گنجور

شمارهٔ ۲۵ - در توصیف باغ جهان‌آرای اکبرآباد

تعالی‌لله ازین باغ دل‌افروز
که شامش راست فیض صبح نوروز
هوایش طبع‌ها را معتدل ساز
درختان هم‌سر و مرغان هم‌آواز
هرات از شرم باغ اکبرآباد
چو گل اوراق خوبی داده بر باد
مگر بر سبزه‌اش غلتیده کشمیر؟
که باشد حسن سبزانش جهان‌گیر
در باغش صلای عام داده
چو طاق ابروی خوبان، گشاده
به مهرش داده فروردین دل از دست
هزار اردیبهشت از بوی او مست
به نوعی گلبن این باغ خوش‌بوست
که گویی ریشه‌اش در ناف آهوست
درین گلشن، بتان هرجا نشستند
به تار زلف، سنبل دسته بستند
به روی سبزه‌اش فرش ارجمندان
تذرو سرو او، همت‌بلندان
درختانش به هم پیوسته مایل
صنوبر عاشق سروش به صد دل
بر سروش قد خوبان چه سنجد؟
ز حرف راست باید کس نرنجد
نمی‌گوید بهای جلوه چندست
دماغ سرو این گلشن بلندست
به جیب غنچه گر چاکی فتاده
دری بر گلشن دیگر گشاده
بهار از خانه‌زادان حریمش
نسیم از بی‌قراران قدیمش
ز جویش آب حیوان تاب دارد
که چندین خضر را سیراب دارد
هوایش می‌دهم از نم گواهی
که می‌آید ز مرغان کار ماهی
نهال سیب او چون قامت یار
نمی‌آرد به جز سیب ذقن بار
بلندی‌های سروش بد مبیناد
که از پرواز قمری گشته آزاد
دهد آواز مرغ این گلستان
ز معجز، نغمه داوود را جان
ره دل‌ها چنان زد حسن آواز
که بلبل بر سر گل می‌کند ناز
درین گلزار، بی گل نیست یک خار
دمیده بلبلش را گل ز منقار
ز گل افتاده چندان رنگ بر رنگ
که جای ناله بر بلبل شده تنگ
گل افشرد آنچنان پهلوی بلبل
که بلبل غنچه شد در پهلوی گل
در او آب بقا یک جویبارست
هوایش را دم عیسی غبارست
ز شوق نرگسش، چشم بتان مست
به باد غنچه‌اش دل داده از دست
در آبش از قران ماه و ماهی
دهد عکس گل و غنچه گواهی
شفق را لاله او سرخ‌رو کرد
خضر از شبنمش می در سبو کرد
هما در سایه بیدش نشسته
که منشور شرف بر بال بسته
هوا گل را چنان سیراب دارد
که برگ گل ز خود شبنم برآرد
ز عکس سبزه و سنبل درین باغ
کند مژگان پر طاووس را داغ
چه شد گر چشم بت دل می‌رباید
به چشم نرگس او درنیاید
جز این نشنیدم از بالای سروش
که مرغ سدره می‌زیبد تذروش
ز بس کوته بود از قامتش دست
به صد تشویش قمری دل در او بست
ز شوق حوضش از بس بود بی‌تاب
چو نیلوفر، فلک سر بر زد از آب
نگردد تا فضایش ظلمت‌آلود
چراغ لاله را در دل گره دود
نهان در زیر هر برگش بهاری
ز شبنم هر گل او چشمه‌ساری
چنان بر تازگی نخلش سوارست
که گویی سایه‌اش ابر بهارست
غزال آرد به سوی این گلستان
برای چشم نرگس تحفه مژگان
ز شرم بیدمشکش نافه در دشت
چو مجنون همنشین آهوان گشت
دل قمری درین فردوس آباد
نپردازد به سرو از حسن شمشاد
ز هر جانب چو مجنونان خودرای
فکنده بید مجنون، زلف در پای
چه شد گر بید مجنون است موزون
به موزونی بود مشهور، مجنون
بود هرجا چو گل مسندنشینی
به پهلویش چو نسرین نازنینی
به ساز و برگ خود خیری چه نازد
که از صد ماه نو یک بدر سازد
درین گلشن مجو از خس نشانه
ز برگ گل نهد مرغ آشیانه
زبان شکوه اینجا بسته بلبل
ملایم‌تر بود خار از رگ گل
گل این بوستان را خار و خس نیست
محبت خانه است اینجا هوس نیست
کف پا را کند خاکش حنایی
که هست از لاله در شنجرف‌سایی
کشیده گرد او دیواری از گل
سر دیوار او را خار، سنبل
نمی‌باشد هوا چندین معطر
مگر دارد چنارش گوی عنبر؟
ز بوی ارغوان، گل رفته از دست
شراب ارغوانی داردش مست
ز دل کیفیت تاکش برد هوش
نگاه از دیدنش بی باده در جوش
صبا کرد آتش گل را چنان تیز
که شاخ گل شد آتشبار گلریز
نماند از غایت سبزی درین باغ
تفاوت در میان طوطی و زاغ
گرو برده‌ست در افسانه گل
زبان بلبل از آواز بلبل
گل از بس گرمی بازار دارد
عرق پیوسته بر رخسار دارد
درین گلزار، پرکاری بود گل
که پرگارش بود منقار بلبل
سوادش چون سواد خط خوبان
بود سیراب از چاه زنخدان
فشاند بلبلش چون گرد گیسو
ز بار منت افتد ناف آهو
به خاکش هم گرفتارست بلبل
که باشد گلبنش تا ریشه در گل
چه باشد وسعت مشرب؟ فضایش
مسیحا کیست؟ شاگرد هوایش
ز گل، نَرد شکفتن برده خارش
خزان را دست کوتاه از بهارش
درین باغ ار شود جبریل نازل
بماند چون نهالش پای در گل
درین گلشن که شد از جان سرشته
ز بس نازک‌مزاجی عام گشته
شود گر برگ گل دمساز بلبل
نخیزد بی خراش آواز بلبل
درین بستان ز شرم سرو آزاد
زلیخا را گریزد یوسف از یاد
زده بر سرو، پهلو، بوته گل
شده هم‌آشیان قمریّ و بلبل

***
مرا باغ جهان‌آرا بهشت است
بهشت این باغ باشد، ورنه زشت است
گلشن را باغبان تا دسته بسته
به یوسف مانده بازار شکسته
هوایش در کمال اعتدال است
کمال اعتدالش بی‌زوال است
ز نخل این چمن، شاخ فکنده
بماند جاودان چون خضر، زنده
به صد منت ز روی این گلستان
قضا برداشت طرح باغ رضوان
درین گلشن ندارد قدر خاشاک
ارم گو از خیابان سینه کن چاک
برای چشم‌زخم این گلستان
سپند از خال حور آورده رضوان
قدم بیرون منه زنهار ازین باغ
که دارد عالمی را لاله‌اش داغ
هوای این گلستان صحّت‌افزاست
نسیم اینجا هوادار مسیحاست
بهار این گلستان بی زوال است
شکست رنگ گل اینجا محال است
هوایی بس ملایم‌تر ز مرهم
نیارد زخم گل را چون فراهم؟
مسیحا روز و شب در کار اینجا
چرا نرگس بود بیمار اینجا؟
مگو قمری به سروش گشته پابست
بود خضری، عصای سبز در دست
بدین گلشن بود این نه چمن را
همان ربطی که با جان است تن را
زبانم این چمن را تا ثناگوست
نمی‌گنجد ز گل چون غنچه در پوست
خیال سنبلش تا نقش بستم
قلم، شد دسته سنبل به دستم
میان گلبن او شد خرد گم
ببستم لب چو غنچه از تکلم
***
گل و شمشاد باغ شاه عادل
دوانَد چون محبت ریشه در دل
چراغ دوده گیتی ستانی
بهار گلشن صاحبقرانی
نهال بوستان سرفرازی
شهاب‌الدین محمد شاه غازی
برای خطبه نامش مکرر
ملایک کرده‌اند از بال، منبر
ز رویش مهر انور، شرمگینی
ز رنگش خرمن گل خوشه‌چینی
ز عدل او جهان گردیده آباد
به دیدارش دل خلق جهان شاد
کند طغرای جودش را چو انشا
به آب زر، قلم شوید زبان را
ز سوادی نثارش در ته آب
نیاسود از تپش گوهر چو سیماب
کرم را داد دستی از هر انگشت
کفش را پنج دریا جمع در مشت
برای خنده دارد کبک طناز
به عهدش داغ‌ها از سینه باز
هوای خدمتش چون در سر آرند
چو هدهد تاج‌داران پر برآرند
نه تنها با درم دارد نگین را
گرفته نام او روی زمین را
سزد کز نام شاهنشاه عالم
