گنجور

فصل هفدهم

این مقدار که گفته آمد از احوال دل آدمی، در چنین کتاب کفایت بود و اگر کسی زیادت شرحی خواهد، در کتاب «عجایب القلب» گفته ایم و بدین هر دو کتاب هم آدمی خویشتن شناس تمام نگردد که این همه شرح بعضی از صفات دل است و این یک رکن است از وی و دیگر رکن آدمی تن است و اندر آفرینش تن نیز عجایب بسیار است و اندر هر عضوی از ظاهر و باطن وی معانی عجیب است و اندر هر یکی حکمتها غریب است.

و اندر تن آدمی چند هزار رگ و پی و استخوان است، هر یکی بر شکلی و صفتی دیگر و هر یکی برای غرضی دیگر و تو از همه بی خبر باشی، بلکه این مقدار دانی که دست و پای برای گرفتن و رفتن است و زبان برای گفتن است، اما آن که چشم از ده طبقه مختلف ترکیب کرده اند که اگر از ده یکی کم شود، دیدار به خلل شود، ندانی و ندانی که آن هر طبقه برای چیست و به چه وجه در دیدار بدان حاجت است و مقدار چشم خود پیدا است که چند است و شرح علم وی در مجلدهای بزرگ گفته اند، بلکه اگر این ندانی عجیب نیست و نیز ندانی که احشاء باطن چو کبد و طحال و مراره و کلیه و غیر آن از برای چیست کبد برای آن است که طعامهای مختلف که از معده به وی رسد، همه را یک صفت گرداند به رنگ خون تا شایسته آن شود که غذای هفت اندام شود و چون خون در جگر پخته شد، پاره دردی از وی بماند و آن سودا بود طحال برای آن است که تا آن سودا از وی بستاند و بر سر وی کفی از زرداب گرداند و آن صفرا بود مرارت برای آن است تا آن صفرا از وی بکشد و چون خون از جگر بیرون آید، تنگ و رقیق و بی قوام بود کلیه برای آن است تا آن آب از وی بستاند تا خون بی صفرا و بی سودا و با قوام به عروق رسد.

اگر مرارت را آلتی رسد، صفرا با خون بماند، از وی علت یرقان خیزد و دیگر علتها صفرایی در وی پدیدار آید و اگر طحال را آفتی رسد، سودا با خون بماند، علتهای سودایی در وی پیدا آید و اگر کلیه را آفتی رسد، آب در خون بماند و استسقا پدیدار آید.

و همچنین هر جزوی را از اجزاء ظاهر و باطن برای کاری آفریده اند که تن بی آن به خلل باشد، بلکه تن آدمی با مختصری وی، مثالی است از همه عالم که از هر چه در عالم آفریده شده است، اندر وی نمودگاری است استخوان چون کوه است و عرق چون باران است و موی چون درختان است و دماغ چون آسمان است و حواس چون ستارگان است و تفصیل این نیز دراز است، بلکه همه اجناس آفرینش را در وی مثالی است چون خوک و سگ و گرگ و ستور و دیو و پری و فرشته، چنانکه از پیش گفته آمده است، بلکه از هر پیشه وری که در عالم است، در وی نمودگار در است آن قوت که در معده است، چون طباخ است که طعام هضم کند و آن که صافی طعام را به جگر فرستد و ثفل را به امعا، چون عصار است و آن که طعام را در جگر خون کند، رنگرز است و آن که خون را در سینه شیر سپید گرداند و در اثنیین نطفه سفید گرداند، چون گازر است و آن که در هر جزوی غذا از جگر به خویشتن کشد، چون جلاب است و آن که در کلیه آب از جگر می کشد تا در مثانه می رود، چون سقاست و آن که ثفل را بیرون اندازد، چون کناس است و آن که صفرا و سودا انگیزد در باطن تا تن را تباه کند، چون عیار مفسد است و آن که صفرا و علتها را دفع کند، چون رئیس عادل است و شرح این نیز دراز است.

و مقصود از این آن است که بدانی که چند عامل هاست مختلف و در باطن تو، هر یکی به کاری مشغول و تو در خواب خوش باشی و ایشان هیچ از خدمت تو نیاسایند و تو نه ایشان را بدانی و نه شکر آن که ایشان را به خدمت تو به پای کرده اند به جای آوری.

