گنجور

بخش ۵۰ - فصل (درجات درویشان)

بدان که درجات درویشان متفاوت است. بشر حاف می گوید که ایشان بر سه درجه اند: یکی آن که نخواهند و اگر دهند نستانند و این قوم با روحانیون در علّیین باشند. و دیگر آن که نخواهد و اگر دهند بستانند و این با مقربان در فردوس باشد. و سوم آن که خواهد، ولکن به ضرورت خواهد و این از اصحاب الیمین باشد.

ابراهیم ادهم از شقیق پرسید که فقرا را در شهر خویش چون گذاشتی؟ گفت، «بر نیکوترین حال. اگر یابند خورند و اگر نیابند صبر کنند». ابراهیم گفت، «سگان ما به بلخ همچنین کنند». شقیق گفت، «درویشان شما چگونه کنند؟» گفت، «اگر نیابند شکر کنند و اگر یابند ایثار کنند». شقیق گفت، «حقیقت این است». و بوسه بر سر وی داد.

و یکی ابوالحسن نوری را دید دست فرا داشته و سوال می کرد. آن کس را عجب آمد. با جنید بگفت. جنید گفت، «مپندار که وی دست فرا داشته است از خلق چیزی می خواهد، بلکه از حق از بهر ایشان ثواب و نیکویی می خواهد و ایشان را نیک افتد. وی را آن زیان ندارد». پس جنید گفت، «ترازو بیاور». بیاوردم. صد درم بسخت و آنگاه کفی سیم دیگر بر وی ریخت و گفت، «این به نزدیک نوری برد». مرا عجب آمد که وزن برای آن بود تا مقدار معلوم شود. چرا چیزی به گزاف بر آنجا کرد؟ و گفت نزدیک نوری بردم. ترازو بخواست و صد درم برسخت و گفت، «این با وی ده و باقی برگرفت». و گفت، «آری جنید مردی حکیم است. می خواهد که رسن از هردو سو نگاه دارد». گفتم، «این عجبتر!» با نزدیک جنید بردم و حکایت کردم. گفت، «والله المستعان آنچه وی را بود برگرفت و آنچه ما را بود بازداد.» پرسیدم که این چیست؟ گفت، «آن صد برای ثواب آخرت بود و آنچه به گزاف بود برای خدای تعالی بود، آنچه لله بود قبول کرد و آنچه برای خود دادیم بازداد». درویشان در آن روزگار چنین بودند، لاجرم دلهای ایشان چنان صافی بود که بی ترجمان زبان از اندیشه یکدیگر خبر می یافتند. اگر کسی بدین صفت نبود باری کمتر از آن نبود که در آرزوی این بود و اگر این نبود باری بدین ایمان دارد.

