گنجور

شماره ۳۰ - ترکیب بند

بستهٔ دام رنج و عنایم
خستهٔ درد فقر و فنایم
سفتهٔ دست کرب و بلایم
خشک شاخی، نه بر، نی نوایم
چیستم؟ کیستم؟ از کجایم؟
ناتوانی ز ره باز مانده
بنده‌ای خواجه از پیش رانده
دیو و غولم سوی خویش خوانده
نفس شومم به هر سو کشانده
بند بنهاده بر دست و پایم
رانده از خلد مانند آدم
چون سلیمان ز کف داده خاتم
نزد اصحاب کهف از سگی کم
چیستم؟ کیستم؟ ننگ عالم
چند پرسی ز چون و چرایم
آستانی به در سر نهاده
حلقه‌ای چشم بر در نهاده
بنده‌ای دل به داور نهاده
چون قلم سر به خط بر نهاده
تا کند تیغش از تن جدایم
نیست جز فقر در طیلسانم
نیست جز عجز طی لسانم
سفله‌تر از همه ناکسانم
راست گویم خسی از خسانم
برده زین سو بدان سو هوایم
گر بلندی دهد، آسمانم
ور به پستی نهد، آستانم
خود به خود من نه اینم نه آنم
هر چه گوید چنانم، چنانم
هم ازو درد و هم زو دوایم
من ز خود هست و بودی ندارم
من ز خود ربح و سودی ندارم
من ز خود تار و پودی ندارم
من که از خود نمودی ندارم
بیخودانه چه سان خود نمایم
سال‌ها در جهان زیستم من
ره نبردم که خود کیستم من
چند پرسی ز من چیستم من
نیستم نیستم نیستم من
کز عدم زی فنا می‌گرایم
بنده را پادشاهی نیاید
از عدم کبریائی نیاید
بندگی را خدائی نیاید
از گدا جز گدائی نیاید
من گدا من گدا من گدایم
بنده‌ام گر به خویشم بخواند
رانده‌ام گر ز پیشم براند
آستانم چو بر در نشاند
پاسبانم چو بر ره بماند
هر چه گوید جز او را نشایم
گوئی اندر خم صولجانش
گردی اندر ره آستانش
کمترم از سگ پاسبانش
بنده‌ام بر در بندگانش
این بسنده است فرّ و بهایم
گر بخواند به خویشم، فقیرم
ور براند ز پیشم، حقیرم
گر بگوید امیرم، امیرم
ور بگوید بمیرم، بمیرم
بندهٔ حکم و تسخیر رایم
ای که جوئی تبار و نژادم
ز آتش و آب و از خاک و بادم
من نخستین دم از خاک زادم
زادهٔ خاک و خاکی نهادم
هر نفَس جبهه بر خاک سایم
از عدم حرف هستی نشاید
دعوی کبر و مستی نشاید
خاک را جز که پستی نشاید
از فنا خودپرستی نشاید
من فنا من فنا من فنایم
دیوی اندر به پیرامن من
ماری اندر به پیراهن من
ز آتشی شعله در دامن من
برقی افتاده در خرمن من
سوخته جمله برگ و نوایم
سخت در دام تشویش مانده
یک قدم پس یکی پیش مانده
خسته و زار و درویش مانده
بینوا با دل ریش مانده
ای خدا ره سوی خود گشایم
مست و بیهوش و دیوانه‌ام من
روز و شب گرد ویرانه‌ام من
نه ز حرم نی ز میخانه‌ام من
از خرد سخت بیگانه‌ام من
با سگ کوی او آشنایم
هر نفس می‌فرستد دو عیدم
هر زمان داده رجع بعیدم
گه شقی سازد و گه سعیدم
کرده میقات یوم الوعیدم
داده میزان یوم الجزایم
قبضه‌ای از دو عالم سرشته
خاک و افلاک و دیو و فرشته
سرّ وحدت در این قبضه هشته
اسم اعظم بر او بر نوشته
گر خبر خواهی از مبتدایم
ساخته جسم و جانم زِ دو جهان
در نهادم نهاده دو کیهان
در دو گیتی چه پیدا چه پنهان
کرده انموذجی نک منم هان
ساخته جام دو جهان نمایم
بر زبان عقده‌ای همچو موسی
کرده مرغی ز گِل همچو عیسی
در دل حوت چون پور متی
نسخه اصلی آیات کبری
معجزات همه انبیایم
راز تورات و انجیل و فرقان
سرّ تنزیل و تأویل قرآن
هم در انگشت مهر سلیمان
هم به کف چوب موسی بن عمران
گه عصا و گهی اژدهایم
من یکی نیستم صد هزارم
گر به یک میزر و یک ازارم
از عدد واحد است اعتبارم
در مراتب فزون از شمارم
بی‌خبر ز ابتدا، انتهایم
پیرو امر و نهی کتابم
بندهٔ شاه مالک رقابم
پای اگر بر سر آفتابم
سر به پای سگ بوترابم
خاک راه شه دین رضایم
گر به صورت حقیر و کهینم
من به معنی کتاب مبینم
از نژاد بزرگان دینم
شیعهٔ صالح المؤمنینم
بندهٔ خاتم الاوصیایم
ای ظهور جلال خدائی
نی خدائی نه از حق جدائی
ملک ایجاد را ناخدائی
امر حق را تو حرف ندائی
من چه گویم که رجع الصدایم
بنده‌ام، ره به جائی ندارم
عقل و تدبیر و رائی ندارم
در سر از خود هوائی ندارم
ره به دولت‌سرائی ندارم
درگه دوست دولت‌سرایم
بنده‌ام عاجز و خسته بسته
بر در خانهٔ دل نشسته
در به روی همه خلق بسته
تار الفت به یک ره گسسته
غیرت خواجه از ما سوایم
بنده‌ام با دو صد عیب و علت
عجز و خواری و زاری و ذلت
با همه شرمساری و خجلت
ای خداوند اقبال و دولت
نیست جز بر درت التجایم
من اگر با تو همراه باشم
از دل خویش آگاه باشم
در ره بندگی شاه باشم
در صف کان لله باشم
تو مرائی اگر من ترایم
عشق را ذوق مستانه خوشتر
ذوق مستی ز دیوانه خوشتر
چشم ساقی ز پیمانه خوشتر
با خیال تو ویرانه خوشتر
صد ره از سدرة المنتهایم
باغ جنت مثالی ز رویت
حوض کوثر دمی از سبویت
چشمه خضر آبی ز جویت
هر سحرگه رساند ز کویت
مژدهٔ وصل، باد صبایم
چشم جادوی خون‌خوار داری
تیغ مژگان خون‌بار داری
همچو من کشته بسیار داری
تا ز قتلم چه انکار داری
چون بود یک نظر خون‌بهایم
مستی باده‌نوشان ز جامت
هستی خرقه‌پوشان ز نامت
عاشقان سوی شرب مدامت
عارفان سوی ذوق پیامت
می‌زنند از دو سو مرحبایم
ای غمت مایهٔ شادمانی
یاد روی تو روز جوانی
وصل تو دولت جاودانی
تار زلف تو سبع المثانی
لعل دلجویت آب بقایم
وه که هم مهره هم مار داری
هم رطب بار و هم خار داری
خسته‌ها با دل زار داری
کشته‌ها بر سر دار داری
تا چه باشد ز تیغت سزایم

