غزل شمارهٔ ۱۵۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۵۷ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
بیت 6 کلمه ظل ممدود هشاره به ایه های 27 تا 30 سوره واقعه دارد
salam. dar beyte 2 manzoor az "sere soveda" chist?
سلام، جواب حسین : سویدا به دانه ی دل گفته می شود و سر هم که راز است ، یعنی عشق و علاقه به داشتن تو راز دل من است.
لطفا اگر امکان دارد مفهوم عرفانی اصطلاحات را بنویسید.
سویدا تصغیر سوداء که مؤنث اسود است، می باشد و به معنی نقطه سیاه است.
حافظ در این بیت به شباهت دل خود با لاله اشاره دارد و می گویید داغ هجران یار موجب شده است که مانند لاله که در داخلش نقطه ای سیاه رنگ دارد، بر دل من نیز نقطه سیاهی ایجاد گردد و در واقع حافظ می گوید که سر و راز این نقطه سیاه بر دل من، دوری و داغ هجران یار است.
آفرین بر رادین خیلی خیلی خیلی زیبا این بیت حضرت حافظ را تفسیر کرده واقعا از این بهتر نمیشه.
با درود :
این غزل از غزل های بخش اول زندگی حافظ یعنی قبل از حکومت شیخ ابو اسحاق است . دقت در متن و متوای غزل کاملا عاشقانه بودن آن را نشان می دهد که در مقدمه ی جلد اول توضیح داده ایم . که خصوصیات غزل های حافظ تا سال 744 کاملا عاشقانه و دور از مسایل سیاسی و اجتماعی و تاریخی است . در این غزل هم محتوی کاملا عشق زمینی است و از محکم بودن ابیات و رسا بودن واژه ها می توان دریافت که نزدیک به سال های 742 و 743 است .
اما در مورد این بیت :
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سر سویدا باشد
سودای چنان که گفتند مونث اسود بر وزن فعلا است مانند احمر که می شود حمرا و ابیض که می شود بیضا اما از نظر معنی یعنی نقطه ی سیاه :
خواجه می فرماید :
وقتی مردم و خاک شدم از خاکم لاله خواهد رویید و آن نقطه ی سیاه وسط گلبرگ لاله داغ حسرت عشقی است که در دلم افتاده بود و حالا چنین ظاهر شده است .
سودا در معنای تجارت است و سویدا مصغر سودا و مونث اسود است به معنای سیاه و قدما معتقد بودند خال سیاهی است در مرکز دل . حافظ می فرماید وقتی که مردم و خاک شدم . از خاک گورم لاله می روید و آن لکه ی سیاه در میان گلبرگ لاله داغ معامله ی عشقی است که با تو انجام داده و حسرتش را به گور برده ام . یعنی با معشوق معامله ی عشق کرده و به وصال نرسیده و داغ حسرتش را به گور برده و حال که از خاک گورش لاله روییده است . آن داغ حسرت به صورت لکه ی سیاهی در میان گلبرگ های گل لاله نمایان شده است .
شرح سرخی شرحی عجیب بر این غزل نوشتهاند .
عشق زمینی؟ عشق آسمانی ؟ این داستانها از کجا سرچمشه می گیرد؟
برای زندگی حافظ هم دوران های مختلف تعیین کردهاند و گفتهاند این غزل از دوران جوانی اوست،
چون عشق در این غزل «کاملا عشق زمینی است»!
دست مریزاد!
شما بفرمایید در این غزل مثلاً در بیت سوم که میگوید :
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
کز غمت دیدهٔ مردم همه دریا باشد
این عشق در کدام زمین است و یا در کدام آسمان؟
شما که استاد هستید آیا متوجه شده ایدکه در عرفان سعدی و کمالالدین اسماعیل اصفهانی و خواجوی کرمانی و حافظ و بسیاری دیگر سرشت انسان عشق است. کسی که انکار عشق میکند شبه انسان است.عشق زمینی در مقابل عشق آسمانی آنچنان که در دوران اخیر اختراع شده است خالی از لطف است و بیمعنی است و از کمال بی ذوقی است، به کاهدان زدن است.
