غزل شمارهٔ ۱۰۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۰۱ به خوانش افسر آریا
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
عیش نهان = نشاط شراب پنهانی
چیست = چه معنی دارد؟ ، چه می توان خواند؟
بی بنیاد = بی پایه و اساس
هرچه بادا باد = هرچه پیش آید خوش آید
مگر = همانی که
انقلاب زمانه = احوال و تغییرات روزگار
چرخ = فلک ، روزگار
فسانه = افسانه
به شرط ادب = به پاس احترام
جمشید، بهمن، قباد = نام پادشاهان قدیم ایران
کِی = لقب پادشاهان کیانی
واقِف = آگاه
سیر و سفر = گردش و تفریح
مصلی = محلی درشیراز
رُکناباد = قناتی در شیراز
قَدَح = جام شراب
دَهر = روزگار
معنی بیت 2: از دل، عقده رنج و غم را بگشای و غمگین مباش و به اسرار روزگار فکر مکن زیرا که اندیشه هیچ مهندسی به راز آن پی نبرده است.
معنی بیت 4: جام باده را با رعایت ادب و احترام به دست بگیرید زیرا ترکیب آن از کاسه سر سه پادشاه مشهور جمشید و بهمن و قباد است!
معنی بیت 10: مانند حافظ ساغر را با چنگ ونی به دست بگیر و بنوش زیرا شادی دل را بر تارهای ابریشم چنگ بسته اند.
خانم رجایی برای ترجمه بیت اخر سپاس زیرا شنیدهام تار سازها را پیش از امدن سیم و مفتول از ابریشم می ساخته اند
گمانم درپاره ای از نسخ این مصراع
که لاله میدمد از خون دیده فرهاد
به صورت: که لاله می دمد از اشک دیده فرهاد
آمده است که هم همان معنا را میدهد و هم دمیدن لاله رنگ سرخ اشک فرهاد را هم تداعی میکند.
بیت چهارم صنعت افتنان دارد
فالی مربوط به این غزل:
ای صاحب فال،ظاهراآنچنان مشکلات به
شمافشارآورده که قصدترک شهرودیار،،،
خودکرده اید،چنانچه قصدتحصیل ،،،،،،،،
نداریدویاخطرجانی شماراتهدیدنمی،،،،،،
کند،ازسفرکردن خودداری کنید،باردیگر،،،
تصمیمات خودراموردبرسی قراردهیدو،
نگاهی صمیمانه تربه زندگی داشته و،،،،،،،،
آرامش خودراحفظ کنید.
من طور دیگه ای این شعرو خوندم و الان نمیدونم کدوم درسته چراکه علاوه بر متفاوت بودن بیت آخر دو بیت اضافه هم دارد:
بیا بیا....دراین خراب آباد
بنوش باده صافی به ناله دف و چنگ
که بسته اند بر ابریشم طرب دل شاد
ز دست اگر ننهم جام می مکن عیبم
که پاک تر به از اینم حریف دست نداد
رسید در غم عشقش بحافظ آنچه رسید
که چشم زخم زمانه به عاشقان مرساد
خوشحال میشم اگه کسی بدونه :)با سپاس
درود بر همگی،من این شعرو به گونه ی دیگری خواندم و نمیدانم کدام درست است چراکه علاوه بر متفاوت بودن بیت آخر دوبیت دیگر نیز دارد،اگر راهنمایی کنید خوشحال میشوم :) :
بیابیا...دراین خراب آباد
بنوش باده صافی به ناله دف وچنگ
که بستهاند بر ابریشم طرب دل شاد
زدست اگرننهم جام می مکن عیبم
که پاک تربه ازاینم حریف دست نداد
رسیددرغم عشقش بحافظ آنچه رسید
که چشم زخم زمانه به عاشقان مرساد
بیت: نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر ....
نباید قبل از:
بیابیا که زمانی ز می خراب شویم ...
بیاد؟
بیت چهارم را در پاسخ به شعر ضدّ ایرانی فرغانی سروده است که گفت بود:
"نزد عاشق گل این خاک نمازی نبود
که نجس کردهی پرویز و قباد و کسراست "
حافظ پاسخ تند میدهد که:
"قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد"
توجه کنید حافظ چگونه نام سه پادشاه ایرانی را دقیقا در همان جایی استفاده میکند که فرغانی به کار برده.
در کیشها و آیین های کهن مراسم ویژه ای وجود داشت از جمله اینکه مرد را قربانی میکردند و شراب خیرات میکردند ، که این شراب در سر مرد قربانی ریخته میشد و پیشکش میشد
شاید
شاید
جناب حافظ نیز نیم نگاهی به این آیین داشته است که فرموده :
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند / زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
...............
قدح به شرط ادب گیر زان که ترکیبش
ز کاسه سر جمشید و بهمن است و قباد
Telegram.me/khodavandgarmolana
جناب نگاه گرامی،
در کدامین از آیینها و کیشهای کهن ایران زمین چنین رسمی موجود بوده؟
منظور از این غزل:
زنده نگاه داشتن دل در هر دوران و روزگار است و اینکه جان و دل را به ذخارف دنیوی نفروشیم.
گریه کن، دلپاک! ای ابر بهار..
بار دیگر لاله ها را سر برید این بی مروت روزگار
دشت را سیراب باران شراب ناب کن
بار دیگر، بار دیگر لاله زاران کن ...
دوستان،
منابع خودتون رو هم ذکر کنین. یه لینکی به چیزی. اگر با قاطعیت میگید که این کلمه ریشه اش فلان هست و بهمان، این میشه درد و دل! نه اطلاع رسانی!!
همینجور در مورد روایت های متفاوت از اشعار.
شخصاٌ کامنت های بدون منبع رو بهیچوجه جدی نمیگیرم.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان:
معانی لغات غزل:
زدیم بر صف رندان و هرچه باداباد: خود را در صف رندان جازدیم، هرچه باداباد.هرچه پیش آید خوش آید.