اگر کسی یک روز غلام خویش را به خدمت تو فرستد، همه روز بلکه همه عمر به شکر وی مشغول باشی و آن را که چنین چندین هزار پیشه ور را در درون تو به خدمت تو فرستاده است که در همه عمر تو یک لحظه از خدمت تو فرو ننشینند، از وی خود یاد نیاوری.

و دانستن ترکیب تن و منفعت اعضای وی را علم تشریح خوانند و آن علمی است عظیم و خلق از آن غافل باشند و نخوانند و آن که خواند، برای آن خواند تا در علم طب استاد شود و طب علم خود مختصر است و اگر چه به وی حاجت است به راه دین تعلق ندارد.

اما کسی که نظر در تن برای آن کند تا عجایب صنع خدای تعالی بیند، وی را سه صفت از صفات الهیت ضروری شود: یکی آن که بداند بنا کننده این قالب و آفریننده این شخص، قادری است بر کمال که هیچ نقص و عجز را به قدرت وی راه نیست که از قطره آب چنین شخص تواند آفرید و آن که این تواند کرد، زنده کردن پس از مرگ بر او آسانتر بود دوم آن که عالمی است که علم وی محیط است به همه کارها که این چنین عجایب با چنین حکمتهای غریب ممکن نگردد الا به کمال علم سوم آن که لطف و رحمت و عنایت وی را به بندگان هیچ نهایت نیست که از هر چه در می بایست، آفریدگار در آفریدن هیچ چیز باز نگرفته است، بلکه آنچه به ضرورت می بایست، چون دل و جگر و دماغ و اصول حیوان بداد وآنچه به وی حاجت بود، اگر چه ضروری نبود چون دست و پای و چشم و زبان، همه بداد و آنچه نه بدان حاجت بود و نه ضرورت، و لکن در وی زیادت زینت بود و بر آن وجه نیکوتر بود، آن نیز بداد، چون سیاهی موی و سرخی لب و گوژی ابروی و همواری مژگان چشم و غیر آن.

و این لطف و عنایت نه با آدمی تنها کرد و بس، بلکه با همه آفریده ها تا سارخک و زنبور و مگس که هر یکی ایشان را هر چه بایست بداد و همه شکل ایشان و ظاهر ایشان را به نقشها و رنگهای نیکو بیاراست.

پس نظر در تفصیل آفرینش تن آدمی، کلید معرفت صفات الهیت است بر این وجه و بدین سبب علم شریف است، نه بدان سبب که طبیبان را بدان حاجت است.

و همچنان که غرایب شعر و تصنیف و صنعت، هر چند که بیشتر دانی، عظمت شاعر و منصف و صانع در دل تو زیادت بود، عجایب صنع ایزد تعالی همچنین مفتاح علم است به عظمت صانع، جل جلاله، و این نیز بابی از معرفت نفس است، ولکن مختصر است به اضافت با علم دل که این علم تن است و تن چون مرکب است و دل چون سوار و مقصود آفرینش سوار است نه مرکب که مرکب برای سوار است نه سوار برای مرکب ولکن این مقدار نیز گفته آمد تا بدانی که بدین آسانی خویشتن را به تمامی نتوان شناخت، با آن که به تو هیچ چیز نزدیکتر از تو نیست و کسی که خود را نشناخته باشد و دعوی شناخت چیز دیگر کند، همچون مفلسی باشد که خود را طعام نتواند داد، دعوی آن کند که درویشان شهر همه نان وی می خورند و این، هم زشت بود و هم محال.