آنچه را شما عشق زمینی مینامید در ردهٔ سیبزمینی است، شدت و ضعف آن هم با خوردن پیاز بالا و پایین میرود.
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سر سویدا باشد
ما و زاهد شهریم هر دو داغدار اما
داغ ما بود بر دل داغ او به پیشانی
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که مرده ایم به داغ بلند بالایی
داغ بلندان طلب ای هوشمند
تا شوی از داغ بلندان بلند
گفته میشه در روز حشر از هر کسی میپرسن خدای تو کی بوده
البته که این یک دیالوگ محض تیست که اونا یه سوالی بپرسن و ما هم یه چیزی رو که اینجا از بر کردیم تند تند بلغور کنیم
بلکه نگاه میکنن ببینن چه داغی رو تن ما یا به دل ماست داغ سودای اون به دل ماست یا داغ جلب تایید ادما به پیشانی ما .
داغ سودای توام سر سویدا باشد
یعنی راز سیاهی ای که بر دلم است داغ تمنا و خواستن توست که با این سرمایه که همون خواستن توست مثل لاله برخاستم و حیات دوباره پیدا کردم .
یعنی خواستن او حیات جاودانه ماست .
ضمنا اب حیات یا اب حیوان که به تیرگی و سیاهی مشهور است اشاره به همان سیاهی و حیات جاودان دارد
ساهی گر ببینی نور ذات است
به تاریکی درون اب حیات است
من فقط به توصیه ی مولانا گوش کردم که گفت:
هیچ ترتیبی و ادابی مجوی
هر چه می خواهد دل تنگت بگوی
فقط خواستم خودم باشم .
سرکارخانم روفیا
با درودبرشمابانوی بزرگوارکه به پیروی ازحضرت مولاناخواسته ایدخودتان باشیدوبی هیچ نقاب وترتیب وآدابی سخن ازدل بگوییدکه پیش اهل دل، اصل مغزسخن است نه پوسته وظاهر. پس بایدچون آن بزرگوار "رست ازاین بیت وغزل وقافیه ومفعله رابه دست سیلاب سپرد وبه جای پرداختن به مفتعلن مفتعلن"،مغزسخن راپرورد.
من نیز با استناد به دیدن این بیت درغزل "ساقیابده جامی" دربرخی نسخ می اندیشیدم که توسط شیخ بهایی سروده شده باشدولی امروزباتعمق بیشتر،به نظرم می رسدهمبستگی مفهومی بین این بیت با سایرابیات کمرنگ بوده و همچنین است وزن بیت. ازکلیه دوستان ارجمندگنجوروهمچنین ازجنابعالی باتوجه به گستردگی دانش و تحصیلات در این زمینه خواهشمندم چنانچه اطلاع معتبری در این زمینه داریدلطفاً باذکرمنبع اعلام فرمایید. باسپاس
3.خوب مولانا خیلی خوب کاری کرد که اون همه با لطافت گفت منم خوب کاری کردم که اینجوری عامیانه حرف زدم شما هم خیلی خوب کاری کردید که منتقدانه نظرتونو گفتید منم دربارش فکر میکنم اگه نظرم عوض شد روش صحبت کردنمو عوض می کنم . بی هیچ تعصبی معلم گرامی .
پرده نشین گرامی
ما که نفهمیدیم شما چه گفتید . لطفا طوری بگویید کلاس اولی ها هم بفهمند .
پرده برانداز و برون آی فرد
hosein نوشته:
salam. dar beyte 2 manzoor az “sere soveda” chist
بعد از سلام
هم اکنون در معرفت حکیم دینانی ایشان را سیاهی کوچک مهنا کرد. در حالی که اسود سیاه میباشد.
موفق باشید
دکتر فریبرز ملک نصری
کارلسروهه
المان
خط سبز نشان دلبستگی و وخیره شدن وچشم دوختن است؛نماد جاذبه دنیا و علاقه ما به دنیا است.یادآور دو سخن از علی ابی طالب است که گفت: «الدنیا حلوة خضرة» وگفت:« الناس ابناء الدنیا ولایلام الرجل علی حب امه»این خط که همان دایره مصرع بعدی باشد،نماد دوندگی وره نیافتگی ومحرومیت از دیدارحق است. خواجه میگوید اگر بارها عمر کنی وبمیری وزنده شوی باز هم در همین دایره هستی واورا نمی بینی .در غزل های دیگر درباره این خط واین دایره سخنها دارد.تفسیر سخن او فقط برپایه یک غزل ناتمام است.
