گنجور

شمارهٔ ۱۱۹ - در توحید و مناجات ومنقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و مدح منتجب الدین حسین بن ابوسعد ورامینی «ره» گوید

دارنده گردون و نگارنده اختر
جان پرور و دارای جهان اعظم و اکبر
فردی صمدی لم یلدی راه نمائی
یکی نه چو هریک همه ای از همه برتر
او باشد آخر نه زمین باشد و نه چرخ
او بود ز اول نه عرض بود و نه جوهر
بی او به زمین بر؛ ننهد مورچه ای پای
بی او به هوا در؛ نگشاید مگسی پر
آن باشد کو خواهد و آن بود که او خواست
کس را نبود هیچ شک و شبهه بدین در
هرگز نکند ظلم نه خواهد نه پسندد
زو عدل بلا ظلم بود خیر بلا شر
مؤمن بود آن کس که نهد پای بدین ره
کافر بود آن کس که کند پشت بدین در
دوراست ز تشبیه و ز تعطیل و ز تخییل
فرداست ز انباز و ز همتا و ز همسر
بدبخت کسی بود که تشبیه دروبست
بیچاره ندانست مصور ز مصور
گفتند که بر عرش نشیند ملک العرش
نادان همه اندر سر گفتار کند سر
بر عرش چگونه بود آن خالق بی چون
کز درگه او عرش چو حلقه ست به در بر
جز طاعت او نیست مرا هیچ تمنا
در گردن من طوق «سمعنا و اطعنا»
ای خالق هر جانور و رازق هرکس
لبیک و سعدیک تعالی و تقدس
مردان ترا آه چه در روز و چه در شب
میدان ترا راه، چه از پیش و چه از پس
توحید تو پاکست نکوبد در هر دل
توفیق عزیز است نباشد بر هر کس
از فضل تو هامون شده چون فرش ملمع
وز صنع تو گردون شده چون سقف مقرنس
گلها به بهار از تو شود چون دم طاوس
گلبن به خزان در، تو کنی چون پر کرکس
الا قلم قدرت تو بر سر نرگس
از تاج مدور که کند شکل مسدس
بی لشکر صنع تو سحرگاه نتازد
«واللیل اذا عسعس والصبح تنفس »
ای چاره ما بر من بیچاره ببخشای
فریادرس بنده تو و رحمت تو بس
بیهوده منال ای دل زراق برین در
فریاد چه سود است به فریاد خودت رس
ای پیر چرا سینه چون تیر نداری
با سینه چون تیر به آن پشت مقوس
زان پشت کمان وار به شد عمر تو چون تیر
در جسم مقوس چه کند روح مقدس
جبار دهد لشکر احوال ترا عرض
در معرکه صعب «اذا زلزلت الأرض »
رحم آر بدین بنده خدایا به خدائی
کز رحمت تو بنده مبیناد جدائی
داننده احوالی و کار تو بهر حال
صدقی و حقیقی است نه روئی و رویائی
در خدمت تو بنده سرافکنده نکوتر
در راه خدائی نبود بارخدائی
انده نخورم گرچه مرا بسته بود کار
یک در بنبندی تو که تا صد نگشائی
گوید همه کس آن منی از سر پنداشت
ای آن همه هیچ ندانم که کرائی
هرجا که بخوانند ترا باشی آنجا
یک جای نه بی تو که به رحمت همه جائی
مهر از شرف ظل تو سلطان سپهری
مه در تتق صنع تو خاتون سمائی
عباد ز شوق تو امیران سریری
زهاد ز طوق تو غلامان سرائی
از هیبت تو رفته بزرگان به حقیری
بر درگه تو آمده شاهان به گدائی
با خویشتن از لطف تو گویم مطلب بیش
ترسم که چو جوئی همه از جمله برائی
از دست درافتم اگرم دست نگیری
وز پای درآیم اگرم باز نپائی
تسبیح من اینست چه در صبر و چه در شکر
گفتن گه و بیگاه لک الحمد،لک الشکر
دیوی است جهان ای دل و تو دیوپرستی
از دامگهش گر بجهی جستی و رستی
چت بود که چون دیو بدین دامگهی چت
از خاکی از آنست ترا میل به پستی
آب تو به یکره ببرد آتش شهوت
گر کبر نه ای بیهده آتش چه پرستی
در راه خدای آب دهی آتش کش باش
کز روی هوی خاک نه ای باد به دستی
از نیستی و هستی این عالم غدار
چون هیچ نخیزد تو در و دل بچه بستی
برکن دل ازین غول و دران دامگهی بند
کو اولت از نیستی آورد به هستی
ای پیر کمان پشت چنان دان که ترا جان
چون تیر بپرید که در معرض شستی
با دوزخیان عهد به همکاری شیطان
آن روز ببستی که تو آن توبه شکستی
بس غافلی از کار جوانی و عجب نیست
هشیار چه داند که چه کردست به مستی
آز تو درالحمد و تو اندر ره وسواس
عمر تو رسیده به «من الجنة و الناس »
پیرا بده انصاف گرت می بدهد راه
با زرق نیامیخته لله و فی الله
ای بس که بگریی که نگردد رخ تو تر
وی بس که بنالی که نباشد دلت آگاه
در دین چه نهی پای و به دنیا چه کشی دست
ظاهر چه کنی آه و به باطن چه زنی راه
جاه تو به دنیا چاه است به عقبی
آن نیکتر آید که به اندازه کنی چاه
در راه مناجات گران روتری از کوه
در کفه طاعات سبکسرتری از کاه
چون پیش رسی هیچ نکردی به جوانی
دانم که به پیری نکنی از پس پنجاه
در منزل رحمن بنه نه رخت بیفکن
با لشکر شیطان چه زنی خیمه و خرگاه
باید که به شبها بودت در ره دل پیک
تا عرضه کند قصه راز تو به درگاه
چون طاعت و نیکی نکند مرده بود مرد
چون پیل و فرس برده شود مات شود شاه
ای سست به خیرات قوی باش بدین در
راه تو مخوف است ز دین بدرقه خواه
در درج دل از گوهر دین نور دهد روی
بر تخت شب از کله که جلوه کند ماه
چون با همه آفاق برون آمدی از پوست
خلقت نبود دشمن و باشد همه کس دوست
ای بی خبر از نعمت دارنده آفاق
واله شده از شعبده عالم زراق
از عرف رمان گشته و «ا»ز شرع گریزان
چون دیو لاحول و چو دیوانه ز مخراق
اندر دل و جان و جگرت محنت دنیا
چون آتش سوزنده در افتاد به حراق
مادام ز حق جان و روان تو گریزان
پیوسته به باطل نفس و نفس تو مشتاق
از دوستی دنیا وز غایت شهوت
بیم است که در خالق آفاق شوی عاق
گر بر دل پر جهل تو زنگار نبودی
چون آینه بودی دل زراق تو براق
از شربت جام ملک الموت بیندیش
از دست بتان چند خوری باده به سقراق
دانی که محابا نکند مقرعه مرگ
گر زاهد ایامی و گر خسرو آفاق
دنیا نه چو جنت بود و یار نه چون حور
هرگز نبود خار چو گل زهر چو تریاق
در راه خدائی نرسد پای تو زیرا
تو جفت جهانی و خداوند جهان طاق
امروز همه عهد خداوند شکستی