گره ز دل بگشا: دلتنگی مکن.
وز سپهر یاد مکن: و نکوهش چرخ مکن.
که فکر هیچ مهندس…: که تدبیر هیچ مهندس منجم، مشکل غم و غصه را حل نکرده است.
انقلاب: زیر و رو شدن، تحول و تغییر، آشوب، دگرگونی.
قدح: کاسه بزرگ، پیمانه شراب.
واقف: آگاه.
بهمن: پسر اسفندیار و جانشین او.
مگر: مثل اینکه، کانه، همانا، گویا، شاید.
زمیخراب شویم: مست لایعقل شویم و در اصطلاح صوفیه مستغرق شدن در سکر.
خرابآباد: (استعاره) اشاره به این دنیا.
مصلی: جای نماز، عیدگاه، و مصلای شیراز فضا و گردشگاهی بوده که آرامگاه حافظ در آن واقع است.
آب رکنآباد: چشمه رکنآباد که سرچشمه آن کوههای الله اکبر شیراز است و هنوز جاری است.
ابریشم طرب: کنایه از ابریشم تابیده یی است که به جای سیم به چنگ میبستهاند و اضافه تشبیهی است و کنایه از لطافت طرب دارد.
معانی ابیات غزل
(1) در پنهانی شراب نوشیدن و عیش کردن چه کاری است؟ کاری بیاساس. هرچه باداباد خود را در صف رندان جا زدیم (و علناً به باده گساری و عیش پرداختیم).
(2) دلتنگی مکن و گرفتگی دل را باز کن و نکوهش چرخ مکن که تدبیر هیچ منجم مشکل غم و غصه را حل نکرده است.
(3) از دگرگونی اوضاع روزگار شگفتزده مشو که این جهان هزاران از این رویدادها به یاد دارد.
(4) پیمانه شراب را با ادب و احترام تمام در دست نگهدار چرا که آن از خاک سر جمشید و بهمن و قباد ساخته و پرداخته شده است.
(5) چه کسی میداند که کیکاووس و کیقباد کجا رفتند و چه کسی به درستی آگاه است که تخت جمشید چگونه از میان رفت.
(6) هنوز میبینم که از حسرت کام گرفتن از لب شیرین، از خاک و خون دیده فرهاد لاله سرخ میروید.
(7) گوئی لاله از بیوفایی روزگار آگاهی داشت که ازهنگام سر بر زدن تا سر فروهِشتَن جام باده گلگون از دست فرو نگذاشت.
(8) بیا بیا که لحظاتی چند از شراب مست و از خود بیخود و خراب شویم، شاید که در این دنیای خراب به گنج (معرفتی) دست یابیم.
(9) وزش ملایم نسیم مصلاً و آب رکنآباد به من اجازه گردش و مسافرت نمیدهند.
(10) مانند حافظ جز با نوای موسیقی چنگ، شراب منوش چرا که دل شاد را با رشته ابریشم شادیآفرین چنگ به هم بستهاند.
شرح ابیات غزل:
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
سعدی: جهان برآب نهادست و آدمی برباد
غلام همت آنم که دل بر او ننهاد
خواجو: نسیم باد صبا، جان من فدای تو باد
بیا، گرم خبری زآن نگار خواهی داد
اگر چه رنج تو با دست، درغمشخواجو
به باده دل دیوانه هرچه باداباد
عبیدزاکانی: نسیم باد مصلی و آب رکنآباد
غریب را وطن خویش میبرد از یاد
بگیر دامن یاری و هرچه خواهی کن
بنوش باده صافی و هرچه باداباد
به سوی باده ونیمیل کن که میگویند
(جهان بر آب نهادست و آدمی برباد)
خوشستناز و نعیمجهان ولی چو عبید
(غلام همت آنم که دل بر او ننهاد)
خواجو: به بوی زلف تو دادم دل شکسته به باد
بیا که جان عزیزم فدای جان تو باد
سلمانساوجی: بیا که ملک جمال تو را زوال مباد
به غیره طره، پریشانییی بدو مرساد
میرکرمانی: فراق روی تو آن داغ بر دلم بنهاد
که خامه دو زبان شرح آن تواند داد
عمادفقیه: خوشا هوای مصلی و آب رکنآباد
که این مفرح جان وین مقوی دل باد
عبدالحمید: اگر زکوی تو بوئی به من رساند باد
به مژده جان جهان را به باد خواهم داد
جلال: هزار جان عزیزم فدای جان تو باد
چه دشمنی است که از دوستان نداری یاد
سیدعضدالدین: گرت به خاک دیارم گذر کنی ای باد
زآب چشم من و آتش دلم کن یاد
*
چنانکه قبلاً نیز گفته شد، استقبال یک شاعر از شعر شاعری دیگر، گاه به صورت اقتراح دسته جمعی صورت میگیرد که درزمان معینی شعری در انجمن مطرح و شعرا از آن استقبال میکنند و گاه در زمانهای متفاوت این عمل صورت میگیرد. درمورد این غزل، با توجه به مطلع غزلهای استقبال شده که در بالا از آنها یاد شد چنین برمیآید که عبید زاکانی قصیده مشهور سعدی را استقبال و مطلع آن قصیده را به صورت دو مصراع در دو بیت غزل خویش تضمین نموده و به خوبی از عهده آن برآمده است و چون عبید زاکانی معاصر حافظ و مدتی ساکن شیراز و از شاعران دربار شاه ابواسحاق بوده و خواجه به اشعار او توجه کامل داشته بعید نیست که حافظ و خواجو و دیگران از او استقبالی کرده باشند.
و اما زمان سرودن این غزل به ظن قوی اواخر دوره شاه شیخ ابواسحاق و یا اندکی بعد بوده که شاهی ادبپرور بود و در بیت ششم این غزل هم میتوان به ایهامی اشاره کرد که حافظ در حسرت زمان او اظهار دلتنگی میکند و این امر با مضمون بیت نهم نیز وفق میدهد زیرا در زمان امیرمبارزالدین بر حافظ روزگار به سختی میگذشت و از طرف سلطان اویس دعوت به بغداد شد او به علت علاقه و دلبستگی مفرطی که به شیراز داشت از مسافرت سرباز زده و این ایهام و اشارات به این موضوع نیز میتواند بوده باشد.
****
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد
خواجه ی شیراز علاوه بررندی، خوش سلیقه نیزهست شرابخواری وباده گساری ِ پنهانی رانمی پسندد. اوطالبِ عشرتی به رسم رندان وآشکاره هست. رندانی که نام واعتبار اجتماعی زیرپامی نهند وبه اینکه اگرچنین کنیم چنان می شود یا "دیگران چه خواهندگفت" نمی اندیشند. آنها چراغ دلشان راهمیشه باشادیخواری روشن نگاهداشته وهرگزریاکاری نمی کنند. ازهمین روست که حافظ عیش نهانی را نوعی ریاکاری می داند وآن راکاربی اساس وبیهوده می پندارد. ریاکاری که فقط درعبادت نیست ریاکاری ازهرنوع که باشد درموردهرکاری،ازهرکسی ناپسند وزشت است.
معنی بیت: شرابخواری وخوشگذرانی ِ پنهانی، ملال انگیز،بیهوده وبی اساس است به همین سبب به صفِ بی ریایِ رندان می پیوندم هرآنچه که پیش آید خوش آید.
بگذاردرموردِ من دیگران هرچه دلشان می خواهد بگویند من نمی توانم براساس انتظارات وتوقّعاتِ آنها زندگی کنم. هرچه قدرهم سعی کنم پنهانی میگساری کنم درنهایت کارم به بدنامی خواهدکشید پس بهترآن است که به اراده ی خود به صف رندان بپیوندم هرچه باداباد.
همه کارم زخودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی مانَد آن رازی کزوسازندمحفلها
گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن
که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
گره زدل بگشا: ملول مباش،رهاکن اندیشه های بی سرانجام را
سپهر: آسمان، چرخ فلک،روزگار
معنی بیت: درمورد چیستیِ روزگاروچراییِ زندگانی واینکه ازکجا آمده وبه کجامی رویم زیادخیالپردازی مکن وملول منشین اوقات عزیزرابرای کشفِ این اسرارکه ازاختیارمابیرون است تلف مکن،مااینقدرزمان نداریم که به چنین مسایل لاینحلی بپردازیم. شاد باش وبه عیش وعشرت کوش که هیچ مهندس ومتفکّری تاکنون نتوانسته ازمعمّای ساختارکائنات واسراربه هم پیچیده ی آن رمزگشایی کند وبرای چیستی زندگانی پاسخی روشن دهد.
چیست این سقفِ بلندِ ساده ی بسیارنقش
زین معمّاهیچ دانا درجهان آگاه نیست
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار دارد یاد
انقلاب: تغییرات ودگرگونی ها،
معنی بیت: دگرگونی های پی درپی و غیرمنتظره ای که ازروزگارمی بینی شامل: (تغییرات آب وهوایی،جنگ، قحطی، سیل ،سرنگونیِ نابهنگام حکومتی وسر برآوردن حکومتی دیگرو .....) چندان غریب وغیرمعمول نیست وشگفتی ندارد. رسم روزگارتا بوده همین بوده وازاین دگرگونی ها هزاران هزاربه یاددارد وبازهم درآینده رُخ خواهد نمود.
حافظ مَدارامیدِ فرج ازمدارچرخ
دارد هزارعیب و ندارد تفضّلی
قدح به شرطِ ادب گیرزان که ترکیبش
زکاسه ی سرجمشید وبهمن است وقباد
قدح" : جام شراب، کاسه ای که دونفررا سیرکند.
"جمشید،بهمن وکیقباد" هرسه ازپادشاهان ایران قدیم است. حافظ درتمام غزلیّات خویش، به ایران قدیم،فرهنگ،مذهب ونیاکانمان به دیده ی احترام وغرور نگریسته وهرگزبی حرمتی نکرده است. البته دراین بیت منظورحافظ،بیشتر برجسته ساختن ِ ناپایداریِ جاه وجلال دنیوی وبازیادآوریِ فانی بودن دنیاست.
معنی بیت: وقتی شراب می نوشی جام شراب را باحترام وادب به دست گیر که جامی که دردستان توست، ازخاکِ کاسه ی سر پادشاهانی چون جمشید وبهمن و قباد ساخته شده است. حُرمت گذشتگان رانیکونگاهدار که دیری نخواهدپائید از خاک اندام مانیزچرخ کوزه گر،خشت وکوزه و قدح خواهدساخت.
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
برآن سراست که ازخاک مابسازد خشت
که آگه است که کاووس و کی کجا رفتند؟
که واقف است که چون رفت تخت جم بر باد
"کاووس وکی قباد" هردوازپادشاهان ایران قدیم.
تخت جم" : تخت پادشاهی جمشید که شکوه وعظمت آن بی مانند بوده است.
حافظ به مایادآوری می کند که دردنیایی که ما درآن نفس می کشیم دنیایی اسرارآمیز،ناپایدار وبی ارزش است. ازرفتگان هیج خبری نمی رسد هیچکس نمی داند که درآن سوی هستی چه خبراست. هیچکس به درستی نمی داندکه چه برسررفتگان می آید ودرکجا وچگونه هستند.
حافظِ رند سئوالی حکمت آمیز طرح می کند تا موتوراندیشه های مخاطبین اَش راروشن کند وبه این نتیجه برساند که درچنین دنیایی که برای یک دقیقه اززندگانی نیزتضمینی وجودندارد وهیچکس ازاسرارآن باخبرنیست بهتر آن است که وقت به بطالت نگذرانیم و شادباشیم وشادی راانتشاردهیم.
