غزل شمارهٔ ۱۵۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۱۵۶ به خوانش سعدا مصلحی
حاشیه ها
بیت هفتم شعر اشتباه نوشته شده
دلا ز "طعن" حسودان مرنج و واثق باش ...
تفعل از خواجه حافظ شیراز در باب اینکه تضمین اشعارش بوسیله حقیر را مناسب میدانند یا نه .......
زفال حافظ اگر غمگسار ما نرسد
اگر چه لشگر غم بر وَقار مانرسد
جواب فال چنین داد خواجه شیراز
بحسن و خلق و وفا کس بیار ما نرسد ترا درین سخن انکار کار ما نرسد
ز لطف و بنده نوازی عطیه داد ز پند
غزال این دل ما رابه نظم خود در بند
به بیت زیر بجانم دوباره زد پیوند
اگر چه حسن فروشان بجلوه آمده اند کسی بحسن وملاحت بیار ما نرسد
براه عشق بسی طی شود نشیب وفراز
زتعن حرف حسودان دگر چه گویم با ز
بگفت حافظ شیراز یار بنده نواز
بحق صحبت دیرین که هیچ محرم راز بیار یک جهت حق گزار ما نرسد
چو نظم و دفترم از شعراوبود حاکی
زدودم از دل خود صوت و گفت غمناکی
اگر به شعر تو حافظ زدیم ناخنکی
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی بدلپزیری نقش نگار ما نرسد
چو خیل بد گهران تخم کینه میکارند
ز رَشک و تعنت ناحق زحق بیزارند
به چنته جای گهر قلب ناسره دارند
هزار نقد ببازارکا ئنات آرند یکی بسکه صاحب عیار ما نرسد
گر عارفان همه از کــُنه دل ز حق گفتند
چو اهل ریب نبودند جمله دّرسـُفتند
به زَعم فکرت ما تا که در لحد خفتند
دریغ قافلة عمر کانچنان رفتند که گردشان بهوای دیار ما نرسد
بنظم چون گهراز خبره گان طلب کنکا ش
عنا ن گوش تو نسپر به حرف هر اوبا ش
مجوی آن بصراز نور دیدة خفا ش
دلا زرنج حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطر امـّید وار مانرسد
ز شمّ ،زاغ و زغن هیچ داند اَنـفـَس را ؟
شمیم لاشه رُباید مشام کرکس را
به زیر سایة آنرو که زر کند مس را
چنان بزی که اگر خاک ره شوی کس را غبار خاطری از ره گذار ما نرسد
بدرز نظم تو حافظ نمیرود گر مو
ز تار دفتر تو پود کلک ما ست رفو
به قبله گاه تو، رافض نموده است چو رو
بسوخت حافظ وترسم که شرح قصة او بسمع پادشه کامکار ما نرسد
در تفال از خواجه حافظ غزل بالا امد و بنده تضمینش کردم
سلام
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
یار یک جهت حق گزار کیست ؟
کسی که رو به سوی حق دارد و چون حق یکیست و باطل کثیر او که روبه سوی حق دارد یک جهت است . نه اینکه امروز رو به سوی مقام و فردا رو به سوی پول و روز دیگر رو به سوی دیگر .
پریشان نیست و وجودش یکپارچه است و تکلیفش با خودش و دیگران روشن است .
حق گزار است یهنی حق را به جا می اورد حتی اگر به ضرر پدر و مادرش باشد .
به حق نزدیک است چون رو به سوی او دارد در جهات مختلف و گاه متضاد راه نمی رود پس بزودی حق را دیدار خواهد کرد .
شما هیچ محرم رازی بهتر از او سراغ دارید ؟
مقام رهبری در زمان ریاست جمهوری در شیراز کنگره حافظ با این غزل شروع کرد
به حُسن و خُلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
این غزل نغزوزیبا برخلاف تصوّربعضی ازعرفان زدگانِ خودشیفته که درفنّ ِ بافندگیِ آسمان وریسمان مهارت فوق العاده ای دارند،یک غزلِ سیاسی،اجتماعیست ومعنای عرفانی ندارد. غزل درموردِ نفوذِ کینه توزان دردستگاه دولتی شاه شجاع، ومظلومیّت وکشته شدنِ وزیرباکفایت، دوست، همکار ورفیق صمیمی و قدیمی حافظ، خواجه قوام الدّین محمدصاحب عیاراست.