فردا نگریزی که درست است ترا ساق
پنداشتم ای مهتر من سایه دینی
نه نه که نه ای سایه دین مایه کینی
ای طبع تو ناساخته با ملت تازی
فردات بسوزند گر امروز نسازی
از بهر رسول قرشی جان بفدی کن
کاین کار حقیقی است نه شغلی است مجازی
جوینده او باش اگر طالب حقی
گرد حرمش گرد اگر محرم رازی
آوازه شرعش همه آفاق گرفتست
آخر نتوان داشتن این کار به بازی
تا شرع ندانی نخوری نان حلالی
تا پاک نشوئی نشود جامه نمازی
بی جان بهی ای دل که بدو جان نفزائی
بی سر بهی ای تن که بدو سر نفرازی
آن خواجه دو جهان که گه خلق و تواضع
کاریش نبوده است به جز بنده نوازی
قرآن مبین بر سر او نامه سری
جبریل امین در ره او پیک نیازی
نصرت فکن رایت او ایزد باقی
شمشیرزن لشکر او حیدر غازی
مداح نبی باش که باشی به قیامت
ای شاعر رازی بر پیغمبر تازی
بگذار جهان را و خرافات محالش
از بعد ملک زن در پیغمبر و آلش
پیرایه مردان خدا حیدر کرار
آن هم نسب و هم نفس احمد مختار
آن حاجب بار در اسرار پیمبر
آن میر دلیر سپه دین جهاندار
شاهی شده هم گوهر او احمد مرسل
شیری شده همشیره او جعفر طیار
سلطان شریعت را او بود سپرکش
میدان شجاعت را او بود سپهدار
فتاح در خیبر و مفتاح در علم
جاندار شه ملت و جانبخش شب غار
بنگر درج همت آن سید معصوم
با آنکه سبق برد به هر وقت و به هر کار
جان کرد فدای نبی الله و همی گفت
تقصیر همی باشد و معذور همی دار
از جان و روان سوخته آل رسولم
و اصحاب نبی را به دل و دیده خریدار
آن را که بود دوستی آل پیمبر
یاران نبی را به دل و دیده بود یار
ز اولاد و ز اصحاب پیمبر به همه وقت
تفضیل علی بیش بود لابد و ناچار
زیراکه ز اولاد و ز اصحاب نبی اوست
هم اول این یازده هم آخر آن چار
می گوی دلا منقبت صاحب صفین
و اندر عقبش مدح اجل منتجب الدین
میری که در آفاق نیابند نظیرش
شاهی که توان خواند همی بدر منیرش
پیرایه اسلام شده بخت جوانش
سرمایه اقبال شده دانش پیرش
میری به کفایت ز وزیران جهان بیش
گشته چو وزیری خرد فایده گیرش
گوئی ز لطافت تن او روح مصفاست
گر روح نگشت از چه بود عقل وزیرش
مه گفته به خورشید که رو درد به چینش
دین گفته به دولت که بیا پیش بمیرش
باغی شده جاهش که ز عزست درختش
مرغی شده کلکش که صریرست صفیرش
نه دایره چرخ شده خط شریفش
چار اصل جهان گشته سه انگشت دبیرش
با او چو کمان است بداندیش بکژی
آنگاه شود راست که دوزند به تیرش
همچون رضی الدین پدری کشته معینش
آن صدر یگانه که ملک باد نصیرش
هر دوست که او راست بماناد نشاطش
هر خصم که او راست بگیراد زحیرش
مفتاح فرج منتجب الدین هنرور
فرزانه حسین بن ابی سعد مظفر
ای برهمه احرار جهان گشته مقدم
در غایت اقبال ترا ملک مسلم
در حضرت پاک تو ز فضل ملک العرش
تأیید پیاپی شد و توفیق دمادم
جاه تو رفیع است و درجهای تو عالی
عهد تو درست است و سنخهای «تو» محکم
ای نامه انصاف ز عنوان تو زیبا
وی حله اسلام ز خیرات تو معلم
دلشاد به دیدار تو خلقان زمانه
خشنود ز کردار تو دارنده عالم
از گوهر و فضل و کرم و جود و کفایت
هستی شرف عالم و فخر بنی آدم
دست تو رسیده ست سوی تربت احمد
پای تو سپرده ست ره کعبه اعظم
پیران نکنند آنچه تو کردی به جوانی
از چون تو خلف ما در دین را نبود غم
اندوه مخور کز دل پاک و نیت خوب
دنیات مسلم شد و عقبات شود هم
جان تو بماناد که در حضرت و غیبت
خلقی به تو شادند و جهانی به تو خرم
بادا به تو بر فرخ و میمون و خجسته
شعر من و تشریف تو و ماه محرم
اومید چنانست که در موضع معلوم
جبار کند حشر تو با چارده معصوم
هرگز چو قوامی نبود نان پز چالاک
نانم ز دم گرم و خمیرم ز دل پاک
برزیگر وهمم بخم داس تفکر
گندم درو از مزرعه طبع هوسناک
در آسگه خاطر من ساخته ایزد
سنگ از تن حساسم و دلو از دل دراک
از طبع شرارست مرا در دل انجم
وز عقل تنور است مرا بر سر افلاک
در شهرالهی به دکان نبوی در
از آتش افلاک پزم گرده لولاک
در مرو عبارت که پزد بهتر ازین قرص
بغداد سخن را نبود بهتر ازین کاک
زین گرده خورد آدمی عاقل دانا
زین نان نخورد خربط و نازیرک و ناپاک
نان چو منی طعمه هر حلق نباشد
کز روی خرد خاک بود در خور خاشاک
شاید که خورد نان مرا مردم فاضل
تا در دهن عقل نهد لقمه ادراک
در علت نادانی و در ابتلی جان
بیمار کهن را چه ازین نان و چه تریاک
آن را که تن نان به چنین آب بگیرد
چون مار به سوراخ در آن به که خورد خاک
چون رکن دکانم نبود قبله اومید
چون قرص ضمیرم نبود قرصه خورشید
ای کعبه دولت در تو قبله دین باد
مانند جمت ملک جهان زیر نگین باد
تا هست زمین و فلک از حشمت و جاهت
آراسته روی فلک و پشت زمین باد
بر پایه کمتر عدوت باد به دنیا
وز جامه دین خلعت تو دست مهین باد
سعد فلکی هر شب و هر روز به نوبت
بر درگه اقبال تو چون اسب بزین باد
هر دل که نپوشد زره مهر تو برجان
از شست بلا بر جگرش ناوک کین باد
بادات کمان طرب از ابروی جوزا
بر جان بداندیش ز اندوه کمین باد
عز تو ز دین است و جلال تو ز دنیا
تا دهر بود باتو همان باد و همین باد
تا هست مددهای نفسها ز هواها
پیشین نفس دشمن تو بازپسین باد
تا خوب شود کار دعا از ره آمین
آمین دعاهات ز جبرئیل امین باد
المنة لله که کارت به نظام است
از کوری بدخواه تو تا باد چنین باد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دارنده گردون و نگارنده اختر
جان پرور و دارای جهان اعظم و اکبر
هوش مصنوعی: خداوندی که آسمان را خلق کرده و ستاره‌ها را به زیبایی می‌نگارد، جان‌ها را پرورش می‌دهد و صاحب جهانی بزرگ و پرافتخار است.