به نظرم باید عادت کرد که این لقب های دکتر و مهندس و پروفسورو استاد رو حتی الامکان از اسم هامون حذف کنیم. من تو یه کشور انگلیسی زبون زندگی میکنم و ندیدم که کسی درهیچ زمینهُ صحبتی از این لقب ها استفاده ای کنه.
یه استثناء هست که برای پزشک ها از "دکتر" استفاده میکن که ظاهرا و به سنت تاریخی برای اینه که در مواقع اضطراری، طرف تو ذهنش باشه که این بابا میتونه کمک کنه.
در کشورهای پادشاهی که سیستم لقب های اشرافی وجود داره یرای مکالمات رسمی و تشریفات هم یه شیوه نامه هایی هست که مشخص کننده نحوه استفاده از لقب هاست.
مخصوصا هیچوقت ندیدم که یه دکترای فنی یا ادبیات وتاریخ جایی با لقبش ظاهر بشه. یکی تعریف میکرد که استاد راهنماش در آمریکا "تِئو وَن وینکِل" بوده و همه خیلی ساده" تِئو" صداش میکردن. میگفت من تا مدتی فکر میکردم که این بقول معروف خیلی عددی نباید باشه . بعدها متوجه میشه که طرف از خدایان مکانیک سیالاته وفقط یکی از کاراش محاسبه و طراحی چرخه انتقال حرارت انرژی گیری دراولین رآکتور هسته ای دنیا بوده.
ومثال وطنیش هم اینه که ما "دکتر پروفسور استاد آلبرت انیشتین " نداریم (ولی " استاد دکتر پروفسور مهندس سید محمود حسابی" داریم (!!) در حالی که این دومی شاگرده اون اولی هم حساب نمیشه) .
هرکه را (با)(خط)سبزت سر سودا (با)شد
(پای)از این(دایره) بیرون ننهد(تا)(با)شد
شاید(خط)یار از لحاظ شکلی تا شده حرف(تا)باشد و به نظر میرسد جناب حافظ نازنین میفرماید که هر کسی که میل این دارد که در (تای=خط)یار باشد باید تا موقع ای که هست پای در دایره عشق یار داشته باشد و هرکه میخواهد
(با)شد اولا باید(در) (تا)شد و سپس در آن (تا) (پابر جا)شد واین (تا) هم خط یار می تواند باشد هم ابروی یار و
اما باز از لحاظ شکلی درحرف (تا) که (خط یار) باشد دو نقطه آن (تا)(دوپای) عاشق بوده که تا زمانی که در (خط) و راه عاشقیه معشوقش باشد(در تا)و اگر میخواهد(در)همان(خط)و(تا)(با)شدباید(در)(تا)شد یعنی در غم یار خم و تا شود (تا) بر (در)قلب یار این حلقه(تا)شده نشانده شود.
{دوپا دو نقطه ی(تا)(دایره)(خطِ یار)}
{اگر می خواهد(با)شد باید (در)(تا)شد}
دست (در) حلقه ی آن زلفِ دو(تا) نتوان کرد
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
حافظ نازنین دراین غزل زیبا وکاملاً عاشقانه بامضامین بِکر وحافظانه، زیبائی رخسار وبی مِهری یاررا دستمایه ی خویش قرارداده وعواطف درونی خویش راابرازنموده است.
خط سبز : موهای لطیفی که درگرداگردچهره ی نوجوانان وجوانان می روید وبرزیبایی وجاذبه ی آنها فزونی می بخشد.
سودا: تجارت ومعامله ، نقطه ی سیاهی.
دایره : اشاره به گرداگردرخساریارکه موهای لطیف روئیده است.
معنی بیت: هرکسی که مفتون وشیدای خط نورسته ی رخسارزیبای توگردد تا زمانی که نفس می کشد وزنده هست دیگر نخواهد توانست ازاین شیدایی ودلبستگی بیرون بیاید. رهایی ازکمندجاذبه وکشش خط سبزتوغیرممکن است.
