گنجور

شمارهٔ ۱۲ - خطاب به ملایوسف متخلص به محوی

در این تن هردم آید جان دیگر
وز این در هر دم آید خوان دیگر
در این محفل که نزهتگاه جان است
رسد هر ساعتی مهمان دیگر
بهر یک ذره از ذرات امکان
نهفته عالم امکان دیگر
اگر انسان نکو بیند بهر دم
ببیند خویش را انسان دیگر
چه پیل است آنکه هر ساعت بجانش
نماید چهره هندستان دیگر
ببین در گلشن خاطر که روید
بهر ساعت گل و ریحان دیگر
غذای تن بود این آب و این نان
غذای روح آب و نان دیگر
نیارد خورد تن از لقمه جان
سزد هر لقمه را دندان دیگر
بسوی ملک تن از شاه جانها
رسد هر لحظه ای فرمان دیگر
در این کیهان کند کیهان خداوند
هویدا هر زمان کیهان دیگر
هزاران عالم آید هردم از غیب
بهر یک آدم و شیطان دیگر
دو صد کشتی روان گردد در این بحر
که هر یک راست کشتیبان دیگر
بود سرسبز و خرم گلشن جان
ز ابر دیگر و باران دیگر
تنت را جان و جان را نیز جانی است
بود آن جان جانرا جان دیگر
هزاران وادی سینا بهر یک
فتاده موسی عمران دیگر
هزاران ظلمت و خضری بهر یک
خورد از چشمه حیوان دیگر
جهانها در جهان پنهان بهر یک
کند چرخ دگر دوران دیگر
هزارن یوسف مصری در این راه
که هر یک را چه وزندان دیگر
دو صد یعقوب بینی دیده بر راه
که هر یک را بود کنعان دیگر
زند مرغ چمن بر شاخ گل نیز
از این دم هر دمی دستان دیگر
ازل را تا ابد خنک تجلی
کند در هر نفس جولان دیگر
فریش آن شاهد رعنا که پوشد
بهر دم دیبه الوان دیگر
زند هر لحظه با صف بسته مژگان
بقلب بیدلان پیکان دیگر
نگاهش هر نظر صد جان ستاند
لبش هر دم دهد صد جان دیگر
بیک مژگان کند ویران دو گیتی
دو گیتی سازد از مژگان دیگر
پریشان کرده دل ها را بهر جمع
ز تاب جعد مشک افشان دیگر
مبارک وقت آنعاشق کش از درد
فرستد هر زمان درمان دیگر
فرو کوبد دلش چون آهن سرخ
به پنک دیگر و سندان دیگر
در این میدان کند هر لحظه بازی
بگوی دیگر و چوگان دیگر
قیامت ها و محشرها بهر یک
صراط دیگر و میزان دیگر
هزاران بحر و در هر قطره ای نیز
نهفته بحر بی پایان دیگر
بهر بحری هزاران موج و هر موج
بر آرد لؤلؤ و مرجان دیگر
بآهنگی که دارد مطرب جان
نوازد هر زمان الحان دیگر
از این نی کز نیستانها بروید
بر آید هر زمان افغان دیگر
بهر دم عشقبازان را دو عید است
بهر عیدی دو صد قربان دیگر
تو از راز جهان چندان که دیدی
ندیدستی دو صد چندان دیگر
چسان دانستی ایجان سر این راز
که هر روز است حق را شان دیگر
تو پنهان راه ها پیموده ای لیک
بود این ره ره پنهان دیگر
نهادی نام خود مومن و لیکن
بود ایمان غیب ایمان دیگر
امان خواهی درا در کشتی نوح
که هر ساعت بود طوفان دیگر
چه یثربها و بطحاها است در جان
ز هر سو بوذر و سلمان دیگر
چه مغربها و مشرقها است در عشق
بهر یک نیر تابان دیگر
عدم بر هستی واجب ندارد
بغیر از نیستی برهان دیگر
جهان پا تا بسر قرآن حق است
در او هر آیتی قرآن دیگر
میان حق و باطل غیر حق نیست
چو نیکو بنگری فرقان دیگر
بهر حرفی نوشته نامه عشق
بهر نامه ز خون عنوان دیگر