اطلاعات

وزن: فاعلن فاعلن فاعلاتن
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بستهٔ دام رنج و عنایم
خستهٔ درد فقر و فنایم
هوش مصنوعی: محبوس در مشکلات و درد فقر هستم و زحماتم تنها به رنج و سختی من افزوده است.
سفتهٔ دست کرب و بلایم
خشک شاخی، نه بر، نی نوایم
هوش مصنوعی: دست من پر از درد و مشکل است، مانند شاخه‌ای خشک که دیگر صدایی ندارد.
چیستم؟ کیستم؟ از کجایم؟
هوش مصنوعی: من چه هستم؟ من کی هستم؟ از کجا آمده‌ام؟
ناتوانی ز ره باز مانده
بنده‌ای خواجه از پیش رانده
هوش مصنوعی: بنده‌ای که ناتوان است از راه باز مانده و باید او را خواجه‌ای به دور رانده است.
دیو و غولم سوی خویش خوانده
نفس شومم به هر سو کشانده
هوش مصنوعی: دیو و غول به سمت من آمده‌اند و نفس بد من را به هر طرف می‌کشاند.
بند بنهاده بر دست و پایم
هوش مصنوعی: دست و پایم را به زنجیر بسته‌اند.
رانده از خلد مانند آدم
چون سلیمان ز کف داده خاتم
هوش مصنوعی: آدم از بهشت رانده شده و مانند سلیمان، که حکمت و پادشاهی خود را از دست داده است، احساس طرد شدن و ناکامی می‌کند.
نزد اصحاب کهف از سگی کم
چیستم؟ کیستم؟ ننگ عالم
هوش مصنوعی: در مقایسه با سگ اصحاب کهف، من چه ارزشی دارم؟ واقعاً جای شرمندگی است که در این دنیا چنین کسی باشم.
چند پرسی ز چون و چرایم
هوش مصنوعی: چرا این همه دربارهٔ وضعیت من سؤال می‌کنی؟
آستانی به در سر نهاده
حلقه‌ای چشم بر در نهاده
هوش مصنوعی: پایگاهى را با دقت تماشا می‌کنم و لحظه‌ای استراحت نکرده‌ام که به آن درگاه نگاه کنم.
بنده‌ای دل به داور نهاده
چون قلم سر به خط بر نهاده
هوش مصنوعی: انسانی که به حق و عدل خداوند اعتماد کرده، مانند قلمی است که با دقت و تعهد بر روی کاغذ می‌نویسد.
تا کند تیغش از تن جدایم
هوش مصنوعی: برای اینکه تیغش از جسمم جدا شود، باید بر حالم اثر بگذارد.
نیست جز فقر در طیلسانم
نیست جز عجز طی لسانم
هوش مصنوعی: تنها چیزی که در سخنان من وجود دارد، فقر است و جز این، هیچ چیز دیگری ندارم.
سفله‌تر از همه ناکسانم
راست گویم خسی از خسانم
هوش مصنوعی: من از همه افراد پست‌تر و بی‌ارزش‌تر هستم و به‌راستی می‌توانم بگویم که من نیز از افراد بی‌اهمیت و حقیر هستم.
برده زین سو بدان سو هوایم
هوش مصنوعی: فکر و حال من از یک سوی به سوی دیگر می‌رود.
گر بلندی دهد، آسمانم
ور به پستی نهد، آستانم
هوش مصنوعی: اگر به من ارتفاع و مقام بالا بدهد، آسمانم را در بر می‌گیرد و اگر مرا به پایین بیافکند، در آستانش می‌نشینم.
خود به خود من نه اینم نه آنم
هر چه گوید چنانم، چنانم
هوش مصنوعی: من نه آن چیزی هستم که خودم فکر می‌کنم و نه آنچه دیگران درباره‌ام می‌گویند. هر چه می‌گویند، من همان‌گونه هستم که به من توصیف می‌شود.
هم ازو درد و هم زو دوایم
هوش مصنوعی: هم از او درد و هم از او درمان من است.
من ز خود هست و بودی ندارم
من ز خود ربح و سودی ندارم
هوش مصنوعی: من به خودم وابسته نیستم و هیچ وجودی برای خودم ندارم. من هیچ منفعت و سودی از خودم ندارم.
من ز خود تار و پودی ندارم
من که از خود نمودی ندارم
هوش مصنوعی: من هیچ چیز از خود ندارم و نمی‌توانم به خودم نسبت دهم.
بیخودانه چه سان خود نمایم
هوش مصنوعی: چطور بی‌دلیل خود را نشان می‌دهم؟
سال‌ها در جهان زیستم من
ره نبردم که خود کیستم من
هوش مصنوعی: سال‌ها در دنیا زندگی کرده‌ام، اما نتوانسته‌ام بفهمم که خودم چه کسی هستم.
چند پرسی ز من چیستم من
نیستم نیستم نیستم من
هوش مصنوعی: چندین بار از من می‌پرسی که کی هستم، اما من وجود ندارم، وجود ندارم، وجود ندارم.