حافظ به مددِنبوغ خارق العاده ی خویش،به زیبایی وبامهارت رندانه ای که داشته، نام اورا دربیت پنجم آورده ومعنای نام وی رانیز دربیان شخصیّت او بکارگرفته است.
درموردِ این وزیرلایق وکارآمد درتاریخ آل مظفر آمده است که در سنه ی هفتصد و پنجاه ،امیر مبارزالدین محمد مؤسس آل مظفر و پدر شاه شجاع، محمدصاحب عیار را به ملازمت و وزارت منصوب گردانید و شاه شجاع نیز پس از جلوس به تخت پادشاهی او را به وزارت برگزید. وی پس ازدرخشش دردستگاه دولت شاه شجاع،مورد حسادت وغضبِ کینه توزان وحسودان دربارگرفت وقربانی دسیسه ی فتنه گران شد. حسودان که توفیق وپیشرفت روزن افزون اورابرنمی تابیدند متفقاً دست بکارشدند تادرنهایت وی درنظرشاه شجاع بکلّی تخریب ،سپس دستگیروزندانی شد ودرتاریخ 764 درزندان بطرز فجیعی به قتل رسید.
حافظ به رغم آنکه خودنیزبه سبب دوستی صمیمانه باخواجه صاحب عیار، درمظان اتّهام همدستی باوی بوده ، سکوت اختیار نکرده وبا شهامت تمام درمدح وستایش این وزیربا کفایت چندغزل ناب وقصیده سروده وعواطف درونی واحساسات خویش راابرازنموده است. ضمن آنکه حافظ مثل همیشه،مسئولانه با شجاعتی ستودنی دراین غزل، باایهام وکنایه واشاره،به شاه شجاع که تحت تاثیرکینه ورزان وحسودان قرار گرفته، کنایه های نکته دارزده وپرده ازحقیقتِ پاکدامنی ولیاقت وصداقتِ خواجه صاحب عیاربرداشته وهمگان رااز مظلومیّت وبیگناهی اور آگاه کرده است.
حُسن: زیبایی وجمال
خُلق: خوی وعادت،اخلاق وخصلت
انکار: تکذیب وحاشاکردن ،نادیده گرفتن
معنی بیت: هیچکس درداشتن زیبائیِ صورت وسیرت وداشتن خصلت های نیکو نمی تواند بایارما(خواجه قوام الدین) مقابله ورقابت کند تو(شاه شجاع) بهترازهمه می دانی که اوچه شخصیّت فرزانه ای داشته ونمی توانی چشم برروی حقیقت بسته واین نکته رامنکرشوی.
ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی
هزارنکته دراین کارهست تا دانی
اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حُسن و ملاحت به یار ما نرسد
حُسن فروشان: کسانی که به خودنمایی وجلوه گری مشغولند. دراینجا همان حسودان وکینه توزانی هستند که خودرامنزّه وپاک پنداشته وباسخن چینی وبدگویی،سببِ تخریبِ خواجه قوام الدّین درنزدشاه شجاع شده اند.
ملاحت: ملیح ونمکین بودن، مطبوع و دلپذیر.
معنی بیت: اگرچه اطرافیان شاه شجاع همه باادّعای کاردانی، فضلیت وتقوابه میدان پاگذاشته ومشغول نمایش دادن وجلوه گری هستند امّاروشن است که هیچیک ازاطرافیان وکارگزاران حکومت در دلنشینی،لطافت وپاکیزگی ولیاقت به خواجه قوام الدّین نمی رسد.
درکفِ غصّه ی دوران دلِ حافظ خون شد
ازفراق رُخت ای خواجه قوام الدّین داد
به حقّ صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهتِ حق گزار ما نرسد
یک جهت: یک رو،صادق، بی روی وریا
حق گزار: حق شناس، قدردان.
معنی بیت: سوگندبه حقّ صحبت همدمان قدیمی که هیچ رازنگهدار ووفاداری، در صداقت ویک رنگی به دوست ویارقدیمی وصمیمی مانمی رسد. او فاضل تر، حق شناس تر و درراز نگهداری بی نظیروبی مانندبود.
یارب کجاست مَحرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت وچه هاشنید
هزار نقش برآید ز کِلک صُنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
"نقش" معانی مختلفی دارد دراینجابه معنی:تصویر، رسم، شکل ووجودآدمی هست. کنایه ای به حسودان وکینه ورزان
کِلک: قلم
صُنع: آفرینش،خلقت
معنی بیت: هزارگونه نقش آدمی باهزاران طرح و کیفیّتِ دلبری به توسطّ قلم آفرینش ونقشبندِ هستی خَلق می گردند امّا هیچکدام به مطبوعی ودلپذیریِ یارمورد نظرما(خواجه قوام) درنمی آید.