فردی صمدی لم یلدی راه نمائی
یکی نه چو هریک همه ای از همه برتر
هوش مصنوعی: فردی وجود دارد که نه پدر و مادر داشته و نه از کسی به دنیا آمده است. او راهنما و هدایتگری است که با وجود اینکه به نظر می‌رسد مانند دیگران باشد، اما در حقیقت از همه آنان برتر و فائق است.
او باشد آخر نه زمین باشد و نه چرخ
او بود ز اول نه عرض بود و نه جوهر
هوش مصنوعی: او در نهایت وجود دارد و نه زمین وجود دارد و نه آسمان. او از ابتدا وجود داشته و نه ماده‌ای بوده و نه جوهری.
بی او به زمین بر؛ ننهد مورچه ای پای
بی او به هوا در؛ نگشاید مگسی پر
هوش مصنوعی: بدون او، هیچ چیز در زمین نمی‌تواند حرکت کند، حتی یک مورچه هم نمی‌تواند قدمی بردارد. در آسمان هم، مگسی نمی‌تواند بال بزند و پرواز کند.
آن باشد کو خواهد و آن بود که او خواست
کس را نبود هیچ شک و شبهه بدین در
هوش مصنوعی: این شخص آن چیزی را می‌خواهد که در واقع باید باشد و هیچ‌گونه تردیدی در این خصوص وجود ندارد.
هرگز نکند ظلم نه خواهد نه پسندد
زو عدل بلا ظلم بود خیر بلا شر
هوش مصنوعی: هرگز ظلمی وجود نخواهد داشت و کسی هم آن را نمی‌پسندد؛ چرا که عدالت وجود دارد و ظلم احساسی است که ناپسندیده است و خوبی را از بدی متمایز می‌کند.
مؤمن بود آن کس که نهد پای بدین ره
کافر بود آن کس که کند پشت بدین در
هوش مصنوعی: یکی از نشانه‌های مؤمن این است که در مسیر حق قدم می‌گذارد، در حالی که کسی که پشت به این در می‌کند و از آن دور می‌شود، کافر است.
دوراست ز تشبیه و ز تعطیل و ز تخییل
فرداست ز انباز و ز همتا و ز همسر
هوش مصنوعی: فردا از هر گونه تشبیه و عدم وجود، و همچنین از خیال و توهم دور است. او از همتا، همراه و شریکی نیز بی‌نصیب است.
بدبخت کسی بود که تشبیه دروبست
بیچاره ندانست مصور ز مصور
هوش مصنوعی: کسی که در سختی‌ها و مشکلات قرار دارد، بدبخت است. او نتوانست درک کند که چه چیزی باعث این وضعیت شده و تفاوت بین واقعیت و تصویر را نگه ندارد.
گفتند که بر عرش نشیند ملک العرش
نادان همه اندر سر گفتار کند سر
هوش مصنوعی: گفتند که هیچ‌کس نمی‌تواند به مقام بالا و عرش برسد، مگر اینکه دانا باشد. همه، بدون درک درست، فقط در مورد مسائل صحبت می‌کنند و این نشان‌دهنده سطح نادانی آنهاست.
بر عرش چگونه بود آن خالق بی چون
کز درگه او عرش چو حلقه ست به در بر
هوش مصنوعی: خالق بی‌نظیر و بزرگ چگونه بر عرش نشسته است، در حالی که درگاه او به اندازه‌ای عظیم و رفیع است که عرش در مقایسه با آن مانند یک حلقه در گوش است.
جز طاعت او نیست مرا هیچ تمنا
در گردن من طوق «سمعنا و اطعنا»
هوش مصنوعی: جز اطاعت خدا هیچ خواسته‌ای در دل من نیست و بر گردنم طوق «شنیدیم و اطاعت کردیم» قرار دارد.
ای خالق هر جانور و رازق هرکس
لبیک و سعدیک تعالی و تقدس
هوش مصنوعی: ای آفریدگار همه موجودات و روزی‌دهنده هر کسی، ما به ندای تو پاسخ می‌دهیم و بر عظمت و پاکی‌ات تاکید می‌کنیم.
مردان ترا آه چه در روز و چه در شب
میدان ترا راه، چه از پیش و چه از پس
هوش مصنوعی: مردان برای تو در هر زمان و مکانی آمادگی دارند، چه در روز و چه در شب، و همیشه راهی برای کمک به تو وجود دارد، چه از جلو و چه از عقب.
توحید تو پاکست نکوبد در هر دل
توفیق عزیز است نباشد بر هر کس
هوش مصنوعی: توحید تو بسیار خالص و خالصانه است. این توفیق که در دل‌ها قرار می‌گیرد، ارزشمند است و برای هر کسی نصیب نمی‌شود.
از فضل تو هامون شده چون فرش ملمع
وز صنع تو گردون شده چون سقف مقرنس
هوش مصنوعی: به واسطهٔ لطف و فضل تو، دشت هامون مانند فرشی زیبا و منظم شده است و به برکت ساخته‌های تو، آسمان همچون سقفی با تزیینات زیبا شکل گرفته است.
گلها به بهار از تو شود چون دم طاوس
گلبن به خزان در، تو کنی چون پر کرکس
هوش مصنوعی: گل‌ها در فصل بهار به زیبایی تو می‌رسند، همان‌طور که پرنده‌ی زیبا در زمان مناسب خود شکوفا می‌شود؛ اما وقتی به خزان می‌رسیم، تو نیز مانند پرنده‌ی کثیف به وضعیت خود ادامه می‌دهی.
الا قلم قدرت تو بر سر نرگس
از تاج مدور که کند شکل مسدس
هوش مصنوعی: ای قلم، توانایی تو در کشیدن شکل‌های زیبا، چون بر روی نرگس، به اندازه تاج گردی است که می‌تواند شکلی شش‌گوش بسازد.
بی لشکر صنع تو سحرگاه نتازد
«واللیل اذا عسعس والصبح تنفس »
هوش مصنوعی: بدون وجود لشکر و نیروی تو، صبح نمی‌تواند به تفرج و شکوفایی بپردازد. در هنگام شب وقتی که تاریکی کم کم چهره می‌گشاید و صبح با دمیدن خود، خود را نمایان می‌کند.
ای چاره ما بر من بیچاره ببخشای
فریادرس بنده تو و رحمت تو بس
هوش مصنوعی: ای مایه امید ما، بر ما که در دردمندیم ببخشای. ای یاری‌دهنده بنده‌ات، رحمت تو کافی است.
بیهوده منال ای دل زراق برین در
فریاد چه سود است به فریاد خودت رس
هوش مصنوعی: ای دل، نگران نباش و از این در بی‌فایده شکایت نکن؛ زیرا فریاد کردن دردی را دوا نمی‌کند. بهتر است خودت به خودت کمک کنی.
ای پیر چرا سینه چون تیر نداری
با سینه چون تیر به آن پشت مقوس
هوش مصنوعی: ای پیر، چرا سینه‌ات چون تیر صاف و استوار نیست، درحالی که پشتت خمیده و قوس‌دار شده است؟
زان پشت کمان وار به شد عمر تو چون تیر
در جسم مقوس چه کند روح مقدس
هوش مصنوعی: عمر تو مانند تیری است که از کمان کشیده می‌شود و به سمت هدف پرتاب می‌گردد، و در این مسیر، روح مقدس چه کار می‌تواند بکند وقتی که جسم در حال انحنا است.
