گنجور

غزل شمارهٔ ۱۳۶

دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد
آن‌چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم
این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد
دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست
به فُسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد
عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت
نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
سرو بالایِ من آنگه که درآید به سَماع
چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد
نظرِ پاک توانَد رخِ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست
حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد
غیرتم کُشت که محبوبِ جهانی، لیکن
روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد
من چه گویم؟ که تو را نازکیِ طبعِ لطیف
تا به حَدّیست که آهسته دعا نتوان کرد
بجز ابرویِ تو محرابِ دل حافظ نیست
طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و پیچیدگی خویش، نمی‌توان به زلف‌های تو تکیه کرد، و نمی‌توان به وعده‌های تو و ناآرامی‌های نسیم صبح اطمینان کرد.
آن‌چه سعی است، من اندر طلبت بنمایم
این قَدَر هست که تغییرِ قضا نتوان کرد
هوش مصنوعی: هرچه که در تلاش هستم برای جستجوی تو، بدان که فقط همین اندازه است که نمی‌توانم سرنوشت را تغییر دهم.
دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست
به فُسوسی که کُنَد خصم، رها نتوان کرد
هوش مصنوعی: دامن دوست با سختی و مشکلات فراوانی آغشته شده و به دست کسی افتاده است که می‌تواند به آن آسیب برساند، اما نمی‌توان آن را رها کرد.
عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت
نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه او را نمی‌توان به ماه آسمان تشبیه کرد، زیرا رابطه و محبت او با دوستانش را نمی‌توان به هر کسی که بی‌معنا و بی‌ارزش است، مرتبط کرد.
سرو بالایِ من آنگه که درآید به سَماع
چه محل جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد
هوش مصنوعی: زمانی که چهره‌ی زیبا و دل‌انگیز من در مراسمی حاضر می‌شود، دیگر چه اهمیتی دارد که لباس جان را چه‌گونه بر تن کنیم؟
نظرِ پاک توانَد رخِ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
هوش مصنوعی: چشم پاک و دل خالص می‌تواند چهره محبوب را دیده و در آینه فقط زیبایی را مشاهده کند.
مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست
حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد
هوش مصنوعی: عشق مسئله‌ای عمیق‌تر از آن است که بتوان با دانش و آگاهی ما آن را حل کرد. این موضوع را نمی‌توان با تفکر نادرست و سطحی روشن کرد.
غیرتم کُشت که محبوبِ جهانی، لیکن
روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد
هوش مصنوعی: غیرت من باعث شد که محبوب دنیا را ترک کنم، اما نمی‌توانم روز و شب با مردم عادی سر و صدا و جنجال راه بیاندازم.
من چه گویم؟ که تو را نازکیِ طبعِ لطیف
تا به حَدّیست که آهسته دعا نتوان کرد
هوش مصنوعی: من چه بگویم؟ که لطافت و ظرافت روح تو به حدی است که حتی نمی‌توان با صدای آرام دعا کرد.
بجز ابرویِ تو محرابِ دل حافظ نیست
طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد
هوش مصنوعی: غیر از ابرو و زیبایی تو، هیچ چیز دیگری در دل حافظ ارزش عبادت ندارد. در مذهب ما، بندگی و پرستش کسی غیر از تو امکان‌پذیر نیست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۳۶ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

1393/08/11 12:11
محمود علیرمضانی

عالی بود از شعرهایتان متشکرم روحیه ام عوض شد

1393/10/09 09:01
زهرا

سلام، بسیار زیبا بود، معنی بیت " سروبالای من آن گه که درآید به سماع.... " چیه؟؟ متشکرم.

1393/12/20 20:03
حمیدرضا

باری سرکار خانم زهرا:
اگر یار من که قامتش مانند سرو است به رقص و سماع درآید، اگر من جانم را ندهم چه ارزشی دارد

1394/05/03 22:08
کمال

فالی،درمدح این غزل:
ای صاحب فال،کسی رادوست می داری و
تنهابه اوفکرمی کنی ، اگراوراواقعٱدوست
می داری برتردیدهایتان غلبه کنید،حافظ،
شمارانصیحت می کندکه درپیداکردن ،،،،،،
دوست دقت کنیدوبه آنچه دردست دارید،
اهمیت داده وقدرش رابدانیدوبااهل ،،،،،،،،،
تجربه مشورت کنیدارتباطتان راباخدا،،،،،،،،
بیشترکنید،انشاءالله موفق میشوید.

1394/08/15 16:11
سعید

معنی به فسوسی که کند خصم رها نتواند کرد چیه

1394/09/18 13:12
ناشناس

شاید منظور از خصم، نفس باشه و خدعه و نیرنگهایی که توسط فکر در کار میکنه.

