی من نمی فهمم که منظورش قلم خودش هست که حقیقت رو مثل عطر گل در قالب شعر (گل) با رندی عجین کرده و در درون شعر پنهان کرده یا منظورش قلم خداست که حقیقت رو در وجود گل با مشهور کردنش و گلاب با پرده نشین خلق کردنش عجین کرده و اینو باید از خود حافظ بپرسیم و بس ولی البته به هر حال از دید وحدت هر دوش یکی هست چون یکی هست و هیچ نیست جز او و کلک خیال انگیز حافظ در واقع کلک خیال انگیز خداست ) به هر حال در ادامه می گه یکی قسمتش خون دل بوده از اول و یکیم قسمتش عیش و نوش بوده از اول و حکم خدا از روز ازل همین بوده که گل مشهور باشه و گلاب گمنام و در پرده و البته داره می گه فکر نکنین دارم بی کنایه حرف می زنم نه من همیشه مثل سابق حقایق رو با رندی در شعر عجین می کنم تا برای کسایی که دنبال دونستن حقیقت و اثرپذیری در عمل از حقیقت هستند مثمر ثمر باشه پس با تفکر در شعر من سعی کنید به حقیقت برسید و این شعر رو تنها یک شعر ادبی زیبا تصور نکنید.
در ضمن این رو در نظر داشته باشید که حافظ گلاب بوده و سهمش خون دل و گمنام و در پرده چون گلاب و مشهور نبوده به خود واقعیش چون علم و معرفت و کمال خودش رو ظاهر نکرده و خود واقعی شو رو ظاهر نکرده و با رندی خودش رو یک شاعر نشون داده و نه یک بنده خدا که دارای زبانی از غیب هست و اهل کشف و شهود و مراقبه تا در قالب شعر حقایق رو به اذن خدا به جویندگان حقیقت در زمانها برسونه. و یکجورایی گل گلاب بوده چون در شاعری گل بوده و در بیان اسرار و حقایق گلاب :)
راستی چیزی که کامل نگفتم این بود که در بخش هر کو نکند...:
از جهتی داره به این مفهوم اشاره می کنه که هر کسی که نمی تونه تصور درستی از مفهوم این حقیقت داشته باشه که عشق خدا و بوسه محبت خدا رو به شهرت و ثروت و قدرت باید ترجیح داد و نباید از طعن حسودان و یا خون دل خوردن ناراحت بود و باید راضی به رضای خدا بود و نباید رندی و گمنامی رو کنار گذاشت و نباید از گمنامی با ظاهر کردن شخصیت پنهان از گلاب به گل بدون اراده خدا تغییر وضعیت داد و رندی باید تا قیام قیامت همراه بندگان برگزیده توسط خدا و اهل حقیقت باشه و خلاصه هر کی می خواد باشه، باشه حتی اگر قدرت تصور کردنش درحد صورتگر چینم باشه مجاز به تصور دیگه ای نیست و تصورش، تصور درستی نیست. خوب هر کی می خواد باشه، باشه و خوب حرام یعنی ممنوع و خوب اشاعه نادرستی هم ممنوعه دیگه و واقعا ممنوعه یعنی یجورایی هشدار داده که تلاش بشه حقیقت پیدا بشه و با تصور درست، حقیقت توسط سالکان راه حقیقت دیده بشه تا در پرتو نور این حقیقت سلوک کنند.
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
به نظر من این شعر به خصوص بیت
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
اشاره به تقدیر و سرنوشت انسانها دارد.جام می کنایه از خوشیها و راحتیها و خون دل کنایه از تیره بختی و غصه ها دارد که اشاره شده به هر کسی یکی از اینها داده شده و این قسمت و تقدیر انسان است.و در بیت
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
بازهم به این اشاره دارد که زیبا رو و مشهور و دیگری همیشه در پس پرده و ناشناس است
در این اشعار نشان میدهد که حافظ علیه الرحمه به جبر اعتقاد کامل داشته و هیچ گونه اشاره به آن آیه دوستان گفتند ندارد چنانچه از شعری که میگوید جام می و خون دل هریک به کسی دادند *** در دایره قسمت اوضاع چنین باشد یعنی خداوند وقتی همه چیز را قسمت کرده به کی جام می داده به یکی خون دل و کارش هم نیمشود کرد چون اجباراً به او داده شده
عاطفه نوشته:
سلام. وقت همگی بخیر. من میخواستم معنای این بیت رو بدونم. ممنون میشم کمک کنید.
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
معنای این بیت این است:
هرکسی که این نقش زیبایی طبیعت را که خداوند ترسیم کرده است و این نقاشی خیالانگیز را نفهمد و درک نکند ولو صورتگر ماهیر باشد و نقاش چیره دست باشد بازهم این نقش و نصویری که صورتگری کرده و زحمت که کشیده عبث و بیهوده است
به نام او
ظاهر قضیه اینطور می نماید که حافظ این غزل را برای شخصی سروده باشد(به گفته دوستان شاه شجاع) و منظور او از حسود نیز اطرافیان این شخص (باز به گفته دوستان شاعری کرمانی ) بوده باشد ولی همانگونه که در بیت آخر تاکید کرده نباید اینگونه اندیشید که او رندی را (عرفان)در نظر نداشته است بلکه عمق مطلب او همیشه عرفانی بوده و هست .
بنابراین:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
هنگامی که خاطر حزین است در دیدگاه عرفانی زمانیست که غم فراق یار در شخص عارف به اوج خود می رسد و از یار طلب عنایت می نماید .
عنایت یار کلامی است که بر زبان شاعر جاری می گردد و باعث طرب و شادی او شده و غم ها را می زداید. در این معنی رازی نهفته است که طریقه جلب عنایت را آشکار می گرداند و حقیقت مطلب این است و بس.
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
در این زمان عنایت بیداربودنی به من ارزانی می گردد که ارزش آن به اندازهء صد ها برابر توانایی های سلمان است .
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
غم به دل راه مده از عدم درک معانی توسط آنان که در دل مرض دارند زیرا که شایسته آنست که حقیقت خیر و خوبی را که در پس این فرآیند است را مشاهده کنی و در نظر داشته باشی.
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
هرکسی که حقیقت این فرآیند باشکوه را نتواند درک کند تمامی تصوراتش غلط خواهد بود اگر چه که در دنیای ظاهری برای خود کسی بوده باشد.
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در دنیای ظاهری است که اینگونه به نظر می رسد عده ای در رفاه و شادی هستند و عده ای در بیچارگی و محنت می باشند در صورتیکه حقیقت پشت این ظواهر را نمی بینند.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
در ازل این تدبیر بکار رفته که انسان با اینکه دارای جان است ولی آنرا درک نمی کند تا زمانیکه از جان بگذرد و جان جان (روح) را دریابد که آنچه که توسط جان جانان(خداوند) خریداری می شود جان جان (روح) است که کامل شده و لایق عرضه کردن می باشد.
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
حافظ از اول تا به آخر رند و عارف بوده و خواهد بود پس گمان دیگری نبرید.
سواد بنده در حدی نیست که بتوانم در مورد این غزل ،
کلامی عرضه کنم که به درد سروران گرامی بخورد .
لذا به همین چند خط اکتفا می نمایم .
تقریباً کاملترین نظری که بین نظرات گرامیان دیدم ،
نظر جناب آقای « رضا » می باشد که هم مبسوط بود و هم جامع .
البته منظورم این نیست که بی نقص بود .
اما از همه بهتر بود .
برخی نظرات هم ، بیشتر تخیلات بودند تا نظر .
برخی از بزرگواران نیز شعر حافظ را با اصول کافی و بحارالانوار و رسالۀ
فلان شیخ اشتباه گرفته و افاضات فرموده اند .
شعر یک هنر است . هنری که هر کسی قادر به انجامش نیست .
و تأویل و تفسیر شعر نیز ، هنری است که هر کسی را جایز نیست .
البته سعی و کوشش در ورود به مبحثی و اعلام نظر در آن مورد ،
نشانی از جرأت است که قطعاً بنده چنین جرأتی را در خود نمی بینم .
ولی دلیلی هم نمی بینم در صورت داشتن جرأت ، تخیلات خود را
به پای شعر حافظ بنویسم و آن را تأویل و تفسیر بنامم .
و در آخر :
از همۀ سروران و گرامیان که اظهار نظر فرمودند تشکر و قدر دانی
میکنم .
کی شعرِ تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته ازاین معنی گفتیم و همین باشد
حافظ غزلِ زیبا و عارفانه خود را با مثالی شروع میکند که این مثال تنها یک نکته از آن معانیِ گسترده ای را در بر میگیرد که موردِ نظر است و شاملِ دیگر امورِ انسان نیز میگردد، همین باشد یعنی تو خود حدیث مفصل بخوان از این مُجمَل که تمامیِ قصه همین است ، شعرِ تر شعری را گویند که آبِ زندگانی در آن جریان داشته و موجبِ اندیشیدن و تعقل در مخاطب گردد، تعقلی که سرانجام به نشاط و شادیِ درونی منجر میگردد با این تعریف، ذهن یا خاطری حزین و غمگین که خود دردمند است چگونه می تواند چنین شعرِ تری برانگیزد که برای مخاطب شعف و شادمانی را به ارمغان آورَد؟ بطورِ قطع شعرِ تر از خاطری با طراوت و شاداب تراوش می کند و حافظ خود به مراتبِ عالیِ معرفت دست یافته که چنین شعر و غزلهایِ تر و تازه ای را سروده است، غزلهایی که میتوانند خاطرِ دیگران را نیز شادمان نموده و ِآنان را از حُزن و غم رهایی بخشند اما یادمان باشد که این عدمِ تواناییِ خاطرِ حزین در سرودنِ شعرِ تر فقط یک نکته از آن معنی ست، پس انسانِ حزین در هیچ یک از امورِ زندگی خلاقیتی نداشته و یا کاری را با نشاط و انبساطِ خاطر انجام نمی دهد. اما باید دید خاطرِ حزین چگونه خاطری ست؟
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار
صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
لعل علاوه بر معنیِ گوهر که با نگینِ انگشتر نیز تناسب دارد، قرمزیِ لبِ معشوق را بیان می کند و لعلِ تو اشاره دارد به سرخیِ لب که بوسیدنش وصال را تداعی می کند، انگشتریِ زنهار یعنی امان نامهٔ شاهی که ایهامی به معنای حذر و پرهیز دارد که در اینجا یعنی امان نامه ای که از جانبِ زندگی یا خداوند به انسانِ پرهیزکار می دهند، پس حافظ در ادامه بیت قبل علتِ حُزن و غمگینیِ خاطرِ را حرص و خواستنهایِ بی حد و مرزی میداند که عدمِ دستیابی به این خواستهای دنیوی و بیرونی نتیجه ای جز حُزن و غم برایِ انسان در بر ندارد، و تنها بوسیله باز یافتنِ انگشترِ گرانبهایِ زنهار و پرهیز است که او می تواند بار دیگر به جایگاهِ سلیمان و پادشاهیِ خود دست یابد و این زنهار و پرهیز که منجر می شود به امان نامهٔ شاهی بدست نمی آید مگر با لعلِ لبِ حضرتِ معشوق یا وصالش و یا نوشیدنِ شرابِ عشقی که همان جریانِ آبِ زندگی ست، پس از باز یافتنِ انگشتریِ زنهار است که صدها مُلکِ سلیمان در زیرِ نگینِ این انگشتری خواهد بود، یعنی انسان سلیمان و پادشاهِ مُلکِ خود گردیده و بر تمامیِ ابعادِ وجودیِ خود که می تواند تا بینهایتِ خداوندی گسترده باشد احاطه می یابد، بیت همچنین تلمیح دارد به دزدیدنِ انگشتریِ سلیمان که نمادِ حضور یا انسان است توسطِ دیوِ درون .