جبار دهد لشکر احوال ترا عرض
در معرکه صعب «اذا زلزلت الأرض »
هوش مصنوعی: ستمگر اطلاعات تو را در میدان جنگ سخت به سردارانش گزارش می‌دهد، زمانی که زمین به لرزش درآید.
رحم آر بدین بنده خدایا به خدائی
کز رحمت تو بنده مبیناد جدائی
هوش مصنوعی: خدایا به من که بنده‌ات هستم رحم کن، زیرا هیچ جدایی از رحمت تو برای من قابل تحمل نیست.
داننده احوالی و کار تو بهر حال
صدقی و حقیقی است نه روئی و رویائی
هوش مصنوعی: دانای واقعیات و عملکرد تو در هر شرایطی، حقیقی و صادقانه است و به ظواهر و خیال‌ها وابسته نیست.
در خدمت تو بنده سرافکنده نکوتر
در راه خدائی نبود بارخدائی
هوش مصنوعی: در خدمت تو، من بنده‌ای آبرومند هستم و در مسیر خداوند هیچ چیزی بهتر از خود خداوند وجود ندارد.
انده نخورم گرچه مرا بسته بود کار
یک در بنبندی تو که تا صد نگشائی
هوش مصنوعی: اگرچه به دست تو کارم بسته است، نگران نیستم؛ چون می‌دانم روزی در را باز خواهی کرد.
گوید همه کس آن منی از سر پنداشت
ای آن همه هیچ ندانم که کرائی
هوش مصنوعی: هر کسی می‌گوید که تو من هستی، اما من از روی خیال می‌دانم که تو هیچ چیز نمی‌دانی و ناشنوا هستی.
هرجا که بخوانند ترا باشی آنجا
یک جای نه بی تو که به رحمت همه جائی
هوش مصنوعی: هر جا که صدای تو را بشنوند، تو همواره در آن مکان حضور داری. نه اینکه بدون تو، همه جا به دلیل رحمت و لطفی که بر اطراف می‌گستراند، پر باشد.
مهر از شرف ظل تو سلطان سپهری
مه در تتق صنع تو خاتون سمائی
هوش مصنوعی: عشق و محبت چون نور آفتاب از مقام تو می‌درخشد و ماه هم مانند زینتی در آسمان، زیبایی‌ات را نمایان می‌سازد.
عباد ز شوق تو امیران سریری
زهاد ز طوق تو غلامان سرائی
هوش مصنوعی: بندگان تو به خاطر عشق به تو، مانند پادشاهانی در اوج قدرت هستند و زاهدان در جستجوی تو، همچون خدمتکارانی در یک قصر زندگی می‌کنند.
از هیبت تو رفته بزرگان به حقیری
بر درگه تو آمده شاهان به گدائی
هوش مصنوعی: به خاطر شکوه و عظمت تو، بزرگان به حقارت و پایین دستی رسیده‌اند و حتی پادشاهان نیز در پیشگاه تو خود را به گدایی و نیازمندی می‌زنند.
با خویشتن از لطف تو گویم مطلب بیش
ترسم که چو جوئی همه از جمله برائی
هوش مصنوعی: من می‌خواهم با تو از خوبی‌هایت صحبت کنم، اما می‌ترسم که وقتی زیاد از تو بگویم، به اینجا برسم که فقط خوبی‌های تو را بگویم و به خودم فراموش کنم.
از دست درافتم اگرم دست نگیری
وز پای درآیم اگرم باز نپائی
هوش مصنوعی: اگر من از پا بیفتم و تو مرا نگیری، و اگر به زمین بیفتم و تو کمکی نکنی، من به تنهایی نمی‌توانم ادامه دهم و از این حالت بیرون بیایم.
تسبیح من اینست چه در صبر و چه در شکر
گفتن گه و بیگاه لک الحمد،لک الشکر
هوش مصنوعی: نُماهای من در زندگی، چه در زمان‌هایی که نیاز به صبر دارم و چه در زمان‌هایی که باید شکرگزار باشم، این است که همیشه باید به یاد داشته باشم که ستایش و شکرگزاری مخصوص توست.
دیوی است جهان ای دل و تو دیوپرستی
از دامگهش گر بجهی جستی و رستی
هوش مصنوعی: جهان، همچون دیوی است و تو، افسوس، به آن دیو تعلق داری. اگر از دام این دیو رهایی یابی و فاصله بگیری، می‌توانی آزاد باشی و به راحتی به دور دست‌ها بروی.
چت بود که چون دیو بدین دامگهی چت
از خاکی از آنست ترا میل به پستی
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که انسان‌ها ممکن است به سمت چیزهای پست و زشت کشیده شوند، درست مثل دیوی که در دام افتاده است. این نشان‌دهنده تأثیر منفی محیط و جاذبه‌های پایین‌تر بر روح و افکار فرد است و به ما یادآوری می‌کند که در برابر این کشش‌ها هوشیار باشیم.
آب تو به یکره ببرد آتش شهوت
گر کبر نه ای بیهده آتش چه پرستی
هوش مصنوعی: اگر آب عشق و شهوت را با یک قطره خاموش کند، و تو دچار غرور نباشی، پس چرا بیهوده به آتش شهوت دل ببندی؟
در راه خدای آب دهی آتش کش باش
کز روی هوی خاک نه ای باد به دستی
هوش مصنوعی: در مسیر خداوند باید همچون آتش، پر انرژی و پرانگیزه باشی، تا اینکه از روی هوی و هوس زمین را ترک نچر که مانند بادی بی‌دست و بی‌پایه خواهی بود.
از نیستی و هستی این عالم غدار
چون هیچ نخیزد تو در و دل بچه بستی
هوش مصنوعی: در این دنیا که پر از فریب و حیله است، هیچ‌چیز از کمبود و یا وجود واقعی نمی‌آید. از این رو، تو نباید به دل بسته‌ای به چیزهایی که در حقیقت نیستند.
برکن دل ازین غول و دران دامگهی بند
کو اولت از نیستی آورد به هستی
هوش مصنوعی: دل خود را از این زنجیر رها کن و در آن مکان به دام نیفت که آنجا بود که تو را از عدم به وجود آورد.
ای پیر کمان پشت چنان دان که ترا جان
چون تیر بپرید که در معرض شستی
هوش مصنوعی: ای پیر با کمر مثل کمان، خوب بدان که جان تو مانند تیر از خطر و آسیب دور نیست و ممکن است به سرعت از بین برود.
با دوزخیان عهد به همکاری شیطان
آن روز ببستی که تو آن توبه شکستی
هوش مصنوعی: در روزی که با شیطان پیمان همکاری بستی، عهدی با گناهکاران هم کردی و این نشانه‌ای بود بر اینکه توبه‌ات را شکستی.
بس غافلی از کار جوانی و عجب نیست
هشیار چه داند که چه کردست به مستی
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که از جوانی خود غافلند و این جای تعجب نیست، زیرا افراد آگاه چه می‌توانند بدانند که در حالت مستی چه کارهایی انجام داده‌اند.