معنی بیت: چه کسی می داند که کاووس وکیقباد باآن همه اعتبار واقتداردرآن سوی هستی درکجا هستند وچه می کنند؟ چه کسی آگاه است که تخت جمشید با آن همه شکوه وعظمت چگونه به بادفنا رفت؟
بادت به دست باشد اگردل نهی به باد
درمعرضی که تخت سلیمان رود به باد
ز حسرتِ لبِ شیرین هنوز میبینم
که لاله میدمد از خونِ دیده ی فرهاد
حافظ پس ازآنکه ازفانی بودن وبی وفایی دنیا سخنان حکمت آمیز می گوید،دراین بیت بایک چرخش حافظانه، به سمتِ عشق رومی کند وماندگاری اثراتِ عشق را باناپایداری دنیامقابل یکدیگرقرارمی دهدوقدرت جادوییِ عشق رابه رُخ می کشد.
معنی بیت: به رغم آنکه زمان وسالهای زیادی ازماجرای دلدادگیِ فرهاد به شیرین می گذرد عجبا می بینیم که هنوزکه هنوزاست ازخون دیده ی گریان "فرهاد" که درحسرتِ لبِ معشوقه اش "شیرین" جاری بود لاله می روید ویاد و خاطره ی عشق رازنده نگاه می دارد.
من همان روززفرهاد طمع ببریدم
که عنان ِدل شیدا به لبِ شیرین داد
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر
که تا بزاد وبشد جام می زکف ننهاد
بزاد: به دنیا آمد،شکفته شد
بشد: ازدنیارفت، پژمرد
مگر: شاید
لاله به سببِ شباهتِ خاصی که به جام شراب دارد درادبیّات ما به "جام" وجام بدست مشهور شده است. سیاهی ِ داخل لاله نیز شراب سرخ راکه دردرون جام سیاه دیده می شود درذهن تداعی می کند. جامی که درون آن شرابِ ارغوانی هست. ضمن آنکه سیاهیِ داخل لاله ازآن روی که به خون شباهت دارد لاله درادبیات ما داغدار و خون به دل است. حافظ خوش ذوق مضامین بکر وبدیع بسیاری بالاله خَلق کرده است،یکی ازآنهاهمین بیت است.
معنی بیت: َشاید لاله بدین سبب جام به دست آمد وجام بدست رفت که دانست این دنیا ناپایداراست. لاله جام را هرگزازکف برزمین ننهاد تابه ما این نکته رابرساند که دنیا زودگذر،فانی وناپایداراست تنهاراه درست این است که اوقات را به عیش وعشرت سپری کرد.
عشرت کنیم وَرنه به حسرت کُشندمان
روزی که رخت ِ جان به جهان دگرکِشیم
بیا بیا که زمانی ز مِی خراب شویم
مگررسیم به گنجی دراین خراب آباد
خراب آباد: ترکیبی تامّل برانگیزاست ومتناسب باجمله ای که بکارمی رود معانی مختلفی تولید می کند. دراینجا کنایه ازدنیاست. هم خراب است وهم آباد! خراب ازآن روی که همه چیزفناپذیرند پس ویرانه ای بیش نیست. آباد ازاین روی که دنیا گنج باارزشی باخوددارد گنج نیزمعمولاً در دل خرابه هاست امّا آن گنج چیست؟ آری آن گنج چیزی جزعشق نیست عشق تنها متاع باارزش این دنیاست. چگونه می توان به این گنج دسترسی پیداکرد؟ حافظ دراین غزل رمز ونقشه ی راه رابه جویندگان عشق داده است وهمان عیش وعشرت وشاد بودن است که انسان را به این گنج عظیم (عشق)رهنمون می شود. فقط یک دل شاداست که می تواند بی ریا وبی قید وشرط عشق بورزد. یک انسان تندخو اَخمووعبوس هرگزنمی تواند رایحه ی دل انگیز محبّت تولیدکند آنسان که یک دل شاد می تواند. ما وقتی شادمان هستیم درناخودآگاه ما محبّت وعشق ومهرورزی موج می زند وماراوادارمی سازد تا به خوبی ها بیاندیشیم ودرنتیجه خیر ونیکوکاری جریان پیدا می کند. اما درناخودآگاهِ انسان عبوس وملول برعکس این ماجرا جریان دارد ومرگ ونابودی وخودکشی اوج این جریان منفیست که هرروزه درکنارگوشه ی هرجامعه ای قابل مشاهده هست. ملالت ودلمردگی، همانندِ پلاستیکی که مانع ازنفوذِ جریان برق می شودبرای ورودِعشق عایقی سخت ومحکم است وازورود عشق ممانعت وجلوگیری می کند.
به همین دلیل است که حافظ این پیامبرعشق ومحبّت، این همه تاکیدبه عیش وعشرت می کند ودراغلبِ غزلیّاتش، دلسوزانه وصادقانه مارا به شادیخواری وپرهیزازدلمردگی دعوت می کند.
معنی بیت: بیا بیا تردید مکن راهِ گنج رامی خواهم نشانتان دهم بیابیاتا دمی به عیش وعشرت بگذرانیم وازشراب سرمست شویم شاید اقبال یارباشد درعالم مستی به گنجی (عشق) برسیم.چراکه راه گنج ِعشق ازگذرگاهِ سرسبزشادمانگی می گذرد برای رسیدن به این گنج راه دیگری وجود ندارد.
فرصت شمرطریقه ی رندی که این نشان
چون راهِ گنج برهمه کس آشکاره نیست
نمیدهند اجازت مرا به سیروسفر
نسیم بادِ مصّلا و آب رُکن آباد
"مصلّا ورکن آباد" هردومنطقه ای خوش آب وهوا درشیراز شهرگل وبلبل. آرامگاهِ حافظ نیز در مصلّا واقع است.