بخش ۴۹ - پیدا کردن آن که سوال بی ضرورت حرام است: بدان که رسول (ص) گفت، «سوال از فواحش است و فواحش به جز به ضرورت حلال نشود». و سبب آن که از فواحش است آن است که در آن سه کار بد است: یکی آن که اظهار درویشی شکایت است از حق تعالی و اگر غلام کسی از دیگری چیزی بستاند یا خواهد در خواجه طعن کرده است و کفارت این آن است که جز به ضرورت نگوید و بر سبیل شکایت نگوید. دیگر آن که خود را خوار کرده باشدو نیست مومن را که خویشتن را جز پیش حق تعالی خوار کند و خلاص از این بدان یابد که تا تواند سوال بر دوستی و خویشاوندی و فراخ دلی و کسی کند که به چشم حقارت به وی ننگرد و پیش وی ذلیل نشود. و چون نتواند جز به ضرورت نگوید.بخش ۵۱ - پیدا کردن زهد و حقیقت و فضیلت آن: بدان که هرکه یخ دارد وقت گرما بر آن حریص بود تا چون تشنه شود آب بدان سرد کند. به کسی بیاید که برابر زر بخرد آن حرص وی بشود در عشق زر و گوید یک روز آب گرم خورم و صبر کنم و این زر که همه عمر با من بماند بستانم اولی تر از آن که این یخ نگاه دارم که خود نماند و شبانگاه بگداخته بود. این ناخواستن یخ را در مقابله چیزی که بهتر از آن است آن را زهد گویند در یخ. حال عارف اندر دنیا هم چنین باشد که بیند که دنیا در گذر است که بر دوام همی گذرد و همی گدازد و در وقت مرگ تمام برسد. چون آخرت بیند باقی و صافی که هرگز نبرسد و بنمی فروشند الا به ترک دنیا، دنیا اندر چشم وی حقیر شود و دست از آن بدارد در عوض آخرت که بهتر است از آن. این حالت را زهد گویند به شرط آن که این زهد در مباحات دنیا باشد و اما از محظورات خود فریضه بود.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که درجات درویشان متفاوت است. بشر حاف می گوید که ایشان بر سه درجه اند: یکی آن که نخواهند و اگر دهند نستانند و این قوم با روحانیون در علّیین باشند. و دیگر آن که نخواهد و اگر دهند بستانند و این با مقربان در فردوس باشد. و سوم آن که خواهد، ولکن به ضرورت خواهد و این از اصحاب الیمین باشد.
هوش مصنوعی: باید دانست که درجات درویشان با یکدیگر فرق دارد. بشر حافی می‌گوید که آنها به سه دسته تقسیم می‌شوند: دسته اول کسانی هستند که چیزی نمی‌خواهند و اگر هم چیزی به آنها داده شود، آن را نمی‌پذیرند؛ این گروه با روحانیون در جایگاه‌های عالی قرار دارند. دسته دوم کسانی هستند که چیزی نمی‌خواهند، اما اگر چیزی به آنها داده شود، آن را می‌پذیرند؛ اینها در کنار مقربان در بهشت قرار دارند. دسته سوم، کسانی هستند که چیزی می‌خواهند، اما این خواسته ناشی از ضرورت است و این افراد در زمره اصحاب الیمین محسوب می‌شوند.
ابراهیم ادهم از شقیق پرسید که فقرا را در شهر خویش چون گذاشتی؟ گفت، «بر نیکوترین حال. اگر یابند خورند و اگر نیابند صبر کنند». ابراهیم گفت، «سگان ما به بلخ همچنین کنند». شقیق گفت، «درویشان شما چگونه کنند؟» گفت، «اگر نیابند شکر کنند و اگر یابند ایثار کنند». شقیق گفت، «حقیقت این است». و بوسه بر سر وی داد.
هوش مصنوعی: ابراهیم ادهم از شقیق پرسید که فقرای شهر شما چگونه زندگی می‌کنند. شقیق پاسخ داد: «آنها در بهترین وضعیت هستند. اگر چیزی پیدا کنند می‌خورند و اگر پیدا نکنند صبر می‌کنند.» ابراهیم گفت: «سگ‌های ما در بلخ هم این‌گونه رفتار می‌کنند.» شقیق پرسید: «درویشان شما چطور؟» ابراهیم پاسخ داد: «اگر چیزی پیدا نکنند شکر می‌گذارند و اگر پیدا کنند ایثار می‌کنند.» شقیق گفت: «این حقیقت است.» سپس او بر سر ابراهیم بوسه‌ای زد.
و یکی ابوالحسن نوری را دید دست فرا داشته و سوال می کرد. آن کس را عجب آمد. با جنید بگفت. جنید گفت، «مپندار که وی دست فرا داشته است از خلق چیزی می خواهد، بلکه از حق از بهر ایشان ثواب و نیکویی می خواهد و ایشان را نیک افتد. وی را آن زیان ندارد». پس جنید گفت، «ترازو بیاور». بیاوردم. صد درم بسخت و آنگاه کفی سیم دیگر بر وی ریخت و گفت، «این به نزدیک نوری برد». مرا عجب آمد که وزن برای آن بود تا مقدار معلوم شود. چرا چیزی به گزاف بر آنجا کرد؟ و گفت نزدیک نوری بردم. ترازو بخواست و صد درم برسخت و گفت، «این با وی ده و باقی برگرفت». و گفت، «آری جنید مردی حکیم است. می خواهد که رسن از هردو سو نگاه دارد». گفتم، «این عجبتر!» با نزدیک جنید بردم و حکایت کردم. گفت، «والله المستعان آنچه وی را بود برگرفت و آنچه ما را بود بازداد.» پرسیدم که این چیست؟ گفت، «آن صد برای ثواب آخرت بود و آنچه به گزاف بود برای خدای تعالی بود، آنچه لله بود قبول کرد و آنچه برای خود دادیم بازداد». درویشان در آن روزگار چنین بودند، لاجرم دلهای ایشان چنان صافی بود که بی ترجمان زبان از اندیشه یکدیگر خبر می یافتند. اگر کسی بدین صفت نبود باری کمتر از آن نبود که در آرزوی این بود و اگر این نبود باری بدین ایمان دارد.
هوش مصنوعی: ابوالحسن نوری را دیدم که دستش را به پیش آمده و پرسش می‌کرد. این موضوع برای برخی جالب بود. او با جنید صحبت کرد و جنید گفت که نوری به خاطر دیگران دعا می‌کند و از خدا نیکویی برای آنان می‌طلبد، نه این‌که از خلق چیزهایی بخواهد. جنید سپس گفت که وزنه‌ای بیاورم. وقتی وزنه را آوردم، صد درم سنگین کرد و سپس مقداری دیگر روی آن ریخت و گفت که این را به نوری بده. تعجب کردم که چرا چیزی به طور بی‌حساب روی ترازو گذاشته است. جنید گفت که باید برسم، و دوباره صد درم را سنگین کرد و گفت که این را به نوری بده و باقی را خود نگه‌دار. او اشاره کرد که جنید مردی حکیم است که می‌خواهد از هر دو سمت موازنه را نگه دارد. وقتی این را به جنید گفتم، او گفت که آنچه متعلق به نوری بوده برگردانده و آنچه برای ما بود را پس داده است. از او پرسیدم که این چه معنا دارد، و او توضیح داد که آن صد درم برای ثواب آخرت بود و آنچه به صورت اضافی بود برای خداوند. در نتیجه، آنچه برای خدا بود پذیرفته و آنچه برای خودمان بود بازگردانده شد. درویشان در آن زمان چنین بودند و دل‌هایشان آن‌قدر صاف بود که بدون کلمات از اندیشه یکدیگر اطلاع پیدا می‌کردند. اگر کسی با این ویژگی‌ها نبود، حداقل در آرزوی این حالت بودند و اگر این حالت نبود، برخی به این ایمان داشتند.