1395/07/27 21:09
فرهاد

جناب سعید،
فسوس یعنی‌ مسخره و استهزا. و خصم هم که مشخص است، یعنی‌ بدخواه یا رقیب. میگوید دامن دوست را که به هزار خون دل بدست آوردم، به استهزا بد خواهان از دست نخواهم داد.
پایدار باشید

1396/09/03 18:12
سخن

برداشتی که من حقیر از این دو بیت برای دوستانی که پرسیده اند این است:
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
یعنی من دل دوست(یار) را با صد خون و دل به دست آورده ام.
با یک بد گویی و حرف هایی که دشمنان میزنند رها نمیکنم.
سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
سرو بالا به معنی کسی که قامتی مثل سرو دارد هنگامس که به رقص سماع در می آید.
جانم رو برایش مانند یک قبا میکنم و بر او میپوشان(جانم را فدایش میکنم)

1396/09/17 07:12
صبا

منظور از مصرع اول بیت اول چیه دوستان؟چرا میگه زلف دوتا؟

1396/09/17 19:12

صبا،
زلف دوتا، دو بافه گیسوی عنبرین است بر دوسوی چهره خوبرویان.
زنان خوبروی با زلف دوتا را هنوز شاید بتوان در برخی جاهای میهنمان یافت ، ور پسری خوبروی مراد شاعر بوده باشذ ، امروزه باید در تل الحبیب0 (تل آویو)، بیت المقدس ( گنگ دژ ) ویا کوچه پس کوچه های نیویورک
به جستجویشان برخیزید

1396/12/11 17:03
سخن

خانم صبا در قدیم برخی از دختران موی خود را از دو طرف می بستند و خوب وقتی حافظ میفرمایند:دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
یعنی بین آن دو تا موی که به صورت دوتایی بافته شده نمی شود دست کرد و همین جور که نمیشه دست کرد به قول تو و باد صبح گاهی هم نمیشه تکیه کرد.

1397/01/23 15:03
مهدی مرواریدزاده

دوستان ممنون میشم بابت بیت
چه بگویم که تورا نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
کمی توضیح به بنده حقیر بدهید.

1397/01/23 15:03
nabavar

آقا مهدی گرامی
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
آنقدر نازکی و لطیفی که اگر ترا آهسته دعا کنم نیز به طبع تو آسیب می رسد
فریدون مشیری نیز در همین مضمون :
یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند
ای آفتاب آهسته نه پا در حریم یار من
ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند
زنده باشی

1397/02/05 01:05

دست در حلقه ی آن زلفِ دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهدِ تو و باد صبا نتوان کرد
ازفحوای کلام وجنس واژه هابنظرمی رسد که مخاطب غزل شاه شجاع ِ خوش سیما وخوش قدوقامت ومحبوبِ دل حافظ می باشد. بدان دلیل که حافظ اغلب غزلیّاتی که درمدح شاه شجاع سروده باهمین لحن وباهمین سوزوگداز بوده است. رابطه ی این دو که مدّتی انیس ومونس یکدیگربودند رابطه ا ی عاطفی و فراترازرابطه ی شاه وشاعررقم خورده بود چنانکه بسیاری ازغزلهای حافظ تحت تاثیراین رابطه خَلق شده است. شاه شجاع دارای خط وخالی ملیح وزلفی دلکش بوده ودراکثرغزلها حافظ بدانها اشاره کرده است. ضمن آنکه کینه توزان وحسودان دربارشاه شجاع،هرگزاین رابطه ی صمیمانه وجایگاهِ ویژه ی حافظ را برنتابیده ولحظه ای ازحسادت وکینه توزی دست برنداشتندتااینکه رابطه ی این دو شخصیّت تاریخی به سردی وتیرگی گرائید.
زلف دوتا: زلفی که ازوسط به دونیمه تقسیم شده باشد، زلفی که خمیده ودولاشده وانحنا پیداکرده است.
تکیه کردن: دلگرم شدن واطمینان داشتن
معنی بیت: دسترسی بدان زلفِ دولای دلکش به آسانی امکانپذیر نیست، به عهدوپیمان تو نمی توان دل خوش کرد پیمان تومانند وزش باد صباهیچ تضمینی ندارد.
دی می شد وگفتم صنما عهدبجای آر
گفتاغلطی خواجه دراین عهدوفانیست
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم
این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
قضا: سرنوشت ، حکمی که خداوندرقم زده است.
معنی بیت: من آنچه را که درتوانم هست در راستای به دست آوردن توانجام خواهم داد لیکن می دانم که سعی وتلاش من هرگزثمری نخواهد داشت ظاهراً سرنوشت من وتو اینگونه رقم خورده که ازیکدیگر جدابمانیم من هرکاری انجام دهم درنهایت ازدسترسی به تو محروم خواهم بود قضای آسمان است این ودیگرگون نخواهدشد.
گرچه وصالش نه بکوشش دهند
هرقدرای دل بتوانی بکوش
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست
به فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
این بیت اشاره ی صریح به همان حاسدان وکینه توزان است که رابطه ی عاطفی وصمیمانه ی حافظ وشاه شجاع رابرنمی تابیدند.
فسوس: تمسخر ودشمنی
معنی بیت: سالها خون دل خوردم وغم وغصّه فراوان کشیدم تابه دوست نزدیکترشدم حالا باتمسخر وکینه ورزی وحسادت دشمنان نمی توانم حاصل این همه رنج وزحمت زخویش رارها کنم وازدوست جداگردم.
تادامن کفن نکشم زیرپای خاک
باورمکن که دست زدامن بدارمت
عارضش را به مثل ماهِ فلک نتوان گفت
نسبت دوست به هربی سروپا نتوان کرد
عارض: رخسار
بی سروپا: ولگرد و دوره گرد ، کنایه از ماه که سر وما هم ندارد ودرآسمان دوره گردی می کند.
معنی بیت: شمایل وچهره ی دوست بی نظیراست ازماه هم خوب تروزیباتراست مگرمی شود سیمای دوست رابه هرکس وبه چیزبی سروپایی تشبیه کرد.
روشنی طلعت توماه ندارد
پیش توگل رونق گیاه ندارد
سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامه ی جان را که قبا نتوان کرد
بالا: قد وقامت
سماع: رقص وآوازصوفیان ازروی شعف وشادمانی
محل: ارزش واهمیّت
قبا: لباس جلوباز
معنی بیت: هنگامی که محبوب خوش وقدو قامت من به رقص درمی آید ازشور واشتیاق دلم می خواهد گریبان جان راهمچون قباچاک دهم وقتی میسّرنمی شود جان به چه کاردیگرمی آید.
جان نثدمحقّراست حافظ
ازبهرنثارخوش نباشد
نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد
معنی بیت: باید نگاه عاشق ازآلودگیهاپاک شود تاتوانسته باشد جمال وچهره ی معشوق راتماشاکند همانگونه که فقط درآئینه ی پاک این امکان وجوددارد که تصاویرقابل دیدن گردند درچشم نیزمانن آئینه هست بایدپاک بوده باشد تانقش معشوق درآن آشکارشود. به اوباید باچشمان پاک وبی آلایش نگریست.
چشم آلوده نظرازرخ جانان دوراست
بررخ اونظرازآینه ی پاک انداز
مشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماست
حلّ این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد
معنی بیت: پیچیدگیها واسرارگیج کننده ی عشق رانمی توان بادانش محدودبشری شرح داد عشق موهبتی بسیارعظیم،رازآلود وشگفت آوراست وبیان آن بازبان وقلم ممکن نیست بایدعاشق شد وعشقبازی کرد.
قلم راآن زبان نبودکه سِرّعشق گویدباز
ورای حدّ تقریراست شرح آرزومندی
غیرتم کُشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
غیرت: رشگ وحسد،تعصّب
عربده: فریاد وجنگ وجدل
معنی بیت: ازاینکه همگان شیفته وشیدای توهستند وتودرکانون توجّهات همه قراردارد ازحسودی وتعصّب به حال مرگ می افتم امّاچه کنم که باهمگان نمی شود واردجنگ ودعواشد.
شمع هرجمع مشو ورنه بسوزی مارا
یادهرقوم مکن تانروی ازیادم
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدّیست که آهسته دعا نتوان کرد
معنی بیت: ای محبوب توآنقدر نازک خاطرو لطیف ونازپروده ای که حتّابه آهستگی دعا نیزنمی توان کردچه رسدبه اینکه ازتوگلایه کنم!
حافظ اندیشه کن ازنازکی خاطریار
بروازدرگهش این ناله وفریادببر
بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب مانتوان کرد
معنی بیت: کمان ابروان تومحراب دل حافظ است وحافظ تنهادراین محراب مقدّس به رازونیازمی پردازد. درمذهبِ مافقط بندگیِ تووعبادت درمحراب ابروی توقابل قبول است تنهاقبله ی راستین تو هستی ودرجایی غیراز این محراب نمی توان به عبادت پرداخت.
درصومعه ی زاهدودر خلوت صوفی
جزگوشه ی ابروی تو محراب دعانیست