کز عدم زی فنا می‌گرایم
هوش مصنوعی: من از نبود به سوی فنا و زوال می‌روم و دوری می‌کنم.
بنده را پادشاهی نیاید
از عدم کبریائی نیاید
هوش مصنوعی: انسانی که در عدم و فقر به سر می‌برد، نمی‌تواند به مقام و عظمت پادشاهی دست یابد. بزرگی و مقام ناشی از وجود و کمال است و همچنین از دلسوزی و محبت تو نازک‌دل نیست و نباید بر اساس احساسات سطحی قضاوت کرد.
بندگی را خدائی نیاید
از گدا جز گدائی نیاید
هوش مصنوعی: خداوند از انسان‌های کم‌اهمیت هیچ چیز بزرگ و ارزشمندی نمی‌طلبد و در واقع هر کس باید در حد و اندازه خود عمل کند.
من گدا من گدا من گدایم
هوش مصنوعی: من نیازمند و فقیرم و همچنان در جستجوی محبت و کمک دیگران هستم.
بنده‌ام گر به خویشم بخواند
رانده‌ام گر ز پیشم براند
هوش مصنوعی: من به خاطر وبستگی‌ام اگر کسی مرا بخواهد، بنده‌اش هستم و اگر هم از خود براند، از پیش او رفته‌ام.
آستانم چو بر در نشاند
پاسبانم چو بر ره بماند
هوش مصنوعی: زمانی که بر درم پاسبانی قرار دهند، نشان از آن است که به من توجه دارند و در مسیرم ماندگار خواهند بود.
هر چه گوید جز او را نشایم
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از او بگوید را نخواهیم پذیرفت.
گوئی اندر خم صولجانش
گردی اندر ره آستانش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شما در مسیر عشق یا در تلاش برای رسیدن به محبوبی هستید، و در این راه، به نوعی غرق در زیبایی‌ها و جذابیت‌های او شده‌اید. وجود او شما را به شدت تحت تأثیر قرار داده و گویا به دام عشق او افتاده‌اید.
کمترم از سگ پاسبانش
بنده‌ام بر در بندگانش
هوش مصنوعی: من از سگ نگهبانش نیز کمتر در نزد او ارزش دارم.
این بسنده است فرّ و بهایم
هوش مصنوعی: این کافی است که من مایه افتخار و سربلندی خود را داشته باشم.
گر بخواند به خویشم، فقیرم
ور براند ز پیشم، حقیرم
هوش مصنوعی: اگر به من محبت کند و به من روی کند، فقیر و نیازمند هستم، اما اگر مرا راند و از خود دور کند، احساس کوچکی و حقارت می‌کنم.
گر بگوید امیرم، امیرم
ور بگوید بمیرم، بمیرم
هوش مصنوعی: اگر بگوید که من فرمانروا هستم، فرمانروا هستم و اگر بگوید که بمیر، می‌میرم.
بندهٔ حکم و تسخیر رایم
هوش مصنوعی: من تحت فرمان و تابع تصمیم‌ها هستم.
ای که جوئی تبار و نژادم
ز آتش و آب و از خاک و بادم
هوش مصنوعی: ای کسی که در جست‌و‌جوی اصل و نسب من هستی؛ من از آتش و آب و خاک و باد به وجود آمده‌ام.
من نخستین دم از خاک زادم
زادهٔ خاک و خاکی نهادم
هوش مصنوعی: من اول بار از خاک به دنیا آمدم و از آن زمان همواره با خاک و زمین ارتباط دارم.
هر نفَس جبهه بر خاک سایم
هوش مصنوعی: هر بار که نفس می‌زنم، سرم را به خاک می‌سایم.
از عدم حرف هستی نشاید
دعوی کبر و مستی نشاید
هوش مصنوعی: از عدم بودن، نباید به خود بالید و مغرور شد.
خاک را جز که پستی نشاید
از فنا خودپرستی نشاید
هوش مصنوعی: خاک به خاطر ویژگی‌هایش، شایسته چیزهای پایین است و نمی‌تواند به خودخواهی و خودپرستی ادامه دهد.
من فنا من فنا من فنایم
هوش مصنوعی: به معنای این است که من به طور کامل از خودم گذشته‌ام و در واقعیت وجود حقیقی را رها کرده‌ام. تمام وجودم را فدای عشق و حقیقت کرده‌ام.
دیوی اندر به پیرامن من
ماری اندر به پیراهن من
هوش مصنوعی: در اطراف من موجودی ترسناک و خطرناک هست و در لباس من هم چیزهای ناگواری وجود دارد.
ز آتشی شعله در دامن من
برقی افتاده در خرمن من