زمین چون گوی سرگردان در اینکوی
فلک چون گوی سرگردان دیگر
هزاران آسمان در چنبر عشق
بهر یک زهره و کیوان دیگر
کند ویران بهر ساعت جهانرا
نهد بازش ز نو بنیان دیگر
فتاده بیخود و مست اندر این راه
بهر سو واله و حیران دیگر
دو عالم چون دو ویرانه ده از حق
هزارانش چنین ویران دیگر
بهر ویرانه بس گنج و بهر گنج
گرایان افعی پیچان دیگر
از این ویرانه ها چون بگذرد جان
نماید چهره شهرستان دیگر
زجابلقا و جابلسا ببیند
هزاران قصر و شادروان دیگر
زند هر لاله نعمان که از خاک
برآرد سر دم از نعمان دیگر
بهر سنگی نبشته داستانی
ز ملک قیصر و خاقان دیگر
برو زاهد بکار ما مپرداز
تو زان دیگری ما زان دیگر
بیا محوی که با پیمانه نوشان
ز نو بستیم ما پیمان دیگر
بنال ای بلبل بستان که بشگفت
ز گلبن غنچه خندان دیگر
بگو ترک سر و سامان که در عشق
سر دیگر سزد سامان دیگر
بیک برقم زدی آتش بخرمن
بزن بر آتشم دامان دیگر
چه مزرعها که سبز است اندرین دشت
ز هر زرعی چرد حیوان دیگر
تو را زرعی بود ما را دگر زرع
بهر کشتی سزد دهقان دیگر
بشهرستان تن عقل است سلطان
بشهرستان جان سلطان دیگر
ز خوزستان شکر خیزد حبیبا
بود طبع تو خوزستان دیگر
ز عمان گر گهر خیزد ترا سلک
بود در هر نفس عمان دیگر
از این عمان گوهرزا برآید
بهر دم گوهر غلطان دیگر
عقیق اندر یمن لعل از بدخشان
که خیزد هر گهر از کان دیگر

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در این تن هردم آید جان دیگر
وز این در هر دم آید خوان دیگر
هوش مصنوعی: در هر لحظه، جان تازه‌ای به این بدن می‌آید و همزمان، در هر دم دعوت یا پیامی جدید به وجود می‌آید.
در این محفل که نزهتگاه جان است
رسد هر ساعتی مهمان دیگر
هوش مصنوعی: در این جمعی که مکانی دلپذیر برای روح است، هر لحظه میهمانی جدیدی می‌آید.
بهر یک ذره از ذرات امکان
نهفته عالم امکان دیگر
هوش مصنوعی: هر قسمت کوچک از واقعیت و وجود، دنیای جدیدی از امکانات و فرصت‌ها را در خود دارد.
اگر انسان نکو بیند بهر دم
ببیند خویش را انسان دیگر
هوش مصنوعی: اگر فردی برتری‌های خود را ببیند، هر لحظه می‌تواند به شخص دیگری تبدیل شود و ویژگی‌های خوبی را در خود مشاهده کند.
چه پیل است آنکه هر ساعت بجانش
نماید چهره هندستان دیگر
هوش مصنوعی: این جمله به معنای آن است که چه موجود بزرگی است که هر لحظه با نمایاندن چهره‌ای دیگر از هند، جان خود را به چالش می‌کشد. به نوعی، این عبارت به عظمت و قدرت یک پدیده یا شخصیت اشاره دارد که همیشه در حال تغییر و تحول است و با هر بار ظاهر شدن، تأثیر جدیدی بر محیط و اطرافش می‌گذارد.
ببین در گلشن خاطر که روید
بهر ساعت گل و ریحان دیگر
هوش مصنوعی: نگاهی به گلستان دل بینداز که در هر لحظه، گل‌ها و گیاهان تازه‌ای می‌رویند.
غذای تن بود این آب و این نان
غذای روح آب و نان دیگر
هوش مصنوعی: آب و نان برای بدن تغذیه‌ای ضروری هستند، اما برای روح نیاز به نوع دیگری از آب و نان داریم که به روح تغذیه می‌دهد و آن چیزی جز علم و معرفت نیست.