آب رکنآباد: چشمه ای معروف دررکنآباد
بعضی با استنادبه این بیت ،براین باورند که حافظ این غزل را درپاسخ به دعوت سلطان اویس که دربغدادبوده نوشته وبدینوسیله نرفتن خودرا توجیه کرده است. بنظرنگارنده این استناد ضعیف هست وازآنجاکه هیچ یک ازابیات غزل نشانه ای ازدعوتِ چنین شخصی وجودندارد قانع کننده نیست. بنظرچنین می رسد که حافظ دراینجا وقتی می بیند قافیه مناسب آمده است ازفرصت استفاده کرده ،وعشق وعلاقه ی باطنی خویش رانسبت به طبیعتِ روح نواز شیراز درمضمونی زیباابرازمی دارد. احتمال دیگراینکه شاید اطرافیان ودوستان حافظ، دلیل به سفرنرفتن اورا جویاشده بودند که وی نیزبااین بیتِ زیبا پاسخ آنها راداده است.
معنی بیت: من اگر نمی توانم به مسافرت بروم دلیل خاصّی دارد نسیم روح انگیز مصلّا وآبِ گوارای رُکن آباد برمن کاری می کنند که نمی توانم یک لحظه هم اینجاراترک وبه سیرو سفربپردازم.
بده ساقی می باقی که درجنّت نخواهی یافت
کنارآب رکن آباد وگُلگشتِ مصلّارا
قدح مگیر چوحافظ مگر به ناله ی چنگ
که بستهاند بر ابریشم ِ طرب دل شاد
چنگ: آلت موسیقی
طرب: شادمانی
ابریشم ِ طَرب: اشاره به سیم های چنگ است . درقدیم ظاهراً به جای سیم های نازک مسی ِ امروزی،تارهای نازک ابریشم طی فرآیندی ویژه، تابیده می شده تاصدای مطلوبی تولیدکند. حافظ با هنرمندی صدای لطیفِ شادمانگی ِ آدمی رابا صدای دلنوازتارهای ابریشمین ِ چنگ درهم آمیخته وهردوراازیک جنس دانسته است.
معنی بیت: ازموسیقی غافل مشوید به ویژه وقتی که شراب می نوشید همانندِ حافظ باصدای روح نوازچنگ بنوشید زیرا ازهمان آغازخلقت ،دل شاد رابه تارهای ابریشمین چنگ پیوندزده اند. امروزه نیزباتوسعه ی علم ودانش، این نکته به اثبات رسیده که موسیقی باشادمانی پیوندی ناگسستنی دارد، موسیقی به رشدگیاهان تاثیری شگرف می گذارد،موسیقی حتّا حیوانات رانیزبه وجد وشعف وامی دارد وذوق آنهارابرمی انگیزد. امروزه موسیقی درمانی یکی ازموفق ترین شیوه هادر مداوای بیماریهای روحی وقلبیست چنانکه دربعضی بیمارستانهانیز ازجمله تبریز، برای تسریع دربهبودی بیماران ازموسیقی بهره هامی گیرند. یکی ازبهانه هایی که متشرّعین متعصّبِ آن روزگاران،دستآویزقرارداده و حافظ را به خروج ازشریعت متّهم می کردند همین طرفداری حافظ ازموسیقی بود. آنها هرچه اززیانهای موسیقی برمی شمردند وموسیقی را تحریم می کردند حافظ نیزبا اراده ای مصمّم ترمی فرمود:
چنگِ خمیده قامت می خواندت به عشرت
بشنوکه پندپیران هیچ اَت زیان ندارد.
قدح به شرط اادب گیر زانکه ترکیبش....ز کاسه ی سر جمشید و بهمن است و قباد
حافظ
هان کووزه گرا بپای اگر هشیاری.....تا کی تو کنی بر گل مردم خواری
انگشت قباد و کف کیخسرو....بر چرخ نهاده ای چه می انگاری
بیت پایانی:
بستن دل بر ابریشم تصویر ناقص و بی معنی ب ذهن متبادر میکنه. مسلما اینطور بوده که : "بسته اند به ابریشم" .یعنی دل شاد رو در پارچه ابریشمی طرب پیچیده و نگاه میدارند
شراب و نشاط پنهانی کار بی پایه و اساس است پس بر ما به جمع رندان پیوسته ایم هر چه پیش آید خوش است( از مستوری به مستی- شکستن خویش و رسیدن به نشاط حقیقی- در آمده ایم)
۲- گرهی که در دل داری با فراموشی سرنوشت گشوده میشود(از مستوری و باده پنهانی رها می شوی) بدان که هیچ مهندسی گره( راز) سرنوشت را نگشوده است( ایهام به گشوده نشدن گره دل)
۳-از انقلاب( تغییر فصل، ابتدای تابستان و زمستان) چرخ شگفت زده نشو، که ازین افسانه ها هزاران هزار ( یا هزاران بلبل= هزار)به یاد دارد.
۴- آیین کهن شادکامی و شراب نوشی را پاس دار! قدح شراب را با احترام بگیر که سرشت آن از کاسه سر جمشید، بهمن( پسر اسفندیار) و قباد است( پادشاه بزرگوار کیانی که به مردم می گفت: شما از زندگی بر بخورید من منت دار برخورداری شمایم و رستم او را از البرز کوه نجات می دهد)
۵-( ادامه رهایی از اندیشه سرنوشت) چه کسی از سرانجام کاوس( فرز ند قباد)و کی( کیخسرو) آگاه است؟ و که می داند تخت جمشید چگونه به باد رفت؟
۶-( اگر در راز سرنوشت مانده ای بدان) هنوز می بینم که از خون چشم فرهاد در حسرت لب شیرین، لاله می روید.
۷- گل لاله چه خوب به بی وفایی روزگار پی برده، که از شکوفایی تا پژمردگی اش جام شراب به دست دارد.