فصل شانزدهم: همانا گوییم به چه معلوم شود که سعادت آدمی در معرفت خدای تعالی است؟ بدان که این بدان معلوم شود که بدانی که سعادت هر چیزی در آن است که لذت و راحت وی در آن بود و لذت هر چیزی در آن است که مقتضی طبع وی بود و مقتضی طبع هر چیزی آن است که وی را برای آن آفریده اند، چنانکه لذت شهوت در آن است که به آرزوی خویش رسد و لذت غضب در آن است که انتقام کشد از دشمن و لذت چشم در صورت های نیکوست و لذت گوش در آوازها و الحان خوش است همچنین لذت دل در آن است که خاصیت وی است و وی را برای آن آفریده اند و آن معرفت حقیقت کارهاست که خاصیت دل آدمی است اما شهوت و غضب و دریافتن محسوسات به پنج حواس، این خود بهایم راست.فصل هجدهم: چون شرف و عجز و بزرگی گوهر دل آدمی از این جمله بدانستی، بدان که این گوهر عزیز را به تو داده اند و آنگاه وی را بر تو بپوشیده اند چون طلب وی نکنی و وی را ضایع کنی و از وی غافل باشی، غبنی و خسرانی عظیم باشد، جهد آن کن که دل خود را باز جویی و از میان مشغله دنیا بیرون آری و وی را به کمال خویش رسانی که شرف و عز وی در آن جهان پیدا خواهد شد که شادیی بیند بی اندوه و بقایی بی فنا و قدرتی بی عجز و معرفتی بی شبهت، و جمال حضرتی بی کدورت.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این مقدار که گفته آمد از احوال دل آدمی، در چنین کتاب کفایت بود و اگر کسی زیادت شرحی خواهد، در کتاب «عجایب القلب» گفته ایم و بدین هر دو کتاب هم آدمی خویشتن شناس تمام نگردد که این همه شرح بعضی از صفات دل است و این یک رکن است از وی و دیگر رکن آدمی تن است و اندر آفرینش تن نیز عجایب بسیار است و اندر هر عضوی از ظاهر و باطن وی معانی عجیب است و اندر هر یکی حکمتها غریب است.
هوش مصنوعی: این مقدار که در مورد احساسات انسان گفته شد، برای این کتاب کافی است. اگر کسی بخواهد توضیحات بیشتری ببیند، در کتاب «عجایب القلب» این موارد را ذکر کرده‌ایم. اما هیچ‌یک از این دو کتاب نمی‌تواند شناخت کاملی از انسان به ما بدهد، زیرا این توضیحات تنها بخشی از ویژگی‌های دل را بررسی می‌کند. همچنین، یکی از جنبه‌های وجود انسان، جسم اوست که در آفرینش آن نیز شگفتی‌های زیادی نهفته است. در هر یک از اعضای بدن چه از نظر ظاهری و چه باطنی، معانی و حکمت‌های عجیبی وجود دارد.
و اندر تن آدمی چند هزار رگ و پی و استخوان است، هر یکی بر شکلی و صفتی دیگر و هر یکی برای غرضی دیگر و تو از همه بی خبر باشی، بلکه این مقدار دانی که دست و پای برای گرفتن و رفتن است و زبان برای گفتن است، اما آن که چشم از ده طبقه مختلف ترکیب کرده اند که اگر از ده یکی کم شود، دیدار به خلل شود، ندانی و ندانی که آن هر طبقه برای چیست و به چه وجه در دیدار بدان حاجت است و مقدار چشم خود پیدا است که چند است و شرح علم وی در مجلدهای بزرگ گفته اند، بلکه اگر این ندانی عجیب نیست و نیز ندانی که احشاء باطن چو کبد و طحال و مراره و کلیه و غیر آن از برای چیست کبد برای آن است که طعامهای مختلف که از معده به وی رسد، همه را یک صفت گرداند به رنگ خون تا شایسته آن شود که غذای هفت اندام شود و چون خون در جگر پخته شد، پاره دردی از وی بماند و آن سودا بود طحال برای آن است که تا آن سودا از وی بستاند و بر سر وی کفی از زرداب گرداند و آن صفرا بود مرارت برای آن است تا آن صفرا از وی بکشد و چون خون از جگر بیرون آید، تنگ و رقیق و بی قوام بود کلیه برای آن است تا آن آب از وی بستاند تا خون بی صفرا و بی سودا و با قوام به عروق رسد.
هوش مصنوعی: در بدن انسان هزاران رگ، پی و استخوان وجود دارد که هر کدام شکلی و ویژگی خاص خود را دارند و هدف مشخصی دارند. اما اکثر افراد فقط می‌دانند که دستان و پاها برای حرکت و زبان برای صحبت کردن است. در حالی که چشم‌ها از ده طبقه مختلف ساخته شده‌اند و اگر حتی یکی از این طبقات کم شود، بینایی دچار نقص می‌شود. بسیاری از مردم نمی‌دانند که هر یک از این طبقات چه وظیفه‌ای دارند و چرا وجود آن‌ها در دیدن ضروری است. همچنین، اعضای داخلی مانند کبد، طحال، و کلیه هر کدام وظیفه خاصی دارند. کبد وظیفه دارد غذاهای مختلفی که از معده به آن می‌رسد را به شکل خون درآورد تا برای سایر اعضای بدن قابل استفاده باشد. طحال وظیفه دارد که مواد سمی را از خون بزداید و زردآب را که نوعی مایع صفراوی است تولید کند. مرارت هم به همین صورت عمل می‌کند تا زردآب را از بین ببرد. کلیه نیز وظیفه‌اش این است که آب اضافی را از خون بزداید تا خون تمیز و با کیفیت به عروق برسد.
اگر مرارت را آلتی رسد، صفرا با خون بماند، از وی علت یرقان خیزد و دیگر علتها صفرایی در وی پدیدار آید و اگر طحال را آفتی رسد، سودا با خون بماند، علتهای سودایی در وی پیدا آید و اگر کلیه را آفتی رسد، آب در خون بماند و استسقا پدیدار آید.
هوش مصنوعی: اگر در بدن مشکلی برای کبد پیش بیاید و صفرا با خون باقی بماند، ممکن است باعث ظهور یرقان و دیگر مشکلات صفراوی شود. همچنین اگر طحال دچار مشکل شود و سودا در خون باقی بماند، بیماری‌های مربوط به سودا بروز خواهند کرد. در نهایت، اگر کلیه آسیب ببیند و آب در خون باقی بماند، ممکن است بیماری استسقا (پف کردن بدن به دلیل احتباس مایعات) ایجاد شود.
و همچنین هر جزوی را از اجزاء ظاهر و باطن برای کاری آفریده اند که تن بی آن به خلل باشد، بلکه تن آدمی با مختصری وی، مثالی است از همه عالم که از هر چه در عالم آفریده شده است، اندر وی نمودگاری است استخوان چون کوه است و عرق چون باران است و موی چون درختان است و دماغ چون آسمان است و حواس چون ستارگان است و تفصیل این نیز دراز است، بلکه همه اجناس آفرینش را در وی مثالی است چون خوک و سگ و گرگ و ستور و دیو و پری و فرشته، چنانکه از پیش گفته آمده است، بلکه از هر پیشه وری که در عالم است، در وی نمودگار در است آن قوت که در معده است، چون طباخ است که طعام هضم کند و آن که صافی طعام را به جگر فرستد و ثفل را به امعا، چون عصار است و آن که طعام را در جگر خون کند، رنگرز است و آن که خون را در سینه شیر سپید گرداند و در اثنیین نطفه سفید گرداند، چون گازر است و آن که در هر جزوی غذا از جگر به خویشتن کشد، چون جلاب است و آن که در کلیه آب از جگر می کشد تا در مثانه می رود، چون سقاست و آن که ثفل را بیرون اندازد، چون کناس است و آن که صفرا و سودا انگیزد در باطن تا تن را تباه کند، چون عیار مفسد است و آن که صفرا و علتها را دفع کند، چون رئیس عادل است و شرح این نیز دراز است.
هوش مصنوعی: هر جزئی از اجزای بدن انسان به شکلی خاص آفریده شده که در صورت نبود آن، بدن دچار اختلال می‌شود. بدن انسان به گونه‌ای طراحی شده که می‌تواند به عنوان نمونه‌ای از کل جهان به شمار آید و در آن تصاویری از همه موجودات و عناصر عالم دیده می‌شود. استخوان‌ها مانند کوه‌ها، عرق‌ها چون باران، موها مانند درختان و مغز مانند آسمان هستند. حواسی که انسان دارد نیز مشابه ستارگان می‌باشند. این تفاسیر هر یک به وضوح نمایانگر انواع موجودات خلق شده در جهان هستند، از جمله خوک، سگ، گرگ، دیو، پری و فرشته. همچنین، هر