غمناک نباید بود از طعنِ حسود ای دل
شاید که چو وا بینی خیرِ تو در این باشد
طعن یعنی زخم زدن و حسود کسی ست که حسادت می ورزد بر انسانی که انگشتریِ خود را بازیافته و همچون سلیمان صدها مُلک و سرزمین زیرِ نگینِ انگشتریِ حضورِ او قابلِ مشاهده است یا درواقع کلِ کائنات گوش به فرمانِ او می باشند، پس حسودِ تنگ نظر طعن و سرزنشِ خود را نثارِ چنین انسان یا سالکِ راهِ معرفت می کند و حافظ میفرماید او نباید از این طعن و سخنانِ منفی نا امید گردد و بی اعتنا به نیشخند و تمسخرهایِ حسود به کارِ خود در رصدِ مُلک و ابعادِ وجودیِ خویش ادامه دهد، شاید اگر او بازبینی کند ببیندکه حتی خیر و مصلحتی در این حسادت ها نهفته که فقط خداوند از آنها با خبر است. اما معنای فوق ظاهرِ قصه است چرا که معنایِ دیگرِ حسود همان رقیب یا منِ ذهنیِ انسان است که همواره در حالِ زخم زدن به خویشِ اصلیِ انسان است، این حسود می تواند پیوسته با طعنِ خود انسان را ناقص جلوه دهد تا او زنهار و پرهیز از کف داده و با افزودنِ چیزهای این جهانی بر خود گمان و پندارِ کمال یابد.
هر کو نکند فهمی زین کِلکِ خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگرِ چین باشد
کِلک در اینجا یعنی قلمِ آفرینش خداوندی که سه بیتِ فوق خلاصه ای از تدبیرش در صنعِ هستی و جهان است، کِلک و قلمی زیبا و سحر انگیز که خیالِ شاعری چون حافظ را می انگیزد تا شعری چنین تر بسراید، در مصراع دوم هر انسانی که در جهان آمده، نقشی می زند، یکی نقشش فقط پدری ست و دیگری نقشِ مادری را ایفا می کند در حالی که نقش های دیگری چون معلمی، استادی، هنر و پیشه وری، یا نقش هایی مانندِ سیاست ورزی و دستیابی به پست و مقام را نیز در مدتی کوتاه بر بومِ زندگیِ خود می زند و می رود، پسحافظ می فرماید هر کس که به این جهان می آید اگر فهمی از این کِلکِ آفرینشِ خداوندی نکند و خود را تسلیمِ کِلکِ او نکند تا آنچه را شایستهٔ انسان است بنویسد، پس اگر در زدنِ نقش های خود در جهان مهارتی مانندِ صورتگرِ یا نقاشِ چین را هم داشته باشد (که ماهر ترین نقاشانِ جهانند)، باز هم نقشش به حرام خواهد بود، یعنی نقشهایی را که در طولِ هفتاد یا هشتاد سال عمرِ خود زده است هیچ ارزشی ندارند، نه آثارِ هنری و کتاب هایی که نوشته است و یا صنایعی را که کشف و اختراع کرده و یا فرزندانی را که پرورش داده است، همهٔ این نقش ها نقشِ بر آب هستند. در نقطهٔ مقابل اما اگر این نقشی که از کِلک و قلمِ خداوند بر صحیفه هستی نقش بسته و خلاصه اش حقیقتِ وجودیِ انسان است را فهم کند و بپذیرد که هم او برترین و یگانه نقاشِ جهان است، پس نقشهای انسان به حرام نخواهند بود و برای شخصِ وی یا اطرافیان و حتی بشریت نیز مثمرِ ثمر واقع خواهند شد.
جامِ می و خونِ دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در ادامه بیتِ قبل میفرماید زندگی بر مبنایِ اینکه ما انسانها از نقش هایِ خود طلبِ سعادتمندی داشته باشیم یا نه، به ما بازتاب می دهد، یعنی اگر از ثروتِ خود فقط بمنظورِ برطرف نمودنِ نیازهایِ ضروریِ خود و کمک به دیگران برای اشتغال زایی و دستگیریِ غیر مستقیم از انسانها استفاده کنیم زندگی به ما جامِ مِی می دهد، اما اگر بخواهیم ثروتِ خود را در جهتِ فخر فروشی و خود برتر بینی بکار گیریم و به این صورت از آن طلبِ خوشبختی کنیم، زندگی آنرا به خونِ دل و درد مُبَدَل می کند، همچنین است نقشِ همسری که اگر او را در مالکیتِ خود دیده و پیوسته در کنترل و اراده خود بخواهیم دچارِ خونِ دل و غم و حُزن خواهیم شد و اگر او را جسم نبینیم و بر عکس با دیدنِ جلوه زندگی یا خداوند را در او، وی را جانِ برگرفته از جانان تشخیص دهیم بدونِ شک جامِ میِ در ما جاری می گردد و از اشک و آه و درد و خون خبری نخواهد بود، همچنین نقش هایِ دیگری که برایِ خود در جهان قائلیم بستگیِ کامل به نگرشِ ما به آن نقشها داشته و زندگی یا خداوند بر این مبنا جامِ می یا خونِ دل را بینِ ما تقسیم می کند و قانونِ دایره قسمت اینچنین است، به تجربه نیز در پیرامونِ خود می بینیم کسانی را که ثروتمند هستند و دارایِ خانواده و همسر هستند اما پیوسته خونِ دل خورده و در غم و درد بسر می برند، و دیگرانی هرچند در اقلیت هستند که شبیهِ همین داشته ها را در اختیار دارند اما از جامِ می برخوردار بوده و در آرامش و خوشبختی از زندگیِ خود لذت برده و با عزتمندی و با خاطرِ شاد زندگی می کنند و این همه قسمتی خود خواسته است و نه جبر و محکومیت به خونِ دل خوردن در این جهان.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری ، وان پرده نشین باشد
سپسحافظ به این مطلب مهم اشاره دارد که هر باشنده ای را در این جهان غایت و منظوری است و رسیدن به هشیاری و زنده شدن به اصل خود و ثمر هر چیزی بر وجود مادی ماقبل خود ارجحیت دارد و در اینجا مثال گل و گلاب را آورده است و هدف نهایی گل همان تبدیل شدن به گلاب است . مولانا مثال روغن بادام و بادام را میآورد :
اگر چه روغن بادام از بادام می زاید ☆ همی گوید که جان داند که من بیش از شجر باشم
پس گُل هشیاری جسمی یا بعد جسمانی انسان و گلاب هشیاری جان خدایی انسان است . انسانها به اشتباه گل وجود جسمانی خود و دیگران را به عنوان شاهد بازاری یا آن زیباییِ ظاهری که در بازار می بینند مورد توجه قرار داده و گلاب یا اصل خدایی انسان را که پرده نشین است نمی بینند، و همه این بزرگان در صدد هستند به انسان یاد آوری کنند هدف نهایی خلقت انسان زنده شدن به اصل خدایی خویش میباشد و این جسم و فرم یا شاهدِ بازاری ما تنها ابزاری برای رسیدن به هدف نهایی میباشد و آن هنگام که انسان به اصل خود زنده گردد ناگزیر تبدیل به شاهد واقعی شده و در ویترین زندگی به آن بالیده ، آن را در معرض دید می گذارند و البته میدانیم همانگونه که تبدیل گل به گلاب را فرایندی دشوار پیش روست تبدیل انسان به اصل پرده نشینِ خود نیز مستلزم مرارت و سختی های خود میباشد که انسان با کار مداوم بر روی خود و با لطف و عنایت خداوند به این مهم دست خواهد یافت همانطور که عرفا به آن رسیدند و باز هم بنا به قول حافظ : فیض روح القدس ار باز مدد فرماید / دگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد، برنامه گنج حضور استاد پرویز شهبازی را برای شناخت بیشتر اندیشه های این بزرگان راهگشاست بویژه برنامه شماره 663 که به تفصیل این غزل زیبا را تفسیر و معنی میکنند .
آن نیست که حافظ را رندی بِشُد از خاطر
کاین سابقه پیشین تا روزِ پسین باشد
حافظ بمنظور رفعِ شائبه جبری بودن بواسطه آن دایره قسمت و این حُکمِ ازلی که برداشتِ خطا از این دو بیت میتواند به انفعالِ انسان انجامد در بیتِ مقطع غزل می فرماید گمان مبرید که رندی و عاشقیِ او با این گمانه زنی ها از خاطر میرود، چنین نیست و این عشق که سابق است و از الست تا واپسین روزِی که جهان ادامه دارد از خاطرها و بویژه از خاطرِ عاشقی چون حافظ محو شدنی نیست، الست را بدلیلِ اینکه در زمان نمی گنجد سابقه پیشین نامیده است و تا دنیا پابرجاست نام و اصلِ عشق و رندی نیز ادامه دارد و تا واپسین روزِ هستی عاشقان و رندان در کارِ عاشقی خواهند بود.
درود خدمت همه ی دوستان عزیز
بنده تمام حاشیه هارو خوندم و خطاب به بعضی از دوستان باید بگم: دوست عزیز شعرای ما با کسی تعارف نداشتند. اگر حرفی از می و میخانه و مستی میگن پس همین بوده. چرا شعر هایی که هیچ ربطی به امام ها و پیامبران نداره رو ربط میدین؟
این می چه حرامیست که عالم همه زان میجوشند؟ یکدسته به نابودیه نامش کوشند
"آنان که بر عاشقان حرامش کردن خود خلوت از ان پیاله ها مینوشند
ماجرای علامه جعفری و تفسیر غزلیات حافظ
حسن جعفری پسر برادر علامه جعفری نقل می کنه:
علامه جعفری تو جمع خانوادگی گفته، جوان که بوده می خواسته
کتاب غزلیات حافظ رو تفسیر کنه.