۸-(همراهی با جریان هستی) بیا که لحظه ای از این شراب خراب شویم، تا در این خراب آباد به گنج آگاهی و شهود برسیم( گنج در خرابه هاست)
۹-( و من پیوسته خراب این شرابم که) نسیم فرح بخش " مصلا" و آب "رکناباد" اجازه سیر و سیاحت به من نمی دهند.(خانلری: سیر و سفر)
۱۰-( با این آگاهی) همانند حافظ قدحی از شراب را فقط با موسیقی چنگ به دست گیر!( صف رندان، مستی آشکار) زیرا دل شاد در گرو تارهای ابریشمین ( ظرافت واستحکام)موسیقی است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
درود بر ادب جویان و گنجوران گنجینه ادب پارسی
نکته ای در باب بیت اول از نظرم گذشت و گفتم شاید به عنوان تفسیری از نظرگاهی متفاوت قابل صحبت باشه.
شراب و عیش نهان چیست، کار بی بنیاد
به نظرم میرسه در اینجا حضرت حافظ تأکیدش ببشتر بر (کار بی بنیاد) است تا توصیفی از آن ارائه دهد. ارزش (کار بی بنیاد) چنان است که حافظ آن را با شراب و عیش نهانی که بر همگان آشکار نیست برابر کرده و میدانیم که چنین شراب و عیشی در نظر حافظ چه جایگاه والایی دارد. حال میفرماید که این شراب و عیش نهان بواسطه ی (کار بی بنیاد) حاصل میشود. می توانیم این نوع تلقی حافظ از (کار بی بنیاد) را هم طراز (Wu Wei) 無爲 از نظرگاه مکتب تائو که ترجمه اش به انگلیسی "effortless action" و یا "aimless action" است در نظر آوریم که همانا نحوه ی عملکرد فرزانگان بلند مرتبه را بیان می دارد. از آنجا که حافظ مرید پیر فرزانه مغان بوده، به خوبی از جایگاه (کار بی بنیاد) آگاه بوده. در ادامه مصرع دوم ادامه میدهد که ما نیز چون دیگر رندانِ در پی شراب و عیش به دنبال (کار بی بنیاد) میرویم و یا بالعکس با توسل به (کار بی بنیاد) رندانه شراب و عیش نهانی را جستجو میکنیم تا هر چه بادا باد. که البته این خود گویی نوعی پارادکس ظاهری است که مقارن با همان پارادکس "action of non action" تائوییست که ذکر شد. در بیت بعدی میفرماید گره ز دل بگشا... که باز میبینیم این گره گشایی به جز انجام (کار بی بنیاد) میسر نیست چرا که در ابیات بعدی توضیح میدهد که اساسا کار جهان بی بنیاد و انقلابیست و گره هایی که ما در دلمان بواسطه دل بستن به بنیادها ایجاد کرده ایم بدون انجام کار بی بنیاد هماهنگ با بی بنیادی جهان، گشوده نخواهد شد.
در مورد کارما در آیین های هندی من اطلاعی ندارم ولی گویا به این (کار بی بنیاد) مورد اشاره حافظ میتواند مرتبط شود.
و اما یک سوال تامل برانگیز در این غزل: از نظرتان در آن مصرع که حضرت حافظ میفرماید : ... مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد گنجی که در این خراب آباد دنیا ممکن است حاصل شود از نظر حافظ چه چیزی ممکن است باشد؟
با سپاس🙏☺️✋
درود بر شما جناب منزوی
آن گنج بی تردید همان حال خوش است که در سراسر غزل های لسان الغیب موج می زند، حال خوشی که با آمدنش خواجه بر سرشوق آمده و شعر می سراید
این حال خوش همان چشمه بهشت است، روشنای حقیقت و حضور خداوند....
حقیر در تفسیر تمامی غزلها از این گوهر استفاده کرده ام
این غزل را "در سکوت" بشنوید
شراب و عیشِ نهان چیست ؟کارِ بی بنیاد
زدیم بر صفِ رندان و هرچه بادا باد
شراب و عیشِ پنهانی یعنی کارِ معنویِ خالصانه و بدونِ ریا کاری ، هرکس آشکارا اظهار ِ نوشیدنِ شرابِ عشق و تظاهر به بهرمندی از لذتِ چنین شرابی داشته باشد یقینن ریا کار است ، پسحافظ با این توضیح بلادرنگ کارِ معنوی واقعی را بی بنیاد توصیف می کند ، بنیاد علاوه بر معنی شالوده و اساس، به معنی دست به کاری زدن نیز آمده است ، حافظ میفرماید کار معنوی به این معنی نیست که انسان دست به کارهایی بزند تا به شراب و عیشِ پنهانی دست یابد ، کارهایی که در ادیان گوناگون وجود دارند و پیروانِ آن دین گمان می برند با انجامِ آن مناسک و مراسم کاری معنوی انجام داده اند و بزودی نتیجه لازم را گرفته و به خدا وصل خواهند شد ، حافظ کارِ بی بنیاد را هیچ کاری نکردن می داند زیرا همه کارهایی از قبیلِ شفا خواستن از سنگ و ساختمان و دست کشیدن به مقبره های بزرگانی مانند حافظ و مولانا ، بنیادِ برآمده از ذهن هستند و بیهوده در امرِ بازگشتِ انسان به اصلِ خود ، پسحافظ راهِ رندی و عاشقی را بر میگزیند و در صفِ آنان در می آید تا هرچه بادِ کن فکانِ الهی مقرر می کند به آن رضایت داده و امیدوار باشد به شراب و عیشِ نهانی .