وظیفه‌ای که در جهان وجود دارد، در بدن انسان نمونه‌ای دارد. برای مثال، معده می‌تواند به مانند آشپز عمل کند و غذا را هضم کند، در حالی که جگر وظیفه خون‌سازی را انجام می‌دهد و مانند رنگرز عمل می‌کند. عملکردهای دیگر مانند تصفیه و دفع مواد زاید نیز به اندازه‌های مختلف در بدن صورت می‌پذیرد و هر یک نقش خاص خود را ایفا می‌کند. همچنین، در این بین، کارکردهایی وجود دارند که می‌توانند سلامتی را تحت تأثیر قرار دهند یا آن را تقویت کنند. توضیحات بیشتری نیز در این زمینه وجود دارد.
و مقصود از این آن است که بدانی که چند عامل هاست مختلف و در باطن تو، هر یکی به کاری مشغول و تو در خواب خوش باشی و ایشان هیچ از خدمت تو نیاسایند و تو نه ایشان را بدانی و نه شکر آن که ایشان را به خدمت تو به پای کرده اند به جای آوری.
هوش مصنوعی: مقصود این است که باید متوجه باشی که عوامل مختلفی از جمله روحیات و نگرش‌های متفاوت در درونت وجود دارند که هر کدام به نوعی مشغول کار هستند. در حالی که تو در حال استراحت و غفلت هستی، این عوامل همچنان به خدمت‌گزاری ادامه می‌دهند و تو نه تنها آن‌ها را نمی‌شناسی، بلکه قدردانی هم از زحمات آن‌ها نمی‌کنی.
اگر کسی یک روز غلام خویش را به خدمت تو فرستد، همه روز بلکه همه عمر به شکر وی مشغول باشی و آن را که چنین چندین هزار پیشه ور را در درون تو به خدمت تو فرستاده است که در همه عمر تو یک لحظه از خدمت تو فرو ننشینند، از وی خود یاد نیاوری.
هوش مصنوعی: اگر روزی کسی غلام خود را برای خدمت به تو بفرستد، باید همه روز و حتی تمام عمرت را به شکرگزاری از او مشغول باشی. همچنین باید به آن کسی که این همه کارگر را برای خدمت به تو فرستاده فکر کنی، چرا که هیچ‌گاه از خدمت به تو کوتاهی نخواهند کرد.
و دانستن ترکیب تن و منفعت اعضای وی را علم تشریح خوانند و آن علمی است عظیم و خلق از آن غافل باشند و نخوانند و آن که خواند، برای آن خواند تا در علم طب استاد شود و طب علم خود مختصر است و اگر چه به وی حاجت است به راه دین تعلق ندارد.
هوش مصنوعی: ترکیب بدن و فایده اعضای آن را علم تشریح می‌نامند، که علمی بزرگ است و مردم معمولاً از آن غافلند و به آن توجه نمی‌کنند. کسانی که این علم را می‌آموزند، هدفشان این است که در پزشکی متخصص شوند. پزشک بودن به علم خاصی نیاز دارد و اگرچه این علم برای افراد ضروری است، اما به مسائل دینی ربطی ندارد.
اما کسی که نظر در تن برای آن کند تا عجایب صنع خدای تعالی بیند، وی را سه صفت از صفات الهیت ضروری شود: یکی آن که بداند بنا کننده این قالب و آفریننده این شخص، قادری است بر کمال که هیچ نقص و عجز را به قدرت وی راه نیست که از قطره آب چنین شخص تواند آفرید و آن که این تواند کرد، زنده کردن پس از مرگ بر او آسانتر بود دوم آن که عالمی است که علم وی محیط است به همه کارها که این چنین عجایب با چنین حکمتهای غریب ممکن نگردد الا به کمال علم سوم آن که لطف و رحمت و عنایت وی را به بندگان هیچ نهایت نیست که از هر چه در می بایست، آفریدگار در آفریدن هیچ چیز باز نگرفته است، بلکه آنچه به ضرورت می بایست، چون دل و جگر و دماغ و اصول حیوان بداد وآنچه به وی حاجت بود، اگر چه ضروری نبود چون دست و پای و چشم و زبان، همه بداد و آنچه نه بدان حاجت بود و نه ضرورت، و لکن در وی زیادت زینت بود و بر آن وجه نیکوتر بود، آن نیز بداد، چون سیاهی موی و سرخی لب و گوژی ابروی و همواری مژگان چشم و غیر آن.