نیارد خورد تن از لقمه جان
سزد هر لقمه را دندان دیگر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بدن هیچ وقت نمی‌تواند بدون زحمت و تلاش چیزی را به راحتی به دست آورد. برای به دست آوردن هر چیزی، باید سخت کوشی و تلاش کرد. هر دستاوردی نیاز به تلاش و کار دارد تا بتوانیم به آن برسیم.
بسوی ملک تن از شاه جانها
رسد هر لحظه ای فرمان دیگر
هوش مصنوعی: هر لحظه، فرمانی تازه از جان‌های بزرگ به بدن‌ها می‌رسد.
در این کیهان کند کیهان خداوند
هویدا هر زمان کیهان دیگر
هوش مصنوعی: در این جهان بزرگ، هر بار خداوند به وضوح در حال ظاهر شدن است و به نوعی دنیا و هستی جدیدی را نشان می‌دهد.
هزاران عالم آید هردم از غیب
بهر یک آدم و شیطان دیگر
هوش مصنوعی: هر لحظه هزاران موجود و نیرو از دنیای نامرئی به سوی انسان‌ها و شیطان‌ها می‌آیند.
دو صد کشتی روان گردد در این بحر
که هر یک راست کشتیبان دیگر
هوش مصنوعی: در این دریا، دوصد کشتی به حرکت درمی‌آید و هر یک به دست شخصی دیگر هدایت می‌شود.
بود سرسبز و خرم گلشن جان
ز ابر دیگر و باران دیگر
هوش مصنوعی: باغ جان همیشه سرسبز و سرزنده است، اما این سرسبزی و شادابی از باران و ابر جدیدی ناشی می‌شود.
تنت را جان و جان را نیز جانی است
بود آن جان جانرا جان دیگر
هوش مصنوعی: بدن تو یک روح دارد و آن روح هم خود روحی دیگر در درون خود دارد که از روح اصلی جداست.
هزاران وادی سینا بهر یک
فتاده موسی عمران دیگر
هوش مصنوعی: هزاران دره و جاده در سینا وجود دارد که برای هر یک، داستانی تازه از موسی پسر عمران وجود دارد.
هزاران ظلمت و خضری بهر یک
خورد از چشمه حیوان دیگر
هوش مصنوعی: هزاران تاریکی و سبزی برای هر یک، نشانه‌ای از چشمه حیات موجود دیگری است.
جهانها در جهان پنهان بهر یک
کند چرخ دگر دوران دیگر
هوش مصنوعی: جهان‌های مختلف در دل این جهان پنهان شده‌اند، و برای هر کدام از آن‌ها چرخ زمان به شکل متفاوتی می‌چرخد.
هزارن یوسف مصری در این راه
که هر یک را چه وزندان دیگر
هوش مصنوعی: در این مسیر، هزاران یوسف مصری وجود دارند، که هرکدام از آن‌ها داستان و سرگذشتی متفاوت از دیگران دارند.
دو صد یعقوب بینی دیده بر راه
که هر یک را بود کنعان دیگر
هوش مصنوعی: اگر دو صد یعقوب را در نظر بگیری، همه آنان نگاه‌شان به راه است و هر یک از آن‌ها به دنبال کنعانی دیگر می‌گردند. این به نوعی به معنای امید و انتظار برای رسیدن به چیزی مطلوب و گرانبهاست.
زند مرغ چمن بر شاخ گل نیز
از این دم هر دمی دستان دیگر
هوش مصنوعی: مرغ چمن که بر شاخه گل نشسته، هر لحظه با صدای تازه‌ای می‌خواند و در هر دم و بازدمش دستان جدیدی از خود می‌سازد.
ازل را تا ابد خنک تجلی
کند در هر نفس جولان دیگر
هوش مصنوعی: از آغاز تا ابد، خنکای تجلی در هر نفس، به ما تجربیات و لحظه‌های جدیدی می‌دهد.
فریش آن شاهد رعنا که پوشد
بهر دم دیبه الوان دیگر
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبا و دلربا هر بار با لباس‌های رنگارنگ و تازه‌ای ظاهر می‌شود.
زند هر لحظه با صف بسته مژگان
بقلب بیدلان پیکان دیگر
هوش مصنوعی: هر لحظه، مژه‌های زیبا به قلب‌های بی‌خبر و آزاده، تیر دیگری می‌زنند.