سبزه ی خطّ تودیدیم وزبُستان بهشت
به طلبکاری این مِهرگیاه آمده ایم
من چو از خاکِ لَحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای تواَم سِرّ سویدا باشد
خاک لَحد:خاک گور
سودا: اشاره به نقطه ی سیاهی که دردل لاله هست. دل شاعرنیزازحسرتِ عشق همچون لاله لکّه ی سیاهی درمیان دارد. دل ازاین منظرکه داغداروخونین است به لاله تشبیه شده است.
سویدا: دانه ی دل که قدیمیان معتقدبودند درمیانه و وسط دل قراردارد.
معنی بیت: زمانی که همانندلاله،خونین دل ازخاک گوربرمی خیزم داغ حسرت عشق توسرمایه وهمه ی آن چیزیست که درمیان دل دارم.
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر
کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد
"گوهر" مروارید ومرجان کمیاب وگرانبها
معنی بیت: ای کیمیاهمانندِ دانه ی مرجان ومروارید، توکجا نهان شده ای که ازغم واندوهِ فراقِ تو چشمان عاشقانت ازگریه واشگ مثل دریاشده است.
این بیت بسیارنغز وپُرمایه هست. اوّل اینکه تمام واژگان ازخویشاوندان یکدیگرند و ارتباط ظاهری وپیوندمعنایی دارند(گوهر یکدانه، دریا،دیده، مردم(مردمک چشم) دوّم : معنای عارفانه ای درژرفای معنی سطحی آن نهفته وآن اینکه: گوهرازدل واعماق دریاهابدست می آید وجایگاه آن دردل دریاست ولی درنگاه سطحی به چشم دیده نمی شود. معشوق نیزبه عبارتی دردل دریای چشمان عاشقان قرار دارد وآنها بیهوده به دنبال گوهر (معشوق) دربیرون ازدریا می گردند غافل ازآنکه گوهردردل دریاست نه بیرون ازآن.
سالهادل طلب جام جم ازما می کرد
آنچه خودداشت زبیگانه تمنّا می کرد.
از بُنِ هر مژهام آب روان است بیا
اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
معنی بیت: ازبیخ وبُن یک یک مژگانم اشک حسرت وناکامی روان شده وصحنه ی تماشایی پدیدآورده اسا اگرمایل به تماشای جویبار ورودِ روان هستی به بهانه ی تفرّج وسیاحت بیا و چشمان اشگبار مرانظاره کن.
صدجوی آب بسته ام ازدیده برکنار
بربوی تخم مِهرکه دردل بکارمت
چون گل و مِی دمی از پرده برون آی و درآ
که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد
معنی بیت: ای معشوق همانندِ گل وشراب که ازپرده ی غنچه وازدل انگور بدر آمدند وباظهورشان صفا وشادی وسرمستی آوردند تونیز حجاب راسویی بزن و به دیدار عاشق خود درآ که هیچ تضمین واعتباری نیست وکسی نمی داند که آیا امکان ملاقات ودیدار درروزهای آتی خواهدبود یانه.
مُردم دراین فراق ودرآن پرده راه نیست
یاهست وپرده دارنشانم نمی دهد
ظِلّ مَمدودِ خم زلف تواَم بر سر باد
کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد
ظِلّ: سایه
ممدود: بلند وطولانی
شیدا:مفتون،دلداده وعاشق
معنی بیت: الهی که سایه ی بلندِ خم زلف تو برسرمنِ عاشق، مستدام وبرقرارباد که قرار وآرامش دلِ دلدادگان، تنهادرزیرچنین سایه ای بدست می آید.
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان درسایه ی عنایت
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد
سرگرانی :سرسنگین بودن ، بی توجّهی ازروی غرور
رعنا: خوشگل وزیبا، خودپسند ومغرور
نرگس رعنا: استعاره ازمحبوب ِ نرگس چشم ِ خوش قدوقامت
معنی بیت: ازروی نازواِفاده چشمان توبه حافظ تمایلی نشان نمی دهد وبه اونگاه نمی کند آری این سرسنگینی ازویژگیها وخصلتهای زیبارویان نرگس چشم مغروراست که چشمانشان از غروربه سمت عاشق نمی چرخد.
