غزل شمارهٔ ۱۰۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش پرسته بال افکن
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۰۷ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
دون و دان به معنی پایین است به عربی از این ریشه به فارسی چیزی نیافتم اما به لری دومن یعنی پایین به شوشتری و دزفولی هم همین گونه است . دنی به عربی به معنی نزدیک بیا هم هست
مشکل اینجاست که به انگلیسی هم پایین down می شود یعنی باید یک لغت فارسی هم باشد که ما نمی دانیم
دون در این بیت به معنی پست است وفرومایه چون در تعریف مردمان به کار رفته است
غزل جان می دانم اما عربی زبان سامی است و لغتی با معنی و اوایش مشابه با انگلیسی دارد که وامگرفته نیست و میدانیم انگلیسی زبان هندی اروپایی است منظورم این بوده دان و دون یعنی پایین و پست و به انگلیسی هم down همین معنی را میدهد معمولا در چنین شرایطی یک کلمه فارسی پیدا می شود که پیوند میان دو زبان می شود اما این بار نیافتم
برای نمونه بیشتر خود کلمه پست فارسی با کلمه base (بیس) همریشه است و سپست که به معنی چرک است با sepsis همریشه است
چیزی که می نویسی نیک بسگال که پس از تو بر خواهند خواند و گر غامی وامی و هامی به نگر کندایان و مزدایان امدی ترا بر بد نرسد وگر سخن نیک نتوانی شنودن اینجا چه می کنی؟
غزل مجله خانواده سبز هم هست اگه خو استی بخر بخون
در پاسخ استاد امین کیخا باید عرض کنم در گویش بختیاری از واژه ی دون (به کسر واو و دال ) به معنای پایین استفاده میشود و بسیار هم کاربرد دارد.
اما در مورد واژه ی دومن که در بالا اشاره شده باید عرض کنم که این همان دامن است والبته در گویش بختیاری به همان شکل رایج آن استعمال میشود.
در اشعار معاصر و در همین وزن من شعری به زیبایی این شعر سایه:
"ای عشق همه بهانه از تست ..." ندیدهام. چنین نمیپندارید؟
امین کیخای گرامی واژهی "دان" نیز به معنای کم ارزش و جزئی بسیار به کار رفته.
ببخشید. فراموش کردم. واژهی دان در عربی هم هست. اما به معنایی کاملاً متفاوت. پس دان در فارسی نباید از عربی آمده باشد.
حالا چرا مثل نون باشه و مثلا مثل ت نیاشه؟
حُسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
دراین غزل زیبا وعاشقانه نیزهیچ اسمی ازمخاطب برده نشده است بهتراست به جای کاوش دراینکه مخاطب غزل چه کسیست ازحس وحال عاشقانگی غزل حظ ببریم وخاطرمان را بامضامین عاشقانه طراوتی دیگربخشیم.
حُسن:جاذبه، خوبی و زیبایی جمال
فزون باد: در حال بیشتر شدن هست.
معنی بیت: زیبائی ها وجاذبه های جمال توفزاینده هست لحظه ای متوقّف نمی شود وهمیشه درحال فزونیست. هرگلی فصلی دارد امّا گل رُخسارتو درتمام فصول باطراوت وشکوفاست. رنگ رخسارتو همچون تنور سرخ لاله، فروزنده وزیباست.
زخاکِ پای توداد آب ِروی لاله وگل
چوکِلکِ صُنع قلم زد به آبی وخاکی
اندر سر ما خیال عشقت
هرروز که باد درفزون باد
معنی بیت: ای معشوق لاله رُخ، مهرومحبّت واشتیاق تو دردل وجان ما ریشه کرده وهرروز وهردَم شوق دیدن روی ماه تودرحال فزونیست.الهی که هرروز وهرساعت فزاینده ترباد.
بیان ِشوق چه حاجت که سوز ِآتش دل توان شناخت زسوزی که درسخن باشد.
هر سرو که در چمن برآید
در خدمت قامتت نگون باد
برآید: بروید وسر ازخاک بیرون آرد. نگون: خمیده، سربه زیر
معنی بیت: توباآن قدوبالای دلکشی که داری همه راشیفته وشیدای خودکرده ای، هرسروی که درهردشت ودَمنی می روید به احترام قامت والای تو وبه منظورعرض ارادت وخدمت،کمرخَم کرده وتوراتعظیم می کند.
غلام نرگسِ ِجمّاش آن سَهی سروم
که ازشراب غرورش به کس نگاهی نیست.
چشمی که نه فتنه ی تو باشد
چون گوهراشک غرق خون باد
چشمی که نه فتنه ی توباشد: چشمی که درمعرض فتنه گر ی چشمان توقرارنگرفته وشیداومفتون تونشده باشد.