نگاهش هر نظر صد جان ستاند
لبش هر دم دهد صد جان دیگر
هوش مصنوعی: نگاه او به هر بار که به کسی می‌افتد، جان‌های زیادی را از او می‌گیرد و لب‌هایش هر بار که باز می‌شود، جان‌های تازه‌ای به آن‌ها می‌دهد.
بیک مژگان کند ویران دو گیتی
دو گیتی سازد از مژگان دیگر
هوش مصنوعی: یک پیمان شکسته می‌تواند دو دنیا را نابود کند و از چشم یک فرد دیگر نیز دنیای جدیدی بسازد.
پریشان کرده دل ها را بهر جمع
ز تاب جعد مشک افشان دیگر
هوش مصنوعی: دل‌ها را به خاطر زیبایی و افشانی موهایش به شدت مضطرب کرده است.
مبارک وقت آنعاشق کش از درد
فرستد هر زمان درمان دیگر
هوش مصنوعی: وقت خوشی فرا رسیده است که عشق، هر لحظه درمانی جدید از دردها را به ما هدیه می‌دهد.
فرو کوبد دلش چون آهن سرخ
به پنک دیگر و سندان دیگر
هوش مصنوعی: دل او را مثل آهن داغ در دو کارگاه و دو سندان مختلف می‌کوبند.
در این میدان کند هر لحظه بازی
بگوی دیگر و چوگان دیگر
هوش مصنوعی: در این عرصه، هر لحظه یک بازی جدید در حال انجام است و هر بار وضعیت و شرایط تغییر می‌کند.
قیامت ها و محشرها بهر یک
صراط دیگر و میزان دیگر
هوش مصنوعی: روز قیامت و محشر برای هر فرد، راه و ترازویی متفاوت دارد.
هزاران بحر و در هر قطره ای نیز
نهفته بحر بی پایان دیگر
هوش مصنوعی: در هزاران دریا، در هر یک از قطره‌ها، دریای بی‌پایان دیگری نهفته است.
بهر بحری هزاران موج و هر موج
بر آرد لؤلؤ و مرجان دیگر
هوش مصنوعی: در هر دریا هزاران موج وجود دارد و هر موج دانه‌های گرانبهایی چون مروارید و مرجان را به همراه می‌آورد.
بآهنگی که دارد مطرب جان
نوازد هر زمان الحان دیگر
هوش مصنوعی: با آهنگی که دارد، نوازنده هر بار جان را نوازش می‌کند و نغمه‌های جدیدی را عرضه می‌کند.
از این نی کز نیستانها بروید
بر آید هر زمان افغان دیگر
هوش مصنوعی: این نی که از نیستان‌ها می‌روید، هر لحظه صدای جدیدی از خود برمی‌آورد و ناله‌ای تازه می‌کند.
بهر دم عشقبازان را دو عید است
بهر عیدی دو صد قربان دیگر
هوش مصنوعی: عشقبازان هر لحظه دو جشن دارند و برای هر جشن، صدها قربانی می‌کنند.
تو از راز جهان چندان که دیدی
ندیدستی دو صد چندان دیگر
هوش مصنوعی: آنچه از اسرار جهان مشاهده کرده‌ای، بسیار ناچیز است و به مراتب بیشتر از آن را هنوز ندیده‌ای.
چسان دانستی ایجان سر این راز
که هر روز است حق را شان دیگر
هوش مصنوعی: چگونه متوجه شدی، ای جان، که این راز را هر روز باید به شکلی متفاوت بررسی کرد؟
تو پنهان راه ها پیموده ای لیک
بود این ره ره پنهان دیگر
هوش مصنوعی: تو مسیرهایی را بدون اینکه کسی بداند طی کرده‌ای، اما این مسیر که هم اکنون می‌سپاری، متفاوت و ناشناخته است.
نهادی نام خود مومن و لیکن
بود ایمان غیب ایمان دیگر
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که فرد خود را مومن می‌داند، اما ایمان واقعی او به چیزی پنهان و نامشخص مربوط است که فراتر از اعتقاد ظاهری اوست. این به نوعی به عمق و حقیقی بودن ایمان اشاره دارد که شاید در ظاهر دیده نشود.