هوش مصنوعی: از آتش شعله‌ای در دامن من به وجود آمده که مانند برقی در انبار محصول من می‌درخشد.
سوخته جمله برگ و نوایم
هوش مصنوعی: من تمامی حس و حال خود را از دست داده‌ام و درونم پر از درد و غم است.
سخت در دام تشویش مانده
یک قدم پس یکی پیش مانده
هوش مصنوعی: در نیما، فرد در وضعیت دشواری قرار دارد و در تلاش است که از نگرانی‌ها و تردیدها خارج شود، اما به هر قدمی که برمی‌دارد، باز هم با مشکلات و بلاتکلیفی‌های جدیدی مواجه می‌شود.
خسته و زار و درویش مانده
بینوا با دل ریش مانده
هوش مصنوعی: نگرانی و اندوهی عمیق بر دل این انسان بیچاره و ناتوان سایه افکنده است. او احساس خستگی و درماندگی می‌کند و در حالتی اسفناک به سر می‌برد.
ای خدا ره سوی خود گشایم
هوش مصنوعی: ای خدا، راهی به سوی خودت برایم باز کن.
مست و بیهوش و دیوانه‌ام من
روز و شب گرد ویرانه‌ام من
هوش مصنوعی: من در حالتی سرمست و بی‌خبر از خودم هستم و روز و شب در ویرانه‌ای به سر می‌برم.
نه ز حرم نی ز میخانه‌ام من
از خرد سخت بیگانه‌ام من
هوش مصنوعی: نه به حرم مربوط هستم و نه به میخانه، من از خرد و دانایی به شدت دور هستم.
با سگ کوی او آشنایم
هوش مصنوعی: من با سگ کوی او آشنا هستم.
هر نفس می‌فرستد دو عیدم
هر زمان داده رجع بعیدم
هوش مصنوعی: هر لحظه برای من دو جشن می‌آورد و هر بار که به گذشته برمی‌گردم، احساس عجیب و دوری می‌کنم.
گه شقی سازد و گه سعیدم
کرده میقات یوم الوعیدم
هوش مصنوعی: گاهی حالتی از شقاوت به من می‌دهد و گاهی سعادت و خوشبختی، و این وضعیت به وقت موعود من مربوط می‌شود.
داده میزان یوم الجزایم
هوش مصنوعی: در روز جزا، اعمال نیک و بد افراد سنجیده می‌شود.
قبضه‌ای از دو عالم سرشته
خاک و افلاک و دیو و فرشته
هوش مصنوعی: تکه‌ای از دو جهان که از خاک و آسمان و موجودات خوب و بد ترکیب شده است.
سرّ وحدت در این قبضه هشته
اسم اعظم بر او بر نوشته
هوش مصنوعی: راز یگانگی در این دست نوشته است، همان اسم بزرگ و اعظم که بر آن نگاشته شده.
گر خبر خواهی از مبتدایم
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از آغاز و سرگذشت من باخبر شوی، باید به من نگاهی بیندازی.
ساخته جسم و جانم زِ دو جهان
در نهادم نهاده دو کیهان
هوش مصنوعی: من از ویژگی‌های دنیای مادی و روحانی به وجود آمده‌ام و در درونم این دو جهان را به هم پیوند داده‌ام.
در دو گیتی چه پیدا چه پنهان
کرده انموذجی نک منم هان
هوش مصنوعی: در دنیا، چه آشکار و چه پنهان، من نشانه‌ای از خودم را به جا گذاشته‌ام.
ساخته جام دو جهان نمایم
هوش مصنوعی: می‌خواهم جهانی ترکیب کنم که نشان‌دهنده تمام زیبایی‌ها و تجربیات این دو دنیای مختلف باشد.
بر زبان عقده‌ای همچو موسی
کرده مرغی ز گِل همچو عیسی
هوش مصنوعی: شخصی که دچار فشارهای روحی است با قدرت کلامش می‌تواند از دل تاریکی‌ها و مشکلات، زیبایی و زندگی به وجود آورد، مانند موسی که معجزه‌ای بزرگ انجام داد و عیسی که از گِل پرنده‌ای خلق کرد.
در دل حوت چون پور متی
نسخه اصلی آیات کبری
هوش مصنوعی: در دل ماهی، مانند پسر متی، متن اصلی آیات بزرگ مخفی است.
معجزات همه انبیایم
هوش مصنوعی: همه معجزات پیامبران من را به نمایش می‌گذارم.
راز تورات و انجیل و فرقان
سرّ تنزیل و تأویل قرآن
هوش مصنوعی: رازهای کتاب‌های آسمانی مانند تورات، انجیل و قرآن در ادراک و تفسیر آن‌ها نهفته است.
هم در انگشت مهر سلیمان
هم به کف چوب موسی بن عمران