1400/09/04 10:12
علی رفیعی

من فکر میکنم که در بیت دوم منظور این نبوده که قضا و قدر الهی این است که ما به هم نرسیم. با توجه به بیت قبل که گفته نمیتوان به عهد تو تکیه کرد، احتمالا منظور اینه که پس من هم به قول و قرارهای تو دل خوش نمی کنم و هرکاری میتوانم در به دست آوردن تو انجام میدهم. اینکه من برای طلب تو تلاش کنم قضا و قدر الهی است، پس از من نخواه که دست از این کار بردارم. ضمنا تو بیت بعدیم از رسیدن به معشوق میگه

1397/09/09 03:12
سحر

سلام ترجمه ی این شعر رو از کجا میتونم پیدا کنم؟

1397/11/09 18:02
مریم مومن

با سلام و احترام
نکته ای که خدمتتون میخواستم عرض کنم این بود که آدمک های کنار حاشیه ها حالت ناراحت دارن، اگه امکان داره اصلاحشون کنین، درسته که کوچیکن ولی خب حیفه سایت به این خوبیه که این ایراد رو داشته باشه
ممنونم

1398/01/19 15:04
مجید شباهنگ

این غزل زیبا را هم آقای مظفر شفیعی در راست پنجگاه خیلی زیبا و استادان اجرا کرده.

1398/03/31 06:05
ماهرو

من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد...

1398/03/13 11:06
نیما

بانو سیما بینا در آلبوم چاووش 8 این غزل را به زیبایی در آواز افشاری اجرا کردند..