غرورحُسنت اجازت مگرنداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدارا
سلام
بهتر نیست از خود حافظ معنی و مقصودش را بپرسیم!؟
با سلام
شرح این غزل توسط دکتر ابراهیمی دینانی در برنامه معرفت
قسمت اول:
پیوند به وبگاه بیرونی
قسمت دوم:
پیوند به وبگاه بیرونی
هر کهرا با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای ازین دایره بیرون ننهد تا باشد
"حافظ"
-------------
هر که
را
با
خطِ سبزت
سرِ سو
دا
با
شد
پا
ی ازین
دا
یره
بیرون
ننهد
تا
با
شد
من چو از خاکِ لحد لالهصفت برخیزم
داغِ سودایِ تواَم سرِّ سویدا باشد"
من چو از
خا
کِ لحد
لآ
له صفت برخیزم
دا
غِ
سو
دا
یِ تواَم
سرِّ سوی
دا
با
شد
تو خود ای گوهرِ یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد"
تو خود ای
گوهرِ یک
دا
نه
کُ
جا
یی
آ
خر
کز غمت
دیده ی مردم
همه در
یا
با
شد
از بُنِ هر مژهام آب روان است بیا
اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد"
از بُنِ هر مژهام
آ
ب
رِ
وا
ن است
ب
یا
اگرت
میلِ لبِ جوی و
تَ
ما
شا
با
شد
چون گل و می دمی از پرده برونآی و درآی که دگرباره ملاقات نه پیدا باشد"
چون گل و می
دَمی از
پَرده
برون
آی
و
در
آی
که دگر
با
ره
مُلآ
قات
نه
پی
دا
با
شد
ظلِّ ممدودِ خمِ زلفِ تواَم بر سر باد
کاندرین سایه قرارِ دلِ شیدا باشد"
ظلِّ ممدودِ
خمِ زلفِ تواَم
بر سر
با
د
کاندرین
سا
یه
قر
آ
رِ
دلِ شی
دا
با
شد
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفتِ نرگسِ رعنا باشد"
چشمت از
نا
ز
به
حا
فظ
نکند میل
آ
ری
سرگر
آ
نی
صفت
نرگسِ رَع
نا
با
شد
"حافظ"
ظِلّ مَمدودِ خم زلف تواَم بر سر باد
کاندر این سایه قرار دل شی
ایهام :
زلف پر پیچ و خم و سیاه معشوق در باد
2-سایه معشوق و زلف ممدود و سیاهش بر سر عاشق
با سلام به همه بزرگواران.
میخواستم از آقای مهدی ابراهیمی بپرسم این نوشتن هر بیت بصورت کلمه به کلمه و هر کلمه در یک خط مجزا نشاندهنده چه چیزیه؟ یا کاراییش چیه؟ من در غزلیات دکه هم اینکار را دیدم متوجه منظور شما نشدم. اگتوضیح بدید سپاسگزار خواهم شد.
این غزل اولین غزلی بود که من از حضرت حافظ شنیدم و ذهنم مستقیم به سمت امام زمان رفت و چه لذتی داشت و داره خوندن این غزل. نمیدونم نظر دوستان چیه اما واقعا بیت: تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخر / کز غمت دیدهی مردم همه دریا باشد هیچ مصداقی غیر از منجی و قائم و مهدی موعود نداره، شاید بگیم اصل وجودی انسان یا مثلا سعادت و قلب انسان در نظر حافظ بوده؛ لازمه این مسئله رو به یاد داشته باشیم در نبود امام قائم هیچ سعادتی رقم نخواهد خورد و این وعدهی الهی هست و چه خوش وعده ای هم هست.
بخشی از ابیات این غزل یادآور دعای عهده
درود ...
آنچنان حافظ در سخن سرایی چیره دست است که هر کس به گونه ای اشعار ایشان را مینگرد ...
در مورد این شعر راستش من هر چه خواندم به مضمون عرفانی از آن نوعی که شما میگویید دست نیافتم(・_・;)
من بر این عقیده هستم که شاید حافظ جز در برخی از اشعار اما در بیشتر غزلیات از امامان و پیامبران برای سرودن بهره گرفته باشد اما مضمون غزلیات ش هیچ اشاره به ایشان نیست ...و در کل از چیز دیگری میگوید...