هوش مصنوعی: اگر فردی به بدن و آفرینش انسان بنگرد تا شگفتی‌های خلقت خداوند را ببیند، باید به سه نکته از صفات الهی توجه کند: اول اینکه باید بداند که خالق این جسم و آفریننده این انسان، قدرتی دارد که هیچ نقص یا ناتوانی در توانایی او راه ندارد. از یک قطره آب می‌تواند چنین انسانی بیافریند و چون چنین کسی این قدرت را دارد، بر او آسان‌تر خواهد بود که بعد از مرگ انسان را زنده کند. دوم اینکه باید بداند که خداوند عالمی است که علمش بر همه امور احاطه دارد و این شگفتی‌ها و حکمت‌های عجیب نمی‌تواند بدون علم کامل تحقق یابد. سوم اینکه لطف و رحمت خداوند نسبت به بندگانش بی‌پایان است، به طوری که در آفرینش هیچ چیز را از دست نداده و هر آنچه را که لازم بوده، خلق کرده است. او نه تنها آنچه را که ضروری بوده، مانند دل و جگر و مغز را به انسان داده، بلکه نیازهای دیگر مانند دست و پا و چشم و زبان را نیز عطا کرده و حتی چیزهایی که نه الزامی بودند و نه ضروری، اما زیبایی بیشتری به انسان می‌بخشید، مانند رنگ موی سیاه و لب‌های سرخ و ابروهای منحنی و مژه‌های صاف را نیز فراهم کرده است.
و این لطف و عنایت نه با آدمی تنها کرد و بس، بلکه با همه آفریده ها تا سارخک و زنبور و مگس که هر یکی ایشان را هر چه بایست بداد و همه شکل ایشان و ظاهر ایشان را به نقشها و رنگهای نیکو بیاراست.
هوش مصنوعی: این لطف و توجه تنها شامل انسان‌ها نمی‌شود، بلکه شامل تمام موجودات نیز هست، از پرندگان کوچک تا زنبورها و مگس‌ها. هر یک از این موجودات آنچه را که نیاز دارند دریافت کرده‌اند و شکل و ظاهرشان با نقش‌ها و رنگ‌های زیبا تزئین شده است.
پس نظر در تفصیل آفرینش تن آدمی، کلید معرفت صفات الهیت است بر این وجه و بدین سبب علم شریف است، نه بدان سبب که طبیبان را بدان حاجت است.
هوش مصنوعی: با دقت در جزئیات آفرینش بدن انسان، می‌توان به شناخت ویژگی‌های الهی دست یافت. به همین دلیل، علم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است، نه به خاطر نیاز پزشکان به آن.
و همچنان که غرایب شعر و تصنیف و صنعت، هر چند که بیشتر دانی، عظمت شاعر و منصف و صانع در دل تو زیادت بود، عجایب صنع ایزد تعالی همچنین مفتاح علم است به عظمت صانع، جل جلاله، و این نیز بابی از معرفت نفس است، ولکن مختصر است به اضافت با علم دل که این علم تن است و تن چون مرکب است و دل چون سوار و مقصود آفرینش سوار است نه مرکب که مرکب برای سوار است نه سوار برای مرکب ولکن این مقدار نیز گفته آمد تا بدانی که بدین آسانی خویشتن را به تمامی نتوان شناخت، با آن که به تو هیچ چیز نزدیکتر از تو نیست و کسی که خود را نشناخته باشد و دعوی شناخت چیز دیگر کند، همچون مفلسی باشد که خود را طعام نتواند داد، دعوی آن کند که درویشان شهر همه نان وی می خورند و این، هم زشت بود و هم محال.
هوش مصنوعی: شعر و هنر، هر چه بیشتر بشناسی، به ارزش شاعر و هنرمند در دل تو می‌افزاید. شگفتی‌های آفرینش خداوند نیز به نشان دادن عظمت خالق کمک می‌کند و این موضوعی است که به شناخت خود مربوط می‌شود. با این حال، شناخت خود به اندازه‌ای که از دل آگاه شویم مهم است، زیرا دل مانند سوارکاری است که بر مرکبی نشسته است. هدف آفرینش بیشتر بر سوار قرار دارد تا بر مرکب. بنابراین، درک کامل خود به سادگی امکان‌پذیر نیست، با اینکه هیچ چیزی به ما نزدیک‌تر از خود ما نیست. اگر کسی خود را نشناسد و در عین حال ادعای شناخت چیز دیگری داشته باشد، مانند فردی فقیر است که قادر به تأمین نیازهای خود نیست و در عوض می‌گوید که دیگران از نان او می‌خورند، که هم نادرست است و هم غیرممکن.