امان خواهی درا در کشتی نوح
که هر ساعت بود طوفان دیگر
هوش مصنوعی: درخواست تو را در کشتی نوح نجات بده که هر لحظه طوفانی جدید در پیش است.
چه یثربها و بطحاها است در جان
ز هر سو بوذر و سلمان دیگر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به فضیلت و مقام بلند افرادی دارد که در دل خود، یاد و نام برجسته شخصیت‌های بزرگ تاریخ اسلام مانند بوذر و سلمان را زنده نگه داشته‌اند. در واقع، این افراد همچون یثرب و بطحا، دو مکان مقدس در تاریخ اسلام، ارزشمند و گرانبها هستند. به‌بیان دیگر، جان آنان مملو از خوبی‌ها و یاد بزرگان است که در هر گوشه‌اش به چشم می‌خورد.
چه مغربها و مشرقها است در عشق
بهر یک نیر تابان دیگر
هوش مصنوعی: در عشق، مکان‌ها و زمان‌های مختلفی وجود دارد که هرکدام برای خودشان درخشش و زیبایی خاصی دارند.
عدم بر هستی واجب ندارد
بغیر از نیستی برهان دیگر
هوش مصنوعی: هیچ دلیلی برای وجود داشتن نیستی جز خود عدم، به هستی نیازی نیست.
جهان پا تا بسر قرآن حق است
در او هر آیتی قرآن دیگر
هوش مصنوعی: این دنیا به طور کامل بازتابی از قرآن الهی است و در آن هر نشانه و آیتی که وجود دارد، مانند یک قرآن دیگر است.
میان حق و باطل غیر حق نیست
چو نیکو بنگری فرقان دیگر
هوش مصنوعی: در میان حقیقت و نادرستی، فقط حق وجود دارد. اگر به دقت نگاه کنی، فرق و تمایز دیگری می‌بینی.
بهر حرفی نوشته نامه عشق
بهر نامه ز خون عنوان دیگر
هوش مصنوعی: به خاطر هر کلامی که گفته می‌شود، نامه‌ای از عشق نوشته می‌شود و هر نامه‌ای به نوعی از خون و درد تعبیر می‌شود.
زمین چون گوی سرگردان در اینکوی
فلک چون گوی سرگردان دیگر
هوش مصنوعی: زمین مانند گوی در حال چرخش است و در این آسمان، مانند گوی دیگری در حال گردش قرار دارد.
هزاران آسمان در چنبر عشق
بهر یک زهره و کیوان دیگر
هوش مصنوعی: در عشق، بی‌نهایت آسمان وجود دارد که هر یک برای زهره و کیوانی دیگر خلق شده است.
کند ویران بهر ساعت جهانرا
نهد بازش ز نو بنیان دیگر
هوش مصنوعی: هر لحظه، جهان را به ویرانی می‌کشاند و دوباره از نو بنایش می‌کند.
فتاده بیخود و مست اندر این راه
بهر سو واله و حیران دیگر
هوش مصنوعی: در این مسیر به شدت مجذوب و مسحور شده و بی‌اختیار در هر جانب سرگردان و حیران است.
دو عالم چون دو ویرانه ده از حق
هزارانش چنین ویران دیگر
هوش مصنوعی: دو جهان مانند دو ویرانه هستند، هر یک از آنها به خاطر وجود حق، به تعداد زیادی ویرانی دیگر نیز دارند.
بهر ویرانه بس گنج و بهر گنج
گرایان افعی پیچان دیگر
هوش مصنوعی: در هر ویرانه‌ای به اندازه کافی گنج و ثروت وجود دارد و برای کسانی که به دنبال ثروت هستند، ممکن است خطراتی مانند افعی‌ها وجود داشته باشد.
از این ویرانه ها چون بگذرد جان
نماید چهره شهرستان دیگر
هوش مصنوعی: وقتی از این خرابی‌ها عبور کند، روح انسان چهره‌ای نو و یگانه به خود می‌گیرد.
زجابلقا و جابلسا ببیند
هزاران قصر و شادروان دیگر
هوش مصنوعی: از بلندی‌های جابلقا و جابلسا می‌توان هزاران قصر و دیگر زیبایی‌ها را دید.