با سلام و احترام و تشکر
عزیز مضمونی که بنده اشاره کردم مضمون عرفانی نبود بلکه یک معادلهی عیان و آشکار هست. حافظ چرا حافظ شده؟ چون حافظ قرآن هست و قرآن به اشاره نازل شده نه به صراحت. این جفای در حق حضرت حافظ هست که اشعارش رو از قرآن و مفاهیم دینی جدا بدونیم فقط چون صرفا خودمون به علت العللی از مفاهیم دینی گریزانیم
این غزل را "در سکوت" بشنوید
متاسفانه خوانش شعرهایی که در این سایت گذاشتید یکی از یکی ضعیف تر است . شعر را یا خیلی احساسی می خوانند یا از سر تکلیف . تنها چیزی که به آن توجه ندارند معنای درونی و بیرونی شعر و اشارات و لفظها و تاملهای خاص حافظ بر برخی کلمات است .
هر که را با زیبایی گونههایت و موهای لطیف تازه رسته آن، سودای عشق درگیرد، تا زنده هست از دایره فرمان عشق( و فرمانبرداری معشوق) بیرون نرود.
۲- آنگاه که چون لاله سر از خاک گور بردارم، داغ عشق در حقیقت جان و ژرفای دل هویداست(نجم رازی: هفت طبقه دل: صدر، قلب، شغاف، فواد، حبهالقلب، سویدا و مهجهالقلب. سویدا: طور ششم و آن معدن مکاشفات غیبی و علوم لدنی است و منبع حکمت و گنجینه خانه اسرار الهی و محل علم اسما... مرصاد العباد، ۱۹۷)
۳- ای گوهر زیبا و یگانه! کجایی؟! از غم عشقت چشم همه مردم از اشک چون دریاست!( در این بیت و بیت اول و تا حدودی بیت ۶ عشق عرفانی مورد نظر است و معشوقی که همگان با کشش درونی خالق و مخلوقی به دنبالش هستند)
۴- اگر خواهان تماشا و نشستن لب جوی هستی، بیا در کنارم که از عشقت، از پای هر مژهام آب جاری است.
۵- چون گل از پرده غنچه و چون شراب از خم( خانلری: چون دل من)، لحظهای بیرون آی و به دیدار شتاب کن، که شاید دیدار دیگری فراهم نشود.
۶- سایه گسترده موهای زیبایت همیشه بر سرم باشد! که آرام جان عاشق در خنکای این سایه است.
۷-چشمان زیبایت از روی ناز به حافظ نگاهی نمیاندازد، آری بی اعتنایی ویژگی چشمان خمار زیبای توست.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
هر که را با خطِ سبزت سرِ سودا باشد
پای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
جوان نمادِ سرزندگی ست که با روییدنِ خطی از موهایِ ریزِ گرداگردِ رخسار بر جذابیتِ او افزوده میشود و حافظ در ابیاتِ بسیاری این خط را سبز نامیده است که نمادِ زندگی ست و محیط بر کُلِّ هستی و عوالمِ وجود، خارج از این دایره جز توهُم چیزی نیست ، پس می فرماید هر انسانی که با این خطِ سبز سرِ سودا داشته باشد، یعنی عاشقِ زندگی یا حضرتِ دوست شود ، پس مادامی که وجود داشته باشد، ( و هر انسانی الی الابد وجود دارد ) پایِ خود را از این دایره بیرون نمی گذارد، یعنی در متنِ زندگی قرار دارد و خارج از این خطِ سبز که توهماتِ ذهنی ست فرو نخواهد رفت.