1398/04/13 21:07
سعید نجفی

با این لینک میتونید از صدای همایون موسیقی لذت ببرید
پیوند به وبگاه بیرونی

1399/01/15 20:04
برگ بی برگی

دست در این زلف دوتا نتوان کرد 

تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد

دوتا به معنی خمیده و تسلیم شده است و زلفِ یار کنایه از تجلی زیبایی های خداوند  در جهان ماده و فرم میباشد، کلیه مخلوقات و موجودات از جماد و نبات و حیوان در این جهان در برابرِ خداوند خم و تسلیمِ محض هستند و به دلیل اینکه انسان از جنس خداوند است پس در برابر او نیز دوتا میباشند، برای مثال معادنِ طلا و الماس یا سنگهای قیمتی در برابر کنکاش و برداشتِ انسان مقاومت نمیکنند، همچنین برخی حیواناتِ مفید برای زندگی رام و تسلیمِ انسان هستند. اما عهدِ خداوند و بادِ صبا چیست؟ تقدیر الهی بر این بوده است که انسان با هبوط از عالم معنا بر زمین فرود آمده و پس از چند سالی زندگی در این جهان طیِّ مراحلی بار دیگر به عالمِ ملکوت بازگردد، در قرآن کریم نیز به این مطلب اشاره شده که همه انسانها بدون استثناء به جهنم وارد می شوند و سپس آنانی که موفق به عبور از جهنم شوند به بهشت وارد خواهند شد، جهنمِ مذکور نمادی از ورودِ انسان به ذهن است و تشکیلِ هشیاری یا خردِ جسمانی بر روی هشیاریِ اصلیِ انسان که از جنسِ روح و جان جانان است، با این هشیاریِ جسمی ست که انسان امکانِ بقا در این جهان یافته و میتواند زنده بماند تا با طیِّ طریق به کار اصلی خود که عبور از این جهنم ذهن است بپردازد، این عهدی ست از طرف خداوند که اگر انسان ندای ارجعی الی ربک را لبیک گفته و با عهد و کمکِ بادِ صبا بسوی او بازگردد رستگاری ابدی او تضمین شده و به بهشت یا عالم یکتایی باز خواهد گشت، بادِ صبا دراینجا استعاره ای ست از راهنمایانِ معنوی که پیغامهای زندگی را به انسانهای عاشقِ بازگشت به اصلِ خود رسانیده و عهد می کنند که با انجامِ آن دستورات انسان موفق به خروج از جهنمِ ذهن می گردد، حافظ میفرماید دست اندازی به این زلفِ رام و تسلیم شده در برابر انسان نتوان کرد، یعنی انسان میتواند از نعمتهای خداوند در این جهان بهره ببرد اما نمی تواند چیزهایی که متعلق به این جهان ماده هستند را به عنوان تعلقات خود و جزیی از خود بداند، ما انسانها بوسیله ذهن و خردِ جسمی خود حتی زمین خدا را تحت مالکیت خود درآورده و برای آن سند مالکیت نیز صادر میکنیم اما بهتر است بدانیم همهٔ اینها قرارداد هایی هستند که فقط در زمان حیات جسمانی ما معتبر بوده و پس از ما دیگری مدعیِ مالکیتِ آن خواهد بود، پس‌ حافظ ترجیح می‌دهد اصولأ به این عهد و وعده مبنی بربیرون کشیدنش از جهنمِ ذهن تکیه ننموده و پیشدستانه به این جهنم نرود و بر این زلف تسلیم شده دست اندازی نکند تا دچار دردها و آتش سوزانش نشود، گرچه خداوند عهد نموده که اگر انسان دست هم در این زلف دوتا ببرد او را بوسیله باد صبا یا بزرگانی همچون مولانا و حافظ و پیغامهای خود که از زبان و دهانِ این بزرگان به انسان منتقل  می کند از این جهنم ذهن بیرون خواهد کشید  .

آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم 

این قدر هست  که تغییر قضا نتوان کرد 

حافظ ادامه میدهد که این دستبرد در زلفِ دوتایِ حضرت معشوق تا حدی که لازم و توشهٔ راه است برای طیِّ طریق در راهِ طلب و رسیدن به حضرتش بایستی رعایت شود و او به مقدار و اندازه ای در این زلف دست می بَرد که نیازهای مادی و جسمانی او برآورده گردد و نه بیشتر ، قضا دارایِ ایهام بوده و به معنی تقدیر و قَدَر نیز موردِ نظر بوده است اما در اینجا بیشتر به معنیِ برآوردن آمده است و تغییر قضا نتوان کرد یعنی انسان قادر به تغییر حاجات و برآوردن این نیازها از طریق دیگری نیست پس ناچار است تا قدری از امکانات و نعمتهای دنیوی بهره ببرد که امکان بقای در این جهان برایش میسر شود، دست اندازیِ بیش از این به زلفِ تسلیم شدهٔ حضرتِ دوست در برابر انسان گمراهی ست، برای مثال از نظر حافظ چیزهایی مانند طلا و جواهرات یا دست اندازی به کوه، جنگل و دریا، به اسارت درآوردن حیوانات وحشی و امثالهم برای زیستِ انسان ضرورتی ندارد. این موضوع امروزه هم با وجودِ توسعه جوامع انسانی و تکنولوژی و نیاز به منابع و معادن مصداق دارد چراکه بهره برداریِ بی رویه و حریصانه موجبِ تخریب و نابودیِ زمین خواهد شد .

دامنِ دوست به صد خونِ دل افتاد به دست 

به فسوسی که کند خصم  رها نتوان کرد 

اما پرهیز از دست آزیدنِ بیش از حد به زلفِ دوتایِ حضرتِ معشوق به منظور رسیدن به دیدار رخ زیبایش نیازمند تحمل درد آگاهانه بوده و با خون دل خوردن ها بدست می آید، یعنی اگر هم انسان چیزهای مربوط به این زلف را در دل قرار داده و شیفته صدها و هزاران تار موی این زلف شود، خداوند یا هستی کل با تیرهای کن فکان آنها را هدف گرفته و از میان بر می دارد تا انسان به این چیزهای دزدی احساس مالکیت نکند و حافظ می‌فرماید او یا هر انسانی که بخواهد دامن حضرتش را بدست آورد بایستی با آغوش باز تیرها و خونِ دل خوردنهای بسیار را پذیرا گردد، در مصرع دوم فسوس به معنی استهزا و تمسخر آمده است، دشمن یا خویشتنِ کاذب و متوهم یا دیو درونی توجهِ انسان را به جذابیت های زلف جلب کرده و تشویق می‌کند تا حال که این زلف دوتا ست و مقاومت نمی کند هرچه بیشتر از آن دزدیده و در دل قرار دهد، اما این خصم میداند که خداوند بوسیله چرخِ فلک و اتفاقات وجودِ چیزهای دزدی را در دلی که قرار است جایگاهِ او باشد برنتابیده و هدف قرار میدهد، و فلک با ادامهٔ این روند موجباتِ استهزاء انسان را فراهم آورده بر این کارِ عبثِ انسان خندیده و تفریح میکند. پس رندان زیرکی همچون حافظ به این کار تن نمی دهد زیرا علاوه بر استهزاءِ خود دامن حضرت دوست را نیز از دست خواهند داد .

عارضش را به مَثَل ماهِ فلک نتوان گفت 

نسبتِ دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد 

عارض یعنی رخسار و چهره، عرفا معمولا  برای توصیفِ  زیباییِ حضرت دوست ماه که در آسمان است را مثال می زنند، حافظ میفرماید این تمثیلی ست غیر عادلانه زیرا ماه که سر و پا و اختیاری از خود ندارد، او  نیز دوتا و زیر اراده حضرت دوست بوده با خواست اوست که در افلاک گردش میکند ، و نه تنها ماه، بلکه  گردش منظم افلاک و همه امور جهان در اختیار و ید قدرتِ حضرتش قرار دارند ، یعنی اگر خداوند با تیرهای قضا و کن فکانِ خود چیزهایِ این جهان که ما از آنها طلب آرامش و خوشبختی میکنیم را هدف قرار میدهد در اختیار و اراده حضرتش قرار دارد، پس اگر با لطفِ خود از عواملِ بیرونی بخواهد چیدمان ذهنیِ انسان را  بر هم زده و یکی یا همه را از او بازپس بگیرد، آن عوامل و سببها مطیع امرش بوده و آن را به انجام می رساند، همانطور که آن ماه نیز دست و پا نداشته،‌ تسلیم و مطیع امر حضرت دوست است ، برای مثال  انسان دلبری زیبا روی و لوند را در جایی مشاهده کرده و عاشق صورت و زیبایی او میگردد سپس با سعی و مرارت بسیار او را بدست آورده در دل و مرکز خود قرار می‌دهد و به دلیلِ همین علاقهٔ وافر سعی در کنترلِ او می کند، مدتی بعد اتفاقاتی رقم می خورد که به او مشکوک شده و گمان می بَرَد با دیگری نیز در ارتباط است، اما او خطا کرده و آن دلبرِ رنجیده خاطر گشته وی را ترک می‌کند. و ما گمان می بریم که فلک یا این بی سر و پاها که چنین اتفاقاتی را رقم زدند نه تنها دوستِ انسان نیستند که اینچنین ضربه به دلبستگی‌های ما میزنند بلکه از دشمن هم بدترند، اما واقعِ امر این است که اینان همانند ماه اراده ای از خود نداشته و مطیعِ امر حضرت دوست  هستند و حضرتش  نیز از روی خیرخواهی و غیرتش نسبت به انسان است که چنین فرمانی را به فلک صادر می‌کند، یعنی انسان مجاز به قرار دادنِ چیزهایِ دستبردی از زلفِ دوتای این جهانی در دلی که جایگاه خداوند است نمی باشد، اگر آن شخص دلبرِ زمینی خود را نیز جلوه ای از حضرت دوست دیده و خدا یا زندگی را در او تشخیص داده، جزوی از مایملکِ خود نمی دانست و قصدِ کنترلِ وی را نمی نمود چه بسا آن اتفاقات رقم نمی خورد و دو دلداده همچنان با عشق به زندگی ادامه می دادند. اما حال که این اتفاق غم انگیز افتاده وظیفه انسان چیست؟ مولانا اینگونه پاسخ میدهد ؛

چونک غم بینی تو استغفار  کن     غم به امر خالق آمد کار کن 

چون بخواهد عین غم شادی شود      عین بندِ پای  آزادی شود 

باد و خاک و آب و آتش بنده اند       با من و تو مرده، با حق زنده اند 

سروِ بالای من آنگه که درآید به سماع 

چه محل ؟ جامهٔ جان را که قبا نتوان کرد

پس از آنکه سبب های بیرونیِ بی سر و پا یا به فرموده مولانا باد و خاک و آب و آتش به امرِ حضرت دوست به یکی یا چند تایی از تعلقات و دلبستگی های انسان آسیب رساندند تا شکِّ وی برای عدمِ دل سپردن به چیزهایِ دنیوی برطرف شود ، اگر انسان بنا بر نظر مولانا و بزرگان شخص استغفار کرده و بپذیرد که پس از این دیگر چیزهای بیرونی و مربوط به این جهان(زلفِ دوتا) را اصل تلقی نکرده و در مرکز توجهات خود قرار نمی دهد، پس شادیِ بی سبب او را در بر خواهد گرفت و آن سرو قامت یا اصل خداییِ وی به وجد آمده به سماع خواهد پرداخت ، حافظ در مصرعِ دوم میفرماید از دست دادن هر یکی از دلبستگی های دنیوی نه تنها محل و جایی برای تاسف خوردن نیست، بلکه او شادمان میشود زیرا حضرت دوست به او یادآوری کرده است تا جامهٔ لطیفِ جان خود را که از جنس نور و  پرتوی از آن نورِ کل است با آن قبایِ زمخت تعلقات دنیوی تعویض نکند .

