شمارهٔ ۹۷ - در موعظت و نصیحت و دعوت به اعراض از دنیا و اقبال به آخرت گوید
ای آز و ناز کرده تو را سغبه جهان
آزت و بال تن شد و نازت هلاک جان
زین کاروانسرای برون شو که بسته نیست
دروازهای محشر از انبوه کاروان
تا چند لاف لشگر سلطان و سلطنت
غره شده به جیش قراخان و خیل خان
ای بس طناب عمر ملوکان که برگسست
این خیمه کبود برین دشت باستان
از مرگ ریختند جوانان چون درخت
چون برگها ز شاخ درختان به مهرگان
با کار زشت و بار گناهی پس ای عجب
مزدور دیو باشی و حمال رایگان
کاندر کمین حشر ببینی کمندوار
خشم خدای حلقه حلق خدایگان
تو پادشاه شهوتی و پاسبان مال
مالی به ظلم بستده بهمانی از فلان
فردا ز رستخیز گر آئی سیاه روی
شاید؛که کم سپید بود روی پاسبان
دهقان دشت خرمن گندم توئی ولیک
چون که شوی گر اوفتدت نیم جو زیان
از صدق دل ز دیده نباری یکی سرشگ
گاه ریا ز یک مژه سازی تو ناودان
بر گریه تو خنده همی آید ای شگفت
کان نیست آب دیده تو هست دام نان
لیکن دلم خوش است که این زرق و مکر و فن
نه با کسی کنی که نداند همی نهان
با طیلسان ریا مده و ترسناک باش
زان قاضی قیامت و آن حبس جاودان
بی طیلسان به پایه رسی در سخا از آنک
حاجت نبود حاتم طی را به طیلسان
نیکان هوشیار به بالا رسیده اند
ما مست و پست مانده درین تیره دودمان
بر بام آن سرای کرا ساز رفتن است
بی پای مانده مردم و بی پایه نردبان
سخره کند به مردم درویش بی مراد
چون خواجه هست محتشم آئین و کامران
فرعون شور بخت کدامین سگی بود
با آن رمه که موسی عمران بود شبان
الوان نعمت است بخوان تو بر ولیک
زو مستحق غمین دل و غماز شادمان
از رشگ سیب و آلو و انگور تو یتیم
با چهره چو آبی و اشکی چو ناردان
وآن را که نان و کاسه کم از دیگری بود
سوگندها خورم که نخواند کسی بخوان
زرگر به مستحق دهی و نان به مستمند
این را در آستین نهی آن را بر آستان
دایم کنی زیارت عمال تندرست
نارفته در عیادت زهاد ناتوان
با یار دلستان ز طرب روی کرده ای
واندر قفای تو ملک الموت جان ستان
این راست قامت تو چو تیری است از یقین
وآن کژ دل تو همچو کمانی است بی گمان
باقد راست نادره آمد دل کژت
زیرا که کس ندید به تیر اندرون کمان
چون مردمی بمرد تو دیبا مپوش از آنک
در تعزیت پلاس به آید ز پرنیان
امروز امیر وقت به حاجب دهد پیام
که این را بران ز درگه و آن را به خانه خوان
فردا به جبرئیل ز حضرت ندا بود
کین رانده را بخوان و آن خوانده را بران
آمد خزان پیری و مویت چو برف کرد
بر رنگ ارغوان تو گسترد زعفران
موی سیاه تو ز چه معنی سفید گشت
زاغت چرا برفت چو برف آمد از خزان
ای بر خلاف عاده همه کار تو سزد
گر زیر کان دهر زنند از تو داستان
کان کشتی شکسته به دریا از نهنگ
بادش گسسته لنگر و دریده بادبان
تکلیف سخت بر تو هم از دست تو است از آنک
چون اسب سرکشد بهلندش فرو عنان
از آیت و عید مفسر بتکه
از دوزخت به لفظ تهدد کند بیان
از دوزخت چه باک کت از مرگ باک نیست
چون ترسی از خبر که نمی ترسی از عیان
زاز و نیاز واله و مدهوش مانده ای
کوئیت کرده اند به پیرانه سر جوان
در دنیی ار چو شاهین انصاف ده شوی
اندر قیامه کفه طاعت کنی گران
تو در جهان به حرص چنان سخت گشته ای
گر راه یافتی ز تو بگریختی جهان
فعل بد تو نیک نگردد به موعظت
فرزند زشت خوب نگردد به دایگان
گرچه گناهکاری ز ایزد مبر امید
کو می دهد به اهل چنین و چنان جنان
جبار بی نیاز که بر بندگان به لطف
چون مادر است مشفق و چون دایه مهربان
عیبت بسی است لیک نباید که تر بود
بی شکر کردگار زبان تو در دهان
تا آنگهی که جامه جان از تو برکشد
در جیب عیب مشک نهد فضل غیب دان
تا باشی ای قوامی جز راستی مورز
که این راستی نجات تو باشد به راستان
چیزی مگو که هست غرامت بران سخن
کانی مکن که نیست جواهر در آن مکان
توحید و زهد گوی که تا در جهان بود
آثار فضل و دولت شعر تو سالیان
زهد آر تا چو نار معانی کنی بلند
حق گوی تا چو آب عبارت کنی روان
آن جوهری توئی که به بازار در تو راست
از اختران جواهر وز آسمان دکان
چون دودوار خاطرت از دل بسر شود
آتش مثال شعله زند شعر در زمان
سیمین همای صبح چو زد بال بر پرد
خورشید چون کبوتر زرین ز آشیان
پاکیزه گوی زهد که جبار ناقد است
بر جبرئیل خواند همی بایدت قرآن
شمارهٔ ۹۶ - در مدح عمادالدین ابومحمد حسن بن محمد بن احمداسترآبادی قاضی ری گوید: ای که در دنیا همه جدی و در دین سرسریشمارهٔ ۹۸ - در موعظت و نصیحت و زهد در دنیا و رغبت به آخرت گوید: جهان سرای و بال است و بارگاه عذاب
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آز و ناز کرده تو را سغبه جهان
آزت و بال تن شد و نازت هلاک جان
هوش مصنوعی: ای زیبایی و دلربایی، تو به قدری فریبندهای که همه دنیا را تحت تاثیر خود قرار دادهای. زیبایی تو همچون دمی است که بقا و زندگی را تحت شعاع قرار میدهد و ناز تو جان را به خطر میاندازد.
زین کاروانسرای برون شو که بسته نیست
دروازهای محشر از انبوه کاروان
هوش مصنوعی: از این کاروانسرا بیرون برو، چرا که دروازههای قیامت به روی انبوه کاروان بسته نیست.
تا چند لاف لشگر سلطان و سلطنت
غره شده به جیش قراخان و خیل خان
هوش مصنوعی: چرا تا کی باید دربارهی قدرت و سلطنت خود صحبت کنیم، در حالی که برای به دست آوردن آن باید از نیروهای واقعی و واقعیات میدان جنگ استفاده کنیم؟
ای بس طناب عمر ملوکان که برگسست
این خیمه کبود برین دشت باستان
هوش مصنوعی: بسیاری از عمر پادشاهان مانند طناب است که به ناگهان پاره میشود و زندگیهای درخشان آنان، مانند این چادر آسمانی، در این سرزمین باستانی فرو میافتد.
از مرگ ریختند جوانان چون درخت
چون برگها ز شاخ درختان به مهرگان
هوش مصنوعی: جوانان از مرگ به گناه افتادهاند، همانطور که برگها در مهرگان از درختان میریزد.
با کار زشت و بار گناهی پس ای عجب
مزدور دیو باشی و حمال رایگان
هوش مصنوعی: ای عجب که با رفتار ناپسند و بار گناه، همچنان بدون مزد خدمت میکنی و مانند یک غلام دیو بر دوشِ خود سنگینی میکنی.
کاندر کمین حشر ببینی کمندوار
خشم خدای حلقه حلق خدایگان
هوش مصنوعی: در روز رستاخیز، خشم الهی به گونهای در کمین نشسته است که همچون یک دام، همگان را در حلقههای فشار خود در میآورد.
تو پادشاه شهوتی و پاسبان مال
مالی به ظلم بستده بهمانی از فلان
هوش مصنوعی: تو مانند پادشاهی هستی که تحت تأثیر شهوت قرار گرفتهای و مانند نگهبانی هستی که به ظلم و ستم به مال دیگران چنگ زدهای.
فردا ز رستخیز گر آئی سیاه روی
شاید؛که کم سپید بود روی پاسبان
هوش مصنوعی: اگر فردا از سر برپایی قیامت بیایی، ممکن است چهرهات سیاه باشد، چون ممکن است چهره نگهبان هم چندان سفید نباشد.
دهقان دشت خرمن گندم توئی ولیک
چون که شوی گر اوفتدت نیم جو زیان
هوش مصنوعی: کشاورز، تو مانند دشت پر از گندم هستی، اما اگر زمینت را از دست بدهی، حتی نیم جو هم به تو نخواهد رسید و ضرر خواهی کرد.
از صدق دل ز دیده نباری یکی سرشگ
گاه ریا ز یک مژه سازی تو ناودان
هوش مصنوعی: اگر از دل واقعی و صادقانه، اشکی نریزی، گاهی به خاطر تظاهر و ریا، یک اشک میسازی که از چشمت بریزد.
بر گریه تو خنده همی آید ای شگفت
کان نیست آب دیده تو هست دام نان
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که بر سر گریهی تو باید خندید، زیرا تعجبآور است که اشکهایت چقدر کماند و در عوض، سفرهی نعمت چگونه پر است.
لیکن دلم خوش است که این زرق و مکر و فن
نه با کسی کنی که نداند همی نهان
هوش مصنوعی: اما دلم شاد است که این فریبها و ترفندها را بر کسی به کار نمیبری که از واقعیات پنهان آگاهی ندارد.
با طیلسان ریا مده و ترسناک باش
زان قاضی قیامت و آن حبس جاودان
هوش مصنوعی: با ظاهری فریبنده و ترسناک خود را به کاربران نشان نده و از قاضی روز قیامت و زندان ابدی بترس.
بی طیلسان به پایه رسی در سخا از آنک
حاجت نبود حاتم طی را به طیلسان
هوش مصنوعی: در این بیت به این نکته اشاره شده است که برای دسترسی به بخشندگی و سخاوت، نیازی به داشتن لقب یا عنوان خاصی نیست. حتی حاتم طائی، که به عنوان بزرگترین بخشنده شناخته میشود، نیازی به نشان یا نشانهای برای معرفی خود نداشته است. سخاوت از ذات و درون انسان سرچشمه میگیرد، نه از عناوین یا ظواهر.
نیکان هوشیار به بالا رسیده اند
ما مست و پست مانده درین تیره دودمان
هوش مصنوعی: خیرخواهان و افراد باهوش به جایگاهی عالی دست یافتهاند، در حالی که ما در این نسل تیره و تار، غافل و در موقعیتی پایینتر باقی ماندهایم.
بر بام آن سرای کرا ساز رفتن است
بی پای مانده مردم و بی پایه نردبان
هوش مصنوعی: کسی که بر بام آن خانه میرود، باید پایش بر زمین باشد؛ اما مردم بیپایه و بدون نردبان، قادر به رسیدن به آنجا نیستند.
سخره کند به مردم درویش بی مراد
چون خواجه هست محتشم آئین و کامران
هوش مصنوعی: آن کسی که دارای قدرت و مقام است، به راحتی از فقیران و بینواها تمسخر میکند و به آنها که در زندگی خود چیزی ندارند، میخندد. در حالی که خود از نعمت و خوشبختی برخوردار است و به شیوهای محترمانه زندگی میکند.
فرعون شور بخت کدامین سگی بود
با آن رمه که موسی عمران بود شبان
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به سرنوشت نالایق فرعون اشاره دارد که در مقایسه با موسی، پیامبری که از او برتری دارد، قرار میگیرد. به تصویر کشیده میشود که فرعون در برابر جمعیتی از انسانها و پیشوایی چون موسی قرار دارد، در حالی که او خود را در موقعیتی پایین و بدبخت حس میکند. به نوعی، این متن به تضاد میان مقام و سقوط فرعون نسبت به موسی میافزاید.
الوان نعمت است بخوان تو بر ولیک
زو مستحق غمین دل و غماز شادمان
هوش مصنوعی: نعمتهای رنگارنگی وجود دارد، اما تو باید از آنها بهرهمند شوی. با این حال، کسانی هستند که به رغم deserving بودن، دلشان غمگین و شاداب نیستند.
از رشگ سیب و آلو و انگور تو یتیم
با چهره چو آبی و اشکی چو ناردان
هوش مصنوعی: شما به خاطر زیبایی و جذابیتی که دارید، در میان میوهها مثل سیب و آلو و انگور، به نظر میرسید که یتیم و بیپناه هستید، با چهرهای مانند آبی و اشکی شبیه به ناردان.
وآن را که نان و کاسه کم از دیگری بود
سوگندها خورم که نخواند کسی بخوان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی از نظر نیاز و رفاه کمتر از دیگران باشد، میتوانم با قاطعیت بگویم که دیگران هیچ علاقهای به کمک یا توجه به او نخواهند داشت. در واقع، اشاره به این دارد که گاهی افراد تنها به خاطر وضع مالی یا شرایط اجتماعیشان فراموش میشوند و مورد غفلت واقع میشوند.
زرگر به مستحق دهی و نان به مستمند
این را در آستین نهی آن را بر آستان
هوش مصنوعی: اگر به کسی که سزاوار است، طلا و جواهر بدهی و به نیازمندی نان عنایت کنی، این کار را در دلت بگذار و آن را برای مردم نمایش نده.
دایم کنی زیارت عمال تندرست
نارفته در عیادت زهاد ناتوان
هوش مصنوعی: هرگز از دیدن افرادی که در سلامت کامل هستند غافل نشوید و به عیادت کسانی که ناتوان و ضعیف هستند بروید.
با یار دلستان ز طرب روی کرده ای
واندر قفای تو ملک الموت جان ستان
هوش مصنوعی: با محبوب دلانگیز در حال شادی و لذت هستی، اما پشت سرت، مرگ در کمین نشسته و جان تو را میستاند.
این راست قامت تو چو تیری است از یقین
وآن کژ دل تو همچو کمانی است بی گمان
هوش مصنوعی: تو به راستقامت بودن خود شبیه تیرهای قطعی و محکم هستی، در حالی که دل کج و منحرف تو مانند کمان است که هیچگونه اطمینانی به آن نیست.
باقد راست نادره آمد دل کژت
زیرا که کس ندید به تیر اندرون کمان
هوش مصنوعی: دختری زیبا و نادر وارد شد، قلب من را به هم ریخت. هیچکس نمیدانست که تیر عشقش چقدر قوی و سهمگین است.
چون مردمی بمرد تو دیبا مپوش از آنک
در تعزیت پلاس به آید ز پرنیان
هوش مصنوعی: وقتی کسی از دنیا میرود، دیگر لباسی فاخر بر تن نکن، زیرا در مراسم سوگواری، لباسهای سادهتر و محقرتر مناسبتر است.
امروز امیر وقت به حاجب دهد پیام
که این را بران ز درگه و آن را به خانه خوان
هوش مصنوعی: امروز پادشاه به نگهبان دستور میدهد که این شخص را از درگاه بیرون کند و آن شخص را به خانهاش دعوت کند.
فردا به جبرئیل ز حضرت ندا بود
کین رانده را بخوان و آن خوانده را بران
هوش مصنوعی: فردا جبرئیل از سوی خدا پیام خواهد آورد که این شخص طرد شده را دعوت کن و آن کسی که دعوت شده است را دور کن.
آمد خزان پیری و مویت چو برف کرد
بر رنگ ارغوان تو گسترد زعفران
هوش مصنوعی: فصل پاییز عمر تو فرا رسیده و موهایت مانند برف سفید شده است. رنگ ارغوانی زیبایت را هم مثل زعفران پوشانده است.
موی سیاه تو ز چه معنی سفید گشت
زاغت چرا برفت چو برف آمد از خزان
هوش مصنوعی: موی سیاه تو به چه دلیلی سفیدی پیدا کرده است؟ چرا پرندهات، مانند زاغ، در فصل برف پوشیده شد و رفت؟
ای بر خلاف عاده همه کار تو سزد
گر زیر کان دهر زنند از تو داستان
هوش مصنوعی: تو با توجه به ویژگیهای خاص خود، سزاوار این هستی که حتی اگر زمانه بر خلاف عادت عمل کند، از تو داستانی بسازند.
کان کشتی شکسته به دریا از نهنگ
بادش گسسته لنگر و دریده بادبان
هوش مصنوعی: کشتی که در دریا دچار حادثه شده، از سوی نهنگ دچار آسیب شده و لنگر آن شکسته و بادبانش پاره شده است.
تکلیف سخت بر تو هم از دست تو است از آنک
چون اسب سرکشد بهلندش فرو عنان
هوش مصنوعی: مسئولیت دشواری که بر دوش تو است، ناشی از اعمال و انتخابهای خودت است، زیرا مانند اسبی که سر به rebellious میزند، باید مهار آن را به دست بگیری و کنترلش کنی.
از آیت و عید مفسر بتکه
از دوزخت به لفظ تهدد کند بیان
هوش مصنوعی: مفسر به آیه و عید اشاره میکند و از دوزخ به زبان تهدید صحبت میکند.
از دوزخت چه باک کت از مرگ باک نیست
چون ترسی از خبر که نمی ترسی از عیان
هوش مصنوعی: از جهنم چه ترسی داری، چون از مرگ نمیهراسی؛ اگر از خبر ترسی نداری، پس از حقیقت چه دردی دارد؟
زاز و نیاز واله و مدهوش مانده ای
کوئیت کرده اند به پیرانه سر جوان
هوش مصنوعی: در این بیت، احساساتی از عشق و دلتنگی بیان شده است. شخصی در حالتی از زاری و نیاز است و به شدت درگیر عشق و هیجان شده، به گونهای که نمیتواند خود را کنترل کند. او به نوعی احساس پریشانی و سرگشتگی میکند و به یاد کسی که در زندگیاش تأثیر عمیقی گذاشته، غرق در افکار و احساسات شده است. حضور این فرد در زندگیاش به قدری مهم و پررنگ است که حتی سن و سال هم تأثیری در این احساسات ندارد.
در دنیی ار چو شاهین انصاف ده شوی
اندر قیامه کفه طاعت کنی گران
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا همچون شاهین انصاف را رعایت کنی، در قیامت ترازوی اعمالت سنگین خواهد شد.
تو در جهان به حرص چنان سخت گشته ای
گر راه یافتی ز تو بگریختی جهان
هوش مصنوعی: تو در دنیا به قدری در پی سود و خواستههای خود درگیر شدهای که اگر راهی پیدا کنی، از تو دور میشوی و به دنبال آن نمیروی.
فعل بد تو نیک نگردد به موعظت
فرزند زشت خوب نگردد به دایگان
هوش مصنوعی: عمل ناپسند تو هرگز با پند و موعظه خوب نخواهد شد، همانطور که فرزند ناپسند نیز با تربیت صحیح نمیتواند خوب شود.
گرچه گناهکاری ز ایزد مبر امید
کو می دهد به اهل چنین و چنان جنان
هوش مصنوعی: با وجود اینکه انسانها گناهکاری دارند و خداوند ممکن است آنها را از خود دور کند، اما امیدی وجود دارد که به مردم نیکوکار و متعهد، وعده بهشت داده میشود.
جبار بی نیاز که بر بندگان به لطف
چون مادر است مشفق و چون دایه مهربان
هوش مصنوعی: خداوندی که بینیاز است و با بخشش خود به بندگانش نیکی میکند، مانند مادری مهربان و دایهای دلسوز است.
عیبت بسی است لیک نباید که تر بود
بی شکر کردگار زبان تو در دهان
هوش مصنوعی: عیبهای زیادی در تو وجود دارد، اما نباید به این خاطر زبان به بدگویی باز کرد. باید شکرگزار خداوند بود و این را در دل نگه داشت.
تا آنگهی که جامه جان از تو برکشد
در جیب عیب مشک نهد فضل غیب دان
هوش مصنوعی: زمانی که روح از تن تو جدا شود، در آن حال، عیب و نواقصی که در وجود تو بوده است، مانند عطری دلانگیز و بینظیر نمایان خواهد شد.
تا باشی ای قوامی جز راستی مورز
که این راستی نجات تو باشد به راستان
هوش مصنوعی: برای اینکه در زندگی خود پایدار و سعادتمند باشی، از حقیقت دور نشو، زیرا درست بودن و راستگویی است که تو را به نجات میرساند.
چیزی مگو که هست غرامت بران سخن
کانی مکن که نیست جواهر در آن مکان
هوش مصنوعی: سکوت کن و چیزی نگو، چون هر کلامی ممکن است عواقب بدی داشته باشد. همچنین، بدان که در این فضا هیچ ارزش و جواهری وجود ندارد.
توحید و زهد گوی که تا در جهان بود
آثار فضل و دولت شعر تو سالیان
هوش مصنوعی: ای کسی که به یکتایی و زهد دعوت میکنی، بگو که تا زمانی که در این جهان نشانههایی از نعمت و خوشبختی وجود دارد، شعر تو نیز جاودانه خواهد ماند.
زهد آر تا چو نار معانی کنی بلند
حق گوی تا چو آب عبارت کنی روان
هوش مصنوعی: زهد و پرهیزکاری را پیشه کن تا مانند آتش، معانی عمیق و بلندی پیدا کنی. و حق را بگو تا مانند آب، سخنانت روان و سلیس باشد.
آن جوهری توئی که به بازار در تو راست
از اختران جواهر وز آسمان دکان
هوش مصنوعی: تو همان جواهر باارزشی هستی که در بازار وجود دارد، جواهراتی که از ستارهها و آسمان میآیند و در دکانها به فروش میرسند.
چون دودوار خاطرت از دل بسر شود
آتش مثال شعله زند شعر در زمان
هوش مصنوعی: وقتی که یاد تو از دل محو شود، شعلههای آتش در دل به پا میخیزد و شعر در زمان زنده میشود.
سیمین همای صبح چو زد بال بر پرد
خورشید چون کبوتر زرین ز آشیان
هوش مصنوعی: پرندهای به نام سیمین که نماد صبح است، با بالهایش بر پردهی خورشید مینشیند. او مانند کبوتر زرینی از آشیانهاش خارج میشود.
پاکیزه گوی زهد که جبار ناقد است
بر جبرئیل خواند همی بایدت قرآن
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که کسی که در زهد و عبادت خود پاک و خالص است، باید بداند که قدرت و قضا و قدر الهی مانند قضاوت و داوری دارد. حتی فرشتهای بزرگ مانند جبرئیل نیز در مقابل این نیرو جوابگو است و در نهایت، همه موجودات باید از کلام خدا، یعنی قرآن، پیروی کنند.

قوامی رازی