هوش مصنوعی: در این بیت، به دو شخصیت بزرگ اشاره شده است: سلیمان با انگشت مهری که در دست دارد و موسی با چوب خود. این دو مورد نماد قدرت و تأثیرگذاری هستند. اشاره به این دو شخصیت نشان می‌دهد که در دقت و توانایی در انجام کارها و همچنین در قدرت فرمانروایی و رهبری، به نوعی ظرفیت و هدایت الهی وجود دارد. به همین دلیل، می‌توان گفت که در مسیر زندگی، انسان‌ها به قوای خاص و الهام بخش نیاز دارند.
گه عصا و گهی اژدهایم
هوش مصنوعی: گاهی مانند عصا محکم و استوار هستم و گاهی مثل یک اژدها هیجان‌انگیز و پرتوان.
من یکی نیستم صد هزارم
گر به یک میزر و یک ازارم
هوش مصنوعی: من تنها یک نفر نیستم، بلکه وجود من به اندازه صد هزار نفر اهمیت دارد، حتی اگر به یک میزر و یک ازار محدود شوم.
از عدد واحد است اعتبارم
در مراتب فزون از شمارم
هوش مصنوعی: اعتبار من به خاطر یک عدد واحد است، ولی در مقام‌های مختلف وزنه‌ای بیشتر از شماری دارم.
بی‌خبر ز ابتدا، انتهایم
هوش مصنوعی: من از آغاز و پایان خود بی‌خبرم.
پیرو امر و نهی کتابم
بندهٔ شاه مالک رقابم
هوش مصنوعی: من پیرو دستورات کتاب هستم و بنده‌ای از شاه، که مالک جان و سرنوشت من است.
پای اگر بر سر آفتابم
سر به پای سگ بوترابم
هوش مصنوعی: اگر پایم را بر روی آفتاب بگذارم، به اندازه‌ای که سرم به پای سگ بوتراب می‌رسد، احساس خفت و ذلت می‌کنم.
خاک راه شه دین رضایم
هوش مصنوعی: خاکی که در مسیر رهبر دین و رضایت او قرار دارد، برای من ارزشمند و مقدس است.
گر به صورت حقیر و کهینم
من به معنی کتاب مبینم
هوش مصنوعی: اگر به نظر بیایم حقیر و بی‌اهمیت، ولی در حقیقت، کتابی از معانی بزرگ و عمیق در درون دارم.
از نژاد بزرگان دینم
شیعهٔ صالح المؤمنینم
هوش مصنوعی: من از نسل بزرگ‌ترین شخصیت‌های دین هستم و به پیروان راستین او تعلق دارم.
بندهٔ خاتم الاوصیایم
هوش مصنوعی: من خدمتگزار آخرین پیشوایان هستم.
ای ظهور جلال خدائی
نی خدائی نه از حق جدائی
هوش مصنوعی: ای تجلی جلال خداوندی، نه تو خدایی و نه از حقیقت دوری.
ملک ایجاد را ناخدائی
امر حق را تو حرف ندائی
هوش مصنوعی: خداوند خالق را مانند ناخدایی می‌داند که در دریاهای وجود حرکت می‌کند و به تو پیامی از حقیقت می‌دهد که نیاز به گفتن ندارد.
من چه گویم که رجع الصدایم
هوش مصنوعی: من چه بگویم که صدایم بازگشته است.
بنده‌ام، ره به جائی ندارم
عقل و تدبیر و رائی ندارم
هوش مصنوعی: من برده‌ام و به هیچ هدفی نمی‌رسم، چرا که نه عقل دارم و نه تدبیر و نظری.
در سر از خود هوائی ندارم
ره به دولت‌سرائی ندارم
هوش مصنوعی: در دل خود هیچ آرزویی ندارم و به جایی که به سعادت و خوشبختی برسم، دسترسی ندارم.
درگه دوست دولت‌سرایم
هوش مصنوعی: من درگاه دوست را مکانی پر از نعمت و ثروت می‌دانم.
بنده‌ام عاجز و خسته بسته
بر در خانهٔ دل نشسته
هوش مصنوعی: من بیچاره و خسته هستم و در انتظار به در خانهٔ دل نشسته‌ام.
در به روی همه خلق بسته
تار الفت به یک ره گسسته
هوش مصنوعی: در این دنیا، درها به روی تمامی مردم بسته است و دوستی و محبت به یکباره قطع شده است.
غیرت خواجه از ما سوایم
هوش مصنوعی: عشق و غیرت او نسبت به ما فراتر از هر چیزی است.
بنده‌ام با دو صد عیب و علت
عجز و خواری و زاری و ذلت
هوش مصنوعی: من انسانی هستم که با وجود دو صد عیب و نقص، به خاطر ناتوانی و ضعف خود، در درد و رنج و ذلت زندگی می‌کنم.
با همه شرمساری و خجلت
ای خداوند اقبال و دولت
هوش مصنوعی: ای خداوندی که برکت و خوش شانسی را در دست داری، من با تمام شرمندگی و خجالت به نزد تو می‌آیم.
نیست جز بر درت التجایم
هوش مصنوعی: جز به درگاه تو پناهی ندارم.