آز تو درالحمد و تو اندر ره وسواس
عمر تو رسیده به «من الجنة و الناس »
هوش مصنوعی: از تو در ستایش و تو در مسیر شک و تردید، عمرت به جایی رسیده که در بین انسان‌ها و بهشت قرار گرفته است.
پیرا بده انصاف گرت می بدهد راه
با زرق نیامیخته لله و فی الله
هوش مصنوعی: اگر انصاف را در دل داری، به دیگران کمک کن تا به درستی راه را پیدا کنند، زیرا در این راه نباید چیزی جز صداقت باشد.
ای بس که بگریی که نگردد رخ تو تر
وی بس که بنالی که نباشد دلت آگاه
هوش مصنوعی: چندین بار گریه می‌کنی، اما چهره‌ات تر نمی‌شود و بارها ناله می‌کنی، اما دل تو از این درد بی‌خبر است.
در دین چه نهی پای و به دنیا چه کشی دست
ظاهر چه کنی آه و به باطن چه زنی راه
هوش مصنوعی: در دین، چه چیزی را نمی‌پذیری و در دنیا چه کارهایی را انجام می‌دهی؟ ظاهر کارهایت را به چه شکل انجام می‌دهی و در باطن به چه راهی می‌روی؟
جاه تو به دنیا چاه است به عقبی
آن نیکتر آید که به اندازه کنی چاه
هوش مصنوعی: جاه و مقام تو در دنیا، مانند چاهی است که در آخرت، موقعیت بهتری خواهد داشت. اما این موقعیت بهتر، به اندازه و تلاشت در ایجاد آن بستگی دارد.
در راه مناجات گران روتری از کوه
در کفه طاعات سبکسرتری از کاه
هوش مصنوعی: در مسیر گفتگو با خدا، تو از کوه سنگین‌تر و سخت‌تر هستی، اما در انجام عبادت‌ها، سبکتر از کاهی.
چون پیش رسی هیچ نکردی به جوانی
دانم که به پیری نکنی از پس پنجاه
هوش مصنوعی: وقتی در جوانی سعی و تلاشی نکردی، می‌دانم که در پیری هم دیگر کاری از دستت برنمی‌آید، حتی بعد از پنجاه سال.
در منزل رحمن بنه نه رخت بیفکن
با لشکر شیطان چه زنی خیمه و خرگاه
هوش مصنوعی: در خانه‌ی خدای رحمان، وسایل خود را رها کن و با لشکر شیطان اردو نزن؛ چرا که در چنین حالتی، خیمه و مسکن پایدار نخواهی داشت.
باید که به شبها بودت در ره دل پیک
تا عرضه کند قصه راز تو به درگاه
هوش مصنوعی: باید در شب‌ها با دل‌تنگی به راه دل باشی تا داستان راز تو را به درگاه کس دیگری بگوید.
چون طاعت و نیکی نکند مرده بود مرد
چون پیل و فرس برده شود مات شود شاه
هوش مصنوعی: وقتی انسانی به انجام کارهای خوب و نیکو نپردازد، گویی که مرده است؛ مانند فیل و اسبی که از میدان نبرد برده شده و از سرنوشت خود ناامید شده‌اند، آنچنان که پادشاه نیز دچار یأس و ناامیدی می‌شود.
ای سست به خیرات قوی باش بدین در
راه تو مخوف است ز دین بدرقه خواه
هوش مصنوعی: ای کسی که در کار خیر کم‌زور هستی، به قوت و استواری در این مسیر پیش برو، زیرا در این راه، خطرات زیادی وجود دارد و دین تو را همراهی می‌کند.
در درج دل از گوهر دین نور دهد روی
بر تخت شب از کله که جلوه کند ماه
هوش مصنوعی: دل با درخشش ایمان روشن می‌شود، و وقتی که ماه از درخشش خود بر آسمان شب می‌تابد، زیبایی خاصی به جهان می‌بخشد.
چون با همه آفاق برون آمدی از پوست
خلقت نبود دشمن و باشد همه کس دوست
هوش مصنوعی: وقتی که از محدودیت‌های دنیوی و جسمانی خود فراتر بروی، دیگر هیچ‌کس را دشمن نمی‌بینی و همه را دوست خواهی یافت.
ای بی خبر از نعمت دارنده آفاق
واله شده از شعبده عالم زراق
هوش مصنوعی: ای کسی که از نعمت‌های خالق جهان بی‌خبری و به خاطر شگفتی‌های دنیای رنگارنگ، دچار حیرت و شگفتی شده‌ای.
از عرف رمان گشته و «ا»ز شرع گریزان
چون دیو لاحول و چو دیوانه ز مخراق
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی اشاره دارد که فردی از آداب و قوانین اجتماعی و مذهبی دور شده است. او مانند دیوها، بدون کنترل و عقلانیّت، به سر می‌برد و احساس می‌کند که اسیر افکار یا وضعیت‌های ناخوشایند است. به عبارتی، این شخص از مسیر درست منحرف شده و در بی‌نظمی و سردرگمی قرار گرفته است.
اندر دل و جان و جگرت محنت دنیا
چون آتش سوزنده در افتاد به حراق
هوش مصنوعی: محنت و رنج‌های دنیا مانند آتش سوزان در دل، جان و وجودت نفوذ کرده و تو را می‌سوزاند.
مادام ز حق جان و روان تو گریزان
پیوسته به باطل نفس و نفس تو مشتاق
هوش مصنوعی: تا زمانی که از حقیقت دوری و از جان و روحت می‌گریزی، همیشه به باطل تمایل خواهی داشت و نفس تو به سمت باطل جلب می‌شود.
از دوستی دنیا وز غایت شهوت
بیم است که در خالق آفاق شوی عاق
هوش مصنوعی: بیم از دوستی دنیا و خواسته‌های شدید، انسان را به خطر می‌اندازد که شاید در نظر خالق جهان نادان و بی‌خبر شود.
گر بر دل پر جهل تو زنگار نبودی
چون آینه بودی دل زراق تو براق
هوش مصنوعی: اگر بر دلت که پر از نادانی است، زنگاری وجود نداشت، مانند آینه‌ای می‌شدی که از نور و روشنی درخشان است.
از شربت جام ملک الموت بیندیش
از دست بتان چند خوری باده به سقراق
هوش مصنوعی: به یاد مرگ بیفت و به جای نوشیدن می از دست محبوبان، به فکر چای تلخ و جدایی باش.
دانی که محابا نکند مقرعه مرگ
گر زاهد ایامی و گر خسرو آفاق
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که قرعه مرگ به کسی رحم نمی‌کند، چه زاهدی که زندگی موقتی دارد و چه پادشاهی که در تمام دنیا شناخته شده است؟
دنیا نه چو جنت بود و یار نه چون حور
هرگز نبود خار چو گل زهر چو تریاق
هوش مصنوعی: دنیا نه بهشت است و دوست نیز مانند حوری نیست؛ خار مثل گل نیست و زهر هم شبیه تریاک نیست.
در راه خدائی نرسد پای تو زیرا
تو جفت جهانی و خداوند جهان طاق
هوش مصنوعی: در مسیر الهی، پایت به جایی نمی‌رسد، چون تو هم‌تراز با تمام دنیاها هستی و خداوند جهان، تکیه‌گاه توست.