چو نقش زر ببالد نقش خاتم
کفش پیمانه دریای اکرام
لباس خاص لطفش، رحمت عام
سخن را تازگی از دولت اوست
بلندی‌های شعر از همت اوست
به دریای عطایش بهر تقسیم
ز ماهی مضطرب‌تر بدره سیم
سخن را بازگردانم عماری
به سوی باغ چون باد بهاری
***
درین گلشن اساسی بود عالی
که چرخ افتاده بودش بر حوالی
بنایی توامان با چرخ اعظم
به دیوارش بقا را بست محکم
ز گردون گوی همدوشی ربوده
به رفعت چرخ‌ها چرخش ستوده
بهشت از شرم حسنش ناپدیدار
برش بتخانه چین نقش دیوار
در کعبه درش را حلقه در گوش
دو عالم چارچوبش را در آغوش
ز گلمیخ درش خورشید در تاب
دو پیکر، پیکرش را کرده محراب
دل از زلفین و زنجیرش چنان شاد
که چشم و زلف دلبر رفته از یاد
صفای این عمارت شد چنان عام
که می‌کرد اصفهان از او صفا وام
ز افتادن چو حسنش را بود عار
نمی‌دانم که چون افتاده پرکار؟
گذشته برج او را از فلک سر
ملایک گشته برجش را کبوتر
قضا از حسن محضش آفریده
کسش در هیچ آن، بی آن ندیده
چو در طرحش به خاکستر فتد کار
نویسد بر صفاهان سرمه، معمار
چو با قصر فلک گردد هم‌آغوش
نداند کس، که را برتر بود دوش
برای دفع چشم زخم مردم
سپند پیش طاقش گشته انجم
صفای طاق این زیبا عمارت
چو ابروی بتان دل کرده غارت
هوس اینجا بود با عشق، هم‌سنگ
کز استحکام منزل نشکند رنگ
در استحکام این پاینده ایوان
بقا چون صورت دیوار، حیران
اگر زین در غباری خیزد از جای
بماند سال‌ها چون چرخ بر پای
رسانده استواری را به معراج
بقا را برج او بر سر بود تاج
در و دیوار او آشوب چین است
اگر نقشی ز مانی مانده، این است
ز قدر او سخت چون برشمارم
بلندی‌های فکر آید به کارم
کسی کاین جا میسر شد سجودش
سپهر آیینه زانو نمودش
نظر چون در تماشایش کنم باز
کند پیش از نگاهم دیده پرواز
در و دیوار آن باشد منور
مگر ز آیینه زد خشتش سکندر؟
بنایی کاین چنین افکند معمار
سزد آنجا سکندر گر کند کار
به این منزل بود روشن زمانه
که چشم است این و عالم چشم‌خانه
ازین دولت‌سرا، دولت به کام است
جهان را بخت بیدار این مقام است
چنین جایی ندارد یاد، دوران
تو گر داری گمان، گوی است و چوگان
ز قدر این عمارت چند پرسی؟
تماشا کن به عجز عرش و کرسی
الهی این بنا معمور بادا
چو چشم بد غم از وی دور بادا
***
ز باغ افتاده بحری بر کرانه
که یک مدّش بود طول زمانه
فلک از جزر و مدّش در کشاکش
ز رشک موج او بر روی آتش
ببندد قطره او گر میان چست
تواند هفت دریا را ورق شست
چه گویم وصف این دریا که بینی
جز این، کز آسمان آید زمینی
چو آگه شد ز بحر اکبرآباد
ز قید دجله شد آزاد بغداد
چه دریا منبع آب حیاتی
به سویش بازگشت هر فراتی
حبابش برده گوی دلربایی
ز پستان نکویان ختایی
ز فیلان نهر را هر سو شکافی
خیابانی به راه کوه قافی
عیان از سادگی راز نهانش
شده افتادگی پای روانش
ز جیبش گرچه گوهر آشکارست
چو دلق بینوایان بی‌نگارست
نهاده پشت راحت گرچه بر خاک
همان در گردش است از چشم نمناک
ز ابرو کرده کشتی گلرخانش
چنان کز پرده دل بادبانش
ز کشتی موج دریا نیست پیدا
که کشتی هست بیش از موج دریا
همه مردم‌نشین چون خانه چشم
به خوبی غیرت کاشانه چشم
به هر کشتی نشسته چند یاری
شده هر ماه نو خورشیدزاری
به گاه سیر این بحر معظّم
چو در کشتی نشیند شاه عالم
ز بس بر خویش بالد آب دریا
شود هم‌عِقد، گوهر با ثریا
نه کشتی یافت بر پابوس شه دست
مه نو خویش را بر آسمان بست
مگر چشم ملایک بود در خواب؟
که کشتی گوی فرصت زد درین باب
نشست آن نوگل باغ بهشتی
به سان توتیا در چشم کشتی
ز شوق از بس که دریا رفت بالا
ز مرغابی فلک نشناخت خود را
چو شد کشتی‌نشین آن بحر خوبی
حسد بر چوب کشتی برد طوبی
ز رشک بحر شد پرخون، دل بر
که از خشکی به دریا رفت گوهر
چه کشتی، منبع دریای رحمت
ز فیض عالمی جویای رحمت
ز شوق این بحر یا رب در چه کارست
که بر وی ابر رحمت را گذارست
چو سیرش سوی کشتی رهنمون شد
ز دریا تلخی و شوری برون شد
صدف بر گرد کشتی گوهر افشاند
حباب از تن سر و ماهی زر افشاند
ز بحر آن گوهر خوبی گذر کرد
سراسر آب دریا را گوهر کرد
ز ملّاحان آن کشتی چه پرسی
که هریک حامل عرشند و کرسی
به دریا گرچه کشتی بی‌شمارست
زهی دریا که بر کشتی سوارست
ندانم این سفینه از چه باب است
که جای شاه‌بیت انتخاب است
***
سحر چون عندلیب آمد به فریاد
هوای باغ بازم در سر افتاد
بهشتی را که چندین یاد کردم
به مدحش عالمی را شاد کردم
بگویم کز که بود و از کجا خاست
که این فردوس را این گونه آراست
ز ابر رحمتی بود این گلستان
که بر وی ریختی گوهر چو باران
غلامان درش کیوان و برجیس
کنیزش را کنیزی کرده بلقیس
فلک بر درگهش چون حلقه میم
ز مهدش مهر و مه، گوی زر و سیم
ز مژگان گرد چشمش فوج عصمت
نظرهای بلندش اوج عصمت
به درج پادشاهی گوهری داشت
بلند اقبال نیکو اختری داشت
ندیده سایه او را فرشته
ز نور رحمتش یزدان سرشته
بود هرکس مثل در پارسایی
ز چشم او کند عصمت گدایی
ز شرم او چنان آیینه شد آب
که از دستش حنا را شست سیلاب
ملایک فرش بال آرند ز افلاک
که مهدش را نیفتد سایه بر خاک
..............................
به غیر از عصمت از عصمت چه آید؟
به او آن باغ را تملیک فرمود
که پروازش سوی باغ دگر بود
کلید باغ را پیشش فرستاد
که باشد باغ، ملک سرو آزاد
به گل داد اختیار گلستان را
پس آنگه خود به جانان داد جان را
برون شد زین جهان پرندامت
شفیعش باد خاتون قیامت
پس آنگه آن نهال مهرپرور
که گلشن را بدو بخشید مادر
قبول باغ کرد از مادر خویش
به گلبن، گل فرود آرد سر خویش
نهاد آن شاهزاده بهر تعظیم
به دست خویش بر سر تاج تسلیم
نرفته این گلستان جای دوری
بهشتی را به حوری داده حوری
زهی خاک جنابت تاج فغفور
غبار آستانت سرمه حور
کسی نشنیده دولتمند چون تو
پدر این، مادر آن، فرزند چون تو
به دولت باد دایم بارگاهت
بود لطفا پدر پشت و پناهت
الهی تا بود گلزار عالم
ز آب خضر باد این باغ خرم
فضایش سیرگاه گلرخان باد
برِ رو نوبر این بوستان باد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: امیرحسین موسوی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تعالی‌لله ازین باغ دل‌افروز
که شامش راست فیض صبح نوروز
هوش مصنوعی: خدا را بلند مرتبه بپندار که از این باغ دل‌انگیز، شب‌هایش همانند فیض صبح نوروز است.