معنی بیت: فتنه ی چشمان تو جهانی رابرهم می زند. اگرهرچشمی که جاذبه وگیرایی ِچشمان تورادرک نکرده وشیفته وشیدانشده باشد،همانندِ قطره ی اشکی که به خون می آلاید خونین بادا.
آن چشم به واسطه ی اینکه ازنعمتی عظیم محروم مانده ازاین غم وازاین حسرت، ایمن نخواهدبود وآرامش نخواهدداشت. چنین چشم بی ذوقی مستحق آن است که همچون گوهراشکی که به خون آلوده است غرق درخونِ دل باشد.
ازآن زمان که فتنه ی چشمت به من رسید
ایمن زفتنه ی آخرزمان شدم.
چشم تو ز بهر دلربایی
در کردن سِحر ذوفنون باد
ذوفنون: فوق متخصص،دارای فنون ومهارت فوق العاده،صاحب هنرهای زیاد
معنی بیت: چشمان تو درجلوه گری ودلسِتانیدن،صاحب چندین مهارت وهنراست هیچکس نمی تواند ازفریب وفتنه ی چشمان توبگریزد.
به یک کِرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فریبِ چشم توصدفتنه درجهان انداخت
هر جا که دلیست در غم تو
بی صبروقرارو بی سکون باد
معنی بیت: عاشقانت درهرجاکه هستند لبریزازشوق روی تو ،بیتاب ازغم دوریِ تو، ناشکیبا و بی قرارند.
قراروخواب زحافظ طمع مدارای دوست
قرارچیست ؟صبوری کدام؟ خواب کجا؟
قَدّ ِ همه دلبران عالم
پیش الفِ قَدَت چو نون باد
دربیت پیشین دیدیم هرسروی که درچمن قد می کشید درخدمتگزاری به محبوب دل حافظ به تعظیم وکُرنش،کمرخَم می کرد. حال دراین بیت:
قد وقامت همه ی دلبران ودلستانان جهان درقیاس باقدوبالای دلکش تو، بسان شکل ظاهری نون ِ خمیده با الفِ راست قامت است. آنهانیزبسان سروها درخدمتِ دلبرحافظ سرتعظیم فرودآورده اند.
طوبا زقامتِ تونیارد که دَم زند
زین قصّه بگذرم که سخن می شود بلند
هر دل که زعشق توست خالی
از حلقه ی وصل تو برون باد
معنی بیت: هرآن دلی که قابلیّتِ فهم حُسن تورانداشته وعاشق تونشده باشد ازنعمت گوارای وصالِ تو محروم هست.
دلی که عشق ومحبّت تورادرک نکرده باشد بی تردید ازلذّت ِ وصال نیزباز خواهدماند. اودلمُرده ای بیش نیست وجسد متحرکی درمیان زندگان است.
هرآنکسی که دراین حلقه نیست زنده به عشق
براو نمُرده به فتوای من نماز کنید
لعل توکه هست جان حافظ
دورازلب مردمان دون باد
لَعل:کنایه ازلب سرخ رنگ
دون: پست وپائین، فرومایه دراینجا به معنی نالایق ها وافرادپست وپلید
لب های سرخ وآبدار توکه حافظ ازآنها شراب زندگانی می نوشد وجانش بسته به آنها ست، الهی که ازدسترس مردمان نالایق دورتر ودورتر باد.
باده ی لعل لبش کزلب من دور مباد
راح روح ِ که وپیمان ده پیمانه ی کیست؟
خوانش از کی بود؟ داغون تر از این نمیشد نه؟
با درود
همان طور که خانم غزل نوشته ، دون به معنای پست و فرومایه است آقای رضا هم که همه ابیات را معنی کرده اند دون را پست و پایین معنی کرده اند .
اما دو پاسخ به خانم غزل داده شده که هیچ کدام مناسب پهنه ادب و ادبیات نیست .
با حال خوشی که از جلوه های زیبایی معشوق دست داده است می گوید: جلوه های زیبایی ات پیوسته روز افزون و چهره ات چون لاله شاداب باد!
۲- اندر(وندر)سر ما(من)خیال عشقت
هر روز که باد(هست)، در فزون باد
و خیال شیرین عشقت، هر روز در سرمان زیادتر شود!
۳- برای خدمتگزاری و احترام به قامت موزونت، همه سروهای چمن خمیده گردند!
۴-چشمی که فریفته زبباییهایت نباشد، از بسیاری اشک دریای خون شود.خانلری: از گوهر- بحر خون
۵-آرزومندم این چشم در جادوی دل ربودن از عاشق، چیره دست باشد.