امروز همه عهد خداوند شکستی
فردا نگریزی که درست است ترا ساق
هوش مصنوعی: امروز همه‌ی پیمان‌های الهی را زیر پا گذاشتی، فردا اگر روزی بر تو سخت بگذرد، نباید از آن فرار کنی.
پنداشتم ای مهتر من سایه دینی
نه نه که نه ای سایه دین مایه کینی
هوش مصنوعی: به گمانم تو برتر از منی و من به تو تکیه کرده‌ام، اما حقیقت آن است که تو نه تنها سرپناهی برای من نیستی، بلکه خود عامل ایجاد کینه و دشمنی هستی.
ای طبع تو ناساخته با ملت تازی
فردات بسوزند گر امروز نسازی
هوش مصنوعی: ای طبیعت تو با مردم عرب سازگاری ندارد؛ اگر امروز خود را اصلاح نکنی، فردا به مصیبت دچار خواهی شد.
از بهر رسول قرشی جان بفدی کن
کاین کار حقیقی است نه شغلی است مجازی
هوش مصنوعی: برای پیامبر قرشی جان خود را فدای او کن، زیرا این کار حقیقی و با ارزش است، نه شغلی بی‌اهمیت.
جوینده او باش اگر طالب حقی
گرد حرمش گرد اگر محرم رازی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حقیقت هستی، باید به دنبال او باشی و اگر می‌خواهی به رازهای او دسترسی پیدا کنی، باید در حریم او قرار بگیری.
آوازه شرعش همه آفاق گرفتست
آخر نتوان داشتن این کار به بازی
هوش مصنوعی: آوازه دین و قوانینش در همه جا پیچیده است، اما دیگر نمی‌توان این کار را به سادگی و بازی برگزار کرد.
تا شرع ندانی نخوری نان حلالی
تا پاک نشوئی نشود جامه نمازی
هوش مصنوعی: اگر احکام دین را نداشته باشی، نمی‌توانی لقمه‌ی حلال بخوری و تا زمانی که پاک نشوی، لباس نمازگزاریت، پاکیزه نخواهد بود.
بی جان بهی ای دل که بدو جان نفزائی
بی سر بهی ای تن که بدو سر نفرازی
هوش مصنوعی: ای دل، تو بی‌جان هستی، اما وجود دیگری به تو زندگی می‌بخشد. ای بدن، تو بدون سر هستی، ولی به واسطهٔ وجود دیگری به سر و سامان می‌رسی.
آن خواجه دو جهان که گه خلق و تواضع
کاریش نبوده است به جز بنده نوازی
هوش مصنوعی: آن بزرگوار که در دنیا هیچ کاری جز مهربانی با بندگان ندارد، نه در خود بزرگ بینی و نه در تواضع فعالیتی کرده است.
قرآن مبین بر سر او نامه سری
جبریل امین در ره او پیک نیازی
هوش مصنوعی: قرآن روشن بر سر او نازل شده و نامه‌ای از جانب جبریل فرشته امانت برای او فرستاده شده است که نیازها را به او اطلاع می‌دهد.
نصرت فکن رایت او ایزد باقی
شمشیرزن لشکر او حیدر غازی
هوش مصنوعی: ای کسی که در سختی‌ها و نبردها، به یاری خداوند برمی‌خیزی، شمشیرزن لشکر او حیدر غازی، برکت و نصرت را به همراه داری.
مداح نبی باش که باشی به قیامت
ای شاعر رازی بر پیغمبر تازی
هوش مصنوعی: ای شاعر، اگر می‌خواهی در قیامت به نیکی شناخته شوی، باید در مدح پیامبر اسلام سخن بگویی و به او ارادت بیشتری نشان دهی.
بگذار جهان را و خرافات محالش
از بعد ملک زن در پیغمبر و آلش
هوش مصنوعی: دنیا و باورهای نادرست آن را رها کن و به فضیلت‌های موجود در شخصیت پیامبر و خاندان او توجه کن.
پیرایه مردان خدا حیدر کرار
آن هم نسب و هم نفس احمد مختار
هوش مصنوعی: پیرایه و زینت مردان الهی، حیدر کرار است که از نظر نسب و نفس، با احمد مختار (پیامبر اسلام) پیوند دارد.
آن حاجب بار در اسرار پیمبر
آن میر دلیر سپه دین جهاندار
هوش مصنوعی: حاجبی که رازهای پیامبر را می‌داند و دلاوری که فرمانده دین و دنیا است.
شاهی شده هم گوهر او احمد مرسل
شیری شده همشیره او جعفر طیار
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که احمد رسول الله به مقام شاهی دست یافته و با ویژگی‌های برجسته‌ای همچون گوهر و ارزشمندی توصیف شده است. همچنین، جعفر طیار که خواهرزاده اوست نیز به ویژگی‌های خاص و برجسته‌ای تشبیه شده است. به طور کلی، این بیت به مقام و ارزش بالای این شخصیت‌ها در تاریخ اسلام اشاره دارد.
سلطان شریعت را او بود سپرکش
میدان شجاعت را او بود سپهدار
هوش مصنوعی: او فرمانروای دین و شریعت بود و در میدان جنگ، به عنوان فرمانده و پیشوای دلیران، درخشید.
فتاح در خیبر و مفتاح در علم
جاندار شه ملت و جانبخش شب غار
هوش مصنوعی: کسی که در علم و دانش کلیدی است و در خیبر فتح کننده، او رهبری است که به ملت کمک می‌کند و شبیه به کسی است که در غار، نوری را می‌افروزد.
بنگر درج همت آن سید معصوم
با آنکه سبق برد به هر وقت و به هر کار
هوش مصنوعی: به تلاش و اراده آن شخصیت والا توجه کن که با وجود برتری در هر زمانی و هر کار، هیچگاه از مسیرش خارج نشده است.
جان کرد فدای نبی الله و همی گفت
تقصیر همی باشد و معذور همی دار
هوش مصنوعی: جانش را فدای پیامبر خدا کرد و می‌گفت که تقصیر دارد و به خاطر این تقصیر عذرش پذیرفته است.
از جان و روان سوخته آل رسولم
و اصحاب نبی را به دل و دیده خریدار
هوش مصنوعی: من از جان و دل برای آل رسول و یاران پیامبر عشق و علاقه‌ای عمیق دارم و آن‌ها را در قلب و دیده‌ام ارج می‌نهم.
آن را که بود دوستی آل پیمبر
یاران نبی را به دل و دیده بود یار
هوش مصنوعی: کسی که دوستدار خاندان پیامبر باشد، یار و همراه پیامبر را با دل و جان می‌شناسد.
ز اولاد و ز اصحاب پیمبر به همه وقت
تفضیل علی بیش بود لابد و ناچار
هوش مصنوعی: فرزندان و یاران پیامبر همیشه بر دیگران برتری دارند و این امر غیرقابل انکار و لازم است.
زیراکه ز اولاد و ز اصحاب نبی اوست
هم اول این یازده هم آخر آن چار
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به این دارد که فرد مورد نظر از نسل و همراهان پیامبر است و هم در میان یازده نفر اولیه قرار دارد و هم در آخرین گروه چهار نفره.
می گوی دلا منقبت صاحب صفین
و اندر عقبش مدح اجل منتجب الدین
هوش مصنوعی: ای دل، سخن از فضیلت صاحب صفین بگو و در پس او، ستایش اجل منتجب الدین را مطرح کن.
