شمارهٔ ۶۳ - محی دل افگار
کاسه سر شد سفال و دیده گریان همان
تن به کویت خاک گشته ناله و افغان همان
دل نماند ز آتشی جان شیرینم هنوز
جامه جان چاک گشته اشک در دامان همان
آب شد در چشمه سنگ و سنگ شد در کوه آب
خوی عاشق همچنان ، دل سختی خوبان همان
کافر از آتش پرستی رفت و آتش را نشاند
بت پرستیّ من و سوز دل بریان همان
گر ترا نسبت کنم با مهرو مه باشد خطا
چون تو افزونی ز مهرو از مه تابان همان
گل ز بستان رفت و بلبل از فغان خاموش شد
عاشق رویت همان و ناله و افغان همان
دل زجور او خراب و او ز حالش بی خبر
مملکت ویران شد و بیغوری سلطان همان
به نخواهد گشت عالم زانکه گر گریم بسی
بخت من باشد همان بد مهری دوران همان
هر زمانش شربتی دیگر مفرما ای طبیب
چونکه باشد محیی دل افگار را درمان همان
شمارهٔ ۶۲ - قلندرخانه عشق: ما به جنّت از برای کار دیگر میرویمشمارهٔ ۶۴ - ناله های من: من که هستم زنده دور از دلربای خویشتن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سید جابر موسوی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کاسه سر شد سفال و دیده گریان همان
تن به کویت خاک گشته ناله و افغان همان
هوش مصنوعی: سرشکسته و بیسر و سامان شدهام و حالتی از گریه و اندوه در چشمانم نمایان است. جسم من در خاک کوی تو دفن شده و صدای ناله و فریاد من در این سرزمین طنینانداز است.
دل نماند ز آتشی جان شیرینم هنوز
جامه جان چاک گشته اشک در دامان همان
هوش مصنوعی: دل از شدت آتش عشق تا حدی سوزان شده که هنوز جان شیرینم در آن سوخته است. لباس وجودم پاره پاره شده و اشکهایم مانند دامن در آن جا ماندهاند.
آب شد در چشمه سنگ و سنگ شد در کوه آب
خوی عاشق همچنان ، دل سختی خوبان همان
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به تغییرات و تحولاتی است که در طبیعت به وقوع میپیوندد. آب در چشمه به سنگ تبدیل میشود و سنگ در کوه به آب. این تغییرات نمادی از عشق و ارتباطات عمیق است. با این حال، دل بیرحم و سختی از افرادی که در نظر دیگران زیبا و خوب هستند، همچنان باقی میماند و نشاندهنده چالشها و دشواریهای عشق و روابط انسانی است.
کافر از آتش پرستی رفت و آتش را نشاند
بت پرستیّ من و سوز دل بریان همان
هوش مصنوعی: کافر از پرستش آتش دست برداشت و آتش را به عنوان پرستش من همراه با دل سوزانش قرار داد.
گر ترا نسبت کنم با مهرو مه باشد خطا
چون تو افزونی ز مهرو از مه تابان همان
هوش مصنوعی: اگر تو را با ماه و خورشید مقایسه کنم، اشتباه است زیرا تو از ماه و خورشید هم درخشانی و نور تو بیشتر از آنهاست.
گل ز بستان رفت و بلبل از فغان خاموش شد
عاشق رویت همان و ناله و افغان همان
هوش مصنوعی: گل از باغ رفته و بلبل به خاطر غم خاموش شده است، اما عشق تو همچنان باقی است و ناله و آه من هم همانطور ادامه دارد.
دل زجور او خراب و او ز حالش بی خبر
مملکت ویران شد و بیغوری سلطان همان
هوش مصنوعی: دل به خاطر ظلم او خراب شده و او از حال دل دیگران بیخبر است. این وضعیت باعث ویرانی مملکت و بیخبری سلطان شده است.
به نخواهد گشت عالم زانکه گر گریم بسی
بخت من باشد همان بد مهری دوران همان
هوش مصنوعی: عالم هرگز تغییر نخواهد کرد، زیرا اگر چقدر هم که گریه کنم، سرنوشت من همان بدبختی است که در این دوران وجود دارد.
هر زمانش شربتی دیگر مفرما ای طبیب
چونکه باشد محیی دل افگار را درمان همان
هوش مصنوعی: هر زمان که دل گرفته و غمگین باشد، ای پزشک، نوشیدنی جدیدی برایش نیاور، زیرا همان درمانی که برای دل افسرده است، کافی و موثر است.

عبدالقادر گیلانی