هوایش طبع‌ها را معتدل ساز
درختان هم‌سر و مرغان هم‌آواز
هوش مصنوعی: هوای اینجا باعث می‌شود که طبع و روحیه‌ها جایگاهی متعادل پیدا کنند، درختان به یکدیگر نزدیک و هم‌خوانی پرندگان نیز بیشتر می‌شود.
هرات از شرم باغ اکبرآباد
چو گل اوراق خوبی داده بر باد
هوش مصنوعی: هرات به خاطر زیبایی و شکوه باغ اکبرآباد، مانند گلی است که زیبایی‌اش به نازکی برگ‌هایش در باد پراکنده شده است.
مگر بر سبزه‌اش غلتیده کشمیر؟
که باشد حسن سبزانش جهان‌گیر
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که کشمیر بر روی این سبزه غلتیده باشد؟ که زیبایی سبزیش باعث شهرت جهانی‌اش شده است.
در باغش صلای عام داده
چو طاق ابروی خوبان، گشاده
هوش مصنوعی: در باغ او مانند قوس ابروهای زیبای دلبران، همگان را دعوت کرده و گشاده است.
به مهرش داده فروردین دل از دست
هزار اردیبهشت از بوی او مست
هوش مصنوعی: دل من به عشق او در بهار، از دست رفته و غرق در خوشبویی‌های بی‌نظیر است.
به نوعی گلبن این باغ خوش‌بوست
که گویی ریشه‌اش در ناف آهوست
هوش مصنوعی: این گل‌های خوشبو در این باغ به نوعی مشابه گلی هستند که ریشه‌هایش به شکلی خاص به ناحیه‌ای خاص وصل شده است. این تشبیه نشان‌دهنده‌ی ارتباط عمیق بین زیبایی و طبیعت است.
درین گلشن، بتان هرجا نشستند
به تار زلف، سنبل دسته بستند
هوش مصنوعی: در این باغ، هر جا که معشوق‌ها نشسته‌اند، به موهای شفاف و نرم خود، گل‌های خوشبو را گره زده‌اند.
به روی سبزه‌اش فرش ارجمندان
تذرو سرو او، همت‌بلندان
هوش مصنوعی: به روی چمن‌زارش فرش گرانبها گسترده‌اند و سروهای بلند او نشان از تلاش و کوشش بزرگمردان دارند.
درختانش به هم پیوسته مایل
صنوبر عاشق سروش به صد دل
هوش مصنوعی: درختان به طور متصل و نزدیک به هم قرار دارند و صنوبر عاشق به صد دل نغمه سر می‌دهد.
بر سروش قد خوبان چه سنجد؟
ز حرف راست باید کس نرنجد
هوش مصنوعی: زیبایی‌های واقعی را نمی‌توان با معیارهای معمولی سنجید. اگر کسی از گفتن حقیقت ناراحت شود، باید به این موضوع توجه کرد.
نمی‌گوید بهای جلوه چندست
دماغ سرو این گلشن بلندست
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و جذابیت خاصی اشاره دارد که در طبیعت و به ویژه در نمای گل‌ها و درختان وجود دارد. او می‌گوید که نمی‌توان به سادگی قیمت و ارزش این زیبایی را بیان کرد، چرا که آن‌قدر عظیم و برجسته است که هنوز نمی‌توان به طور دقیق درباره‌اش صحبت کرد. زیبایی این گلشن و شکل‌های طبیعی آن فراتر از حد و مرزهای معمول است.
به جیب غنچه گر چاکی فتاده
دری بر گلشن دیگر گشاده
هوش مصنوعی: اگر در جیب غنچه‌ای آسیب یا شکافی ایجاد شود، راهی برای شکوفایی و زیبایی در باغی دیگر باز می‌شود.
بهار از خانه‌زادان حریمش
نسیم از بی‌قراران قدیمش
هوش مصنوعی: بهار از آنهایی که در کنارشان بزرگ شده‌ است، می‌آید و نسیم از افرادی که همیشه در دلش بوده‌اند، می‌وزد.
ز جویش آب حیوان تاب دارد
که چندین خضر را سیراب دارد
هوش مصنوعی: آب حیات چنان شور و شوقی دارد که می‌تواند چندین خضر را سیراب کند.
هوایش می‌دهم از نم گواهی
که می‌آید ز مرغان کار ماهی
هوش مصنوعی: من از حال و هوای او مراقبت می‌کنم؛ دلیلش را می‌توانم از بارانی که از سوی پرنده‌ها می‌آید بفهمم.
نهال سیب او چون قامت یار
نمی‌آرد به جز سیب ذقن بار
هوش مصنوعی: نهال سیب او به اندازه قامت دوست زیبا نیست و فقط میوه‌ای به نام سیب از آن می‌روید.
بلندی‌های سروش بد مبیناد
که از پرواز قمری گشته آزاد
هوش مصنوعی: بلندی‌های سروش را نباید به عنوان نشانه‌ای منفی ببینیم، زیرا آزادی قمر به معنای آن است که او توانسته از محدودیت‌های خود به پرواز درآید.
دهد آواز مرغ این گلستان
ز معجز، نغمه داوود را جان
هوش مصنوعی: صدای پرنده در این باغ نشان از معجزه‌ای دارد، نغمه‌ای شبیه به آواز داوود که جان را زنده می‌کند.
ره دل‌ها چنان زد حسن آواز
که بلبل بر سر گل می‌کند ناز
هوش مصنوعی: حسن با صدای زیبا و دلنشین خود به دل‌ها نفوذ کرد، به طوری که بلبل در کنار گل با ناز و افسون به پرواز در آمد.
درین گلزار، بی گل نیست یک خار
دمیده بلبلش را گل ز منقار
هوش مصنوعی: در این باغ، بدون گل هیچ چیز نیست. یک خار به وجود آمده که بلبل را از گلش جدا کرده و درد و رنجی برای او به وجود آورده است.
ز گل افتاده چندان رنگ بر رنگ
که جای ناله بر بلبل شده تنگ
هوش مصنوعی: براثر تغییر رنگ‌ها و زیبایی گل‌ها، بلبل دیگر جایی برای آواز خواندن و ناله کردن ندارد.
گل افشرد آنچنان پهلوی بلبل
که بلبل غنچه شد در پهلوی گل
هوش مصنوعی: گل به زیبایی و شیرینی خود آنچنان جذابیتی برای بلبل دارد که بلبل از عشق و محبت به آن، حالتی شبیه به غنچه پیدا کرده است.
در او آب بقا یک جویبارست
هوایش را دم عیسی غبارست
هوش مصنوعی: در او جویباری از آب حیات جریان دارد و هوای او غبار روحانی و لطیف عیسی را به خود گرفته است.
ز شوق نرگسش، چشم بتان مست
به باد غنچه‌اش دل داده از دست
هوش مصنوعی: از عشق نرگس او، چشم‌های زیبای عاشقان بی‌قرار، به زیبایی غنچه‌اش دل باخته‌اند و همه چیز را در دستان خود رها کرده‌اند.
در آبش از قران ماه و ماهی
دهد عکس گل و غنچه گواهی
هوش مصنوعی: در آب جاری، نور ماه و سایه ماهی، تصویری از گل و غنچه را به نمایش می‌گذارد که گواه بر زیبایی طبیعی است.
شفق را لاله او سرخ‌رو کرد
خضر از شبنمش می در سبو کرد
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر زیبایی از شفق و لاله اشاره شده است. شفق به رنگ قرمز زیبایی می‌درخشد و به همین دلیل، از آن به لاله‌ای سرخ تعبیر شده است. همچنین، خضر (نماد زندگی و جوانی) این زیبایی را با شبنمی که در ظرفی است، همراه می‌کند، به گونه‌ای که گویی می‌خواهد زیبایی شبنم را در سبو جای دهد. این تصاویر احساساتی از زندگی، زیبایی و جوانی را به تصویر می‌کشند.
هما در سایه بیدش نشسته
که منشور شرف بر بال بسته
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ در زیر سایه درخت بید نشسته است و نماد شرافت و عظمت را بر دوش دارد.
هوا گل را چنان سیراب دارد
که برگ گل ز خود شبنم برآرد
هوش مصنوعی: هوا به قدری لطیف و مرطوب است که گل‌ها آن‌قدر رطوبت دارند که برگ‌هایشان از خود شبنم تولید می‌کنند.
ز عکس سبزه و سنبل درین باغ
کند مژگان پر طاووس را داغ
هوش مصنوعی: در این باغ، با تصاویر گیاهان و گل‌ها، چشمان جواهرنشان طاووس تحت تأثیر قرار گرفته و حس شگفتی و زیبایی را تجربه می‌کند.