زند هر لاله نعمان که از خاک
برآرد سر دم از نعمان دیگر
هوش مصنوعی: هر لاله‌ای که از خاک سر می‌زند، یادآور نعمان دیگری است.
بهر سنگی نبشته داستانی
ز ملک قیصر و خاقان دیگر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هر سنگی داستانی از پادشاهان بزرگی مانند قیصر و خاقان را در خود دارد. به عبارتی، تاریخ و داستان‌ها در هر گوشه‌ای از زمین وجود دارند و می‌توان از آن‌ها یاد کرد.
برو زاهد بکار ما مپرداز
تو زان دیگری ما زان دیگر
هوش مصنوعی: ای زاهد، تو به کار ما دخالت نکن، زیرا ما به چیز دیگری مشغولیم و تو به چیز دیگری.
بیا محوی که با پیمانه نوشان
ز نو بستیم ما پیمان دیگر
هوش مصنوعی: بیا که ما دوباره با هم پیمان می‌بندیم، مانند نوشیدن از جامی که پر شده است.
بنال ای بلبل بستان که بشگفت
ز گلبن غنچه خندان دیگر
هوش مصنوعی: ای بلبل باغ، از شادی و زیبایی غنچه‌های خندان در گلستان بگو و آواز سر بده.
بگو ترک سر و سامان که در عشق
سر دیگر سزد سامان دیگر
هوش مصنوعی: بگو فراموش کن نظم و ترتيب، چون در عشق با دل دیگری باید به سامان دیگری رسید.
بیک برقم زدی آتش بخرمن
بزن بر آتشم دامان دیگر
هوش مصنوعی: تو با یک ضربه برقی آتش را به جان آتش‌سوزی زدی، حالا به آتش خودت هم بزن و دامان دیگری را بسوزان.
چه مزرعها که سبز است اندرین دشت
ز هر زرعی چرد حیوان دیگر
هوش مصنوعی: در این دشت، زمین‌های زیاد و سرسبزی وجود دارد که هر کدام مشخصه‌های خاص خود را دارند و در آن‌ها انواع مختلفی از جانوران زندگی می‌کنند.
تو را زرعی بود ما را دگر زرع
بهر کشتی سزد دهقان دیگر
هوش مصنوعی: تو در کاری خاص و ویژه مهارت داری، ولی ما در زمینه‌ای دیگر و متفاوت فعالیت می‌کنیم که نیاز به تخصص شخص دیگری دارد.
بشهرستان تن عقل است سلطان
بشهرستان جان سلطان دیگر
هوش مصنوعی: در این بیت، سخن از دو نوع حکومت و سروری است: یکی سلطنت عقل در دنیای مادی و دیگری سلطنت جان و روح در دنیای عاطفی و معنوی. به عبارتی، عقل در حکمرانی فرد بر زندگی روزمره و دنیا نقش دارد، در حالی که جان و روح به امور عمیق‌تر و معنوی‌تری می‌پردازند. این دو جنبه در زندگی انسان همواره در تعامل و ارتباط هستند.
ز خوزستان شکر خیزد حبیبا
بود طبع تو خوزستان دیگر
هوش مصنوعی: از خوزستان شکر می‌ریزد، عزیزم، طبیعت تو هم مثل خوزستان شیرین و دل‌انگیز است.
ز عمان گر گهر خیزد ترا سلک
بود در هر نفس عمان دیگر
هوش مصنوعی: اگر از عمان گوهر (دُر) بیابی، در هر نفس می‌توانی عمان دیگری ببافی.
از این عمان گوهرزا برآید
بهر دم گوهر غلطان دیگر
هوش مصنوعی: از این سرزمین عمان، هر لحظه جواهری جدید و گرانبها به وجود می‌آید.
عقیق اندر یمن لعل از بدخشان
که خیزد هر گهر از کان دیگر
هوش مصنوعی: عقیق در یمن به چشم می‌خورد و یاقوت از بدخشان به دست می‌آید؛ زیرا از هر کدام از این مناطق، سنگ‌های قیمتی و گرانبهایی استخراج می‌شود.