گره ز دل بگشا وز سپهر یاد مکن
که فکرِ هیچ مهندس چنین گره نگشاد
انسان باورهای تقلیدی و موروثی را از دورانِ کودکی بوسیله والدین و اطرافیان به دلِ خود گره می زند ، حافظ میفرماید سپهر و تقدیر تو چنین نیست ، پس این گره که مانعی اساسی در جهتِ بازگشت به زندگی ست را با تدبیرِ خردِ خود باز کن ، نگو زیرا که پدر و اطرافیان ِ خود را بر این باور و اعتقاد یافتم ، پس سرنوشتِ من و چه بسا کارِ درست همین است و من نیز باید از آنان تقلید کنم ، در مصراع دوم میفرماید فکرهای مهندسی شده بر اساسِ دانشهای کتابی قادر به باز کردنِ چنین گرهِ سختی نیست و کمکی در این زمینه به انسان نمی کند ، یک تحول و دگرگونی برای رها شدن از چنین اعتقاداتی که درواقع خرافاتی بیش نیستند کافی ست و نیازی به اتلافِ وقت و سالها تحقیق و تفحص در بررسی درستی و یا نادرستی چنان کارهایِ بظاهر بنیادی نیست .
زِ انقلابِ زمانه عجب مدار که چرخ
از این فسانه هزاران هزار یاد دارد
اما انسانهایی که در توهمِ رسیدنِ به خدا همچنان سعی در کارهایِ ذهنی می کنند و گمان می برند کارشان کاری ست اساسی و به هیچ روی حاضر به تحولِ درونی و دست کشیدن از کارهای بیهوده تقلیدی نیستند ، سرانجام زمانه برای آنها انقلابی را تدارک می بیند ، حافظ میفرماید از آن انقلاب و دگرگونی هیچ تعجب نکن ، زمانه چیزِ جذابی را در سرِ راه او که صدها بار از سنگ و ساختمان و درخت شفا خواسته و به آنها دخیل بسته است قرار می دهد و به ناگهان شخص ناباورانه می بیند آن چیز به دلش گره خورده است و نمی تواند از آن جدا شود ، برای مثال آنچان عاشقِ پرستویی می شود و یا دل به مقام و منصبی می بندد که همه آن استغاثه ها و راز و نیازها را فراموش کرده و با انواعِ حیله و دروغ بافی ها و به هر نحو ممکن حتی با بدگویی از رقیب ، قصدِ تصاحبِ منصبی را می کند که خود نیز می داند شایستگی آنرا ندارد ، حافظ میفرماید از چنین انقلاب هایی که زمانه برای انسانِ متوهم تدارک می بیند تنها یک و یا دو مورد نیستند ، بلکه چرخِ هستی هزاران هزار از این موارد را در هر اِشِل و سطحی به یاد دارد ، پس هر بنیاد کارِ جدیدِ دیگری نیز که از سنگ و چوب و آهن های تقدیس شده طلبِ عیش کند می تواند یکی از آنها باشد .
قدح به شرطِ ادب گیر زانکه ترکیبش
ز کاسه سرِ جمشید و بهمن است و قباد
منظور از قدح ظرف نیست ، بلکه مظروف و شرابِ خرد است و ترکیبِ آن خرد و هشیاری ست که از دیر باز در کاسه سرِ پادشاهانی مانندِ جمشید ، بهمن و قباد بوده است ، بسیاری جمشید را همان سلیمان یا زرتشت و یا ابراهیم می دانند ، یعنی اولین انسانی که بوسیله خردِ ایزدی تشخیص داد انسان موجودی ست از جنسِ خدا و زندگی ، پسنباید دلش را به هیچ چیزِ آفلِ بیرونی ، حتی باورهای تقلیدیِ خود گره بزند و از آنها طلبِ خوشبختی کند ، پادشاهان دیگری پس از او نیز چنین تشخیصی دادند و شاهنامه فردوسی نیز بر این امر صحه می گذارد ، پس سایر انسانها که از نسلِ چنین پادشاهانی هستند و تاجِ جمشیدی بر سر دارند نیز می توانند شرطِ ادب را بجای آورده و از همان قدح که آنان نوشیدند، برخوردار شوند.
روزی که چرخ از سرِ ما کوزه ها کند / زنهار ، کاسه سرِ ما پر شراب کن
که آگه است که کاووس و کِی کجا رفتند ؟
که واقف است که چون رفت تختِ جم بر باد ؟
حافظ میفرماید این مطلب درست است که نمی دانیم سرانجامِ پادشاهانی چون کاووس و کیخسرو چه شد؟ و چگونه تاجِ پادشاهیِ خود را از دست دادند ، همینطور نمی دانیم تختِ جمشید و یا تختِ روانِ سلیمان چگونه بر باد رفت ، یعنی از دست رفتنِ پادشاهیِ انسان در جهان که قرار بوده است خداوند در وی متجلی شود و او پادشاهِ عالم گردد در هاله ای از ابهام قرار دارد ،البته که بزرگانی مانند حافظ از این راز آگاهی دارند و با طرح سؤال قصدِ آن دارند تا انسان را وادار به تفکر و اندیشه کنند .
ز حسرتِ لبِ شیرین هنوز میبینم
که لاله می دمد از خونِ دیدهّ فرهاد
حافظ می فرماید اما جایِ نومیدی نیست و با وجودِ اینکه انسان دلِ خود را به چیزهای بیرونی و آفل گره زده و در نتیجه تاج و تختِ پادشاهی خود را از دست داده است ، اما هنوز میبینم که عشق از خونِ دیدگانِ فرهادِ عاشق پیشه جوانه می زند ، فرهاد می تواند تمثیلِ همه انسانهای عاشق پیشه ای چون حافظ باشد که در حسرتِ وصالِ شیرین و اصلِ زیبا رویِ خود خون گریه می کنند ، باز کردنِ گره هایِ گوناگونی که انسان در طولِ سالیانِ متمادی بر دلِ خود زده است موجبِ تحملِ دردِ آگاهانه همراه با رضایت و خوشنودیِ انسانِ عاشق می شود که بصورتِ خون از چشمانش جاری می گردند .