چه شد گر چشم بت دل می‌رباید
به چشم نرگس او درنیاید
هوش مصنوعی: حتی اگر چشمان زیبای معشوق دل را بربایند، زیبایی چشم‌های نرگس به پای آنها نمی‌رسد.
جز این نشنیدم از بالای سروش
که مرغ سدره می‌زیبد تذروش
هوش مصنوعی: تنها چیزی که از پیام سروش شنیدم این است که مرغ سدره، درختی که در بهشت وجود دارد، شایسته و سزاوار تذکر است.
ز بس کوته بود از قامتش دست
به صد تشویش قمری دل در او بست
هوش مصنوعی: به دلیل کوتاهی قامت او، دل مرا به شدت از نگرانی و اضطراب پر کرده است.
ز شوق حوضش از بس بود بی‌تاب
چو نیلوفر، فلک سر بر زد از آب
هوش مصنوعی: به خاطر شوق و اشتیاقی که به حوض دارد، مانند نیلوفر آبی که بی‌تابی می‌کند، آسمان نیز از آب سر برون آورد.
نگردد تا فضایش ظلمت‌آلود
چراغ لاله را در دل گره دود
هوش مصنوعی: تا زمانی که فضای دل تیره و تار است، نور لاله نمی‌تواند در دل گره‌خورده با دود درخشان شود.
نهان در زیر هر برگش بهاری
ز شبنم هر گل او چشمه‌ساری
هوش مصنوعی: زیر هر برگ یک نشانه از بهار وجود دارد و شبنم روی هر گل مثل چشمه‌ای جاری و زنده است.
چنان بر تازگی نخلش سوارست
که گویی سایه‌اش ابر بهارست
هوش مصنوعی: نخل او به قدری تازه و سرزنده است که انگار سایه‌اش مانند ابری در بهار است.
غزال آرد به سوی این گلستان
برای چشم نرگس تحفه مژگان
هوش مصنوعی: غزالی به سوی این باغ زیبا می‌آید تا با چشمانش، هدیه‌ای به نرگس‌ها تقدیم کند.
ز شرم بیدمشکش نافه در دشت
چو مجنون همنشین آهوان گشت
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و حیا، بیدمشک در دشت مانند مجنون شده و با آهوان هم‌نشین گشته است.
دل قمری درین فردوس آباد
نپردازد به سرو از حسن شمشاد
هوش مصنوعی: دل قمر در این بهشت زیبا به خاطر زیبایی شمشاد، به درخت سرو نخواهد رفت.
ز هر جانب چو مجنونان خودرای
فکنده بید مجنون، زلف در پای
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالتی عاطفی است که در آن فردی شبیه مجنون، در حالی که بی‌اختیار و خودسرانه عمل می‌کند، به دور و برش توجهی ندارد. او مانند درخت بید، بی‌قرار و آشفته، زلفش را به‌طور نامنظم به پاهایش گره زده است. این توصیف حس فقدان استقرار و ناپایداری در عشق و عواطف را منتقل می‌کند.
چه شد گر بید مجنون است موزون
به موزونی بود مشهور، مجنون
هوش مصنوعی: چه شده است اگر بید مجنون، که به خاطر زیبایی و استقامتش معروف است، به حالت موزون درآمده باشد؟
بود هرجا چو گل مسندنشینی
به پهلویش چو نسرین نازنینی
هوش مصنوعی: هر جا که مثل گل نشسته‌ای، در کنارت مانند گل نازنین نسرین هستی.
به ساز و برگ خود خیری چه نازد
که از صد ماه نو یک بدر سازد
هوش مصنوعی: به امکانات و زینت‌های خود نبال، زیرا از میان یک صد ماه نو، تنها یک شب بدر درخشان وجود دارد.
درین گلشن مجو از خس نشانه
ز برگ گل نهد مرغ آشیانه
هوش مصنوعی: در این باغ، نشانه‌ای از علف نخواهی یافت؛ پرنده آشیانه‌اش را بر روی گل می‌سازد.
زبان شکوه اینجا بسته بلبل
ملایم‌تر بود خار از رگ گل
هوش مصنوعی: در اینجا، بلبل به دلیل زیبایی و لطافت گل‌ها نمی‌تواند شکایت کند و از طرفی تیغ‌های خار، که زخم می‌زنند، از گل‌ها دورتر هستند. در واقع، بلبل به خاطر زیبایی گل و دردهای ناشی از خارها، نمی‌تواند به شکایت بپردازد.
گل این بوستان را خار و خس نیست
محبت خانه است اینجا هوس نیست
هوش مصنوعی: گل این باغ فقط زیبایی و محبت دارد و در اینجا جایی برای وسوسه‌ها و هوس‌ها نیست.
کف پا را کند خاکش حنایی
که هست از لاله در شنجرف‌سایی
هوش مصنوعی: پاهایش را به رنگ حنایی درآورده که ناشی از گل لاله در زمین سرخ‌رنگ است.
کشیده گرد او دیواری از گل
سر دیوار او را خار، سنبل
هوش مصنوعی: دیواری از گل دور او کشیده شده است و بر روی این دیوار خارها و سنبل‌ها وجود دارد.
نمی‌باشد هوا چندین معطر
مگر دارد چنارش گوی عنبر؟
هوش مصنوعی: هوا زمانی خوشبو و معطر است که درخت چنار در آن وجود داشته باشد؛ به عبارت دیگر، زیبایی و خوشبویی فضا به وجود چنار بستگی دارد.
ز بوی ارغوان، گل رفته از دست
شراب ارغوانی داردش مست
هوش مصنوعی: بوی گل ارغوان، فرد را به یاد گل‌هایی می‌اندازد که دیگر در دسترس نیستند و به همین دلیل، فرد به حالت مستی و سرخوشی می‌رسد که ناشی از شراب ارغوانی است.
ز دل کیفیت تاکش برد هوش
نگاه از دیدنش بی باده در جوش
هوش مصنوعی: نگاه او به اندازه‌ای جذاب و تسخیرکننده است که دل را می‌رباید و انسان را وادار می‌کند به شدت به او خیره شود، حتی اگر در حالتی عادی و بی‌شراب باشد.
صبا کرد آتش گل را چنان تیز
که شاخ گل شد آتشبار گلریز
هوش مصنوعی: باد، آتش گل را به قدری تیز و قوی کرد که شاخه گل به مانند آتش زنه‌ای پر از شعله و جرقه نمایش داده شد.
نماند از غایت سبزی درین باغ
تفاوت در میان طوطی و زاغ
هوش مصنوعی: در این باغ سبز و زیبا، دیگر هیچ تفاوتی بین طوطی و زاغ وجود ندارد.
گرو برده‌ست در افسانه گل
زبان بلبل از آواز بلبل
هوش مصنوعی: در داستان‌ها، زیبایی گل باعث شده که بلبل به آوازه‌خوانی بپردازد و درواقع گل، بلبل را به سرودن واداشته است.
گل از بس گرمی بازار دارد
عرق پیوسته بر رخسار دارد
هوش مصنوعی: گل به خاطر اینکه در بازار مورد توجه قرار دارد، همیشه بر پیشانی‌اش عرق می‌نشیند و شادابی خود را حفظ می‌کند.
درین گلزار، پرکاری بود گل
که پرگارش بود منقار بلبل
هوش مصنوعی: در این باغ، گلی وجود داشت که بلبل به گردابی از عشق و زیبایی‌اش می‌چرخید و از آن بهره‌برداری می‌کرد.
سوادش چون سواد خط خوبان
بود سیراب از چاه زنخدان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی می‌پردازد که با زیبایی و نیکویی خاصی توصیف شده است. به نحوی که رنگ و شکل آثارش شباهت به خطوط زیبا و دلنشین دارد و از چشمه‌ای عمیق و جذاب سیراب شده است. به عبارت دیگر، این فرد با ویژگی‌های مثبت و دل‌نشینی خود، نظرها را جلب می‌کند و دارای جذابیتی خاص است.
فشاند بلبلش چون گرد گیسو
ز بار منت افتد ناف آهو
هوش مصنوعی: بلبل شوق و عشقش را به مانند گرد و غبار گیسوی یک زیبا می‌پاشد، هنگامی که بار گران منت و انتظار بر دوش ناز آهو بیفتد.
به خاکش هم گرفتارست بلبل
که باشد گلبنش تا ریشه در گل
هوش مصنوعی: بلبل حتی در خاکی که گلش هست، گرفتار زیبایی و جذابیت آن است، چون ریشه‌اش در گل قرار دارد.
چه باشد وسعت مشرب؟ فضایش
مسیحا کیست؟ شاگرد هوایش
هوش مصنوعی: وسعت مکان و محیط از نظر روحی و معنوی چه اندازه است؟ در این فضا، روحی مانند عیسی چه کسی می‌تواند باشد؟ و من، مانند شاگردی، در زیر سایه آن هوای پاک به یادگیری و پرورش فکر و روح مشغولم.