میری که در آفاق نیابند نظیرش
شاهی که توان خواند همی بدر منیرش
هوش مصنوعی: تو آنچنان فردی هستی که در هیچ کجا نمی‌توان شبیهی برای تو پیدا کرد، مانند شاهی که هیچ‌کس نمی‌تواند به زیبایی و درخشش تو برسد.
پیرایه اسلام شده بخت جوانش
سرمایه اقبال شده دانش پیرش
هوش مصنوعی: اسلام به عنوان یک زینت برای جوانان به حساب می‌آید و شانس و موفقیت آن‌ها وابسته به دانش و تجربه‌ی بزرگ‌ترهاست. جوانان با دانش خود می‌توانند به موفقیت‌های بیشتری دست یابند، در حالی که تجربیات و دانش پیشینیان نیز برای آن‌ها گران‌بهاست.
میری به کفایت ز وزیران جهان بیش
گشته چو وزیری خرد فایده گیرش
هوش مصنوعی: تو از وزیران جهان که از نظر کارایی بهتر هستی، به گونه‌ای رفتار کن که مانند وزیری با عقل و درایت، از او بهره‌مند شوی.
گوئی ز لطافت تن او روح مصفاست
گر روح نگشت از چه بود عقل وزیرش
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که لطافت بدن او باعث می‌شود که مانند روحی پاک و خالص باشد. اگر او روح ندارد، پس عقل و درایت وزیرش از چه چیزی ناشی می‌شود؟
مه گفته به خورشید که رو درد به چینش
دین گفته به دولت که بیا پیش بمیرش
هوش مصنوعی: ماه به خورشید گفت که به درد شما نخورم، و دین به حکومت گفت که بیا و به این وضعیت پایان ده.
باغی شده جاهش که ز عزست درختش
مرغی شده کلکش که صریرست صفیرش
هوش مصنوعی: جایی که درختان به خاطر عظمت و بزرگی خود به باغی تبدیل شده‌اند، پرندگان آنجا در حال آواز خواندن هستند و صدای آن‌ها مانند وز وز و نغمه‌ای دلنشین به گوش می‌رسد.
نه دایره چرخ شده خط شریفش
چار اصل جهان گشته سه انگشت دبیرش
هوش مصنوعی: چرخش دایره به خطی زیبا تبدیل شده و چهار اصل جهان به سه انگشت نویسنده تبدیل شده است.
با او چو کمان است بداندیش بکژی
آنگاه شود راست که دوزند به تیرش
هوش مصنوعی: وقتی با فردی بداندیش و نامناسب همراهی می‌کنی، مانند کمانی می‌مانی که فقط به خاطر تیرهایی که به آن شلیک می‌شود، به راه راست می‌آید. به عبارتی دیگر، در برخورد با چنین افرادی، ممکن است به خاطر فشارها و تأثیرات آن‌ها به مسیری درست هدایت شوی.
همچون رضی الدین پدری کشته معینش
آن صدر یگانه که ملک باد نصیرش
هوش مصنوعی: او مانند رضی‌الدین است که پدرش به قتلی دچار شده و اکنون آن صدر یگانه، یاری برای او شده است.
هر دوست که او راست بماناد نشاطش
هر خصم که او راست بگیراد زحیرش
هوش مصنوعی: هر دوستی که درستکار باشد، همواره شاد و خوشحال خواهد بود و هر دشمنت که نادرست و خیال‌پرست باشد، همیشه در درد و رنج خواهد بود.
مفتاح فرج منتجب الدین هنرور
فرزانه حسین بن ابی سعد مظفر
هوش مصنوعی: این متن به انگاره‌ای اشاره دارد که در آن، شخصی به نام حسین بن ابی سعد مظفر، با عنوان هنرور و فرزانه، به دنبال وام دادن یا عرضه راه حلی برای مشکلات و گرفتاری‌ها است. او به عنوان کسی که به علم و دانش اُمید می‌بندد، تلاش می‌کند تا به دور از مشکلات زندگی بُردی بیابد.
ای برهمه احرار جهان گشته مقدم
در غایت اقبال ترا ملک مسلم
هوش مصنوعی: ای کسی که در میان همه آزادگان جهان پیشگام شده‌ای و به اوج موفقیت رسیده‌ای، حکمرانی تو بر جهان حتمی و مسلم است.
در حضرت پاک تو ز فضل ملک العرش
تأیید پیاپی شد و توفیق دمادم
هوش مصنوعی: در جایگاه مقدس تو، لطف و فضل الهی به طور مداوم نازل شده و هر لحظه یاری و موفقیت به تو عطا می‌شود.
جاه تو رفیع است و درجهای تو عالی
عهد تو درست است و سنخهای «تو» محکم
هوش مصنوعی: مقام و مرتبه تو بسیار بلند و ارزشمند است. جایگاهت به خوبی مشخص و ثابت است و ویژگی‌ها و ماهیت‌های تو نیز استوار و قوی می‌باشند.
ای نامه انصاف ز عنوان تو زیبا
وی حله اسلام ز خیرات تو معلم
هوش مصنوعی: ای نوشته‌ی زیبا که به راستی انصاف را نمایان می‌سازی، و ای پوشش اسلامی که از نیکویی‌های تو به دست آمده، تو معلمی هستی که به علم و دانش آراسته‌ای.
دلشاد به دیدار تو خلقان زمانه
خشنود ز کردار تو دارنده عالم
هوش مصنوعی: خوشحال از دیدار تو، مردم زمانه به کارهای تو راضی و خشنودند، تو مالک و دارنده این جهان هستی.
از گوهر و فضل و کرم و جود و کفایت
هستی شرف عالم و فخر بنی آدم
هوش مصنوعی: وجود گوهرهایی چون فضیلت، بخشش و کفایت، موجب افتخار جهان و عزت انسان‌هاست.
دست تو رسیده ست سوی تربت احمد
پای تو سپرده ست ره کعبه اعظم
هوش مصنوعی: دست تو به قبری که حاکم آن احمد است رسیده و پاهایت به سوی کعبه بزرگ گذاشته شده است.
پیران نکنند آنچه تو کردی به جوانی
از چون تو خلف ما در دین را نبود غم
هوش مصنوعی: پیران به کارهایی که تو در جوانی انجام دادی نمی‌پردازند، چون از کسی مثل تو در دین ما نگرانی وجود ندارد.
اندوه مخور کز دل پاک و نیت خوب
دنیات مسلم شد و عقبات شود هم
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا با دل پاک و نیت نیک، دنیای تو مشخص و روشن خواهد شد و موانع نیز برطرف خواهند شد.
جان تو بماناد که در حضرت و غیبت
خلقی به تو شادند و جهانی به تو خرم
هوش مصنوعی: وجود تو سبب خوشحالی و شادی بسیاری از مردم است، چه در حضور و چه در غیبتت. انسان‌ها به خاطر وجود تو شاد و خرم هستند.
بادا به تو بر فرخ و میمون و خجسته
شعر من و تشریف تو و ماه محرم
هوش مصنوعی: بادا که شعر من به تو، که خوش یمنی و شادابی، برسد و همچنین به مراسم ماه محرم و جلال و شکوه تو اهمیت داده شود.