مطبوع ترزنقش توصورت نبست باز
طُغرانویس ابروی مشکین مثال تو
هزارنقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکّه ی صاحب عَیار ما نرسد
نقد:وجه رایج.
کائنات: جهان هستی
صاحب عیار: ، کسی که دارای شخصیّتی بااعتبار وارزشمنداست. (خواجه قوام الدّین)
حافظ خوش ذوق باهنرمندی، ازواژه های نقدینگی،سکّه، صاحب عیار(مقیاس برای اندازه گیری مقدار خالص طلا و نقره) مضمونی زیبا ونغزخَلق کرده تاهم به شخصیّت ارزشمند رفیق وهمدم دیرینه ی خویش اشاره کرده باشد هم نام نیک اوراذکرنموده باشد.
معنی بیت: هزارگونه سکّه های بااعتبار ویژه وارزش های مختلف دربازارجهان هستی رایج می گردند(کنایه به وزرا واطرافیان شاه شجاع) امّا هیچکدام به اعتبار وارزش سکّه ی ما(خواجه قوام) که دارای اعتباری خاص و منحصربفرد است نمی رسد.
هزار سال بقا بخشدت مدایح من
چنین نفیس متاعی به چون تو ارزانی
دریغ قافله ی عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
قافله ی عمر: عمرآدمی به کاروانی درحال گذرتشبیه شده است.
معنی بیت: افسوس ودریغ که عمرآدمی به سرعت برق وباد می گذرد(اشاره به کشته شدن خواجه صاحب عیار) آنچنان عنان گسسته می گذرد که حتّاگردوغبارراهشان نیزبه شهرما(بازماندگان) نمی رسد وهیچ نشانی ازرفتگان بازنمی ماند.
درهرطرف زخیل حوادث کمین گهیست
زانروعنان گسسته دوانَدسوارعمر
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
دربعضی نسخه ها (زطعن حسودان) به معنی زخم زبان وطعنه ی حسودان ثبت شده است.
واثق: مطمئن
معنی بیت: ای دل ازطعنه وکینه ی حسودان آزرده خاطر مباش اطمینان داشته باش که مابه بدیها فکرنمی کنیم واجازه نمی دهیم افکار منفی به ذهن ما بنشیند وآئینه ی دل امیدوار مارا مکدّرو تیره سازد.
گربدی گفت حسودیّ ورفیقی رنجید
گوتوخوش باش که ماگوش به احمق نکنیم
چنان بِزی که اگرخاک ره شوی کس را
غبارخاطری از رهگذار ما نرسد
بزی: زندگانی کن
کس را غبارخاطری نرسد: کسی ازتوخاطره ی بدی نداشته باشد تا با عبوراز مزارتو،به یادِآن بدی بیافتد وآزرده دل شود.
رهگذارما: گذرگاهی که مزار ما درآنجاست.
معنی بیت: ای دل آنچنان زندگانی کن که روزی که مرگ تورادرآغوش گرفت ودردل خاک مدفون شدی هیچگونه بدی ازتودرخاطره هاباقی نماند وسببِ آزردگی خاطرکسی نگردی. طوری زندگانی کن که همه ازدست وزبان تودراَمان باشند طوری که حتّاوقتی دردل خاک آرام گرفته ای، غبارخاکِ راهِ مزارتو بر خاطرکسی ننشیندوآزاری به کسی نرساند.
مباش درپی آزاروهرچه خواهی کن
که درشریعت ماغیرازاین گناهی نیست
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصّه ی او
به سَمع پادشهِ کامگار ما نرسد
به سمع: به گوش
کامگار: کامیاب وکامران
معنی بیت: حافظ ازمظلومیت سوخت وتمام شد بیم آن دارم که داستان کینه توزی حسودان وبدخواهان به اطلاع پادشاهِ کامران ما(شاه شجاع) نرسد وهمچنان ازمظلومیّت ما وبه ناحق ریخته شدن خون خواجه قوام ناآگاه بماند وهرگز به خودنیاید.
برق عشق اَرخرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جورشاه کامران گربرگدایی رفت رفت
درودبر شما عالی بود
این غزل را "در سکوت" بشنوید
امشب در مزار حضرت حافظ بودم و تفال همین آمد ...