من چو از خاکِ لحد لاله صفت برخیزم
داغِ سودایِ تو ام سرُِ سُویدا باشد
چو در اینجا به معنیِ اگر آمده است و مصراع اول جمله ای شرطی ست، انسانی که خارج از خطِ سبزِ حضرتِ معشوق باشد گرفتارِ در توهماتِ ذهنی ست و با خاکِ لحد و مردگان تفاوتی ندارد، پس حافظ میفرماید انسانی که در خارج از خطِ سبزِ زندگی ست و درواقع مرده ای بیش نیست اگر لاله صفت سر از خاک بیرون آورده و برخیزد، پسآنگاه داغِ عشقِ حضرتِ معشوق سِرِّ آن خال یا نقطه سیاهی خواهد بود که خداوند از روزِ الست در دل و مرکزِ انسان قرار داده است، به بیانی دیگر رازِ آن سویدا یا خال و نقطه سیاهی که خداوند یا زندگی پس از اخذِ پیمان از انسان در الست در دلِ او قرار داد این است که اگر او خارج از خطِ سبزِ زندگی در ذهن و توهم رفت باز هم بتواند همچون لاله ای خود رو، سر از خاکِ مرده خویش بیرون آورده و بارِ دیگر به عشق زنده شود، زیرا انسان نیز همچون لاله با داغِ عشق و آن نقطه سیاه زاده شده و از قابلیتِ تبدیل برخوردار است.
تو خود ای گوهرِ یک دانه کجایی آخِر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد
گوهرِ یک دانه استعاره ای ست از اصلِ خداییِ انسان یا همان خالِ سیاه و سُویدا، یعنی خرد و هُشیاریی که یکی ست در همه انسانها و کُلِّ موجودات، تفرقه ای نیست که در هر انسانی گوهرِ کوچکتر یا بزرگتری باشد ، پسحافظ ادامه می دهد ای عشق و خالِ سیاه یا اصلِ خداییِ انسان کجایی؟ که همه انسانها بدلیلِ اینکه تو گوهرِ یکدانه را گم کرده اند و خارج از خطِ سبزِ زندگی در ذهن و توهم گرفتار شده اند در غم و درد و اندوه بسر برده و دیدگانی همچون دریا دارند، همه یعنی قریبِ به اتفاقِ مردم چنین وضعیتی دارند و این وضعیتِ اندوهبارِ همگان بدلیل این است که غمِ تو گوهرِ یکدانه یا آن دانه سیاهِ عشق را دارند ولی کمتر کسی به علت و منشأ این غم و درد واقف است و نمی داند گمشده اش درونِ دایره خطِ سبز است .
از بُنِ هر مُژه ام آب روان است بیا
اگرت میلِ لبِ جوی و تماشا باشد
پسحافظ که از معدود انسانهایی ست که به غمِ عشق و سِّرِ آن خالِ سیاه آگاه شده است از او که همان اصل و امتدادِ خداوند در دل و مرکزِ انسان است می خواهد که بیاید و ببیند، درواقع بیا یعنی اینچنین است که تو میل و اشتیاق داری لبِ جوی و آبِ روانی که بر عاشقی چون حافظ جریان دارد آمده، بنشینی و تماشا کنی که چگونه او لاله صفت سر از خاکِ لحد و مردگیِ خود برآورده و به عشق زنده می شود و حقیقتن چنین منظره ای تماشایی ست، از بُن و ریشه هر مژه آب روان است علاوه بر معنی جاری شدنِ اشکی که نشانه عشق و سوزِ دل است بیانگرِ ریشه نگاهِ انسان می باشد که از الست نگاه از دریچه چشمِ خداوند به جهان بوده اما پس از خروج از دایره و خطِ سبزِ زندگی، نگاهش به جهان بر حسبِ ذهن و جسم تغییر کرده است.
چون گُل و مِی دمی از پرده برون آی و درآ
که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد
برون آی یعنی بیرون آمده و باز شو، درآمدن یعنی وارد شدن و جاری شدن در درون، مخاطب عشق یا جانِ اصلیِ انسان یا همان گوهرِ یک دانه است و حافظ از وی می خواهد حال که سوزِ دلِ عاشق در قالبِ روان شدنِ اشکهایش عینیت پیدا نموده است، او نیز همچون گُلی از پرده بیرون آمده و باز شود تا زیبایی و عطرِش جهان را فراگیرد، و همچون مِی و شرابی ناب درونِ عاشق در آمده و جاری شود تا او مست شده و نسبت به هر چیزِ بیرونی عقلِ خود را از دست بدهد، در مصراع دوم از آن گوهرِ یک دانه می خواهد حال که تمامیِ شرایط برایِ چنین حضور و ملاقاتی مهیا شده و او نیز اشتیاق دارد برای تماشا پسهرچه زودتر کار را به انجام رسانَد زیرا پیدا و معلوم نیست که بارِ دیگر امکانِ چنین ملاقاتی فراهم شود.