اومید چنانست که در موضع معلوم
جبار کند حشر تو با چارده معصوم
هوش مصنوعی: امید به گونه‌ای است که در جایی مشخص، تو را به همراه چهارده معصوم به قیامت می‌کشاند.
هرگز چو قوامی نبود نان پز چالاک
نانم ز دم گرم و خمیرم ز دل پاک
هوش مصنوعی: هیچگاه مانند قوامی که نان پز باشد، در دلم احساس نمی‌کنم. نان من از حرارت هواست و خمیرم از قلب پاک و خالص.
برزیگر وهمم بخم داس تفکر
گندم درو از مزرعه طبع هوسناک
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن یک کشاورز است که با داس تفکر خود، دانه‌های گندم را از زمین ذهنی خود برداشت می‌کند. به عبارت دیگر، او تلاش می‌کند تا ایده‌ها و افکارش را که به مانند مزرعه‌ای پربار هستند، جمع‌آوری و نظم دهد. این عمل نمایانگر جستجو برای بهره‌برداری از پتانسیل‌های نهفته در ذهن و افکار انسان است.
در آسگه خاطر من ساخته ایزد
سنگ از تن حساسم و دلو از دل دراک
هوش مصنوعی: خداوند در دل من آرامش و آسایش ایجاد کرده و من به جای قلب، سنگی از جنس احساسات حساس خود دارم.
از طبع شرارست مرا در دل انجم
وز عقل تنور است مرا بر سر افلاک
هوش مصنوعی: از ذات من شعله‌ای وجود دارد که در دل ستاره‌ها جستجو می‌کند و شعور من مانند آتش است که در اوج آسمان قرار دارد.
در شهرالهی به دکان نبوی در
از آتش افلاک پزم گرده لولاک
هوش مصنوعی: در شهر الهی، در مغازه‌ای که نمایانگر نبوت است، درب آن از آتش آسمانی پوشیده شده و من مشغول سرودن و ارائه محبت و عشق هستم.
در مرو عبارت که پزد بهتر ازین قرص
بغداد سخن را نبود بهتر ازین کاک
هوش مصنوعی: در مرو چیزی که بهتر از این قرص بغداد باشد وجود ندارد و سخن گفتن از آن هم بهتر نیست.
زین گرده خورد آدمی عاقل دانا
زین نان نخورد خربط و نازیرک و ناپاک
هوش مصنوعی: انسان خردمند و آگاه از این دنیا بهره می‌برد، اما از چیزهای بی‌ارزش و ناپاک دوری می‌کند.
نان چو منی طعمه هر حلق نباشد
کز روی خرد خاک بود در خور خاشاک
هوش مصنوعی: نان مانند من در هر حلقه‌ای طعمه نیست؛ زیرا به واسطه خرد، خاک در خور خاشاک قرار نمی‌گیرد.
شاید که خورد نان مرا مردم فاضل
تا در دهن عقل نهد لقمه ادراک
هوش مصنوعی: شاید انسان‌های بافرهنگ نان من را بخورند تا در ذهن خود لقمه‌ای از دانایی و فهم را بگذارند.
در علت نادانی و در ابتلی جان
بیمار کهن را چه ازین نان و چه تریاک
هوش مصنوعی: درواقع، این شعر به نادانی و بدبختی انسان‌ها اشاره دارد. گوینده می‌پرسد که در شرایطی که عقل و فهم انسان‌ها به بیماری دچار شده، چه تفاوتی دارد که از نان یا تریاک استفاده کنند. این جمله نشان‌دهنده یأس و ناامیدی از تأثیرات مواد مخدر و مشروبات بر زندگی انسان‌هاست و بیانگر این است که در نهایت، هیچ کدام نمی‌توانند به بهبود وضعیت کمک کنند.
آن را که تن نان به چنین آب بگیرد
چون مار به سوراخ در آن به که خورد خاک
هوش مصنوعی: کسی که زندگی‌اش به چنین آب و هوای سختی وابسته باشد، بهتر است مانند ماری در سوراخی پنهان شود تا اینکه خاک زمین را بخورد.
چون رکن دکانم نبود قبله اومید
چون قرص ضمیرم نبود قرصه خورشید
هوش مصنوعی: وقتی در زندگی‌ام نظری نداشتم که به آن تکیه کنم و امیدی در دلم نبود، مانند خورشید که به آسمان نور می‌بخشد، احساس بی‌پناهی و سردرگمی می‌کردم.
ای کعبه دولت در تو قبله دین باد
مانند جمت ملک جهان زیر نگین باد
هوش مصنوعی: ای کعبه‌ دل، تو مرکز دیانت هستی و همچون جام جم که نماد سلطنت و قدرت جهانی است، امیدوارم سلطنت تو نیز همیشه پایدار و درخشنده باشد.
تا هست زمین و فلک از حشمت و جاهت
آراسته روی فلک و پشت زمین باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین و آسمان هست، با شکوه و عظمت تو، آسمان زیبا و زمین پر از بزرگی خواهد بود.
بر پایه کمتر عدوت باد به دنیا
وز جامه دین خلعت تو دست مهین باد
هوش مصنوعی: بر اساس وجود کم‌اهمیت تو در دنیا، آرزو می‌کنم که لباس دین برای تو به عنوان یک هدیۀ با ارزش و عالی باشد.
سعد فلکی هر شب و هر روز به نوبت
بر درگه اقبال تو چون اسب بزین باد
هوش مصنوعی: هر شب و هر روز، سعد فلکی به نوبت بر درگاه خوشبختی تو مانند اسب در باد حرکت می‌کند.
هر دل که نپوشد زره مهر تو برجان
از شست بلا بر جگرش ناوک کین باد
هوش مصنوعی: هر دلی که لباس عشق تو را به تن نکند، از سیلی‌های فلاکت و درد بر جانش همچون تیر کینه خواهد نشست.
بادات کمان طرب از ابروی جوزا
بر جان بداندیش ز اندوه کمین باد
هوش مصنوعی: نسیم خوشی از ابروی پریشان تو بر روح و جان کسی که دلش پر از غم است، تاثیر می‌گذارد و اندوه او را کاهش می‌دهد.
عز تو ز دین است و جلال تو ز دنیا
تا دهر بود باتو همان باد و همین باد
هوش مصنوعی: عزت تو از دین ناشی می‌شود و شکوه تو از دنیا، تا زمانی که دنیا وجود دارد، همیشه با تو خواهد بود و همین‌طور ادامه خواهد یافت.
تا هست مددهای نفسها ز هواها
پیشین نفس دشمن تو بازپسین باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که نیروهای نفس (هوای نفس) وجود دارند، نفس دشمن تو همچنان از باد (هوا) به عقب بر می‌گردد.
تا خوب شود کار دعا از ره آمین
آمین دعاهات ز جبرئیل امین باد
هوش مصنوعی: برای اینکه دعاهایمان به نتیجه برسند و خوب شوند، باید با کمال امید و اعتقاد، آمین بگوییم. دعاهایمان از سوی جبرئیل، فرشته مقرب، به جایی برسد.
المنة لله که کارت به نظام است
از کوری بدخواه تو تا باد چنین باد
هوش مصنوعی: خوشحالم که توفیق انجام کارهایم را از خداوند دارم و همچنین از نظر توطئه‌های دشمنانم در امان هستم. امیدوارم این وضعیت همچنان ادامه داشته باشد.