در زیبایی، خوش خلقی و وفاداری کسی همپای معشوق ما نیست و تو در جایگاهی نیستی که در این خصوص عظمت ما را انکار کنی!
۲- گرچه زیباییها را به نمایش گذاشتهاند(ازین جهت به انکار ما اندیشیدی) ولی به زیبایی و دلنشینی معشوق ما نمیرسند.
۳- سوگند به همنشینی دیرینه که هیچ رازداری به معشوق یکدل استوار در عشق ما نمیرسد.
۴-خامه آفرینش هزار نقش زیبا مینگارد، ولی یکی به دلریایی معشوق ما نمیرسد.
۵- هزار سکه خالص زر در بازار جهان میآورند، ولی یکی به سکه حقیقی معشوق ما نمیرسد(ایهام: قوام الدین صاحب عیار وزیر شاه شجاع که ممدوح حافظ بودهاند)
نکته: با ۵ بار تکرار یکتایی معشوق نسبت به دیگر زیبارویان و ... لسانالغیب جوهره عشق را به تصویر میکشد و این جوهره اساس توحید نیز هست(هیچ پرستش شوندهای چون خداوند نیست- شعار توحید-)
۶- افسوس قافله زندگانی چنان رفت که گرد آن هم به شهر ما نمیرسد( ایهام: تاسف از رفتن صاحب عیار و از بین رفتن خوشی)
۷- ای دل از سرزنش( خانلری: طعن حسودان)حسود رنجه نشو! استواردل باش که به درون امیدوار مشتاقمان گزندی نمیرسد.
۸- آنچنان زندگی کن که پس از مرگ، غبار تنت هم خاطر کسی را نیازارد.
۹- سوخت حافظ در عشق تو یگانه!میترسم که شرح مثنوی عشقم به گوش پادشاه کامروایم(ایهام: معشوق یا ممدوح) نرسد.
دکتر مهدی صحافیان
به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را در این سخن انکارِ ما نرسد
کاملأ آشکار است با غزلی عارفانه روبرو هستیم که عینِ عاشقیست و منظورِ از یار، همان جانی می باشد که پرتو و امتدادِ خداوند است در همه ما انسانها، پس حافظ در همین ابتدایِ غزل سه ویژگیِ بنیادینِ یار یعنی زیبایی، حُسنِ خُلق و وفاداریِ او را بیان می کند که موجب می شود هیچ کس و یا چیزی در جهان به این یار نرسد، و در مصراع دوم این سخن را انکار ناپذیر توصیف می کند، یعنی اینکه سخنی اغراق آمیز نیست و اگر این یار زمینی باشد هر شخصِ دیگر نیز می تواند این ادعا را انکار کرده و بگوید خیر، یارِ او هم زیباتر و هم وفادارترین و خوش خُلق ترین است، پسوقتی جایِ هیچ انکاری نیست و همگان به این برتری صحه می گذارند، این یار همان زیبایِ اصلِ خدایی انسان میباشد که حافظ ضمیرِ جمع را در باره اش بکار میبَرَد.
اگرچه حُسن فروشان به جلوه آمدند
کسی به حُسن و ملاحت به یارِ ما نرسد
حُسن فروشان چیزها یا اشخاصی هستند که در این جهان جلوه گری می کنند، از ویلا و اتومبیل لوکس و جواهرات گرفته تا زیبارویانِ این جهان و همسر و فرزندان، حافظ میفرماید هیچ کس و هیچ چیزی به آن زیبایی و ملاحتِ نمکین یا لطافتِ یار و جانِ اصلیِ ما انسانها نمی رسد، چیزها و اشخاص مدتی جلوهگری می کنند و بزودی ملاحتِ خود را از دست می دهند اما زیبایی و لطافتِ یار و اصلِ انسان پایدار و ابدی ست.
به حقِ صحبتِ دیرین که هیچ محرمِ راز
به یارِ یک جهت ِ حق گزارِ ما نرسد
حافظ برای برطرف شدنِ شائبه و پندارِ یار و معشوقِ این جهانی از استعاره یار می فرماید او دیرینه و قدیم است که از دیرباز و هنگامِ الست یار و همنشینِ انسان میباشد، پسبه حقِ این صحبت و همنشینیِ دیرینه که هیچ محرمِ رازی در این جهان از لحاظِ رازداری نیز به یاری که فقط جهتِ عاشقی را می شناسد نمی رسد، یک جهت یعنی این یار و همراهِ دیرینه انسان از شش جهت در جهانِِ اجسام فارغ بوده و فقط به یک جهت یعنی سمت و سویِ عاشقی واکنشِ مثبت نشان می دهد، و حق را حرکت در همین یک جهت می داند، حق گزار یعنی بپادارنده و تشخیص دهنده حقیقت که همان عشق، زندگی یا خداوند است .