مدتها با خودش کلنجار می رفته، اما نمی تونسته.
یک شب که غزل:
(کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد)
رو می خواسته تفسیر کنه، هرکار می کنه نمی تونه، اعصابش بهم می ریزه،
دورکعت نماز می خونه و از خود حافظ مدد می خواد.
خوابش می بره، نزدیک صبح حافظ به خوابش میاد و میگه:
تو نمی تونی کتاب منو تفسیر کنی، نشونه شم اینه که من فقط از این غزل،
چند بیت رو برات تفسیرمی کنم که بفهمی این شعر رو برای چی سرودم.
حافظ میگه منظورمن از:
جام می،
جام زهریست که به امام حسن (ع) خوراندند،
و خون دل،
خونیه که امام حسین (ع) رو ازش سیراب کردن،
و منظور من از:
شاهد بازاری،
سر امام حسین (ع) بود که بر سرنیزه در بازار گردانده شد،
و پرده نشین،
حضرت زینب (س) که در قل و زنجیر بود.
حسن جعفری در ادامه میگه:
عموم (علامه جعفری) صبح که از خواب بلند میشه،
از تبریز ماشین دربست می گیره میره گیلان،
اونجا قایق می گیره میره وسط دریا و تمام تفاسیری رو که،
بر روی اشعار حافظ انجام داده، می ریزه وسط دریا و
دست از تفسیر می کشه.
با درود
بیت اول اگر این باشد در معنا صحیح تر نیست:
کی شعر طرب انگیزد، خاطر که حزین باشد
یک نکته در این معنی، گفتیم و همین باشد
با سپاس
در کار گلاب و می، حگم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد
سلام بر همه دوستان
تا جایی که عقل حکم میکنه، بهترین تفسیر رو جناب صالح داشتند که نهایت تشکر رو دارم ازشون چون خود بنده در نگاه اول قادر به فهم کامل شعر نبودم.
ارتباط بین دو بیت "جام می و خون دل" و "گلاب و گل" کاملا روشن و واضخ هست و به راحتی میشه مفهوم وجود بی عدالتی ازلی در جهان رو دریافت از نظر حضرت حافظ.
چیزی که تقریبا به روشنی به نظر می رسد این است که حافظ در اکثر اشعار «جبرگرایانه» خود در حال ریشخند عقاید جبری اشعریون است که قشر متعصیب و متشرع جامعه را شکل می دادند و شدیدا جبرگرا بوده اند. در مقابل معتزله قشر روشنفکر آن دوره را شکل می دادند که معمولا هم با دربار و اهل سیاست ساخت و پاخت نداشتند و "آزادمرد" بودند. اینجا ابیات جبری همه کنایه است به زاهدان پرده نشین، و اینکه این سرنوشت آنهاست که همیشه در پرده به مجاهده و خوردن خون دل پبردازند و از سویی این نیز سرنوشت مقدر حافظ و هم مشربان اختیاری و ازاد اوست که نصیب شان جام می، جلوه گری و هنرنمایی باشد.
این نکته معمولا مغفول واقع می شود. حافظ در اشعار اختیاری خود کنایه نمی گوید، اما ابیات جبری او همه کنایه به اشعریون است و بس.
سلام.بدون شک فونداسیون و زیربنای اشعار حافظ، قرآن است. در تفسیر آیات مبارکه قرآن باید دست به دامان احادیث معتبر رسیده از اهل بیت عصمت و طهارت شد.شاهراه ورود به عرفان و رسیدن به مقام فناالی الله، اهل بیت عصمت و طهارت می باشد.آنانی که ازاین راه منحرف شوند، هرگز به مقصد نخواهند رسید.خلوصی که در اشعار خواجه شیراز به چشم می خورد ناشی از ارادت خالصانه ایشان به حضرت ختمی مرتبت(پیامبرگرامی اسلام)و
اهل بیت ایشان، بدور از تعصبات مدهبی می باشدو این خود حاکی از آزاد اندیشی ایشان می باشد.حافط در سایه قرآن به اصل حقیقت پی بر ده است و با تکیه بر این اصول به غزل سرایی پرداخته است.
بنظر حقیر پرده برداشتن از لفظ موجب پیدایش معنا میشود و معنا لذت بخش است از این حیث که آدم لفط شناس میشود
گلاب در واقع معنای گل است
معنای گل این است که بوی گلاب ناب بهتر و ماندگار تر از گلاب است
منظور حافظ این است که آن بوی زودگذری که با پژمردن گل ازدست میرود در واقع ذات او چنین است و در ازل برایش چنین خصوصیتی قرار داده اند و از این سو هم گلابی که درشیشه میرود وزندانی باشد این حکم هم برای گلاب صادر شده است
دراین میان هم یک تناقض یا پارادوکسی هم دارد بیان میشود
که گل باید بخندد تا ببوید و گلاب باید به زندان برود تا ببوید
اگرچه هر دو بو از یک منشا است
حافظ در این راستا اشاره ای دارد به زندگی انسان که مرده یا زنده اش فرقی ندارد باید ببویی و در هر دو حالت ببوی و عطربیفشانی
سعدی دردقالب دیگری بخود"هی " میزند ومیگوید
سعدیا مرد نکونام نمیردهرگز ....
درکارگلاب وگل حکم ازلی این بود...کاین شاهدبازاری وان پرده نشین باشد..به ضمایرتوجه فرمایید..کاین ...گلاب ...وان ...گل
پس شاهدبازاری گلاب است وگل درپرده وپرده نشین
درعالم معنا وظاهرهم اصولا گل پرده نشین است واین گلاب است که دربازارفروش می رود.
@ادروک
جناب ادروک، البته به نظر میرسد مصرع "ای مه من، ای بته چین، ای صنم" که جناب علی اکبر شیدا فرمودند، "بت چین" نیست؛ بلکه "بته چین" است به معنای بوته چین! کسی که بوته گل و ریحان و چمن میچیند!
این شعرم به خدا و پیغمبر ربط دادین؟؟؟
واقعا چرا؟ چرا حافظ رو همینحوری نمیخونین و لذت ببرین حتما باید تفسیر هم بکنید علمای گرانقدر!!
بنظر من نباید دردرک معنی شعر به سمت پیچیدگی ها رفت و اصلا زیبایی اشعار حافظ همین است که مردمان مختلف با درک و علم متفاوت در طی قرن ها همچنان می توانند با این اشعار ارتباط پیدا کنند. بیت اول حرف دل یک انسان دلگیر است که خیلی ساده بیان شده که این دلتنگی و دلگیری حتی باشعری تازه هم برطرف نمی شود . ( حتی شاید برای خود ما پیش آمده که وقتی دلگیر هستیم هیچ ترانه شاد و حتی خواندن مطلبی شاد دلمان ا شاد نکرده است ) در بیت سوم باز سخنی در جهت دلداری دادن به خویش است : غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل ...بیت چهارم باز هم دلیلی دیگر برغمناک نباید بودن چرا که در دایره قسمت به همه یکسان داده شده است هم خون دل قرمز است و هم جام می ولی باید دانست که حافظ با رندی تمام تناقض این دو را به تصویر می کشد آن چه می کند و این چه میکند . خون دل جگر می سوزاند و جام می سرمست و شاد...
ودر بیتت بعد نیز می گوید گل و گلاب که حتی هر دو از یک خانواده هستند هر دو خوشبو ولی یکی در سرباز فروخته می شود ولی دیگری برای اینکه عطرش حفظ شود در پس پرده و بدون اینکه نوری به آن برسد نگهداری می شود....
با تشکر از گرداننده یا گردانندگان گنجور عزیز . فقط خواستم تشکر کنم از رضا عزیز که به نظر حقیر برترین و کاملترین دیدگاه و تفسیر رو درباره اشعار حافظ در اکثر حاشیه های اشعار گنجور مینویسند . سعادت ندارم شخصا از ایشان تشکر کنم امیدوارم این عرض ادب حقیر رو ببینند
با سلام، بنا به تحقیق حقیر و اینکه وزن مصراع اول گویای اوزان باقی غزل است، و همچنین در پر معنی تر شدن مصراع اول بجای کلمه ** تر ** از کلمه ** طرب ** حضرت لسان الغیب استفاده نموده اند، واینکه کلمه ** تر ** در طول این چند قرن به اشتباه در بعضی از دیوان لسان الغیب نوشتار شده، دلیلی بر صحت آن نیست.
با ارادت، حمید مهرگان
تفسیر ها دوستان قشنگ و گاهی نزدیک به حقیقت.
اما و اما تا نشوی خاک درش در نگشاید به رضا
این ابیات دروس مراحل طریقت عرفان است که درک حقیقت آن نیازمند اهل طریق بودن هست.
یعنی در واقع داره می گه که در مسیر طریقت، یه نفر باید گل باشه و یک نفر گلاب یک نفر رو بهش جام می میدن یک نفر را بهش خون دل هرکدام یک امتحان است و یک درس و مهم ترین نقطه رضا بودن از اون داده الهی . در مصرع اول داره میگه وقتی که ناراضی باشی کی میشه که بتونی تراوش ها و آگاهی های عرفانی داشته باشیم یعنی وقتی که ناراضی باشیم نمی تونیم به مقامات بالاتر برسیم و بعد خودش میگه یک نکته گفتیم از این معنی. من به شخصه با این غزل یکی از در های معنوی و گره های معنوی برام گشوده شد
شما اگر نگاه کنید در این بیت هم در بیت های بعدی هم به این نکته اشاره می کنند که اگر حسود و غیره هم اطرافتون زیاده شما از کجا می دونید که این شاید نشانه ای باشد و خیر شما در این باشد و در کل به این نتیجه یکی از دوستان گفتند جبر و و رضامندی از مسیری که خدا در راهت قرار داده یکی از مقامات عرفانی است رو گوشزد میکنه که به اون مقام مقام تسلیم و رضا گفته میشه و مخصوصا دمای که در مسیر خیر حرکت می کنند
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
بسیار زیبا سروده است حضرت حافظ
جا دارد از خسرو آواز موسیقی اصیل ایران جناب استاد شجریان یادی کنیم و برایشان سلامتی کامل از درگاه خداوند خواستاریم
گوش دادن به این غزل با صدای استاد روح ادم و جلا میده
گل در شعر حافظ منظور همان گل محمدی خودمان است که از آن هنوز گلاب میگیرند و دیگر گلها دارای اسم هستند مثل نسترن و نسرین و زنبق و بنفشه و ...
