شمارهٔ ۱
دلم دارد بدان زلف چلیپا
همان الفت که با زنّار ترسا
گره از کار مجنون کی گشاید
کسی کو عقده زد بر زلف لیلا
بسی تند است و سرکش آتش عشق
ولیکن خار از او ترسد نه خارا
ندیدم هرگز این آشفته دل را
مگر در بند آن زلف چلیپا
یکی شد شیخ و آن دیگر برهمن
که دارد عشق در سرها اثرها
نبودی کوه کندن کار فرهاد
گرش شیرین نبودی کارفرما
چو لا خواهی شدن مگذار مگذار
درون خانۀ دل غیر الّا
اگر مشتاق صاحب خانه باشی
ندارد فرق مسجد با کلیسا
چنان خرگاه لیلی سایه افکند
که مجنون گم شد اندر راه صحرا
سری را کآتش عشق است در دل
نمی گنجد عِقال عقل برپا
کسی کز تیشه کوه از پا فکندی
فکندش تیشۀ عشق تو از پا
دلا سستی مکن در خوردن غم
که زین دارو توانی شد توانا
غبارا زین میان برخیز برخیز
که با خود می نشاید بود و با ما
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1403/01/14 11:04
زهیر
خدا رحمت کنه مرحوم شیخ حسنعلی نجابت قدّس سرّه، گویا از همین بیت در بیان مطلبی به این مضمون استفاده فرمودن: محبّت الهی به گونهایه که وقتی وارد دل کسی شد، بحث این نیست که شخص اعمال خوب و بدشُ فراموش میکنه یا نه!! بلکه وضع به قدری دگرگون و زیر و رو میشه که خود شخص هم ممکنه گم بشه، (یعنی اضافه بر اینکه شخص خیلی تغییر میکنه و اضافه بر دود و پوچ شدن نفسانیات و آرزوها و توهّمها و نادانیها و خیالها، خود شخص هم ممکنه غیبش بزنه! ینی محبّت خدا تا این حد وضعُ تغییرِ تمام عیار میده.)