ظلِّ ممدودِ خَمِ زلفِ توأم بر سر باد
کاندر این سایه قرارِ دلِ شیدا باشد
ظِلِّ ممدود اشاره ای ست به آیه چهل و پنجم از سوره فرقان که از دیرباز مورد توجه مفسران قرآن بوده است ، آیه به گسترده شدنِ سایه خداوند پرداخته و می فرماید اگر او می خواست سایه را متوقف می نمود اما مشیتش بر بسطِ آن بوده و خورشید را دلیل و راهنمایِ آن قرار داده است، پس حافظ در ادامه بیتِ قبل می فرماید پس از آنکه اصلِ خداییِ انسان از پسِ پرده بیرون آمد و جلوه نمود و دلِ عاشق به عشق زنده شد، سایه خداوند را به عیان خواهد دید که بر سرش سایه گسترده است ، سایه ای که دم به دم در حالِ گسترش و حرکت بوده او را بسویِ آن یگانه خورشیدِ عالم راهنمایی می کند، حافظ ضمنِ بیانِ تفسیرِ خود از آیه، سایه را سایهَ خمِ زلفِ حضرتِ معشوق مینامد، زلف که نمادِ کثرت در جهانِ فُرم است و کُلِ هستی و شعورِ هستی را شامل می گردد خَمیده است، یعنی جهانی که در برابرِ خداوند و در برابرِ انسانی که به عشق زنده شده باشد تسلیمِ محض است و حافظ از خداوند می خواهد تا سایه این زلف را بر سرش مُستدام دارد، در مصراع دوم ادامه میدهد ضلِّ این سایه است که دلِ شیدا و بی قرارِ انسانِ عاشق به آرامش و قرار می رسد زیرا خداوند را در جزء جزءِ اجزایِ هستی تشخیص می دهد و با نظر بر اجسام و گل و گیاه و دیگر جانداران و از همه مهمتر نگاه بر انسانها و همسر و فرزندانِ خود جلوه خداوند را نه به لفظ، بلکه آشکارا در آنان میبیند و با همین چشم به جهان نگریسته و با دیگران ارتباط برقرار می کند، پس این تبدیل از دیدنِ اجسام به دیدنِ ذاتِ هستی ست که قرار و امنیتِ خاطر را برای وی به ارمغان آورده ، او را در همین جهان نیز به سعادتمندی می رساند.
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگردانی صفتِ نرگسِ رعنا باشد
حافظ میفرماید اما حتی با چنین بینش و جهان بینی که ذکر شد و بنظر خیلی ایدهآل می آید باز هم نرگس و چشمِ حضرتِ معشوق که رعنا و بلند مرتبه است سرگران یا به بیانِ امروزی سرسنگین است و این سرسنگینی صفتِ جهان بینی بلند مرتبه رعنایی چون اوست، پس این چشم به حافظ یا انسانی که به بینشِ ذکر شده در بیتِ قبل و قرار و آرامشِ حاصل از آن رسیده است از نازی که دارد میل نمی کند و رویِ خوش نشان نمی دهد، زیرا آن چشمِ رعنا و بلند نظر توقع دارد سایه اش عاشق را به سویِ دلیل و راهنما که خورشید است برساند تا در او درآمیخته و با حضرتش یکی شود و به وصالش برسد، یعنی با اینکه قرار و آرامش زیرِ سایه و ظِلِّ ممدودش بسیار خوب است اما منظورِ غاییِ حضورِ انسان در این جهان نیست، بلکه منظورِ نهایی درآمیختن و تبدیل شدنِ انسانِ عاشق به خورشید می باشد که رسیدن به وحدت و یکی شدن با خداوند است.مولانا میفرماید:
آفتابی در یکی ذره نهان/ ناگهان آن ذره بگشاید دهان
ذره ذره گردد افلاک و زمین/ پیشِ آن خورشید چون جست از کمین