گلاب محصول گل است ولی حکم ازلی این است که گل دیده نشود ولی گلابی که از گل گرفته میشود در بازار در معرض دید و عرض اندام است و کسی از گل بیچاره که پشت این ماجرا است یاد نمیکند.
ضمنا به یاد داشته باشید در زمان حافظ گل فروشی نبوده که گل رو بخواهند در بازار عرضه کنند و مردم بخرن ببرن خونه
احسنت بر شما. کاملا موافقم. نمیدونم چرا بعضی دوستان موضوع گل و گلاب رو دقیقا برعکس تفسیر می کنند در حالی که شاعر منظورش رو واضح گفته
درودهای بیکران خدمت شعر دوستان و سالکان راه
بنده در این شعر همه ی نظرها را خواندم و بسیار سپاسگزارم از تمامی دوستان
معنی هر شعری پیوسته جلو میرود و تا اگر بیت اول شعر صحیح معنی نشود و به ادارک کامل آن نرسیم خواندن بیت های دیگر تاثیر گذار نخواهد بود معانی حافظ بسیار بسیار قدرتمند و پر مغز و نغز است.
میشود گفت که حافظ در همین بیت اول شاهکاری اراعه کرده که حتی اگر انسان به معنی واقعی آن پی ببرد و از جان و دل به گفته حضرتشان عمل کند دیگر نیاز به معانی دیگر نیست کل گفته های حافظ در درون ایشان معنی میشود خواجه در بیت اول فرموده
کی شعر تر انگیزد خاطر چو حزین باشد؟
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
این یعنی چه؟ که گفته یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد؟ بسیار بسیار حرف بزرگی هست و جای بسی تامل است حافظ به آسانی کل معنی عرفان و سیر و سلوک را در همین بیت خلاصه کرده ایشان میفرماید چگونه شعر تازه از تو انگیزد و بالا بیاد وقتی که تو پر شده از غم و اندوه هستی همین ابتدا باید دانست که شعر تر منظور طبع شعری نیست شعر تر همان زندگی طبیعی و ذات حقیقی ماست که همواره در لحظه اکنون شاد و خرم و تازه است زندگی خودش یک شعر است که اگر ما خوش و شاد باشیم هر عملی را انجام دهیم عین شعر تازه ای جلوه خواهد کرد و خیر و برکتی در آن خواهد بود و اگر اندوه گین باشیم در فکر غم و اندوه غرق شده و دیگر شعر تر و عمل تری از ما نمی انگیزد و هر عمل ما باعث خرابی خود و آسیب به اطرافیان خواهد بود سبب عرفان و آموزه های دینی همه بر این است که انسان را به شادی لاینقطع که حالت طبیعی انسان است وصل کند و حافظ با جرات تمام میگوید یک نکته از این معنی یعنی از معنی سیر و سلوک گفتیم و همین باشد یعنی کل حرف در این است که تو باید شاد باشی ولی این شادی که حافظ میفرماید شادی بی سبب است که از اظافه شدن چیزها حاصل نمیشود یعنی از اظافه شدن پول و مقام و ثروت و این چیزها مادی نیست که همش زوال پذیر است بلکه از کم شدن وابستگی به این موارد است که در حال بینیازی به این شادی دست پیدا خواهیم کرد و شعر تر تنها در این زمان به زندگی ما خواهد آمد وقتی انسان بینیاز شود دیگر کل کیهان آن اوست و در حال گدایی ثروتمندی جز او نیست چرا که جزع را فدای کل کرده و در عین حال با کل به وحدت رسیده و به کل دست یافته و در بینهایت او غرق گشته چرا که دیگر او نیست شده و فنا شده و در زمان نیستی خود انسان هست که حجاب برداشته خواهد شد و هستی کل یعنی خدا یا خرد زندگی همراه با شادی بی سبب سرازیر زندگی وی خواهد شد.
با سلام خدمت تمام دوستان، مقام شاهد بازاری بالاتر است یاپرده نشین؟
دوم کدام یک بدون دیگری هست؟
به نظر من جام می و خون دل در معنی یکی هستند تفاوت در ظاهر است هردو در نهایت به سرچشمه می رسند یکی با یک دم و بازدم به روشنی می رسد ویکی با ازدست دادن یک عزیز، به میزان هوشیاری ما بستگی دارد کی شعر تَر انگیزد خاطر که حزین باشد، کی گل به گلاب تبدیل می شود زمانی که گل پر پر شود، نکته ای که حافظ در مصراع دوم بیت اول گفته تسلیم در برابر اندوه و خون دل که او را به جام می، می رساند
استاد شجریان با آهنگ سازی استاد گرانقدر زنده یاد مشکاتیان به زیبایی هر چه تمام تر در آلبوم استان جانان این شعر رو اجرا کردند، به همه ی عزیزان توصیه میکنم این آلبوم رو با دقت گوش بدند.
به نظر بنده مراد حضرت حافظ اینست که هرکس که خداپرست و خداشناس حقیقی باشد از درک صفات و زیبایی های الهی به آکاهی و جرخش الهی میرسد و گرنه مثل اینست که تنها فقط بتی را میپرستد.
در مورد مصراع بیت دوم : از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار.
لعل که در این بیت مطئمناً استعاره از لب است، با دیدن این کلمه بلافاصله بوسه در ذهن مخاطب تداعی میشود؛ ولی به نظر میرسد در این بیت لعل لب ارتباطی به «بوسه» نداشته باشد و با توجه به فضای حاکم بر شعر که ناراحتی حافظ از منتقد سرزنشگر را القا میکند، وی از لب منتقد خود و سخنان توام با سرزنش او در امان نیست و اگر بتواند از انتقادات منتقدان حسود در امان باشد ، به اندازهای خوشحال خواهد شد که گویی صد برابر ملک سلیمان را به او دادهاند.
این هم نظری است و چون دیگر عزیزان فاضل به این مورد اشاره نفرموده بودند. بیانش را خالی از فایده ندیدم.
گل نماد صورت و ظاهر است. که در بازار شاهدی میکند و عمرش کوتاه است. گلاب نماد معنا و باطن ماندگاری است که در پشت پرده اسرار پنهان است و هرکسی به اندازه ی فهم خودش به آن دست پیدا می کند.
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
این نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کان سابقه پیشین تا روز پسین باشد
حافظ
سلام
در بیت در کار گلاب و گل..
به نظر من زیبایی گل بصری بوده و به چشم میاد
ولی گلاب زلال بشکل آب است و از طریق بویایی ویژگیش مشخص میگردد بدون اینکه دیده شود
خیلی دوست داشتم معانی این شعر رابدانم متن بیشتر دوستان را خواندم اما آنچه که با حقبقت نزدیکتر بود تفسیری بود که جناب صالح فرمودند. من هم فکر می کنم به حقیقت شعر تفسبر ایسان نزدیکتر است اما از آن مفسری که درخواست نمودن تفسیر جناب صالح حذف شود باید بگویم برایشان متاسفم.
شعر زیبای حافظ دارای مضمون اصلی جبر و قسمت است
حافظ در بیشتر شعرهایش جبریست در این غزل ایشان معتقدند سرنوشت هر کس ازلی و ابدیست و رد خور ندارد
گلاب که آب وجود گل است از شیره جان گل است برای پرده نشینان و در کنار آنانست اما گل که مادر و بجود آورنده گلاب است بعنوان یک کالای بی ارزش با التماس بمردم فروخته می شود آنهم با دستانی فقیر یا اینکه جام می راهم به فردی مخصوص دادن و خون دل راهم بیک آدم بخت برگشته و تا بوده چنین بوده اما حافظ فرق دارد ایشان همیشه رنده و آنهم تا قیامت بازهم این قول را بخودش از سر جبر می دهد حافظ وقتی دستش به آرزوهایش نمی رسد سراغ قسمت می رود و حکم ازلی ؛ در صورتیکه خوانندگان عزیز اگر چنین بیندیشند همیشه در سکون خواهند بود این تفکر با روش شیعه که انسان را مختار می داند منافات دارد اما یک نکته مثبت در بیت:هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
این است برای اینکه در این پیچیدگی دقت شود از کلک و قلم خیال انگیز صحبت می کند که با صورتگری فرق دارد کلک خیال انگیز خصلت شعر حافظ است خصلت هنر است و شاید مشخصه ی هنر که بسیار از صنعت بالاترست حتی اگر صورتگر چین باشد
صورتگران چین هنر مند نبودند بلکه کپی کاران ماهری بودند که تولید انبوه می کردند اما کارشان خیال انگیز نبود شعر حافظ با اینکه جبری و نا امید کننده است اما هنرست اما خیال انگیزست شما باید دقت فراوان صرف کنید و بفمید که حافظ هم قسمتی ازلی دارد و آن رندیست
با سپاس از گنجور
چه عجیب غریب معنی کردین حرف دلهای زیبای حافظ رو.
زندگی برآمده از قسمت هست. عده ای در زندگی فقط شادی و نعمت نصیبشون میشه؛ فقط جام می . عده ای هم از ازل تا ابد باید پرده نشین باشن. با اینکه استحقاق شاهد بازاری بودن رو دارن؛ ولی قسمت اینه که فقط خون دل بخورن. از عجایب روزگار اینه که گلاب مدیون گل هست؛ اصلا بودنش رو وامدار گله. اما این چله نشین و آن خفا گزین. آه حافظ آه حافظ
با سلام خدمت حافظ دوستان خوس قریحه . با توجه به اینکه حافظ از لفظ این استفاده می کند مشخص است که منظور از شاهد بازاری گل است و منظور از پرده نشین گلاب است و لف و نشر مشوش زیبایی به کار برده . ممنون از توجه شما .
سلام،شاید دوستان ب بنده خرده گرفته و بیشتر از ان گفته مرا غلط بپندارند.از نظر من این غزل تفسیر سوره یوسف است.یادمان باشد خواجه با قران ارتبات مستقیم دارند.
صفت تر برای شعر را در جهار مقاله نظامی عروضی هم دیده ام و داستان آنکه چون فرخی سیستانی قصیده ای بساخت با مطلع:
با کاروان حله برفتم ز سیستان
با حله تنیده زدل بافته زجان
روی بدرگاه چغانیان نمود وقصیده را به خواجه عمید اسعد کد خدای امیرعرضه کرد.خواجه که مردی فاضل بود شعررا دید تر وعذب وخوش واستادانه.... و باقی داستان در چهار مقاله.
«شعرِ تَر» به معنی شعر تر و تازه نیست!
اتفاقا برعکس، «تر» به معنی انتقاد و بدگویی است. جناب محمود به چهار مقاله نظامی عروضی اشاره فرمودند که دقیقا نشان میدهد که «تر» برای شعر، بدتر از عذب است!
«تر» بار منفی دارد و وقتی شعرِ تر بگوییم یعنی داریم به گونه ای پشت سر کسی حرف میزنیم یا انتقاد میکنیم. هنوز بار منفی «تر» در «تردامن» زنده است. برخی از روستائیان پیر و کهنسال خراسان هنوز اگر کسی کار اشتباهی کند میگویند این کار را نکن میخواهی پشت سرت برایت ترانه بگویند!
بنابراین در شعر، ترانه گفتن مفهوم دیگری دارد که ما امروز ترانه را به مفهومی دیگر بکار میبریم.
کی شعر تر انگیزد
خاطر که حزین باشد
یعنی زمانی شعر انتقادی گفته میشود که خاطر مکدر باشد. این مصرع سئوالی نیست خبری است. «کی» و «کجا» دو معنی دارند. اگر در جمله سئوالی باشد یعنی »چه جایی؟» و اگر جمله خبری باشد یعنی «که آنجا» ، «که آن زمان»، «آن زمان»
دوستان دقت کنید فلسفه بیت گلاب و گل همان گلاب گیری است
در گلاب گیری گلهای در حال جوش بخار میکنند و بخاطر پارچه تراوایی که بر سر دیگ است عرق کرده و به درون قسمت خالی دیگ میعان میکند لذا کلاب پرده نشین بوده و گل در بازار خرید وفروش میشود و شاهد بازاری است.
شاد باد روان پاک استاد محمدرضا شجریان و استاد پرویز مشکاتیان که در تصنیف آستان جان چنان روح و جاانی به این شعر حافظ داده اند که ساعت ها به تفکر در خصوص شخصیت حضرت حافظ می پردازی
حتما توصیه میکنم این شعر را با صدای استاد ملک مسعودی گوش بدید و لذت ببرید از این شاهکار
درود به همه ی حافظ دوستان
در خوانش استاد شجریان بیت اول را به این شکل میخواند
کی شعرِ تر انگیزد ، یعنی با کسره بر روی شعر
به نظر شما شعر نباید ساکن باشه؟؟؟
با مطالعه حاشیه های نوشته شده به یاد مصرع
آیینه ای ، رنگ تو عکس کسیست
از مولانا افتادم .
نظریه بازتاب یا آیینه در اشعار مولانا در کتاب آقای احمد کتابت با عنوان آنچه گفتم جملگی احوال توست به دیدگاه جالبی از روانشناسی یونگ اشاره میکنه که طبق این نظریه جهان در دید هر مشاهده گری انعکاس وجود خود فرد است . طبق این تئوری گفته میشه که هر گاه عظمت و بزرگی کسی مورد توجه شما قرار گرفت در واقع عظمت و بزرگی خود را ستوده اید و هرگاه کژی و کاستی دیگران در مرکز توجه شما قرار گرفت بکوشید تا کاستی مورد نظر را در درون خود بیابید ...
شادمان باشید
درود خدمت تمامی ادیبان گرامی.
بنده ادیب نیستم و تخصصی هم در این زمینه ندارم و فقط یک علاقمند به شعر و ادبیات پارسی هستم. با این وجود خواستم درک و برداشت خودم از این شعر رو خدمت اساتید عرض کنم.
به نظر بنده شاعر این شعر رو زمانی گفته که از دنیا و قواعدش دلگیر بوده و قصد از این شعر گلایه از اوضاع ناعادلانه دنیا بوده به همین دلیل هم شعر رو با این بیت شروع میکنه که
" کی شعر تر انگیزد، خاطر که حزین باشد"
منظورش اینه که میگه وقتی انسان خاطرش غمگین و دلش گرفته باشه حس و انگیزه ای برای شعر گفتن نداره.
در یک بیت هم میگه "
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد"
در اینجا روی صحبتش با دل خودش هست که میگه درسته که تو به اون آرزو و خواسته دل خودت نرسیدی ولی غمگین نباش که شاید خیر تو در نرسیدن به مقصودت باشه. (اینجا هم اشاره به دلگیری و ناراحتی از نرسیدن به مراد دل داره)
در بیت دیگری می گوید :
"جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد"
اینجا هم اشاره به بی عدالتی و نا مردی چرخ فلک داره که میگه دنیا قانونش اینجوریه که به یک کسی "جام می|" دادند (منظور جاه و مقام و رو بهش دادند و به مراد دلش رسیده" به بعضی هم فقط خون دل دادند یعنی فقط غم و سختی و دوری و فراق نصیب بعضی دیگر شده در این دنیا.
بیت دیگری می فرماید :
"در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد"
اینجا هم مجدد مقصود خودش رو با تمثیل زیبایی بیان کرده. میگه این دنیا رسم و قانونش گویا اینطوره که یک کسی میشه مثل گلاب که شاهد بازاری میشه (یعنی عزیز مردم میشه و اسمش همه جا هست و همه دنبالش هستند و میشناسندش و همیشه در نظرها حضور داره و در بازار بین مردم دست به دست میشه) یک کسی هم میشه مثل گل که پرده نشین هست. یعنی در انظار نیست و در باغ و به دور از بازار و به دور از چشم مردم هست. در حالی که شما وقتی دقت می کنی می بینی گلاب در واقع عصاره گل هست، گلاب اگر عطر و بوی گل نباشه چیزی جز آب بی ارزش نیست، ولی این عطر بوی گل هست که گلاب رو شاهد بازاری کرده در حالی که خود گل که اصل عطر و بو از او نشآت میگیره و منبع زیبایی و طراوت هست به دور از چشمان هست. منظورش از این بیت اینه که میگه قاعده دنیا گویا اینطور بنا شده که دانایان و عارفان واقعی رو کسی نمیشناسه و اسمی ازشون جایی نیست در حالی که افراد دیگری که پای صحبت اینها می نشینند و قطره ای از دریای عرفان اینها رو یاد میگیرند می روند و به اسم خودشون این دانش رو به مردم ارائه می کنند و معروف می شوند و شاهد بازاری می شوند.
اگر دقت کنیم امروز هم در دنیا همین حالت وجود داره و همیشه دانایان واقعی رو کسی نمیشناسه و فقط کسانی که حراف خوبی هستند رو مردم می شناسند و همه چیز به اسم اونها تموم میشه.
با سپاس از همه دوستان
سلام بر تمامی دوستان
شرح ونقطه نظرات دوستان رو خوندم وبا اصل احترام به نظر تمامی کاربران محترم بنده بیشتر با نظر جناب برگ بی برگی هم عقیده هستم چرا اگه به این موضوع واقف ومعترف باشیم که غزلیات حافظ عرفانی است پس خیلی واضحه که باید دنبال تفاسیر عرفانی باشیم از سوی دیگر میدانیم که ما از دوبعد جسمانی وروحانی متشکل میباشیم یا بقول حضرت مولانا
هست سیم آدمیزاد وبشر
نیم او زفرشته ونیمیش خر
بعد جسمانی ما همین جسم وفیزیک ماست که قابل رویت ولمس از سوی دیگرانه بعد روحانی ما یا در اصطلاح روح ما در این بازار جهان قابل رویت لمس ومشاهده برای دیگران نیست باز به گفته حضرت مولانا
نیست را بنمود هست ومحتشم
هست رابنمود بر شکل عدم
بحر را پوشید کف شد اشکار
باد را پوشید بنمودت غبار
الی آخر در دفتر پنجم بخش 46 که توصیه میکنم مطالعه ودقت کنید در هر صورت پر واضحه که اشاره این بیت غزل به همین موضوعه به بعد فراموش شده ما که اصل ماست ولی در پرده قرار گرفته و بیشتر تلاش ما در اثبات وتایید بعد جسمی ماست . یعنی گل اشاره به روح وگلاب اشاره به جسم ما داره منتظر راهنمایی دوستان گرامی هستم .
شاد وخرم باشید
درود بر تمامی عزیزان
با کسب اجازه، برداشت شخصی خودم رو نه به عنوان یک شاعر(چرا که شاگرد کمترینِ این ادبیات کهن هستم)، بلکه از نگاه یک دوستدار شعر، و به زبان محاوره انتشار میکنم:
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد/یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
کِی میشه شعری نغز و دلکش سرود تا وقتی که خاطر انسان آزردهست؟ و همین یک نکته که در این مبحث گفتیم، کافیست!
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار/صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
اگر از خیال تو بتونم رها بشم و این رو یه انگشتر فرض کنم، انگار تمام هستی زیر نگینشه(در اینجا مترادف تمام جهان کف دستمه و آسوده خاطرم)
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل/شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
اینجا یه جور دلداری دادن به خود یا خود گول زنی هست که میگه خیالی نیست اگه بقیه چی میگن، ناراحت نباش، اصلا شاید راست میگن!
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز/نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
هرکس از این وادی(منظور شاعر عاشقانههای عارفانهست) درک درست و کاملی نداشته باشه، تمام داشتههای معنویش بی ارزشه و اصلا نمیشه اون شخص رو اهل دل به حساب آورد[یک مثال برای مصرع دوم: حتی اگه اون شخص داوینچی هم باشه، هنرشو درک نکرده و پشیزی نمیارزه!]
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند/در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
منظور اینه که لذت دنیا و خفّت دنیا هرکدومش نصیب کسی میشه و بازی سرنوشت همینه و تا بوده همین بوده(منظور شاعر اینه که خون دل نصیبش شده)
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود/کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
سرنوشت و سرشت گلاب گل هم اینه که گلاب در دست همه هست مثل شاهد بازاری(جسارتاً منظور از شاهد کسی بوده که تن فروشی میکرده. بی ادبی بنده رو ببخشید)، اما گل اصالتی بزرگ داره و جاش پشت پرده یا بهتر بگم یه مکان در شأن و منزلت خودشه
مثل انگشتر با نگین شیشه که دست هرکسی میتونه باشه، در مقابل انگشتربا نگین الماس صورتی و خوش تراش که مکانش در کلکسیون یا موزه هست
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر/کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد
کسی نیست که رند بودن حافظ رو از یاد ببره چرا که همه حافظ رو با این صفت میشناسن
صفت بارزی که از گذشتهها در حافظ بوده و تا آخر روزگار هم همین خواهد بود
این برداشت شخصی بنده بطور کاملا خلاصه بود که تقدیم نگاه زیبای تمامی عزیزان شد
با تشکر
آزاد
درود بر شما...
ساعاتی پیش فالی بگرفتم و عجیب که این شعر باز شد و عجیب که حاشیه ای هم شما بنگاشته بودید و نمیدانم چرا به دلم بنشست ... .