۶- دلهای عاشقانت پیوسته بی قرار و ناآرام باشند!(دعا برای تزاید عشق)
۷-در برابر "الف" قامتت، همه بلند قامتان زیبا چون "ن" خمیده گردند.
(در خانلری بیت سوم است، و مصراع دوم با بیت بعد جابجا شده است)
۸- هر آنکه هجرانت را به جان نمی خرد، از حلقه دیدار کنندگانت بیرون است. خانلری: هر کس که نباشدش سر هجر.
۹- لب یاقوت فامت که جان افزای حافظ است، به دور از مردمان دون همت باشد(در دسترس عاشقان سراسر شوق)
نکته: در بیتهای ۴، ۶، ۷ و ۸ دعا برای همه عاشقان و علاقمندان هست در حالی که عشق انحصار طلب است، به ویژه معنای ضمنی بیت آخر، کامجویی از لب معشوق را برای همه همت داران می خواهد
نتیجه: معشوق بی تردید سمبلیک بوده و همان حال خوش یا جلوه های حق می باشد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
این غزل را "در سکوت" بشنوید
حُسنِ تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
حُسن شاملِ همه زیبایی و خوبی هاست و مخاطب یار و خویشِ اصلی انسان است که در غزلهای بسیاری حافظ از او به عنوانِ یارِ سفر کرده نام می برد که امتداد ِ خداوند است در انسان ، پس می فرماید نیکویی های آن یار همواره و پیوسته در حالِ فزونی هستند و حدِ توقفی ندارند ، زیرا که خداوند از جنسِ بینهایت است و انسان نیز که ادامه و از جنسِ اوست میتواند از چنین صفتی برخوردار شده ، حُسن و نیکویی های خود را بدون وقفه ادامه دهد ، در مصراع دوم اما لاله نمادِ عشق و سرخ روییِ معشوق به دو دلیل است ، اول اینکه با این سرخ رویی زیباییِ خود را به رخ می کشد ، و دیگر اینکه از غیرت برافروخته و لاله گون می شود زیرا می بیند انسان که بمنظورِ عاشقی پای در این جهان گذاشته است بی توجه به او بوده ، دلبسته چیزهای جسمی و بیرونی شده است ، پسهر سال که می گذرد و انسان حتی فکر و خیالِ عاشقی را نیز در سر نمی پروراند او برافروخته تر می گردد .
اندر سرِ ما خیالِ عشقت
هر روز ، که باد در فزون باد
حافظ میفرماید آن روز خیالِ عشقِ آن یارِ زیبا روی در سرِ انسان می افتد که بادِ تقدیر و کن فکان الهی وزیدن آغاز کرده و بر شدتِ آن افزوده شود ، و در بیتهای بعد به این مطلب می پردازد که شدت این باد بستگی کامل به طلب و خواستِ انسان دارد .
هر سرو که در چمن درآید
در خدمتِ قامتت نگون باد
سرو در اینجا نمادِ انسان است در همه ابعاد ِ وجودی و چمن کنایه از جهانِ هستی و زندگی ست ، پس هر انسانی که پای در این جهان و چمنِ زندگی می گذارد علاوه بر دارا بودن بُعدِ جسمانی، سرو قامت و امتدادِ خداوند و برخوردار از خرد و هشیاری اصیل خداوندی نیز می باشد ، اما او در این چمن ناپایدار بوده و پس از هفتاد یا هشتاد سال هیچ اثری از وی در این جهان برجای نمانده، سرنگون خواهد شد ، مگر آنکه در خدمتِ قامتِ بلند و سروِ حضرت دوست درآید ، عاشقی را پیشه خود کرده و در نهایت اجازه دهد خداوند در او و در جهانِ فرم به خود زنده شده و گنجِ پنهانِ خود را در جهانِ ماده آشکار کند . این خدمت در حقیقت خدمتِ انسان به خود است تا دلش به عشق زنده و سروِ او تعالی یافته از سرنگونی رهایی یابد و چون خضر جاودانه شود .
چشمیکه نه فتنه تو باشد
چون گوهر اشک غرقِ خون باد
چشم در اینجا یعنی جهان بینی و نگرش به هستی که بطورِ ذاتی جان بین است ، اما بتدریج و در اوانِ کودکی این نگاه به هستی مبدل به چشمِ جهان بین شده و هستی را جسم می بیند و بر مبنای همین نگرش است که یار زیبا رویِ درونی عزم سفر کرده ،انسان را با همین دیدِ جسمانی تنها می گذارد ، فتنه یعنی آشوب و درهم ریختنِ نظمی که نگرشِ جسمی و مادیِ انسان آنرا پایه گذاری کرده است ، فتنه این نظم و چیدمانِ چیزهای جسمی و ذهنی را بر هم زده موجبِ تبدیل و تحولِ انسان می گردد و آنگاه است که او به دنیایِ ورایِ ماده پی می برد ، حافظ در مصراع دوم میفرماید اگر فتنه معشوق موثر واقع نشده و تحولی در نگرشِ انسان پدیدار نگردد ، آنگاه اشکهای خونین از آن چشم جاری می شود ، یعنی حضرت معشوق با تیرهای قضا و کن فکان خود چیزهایِ جسمی و ذهنی را که انسان در دلِ خود قرار داده است می زند و به این وسیله نظمِ دیدگاه انسان را بر هم زده چشمِ او را غرق خون می کند و این اشکهای خونین و دردآور که بسیار ارزشمند و همچون گوهری گرانبها هستند از آن چشم جاری می گردند تا انسان از خواب بیدار شده ، علتِ این خون و درد را پیگیری نموده ، دریابد نگرشِ او به جهان اشتباه بوده است و سرانجام نگاهِ خود را به هستی تغییر دهد .
چشمِ تو ز بهرِ دلربایی
در کردنِ سحر ذوفنون باد
اما در این میان چشمِ حضرت دوست نیز در کار است و با غمزه و جذبه خود ، هرچه بیشتر دلِ انسانی را که دگرگون شده میبرد و حافظ از خداوند می خواهد تا در کارِ سحرِ چنین انسانی همه فنونِ لازم را بکار برد تا از او که پیش از این دل در گروِ تعلقاتِ دنیوی داشت ، انسانی دیگر و عاشقی تمام عیار بسازد .
هر جا که دلیست در غمِ تو
بی صبر و قرار و بی سکون باد
پس انسانی که تا پیش از این چشم و نگرشی جسمی به جهان داشت و اکنون با لطف و تیرهای قضا و فتنه الهی و خواستِ خود چشم و دیدگاهِ او به چشمِ جان بین مبدل شده است از غم و دردِ آن نگرشِ جسمی رهایی می یابد اما غمِ دیگری در دلِ او جای می گیرد که غمِ ارزشمندِ عشق است ، پس حافظ از خداوند می خواهد چنین دلی در هر جا و هر موقعیتی که هست در غمِ وصال معشوق بی صبر و قرار باشد و برای رسیدنِ موعدِ وصل بی تابی کند ، یعنی همواره در راهِ عاشقی بکوشد و سکون یا توقفی نداشته باشد .
قدِ همه دل برانِ عالم
پیش ِ الفِ قدت چو نون باد
منظور از دل بران ِ عالم هر آن چیزِ این جهانِ مادی ست که دلِِ انسان را میبرد از قبیل پول ، قدرت و مقام ، اعتبار ، املاک ، جوانی و زیبایی ، و امثال آن که همگی در برابر انسان قد برافراشته و ذهنیت ِ انسان ، هویت و برتریِ خود را در حفظ و زیاد کردنِ آنها می داند ، حافظ میفرماید پس از فتنه و تحولی که در چشم جهان بین انسان رخ داد و او عاشقی را پیشه خود قرار داد ، همه آن دل برانِ عالم در پیشِ قامتِ راست و همچون سرو یا الف ِ معشوق از منظر چشمِ عاشق خمیده و همچون نون دیده می شوند .
هر دل که ز عشقِ توست خالی
از حلقه وصل ِ تو برون باد
حلقه وصل یعنی خرد و هشیاریِ کُل که تمامیتِ هستی از جماد ، نبات ، حیوان و تا انسان را شامل میشود و همگی در حلقه ای هستند که وصل و قائم به ذاتِ خداوند میباشند ، پس هر انسانی دلش از عشقِ آن یگانه خالی باشد ، در واقع خود را جدا ، بی نیاز و بیرون از حلقه زندگی می داند که نتیجه ای جز تباهی برای وی در بر نداشته ، همه دل برانِ عالم نیز قادر به نجاتِ او نخواهند بود .
لعلِ تو که هست جانِ حافظ
دور از لبِ مردمانِ دون باد
خروجِ از حلقه عشق موجبِ دون و پستیِ کمتر از خاک و جماد خواهد شد ، یعنی هشیاریِ زیرِ صفر ، پس لعل یا لبِ حضرت معشوق که جانِ حافظ یا همان هشیاریِ واحد است بسیار دور خواهد بود از انسانهایی که در مرتبه اسفل السافلین قرار دارند و بوسیدنِ لب یا درآمدنِ دگر باره در این حلقه بسیار بعید و حتی محال خواهد بود ، یعنی نیستی کامل ، مگر آنکه انسان پیش از ترکِ این جهان بارِ دیگر بازگشتی شکوهمند داشته باشد و در حلقه وصلِ عاشقان قرار گیرد .
بیت سوم تشبیه تفضیلی داره؟
بله