نظرِ پاک تواند رخ جانان دیدن 

که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد 

حافظ در ادامه میفرماید چنین نگاه و بینشِ پاکی به زندگی ست که سرانجام میتواند رخسارِ جانان یا حضرتِ دوست را ببیند، یعنی اگر انسانی با از دست دادن یکی از تعلقاتِ دنیوی خود غمگین و افسرده  گردد و سببهای بی سر و پا  را که  با امرِ خداوند به این کار پرداختند سرزنش کرده و دشمن بدارد به معنی ستیزه گری بوده و در نتیجه خود را از دیدارِ حضرتِ دوست محروم خواهد نمود. در مصرع دوم ادامه میدهد مگر نمی بینید که اگر آیینه ای صیقلی نبوده و زنگار بسته باشد نمیتوان نظر کرد و چیزی در آن دید، اینگونه دستبرد های زلفِ دوتا نیز همان زنگارهای آیینه انسان هستند، پس برای از دست دادنشان شادمان باش که زندگی به صیقلی کردن آئینهٔ حضورت  می‌پردازد .

مشکلِ  عشق نه در حوصله‌ی دانشِ ماست 

حلِ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد 

دانش در اینجا آن علم و دانشی که موجب پیشرفت و رفاه  میگردد نبوده ، بلکه دانستنی ست بر مبنایِ ذهن که انسان به تجربه از اطرافیان خود آموخته و تصور میکند که همه چیز را می داند  و چنین انسانی اگر  براثر تیرِ حوادث که عرفا با زبان قرآنی آنرا  ریب المنون  نامیده اند یک یا چند تایی از متعلقات خود را از دست داده و یا آسیبی به آنها وارد شده است و این ابیات را بشنود که از وی میخواهند از اتفاقات شادمان باشد، برمبنای دانشِ ذهنیِ خود آنرا نمی‌پذیرد و حتی برآشفته شده میگوید ای آقا دلتون خوشه،  من تا دیروز دارای مقام و منصب و اعتباری  بودم، امروز  برکنار شده ام و یا همسرم که با آن سختی به وصلش رسیده بودم مرا رها کرد و رفت، یا دیگری که با از دست دادن اموالش در بورس غمگین و افسرده شده، و پدری که روزگاری به موفقیت فرزندانش بالیده و موفقیت آنان را موفقیت خود می دانست و اکنون ماهها گذشته و فرزندان یادی از وی نکرده و به زندگی خود سرگرم هستند، هیچ یک از آنها با دانش و عقلِ جسمیِ خود قادر به هضم و پذیرشِ این اتفاقات نیستند، حافظ میفرماید مشکل اینجاست که عشق در قالبِ دانستن و عقل حسابگر و کتابیِ ما نمی گنجد،  هزینه عاشقی رهایی از عقل و دانشِ ذهنی ست زیرا همین دانش است که پذیرای استدلال ذکر شده در ابیات بالا نبوده و به شخصِ زیان دیده القاء میکند که باید ترسید و با از دست دادن یکی از متعلقات بلادرنگ سعی در بدست آوردن دلبستگیِ دیگری کرده و جایگزین کند وگرنه بیچاره خواهد شد، حافظ میفرماید با این فکرهای خطا این نکاتِ ذکر شده قابل حل نخواهد بود، زیرا بار دیگر موجبات فسوسِ خود را توسط خصم فراهم میکند . مولانا  برای ایمن شدن در برابر اتفاقاتی که ما آنها را  بد میدانیم بهره بردن از عقلِ کل را پیشنهاد می‌کند: 

عقل جزوی گاه چیره گه نگون       عقل کلی ایمن از  ریب المنون 

غیرتم کشت که محبوبِ جهانی لیکن 

روز و شب عربده با خلقِ خدا نتوان کرد 

خطابِ حافظ به حضرتِ معشوق بوده که نسبت به او غیرت داشته و تمام سعی و تلاشش این است که با هر زبانِ ممکن بگوید تنها یک محبوب و معشوق در جهان وجود دارد و هر محبوبی بجز او زوال پذیر است و فانی، و هم اوست که ازلی و ابدی میباشد و انسان مجاز به قرار دادن عشقِ چیزهای این جهان در دل خود نیست، اما تقریبآ همهٔ مردم قادر به رهایی از عقل و دانش ذهنی خود نبوده و برخی هم که این مطالب را به ظاهر تایید می‌کنند خیلی در راه عاشقی جدی نیستند، پس جایِ مجادله با خلقِ خدا نیست و کار یا وظیفهٔ حافظ فقط بیان این مطالب است و نه بیشتر از آن، باشد که روزی پندهای او را به یاد آورده و کار بر روی خود را شروع کنند . مولانا بی پرده تر میفرماید : 

تا به دیوارِ بلا ناید سرش       نشنود پندِ دل آن گوشِ کرش 

من چه گویم که تو را نازکیِ طبعِ لطیف 

تا به حدی ست که آهسته دعا نتوان کرد 

حافظ این ابیات خود را نیایش به درگاهِ کبریاییِ حضرتش میداند و نه نصیحت به خلق  که  باید آنرا با صدای رسا به گوش همگان برساند، درواقع اگر بخواهد این معانی عرفانی را نزد خود نگاه داشته و بیان نکند یا فقط به آهستگی با خود زمزمه کند حضرت معشوق که بسیار نازک طبع و لطیف است از وی آزرده خاطر میگردد، یعنی اگر‌نبود وظیفه و رسالتی که بزرگانی چون لسان الغیب حافظِ شیرازی بر عهده خود می دانند، آنها ترجیح میدادند بیشتر به کار عاشقیِ خود بپردازند تا بیان این مطالبِ معنوی که لازمه اش بهره گیری از تمثیلها و الفاظِ ذهنی ست.