درود... .
درود
بله، بنده هم در گنجینهی وزین گنجور بطور اتفاقی به این غزل برخوردم و نظر شخصیم رو درج کرده تا بلکه یک نفر هم با زبان ساده درکش کنه.
درود دوباره ...از تحلیل تان بسیار بهره بردم ...
خیلی زیبا بود ❤️🙏
درود بر شما
نظر لطفتونه
موفق باشید🌹
♥️❤️
بنا به دلایلی مجبور شدم که با ایمیل دیگری وارد گنجور شوم ...
:)
با عرض سلام و درود به همه ادب دوستان و عزیزانی که خاصه حاشیه نوشتند. بنده تقریبا همه حاشیه ها رو خوندم و انصافا چیزهای خوبی هم یاد گرفتم. با این حال و ضمن احترام به همه دوستان معتقدم در معنا و شرح این اشعار اول باید معنای ظاهری با عنایت به وقایع تاریخی دوران حیات شاعر در نظر گرفته بشه که همون ناراحتی شاعر و اظهار تسلیم در برابر قسمت و جبره. بعد البته تفاسیری که دوستان ارائه کردند خصوصا تفاسیر عرفانی با توجه به شخصیت شاعر مورد توجه قرار بگیره. به هر حال فقط خواستم از دوستانی که نظر داده و حاشیه نوشتند تشکر کنم؛ با این امید که این تبادل نظر به آگاهی بیشتر همه ما منجر بشه. ضمنا از عزیزانی که این غزل و اشعار دیگه رو خونده و خوانشها رو میگذارند تشکر میکنم. خصوصا خوانش آقای فریدون فرح اندوز و خانم فاطمه زندی از این شعر از بقیه بهتر و زیباتر هستند.
بوی خوش و رایحه ی دلنواز در گلاب مستور و در گل به عیان هست.
در کار گلاب و گل:
تلمیح دارد به قصص انبیا،داستان حضرت یعقوب و یوسف.
گل منظور یعقوب است که در کلبه خود، بیت الاحزان، در سوگ فرزند پرده نشین شد، و یوسف گلاب است، که از گل وجود پدر گرفته شده و در بازار به فروش رسیده است. حافظ این امر را مانند دیگر امور و پدیده ها حکمی ازلی و جبری می داند که خواست خداوند و قضای الهی چنین نگاشته است، و این پدر و پسر باید از هم دور بیفتند.
سلام بر دوست عزیز اقا محمود شمس
اولا باید بگم بنده بشخصه از نوشتن حاشیه بر این غزل بدلیل کثرت حاشیه های وارده خجالت میکشم و بقولی آب در سماور کهنه ریختنه ، ولی بدلیل ارجاع حضرتعالی به سایت راسخون ومشابهت دادن آن با سایت محترم ووزین گنجور ، نوشتن این نکات را لازم دونستم اولا که سایت محترم راسخون یک معنی کلی از غزل ارایه داده واصلا نتونسته منظور کلام رو موشکافی کنه مثلا کاش توضیح میداد غرض ومقصود از پرده نشینی بطر گلاب چگونه است که لااقل بنده قانع میشدم و ومصدع اوقات نمیشدم و نیاز به نوشتن مجدد حاشیه نیود وتوصیه میکنم برای تفهیم بهتر نوع تفسیر ومعانی اشعار، مثلاً از کانال تلویزیونی گنج حضور معنای واقعی تفسیر وموشکفافی غزلیات رو پیگیری کنید مضافا به اطلاع شما میرسانم سایت راسخون اصلا عرفانی که نیست هیچ بلکه از بعضی جهات با عرفان شاید در تضاد هم باشه والله اعلم بالصواب .
شاد وخرم باشید.
با سلام و عرض ادب و احترام به شما دوست گرامی و عزیز جناب کرمان
ابتدا ممنونم از شما برای درج حاشیه و باز کردن باب گفتگو ، اما بنده قصد مقایسه و تشابه نداشتم و ندارم ، و از سایت گنجور بهتر و زیباتر نیافته ام تا به حال و فقط ارجاع دادم برای کمک به دوستانی که علاقه دارند معانی و تفاسیر بیشتر و متعدد تری بخوانند ضمن اینکه نام نگارنده تفسیر قید شده و فکر نمی کنم کسی مدعی باشد که تفسیرش کامل و بی نقص است و به یقین مقصود و مفهموم شاعر را درک و تفهیم کرده ، چرا که هر شخص با توجه به دانش ، اعتقاد ، جغرافیا و محیط پرورش ، وسعت مطالعات ، سن و سال ، حال و احوال دیدگاه و برداشت متفاوتی دارد به خصوص در شعر حضرت حافظ که سرشار از ایهام و ابهام و سخنان رندانه ، بنده حق دارم موافق باشم و شما هم حق دارید مخالف تفسیر باشید ، نپسندید و یا غلط بدانید ، بنده ام یقین ندارم که مقصود حضرت حافظ با برداشت من یکی است ضمن اینکه بازم در جستجو بیشتر و فهم بهتر هستم و تلاش می کنم بیشتر بخوانم و مطالعه کنم و چند روز پیش از نظر استاد اسماعیل آذر در این بیت گلاب و گل با خبر شدم و ایشان هم گل را شاهد بازاری و گلاب را پرده نشین ( درون ظرف شیشه ای ) بیان کردند
در پایان مثال دیگری می زنم از خود حضرت حافظ که شاید منظور صحیح را بیابیم
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد /
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد /
( شیوه و هنر والا در مهندسی کلمات و بیان واژه ها )
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود /
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد /
آن ندارد در آخر مصرع دوم بجای کلمه اول در مصرع اول یعنی جان استفاده شده و این ندارد بجای جمال جانان ، درست مثل بیت گلاب و گل که در مصرع دوم از گل شروع می شود کاین شاهد بازاری و سپس سراغ گلاب می رود وآن پرده نشین باشد درست برعکس مصرع اول که گلاب اول و گل دوم آمده و در مصرع دوم ابتدا سراغ گل می رود ( شاهد بازاری ) البته مجدد عرض می کنم و معتقدم که یقین نیست و نظر و برداشت برخی از اساتید ادبیات که بنده ام هم نظر و موافق هستم .
سلامت و خوش باشید
سلام جناب شمس عزیز
ممنون از حسن توجه حضرتعالی امیدوارم اساعه ادب نکرده باشم واز توضیحات شما متشکرم.
شاد وخرم باشید
در کار گلاب و گل ....
بحث پیچیده ای نیست، اگر به مفاهیم و کلیدواژه های عرفانی حافظ در اغلب غزلهایش برگردیم مبحث ساده میگردد...
گل و گلاب نشانیست از جسم و روح یا همان جان آدمیست ،که گلاب عصاره گل یعنی همان جان است.
بنده دیدگاه مذهبی ندارم اما از آنجا که ریشه عرفان با اسلام و قرآن هم گره خورده و در تمام اشعار حافظ ردپایی از آن میتوان یافت اینگونه میتوان از این بیت استنباط نمود: گل چون زیبارویی قابل دیدن است که جایگاهش در بازار و معرکه و قابل خرید و فروش است (استعاره از جسم) و گلاب لایق نشستن بر پرده است، منظور از پرده ، پرده ی کعبه است چون کعبه را با گلاب میشویند و یعنی روح انسان الهی ست.... و اینجا حافظ میخواهد تفاوت جسم و روح انسان را به نمایش بگذارد.
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
تر در این شعر به معنای دیگر است . ذهنی که غمناک و اندوهگین است کی می تواند شعر دیگری بگوید(یا به وجود آورد).
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام و ارادت🌺
بیت آخر غزل روشن کنندهی مفاهیم آن است. میفرماید من رند هستم و تا آخر رند میمانم و این غزل شما را گول نزند که من از رندی دست کشیدم. منظورش از رند بودن چیست؟
برداشت بنده از رندی: شخصی که فقط خودش و هدفش را در نظر داشته و پیوسته مراقب خارج نشدن از مسیر باشد و در چندراهی کوتاهترین مسیر به سوی هدف را انتخاب میکند.
حافظ که رند است در این غزل لازم دانسته وارد مباحثی شود که خودش گذرانده و دوباره پرداختن به آن برایش هزینه دارد و اندکی در کار حرکتش وقفه ایجاد میشود، این با رندی او ظاهرا سازگاری ندارد، اما اشارهی بیت آخر همین است که حواسم بوده و رندی را از دست ندادهام، لازم بوده اشاراتی کنم، انشاءالله بابی بر کسی گشوده شود و این نیت خیر از لوازم رندی است.
مباحثی که در این غزل مطرح میشود بیشتر در باب فلسفه و کلام است، حافظ به مقداری به این مباحث میپردازد که برای داشتن عقیدهی صحیح لازم است.
در بیت اول مسئلهی نشاط و افسردگی را مطرح میکند و اینکه اثر زنده از صاحب با نشاط و سرزنده پدید میآید، لذا ریشهی نشاط را در خود باید پیدا کرد، نشاطی که به بیرون از خودِ انسان وابسته باشد، از دست رفتنی است و نشاط واقعی نیست، نشاطی واقعی است که از خودِ انسان بجوشد و سرچشمه داشته باشد، که در اینصورت اختیارش بدست خودِ انسان است و تا وقتی بخواهد این نشاط باقی است، رند همواره مراقب نشاط خودش است که از دست نرود.
تا اینجا حافظ بحث خواست را بررسی کرده که کامل و صددرصد در اختیار انسان است و هیچ عامل بیرونی بر آن اثر ندارد، اما در ابیات بین اول و آخر بحث عوامل خارجی را پیش میکشد که به توانستن و شدن مربوط است، میفرماید اگر نگین انگشتر من از لعل تو باشد، آنگاه صد برابر ملک سلیمان را دارم، بین سلیمان نبی و سایر انبیاء فرقی در 《خواست》 نیست اما در ظاهر یکی سلیمان میشود با آن جاه و جلال و عظمت و قدرت ظاهری و یکی یحیی میشود که آنچنان فجیع به قتل میرسد. اگر چوبی لای چرخ شما گذاشته میشود و حسودی مانع حرکت ظاهری شما میگردد این را برگرفته از خواست خودت بدان و کمک الهی برای رسیدن به خواستهات میباشد که توسط این حسود، مسیر ظاهری عوض شده اما در حقیقت کمک شده که مسیر درست را طی کنی، قسمت و سرنوشت و تقدیر که یکی جام می و یکی خون دل نصیبش شده در همین معنا میشود که خواستهی اولیهی مهم است و رسیدن به آن، تفاوت مسیرها مهم نیست و به هر حال مسیر هرکس منحصر به خود او است و آنچه در مرحلهی انتخاب اولیه هدف گرفته باشد، گل و گلاب هر دو منتشر کنندهی بوی خوش هستند، بوی گل طبیعیتر و زنده تر است اما زودتر گذرنده و سختتر قابل حمل است و گلاب گرچه راحتتر حمل میشود و بوی ماندگارتری دارد اما بهرحال به اندازهی گل طبیعی نیست. این اختلافات ظاهری شما را گول نزند که همهی هستی یک حقیقت واحد است و چشم از آن حقیقت واحد بر ندارید.
