شمارهٔ ۱۱۷ - از ترکیب بندی است در توحید و مناجات و پند و موعظت و منقبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
بدان خدای که جان آفرید و روزی داد
که در نبست دری تا دری دگر نگشاد
ز امر او به تن مرده جان زنده رسید
ز صنع او ز شب تیره روز روشن زاد
خدای ساخت دو عالم به امر کن فیکون
نه چرخ کرد و نه طبع و نه اتفاق افتاد
جهان ز بهر خلایق سرای مهمان ساخت
در سرای کرم باز کرد و خوان بنهاد
ز بهر مصلحت بندگان چه حاجتهاست
که بر زبان پیمبر پیام نفرستاد
بیافرید و بپرورید و ره نمود و بداشت
چه نیکوئی که نکرد وچه آرزو که نداد
چو پادشاهی چندین کرم بفرماید
کسی که بود و که باشد کزو نیارد یاد
چو زان اوئی او را شناس و او را خوان
که هر کجا که تو درمانی او رسد فریاد
اگر به داغ جهان آفرین بود جانت
هزار جان گرامی فدای جان تو باد
در خدای جهان گیر و آرزوها کن
که کس نگوید ازین در تو را خدای دهاد
قوامیا کمر بندگی همی بندی
خدای ز آتش دوزخ ترا کناد آزاد
به شاعری توئی آن نیک بخت شاگردی
که کس نبوده به جز آفریدگار استاد
ز آب خاطر تو آتش هوی بنشست
ز پیش خدمتت استاد روزگار استاد
ز عاجزی به تو برداشتیم دست نیاز
نیازمان بخر ای بی نیاز بنده نواز
تو راست در دو جهان صنعهای رنگارنگ
به آسمان و زمین داده ای شتاب و درنگ
ز امر تو که ز سرما چو سنگ باشد آب
ز صنع تو که ز گرما چو آب گردد سنگ
به تیر ماه دهی میوه های گوناگون
بهارگاه کنی شاخهای رنگارنگ
نگار حکمت تو خطهای سینه باز
دلیل قدرت تو نقطه های پشت پلنگ
ز هیبت تو همه سرزبان شده است آتش
ز حکمت تو همه تن دهان شدست نهنگ
ز روح ملک بدن را گماشتی خسرو
ز عقل درگه دل را به ساختی سرهنگ
ز آفرینش تو زشت خوی و نیکوخوی
یکی است مایه صلح و یکی است آلت جنگ
عجایب است همه کار تو خداوندا
درین چه طعنه زند فیلسوف بی فرهنگ
چو صنع دید به صانع چرا مقر نامد
چو راه یافت به خدمت چرا نکرد آهنگ
ترا ز بهر چه خوانده است علت اولی
پلید نفسی دارد ز نام پاک تو ننگ
خدای و علت اولی چو هر دو یک معنی است
خرد نباشد کردن بتمر و خرما جنگ
دل قوامی روشن به زهد و توحیدست
از آنکه آینه خاطرش ندارد زنگ
رسیده ای ز در شاعری به جایگهی
که دوستان همه شادند و دشمنان دلتنگ
توئی که رحمت تو هر سوئی که ره یابد
چو آفتاب همی بر همه جهان تابد
کریم بار خدایا به ما توبه شائی
غریب نیست اگر بر همه ببخشائی
اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم
نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی
به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما
به جز خجالت و درماندگی و رسوائی
در وجود تو بر ما گشادی اول حال
کرم کنی و در فضل هم تو بگشائی
ز ملک تو چه کمابیش کز خزانه جود
به خلعت و کرم و فضلمان بیارائی
سپاه را نه ای آن پادشا معاذالله
که خدمتی نبود جامگی نیفزائی
به خدمت تو اگر نیستیم پابرجای
به عزت تو که هم نیستیم هرجائی
اگر تو را چو قوامی است یک جهان بنده
کند کفایتشان رحمتت به تنهائی
بتابد و بنوازد چو آفتاب مرا
نگویدم چه کسی وز کجا همی آئی
نیازمندی و بیچارگی و نادانی
به درگه آورم ای سیدی و مولائی
به کبریا و جلال تو چون رسد برسد
همه بزرگی و دانائی و توانائی
ز فضل داشته آدمی و آدم را
ز صنع ساخته هشده هزار عالم را
کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست
در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست
جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان
سریر کفر بلند و سرای ایمان پست
رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد
که او به حیله تو را دست و پای خواهد بست
هر آنکه بر سر چرخ بلند پای نهد
چو بنگرید به آخر نداشت هیچ به دست
ز روزگار بدان رنجهات پیش آمد
که روزگارپرستی نه کردگارپرست
همی چه بندی با روزگار عهد که او
عروس عمر ترا تاج برد و عقد گسست
گرفت لشکر پیری بناگهت پس وپیش
ز گرد لشکر بر فرق تو غبار نشست
بخاست بادی در باغ بر درختانت
که بیخها همه برکند و شاخها بشکست
غم جهان چه خوری این زمان که عمر نماند
در قفص بچه بندی کنون که مرغ بجست
به توبه عذر گناهان ز کردگار بخواه
که روزگار به پایان رسید و سال بشست
به روزگار جوانی نبوده ای هشیار
مخور به پیری سهیکی که تا نمیری مست
پذیر پند، بهشتی به توبه بستان
که در خزینه جبار درد و درمان هست
نشاط کن چو قوامی سوی سرای بقا
که در جهان فنا درد دل بری پیوست
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
به عافیت بنشین زیر چرخ گرداگرد
که کنج عافیتی به بود زبردابرد
به هرزه کاری عمرت به آخر آوردی
ز جهل تا کی خواهی خدای را آزرد
بسا کسا که ز ایام آبروئی داشت
که هم ز محنت ایام خاک بر سر کرد
بود به اول با هر کسیش دلگرمی
به عاقبت نخرد هیچ را به آبی سرد
جهان پیر به لعنت به دایه ای ماند
که زارتر کشد آنرا که خوبتر پرورد
چو مادری است که حمل تو کرد و مرگ تو خواست
چو دایه ای است که شیر تو داد و خون تو خورد
عروس دنیا چون حفاظ و شرمی نیست
مکن مخنثی و مردوار ازو برگرد
طلاق پاک ده آن گنده پیر رعنا را
ز پیش آن که کشد مر ترا به حسرت و درد
همی چه بازی جان کاین جهان پیر دغا
به کعبتین شب و روز نیک بازد نرد
ز دام شهوت و ز بند حرص بیرون آی
که شخص و روی تو این هر دو کرد لاغر و زرد
ز ابلهی مکن ای مرد و مردی ار بجای
که چون تو مرد بسی رفت در سرای نبرد
چو نیک درنگرم سر به سر جهان گردیست
برین حدیث که گیرد کجا نشیند گرد
دل قوامی ازین شعرهاست جفت طرب
به سعی خاطر تیز و بفر ایزد فرد
نشین ز بهر قناعت به کنج عافیتی
که کنج عافیتی به ز گنج عاریتی
به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی
که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی
چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش
اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی
غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی
به دست جهل تو خود را به جان چه رنجانی
به خدمت دگرانی بنان و جامه خویش
به کار دنیا مزدور دیو را مانی
به دوستی که بتر دشمنی رضا ندهد
تو را بدانچه تو اندر میانه آنی
مرا بگوی کز اینها که شان توئی غمخوار
که چاره تو کند آن زمان که درمانی
غم جهان چه خوری هرزه خویشتن را باش
به جای خود کن هر نیکوئی که بتوانی
جهان سرای خرابست رخت ازو بردار
که کس ندید و نبیند درو تن آسانی
مباش سغبه این خانه خراب و یباب
اگر نه دیوی رغبت مکن بویرانی
جهان چو حور بهشتی است نزد دیده تو
چو باز بینی غولی بود بیابانی
اگرچه پادشه وقتی اندرین عالم
بدان جهان کندت آرزوی دربانی
به شکل و صورت مردم نگه مکن کان گه
دراوفتی چو قوامی بدام نادانی
به چشم عقل در احوال روزگار نگر
که مایه ظلمات است پیر نورانی
ز پیش تیغ اجل میشو و سپر بفکن
به زخم گرز خرد مغز آرزو بشکن