مگر که لاله بدانست بی وفاییِ دهر
که تا بزاد و بِشُد ، جامِ می ز کف ننهاد
گلِ لاله که نماد عشق بوده و شمایلی چون جامِ شراب دارد به این امر واقف است که همه انسانها تاج و تختِ پادشاهی خود را آنگاه از دست دادند که دلِ خود را به چیزهایی مانند پول ، مقام ، اعتقادات، جوانی ، همسر و فرزندان ، شهرت و اعتبار و هر چیزِ بیرونیِ دیگری گره زدند و دهر یا روزگار آنقدر بی وفایی از خود نشان می دهد که در ازای آن چیزها، هیچگونه خوشبختی و آرامشی به انسان نمی دهد و عشق که به چنین سرانجامی آگاه است می داند انسان چاره ای جز بازگشت به عشق حقیقی و نوشیدنِ شرابِ خرد از دستِ زندگی ندارد ، پس جام باده را از ابتدای آفرینش یا روز الست همچنان در دست گرفته و رها نمی کند ، باشد که انسانها از خوابِ ذهن بیدار شده و آن شراب ناب را مطالبه کنند .
بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
تکرار دو باره بیا نشان از اهمیتِ بازگشتِ انسان به اصلِ خود داشته و همه انسانها را فرا میخواند تا به اتفاق او ، سرانجام یک زمان (همین لحظه) آن می ناب را از (لاله ، عشق) یا زندگی دریافت و به آن مست و خراب شویم تا همه گره ها از دلِ خود باز کنیم ، در مصراع دوم گنجمعمولأ در خرابه هاست و حافظ میفرماید بازگشتِ تاج و تختِ پادشاهیِ انسان گنجی ست که در خراب آباد (این جهانِ مادی) و یا همان خراباتِ معروف قابل دستیابی ست و باشد که به آن گنجِ حضور برسیم .
نمی دهند اجازت مرا به سیرِ سفر
نسیمِ بادِ مصلا و آبِ رکن آباد
مصلا یعنی مکانی که در آن نماز می گذارند و حافظ طریقتِ عاشقی و رندی را همان نمازِ حقیقی می داند که بادِ زندگی از آن سوی می وزد ، آب رکن آباد نیز ضمنِ اشاره به چشمه رکن آباد در شیراز ،کنایه ای ست از آبِ حیات و جاری شدنِ آبِ زندگی که رُکن ، اساس و سرچشمه عاشقی ست بر انسانِ عاشق ، پس حافظ می فرماید بهتر از اینچنین میکده عشقی سراغ ندارد که به آنجا سیر و سفر کند ، سیرِ سفر کنایه ای ست از سرک کشیدن به مکاتب و اندیشه های گوناگون ، در غزل های دیگری میفرماید؛
دلا مباش چنین هرزه گرد و هر جایی / که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود
به کوی میکده هر سالکی که ره دانست / درِ دگر زدن اندیشه تَبَه دانست
قدح مگیر چو حافظ مگر به ناله چنگ
که بسته اند بر ابریشمِ طرب دلِ شاد
ناله چنگ همان آهنگِ روحبخشِ زندگی یا کن فکانِ الهی ست و انسانِ عاشق با شرحِ صدر و گشودنِ فضای درون ، هر گونه اتفاق و ناله ای را که چنگِ زندگی برای او بنوازد با خرسندی و شادمانی پذیرا می شود ، پسبا چنین رضایتی از اتفاقات است که چنگِ لطیفِ زندگی نیز برای انسان آهنگهای طربناک می نوازد ، به عبارت دیگر اینکه ریتمِ چنگِ زندگی شاد باشد و یا غمگین ، بستگی به حالِ دلِ انسان دارد . دلِ بیشتر ما انسانها بدلیلِ اتفاقاتِ گذشته و ترس از آینده غمگین است و ناخشنود اما توقعِ ریتمِ طربناک از تارهای ابریشمی و لطیفِ زندگی را داریم . عاشقی چون حافظ در راستای نالههای چنگِ زندگی و پذیرشِ هرگونه ریتمی ، با دلی شاد قدح برگرفته و به نیکبختی رسید ، پس از دیگران نیز می خواهد که چنین کنند .
سلام بر دستاندرکاران سایت بسیار مفید و موثر گنجور!
سلام بر همهی دوستان.
حافظ کسی است که شعرش را صادق خلخالی میخواند و تصور میکند که زبانحال خودش است، پرویز ثابتی هم همینطور، امامِ راحل هم همینطور، و خیلی از آدمهای دیگری که ما آنها را خیلی بیربط با حافظ میدانیم.
این ایرادِ سخنِ زیبایی است که هم ایهام دارد و هم ابهام که کژفهمی پیش میآورد در مخاطب!
بخش بزرگی از کلام متفکر-شاعرانِ تاریخمان این چنین سرنوشتی داشتهاند و خواهند داشت.
سخن اینان بهدلایل مختلف، عمدا یا سهوا، آراسته به ابهام و ایهام است و به همین جهت کشدار.
اما حافظ سخن بسیار صریح هم دارد.
شاهد: همین غزلِ در اوجِ حکمت و نظرِ هستیشناسانه.
باور نمیکنید؟ پس گوش کنید و لذت ببرید و ببینید که در لحظاتی و در سطرهایی این آدمِ معمولی، اما رند، تا چهقدر توانسته مثل بعضی آدمهای دیگر در طول تاریخ مکتوبِ بشر و تاریخِ بشر مکتوب، از سطح زمین بالاتر برود و با چشم پرنده و چشم سحابی، زندگیِ خود و مردمان را نظاره کند و با خودش راهِ زیستن را واگویه کند و چه خوش واگویههایی.
=======
اما با همهی این احوال، حافظ باز هم برای منِ شاگرد بچه آدمی است با احتمال ضعفهای رفتاری-اندیشگیای که از هر کس باید گمان برد و برایاش احتمال داد.
بهتر است به ادب چارزانو بزنیم و در سکوت در این سخنانِ حافظ تامل کنیم: نک:
پادکست رواق، راغ ادبی ۱