هزار نقش برآید ز کِلکِ صُنع و یکی
به دلپذیریِ نقشِ نگارِ ما نرسد
کِلکِ صُنع یا قلمِ آفرینشِ خداوند هر لحظه در کارِ آفریدن و نقش زدن در صفحه گیتی ست، دلپذیر بودن در مصراع دوم یعنی دلِ انسان بواسطه اینکه از جنس عشق است فقط همان نقشی را می پذیرد که از جنسِ خود باشد و آن همان یار یا نگاری ست که نقشی از خودِ نقاش است، حافظ میفرماید هیچ آفریده و صُنعی در جهان نیست که دلِ انسان به تمامیت پذیرایِ آن باشد به نحوی که نه تکراری و ملال آور شود و نه رازِ انسان را فاش کند، او ملیح است و لطیف و زیبا رو و وفادار به انسان و خُلقی خوش دارد یعنی بدونِ کینه ورزی با کمترین اشاره و طلبی عنایتش شاملِ حالِ انسان میگردد و او را اجابت می کند.
هزار نقد به بازارِ کائنات آرند
یکی به سکه صاحب عیارِ ما نرسد
نقد یعنی سرمایه و چیزهایِ ارزشمندی همچون طلا، بازارِ کائنات در اینجا یعنی سرایِ آخرت یا جهانِ معنا و حافظ میفرماید در آن جهان که انسانها به دیدارِ سلطانِ دو عالم می روند هرکسی نقدی را به عنوانِ ارمغان و ره آوردِ سفرِ خود به جهانِ مادی برای پادشاه میبرد، برخی خدماتِ خود به سایرِ انسانها را پیشکش می کنند و عده ای نیز عبادات خود را و شاید خیرینِ راستینی هم بخشش های خود را و گروهی هم تربیتِ فرزندانِ نیک و مفید به حالِ مردم را به عنوانِ ره آوردِ سفر تقدیم میکنند که همگی خوب و سکه هایی صاحب عیار هستند و در این بازار توقعِ پاداش از سلطان دارند، اما حافظ میفرماید از هزاران هزار اینچنین هدایایی که به حضورش تقدیم می کنند، حتی یکی از آنها به سکه تمام عیاری که حافظ و انسانهای عاشق با خود دارند نمی رسد و آن سکه خودِ یار و نگارِ زیبا رویی ست که وصف شد، یعنی فقط انسانی نقد و ارمغانش در بازارِ کائنات موردِ توجه و پذیرشِ سلطان قرار گرفته و خریدارش می شود که در این جهان به وصلِ یار رسیده و دلش به عشق زنده شده باشد و خودِ یار را به ارمغان به بازارِ کائنات عرضه کند.
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد
قافله عمر همان ساعتها، روزها، هفته ها، ماه ها و سالها هستند که پی در پی و آنچنان با سرعت میگذرند و حافظ دریغ و افسوس می خورد که انسان در غفلت بسر می برد زیرا به همین سرعت آن یار و نگارِ زیبا روی و آن سکه طلایِ ناب نیز از انسان دور و دورتر می گردند تا آنجا که گردی که از عبورِ این قافله بر می خیزد به دیار و سرزمینِ آرزوهایِ انسان برای وصالِ یار و زنده شدن به اصلِ زیبا رویِ خود نمی رسد، و در نتیجه با پایان یافتنِ عمر دستش از آن سکه صاحب عیار کوتاه خواهد بود.
دلا ز رنجِ حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطرِ امیدوارِ ما نرسد
حسودان انسانهایی هستند که نه تنها خود به آن یار و سکه تمام عیار دست نیافته اند، بلکه اگر ببینند دیگری همچون حافظ به آن دست یافته و دلش به عشق زنده شده است نیز حسادت کرده و رنج میبرند، پسحافظ میفرماید وثوق و اطمینان خاطر داشته باش کاین آیه هایِ یأسی که حسود می خواند تا تو را از کوشش در راهِ بازگشتِ یار و معنویت باز دارد بیهوده است و زندگی در کار است که این بدخواهی به ضمیرِ امیدوارِ عاشقان آسیبی نرساند.
چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی، کس را
غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد
خاکِ ره شدن کنایه ای ست از پیمودنِ راهِ عاشقی، و "کس" همان حسودِ بیتِ پیشین است، پس حافظ در ادامه بیتِ قبل و به منظورِ جلوگیری از حسادتِ حسودان که موجبِ رنج و نا امیدی از ادامه راهِ عاشقی میگردند، توصیه می کند که سالک آنچنان در طیِ طریقِ به عشق زنده شود که در این رهگذر و از راه گذشتنِ عاشقان، غبارهایِ ذهنی کس را نرسد ، یعنی سالکان و عاشقان آنچنان پنهانی و به آهستگی طیِ طریق کنند که حسودان گمانی به سفرِ معنویِ آنان نبرند و به اینصورت از گزند و رنجِ آنها در امان باشند.
بسوخت حافظ و ترسم که شرحِ قصه او
به سمعِ پادشهِ کامگارِ ما نرسد
حافظ از حسادتِ حسودان سوخت و نه تنها از آنان رنج کشید، بلکه از سویِ زهد فروشانی که از درکِ مفاهیمِ عرفانی عاجز بودند و او را فاسق و شراب خوار می نامیدند نیز آزارها دید اما در راه نماند و طریقتِ عشق را ادامه داد اما از این می ترسد که حقیقتِ قصه غصه او را به پادشاهی که کامکار است شرح ندهند و البته که خداوند به شرح ِ حالِ او واقف است و درواقع حافظ می ترسد آنگونه که حسودان و زاهدانِ دورانِ او قصه و حالِ حافظ را بنا بر رایِ خود شرح می دادند، نسلهایِ بعد از او و آیندگان نیز همان جور و جفا و رنج ها را بر او روا دارند.
درود بر خرد شما
سیر و سلوک شما در مسیر عشاق مدام باد
به طور قطع حافظ نمی گوید دلا ز رنج حسودان مرنج و...
دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش که بد به خاطر امیدوار ما نرسد
درود بر یاد ونام خانلری خوش فکر
در مورد بین هفتم؛
در نسخهی سوم، پنجم، ششم و نهم دیوان حافظ ترکیب طعن حسودان استفاده شده
و در نسخ هفت، هشت، ده، سیزده و هفدهم از ترکیب خبث حسودان استفاده شده
"ز رنج حسودان مرنج" از حافظ بعید است.
بودهاند کسانی (حتا در قرونگذشته) که غزلهای حافظ (حتا آنها که مدح یکی از وزیران در آن هست) را به عرفان و خدا وصل کردهاند.
مثل غزل" دیدار شد میسر و بوس وکنار هم" که خوشحالی از برکنار شدن مبارزالدین (محتسب) از قدرت و مدح وزیر او خواجه برهانالدین فتحالله است.
این برداشت آنان از شعر حافظ است؛ نه شان سرودن آن. درست مانند این غزل که حافظ در تایید محمد صاحب عیار وزیر شجاع که امیرکبیر زمانهی خود بود سروده و جبههی خود را در برابر مخالفان پرنفوذ او نشان داده...
البته محمد صاحب عیار هم حتا عاقبتی بدتر از امیر کبیر داشت و تکه پارهاش کردند و هر تکهاش را شجاع بهشهری فرستاد.
حالا دوستان به راحتی مینویسند "مشخص است که با شعری عرفانی روبروییم" یاللعجب
این شعر در زمانی سروده شد که شاه شجاع وزیر خود قوامالدین محمد صاحب عیار را به زندان انداخته بود. حافظ با رندی که داشته در بیت پنجم لقب این وزیر را میآورد و در بیت یکی به آخر نیز شاه شجاع را نصیحت میکند.
حافظ پس از مرگ جانسوز قوام الدین صاحب عیار نیز غزلی سوگوارانه برای او میسراید با این مطلع:
آنکه رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
و در مصرع آخر از دل خون خود از فراق این وزیر یاد میکند.
البته تگر دوستان این شعر را هم به عرفان نچسبانند.
نکته آخر اینکه عزیزان خواجه قوامالدین را با حاجی قوامالدین تمغاجی اشتباه نگیرند که این دومی از متمولین شیراز در زمان شاه ابواسحاق ایجی بود که حافظ در بیت آخر یکی از مشهورترین اشعارش از او یاد کرده؛
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما