گنجور

شمارهٔ ۹۵ - در موعظت و نصیحت و دعوت به خداپرستی و زهد در دنیا و رغبت به آخرتست

از بد این مردمان، وز غم این روزگار
هست همه اعتماد، بر کرم کردگار
ایزد فریادرس، داور داد آفرین
رازق روزی رسان، خالق پروردگار
اول بی ابتدا، آخربی انتها
ظاهر بی اضطراب، باطن بی اضطرار
آنکه بداند نگاشت، قامت ما خامه فش
وآنکه تواند نوشت، صحن فلک نامه وار
از بر بام جهان، ماه کند پاسبان
بر در و درگاه چرخ، ابر کند پرده دار
برننهد بی رضاش، سرو قدم بر زمین
برنکند بی قضاش، ماه سر از کوهسار
برق ز تقدیر اوست، تیغ صف بوستان
رعد ز تهدید اوست، کوس در نوبهار
بر در تسبیح او، دمدمه شکرهاست
زمزمه عندلیب، بر ز بر شاخسار
بر چمن بوستان، اوست که می پرورد
از مدد در ابر، دانه یاقوت نار
شمس و قمر بر فلک، سخت بدیع آفرید
راست چو دو منجنیق، بر طرف یک حصار
صیقل صنعش به شرق، چون بزداید شود
ز آینه آفتاب، روی جهان آشکار
حجت و برهان اوست، کز در خرگاه صبح
گیرد رومی روز، زنگی شب را کنار
از جهت مصلحت؛ حکمت او آفرید
نوش ز لبهای نحل؛ زهر ز دندان مار
کژی دنبال مار؛ قدرت او دان چنانک
راست به الهام اوست، مورچگان را قطار
طبع و ستاره که اند؛اصل خدای است و بس
به ز هزاران سپاه، فر یکی شهریار
آن که جهان را چهار؛ طبع نهاده است اصل
تانزنندش دو نیم ؛باز نگردد ز چار
مرد که نه مرد اوست؛ هیچ نخیزد ز مرد
کار که نه کار اوست ؛باز نیاید بکار
ای ز همه سرها،علم تو آگاه تر
هرچه ز ما می رود، تو به کرم در گذار
آنکه طلب کرد حق؛ و آنکه پرستید بت
هم گه بیچارگی؛ بر در تو خواست بار
مؤمن و کافر ز تو؛یافته روزی و جان
حضرت بی منع توست؛ این همه را خواستار
خدمت جای دگر؛ جامگی از تو روان
بارخدایا کجاست؛ چون تو خداوندگار
گرنبود فضل تو؛ وای بر اهل خرد
زافت این بی شمار؛ آدمی دیوسار
شهوتشان پای بند؛ کرده شیاطین نفس
بسته به زنجیر حرص؛ دست همه استوار
از ره بی دانشی ؛ در تک و پوی هوس
ناشده ازمردمی؛ هیچ طلبکار کار
طاعتشان بی فروغ؛ خدمتشان بی نسق
خیمه شان بی طناب ؛ اشترشان بی مهار
شیفته سیم و زر ؛ واله آز و نیاز
عاشق دارالفنا؛ غافل دارالقرار
بدنیت و بی حفاظ، خیره کش و تیره دل
نیست عجب گر کند؛ ایزدشان سنگ سار
خلد طمع می کند؛ با خطر معصیت
ترک طلب چون کنند؛ در سفر زنگبار؟!
منزل نیکان کنند؛روضه خلد برین
بر سر شاهان نهند؛افسر گوهرنگار
گرد جهان گشت عقل؛نیک طلب کرد و گفت
نیست درین روزگار ؛مردم پرهیزگار
وه که ز نیکی نماند؛ در همه عالم اثر
ماند ز نیکان به ما؛ درد دلی یادگار
با سلب آهن است؛ مردم پیکارجوی
با علم آتش است :عالم زنهارخوار
ای شده در شهر جهل؛ طبع تو در گفتگوی
مانده به بازار عقل؛ نفس تو بی کار و بار
صورت زیبات هست؛ هم ره ارباب نور
سیرت زشتت چراست، پسر و اصحاب نار
گرت نباید که حال بر تو بگردد ز دهر
تات بگردد زبان،تو بمگردان عیار
گر بدهی گوشمال، در تن خود خشم را
چون سگ اصحاب کهف، باتو بماند به غار
پای منه چونت نیست، طاقت راه خدای
تیغ مکش چون نه ای، مرد صف کارزار
از ره رحمن شدی، بر در شیطان چرا
هر که بود بختیار، این نکند اختیار
آنکه جهان آفرید، داد جهان را به تو
پندش بر کار گیر، کار به بازی مدار
از جهت آرزو، در سر دنیا مشو
تو بهی از آرزو، گوش به از گوشوار
نوحه کنان بر تو زار، دهر و تو آگاه نه
مرده چه داند که چیست ؛درد دل سوگوار
هست جهان همچو باغ، تو چو درخت اندرو
از پی آنی ز حرص،تن یکی و سر هزار
زهد «و» ورع پیشه گیر؛ زور و شجاعت مبر
گر تو کنی کارزار؛ بر تو شود کار زار
عمر تو ای پیرمرد؛رفت به یک بارگی
کرد به غارت همه، لشکر لیل و نهار
درد دل و آب چشم، به بود آنجا یگاه
مردی رستم چه سود ؛ قوت اسفندیار
بر سر بازار جهل؛ بی خبر از خویشتن
کیسه امسال عمر؛ داد به طرار پار
واقعه و حادثه؛ بر تو فراوان گذشت
کان دل سنگیت هیچ، برنگرفت اعتبار
وعده ایزد ز پس؛ راه قیامت ز پیش
پای ز دامن بکش؛ سر ز گریبان برآر
دل ز جهان برگسل؛ مرگ فرا پیش گیر
هیچ کسی را ز مرگ ؛ نیست به جان زینهار
خانه و بستان تو ؛ خرم و زیباستی
گر ز پسش نیستی؛ گور و لحد تنگ و تار
منزل دارالقرار؛ بی غمیت آرزوست
خواجه نگوئی مرا؛ باتو که داد این قرار
گرچه نماندست عمر؛ هست هنوزت ز جهل
دست به جام نبیذ؛ چشم به زلفین یار
با بت سیمین عذار؛باده مخور کانگهی
باده دنیا کند ؛روز قیامت خمار
هر که خورد با بتان ؛ باده بود بی خلاف
در بر بت سرخروی ؛در بر حق شرمسار
تا کی خواب و خمار؛لختی بیدار شو
چند نفاق و دروغ ؛ آخر شرمی بدار
صورت تو کردگار؛کرد طراز جهان
تانبود سرو بن؛خوش نبود جویبار
مرغ فش است آفتاب ؛ در قفص آسمان
سروبن است آدمی ؛بر چمن روزگار
ای ز جهان خسته دل؛ خیز نجاتی طلب
مرهم گلها نهند؛ دست فگاران خار
مردم دلخسته را؛نیست چو آسایشی
مرغ قفص جسته را؛ چیست به از مرغزار
صبر کن ار آرزوست؛ دولت باقی تو را
زانکه به تأیید صبر؛ مرد شود بردبار
هست ز تعجیل و صبر؛ کز چمن بوستان
زود بریزد کدو؛ دیر بماند چنار
هرچه به دنیا کنی ؛ بینی در آخرت
پنبه تواند چدن ؛ برزگر پنبه کار
اسب سلامت نشین ؛تا به ره رستخیز
چرخ پیاده شود؛ چون تو برآئی سوار
نامه انصاف خوان ؛ جامه اسلام پوش
تا ز تو نیکان کنند ؛ در دو جهان افتخار
نامه انصاف را؛ هر که کند ریزریز
جامه اقبال او، زود شود پاره پار
مالت اگر عاقلی ؛پاک به ایام ده
کالی اگر زیرکی ؛ جمله به دزدان سپار
هرکه کند راستی ؛ رست ز خشم خدای
در ره ناراستی ؛کس نشود رستگار
زشتی و ناراستی ؛ مردم ابله کند
نیکوئی و راستیست ؛ قاعده هوشیار
هست بهین تر حیل؛ آنکه نسازی حیل
هست قویتر قمار؛ آنکه نبازی قمار
نان قناعت شکن ؛ تا ز بلاها رهی
کز پی ناقانعیست ؛ دزد سزاوار دار
نان قناعت تو را؛ گر بگزاید سزد
از جهت آنکه هست ؛ عاقبتت ناگوار
گفتن توحید و زهد ؛ کار قوامی بود
در همه آفاق اوست ؛ نان پز شاعر شعار
مزرعه خاص او است ؛ اوج ره کهکشان
برزگر گندمش ؛ وهم کواکب شمار
از ره آن آسیا ؛ کش مه و مهرست سنگ
گاو سپهر افکند ؛ بر در دوکانش بار
زیر دکان خرد؛کرد تنور دلش
فکرت تاریک دود ؛ خاطر روشن شرار
آرد خرش مشتری ؛ گرده پزش آفتاب
کارکنش آسمان ؛ مشتریش روزگار

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از بد این مردمان، وز غم این روزگار
هست همه اعتماد، بر کرم کردگار
هوش مصنوعی: این روزگار و مردمش پر از مشکلات و غم‌هاست، به همین دلیل همه ما باید به رحمت و مهربانی خداوند اعتماد کنیم.
ایزد فریادرس، داور داد آفرین
رازق روزی رسان، خالق پروردگار
هوش مصنوعی: خداوند کمک‌کننده، قاضی و دادگستری که روزی بندگان را می‌دهد و خالق و پرورنده همه چیز است.
اول بی ابتدا، آخربی انتها
ظاهر بی اضطراب، باطن بی اضطرار
هوش مصنوعی: آغاز هیچ چیز ندارد و پایان نیز مشخص نیست. در ظاهر، بدون هیچ نگرانی دیده می‌شود و در باطن، بدون هیچ فشاری وجود دارد.
آنکه بداند نگاشت، قامت ما خامه فش
وآنکه تواند نوشت، صحن فلک نامه وار
هوش مصنوعی: کسی که می‌داند چگونه بنویسد، می‌تواند به زیبایی و با دقت از قامت ما یاد کند و کسی که توانایی نوشتن دارد، می‌تواند همچون یک نویسنده خوب، بر گستره آسمان‌ها سخن بگوید.
از بر بام جهان، ماه کند پاسبان
بر در و درگاه چرخ، ابر کند پرده دار
هوش مصنوعی: ماه از بالای آسمان مانند نگهبانی ایستاده و بر در و درگاه آسمان، ابر مثل پرده‌داری حضور دارد.
برننهد بی رضاش، سرو قدم بر زمین
برنکند بی قضاش، ماه سر از کوهسار
هوش مصنوعی: هرگز هیچ نشانی از رضایت و خواست او نیست که سروها بر زمین قدم بزنند و ماه از پشت کوه‌ها بیرون بیاید.
برق ز تقدیر اوست، تیغ صف بوستان
رعد ز تهدید اوست، کوس در نوبهار
هوش مصنوعی: نور و نمایش برق از سرنوشت او نشأت می‌گیرد، همچنین شمشیرهای درختان باغ در صدای رعد و تهدید او نمایان است، در حالی که صدای طبل در بهار به گوش می‌رسد.
بر در تسبیح او، دمدمه شکرهاست
زمزمه عندلیب، بر ز بر شاخسار
هوش مصنوعی: در درگاه پروردگار، سپاسگزاری و شکرگزاری زیادی وجود دارد، مانند آواز خوش بلبل که بر روی درختان می‌خواند.
بر چمن بوستان، اوست که می پرورد
از مدد در ابر، دانه یاقوت نار
هوش مصنوعی: در بوستان، او کسی است که با کمک باران، دانه‌ای شبیه یاقوت قرمز را پرورش می‌دهد.
شمس و قمر بر فلک، سخت بدیع آفرید
راست چو دو منجنیق، بر طرف یک حصار
هوش مصنوعی: خورشید و ماه در آسمان، شکوه و زیبایی خیره‌کننده‌ای خلق کردند، همانند دو منجنیق که بر روی یکی از دیوارها قرار گرفته‌اند.
صیقل صنعش به شرق، چون بزداید شود
ز آینه آفتاب، روی جهان آشکار
هوش مصنوعی: زمانی که صیقل هنرش در شرق نمایان شود، مانند آفتاب که از آینه تابیده و دنیا را روشن می‌کند، زیبایی و چهره‌ی جهان به وضوح آشکار خواهد شد.
حجت و برهان اوست، کز در خرگاه صبح
گیرد رومی روز، زنگی شب را کنار
هوش مصنوعی: او دلیل و نشانه است، که از درگاه صبح به سوی روم می‌رود و زنگی از شب را به کناری می‌گذارد.
از جهت مصلحت؛ حکمت او آفرید
نوش ز لبهای نحل؛ زهر ز دندان مار
هوش مصنوعی: به خاطر مصلحت و حکمت، خداوند عسل را از لبان زنبور تولید کرده و زهر را از دندان مار.
کژی دنبال مار؛ قدرت او دان چنانک
راست به الهام اوست، مورچگان را قطار
هوش مصنوعی: اگر نادرستی را بپذیری، بدان که قدرت او به اندازه‌ای است که حقیقت به وسیله الهام او به شکل منظم و درست در می‌آید، همچون صف مورچه‌ها که به دقت در حال حرکت هستند.
طبع و ستاره که اند؛اصل خدای است و بس
به ز هزاران سپاه، فر یکی شهریار
هوش مصنوعی: نفس و سرنوشت انسان از خداوند نشأت می‌گیرد و تنها اوست که قدرت و عظمت واقعی را در دستان دارد. در برابر نیروها و سپاهیان بسیار، یک نفر می‌تواند به عنوان رهبر و فرمانده برگزیده شود.
آن که جهان را چهار؛ طبع نهاده است اصل
تانزنندش دو نیم ؛باز نگردد ز چار
هوش مصنوعی: آن کسی که بنیاد جهان را بر چهار چیز گذاشته است، اگر دو نیم شود، هرگز به آن چهار چیز باز نخواهد گشت.
مرد که نه مرد اوست؛ هیچ نخیزد ز مرد
کار که نه کار اوست ؛باز نیاید بکار
هوش مصنوعی: مردی که به‌راستی مرد نیست، از دیگران کاری نخواهد کرد؛ زیرا کاری که به او تعلق ندارد، انجام نخواهد داد و به سمت انجام آن باز نخواهد گشت.
ای ز همه سرها،علم تو آگاه تر
هرچه ز ما می رود، تو به کرم در گذار
هوش مصنوعی: ای برتر از همه، دانش و آگاهی تو از هر چیزی که از ما می‌گذرد بیشتر است. لطفاً با بزرگواری از خطاهایمان بگذر.
آنکه طلب کرد حق؛ و آنکه پرستید بت
هم گه بیچارگی؛ بر در تو خواست بار
هوش مصنوعی: هر کسی که حق را طلب می‌کند و هر که بت را پرستش می‌کند، در زمان‌هایی از بی‌نوا و ناتوانی، به درگاه تو می‌رسد و درخواست خود را مطرح می‌کند.
مؤمن و کافر ز تو؛یافته روزی و جان
حضرت بی منع توست؛ این همه را خواستار
هوش مصنوعی: مؤمن و کافر از تو روزی و زندگی دریافت می‌کنند و حضرت بدون هیچ مانعی به آن‌ها می‌رسد؛ این همه نعمت‌ها را همه اشتیاق دارند.
خدمت جای دگر؛ جامگی از تو روان
بارخدایا کجاست؛ چون تو خداوندگار
هوش مصنوعی: در جایی دیگر از تو به خدمت می‌رسیم؛ ای پروردگارم، کجاست آن لحظه که فیض تو بر ما نازل شود، چون تو تنها خداوندگار هستی.
گرنبود فضل تو؛ وای بر اهل خرد
زافت این بی شمار؛ آدمی دیوسار
هوش مصنوعی: اگر نعمت و بخشش تو نبود، وای بر انسان‌های عاقل که چگونه به این شکل نادرست رفتار می‌کنند و به کارهای زشت دست می‌زنند.
شهوتشان پای بند؛ کرده شیاطین نفس
بسته به زنجیر حرص؛ دست همه استوار
هوش مصنوعی: شهوت‌ها و خواسته‌های نفسانی آن‌ها را به بند کشیده و شیاطین درونی‌شان با حرص و طمع زنجیر شده‌اند؛ اما همه چیز به دست آن‌ها مستحکم و پایدار است.
از ره بی دانشی ؛ در تک و پوی هوس
ناشده ازمردمی؛ هیچ طلبکار کار
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که از طریق نادانی و تصمیم‌گیری‌های ناپخته، انسان در تلاش برای برآورده کردن خواسته‌های خود، خود را در موقعیتی قرار می‌دهد که از دیگران هیچ چیزی طلبکار نیست. در واقع، نشان‌دهنده نوعی بی‌توجهی به عواقب اعمال و خواسته‌هاست.
طاعتشان بی فروغ؛ خدمتشان بی نسق
خیمه شان بی طناب ؛ اشترشان بی مهار
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم این متن را به زبان ساده بیان کنیم، به این صورت می‌توان گفت: اطاعت و فرمانبرداری آن‌ها جدی و پررنگ نیست، خدمت کردنشان بدون نظم و قاعده است، خیمه‌ایشان بدون پایه است، و شترشان بدون افسار و کنترل به حال خود رها شده است.
شیفته سیم و زر ؛ واله آز و نیاز
عاشق دارالفنا؛ غافل دارالقرار
هوش مصنوعی: شخصی که به زیبایی و ثروت جذب شده، دچار وسوسه‌ها و نیازهایش است و عاشق دنیای فانی است، در حالی که از حقیقت و آرامش واقعی غافل است.
بدنیت و بی حفاظ، خیره کش و تیره دل
نیست عجب گر کند؛ ایزدشان سنگ سار
هوش مصنوعی: شکستگی و بی‌پناهی تو باعث نمی‌شود که کسی بداند چه خطراتی ممکن است تو را تهدید کند. جای تعجب نیست اگر خداوند بر آنها سنگینی کند.
خلد طمع می کند؛ با خطر معصیت
ترک طلب چون کنند؛ در سفر زنگبار؟!
هوش مصنوعی: بهشت آرزوها در انتظار است، اما در برابر خطرات نافرمانی چه راهی برای رها کردن خواسته‌ها وجود دارد؟ در سفری به سرزمین دور، به چه چیزی می‌توان امید داشت؟
منزل نیکان کنند؛روضه خلد برین
بر سر شاهان نهند؛افسر گوهرنگار
هوش مصنوعی: مکان نیکان را بهشت برین قرار می‌دهند و بر سر پادشاهان تاجی از جواهر می‌نهند.
گرد جهان گشت عقل؛نیک طلب کرد و گفت
نیست درین روزگار ؛مردم پرهیزگار
هوش مصنوعی: عقل به دور دنیا سفر کرد و در جستجوی خوبان بود. او اعلام کرد که در این زمانه، افراد پرهیزکار و درستکار وجود ندارند.
وه که ز نیکی نماند؛ در همه عالم اثر
ماند ز نیکان به ما؛ درد دلی یادگار
هوش مصنوعی: افسوس که از نیکی‌ها در عالم هیچ نشانی باقی نمانده است؛ تنها یادگاری که از نیکان به ما رسیده، درد دل‌هایشان است.
با سلب آهن است؛ مردم پیکارجوی
با علم آتش است :عالم زنهارخوار
هوش مصنوعی: مردم که به دنبال نبرد و مبارزه هستند، با دانش و آگاهی خود مانند آتش عمل می‌کنند. آنها باید از دانش و علم خود بخوبی محافظت کنند و مراقب باشند که چگونه از آن استفاده می‌کنند.
ای شده در شهر جهل؛ طبع تو در گفتگوی
مانده به بازار عقل؛ نفس تو بی کار و بار
هوش مصنوعی: ای کسی که در دنیای نادانی غرق شده‌ای، توانایی و طبیعت تو در مباحثه و گفتگو در میدان عقل و حکمت به سر می‌برد، اما نفس و وجود تو بی‌ثمر و بی‌کار مانده است.
صورت زیبات هست؛ هم ره ارباب نور
سیرت زشتت چراست، پسر و اصحاب نار
هوش مصنوعی: تویی زیبا به ظاهر، اما روح و باطن تو زشت است. چرا اینگونه هستی، ای فرزند و یاران آتش؟
گرت نباید که حال بر تو بگردد ز دهر
تات بگردد زبان،تو بمگردان عیار
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی که حال و وضعیتت به خاطر روزگار تغییر کند، باید خودت را تغییر ندهی و از اصول و ارزش‌هايت دور نشوی.
گر بدهی گوشمال، در تن خود خشم را
چون سگ اصحاب کهف، باتو بماند به غار
هوش مصنوعی: اگر عتاب و توبیخی بپذیری، خشم و ناراحتی‌ات مثل سگ‌های اصحاب کهف در وجودت باقی می‌ماند و نمی‌گذارد بیرون بیاید.
پای منه چونت نیست، طاقت راه خدای
تیغ مکش چون نه ای، مرد صف کارزار
هوش مصنوعی: پای تو در این مسیر نیست، پس طاقت راه خدا را نداشته باش و تیغ را نکش، زیرا تو مرد نبرد نیستی.
از ره رحمن شدی، بر در شیطان چرا
هر که بود بختیار، این نکند اختیار
هوش مصنوعی: اگر از مسیری نیکو و رحمانی گام برداری، چرا باید به درب شیطان نزدیک شوی؟ هر کسی که خوشبخت است، نباید انتخاب نادرستی داشته باشد.
آنکه جهان آفرید، داد جهان را به تو
پندش بر کار گیر، کار به بازی مدار
هوش مصنوعی: آفریننده جهان، این دنیا را به تو بخشیده است. بیاموز و از تجربیاتش استفاده کن، اما کاری را که انجام می‌دهی جدی بگیر و آن را بی‌محابا و بی‌احتیاط نکن.
از جهت آرزو، در سر دنیا مشو
تو بهی از آرزو، گوش به از گوشوار
هوش مصنوعی: در مورد آرزوها، در دنیای مادی به چیزهای بیشتری نیاز نیست، بهتر است به آنچه که داریم قانع باشیم و گوش به زنگ فرصت‌ها باشیم.
نوحه کنان بر تو زار، دهر و تو آگاه نه
مرده چه داند که چیست ؛درد دل سوگوار
هوش مصنوعی: در این بیت، شخصی به زاری و نوحه‌خوانی در مورد کسی می‌پردازد که در حال سوگواری است. او احساس می‌کند که زمان و دنیا نسبت به درد و دلتنگی او بی‌خبرند و نمی‌دانند که چه چیزی او را آزار می‌دهد. به عبارتی دیگر، او تنها و غمگین است و هیچ‌کس نمی‌تواند درک کند که عمق دردش چیست.
هست جهان همچو باغ، تو چو درخت اندرو
از پی آنی ز حرص،تن یکی و سر هزار
هوش مصنوعی: جهان مانند باغی است که تو مانند درختی در آن به دنبال ثروت و مال هستی. در حالی که تن تو یکی است اما خواسته‌ها و آرزوهای تو هزاران مورد است.
زهد «و» ورع پیشه گیر؛ زور و شجاعت مبر
گر تو کنی کارزار؛ بر تو شود کار زار
هوش مصنوعی: زهد و پرهیزکاری را در پیش بگیر و از قدرت و شجاعت خود استفاده نکن. اگر به جنگ قدم بگذاری، خودت در آن جنگ به دردسر خواهی افتاد.
عمر تو ای پیرمرد؛رفت به یک بارگی
کرد به غارت همه، لشکر لیل و نهار
هوش مصنوعی: ای پیرمرد، عمر تو یکباره تمام شد و همه‌چیزت را به تاراج برد؛ همان‌طور که شب و روز با هم می‌آیند و می‌روند.
درد دل و آب چشم، به بود آنجا یگاه
مردی رستم چه سود ؛ قوت اسفندیار
هوش مصنوعی: وقتی آدمی با درد و غم دل به اشک و اندوه می‌افتد، در آن لحظه وجود رستم، این قهرمان بزرگ، چه فایده‌ای دارد؟ زیرا قدرت و قدرت‌مندی اسفندیار هم نمی‌تواند به او تسلایی بدهد.
بر سر بازار جهل؛ بی خبر از خویشتن
کیسه امسال عمر؛ داد به طرار پار
هوش مصنوعی: در جایی که افراد با نادانی و بی‌خبری از خودشان به سر می‌برند، من بی‌توجهی و بی‌تفاوتی نسبت به ارزش عمرم را نشان می‌دهم و گویی کیسه عمرم را به کسی ناچیز و بی‌ارزش می‌فروشم.
واقعه و حادثه؛ بر تو فراوان گذشت
کان دل سنگیت هیچ، برنگرفت اعتبار
هوش مصنوعی: حادثه‌های زیادی برای تو اتفاق افتاد، اما قلب سختت هیچ یک از آن‌ها را جدی نگرفت و تحت تأثیر قرار نداد.
وعده ایزد ز پس؛ راه قیامت ز پیش
پای ز دامن بکش؛ سر ز گریبان برآر
هوش مصنوعی: به تو وعده الهی داده شده است؛ روز قیامت در پیش روست، بنابراین از مشکلات و نگرانی‌ها فاصله بگیر و با عزت و شجاعت سر از گریبان بلند کن.
دل ز جهان برگسل؛ مرگ فرا پیش گیر
هیچ کسی را ز مرگ ؛ نیست به جان زینهار
هوش مصنوعی: دل خود را از این دنیا رها کن؛ چرا که مرگ در پیش است. هیچ کسی نمی‌تواند از مردن فرار کند؛ پس به جان خود مزنید.
خانه و بستان تو ؛ خرم و زیباستی
گر ز پسش نیستی؛ گور و لحد تنگ و تار
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگی و دنیا خوشحال و زیبا نیستی، خانه و باغی که داری هیچ فایده‌ای ندارد و در نهایت، سرنوشت تو به قبر و مکان تاریک و کوچک ختم می‌شود.
منزل دارالقرار؛ بی غمیت آرزوست
خواجه نگوئی مرا؛ باتو که داد این قرار
هوش مصنوعی: منزل آرامش، بدون غم آرزوی من است. ای آقا، نگو که این آرامش را به من چه کسی داده است.
گرچه نماندست عمر؛ هست هنوزت ز جهل
دست به جام نبیذ؛ چشم به زلفین یار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه عمر کوتاه است، اما هنوز از نادانی رها نشدی. پس جام می بنوش و به زلف‌های یار بنگر.
با بت سیمین عذار؛باده مخور کانگهی
باده دنیا کند ؛روز قیامت خمار
هوش مصنوعی: با رویا و زیبایی مانند سیم، باده نخور، چرا که در آن زمان، باده دنیا باعث می‌شود که در روز قیامت در حال مستی و ناهوشیاری باشی.
هر که خورد با بتان ؛ باده بود بی خلاف
در بر بت سرخروی ؛در بر حق شرمسار
هوش مصنوعی: هرکس که با معشوقان زیبا و فریبنده هم‌بستر شود، در واقع در حال نوشیدن شراب است و در این حالت هیچ چیزی نمی‌تواند او را ناامید کند. اما وقتی در برابر حقیقت و واقعیت قرار می‌گیرد، احساس شرمندگی و خجالت می‌کند.
تا کی خواب و خمار؛لختی بیدار شو
چند نفاق و دروغ ؛ آخر شرمی بدار
هوش مصنوعی: تا کی در خواب و بی‌حوصلگی بگذرانیم؟ مدتی بیدار شو و به حقیقت‌ها فکر کن. مدتی هم که شده، از دروغ و نفاق پرهیز کن و لااقل اندکی شرم داشته باش.
صورت تو کردگار؛کرد طراز جهان
تانبود سرو بن؛خوش نبود جویبار
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند خداوندی است که زیبایی‌های جهان را با توزیع می‌کند. اگر تو مانند سرو زیبایی نداشته باشی، چشمه‌ها و جویبارها هم خوشایند نخواهند بود.
مرغ فش است آفتاب ؛ در قفص آسمان
سروبن است آدمی ؛بر چمن روزگار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای مانند "فش" که نمایانگر نور و زندگی است، در آسمان که مانند قفسی برای انسان‌هاست، در حال پرواز است. انسان‌ها در طول زندگی خود بر چمن‌زار ایام و روزگار قدم می‌زنند و زندگی می‌کنند.
ای ز جهان خسته دل؛ خیز نجاتی طلب
مرهم گلها نهند؛ دست فگاران خار
هوش مصنوعی: ای دل خسته از دنیا، بر خیز و طلب نجات کن؛ چون گل‌ها می‌توانند مرهمی بر زخم‌های تو باشند، اما دستان فگار (خسته) ممکن است به خاری آسیب برسانند.
مردم دلخسته را؛نیست چو آسایشی
مرغ قفص جسته را؛ چیست به از مرغزار
هوش مصنوعی: مردم دل‌زده و خسته را آرامش و آسایش نیست، مانند پرنده‌ای که از قفس آزاد شده، نمی‌داند چه فرقی میان آنجا و دشت آزاد وجود دارد.
صبر کن ار آرزوست؛ دولت باقی تو را
زانکه به تأیید صبر؛ مرد شود بردبار
هوش مصنوعی: تحمل کن اگر به چیزی آرزو داری؛ چرا که موفقیت پایدار تو به تأثیر صبر بستگی دارد و صبر باعث می‌شود که انسان استوار و شکیبا شود.
هست ز تعجیل و صبر؛ کز چمن بوستان
زود بریزد کدو؛ دیر بماند چنار
هوش مصنوعی: برخی از چیزها با شتاب و عجله به دست می‌آیند و می‌گذرند، مانند کدو که زود در چمن‌های بوستان می‌روید و تمام می‌شود، اما برخی دیگر مثل چنار، با صبر و گذر زمان رشد می‌کنند و دیرتر از بین می‌روند.
هرچه به دنیا کنی ؛ بینی در آخرت
پنبه تواند چدن ؛ برزگر پنبه کار
هوش مصنوعی: هر چه که در این دنیا انجام دهی، در آخرت نتیجه‌اش را خواهی دید. ممکن است چیزی که به نظر نیرومند و با ارزش می‌آید، در نهایت ضعیف و بی‌ارزش باشد. مانند برزگری که پنبه تولید می‌کند، در حالی که فکر می‌کند کارش بزرگ و مهم است.
اسب سلامت نشین ؛تا به ره رستخیز
چرخ پیاده شود؛ چون تو برآئی سوار
هوش مصنوعی: به خوبی نگهدار اسب را؛ تا وقتی که روز حساب و قیامت فرا برسد و تو بر آن سوار شوی.
نامه انصاف خوان ؛ جامه اسلام پوش
تا ز تو نیکان کنند ؛ در دو جهان افتخار
هوش مصنوعی: پیام این شعر به ما می‌گوید که با انصاف و صداقت زندگی کنیم و خود را با اصول و ارزشت‌های اسلامی بیاراییم. وقتی که ما به خوبی رفتار کنیم و در پی نیکی باشیم، در هر دو جهان یعنی در این دنیا و دنیای دیگر، افتخار و respect به دست خواهیم آورد.
نامه انصاف را؛ هر که کند ریزریز
جامه اقبال او، زود شود پاره پار
هوش مصنوعی: هر کس که انصاف را در نظر بگیرد و به آن عمل کند، به زودی موفقیت و خوش شانسی او از هم گسیخته خواهد شد.
مالت اگر عاقلی ؛پاک به ایام ده
کالی اگر زیرکی ؛ جمله به دزدان سپار
هوش مصنوعی: اگر عاقل و هوشمندی، دارایی‌ات را با گذشت زمان به افرادی با دیانت بسپار. اما اگر زیرک هستی، بهتر است که همه چیز را به دزدان واگذاری، زیرا این کار به نفع تو خواهد بود.
هرکه کند راستی ؛ رست ز خشم خدای
در ره ناراستی ؛کس نشود رستگار
هوش مصنوعی: هر کسی که راستگو باشد، از خشم خدا در مسیر نادرست نجات می‌یابد؛ زیرا هیچ‌کس در این مسیر به کامیابی نخواهد رسید.
زشتی و ناراستی ؛ مردم ابله کند
نیکوئی و راستیست ؛ قاعده هوشیار
هوش مصنوعی: زشت‌کاری و نادرستی باعث می‌شود که افراد نادان به خوبی و درستی اعتقاد نداشته باشند؛ اما این قاعده‌ای است که تنها افراد هوشیار آن را درک می‌کنند.
هست بهین تر حیل؛ آنکه نسازی حیل
هست قویتر قمار؛ آنکه نبازی قمار
هوش مصنوعی: بهترین ترفندها آنهایی هستند که نیازی به ترفند ندارند و قوی‌ترین بازی‌ها آنهایی هستند که نیازی به باخت ندارند.
نان قناعت شکن ؛ تا ز بلاها رهی
کز پی ناقانعیست ؛ دزد سزاوار دار
هوش مصنوعی: نان قناعت را بخور؛ زیرا این نان تو را از بلاها دور می‌کند. کسانی که به نان قناعت بی‌توجه‌اند، در واقع خود را در معرض خطر قرار می‌دهند.
نان قناعت تو را؛ گر بگزاید سزد
از جهت آنکه هست ؛ عاقبتت ناگوار
هوش مصنوعی: اگر نان قناعت تو را به درستی نخورند، نمی‌تواند به خاطر آنچه هست تو را خوشبخت کند، زیرا در نهایت به عواقب ناخوشایندی منجر خواهد شد.
گفتن توحید و زهد ؛ کار قوامی بود
در همه آفاق اوست ؛ نان پز شاعر شعار
هوش مصنوعی: گفتن توحید و زهد کار اصلی و بنیادی است که در تمام دنیا وجود دارد؛ نان‌پز شاعر نماد و نشانه‌ای از این موضوع است.
مزرعه خاص او است ؛ اوج ره کهکشان
برزگر گندمش ؛ وهم کواکب شمار
هوش مصنوعی: او صاحب یک مزرعه منحصر به فرد است؛ در اوج آسمان، کهکشان به عنوان کشاورز گندمش در نظر گرفته می‌شود؛ و ذهنش به شمارش ستاره‌ها مشغول است.
از ره آن آسیا ؛ کش مه و مهرست سنگ
گاو سپهر افکند ؛ بر در دوکانش بار
هوش مصنوعی: از طریق آن آسیا، که مظهر ماه و خورشید است، سنگی از آسمان بر در مغازه‌اش می‌افتد.
زیر دکان خرد؛کرد تنور دلش
فکرت تاریک دود ؛ خاطر روشن شرار
هوش مصنوعی: در زیر دکان عقل و خرد، دل او با فکرهای تیره و تار کار می‌کند، در حالی که یاد و خاطر او روشن است و شعله‌ور.
آرد خرش مشتری ؛ گرده پزش آفتاب
کارکنش آسمان ؛ مشتریش روزگار
هوش مصنوعی: خرش مشتری، یعنی اگر کسی در زندگی فرصتی خوب به دست آورد و در پی آن باشد، می‌تواند به راحتی موفقیت‌هایی در کار یا زندگی خود کسب کند. در این صورت آفتاب یعنی تلاش و کوشش او در زندگی، باعث روشن شدن آینده‌اش خواهد شد. همچنین، اگر او در مسیر درست و با پشتکار حرکت کند، روزگار و زمان نیز به نفع او عمل کرده و به او یاری خواهد رساند.