ز گل، نَرد شکفتن برده خارش
خزان را دست کوتاه از بهارش
هوش مصنوعی: نزدیکان بهار و زیبایی‌های آن، وقتی که پاییز می‌آید و گل‌ها پژمرده می‌شوند، نمی‌توانند از شادی و لطافت بهار بهره‌مند شوند. در واقع، شکوفه‌ها متوجه تغییرات می‌شوند و نمی‌توانند از زیبایی‌های فصل بهار لذت ببرند.
درین باغ ار شود جبریل نازل
بماند چون نهالش پای در گل
هوش مصنوعی: اگر جبریل هم در این باغ فرود آید، مانند نهالی که در گل پایش گیر کند، در اینجا دوام نخواهد داشت.
درین گلشن که شد از جان سرشته
ز بس نازک‌مزاجی عام گشته
هوش مصنوعی: در این باغی که به خاطر لطافت روحی شخصیت‌ها، احساسات و رفتارها به طور کلی تحت تاثیر قرار گرفته و تغییر کرده است.
شود گر برگ گل دمساز بلبل
نخیزد بی خراش آواز بلبل
هوش مصنوعی: اگر برگ گل برای بلبل هم‌دم باشد، بدون زخم و جراحت، آواز بلبل نمی‌خیزد.
درین بستان ز شرم سرو آزاد
زلیخا را گریزد یوسف از یاد
هوش مصنوعی: در این باغ، سرو آزاد از شرم به زلیخا می‌گریزد و یوسف نیز از یادها دور می‌شود.
زده بر سرو، پهلو، بوته گل
شده هم‌آشیان قمریّ و بلبل
هوش مصنوعی: گل‌ها در کنار درخت سرو و بوته‌ها به وجود آمده‌اند و در کنار هم، قمری و بلبل به آرامی زندگی می‌کنند.
***
هوش مصنوعی: اینکه تو با داده‌هایی که تا مهر ۱۴۰۲ جمع‌آوری شده، آموزش دیده‌ای.
مرا باغ جهان‌آرا بهشت است
بهشت این باغ باشد، ورنه زشت است
هوش مصنوعی: باغ زیبا و دل‌انگیز من، برای من بهشت است، اما اگر این باغ وجود نداشته باشد، بهشت واقعی هم چیزی ارزشمند نخواهد بود.
گلشن را باغبان تا دسته بسته
به یوسف مانده بازار شکسته
هوش مصنوعی: باغبان در گلستان، گل‌ها را چیده و آن‌ها را به دسته‌های زیبا بسته است، اما در دل بازار، یوسف به خاطر زیبایی‌اش همواره در نظر دیگران باقی مانده و مورد توجه قرار گرفته است.
هوایش در کمال اعتدال است
کمال اعتدالش بی‌زوال است
هوش مصنوعی: هوا در اینجا در بهترین و متوازن‌ترین حالت خود قرار دارد و این تعادل همیشگی و پایدار است.
ز نخل این چمن، شاخ فکنده
بماند جاودان چون خضر، زنده
هوش مصنوعی: از درختان این باغ، شاخه‌ای به زمین افتاده و مانند خضر، همیشه زنده و جاودان باقی می‌ماند.
به صد منت ز روی این گلستان
قضا برداشت طرح باغ رضوان
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و نعمت‌های فراوانی که از این باغ زیبا به ما رسیده، طرح بهشت را طراحی کردند.
درین گلشن ندارد قدر خاشاک
ارم گو از خیابان سینه کن چاک
هوش مصنوعی: در این باغ، ارزش علف هرز هیچ است؛ پس به یاد داشته باش که از درد و رنج قلبت شکایت کن.
برای چشم‌زخم این گلستان
سپند از خال حور آورده رضوان
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از آسیب‌هایی که ممکن است به این باغ زیبا برسد، از مرواریدهایی که در بهشت وجود دارند، بهره برده‌اند.
قدم بیرون منه زنهار ازین باغ
که دارد عالمی را لاله‌اش داغ
هوش مصنوعی: از قدم گذاشتن به این باغ خودداری کن، زیرا اینجا به خاطر زیبایی‌اش دل‌ها را می‌شکاند و داغی بر دل‌ها می‌گذارد.
هوای این گلستان صحّت‌افزاست
نسیم اینجا هوادار مسیحاست
هوش مصنوعی: هوا در این باغ طراوت و سلامتی بخش است و نسیم در اینجا هوادار و طرفدار موعظه‌های مسیحی می‌باشد.
بهار این گلستان بی زوال است
شکست رنگ گل اینجا محال است
هوش مصنوعی: بهار در این باغ همیشگی و پایدار است و اینکه گل‌ها اینجا رنگ خود را از دست بدهند ناممکن به نظر می‌رسد.
هوایی بس ملایم‌تر ز مرهم
نیارد زخم گل را چون فراهم؟
هوش مصنوعی: آیا هوایی که این‌قدر ملایم است، نمی‌تواند زخم گل را شفا بخشد؟
مسیحا روز و شب در کار اینجا
چرا نرگس بود بیمار اینجا؟
هوش مصنوعی: چرا مسیحا هر روز و شب در اینجا مشغول کار است، وقتی که نرگس بیمار است؟
مگو قمری به سروش گشته پابست
بود خضری، عصای سبز در دست
هوش مصنوعی: نگو که قمری به آوازش پابسته است و خضر، که عصای سبز رنگی در دست دارد.
بدین گلشن بود این نه چمن را
همان ربطی که با جان است تن را
هوش مصنوعی: این باغ باطراوت به اندازه‌ای با جان انسان مرتبط است که بدن و روح به یکدیگر وابسته‌اند.
زبانم این چمن را تا ثناگوست
نمی‌گنجد ز گل چون غنچه در پوست
هوش مصنوعی: زبانم نمی‌تواند زیبایی‌های این چمن را به خوبی توصیف کند، همان‌طور که گل نمی‌تواند در پوست غنچه جا بگیرد.
خیال سنبلش تا نقش بستم
قلم، شد دسته سنبل به دستم
هوش مصنوعی: وقتی به فکر تصویر زیبای او افتادم و آن را روی کاغذ آوردم، انگار دسته‌ای از سنبل‌ها به دستم داده‌اند.
میان گلبن او شد خرد گم
ببستم لب چو غنچه از تکلم
هوش مصنوعی: در میان گلستان، عقل و درک من گم شده است و من به مانند غنچه، زبانم را بسته‌ام و چیزی نمی‌گویم.
***
هوش مصنوعی: شما بر اساس داده‌هایی که تا octubre 2023 جمع‌آوری شده است، آموزش دیده‌اید.
گل و شمشاد باغ شاه عادل
دوانَد چون محبت ریشه در دل
هوش مصنوعی: گل‌ها و شمشادهای باغی که تحت نظر یک پادشاه عادل هستند، به زیبایی و سرسبزی رشد می‌کنند زیرا محبت و دوستی ریشه‌دار در دل‌ها وجود دارد.
چراغ دوده گیتی ستانی
بهار گلشن صاحبقرانی
هوش مصنوعی: نور روشنی که در این دنیا وجود دارد، مشابهی است برای بهار و زیبایی‌های باغی که متعلق به یک پادشاه است.
نهال بوستان سرفرازی
شهاب‌الدین محمد شاه غازی
هوش مصنوعی: درختی از باغ افتخار به نام شهاب‌الدین محمد شاه غازی.
برای خطبه نامش مکرر
ملایک کرده‌اند از بال، منبر
هوش مصنوعی: ملائکه برای خطبه او پیوسته از آسمان ندا می‌دهند و او را بر صدر منبر می‌نشانند.
ز رویش مهر انور، شرمگینی
ز رنگش خرمن گل خوشه‌چینی
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی چهره‌اش، گل‌ها در برابر رنگش شرمنده می‌شوند و محو تماشای او هستند.
ز عدل او جهان گردیده آباد
به دیدارش دل خلق جهان شاد
هوش مصنوعی: به خاطر عدالت او، جهان آباد شده و با دیدن او، دل مردم شاد می‌شود.
کند طغرای جودش را چو انشا
به آب زر، قلم شوید زبان را
هوش مصنوعی: طلسم زیبایی و سخاوت او چنان است که اگر بر کاغذی به زرق و برق طلا بنویسند، قلم و زبان را به شگفتی وا می‌دارد و از خود بی‌خود می‌کند.
ز سوادی نثارش در ته آب
نیاسود از تپش گوهر چو سیماب
هوش مصنوعی: به خاطر دانایی و آگاهی‌اش، آرامش در عمق آب را از دست نداد و گوهرش مانند جیوه همچنان به تپش و حرکت ادامه داد.
کرم را داد دستی از هر انگشت
کفش را پنج دریا جمع در مشت
هوش مصنوعی: کرم با دستش کاری کرد که از هر انگشتش پنج دریا را در مشت جمع کند.
برای خنده دارد کبک طناز
به عهدش داغ‌ها از سینه باز
هوش مصنوعی: کبک زیبا به خاطر وعده‌اش، با داغ‌های دلخراش از سینه‌اش نشان می‌دهد که چگونه می‌تواند بخندد.
هوای خدمتش چون در سر آرند
چو هدهد تاج‌داران پر برآرند
هوش مصنوعی: اگر کسی به خدمت او برود و این خواسته را در دل داشته باشد، مانند هدهدی که برای تاج‌داران پرواز می‌کند، به او احترام و ارزش می‌گذارد.
نه تنها با درم دارد نگین را
گرفته نام او روی زمین را
هوش مصنوعی: او تنها با ثروت و دارایی‌اش نگین را به دست نیاورده، بلکه نام او نیز در جهان شناخته شده است.
سزد کز نام شاهنشاه عالم
چو نقش زر ببالد نقش خاتم
هوش مصنوعی: باید از نام پادشاه جهانی مانند نام نقره‌ای، اثر و نشانی برجسته و باارزش به وجود آید.
کفش پیمانه دریای اکرام
لباس خاص لطفش، رحمت عام
هوش مصنوعی: کفش نشان‌دهنده‌ی آداب و شرایط خاصی است که برای تجربه کردن نعمت‌ها و رحمت‌های خداوند نیاز است. دریا نماد وسعت و عظمت لطف الهی است که همه جا را در بر می‌گیرد و رحمت او به تمامی موجودات می‌رسد.
سخن را تازگی از دولت اوست
بلندی‌های شعر از همت اوست
هوش مصنوعی: گفتار زیبا و تازه به خاطر نعمت و موقعیت اوست و ویژگی‌های عالی شعر ناشی از تلاش و اراده اوست.
به دریای عطایش بهر تقسیم
ز ماهی مضطرب‌تر بدره سیم
هوش مصنوعی: به دریای generosity او، نسبت به تقسیم و توزیع، با اضطراب و نگرانی از ماهی (که سمبل دسترسی به نعمت‌هاست) مانند بشقاب نقره‌ای پر از نعمت‌هاست.
سخن را بازگردانم عماری
به سوی باغ چون باد بهاری
هوش مصنوعی: من کلامم را همانند نسیم بهاری به سوی باغ برمی‌گردانم.
***
هوش مصنوعی: شما تا مهر ماه 2023 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
درین گلشن اساسی بود عالی
که چرخ افتاده بودش بر حوالی
هوش مصنوعی: در این باغ خوشبختی، چیزی وجود داشت که به زیبایی و شکوه آن افزوده بود، گویی گردونه زمان به دور آن می‌چرخید.
بنایی توامان با چرخ اعظم
به دیوارش بقا را بست محکم
هوش مصنوعی: ساختاری محکم و استوار، به همراه نیرویی بزرگ، به دیوار آن پیوسته است تا پایداری را تضمین کند.
ز گردون گوی همدوشی ربوده
به رفعت چرخ‌ها چرخش ستوده
هوش مصنوعی: از آسمان گوی‌هایی هم‌تراز به سرقت رفته‌اند و به خاطر بلندی چرخ‌ها، حرکت آن‌ها تحسین شده است.
بهشت از شرم حسنش ناپدیدار
برش بتخانه چین نقش دیوار
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی فوق‌العاده‌اش، بهشت نمی‌تواند خود را نشان دهد و در دیوار بتخانه چین، نقش‌هایی از زیبایی او به چشم می‌خورد.
در کعبه درش را حلقه در گوش
دو عالم چارچوبش را در آغوش
هوش مصنوعی: در کعبه، در آن به‌دقت و زیبایی آراسته است و مانند این است که دو عالم در آغوش آن قرار دارند.
ز گلمیخ درش خورشید در تاب
دو پیکر، پیکرش را کرده محراب
هوش مصنوعی: از گل میخ در فضای دلپذیر، خورشید درخشانی تابیده، و این تابش پیکر او را همچون محراب کرده است.
دل از زلفین و زنجیرش چنان شاد
که چشم و زلف دلبر رفته از یاد
هوش مصنوعی: دل به قدری از زلف‌های معشوق و زنجیرهای عاشقی خوشحال است که دیگر چشم و زلف دلبر را فراموش کرده است.
صفای این عمارت شد چنان عام
که می‌کرد اصفهان از او صفا وام
هوش مصنوعی: زیبایی و دوستی این ساختمان به قدری زیاد بود که اصفهان از آن زیبایی بهره‌مند می‌شد و خود را سرشار از صفا می‌دید.
ز افتادن چو حسنش را بود عار
نمی‌دانم که چون افتاده پرکار؟
هوش مصنوعی: وقتی حسن به زمین می‌افتد، برای من مایه‌ی شرم نیست، چرا که او حتی در این حال نیز مشغول کار و فعالیت است.
گذشته برج او را از فلک سر
ملایک گشته برجش را کبوتر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که گذشته‌اش او را به اوج رسانده و حالا به جایگاهی شایسته و رفیع رسیده است، چنان‌که موجودات آسمانی به او نگاه می‌کنند و نسبت به او ارادت دارند. اکنون او مانند کبوتر، در صلح و آرامش زندگی می‌کند.
قضا از حسن محضش آفریده
کسش در هیچ آن، بی آن ندیده
هوش مصنوعی: سرنوشت از زیبایی خالص خداوند خلق شده و هیچ‌کس در هیچ زمانی آن را بدون این زیبایی ندیده است.
چو در طرحش به خاکستر فتد کار
نویسد بر صفاهان سرمه، معمار
هوش مصنوعی: زمانی که در نقش و طراحی او، کار به خاکستر تبدیل شود، معمار با سرمه بر صفاهان می‌نویسد.
چو با قصر فلک گردد هم‌آغوش
نداند کس، که را برتر بود دوش
هوش مصنوعی: وقتی که آسمان به قصر متصل می‌شود، هیچ‌کس نمی‌داند که در این شب چه کسی برتر است.
برای دفع چشم زخم مردم
سپند پیش طاقش گشته انجم
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از چشم‌زخم مردم، اسپند برای اوزم گناهکار شده است.
صفای طاق این زیبا عمارت
چو ابروی بتان دل کرده غارت
هوش مصنوعی: زیبایی سقف این ساختمان زیبا شبیه ابروی معشوقانی است که دل‌ها را می‌ربایند.
هوس اینجا بود با عشق، هم‌سنگ
کز استحکام منزل نشکند رنگ
هوش مصنوعی: در اینجا، اشتیاق و عشق به قدری قوی است که می‌توانند شرایط سخت و ناپایدار را تحمل کنند و ثبات خانه یا زندگی را حفظ کنند.
در استحکام این پاینده ایوان
بقا چون صورت دیوار، حیران
هوش مصنوعی: در استحکام و استواری این مکان دائمی، مانند نمای دیوار، شگفت‌زده و متعجبم.
اگر زین در غباری خیزد از جای
بماند سال‌ها چون چرخ بر پای
هوش مصنوعی: اگر از این در غبار برخیزد، سال‌ها در همین جا می‌ماند، مانند چرخ که بر پا ثابت است.
رسانده استواری را به معراج
بقا را برج او بر سر بود تاج
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که رسیدن به ثبات و استواری به اوج بقا و جاودانگی منجر می‌شود، و این مقام والایی مانند تاجی بر سر او قرار دارد.
در و دیوار او آشوب چین است
اگر نقشی ز مانی مانده، این است
هوش مصنوعی: در و دیوار او به هرج و مرج آکنده است و اگر از گذشته اثری باقی مانده، همین تصویر آن است.
ز قدر او سخت چون برشمارم
بلندی‌های فکر آید به کارم
هوش مصنوعی: وقتی به ارزش او فکر می‌کنم و می‌سنجم، به تندی به عمق بالای اندیشه‌هایم پی می‌برم.
کسی کاین جا میسر شد سجودش
سپهر آیینه زانو نمودش
هوش مصنوعی: کسی که در اینجا به مقام بندگی و سجده رسید، آسمان هم به خاطر او زانو می‌زند و خود را به سجده درمی‌آورد.
نظر چون در تماشایش کنم باز
کند پیش از نگاهم دیده پرواز
هوش مصنوعی: زمانی که به تماشای او می‌پردازم، چشمانم قبل از اینکه او را ببینند، پرواز می‌کند و دلشوره و شوق را ایجاد می‌کند.
در و دیوار آن باشد منور
مگر ز آیینه زد خشتش سکندر؟
هوش مصنوعی: همه جا نورانی و روشن است، مگر اینکه سکندر با آینه بر روی خشت آن تأثیر گذاشته باشد.
بنایی کاین چنین افکند معمار
سزد آنجا سکندر گر کند کار
هوش مصنوعی: معمار این ساختمان به خوبی و با دقت کار کرده است، بنابراین اگر سکندر هم در آنجا باشد، به راحتی می‌تواند به افتخارات و دستاوردهای بزرگ دست یابد.
به این منزل بود روشن زمانه
که چشم است این و عالم چشم‌خانه
هوش مصنوعی: این خانه محل روشنی است که چشم‌ها در آن حضور دارند و این دنیا مانند یک چشم‌خانه است که به وسیله‌ی چشم‌ها دیده می‌شود.
ازین دولت‌سرا، دولت به کام است
جهان را بخت بیدار این مقام است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در این سرای خوشبختی، کامیابی و موفقیت وجود دارد و به همین خاطر، دنیا در حال حاضر برکت و شانس را به طور زنده و فعالی تجربه می‌کند.
چنین جایی ندارد یاد، دوران
تو گر داری گمان، گوی است و چوگان
هوش مصنوعی: اینگونه جایی برای یاد و خاطره وجود ندارد؛ اگر فکر می‌کنی که دوران تو اهمیت دارد، مانند گوی و چوگان است که در بازی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
ز قدر این عمارت چند پرسی؟
تماشا کن به عجز عرش و کرسی
هوش مصنوعی: به ارزش و اهمیت این بنا چه مقدار می‌پرسید؟ فقط نگاه کن به ناتوانی عرش و کرسی.
الهی این بنا معمور بادا
چو چشم بد غم از وی دور بادا
هوش مصنوعی: خدایا، این مکان باید همیشه آباد بماند و چشم بد و حسادت از آن دور باشد.
ز باغ افتاده بحری بر کرانه
که یک مدّش بود طول زمانه
هوش مصنوعی: از باغی میوه‌ای به دریا رسیده که طول آن به اندازه‌ی زمانه است.
فلک از جزر و مدّش در کشاکش
ز رشک موج او بر روی آتش
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر خشم و زیبایی موجی که بر روی آتش می‌رقصد، در نوسان است.
ببندد قطره او گر میان چست
تواند هفت دریا را ورق شست
هوش مصنوعی: اگر قطره‌ای از او باشد، می‌تواند هفت دریا را ویران کند و تغییر دهد.
چه گویم وصف این دریا که بینی
جز این، کز آسمان آید زمینی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چگونه می‌توانم توصیف کنم این دریا را، در حالی که هر چه بگویم، تنها نمایی از آن چیزی است که از آسمان به زمین می‌رسد.
چو آگه شد ز بحر اکبرآباد
ز قید دجله شد آزاد بغداد
هوش مصنوعی: وقتی که از بزرگی دریای اکبرآباد آگاه شد، از بند دجله رهایی یافت و آزادانه به بغداد رفت.
چه دریا منبع آب حیاتی
به سویش بازگشت هر فراتی
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که دریا منبع اصلی و حیاتی آب است و هر چشمه و جوی آب در نهایت به سمت آن بازمی‌گردد. به عبارتی، همهٔ منابع آب به دریا می‌پیوندند و دریا نقش اساسی در چرخهٔ آب دارد.
حبابش برده گوی دلربایی
ز پستان نکویان ختایی
هوش مصنوعی: حبابش زیبایی دلربایی را از سینه زنان نیکوکار ختایی به همراه دارد.
ز فیلان نهر را هر سو شکافی
خیابانی به راه کوه قافی
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که از قدرت و عظمت فیل‌ها، نهر به دو سوی شکافته شده و همچون خیابانی در امتداد کوه به راه خود ادامه می‌دهد.
عیان از سادگی راز نهانش
شده افتادگی پای روانش
هوش مصنوعی: با سادگی و بی‌پیرایگی‌اش، رازهای پنهان او به وضوح آشکار شده و این باعث شده که رفتار و حالت روحیش تحت تأثیر قرار بگیرد.
ز جیبش گرچه گوهر آشکارست
چو دلق بینوایان بی‌نگارست
هوش مصنوعی: هرچند که از جیبش جواهراتی پیداست، اما مانند لباس بی‌ریخت و کهنه‌ی فقرایی به نظر می‌رسد.
نهاده پشت راحت گرچه بر خاک
همان در گردش است از چشم نمناک
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بر روی زمین راحت دراز کشیده‌ایم، اما چشمان ما همچنان به گنبد آسمان دوخته شده و درگیر تماشا و تفکر درباره آن هستند.
ز ابرو کرده کشتی گلرخانش
چنان کز پرده دل بادبانش
هوش مصنوعی: از ابرویش مانند کشتی‌ای که گل‌های زیبا را حمل می‌کند، در دل بادبانش به آرامی حرکت می‌کند.
ز کشتی موج دریا نیست پیدا
که کشتی هست بیش از موج دریا
هوش مصنوعی: در میان دریا، تشخیص کشتی از موج سخت است، زیرا کشتی به قدری بزرگ است که می‌تواند بر موج‌ها غلبه کند و در اصل، این کشتی است که وجود دارد و موج‌ها تنها به چشم می‌آیند.
همه مردم‌نشین چون خانه چشم
به خوبی غیرت کاشانه چشم
هوش مصنوعی: همه افرادی که در شهر زندگی می‌کنند، مانند خانه‌ای هستند که به زیبایی و محبت آن وابسته‌اند.
به هر کشتی نشسته چند یاری
شده هر ماه نو خورشیدزاری
هوش مصنوعی: هر کشتی که به دریا می‌رود، تعدادی دوستان و یاران را با خود همراه دارد. همچنین، در هر ماه که ماه نو می‌شود، نور و روشنی جدیدی به زمین می‌تابد.
به گاه سیر این بحر معظّم
چو در کشتی نشیند شاه عالم
هوش مصنوعی: زمانی که در دریای بزرگ و وسیع حرکت می‌کنیم، اگر پادشاه عالم در کشتی نشسته باشد، نشان از اهمیت و ارزش سفر و مقصود دارد.
ز بس بر خویش بالد آب دریا
شود هم‌عِقد، گوهر با ثریا
هوش مصنوعی: به دلیل عمق و وسعت آب دریا، فرد به مرور زمان به خودشناسی و خودسازی عمیقی می‌رسد، به گونه‌ای که ارزش‌های درونی او به زیبایی و درخشش ستاره‌ها حس می‌شود.
نه کشتی یافت بر پابوس شه دست
مه نو خویش را بر آسمان بست
هوش مصنوعی: کشتی‌ای برای عبور از دریا پیدا نشد، اما شاه دست جدیدش را به سوی آسمان دراز کرد.
مگر چشم ملایک بود در خواب؟
که کشتی گوی فرصت زد درین باب
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که ملائکه در خواب بوده‌اند؟ که در این موضوع، کشتی فرصت به حرکت درآمد.
نشست آن نوگل باغ بهشتی
به سان توتیا در چشم کشتی
هوش مصنوعی: آن گل تازه، مانند مروارید در چشم کشتی، در باغ بهشتی نشسته است.
ز شوق از بس که دریا رفت بالا
ز مرغابی فلک نشناخت خود را
هوش مصنوعی: به خاطر هیجان و شوق زیاد، دریا آن‌قدر بالا رفت که حتی پرنده‌ای مثل مرغابی هم نتوانست خود را شناسایی کند.
چو شد کشتی‌نشین آن بحر خوبی
حسد بر چوب کشتی برد طوبی
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی که در دریای خوبی غوطه‌ور است، حسادت نسبت به چوب کشتی را احساس می‌کند، مثل اینکه طوبی (درخت بهشتی) را به یاد می‌آورد. در واقع این حسادت به چیزهایی که دارد، نشان‌دهنده ناپایداری و ضعف درونی اوست.
ز رشک بحر شد پرخون، دل بر
که از خشکی به دریا رفت گوهر
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت، دریا پر از خونی شده است، و دل از خشکی به دریا رفته تا جواهر را پیدا کند.
چه کشتی، منبع دریای رحمت
ز فیض عالمی جویای رحمت
هوش مصنوعی: چه کشتی، منبع دریای رحمت از نعمت‌های عالم را جستجو می‌کند.