من اگر با تو همراه باشم
از دل خویش آگاه باشم
هوش مصنوعی: اگر در کنار تو باشم، از احساسات و دل خود کاملاً باخبر خواهم بود.
در ره بندگی شاه باشم
در صف کان لله باشم
هوش مصنوعی: من در مسیر خدمت به خداوند، می‌خواهم به عنوان یک پاسدار از او پیمان ببندم و در زمره بندگان او قرار گیرم.
تو مرائی اگر من ترایم
هوش مصنوعی: تو آینه‌ای هستی که اگر من در آن نگاه کنم، تصویر خودم را می‌بینم.
عشق را ذوق مستانه خوشتر
ذوق مستی ز دیوانه خوشتر
هوش مصنوعی: عشق با حال و هوای شاد و سرمستی، بهتر و زیباتر از دیوانگی و جنون است.
چشم ساقی ز پیمانه خوشتر
با خیال تو ویرانه خوشتر
هوش مصنوعی: چشم ساقی به اندازه‌ای زیبا و دلنشین است که حتی تصور تو مرا بیشتر به وجد می‌آورد و دلم را شادتر می‌کند.
صد ره از سدرة المنتهایم
هوش مصنوعی: من بارها به نهایت بی‌نهایت خود نزدیک شدم.
باغ جنت مثالی ز رویت
حوض کوثر دمی از سبویت
هوش مصنوعی: باغ بهشت نمونه‌ای از زیبایی‌های چهره توست و حوض کوثر لحظه‌ای از سبزینگی و طراوت تو را نشان می‌دهد.
چشمه خضر آبی ز جویت
هر سحرگه رساند ز کویت
هوش مصنوعی: هر صبح، چشمه زندگی‌بخش و زلالی از جوی تو به من می‌رسد.
مژدهٔ وصل، باد صبایم
هوش مصنوعی: نغمهٔ خوش خبر از دیدار معشوقم می‌وزد.
چشم جادوی خون‌خوار داری
تیغ مژگان خون‌بار داری
هوش مصنوعی: چشمانت مانند جادو، پر از خشم و قدرت است و مژگانت همچون تیغ، برای دل‌هایی که به آن نزدیک می‌شوند خطرناک و خونین هستند.
همچو من کشته بسیار داری
تا ز قتلم چه انکار داری
هوش مصنوعی: چون من افرادی را که از عشق یا علاقه جان خود را از دست داده‌اند، زیاد داری؛ پس چرا در قبول کردن مرگ من تردید می‌کنی؟
چون بود یک نظر خون‌بهایم
هوش مصنوعی: وقتی یک بار به من نگاه می‌کنی، ارزشم را تعیین می‌کنی.
مستی باده‌نوشان ز جامت
هستی خرقه‌پوشان ز نامت
هوش مصنوعی: مستی نوشندگان شراب به خاطر جام توست و پوشیدگی عابدان به خاطر نام توست.
عاشقان سوی شرب مدامت
عارفان سوی ذوق پیامت
هوش مصنوعی: عاشقان به سمت نوشیدن مستی می‌روند، در حالی که عارفان به دنبال لذت و شادی از رسیدن به معرفت و پیام‌های عمیق هستند.
می‌زنند از دو سو مرحبایم
هوش مصنوعی: می‌زنند از دو سو مرحبایم یعنی افرادی از دو طرف به من خوشامد می‌گویند و به نوعی استقبال می‌کنند.
ای غمت مایهٔ شادمانی
یاد روی تو روز جوانی
هوش مصنوعی: غم تو باعث شادی من است و یاد چهره‌ات در روزهای جوانی مرا خوشحال می‌کند.
وصل تو دولت جاودانی
تار زلف تو سبع المثانی
هوش مصنوعی: وصال تو، گنجی همیشگی است و تار موی تو، زیباترین سرودها را به یاد می‌آورد.
لعل دلجویت آب بقایم
هوش مصنوعی: دلجوی من، سنگین و نفسانی است و مانند لعل زینتی، حیاتم را به‌خودی‌خود حفظ می‌کند.
وه که هم مهره هم مار داری
هم رطب بار و هم خار داری
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف موقعیتی پرداخته می‌شود که فرد دارای هر دو ویژگی مثبت و منفی است. او هم از زیبایی و لذت‌های مطبوع برخوردار است و هم از مشکلات و دشواری‌ها. به عبارتی دیگر، شخص به نوعی تمام جوانب زندگی را تجربه کرده و در عین حال با چالش‌ها نیز روبرو است.
خسته‌ها با دل زار داری
کشته‌ها بر سر دار داری
هوش مصنوعی: تو افرادی را داری که دل‌شان پر از غم و درد است، و در کنار آن‌ها کسانی هستند که جان‌شان را در راهی از دست داده‌اند و سرشان بر دار است.
تا چه باشد ز تیغت سزایم
هوش مصنوعی: ببینم از شمشیر تو چه مجازاتی نصیب من خواهد شد.

حاشیه ها

1402/10/29 07:12
ja sha

درباره دلیل سرودن این شعر، از فردی مطلع (به نقل شفاهی و سینه به سینه از دوره شاعر)، شنیده ام که فردی معاصر میرزا حبیب الله بوده، که ظاهرا او هم در عرفان دستی داشته، شعری می سراید، که در آن ترکیب بند «من خدا من خدا من خدایم» داشته! و شعر فوق، که در آن «من گدا من گدا من گدایم» یا «من فنا من فنا من فنایم» آمده، در پاسخ به آن است. اما اسم شاعر را نمی دانم و فراموش کردم (تنها یک احتمال ضعیف در ذهن دارم که ادیب نیشابوری اول بوده اما مطمئن نیستم) و از شعر آن شخص هم فقط همین عبارت را شنیده ام. بنابر این از مخاطبان فرهیخته حاشیه نویس گنجور، درخواست دارم، اگر کسی مطلب و نکته ای می داند، لطفا اطلاع و توضیح دهد. شاید استاد شفیعی کدکنی و یا مهدی محقق و یا شاگردان زنده ادیب نیشابوری دوم بدانند، اما من به هیچیک دسترسی ندارم.  

1402/10/29 08:12
ja sha

من حدود بیش از 50 سال پیش، نسخه ای دست نویس از این شعر را در یاد داشت های شخصی فردی دیدم که زمان نگارش آن بیش از 80 سال پیش بود، ومن رونویسی کردم. آن نسخه با متن فوق تفاوتهایی داشت، مثلا در مصرع سوم به جای «دست»، کلمه «دشت» نوشته شده بود، یعنی به جای «سفتهٔ دست کرب و بلایم»، نوشته شده بود: «سفتهٔ دشت کرب و بلایم»، و بر اساس حافظه، بخاطر دارم که تفاوتهای دیگری نیز داشت، اما چون مطمئن نیستم، ذکر نمی کنم. و اگر نسخه رونوشت از آن را پیدا کردم، مقایسه کامل می کنم و تفاوت ها را می نویسم.   

1402/10/09 00:01
ja sha

با جستجو در اینترنت در بحث درس خارج اصول استاد سیدمحمدجواد شبیری‌زنجانی در موضوع مراد جدّی متکلم اشاره به شعر و شاعری داشته و آمده است:

...خدا رحمت کند مرحوم ادیب نیشابوری را؛ ایشان شعری دارد که می‌گوید «من خدا، من خدا، من خدایم» و شروع به تعریف و تمجید از خود می‌کند؛ سپس در موضعی از شعر خود می‌گوید:

«این همه بیهده ژاژخواهی نیست جز بهر طبع آزمایی»

«ورنه اندر شعار گدایی من همان باستانی گدایم»...

ادیب می‌گوید این همه خدایم خدایم که گفتم در فضای شاعرانه و تخیّل است و جز طبع آزمایی هدفی ندارم.                     مرحوم میرزا حبیب خراسانی با ادیب نیشابوری _که ادیب اول است و نامش میرزا عبدالجواد است_ رفاقت داشتند؛ میرزا حبیب از ژاژخواهی ادیب نیشابوری خوشش نمی‌آید و شعری بسیار زیبا را در جواب او سروده است که در آن به جای «من خدا، من خدا، من خدایم» گفته «من گدا، من گدا، من گدایم»؛ «از گدا جز گدایی نیاید» یعنی از گدا، خدایی بر نمی‌آید؛ می‌گویند ادیب نیشابوری از این جواب میرزا حبیب ناراحت شده بوده که خودت فضای شاعرانه را می‌شناسی پس چرا ما را ضایع کردی. میرزا حبیب می‌خواهد بگوید حتی در فضای شاعرانه هم اشخاص نباید ادعای خدایی کنند. این خودش یک نوع تخیّل در فضای شاعرانه است یعنی کأن در فضای شاعرانه هم نباید چنین حرف‌هایی مطرح شود.

1402/10/09 00:01
ja sha

مطلب دیگری که با جستجو در اینترنت یافتم، سخنرانی دکتر سید محمود یوسف ثانی عضو هیأت علمی مؤسسه پژهشی حکمت و فلسفه ایران در همایش بزرگداشت استاد مهدی حائری یزدی فیلسوف معاصر است که در بخشی از آن  بیان می کند: «...ایشان [استاد مهدی حائری] شأن مترفعی داشتند. ببینید که ایشان در آخر یکی از مکاتباتی که با مرحوم آقای طباطبایی دارند چه خضوعی نسبت به ایشان میکنند و میگویند ما باید از محضر افادت اثر ایشان پوزش بطلبیم و به این شعر مرحوم ادیب نیشابوری استشهاد کنیم:
این همه بیهده ژاژخواهی
نیست جز بهر طبع آزمایی
ورنـه انـدر شعار گدایی
من همان باستانی گدایم
به نظرم این شعر تاریخچه ای دارد که شاید بد نباشد آن را خدمتتان عرض کنم. چرا که احساس میکنم آقای حائری به این
تاریخچه هم توجه داشتند. این شعر بخشی از مسمط میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری، ادیب اول، است. آغاز آن این است:
من که پابست دام و بلایم
دست فرسوده رنج و عنایم
پـــادشـــاه زمــیــن فنایم
خــســرو آســمــان بقایم
من همان شاهبازم که نبود
جز بر اوج حقیقت مجازم
گرچه در چشم خودبین زاهد
چون حقیقت بسی بی بهایم

این شروع آن شعر است و تا آنجا ادامه مییابد که ادیب ترفعی میگیرد و از خودش تعریف میکند:
لیس فی طیلسانی سوی هو
فاخته وار چندی به کوکو
یاوه هر سو مپوی ای خداجو
من خدا، من خدا، من خدایم
ظاهراً این شعر به گوش حاج میرزا حبیب خراسانی میرسد و او انگار میخواهد ادیب را ادب کند و بگوید که تو با حضرت باری تعالی خوب صحبت نکردی. به همین دلیل، یک ترکیببند می سراید که در بخشی از آن به این شعر ادیب اشاره دارد:
نیست جز فقر در طیلسانم
نیست جز عجز طی لسانم
و در ادامه به این بند میرسد:
بنده را پادشاهی نیاید
از عدم کبریایی نیاید
بندگی را خدایی نیاید
از گدا جز گدایی نیاید
من گدا، من گدا، من گدایم
این شعر به گوش ادیب میرسد و ادیب تتمه ای که آقای حائری نقل کرده است را می سراید:
این همه بیهده ژاژخواهی
نیست جز بهر طبع آزمایی
ور نه اندر شعار گدایی
من همان باستانی گدایم
به نظرم، هم شعر و هم سابقه و الحقه
شعر، مورد نظر آقای حائری بوده...»

1402/10/09 02:01
ja sha

در وبلاگ پدر بزرگ آمده است: «...دیوان اشعار حاج میرزا حبیب خراسانی، حاصل تجربه شخصی او در سلوک عرفانی و سیر روحانی است. یکی از بهترین اشعار او، ترکیب بندی است که در جواب ادیب نیشابوری ساخته است. ادیب گفته است:

لیس فی طیلسانی سوی هو فاخته وار، چندی به «کوکو»

یاوه هر سو مپو! ای خدا جو! من خدا، من خدا،من خدایم

و حاج میرزا حبیب خراسانی، در مقام اعتراض، گفته است:

نیست جز فقر، در طیلسانم نیست جز عجز، طیّ لسانم

سفله تر از همه ناکسانم راست گویم: خسی از خسانم

برده زین سو، بدان سو، هوایم

بنده را پادشایی نیاید از عدم کبریایی نیاید

بنده‏ای را خدایی نیاید از گدا، جز گدایی نیاید

من گدا، من گدا، من گدایم (دیوان حبیب، صص 52 ـ 53 )»

آدرس وبلاگ: پیوند به وبگاه بیرونی

1402/10/09 02:01
ja sha

در مقاله «بررسی سبک شناسی اشعار ادیب نیشابوری» آمده است: «بیشترین اصطلاحات عرفانی در غزلی است که ادیب آنرا «غزل الهی» مینامید با این مطلع:
من که پا بست دام بلایم، دست فرسود رنج و عنایم پادشاه زمین فنایم، خسرو آسمان بقایم 
و شطح معروف وی در همین غزل است: لیس فی طیلسانی سوا هو، ....من خدا، من خدا، من خدایم»

آدرس مقاله: پیوند به وبگاه بیرونی