گنجور

شماره ۳۰ - ترکیب بند

بستهٔ دام رنج و عنایم
خستهٔ درد فقر و فنایم
سفتهٔ دست کرب و بلایم
خشک شاخی، نه بر، نی نوایم
چیستم؟ کیستم؟ از کجایم؟
ناتوانی ز ره باز مانده
بنده‌ای خواجه از پیش رانده
دیو و غولم سوی خویش خوانده
نفس شومم به هر سو کشانده
بند بنهاده بر دست و پایم
رانده از خلد مانند آدم
چون سلیمان ز کف داده خاتم
نزد اصحاب کهف از سگی کم
چیستم؟ کیستم؟ ننگ عالم
چند پرسی ز چون و چرایم
آستانی به در سر نهاده
حلقه‌ای چشم بر در نهاده
بنده‌ای دل به داور نهاده
چون قلم سر به خط بر نهاده
تا کند تیغش از تن جدایم
نیست جز فقر در طیلسانم
نیست جز عجز طی لسانم
سفله‌تر از همه ناکسانم
راست گویم خسی از خسانم
برده زین سو بدان سو هوایم
گر بلندی دهد، آسمانم
ور به پستی نهد، آستانم
خود به خود من نه اینم نه آنم
هر چه گوید چنانم، چنانم
هم ازو درد و هم زو دوایم
من ز خود هست و بودی ندارم
من ز خود ربح و سودی ندارم
من ز خود تار و پودی ندارم
من که از خود نمودی ندارم
بیخودانه چه سان خود نمایم
سال‌ها در جهان زیستم من
ره نبردم که خود کیستم من
چند پرسی ز من چیستم من
نیستم نیستم نیستم من
کز عدم زی فنا می‌گرایم
بنده را پادشاهی نیاید
از عدم کبریائی نیاید
بندگی را خدائی نیاید
از گدا جز گدائی نیاید
من گدا من گدا من گدایم
بنده‌ام گر به خویشم بخواند
رانده‌ام گر ز پیشم براند
آستانم چو بر در نشاند
پاسبانم چو بر ره بماند
هر چه گوید جز او را نشایم
گوئی اندر خم صولجانش
گردی اندر ره آستانش
کمترم از سگ پاسبانش
بنده‌ام بر در بندگانش
این بسنده است فرّ و بهایم
گر بخواند به خویشم، فقیرم
ور براند ز پیشم، حقیرم
گر بگوید امیرم، امیرم
ور بگوید بمیرم، بمیرم
بندهٔ حکم و تسخیر رایم
ای که جوئی تبار و نژادم
ز آتش و آب و از خاک و بادم
من نخستین دم از خاک زادم
زادهٔ خاک و خاکی نهادم
هر نفَس جبهه بر خاک سایم
از عدم حرف هستی نشاید
دعوی کبر و مستی نشاید
خاک را جز که پستی نشاید
از فنا خودپرستی نشاید
من فنا من فنا من فنایم
دیوی اندر به پیرامن من
ماری اندر به پیراهن من
ز آتشی شعله در دامن من
برقی افتاده در خرمن من
سوخته جمله برگ و نوایم
سخت در دام تشویش مانده
یک قدم پس یکی پیش مانده
خسته و زار و درویش مانده
بینوا با دل ریش مانده
ای خدا ره سوی خود گشایم
مست و بیهوش و دیوانه‌ام من
روز و شب گرد ویرانه‌ام من
نه ز حرم نی ز میخانه‌ام من
از خرد سخت بیگانه‌ام من
با سگ کوی او آشنایم
هر نفس می‌فرستد دو عیدم
هر زمان داده رجع بعیدم
گه شقی سازد و گه سعیدم
کرده میقات یوم الوعیدم
داده میزان یوم الجزایم
قبضه‌ای از دو عالم سرشته
خاک و افلاک و دیو و فرشته
سرّ وحدت در این قبضه هشته
اسم اعظم بر او بر نوشته
گر خبر خواهی از مبتدایم
ساخته جسم و جانم زِ دو جهان
در نهادم نهاده دو کیهان
در دو گیتی چه پیدا چه پنهان
کرده انموذجی نک منم هان
ساخته جام دو جهان نمایم
بر زبان عقده‌ای همچو موسی
کرده مرغی ز گِل همچو عیسی
در دل حوت چون پور متی
نسخه اصلی آیات کبری
معجزات همه انبیایم
راز تورات و انجیل و فرقان
سرّ تنزیل و تأویل قرآن
هم در انگشت مهر سلیمان
هم به کف چوب موسی بن عمران
گه عصا و گهی اژدهایم
من یکی نیستم صد هزارم
گر به یک میزر و یک ازارم
از عدد واحد است اعتبارم
در مراتب فزون از شمارم
بی‌خبر ز ابتدا، انتهایم
پیرو امر و نهی کتابم
بندهٔ شاه مالک رقابم
پای اگر بر سر آفتابم
سر به پای سگ بوترابم
خاک راه شه دین رضایم
گر به صورت حقیر و کهینم
من به معنی کتاب مبینم
از نژاد بزرگان دینم
شیعهٔ صالح المؤمنینم
بندهٔ خاتم الاوصیایم
ای ظهور جلال خدائی
نی خدائی نه از حق جدائی
ملک ایجاد را ناخدائی
امر حق را تو حرف ندائی
من چه گویم که رجع الصدایم
بنده‌ام، ره به جائی ندارم
عقل و تدبیر و رائی ندارم
در سر از خود هوائی ندارم
ره به دولت‌سرائی ندارم
درگه دوست دولت‌سرایم
بنده‌ام عاجز و خسته بسته
بر در خانهٔ دل نشسته
در به روی همه خلق بسته
تار الفت به یک ره گسسته
غیرت خواجه از ما سوایم
بنده‌ام با دو صد عیب و علت
عجز و خواری و زاری و ذلت
با همه شرمساری و خجلت
ای خداوند اقبال و دولت
نیست جز بر درت التجایم
من اگر با تو همراه باشم
از دل خویش آگاه باشم
در ره بندگی شاه باشم
در صف کان لله باشم
تو مرائی اگر من ترایم
عشق را ذوق مستانه خوشتر
ذوق مستی ز دیوانه خوشتر
چشم ساقی ز پیمانه خوشتر
با خیال تو ویرانه خوشتر
صد ره از سدرة المنتهایم
باغ جنت مثالی ز رویت
حوض کوثر دمی از سبویت
چشمه خضر آبی ز جویت
هر سحرگه رساند ز کویت
مژدهٔ وصل، باد صبایم
چشم جادوی خون‌خوار داری
تیغ مژگان خون‌بار داری
همچو من کشته بسیار داری
تا ز قتلم چه انکار داری
چون بود یک نظر خون‌بهایم
مستی باده‌نوشان ز جامت
هستی خرقه‌پوشان ز نامت
عاشقان سوی شرب مدامت
عارفان سوی ذوق پیامت
می‌زنند از دو سو مرحبایم
ای غمت مایهٔ شادمانی
یاد روی تو روز جوانی
وصل تو دولت جاودانی
تار زلف تو سبع المثانی
لعل دلجویت آب بقایم
وه که هم مهره هم مار داری
هم رطب بار و هم خار داری
خسته‌ها با دل زار داری
کشته‌ها بر سر دار داری
تا چه باشد ز تیغت سزایم

اطلاعات

وزن: فاعلن فاعلن فاعلاتن
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/10/29 07:12
ja sha

درباره دلیل سرودن این شعر، از فردی مطلع (به نقل شفاهی و سینه به سینه از دوره شاعر)، شنیده ام که فردی معاصر میرزا حبیب الله بوده، که ظاهرا او هم در عرفان دستی داشته، شعری می سراید، که در آن ترکیب بند «من خدا من خدا من خدایم» داشته! و شعر فوق، که در آن «من گدا من گدا من گدایم» یا «من فنا من فنا من فنایم» آمده، در پاسخ به آن است. اما اسم شاعر را نمی دانم و فراموش کردم (تنها یک احتمال ضعیف در ذهن دارم که ادیب نیشابوری اول بوده اما مطمئن نیستم) و از شعر آن شخص هم فقط همین عبارت را شنیده ام. بنابر این از مخاطبان فرهیخته حاشیه نویس گنجور، درخواست دارم، اگر کسی مطلب و نکته ای می داند، لطفا اطلاع و توضیح دهد. شاید استاد شفیعی کدکنی و یا مهدی محقق و یا شاگردان زنده ادیب نیشابوری دوم بدانند، اما من به هیچیک دسترسی ندارم.  

1402/10/29 08:12
ja sha

من حدود بیش از 50 سال پیش، نسخه ای دست نویس از این شعر را در یاد داشت های شخصی فردی دیدم که زمان نگارش آن بیش از 80 سال پیش بود، ومن رونویسی کردم. آن نسخه با متن فوق تفاوتهایی داشت، مثلا در مصرع سوم به جای «دست»، کلمه «دشت» نوشته شده بود، یعنی به جای «سفتهٔ دست کرب و بلایم»، نوشته شده بود: «سفتهٔ دشت کرب و بلایم»، و بر اساس حافظه، بخاطر دارم که تفاوتهای دیگری نیز داشت، اما چون مطمئن نیستم، ذکر نمی کنم. و اگر نسخه رونوشت از آن را پیدا کردم، مقایسه کامل می کنم و تفاوت ها را می نویسم.   

1402/10/09 00:01
ja sha

با جستجو در اینترنت در بحث درس خارج اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری‌زنجانی در موضوع مراد جدّی متکلم اشاره به شعر و شاعری داشته و آمده است:

...خدا رحمت کند مرحوم ادیب نیشابوری را؛ ایشان شعری دارد که می‌گوید «من خدا، من خدا، من خدایم» و شروع به تعریف و تمجید از خود می‌کند؛ سپس در موضعی از شعر خود می‌گوید:

«این همه بیهده ژاژخواهی نیست جز بهر طبع آزمایی»

«ورنه اندر شعار گدایی من همان باستانی گدایم»...

ادیب می‌گوید این همه خدایم خدایم که گفتم در فضای شاعرانه و تخیّل است و جز طبع آزمایی هدفی ندارم.                     مرحوم میرزا حبیب خراسانی با ادیب نیشابوری _که ادیب اول است و نامش میرزا عبدالجواد است_ رفاقت داشتند؛ میرزا حبیب از ژاژخواهی ادیب نیشابوری خوشش نمی‌آید و شعری بسیار زیبا را در جواب او سروده است که در آن به جای «من خدا، من خدا، من خدایم» گفته «من گدا، من گدا، من گدایم»؛ «از گدا جز گدایی نیاید» یعنی از گدا، خدایی بر نمی‌آید؛ می‌گویند ادیب نیشابوری از این جواب میرزا حبیب ناراحت شده بوده که خودت فضای شاعرانه را می‌شناسی پس چرا ما را ضایع کردی. میرزا حبیب می‌خواهد بگوید حتی در فضای شاعرانه هم اشخاص نباید ادعای خدایی کنند. این خودش یک نوع تخیّل در فضای شاعرانه است یعنی کأن در فضای شاعرانه هم نباید چنین حرف‌هایی مطرح شود.

1402/10/09 00:01
ja sha

مطلب دیگری که با جستجو در اینترنت یافتم، سخنرانی دکتر سید محمود یوسف ثانی عضو هیأت علمی مؤسسه پژهشی حکمت و فلسفه ایران در همایش بزرگداشت استاد مهدی حائری یزدی فیلسوف معاصر است که در بخشی از آن  بیان می کند: «...ایشان [استاد مهدی حائری] شأن مترفعی داشتند. ببینید که ایشان در آخر یکی از مکاتباتی که با مرحوم آقای طباطبایی دارند چه خضوعی نسبت به ایشان میکنند و میگویند ما باید از محضر افادت اثر ایشان پوزش بطلبیم و به این شعر مرحوم ادیب نیشابوری استشهاد کنیم:
این همه بیهده ژاژخواهی
نیست جز بهر طبع آزمایی
ورنـه انـدر شعار گدایی
من همان باستانی گدایم
به نظرم این شعر تاریخچه ای دارد که شاید بد نباشد آن را خدمتتان عرض کنم. چرا که احساس میکنم آقای حائری به این
تاریخچه هم توجه داشتند. این شعر بخشی از مسمط میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری، ادیب اول، است. آغاز آن این است:
من که پابست دام و بلایم
دست فرسوده رنج و عنایم
پـــادشـــاه زمــیــن فنایم
خــســرو آســمــان بقایم
من همان شاهبازم که نبود
جز بر اوج حقیقت مجازم
گرچه در چشم خودبین زاهد
چون حقیقت بسی بی بهایم

این شروع آن شعر است و تا آنجا ادامه مییابد که ادیب ترفعی میگیرد و از خودش تعریف میکند:
لیس فی طیلسانی سوی هو
فاخته وار چندی به کوکو
یاوه هر سو مپوی ای خداجو
من خدا، من خدا، من خدایم
ظاهراً این شعر به گوش حاج میرزا حبیب خراسانی میرسد و او انگار میخواهد ادیب را ادب کند و بگوید که تو با حضرت باری تعالی خوب صحبت نکردی. به همین دلیل، یک ترکیببند می سراید که در بخشی از آن به این شعر ادیب اشاره دارد:
نیست جز فقر در طیلسانم
نیست جز عجز طی لسانم
و در ادامه به این بند میرسد:
بنده را پادشاهی نیاید
از عدم کبریایی نیاید
بندگی را خدایی نیاید
از گدا جز گدایی نیاید
من گدا، من گدا، من گدایم
این شعر به گوش ادیب میرسد و ادیب تتمه ای که آقای حائری نقل کرده است را می سراید:
این همه بیهده ژاژخواهی
نیست جز بهر طبع آزمایی
ور نه اندر شعار گدایی
من همان باستانی گدایم
به نظرم، هم شعر و هم سابقه و الحقه
شعر، مورد نظر آقای حائری بوده...»

1402/10/09 02:01
ja sha

در وبلاگ پدر بزرگ آمده است: «...دیوان اشعار حاج میرزا حبیب خراسانی، حاصل تجربه شخصی او در سلوک عرفانی و سیر روحانی است. یکی از بهترین اشعار او، ترکیب بندی است که در جواب ادیب نیشابوری ساخته است. ادیب گفته است:

لیس فی طیلسانی سوی هو فاخته وار، چندی به «کوکو»

یاوه هر سو مپو! ای خدا جو! من خدا، من خدا،من خدایم

و حاج میرزا حبیب خراسانی، در مقام اعتراض، گفته است:

نیست جز فقر، در طیلسانم نیست جز عجز، طیّ لسانم

سفله تر از همه ناکسانم راست گویم: خسی از خسانم

برده زین سو، بدان سو، هوایم

بنده را پادشایی نیاید از عدم کبریایی نیاید

بنده‏ای را خدایی نیاید از گدا، جز گدایی نیاید

من گدا، من گدا، من گدایم (دیوان حبیب، صص 52 ـ 53 )»

آدرس وبلاگ: پیوند به وبگاه بیرونی

1402/10/09 02:01
ja sha

در مقاله «بررسی سبک شناسی اشعار ادیب نیشابوری» آمده است: «بیشترین اصطلاحات عرفانی در غزلی است که ادیب آنرا «غزل الهی» مینامید با این مطلع:
من که پا بست دام بلایم، دست فرسود رنج و عنایم پادشاه زمین فنایم، خسرو آسمان بقایم 
و شطح معروف وی در همین غزل است: لیس فی طیلسانی سوا هو، ....من خدا، من خدا، من خدایم»

آدرس مقاله: پیوند به وبگاه بیرونی