بجز  ابروی تو محرابِ دل حافظ نیست 

طاعتِ غیر تو در مذهبِ ما نتوان کرد 

اَبرویِ حضرت دوست مانندِچتری کُلِّ هستی و کائنات را در بر می‌گیرد، پس حافظ زمان و مکانِ خاصی برای نماز به معنایِ گستردنّ فضای درون قائل نیست، مولانا نیز می فرماید " مؤمنان را پنج وقت آمد نماز و رهنمون/ عاشقان را فی صلاة دائمون " پس حافظ می‌فرماید عاشق هر کجا و هر لحظه باید به شرحِ صدر پرداخته،  تسلیم امرِ قضا باشد که هرگونه طاعتی بجز این به طمع پاداش و گرفتنِ چیزی خواهد بود که در مذهبِ رندی و عاشقی، رندِ عاشق مجاز به اینچنین عبادتی نخواهد بود.

 

 

1403/04/27 02:06
قطره …

به نام خداوند بخشنده ی مهربان 

سلام ای جان بی برگ ،امیدوارم در صحت و سلامت کامل باشید و ایام همواره به کام دلتان باشد 

بنده ،امشب برای چندمین بار برگی از درخت زندگی ام فرو افتاد ! پیری که دستگیرم بوده و هست رها شد و بنده به ذکر استغفار اشک ریزان دلتنگی ام را به حق ابراز کردم و حضرت لطیف به فال حافظ با همین غزل فوق پاسخم دادند ،البته از کَرَم و رحمت بی انتهایشان! از آنجا که نه دانشم کافیست و نه جهدم وافی و نه چشم دل گشاده ای دارم ، به گنجور و حاشیه ها ی اغلب پربارش رجوع کرده و جالب است که مثله همیشه حاشیه نگاری شما پاسخ کاملی بر تمام مبهمات ذهن کوته مانده ی بنده بود و جالب تر آنکه خدای مهربان یکتایمان چهار سال و دو ماه قبل مرحم دل رنج دیده و چشم گریانم را به قلم پر برکت شما تدبیر نموده و بر بنده منت نهاده بود ،الله اکبر ،الله اکبر،سبحان الله 

برادر یا خواهر عزیزم لطفا به مدد حضرت حق به نگاشتنت ادامه بده ، که تشنگان بی آب چون بنده بسیارند !

1403/04/27 20:06
برگ بی برگی

گرامی قطره ای که چون به دریا پیوستی دریا شدی سلام، درختِ زندگیتان همواره سبز و ریشهٔ اش در جویِ آبِ زندگی و شعرِ ترِ حافظ باد.

1399/05/18 16:08
رضا س

بیت دوم رو دو جور میشه خوند:
آنچه سعی است من اندر طلبت بنمایم/ آن قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
میشه قَدَر رو به معنی اندازه و مقدار گرفت و اینطور معنی کرد که سعی من به اندازه‌ایه که نمیتونم سرنوشت رو تغییر بدم. اما قَدَر رو میشه به معنای تقدیر و سرنوشت هم در نظر بگیریم که قضا هم در مصرع دوم اومده و معمولا قضا و قدر با هم میاد: من سعی خودم رو در به دست آوردن تو می‌کنم اما این تقدیر وجود داره که به تو نرسم و تقدیر رو نمیشه تغییر داد.

1399/06/16 03:09
علیرضا

سرو بالای من آن گه که در آید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
درود بر حافظ شیرازی برای سرودن این شعر بسیار زیبا
البته باید گفت که در بیت بالا بجای گه می بایست دم ذکر میشد اگرچه در معنای بیت خلالی ایجاد نمی کند

1399/11/12 13:02
CEMA.Sobhani

سروبالای من آن گه که درآید به سماع
چه محل جامه جان را که قبا نتوان کرد
از دریچه نگاهی دیگر می توان سرو بالای من را راستی و تواضع درون هر مرد ایرانی دید که در نگارگری هم بته جقه نماد ما ایرانی ها می باشد که در نگارگری و کاشی هفت رنگ و ... ترسیم می گردد و حافظ می گوید وقتی این سرو وجود من راستی وجود من وقتی به سماع در می آید جان را فدا می کنم همانند تمام شهدا
و بهترین نمونه آن در شهرمان الگویم شهید عباس دوران می باشد که راستی وجودش به سماع در آمد و جانش را فدای ما کرد

1399/12/03 06:03
پارسا رحمانی

درود
اگر عارف‌سازان و عارف‌نمایان بگذارند، باید بگویم که این غزل رو با صدای بانو ملوک ضرابی حتما بشنوید. یک آواز ماهور بسیار زیبا

1400/12/18 00:03
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/05/02 08:08
دکتر صحافیان