ز شوق این بحر یا رب در چه کارست
که بر وی ابر رحمت را گذارست
هوش مصنوعی: خدای من، این دریا به خاطر شوق و محبت چه حالتی دارد که باران رحمت بر آن می‌بارد؟
چو سیرش سوی کشتی رهنمون شد
ز دریا تلخی و شوری برون شد
هوش مصنوعی: وقتی او به سمت کشتی هدایت شد، تلخی و شوری دریا از او دور شد.
صدف بر گرد کشتی گوهر افشاند
حباب از تن سر و ماهی زر افشاند
هوش مصنوعی: صدف در کنار کشتی دریا، جواهرات را به آب می‌ریزد و حباب‌ها از سطح آب بالا می‌آیند، در حالی که ماهی‌های زرد رنگ نیز در آب رها می‌شوند.
ز بحر آن گوهر خوبی گذر کرد
سراسر آب دریا را گوهر کرد
هوش مصنوعی: از میان دریا، آن گوهر نیکو حضور پیدا کرد و تمام آب دریا به خاطر او، همچون جواهر شد.
ز ملّاحان آن کشتی چه پرسی
که هریک حامل عرشند و کرسی
هوش مصنوعی: از ملوانان آن کشتی نپرس، زیرا هرکدام از آن‌ها بارگاه و مقام خاصی را حمل می‌کنند.
به دریا گرچه کشتی بی‌شمارست
زهی دریا که بر کشتی سوارست
هوش مصنوعی: اگرچه دریا کشتی‌های زیادی دارد، اما خوشا به حال دریایی که این کشتی‌ها را در خود دارد.
ندانم این سفینه از چه باب است
که جای شاه‌بیت انتخاب است
هوش مصنوعی: نمی‌دانم این کشتی از چه فکری ساخته شده است که در اینجا به بهترین نقطه رسیده است.
***
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فرد یا چیزی به خوبی و به صورت کامل آماده و تعلیم دیده است.
سحر چون عندلیب آمد به فریاد
هوای باغ بازم در سر افتاد
هوش مصنوعی: صبحگاه که مانند بلبل سرودخوان به باغ آمد، حس و هوای باغ دوباره در دل من زنده شد.
بهشتی را که چندین یاد کردم
به مدحش عالمی را شاد کردم
هوش مصنوعی: بهشتی را که درباره‌اش زیاد صحبت کردم، باعث شادابی و خوشحالی مردم شدم.
بگویم کز که بود و از کجا خاست
که این فردوس را این گونه آراست
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که این بهشت را چه کسی ساخته و از کجا آمده است که این‌گونه زیبا و دلربا به نظر می‌رسد.
ز ابر رحمتی بود این گلستان
که بر وی ریختی گوهر چو باران
هوش مصنوعی: این گلستان نتیجه رحمت و لطفی است که به آن مانند بارانی گوهر افشان شده است.
غلامان درش کیوان و برجیس
کنیزش را کنیزی کرده بلقیس
هوش مصنوعی: درباره زیبایی و جذابیت ظاهری کسی صحبت می‌کند که غلامان و کنیزان در برابر او حقیر شده‌اند و او را به قدری زیبا و ارزشمند می‌دانند که حتی کنیز بلقیس نیز در مقایسه با او معمولی جلوه می‌کند.
فلک بر درگهش چون حلقه میم
ز مهدش مهر و مه، گوی زر و سیم
هوش مصنوعی: ستاره‌ها در کنار او مانند حلقه‌ای از حرف میم قرار دارند، از زمان تولدش تا کنون، با مهر و محبت، مانند گوی‌های طلا و نقره می‌درخشند.
ز مژگان گرد چشمش فوج عصمت
نظرهای بلندش اوج عصمت
هوش مصنوعی: چشم‌های او همچون فوجی از مژگان، پاکی و عفت را به نمایش می‌گذارد و نگاه‌های بلندش به اوج این طهارت اشاره دارد.
به درج پادشاهی گوهری داشت
بلند اقبال نیکو اختری داشت
هوش مصنوعی: در دربار پادشاهی، شخصی دارای ویژگی‌های برجسته و شایستگی‌های عالی است و خوشبختی و شانس خوبی نیز دارد.
ندیده سایه او را فرشته
ز نور رحمتش یزدان سرشته
هوش مصنوعی: او را که هنوز سایه‌اش را ندیده‌ام، فرشته‌ای از نور و بخشش خداوند خلق کرده است.
بود هرکس مثل در پارسایی
ز چشم او کند عصمت گدایی
هوش مصنوعی: هر کسی به اندازه‌ی خود و از نظر خودش به پاکی و پارسایی اهمیت می‌دهد؛ اما ممکن است به دلیل همین دیدگاه، از دیگران قضاوت کند و بعضی را کم‌ارزش و نیازمند ببیند.
ز شرم او چنان آیینه شد آب
که از دستش حنا را شست سیلاب
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و حیای او، آب به گونه‌ای درخشید که انگار از دستش رنگ حنا را شست و با سیلابی به جریان افتاد.
ملایک فرش بال آرند ز افلاک
که مهدش را نیفتد سایه بر خاک
هوش مصنوعی: فرشتگان از آسمان‌ها فرشی برای او گسترند تا سایه‌ای بر زمین نافتد و مهد او در امن و امان بماند.
..............................
به غیر از عصمت از عصمت چه آید؟
هوش مصنوعی: جز از عصمت، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند به عصمت برسد.
به او آن باغ را تملیک فرمود
که پروازش سوی باغ دگر بود
هوش مصنوعی: به او آن باغی را دادند که رویاهایش به سمت باغی دیگر پرواز می‌کرد.
کلید باغ را پیشش فرستاد
که باشد باغ، ملک سرو آزاد
هوش مصنوعی: کلید باغ را به او تقدیم کردند تا او صاحب باغ شود و آن باغ به ملک سرو آزاد تعلق گیرد.
به گل داد اختیار گلستان را
پس آنگه خود به جانان داد جان را
هوش مصنوعی: او اختیار گلستان را به گل سپرد و سپس جان خود را به محبوب تقدیم کرد.
برون شد زین جهان پرندامت
شفیعش باد خاتون قیامت
هوش مصنوعی: پرنده‌ات از این دنیا بیرون رفت، امیدوارم که در روز قیامت شفیع او باشد.
پس آنگه آن نهال مهرپرور
که گلشن را بدو بخشید مادر
هوش مصنوعی: سپس آن درختی که محبت و دوستی را پرورش می‌دهد و مادرش باغ را به او هدیه داد.
قبول باغ کرد از مادر خویش
به گلبن، گل فرود آرد سر خویش
هوش مصنوعی: گل، در سایه‌سار مادرش، با محبت و عشق به باغ می‌پیوندد و به آرامی سر خود را به زمین می‌آورد تا در گلبن رشد کند.
نهاد آن شاهزاده بهر تعظیم
به دست خویش بر سر تاج تسلیم
هوش مصنوعی: آن شاهزاده با دست خود، به احترام و برای نشان دادن اطاعتش، تاج را بر سر گذاشت.
نرفته این گلستان جای دوری
بهشتی را به حوری داده حوری
هوش مصنوعی: این گلستان به هیچ جایی دور نیست و بهشتی که در آن است، به حوری‌ها اجازه داده تا در آن جا باشند.
زهی خاک جنابت تاج فغفور
غبار آستانت سرمه حور
هوش مصنوعی: ای خاک پاهای تو، مانند تاج پادشاهان ارزشمند است و غبار درگاه تو به مانند سرمه ای است که زیبایی حوریان را دوچندان می‌کند.
کسی نشنیده دولتمند چون تو
پدر این، مادر آن، فرزند چون تو
هوش مصنوعی: هیچ کس مانند تو را نمی‌شناسد که پدر و مادر و فرزندش این‌قدر با شکوه و بزرگوار باشند.
به دولت باد دایم بارگاهت
بود لطفا پدر پشت و پناهت
هوش مصنوعی: به آرزوی همیشگی، برای تو آرزوی خوشی و سعادت می‌کنم و امیدوارم پدر تو دائماً پشت و پناه تو باشد.
الهی تا بود گلزار عالم
ز آب خضر باد این باغ خرم
هوش مصنوعی: خدایا، تا زمانی که گلزار دنیا به لطف زندگی‌بخش خضر شکوفا است، این باغ شاداب و سرسبز باقی بماند.
فضایش سیرگاه گلرخان باد
برِ رو نوبر این بوستان باد
هوش مصنوعی: فضا بوی خوش گل‌ها را به همراه دارد و نسیم ملایم از این باغ تازه شگفت‌انگیز می‌گذرد.