با احترام جسارت کرده و برداشتم را عرض کردم.🌺🌺
اول میخواستم از گنجور بخاطر ایجاد و نگهداری چنین وبگاه فاخری تشکر کنم.
دوم، معنی بیت اول مخصوصا مصرع دوم این بیت چیست؟
ضرب المثل
چاه کن همیشه ته چاه است
با سلام. در خصوص بیت «در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود/ کاین شاهدِ بازاری وان پرده نشین باشد» بنظر میرسد نسخهی کان شاهد بازاری، وین پرده نشین باشد صحیحتر باشد. در اسناد و تصاویر هر دو حالت موجود است، اما دلایل:
شاهد زبانی: همخوانی آوایی شاهد و بازار - وین و نشین
2 تکرار کین در ابتدای مصراع دوم دو بیت پشت سر هم، بدون دلیل و توجیه معنایی بوده و نازیبایی دارد.
شاهد معنایی: شاهد بازاری برای گلاب بکار رفته و پرده نشین برای گل. بجهت جایگاه کلمات و فاصله آنها از ابتدای مصراع دوم و همچنین درنظر گیری تشبیه مورد نظر شاعر، قاعدتا بایستی ابتدا آن (نشانگر دور بودن) و سپس این (بجهت نزدیکتر بودن گل به مصراع دوم) آمده باشد.
جام می و خون دل، هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
به یاد باباطاهر
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را میدهی صد ناز و نعمت
یکی را نان جو آلوده در خون
جان اندوهگین شعر با طراوت نمیسراید، یک نکته از حقیقت دریافت، بیان کردیم و تمام سخن همین است( خانلری: شعر خوش)
۲- از لبان یاقوتی تو اگر نشانی بیابم چون انگشتری امان نامه، صد برابر پادشاهی سلیمان را خواهم داشت( ژرفای عشقت، محافظم در برابر همه تاریکیهاست و ارزانی بخش سلطنتی جاودان)
۳-ای دل عاشق! از سرزنش حسودان دلگیر نشو، اگر دقیق بازنگری کنی، رشد و پویایی تو در این است( ایهام حسود: شیطان- در سرای دنیا، رشدها با رویارویی تاریکی و روشنایی است)
۴- ( لسان الغیب در پاسخ حسودان) از قلم خیال انگیزم، هر کسی نمیتواند فهم درستی داشته باشد، اگر صورتگر ماهر چینی هم باشد، تصویرش خطاست.
۵- برای یکی جام شراب و برای دیگری خون دل پسندیدند، در دایره سرنوشت اوضاع چنین است(شراب در برابر خون دل به معنای حال خوش)
۶-سرنوشت برای گلاب و گل چنین رقم زده است که گلاب چون محبوبی زیبا در چرخش باشد و گل( که اصل گلاب است) در پرده غنچه باشد(گل را معمولا شاهد بازاری خواندهاند و گلاب را پرده نشین شیشه. شرح شوق، ۲۱۷۷)
۷- این گونه نیست که رندی از خاطر حافظ گم شود، این پیشینه ازلی تا ابد پابرجاست(رندی همان عهد الست است)
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
با سلام خدمت حافظ خوانان و حافظ پژوهان.
در بخشی از غزل عبارت«گلاب و گل» به کار رفته است. عین عبارت در حقیقت«گِلاب و گِل» می باشد که کاملا با «گُلاب و گُل» متفاوت است. «گُلاب و گُل» کاملا بی معنی می باشد در متن شعر.
حافظ می گوید که در زمان خلقت انسان(گِلاب) و آفرینش انسان از گِل، نقش ها تقسیم شده است، فردی شاهد بازاری قرار است بشود و برخی پرده نشین.
در این صورت بیت دیگر که می گوید «جام می و خون دل هر یک به کسی دادند در دایره قسمت اوضاع چنین باشد» هم جنس، هم راستا و هم قصه است.
می توانید سری به شهر لاله جین بزنید و مغازه ای را ببینید که نامش گِلاب است که نام دیگر کار کردن با گِل است.
با سلام خدمت همه حافظ دوستان
بنده مثل اکثر شما غزلیات حافظ میخونم و دوست دارم و متخصص ادبیات نیستم. من فکر میکنم غزلیات معانی پیچیده نداره و حافظ دوست نداشته کسی رو اذیت کنه و بیشتر مفاهیم و مسائل مربوط به انسان در همه ابعاد رو در قالب شعر و نظم گفته که از طریق دل انسان رو به فکر فرو ببره و دگرگون کنه
حسین آقا خوب معنی کرده و عبارت گل و گلاب با گل انسانی جابجا کرده که عالی
اما حافظ اینجا به گل و گلاب اشاره کرده و اونم به کسی که در کار گل و گلاب مشغول هست اشاره داره یعنی یه نفر گل فروشی میکنه یه نفر گلاب میگیره از گل
گلاب از گل بهتره و فواید داره و گلاب گیری کار سخت تری
یعنی در زندگی ما کسانی هستند که کارهای بهتر انجام میدهند اما جلوی چشم ما نیستند و کسانی هستند کار عادی انجام می دهند جلوی چشم و ما فکر میکنم کار خیلی مهمی انجام میدهند مثل مشاغلی که آدمها کار میکنند و چه تفاوت ها که نیست بعضی ها دیده می شوند و بعضی ها دیده نمی شوند
[حافظ]
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود - کاین شاهدِ بازاری وان پرده نشین باشد
[یزدانپناه عسکری]
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی طین بود – کاین مسخر مقصودی در پرده طین باشد
إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِنْ طِینٍ لَازِبٍ – صافات : 11
خلق بشر با طینت و همت استوار و حتمی
إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طین - ص : 71
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طین - المؤمنون : 12
سلل، لرزشی درهوا ، مَاء سَلْسَل: آبی که در ظرف و محلّش لرزشی و حرکتی می کند، طین بی کرانگی.
یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ - الرحمن : 29 (هر که در آسمانها و زمین است همه از او (حوائج خود را) میطلبند و او هر روز به شأن و کاری (در تکمیل و افاضه به خلق، پردازد.)
سلطان مبین:
سلطان (سلط) : اقتدار، 38 بار در قرآن آمده است.
مبین (بین) : بَیْن، حدّ فاصل میان دو چیز، بَانَ کذا- دسته و جدا نمودن و آشکار شدن.
مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِه (فرمان الهی) - الأعراف : 54 ، النحل : 12
7+5:90+8 ، 525:248 ، 125 :3+2+2 ، 264:1749
درود بر حضرت حافظ
از لعلِ تو گر یابم انگشتریِ زنهار صد مُلکِ سلیمانم در زیرِ نگین باشد
این بیت زیبا تلمیحی است از ایه 55 سوره مائده
إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمونَ الصَّلاةَ وَیُؤتونَ الزَّکاةَ وَهُم راکِعونَ﴿۵۵﴾
سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آوردهاند؛ همانها که نماز را برپا میدارند، و در حال رکوع، زکات میدهند.
و خود این ایه تلمیحی از واقعه ای که مولای متقیان امیر ملک کلام حضرت علی علیه السلام در هنگام نماز و رکوع رقم زدند و فقیری که در حال دعا بود را شامل کرم خویش قرار داده و انگشتری خود را به او دادند در حال رکوع
و همچنین این ایه دلالت بر ولایت حضرتش دارد
و شهریار شاعر گرانقدر نیر در این مورد بیت زیبایی دارد
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن *** که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
و البته گدا در اینجا اشاره به فقر معنوی دارد و نه مادی یا شاید هر دو
ولی نیک میدانیم که شاعرانی مانند حافظ نکات خود را همیشه کنایی و غیر مستقیم بیان میکرده اند
هرکس میتواند با رجوع به ایه فوق و شخصیت حضرت علی از این بیت و غزل زیبا کسب معنا کند ولی معنایی که به ذهن بنده حقیر میرسد چنین است که
حضرت حافظ میفرماید اگر از شفاعت و کرامت تو (حضرت علی) ذره ای به من برسد صد ملک دنیا و آخرت را خواهم داشت که غیر از نیست
منظور از گلاب و گل نیز اشاره به وجود حضرت علی (گل)و حضرت حجت (گلاب )میباشد که همچون خورشید در پس ابر نور ان هست ولی دیده نمیشود و همچون گلاب شمیم او جاریست ولی رویت نمیشود .....ای وای این همان نکته ایست که خاطر حافظ ازآن حزین گشته
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
قدر گل بلبل شناسد .......
ولی چه کسی قدر حجت خدا را شناسد ...
درود بر بزرگواران شعر و ادب فارسی
لطفا فقط راهنمایی کنید چطور میتونم دکلمه شعر رو مثل بقیه دوستان به دکلمه ها اضافه کنم سپاسگزارم
حدود نیم قرن قبل در یک مصاحبه، در ۱۳۴۴، به مناسبتی نقل کردم که روضهخوانِ پیرِ ده ما در روز پس از عاشورا، وقتی به توصیف اسارت اهلبیت و گرداندنِ سَرِ حضرت امام حسین «ع» در بازارِ شام و نیز گرداندنِ حضرت زینب «س» در کنارِ سر بریده و در میان «پرده عماری» میپرداخت این بیت حافظ را با صوت حزین میخواند: در کار گُلاب و گُل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد، هیچ کس نمیتواند تردید کند که این ابتکارِ او کشف یکی از شبکههای غایبِ متنِ شعر حافظ است. اگرچه بیش از آنکه مصداقِ نگاه ساختاری باشد با هرمنوتیک مشابهاتی دارد.
محمدرضا شفیعی کدکنی
رستاخیز کلمات، صص ۱۸۲-۱۸۰
استاد چند روز پیش در ادامهٔ این ماجرا فرمودند:
آن روضهخوان قوم و خویشِ ما هم بود و نامش شیخ هدایت الله شریعت بود.»