به زلف زیبای دوتا شده‌ات دسترسم نیست! آری بر پیمان تو همانند پیمان باد صبا اعتمادی نیست.
۲-هر گونه تلاش برای دیدارت خواهم کرد، ولی سرنوشت دگرگون نمی‌شود.
۳- هم جواری‌ام با معشوق، حاصل خون دل‌های فراوان است، بی تردید با افسون دشمنان از عشقت جدا نمی‌شوم.
ایهام در ۳ بیت نخست : ۱-وصف فراق 
۲- دیدگاه عرفانی: زلف دوتا: صفات جمال و جلال حلقه: ذات حق  که وصالش ممکن نیست بیت۲: این تقدیر ثابت است بیت۳:فسوس خصم:افسون ابلیس در دوری آدمی از خداوند
۴- گونه‌اش را در زیبایی به ماه نمی‌توان مثل زد، آری معشوق را با هر ناتوانی نسبت نیست( دایره را از آنجا که دست و پا نداشته، ناتوان گویند.)
۵-سرو قامت معشوقم چون به رقص آید، گریبان جان چه قیمتی دارد [که بگویی] نمی‌توان پاره کرد
۶-آری چهره حقیقی معشوق در نگاه پاک تماشایی است، همان گونه که تنها در آیینه جلا یافته، نگاه به زیبایی‌هاممکن است. 
۷- با این همه، عشق فراتر از وسعت ماست و با دانش محدود نمی‌توان راز آن را دریافت‌.
۸- خدایا! آنچنان دلبسته توام که نمی‌توانم بپذیرم تو معشوق همگان باشی، ولی چه کنم که هر لحظه نمی‌توانم با مردمان بر سر عشقت عربده‌کشی کنم!
-مفهوم بیت طنزآمیز است و مفهوم بیت‌های ۲ و ۳ جدی است: از یک سو سعی بسیار و خوردن خون دل سرشار و از سوی دیگر رها کردن غیرت به خاطر عربده کشی نکردن با مردم(-شرح شوق،۱۹۹۸)
۹- از لطافت و نارکی تو چه بگویم؟!آهسته هم نمی‌توانم آه بکشم و دعا کنم!
۱۰-محراب جانم( کانون تمرکزم)ابروان توست،در مذهب عشق جز از تو نمی‌توان پیروی کرد.
دکتر مهدی صحافیان
 آرامش و پرواز روح

 پیوند به وبگاه بیرونی

1401/06/22 01:09
علیرضا ساعتچی

دوستان فرهیخته امیدوارم جهت مطرح کردن تفسیر غیر معمول زیر مرا عفو‌کنید کمانکه این فقط یک نظر است ولی گاهی ممکن است متفاوت دیدن هرچند غلط هوشمندی را به راه درست در آینده رهنمون شود:

حافظ در این شعر نوع عشقی بیمارگونه را توصیف میکند نه اینکه تایید کند و فقط صرفا وصف حال رابطه ای است که به جهت تکرار بسیار اتفاق میفتد :

جایی که در یک شاه بیت به نظر بنده میفرماید:

«نسبت دوست به هر بی سرو پا نتوان کرد»

در حالیکه چهره جذابی دارد: 

«عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفت»

 جایی دیگر  در غزلی دیگر فرموده :

«به خط و خال گدایان مده خزینه دل

به شاهوشی ده که محترم دارد »

در مطلع غزل از بی تعهد بودن یار گفته است:

«تکیه برعهد و تو باد صبا نتوان کرد»

این حال عاشقی است که معشوق بی تعهد دارد. عاشقی که حتی حاضر است جانش را بدهد ولی معشوق اندک تعهدی هم ندارد

حافظ مسئولیت را متوجه عاشق هم مینماید ومیگوید نظرت را پاک کن

«نظر پاک تواند رخ جانان دیدن»

یعنی شما که اینطور دلبسته این معشوق بی سرو پا شدی بدلیل اینست که

«در آینه نظر جز به صفا نتوان کرد»

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید. 

و‌بیت :

غیرتم کشت که محبوب جهانی ..

نشان می دهد که چقدر چنین عاشقی حال کشنده و بدی پیدا میکند وقتی این معشوق خودشیفته خودش را برای عالم و آدم بهترین نشان داده ولی تعهدی به عاشق وابسته ندارد 

بیت «آهسته دعا نتوان‌کرد» یعنی معشوق اصلا اهل معنویت نیست و‌حتی آهسته هم دعا را تحمل نمیکند

1402/08/27 18:10
محمد نام خانوادگی

مثل این بیت از حافظ "مشکلِ عشق نه در حوصلهٔ دانشِ ماست؛ حلِّ این نکته بدین فکرِ خطا نتوان کرد"، دو جا دیگه هم دیدم در شعرهایش "فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن؛ درد عاشق نشود به، به مداوایِ حکیم" و "دوایِ دَردِ عاشق را کسی کو سهل پندارد؛ ز فکر آنان که در تدبیر درمانند، در مانند". انگار درد عشق با فکر و رفتن پیش حکیم و تدبیر حل شدنی نیست، "آن بِه که کارِ خود به عنایت رها کنند"

1402/09/14 21:12
قیصری مهدی

سلام

در مورد مصرع دوم بیت 

سروبالای من آنگه که در آید به سماع.....

انگار در این بیت حافظ علیه الرحمه تن آدمی را چون جامه‌ای برتن روح آدمی می‌انگارد که در صورت دیدن رقص یار اگر آن را به مانند قبا برای در آغوش کشیدن چاک نکنید هیچ ارزش و اعتباری ندارد توصیف کرده که باید گفت الحق و الانصاف شایسته گفته