جناب دانش عزیزسلام
بنظر حقیربه قطع ویقین نمیشه گفت که آن روضه خوان محترم جناب شریعت کشف موضوع وتاویل خاصی در سخن حافظ پیدا کرده وبقول متن شما هرمونتیک یا نگاه ساختاری در این بیت دیده بلکه چنین بنظر میاد که استفاده ابزاری از بیت فوق برای جذب بهتر مخاطب مینموده، در ثانی در بحث چگونگی تولید گلاب از گل واصل وفرع بودن هریک، با معنای کلام وجایگاه هریک از مخاطبان کلام (امام حسین ع وزینب س )در تعارض است ومنافات دارد.
شاد باشی
تا ایده کلی عزیزانی چون حافظ و مولانا و سعدی و سایرین را درک نکرده باشیم قادر به فهم اشعار انها هم نخواهیم بود. لاجرم درکیر تمثیل هایی میشویم که به ناچار این عزیزان در زندگی مادی از انها برای اگاهی رسانی بهره برده اند. ارتباط دادن اشعار به شاه شجاع و امثال اینها از این گونه برداشتهای نادرست بدلیل عدم شناخت از ایده کلی این عزیزان است. این عزیزان در نظر دارند با سرودن این اشعار، انسانی که تحت تاثیر محیط اجتماعی به خطا رفته و رانده شده از بهشت و بیگانه شده از خود را، رهانیده و به اصل خود که همان خدایی بودن است برگردانند.
انسانی که از اصل خود و خدایی بودن دور افتاده و در نتیجه دور افتادن، خاطرش حزین شده نمیتواند مانند حافظ شعر تر و تازه بسراید. معنی تمام قضایا این بوده و در این یک نکته نهفته است که بفهمیم دور افتان از خدا خزن و اندوه و توصل به خدا و یکی شدن مظهر شادی و شادمانی است. با برگشت به اصل خود یعنی خدایی بودن است که در دایره قسمت جام می و با دور شدن از خداست که قسمت ما خون دل خوردن خواهد بود. تا نتوانیم به کلک یا قلم سحر انگیز پی ببریم به نقش خودمان هم نخواهیم توانست پی برد اگرچه نقاش ماهر چینی باشیم. از ابتدای خلقت در دایره قسمت بدین گونه بوده که خون دل خوردن نصیب جدا شدگان از خدا و جام می و شادی نصیب پویندگان خدا باشد این از خاطر حافظ هم دور نخواهد شد چون قانون ازلی و ابدی است.
دوستان به نظر بنده نباید خیلی توی بعضی چیزا دقیق شد و معانی پنهان پیدا کرد. در این صورت معانی ساده ظاهری را از دست میدهیم.
به عنوان مثال در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کین شاهد بازاری، وآن پرده نشین باشد.....
منظور از نظر من این است که تقدیر هر کسی متفاوت است. گلاب و گل که بیشترین شباهت ظاهری و معنوی را به هم دارند اینجا آورده شده تا نشان دهد که این دو که این قدر به هم شبیه هستند، چه تفاوتهای عمیقی در نهایت تقدیر خود پیدا میکنند،
یکی شاهد بازار است و دیگری پرده نشین (در گلستان و جایی که کسی خیلی دید به آن ندارد) می باشد.
امیدوارم خواجه شیراز بنده را عفو بفرماید اگر اینجا چیزی می تویسم بیت اول را می شود جور دیگری هم خواند که واقعا مثال خوبی است از رندی خواجه که اصولا جملات او بیش از یک معنی دارند یعنی : کی شعر تر انگیزد ؟ خاطر که حزین باشد ! ( یعنی موقع غم و اندوه است که می شود شعر تر گفت )
سلام و ادب، به نظرم در بیت :
در کارِ گلاب و گل حکمِ ازلی این بود
کاین شاهدِ بازاری وان پردهنشین باشد
این است که قسمت و تقدیر و شاید رسم و رسوم، این بوده که گلاب ( بوی گلاب) به جهت بوی معطر و دلپذیرش همیشه عموم مردم ازش استفاده می کردند و همه بوی خوشش را ( شاهد بازاری) می شناسند و در همه جا هست. .
اما گل ( پرده نشین / در گوشه و خلوت ) بیشتر در خانه های مردم و آن هم در پرده های اتاق ها ( پرده با نقش های انواع گل) جای گرفته.
چیزی که از قدیم الایام بوده و خواهد بود.
و حافظ ِ راز، میخواد این هنرمندی زیبای خداوند را به ما ( با زبان شعر) نشان بده
برداشت من از این بیت این هست که باید تسلیم تقدیر الهی بشیم و شرایط ( بد یا خوبمان) را بپذیریم و به زندگی کردن ادامه بدیم.
سلام با احترام
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
گل ایجاد کننده گلاب است اما خود پرده نشین و مستوره، اما هنراش، ثمره اش و نتیجه است مورد توجه و مشاهده است.
نکته: جهان معلول بین است و از علل قافل است.
آقای رضا ( ساقی،...) من واقعا شیفته تفسیرهای شما هستم و اگر سرمایه ای داشتم به شما کمک میکردم آنها را در یک کتاب مدون کنید. شاید خودتان تا به حال این کار را کرده اید و من خبر ندارم. خوشحال میشوم اطلاعاتی در این مورد برایم ارسال فرمایید
mradjabalipour@gmail.com
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
لعل نوعی سنگ قیمتی است از ترکیبات آلومینیوم با رنگ سرخ، مانند یاقوت. با توجه به رنگ سرخ آن، حافظ اضافه بر مفهوم گوهر، از این واژه برای توصیف رنگ شراب ( مثلا شراب لعل فام) و همچنین استعاره ای از لب سرخ رنگ استفاده کرده است.
بدان هوس که به مستی ببوسم آن لب لعل
چه خون که در دلم افتاد همچو جام و نشد
انگشتر زنهار بر اساس تعریف لغتنامه دهخدا عبارت از آن است که پادشاهان جبار چون خواهند که کسی را امان بخشند و مردم مزاحم احوال او نگردند برای تصدیق وی انگشتری یا تیری به وی می دهند. (از آنندراج ). انگشتر که شاهان فرستادندی کسی را بنشانه ٔ امان
هرکه لب بست از سخن ، با او کسی را کار نیست
مهر خاموشی کم از انگشتر زنهار نیست
مُلک سلیمان در اشعار حافظ در دو معنا به کار رفته است؛ اول خطه ٔ فرمانروایی سلیمان و دوم سرزمین فارس. در مورد مُلک سلیمان گویند که او انگشتری داشت که بر آن اسم اعظم الهی نقش بود و به واسطه تاثیر آن، قدرتِ پادشاهی بر جن و انس داشت.
اما در مورد نامیدن سرزمین پارس به مُلک سلیمان در کتاب برهان قاطع چنین آمده است که: " پس استقرار اسلام در ایران ، داستانهای ملی ایرانیان با قصه های سامیان آمیخته شده و پادشاهان و ناموران ایران با پیامبران وشاهان بنی اسرائیل آمیخته شدند. از آنجمله زردشت با ابراهیم و ارمیا و عزیز خلط شد و جمشید را با سلیمان مشتبه ساختند زیرا این دو پادشاه در بعض احوال و اعمال مانند طاعت جن و انس از ایشان و سفر کردن در هوا (طبق داستانها) بهم شبیه بودند. ایرانیان مرکز جمشید داستانی را کشور فارس می دانسته اند و آثار باقیمانده ٔ داریوش و خشایارشا و دیگر پادشاهان هخامنشی را بجم (جمشید) انتساب داده اند ونام تخت جمشید خود حاکی از آن است. بعضی نیز بر اثر تعجب از ابنیه ٔ مزبور، ساخت آنها را به دیوان نسبت داده اند و چون در اساطیر سامی سلیمان دیوان را در خدمت داشت، از اینرو این ابنیه به سلیمان نیز منسوب شدند. فارس را تخت گاه سلیمان و پادشاهان فارس را قائم مقام سلیمان و وارث ملک سلیمان خواندند. "
حافظ نیز آنجا که در سفر ( یا تبعید) به یزد دلتنگ شیراز میشود میگوید:
دلم از وحشت زندان سنکدر بگرفت
رخت بربندم و تا مُلک سلیمان بروم.
با توجه به توضیحات فوق در بیت:
از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار
صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد
به نظر میرسد که حافظ واژه لعل را با ایهام هم در معنای سنگ ارزشمند نگین انگشتر و هم در مفهوم لب معشوق به کاربرده و ملک سلیمان را نیز با ایهام در هر دو معنای خطه فرمانروایی سلیمان و سرزمین پارس استفاده کرده است.
با برداشت اول، او میگوید اگر که از سنگ لعلی که یار دارد بتواند انگشتر تضمین و امان به دست بیاورد، آن انگشتر گویا برایش معادل صد انگشتر سلیمان است و تسلط بر صد کشور معادل خطه سلیمان را با آن نگین پیدا میکند. اما اگر لعل را استعاره از لب معشوق بدانیم، حافظ یک بوسه از معشوق را معادل فرمانروایی بر صد مملکت سلیمان و یا سرزمین فارس میداند. به نظر میرسد مفهوم سرزمین پارس برای مفهوم عاشقانه و بوسه از لب یار متناسب تر باشد.
با سلام خدمت همه حافظ دوستان
بنده مثل اکثر شما غزلیات حافظ میخونم و دوست دارم و متخصص ادبیات نیستم. من فکر میکنم غزلیات معانی پیچیده نداره و حافظ دوست نداشته کسی رو اذیت کنه و بیشتر مفاهیم و مسائل مربوط به انسان در همه ابعاد رو در قالب شعر و نظم گفته که از طریق دل انسان رو به فکر فرو ببره و دگرگون کنه
حسین آقا خوب معنی کرده و عبارت گل و گلاب با گل انسانی جابجا کرده که عالی
اما حافظ اینجا به گل و گلاب اشاره کرده و اونم به کسی که در کار گل و گلاب مشغول هست اشاره داره یعنی یه نفر گل فروشی میکنه یه نفر گلاب میگیره از گل
گلاب از گل بهتره و فواید داره و گلاب گیری کار سخت تری
یعنی در زندگی ما کسانی هستند که کارهای بهتر انجام میدهند اما جلوی چشم ما نیستند و کسانی هستند کار عادی انجام می دهند جلوی چشم و ما فکر میکنم کار خیلی مهمی انجام میدهند مثل مشاغلی که آدمها کار میکنند و چه تفاوت ها که نیست بعضی ها دیده می شوند و بعضی ها دیده نمی شوند
گروه موسیقی دنگ شو نیز در تیتراژ ابتدایی مجموعه تلویزیونی پژمان (آلبوم آخر قصه) این شعر را بازخوانی کرده اند.
شاهد بازاری منظور شاعر از معشوق پسر است متاسفانه
این شعر با تصنیف زیبای خانوم زویا ثابت هم شنیدن دارد