حبیب ایزد بی چون رسول بارخدای
محمد قرشی آفتاب هردو سرای
چراغ عالم و خورشید شرع و بدر هدی
وزیر عقل و ندیم فرشته خاص خدای
رسول بازپسین مصطفای نیکو خلق
که بود خلقت او خلق را بهشت نمای
به نفس آیت رحمت به شرع رایت حق
امین راه نمای و کریم کارگشای
رسیده در صفت کبریا به قوت و قدر
گذشته از درج انبیا به همت و رای
بهشت در بر او گفته آرزوئی کن
فرشته بر در او گفته خدمتی فرمای
فزوده پایه اش از هر نبی به چند صفت
ستوده ایزدش اندر نبی به چندین جای
به برده روز شرف در جهان ز هریک دست
نهاده در شب معراج بر دو عالم پای
برون عرش مجیدش فرشته گفت بدوی
درون پرده غیبش خدای گفت در آی
خجسته رسم و مبارک پئی که از تشریف
بر آستانه او آشیانه کرده همای
به بوستان فصاحت گه گزارش وحی
زبان او صفت طوطیان شکر خای
بگرد عالم شرع بلند روشن او
چو آفتاب روان پرور و جهان آرای
درخت طوبی در باغ شرع او شاخی است
قوامی از بر او عندلیب مدح سرای
مطیع ملت او نیک بخت مسعودست
مقیم خدمت او بر مقام محمودست
ز طبع پاک قوامی حدیث خوش خیزد
از این بود که ز هر ناخوشی بپرهیزد
اگرچه جنس نباشد گریزد از ناجنس
چو عندلیب که با عنکبوت نامیزد
خدایگانا دانی که تیغ اندیشه
هزار بار به هیبت چو خون من ریزد
چو حق شناس ندارم چگونه گویم شعر
چو دل قوی نبود چون معانی انگیزد
بنانبائی بودستم و کنون هستم
نه مرد باشد کز کار خویش بگریزد
به دست و هم به پرویزن سپهر صفت
به جای آرد ضمیرم ستاره می بیزد
چو شعرهای من امروز زهد و توحیدست
چه باک دارم با حق کسی بنستیزد
اگر ز کعبه بیاویختند سبعیات
فرشته شعر من از عرش می درآویزد
ز بانگ و نام مرا در زمانه گردی خاست
گر آن تمام نشیند قیامه برخیزد
عنایت ازلی هیچ باقئی نگذاشت
مرا به شکر سر از سجده بر نباید داشت
شمارهٔ ۱۱۶ - در ستایش و توحید خدای تعالی و درموعظت و نصیحت و مدح قطب الدین ابومنصور مظفربن اردشیر واعظ مروزی معروف به امیر عبادی گوید: مدبری ملکی بر جهان جهانبان استشمارهٔ ۱۱۸ - ترکیب بندی است که در توحید و زهد و پند و منقبت پیغمبر «ص» و امیرالمؤمنین «ع» و شیعیانش گفته: جز آفریدگار جهان آفریده نیست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدان خدای که جان آفرید و روزی داد
که در نبست دری تا دری دگر نگشاد
هوش مصنوعی: بدان خدایی که جان را خلق کرد و روزی را عطا کرد، در زندگی هیچ در بستهای وجود ندارد که به در دیگری باز نشود.
ز امر او به تن مرده جان زنده رسید
ز صنع او ز شب تیره روز روشن زاد
هوش مصنوعی: به دستور او، جان جوانهای از تن مرده بیرون آمد و به لطف او، از شب تار، روزی روشن به وجود آمد.
خدای ساخت دو عالم به امر کن فیکون
نه چرخ کرد و نه طبع و نه اتفاق افتاد
هوش مصنوعی: خداوند دو جهان را با فرمانش ایجاد کرد، بدون اینکه چرخ یا طبیعت دخالت کنند و یا چیزی به صورت اتفاقی پیش بیاید.
جهان ز بهر خلایق سرای مهمان ساخت
در سرای کرم باز کرد و خوان بنهاد
هوش مصنوعی: جهان برای مردم مانند خانهای طراحی شده است که در آن، مهربانی و کرم در گستردگی وجود دارد. در این خانه، درهای محبت و میزبانی باز شده و سفرهای از نعمتها گسترده است.
ز بهر مصلحت بندگان چه حاجتهاست
که بر زبان پیمبر پیام نفرستاد
هوش مصنوعی: به خاطر مصلحت بندگان، چه نیازی بود که نیازها و مشکلات آنها بر زبان پیامبر بیان نشود؟
بیافرید و بپرورید و ره نمود و بداشت
چه نیکوئی که نکرد وچه آرزو که نداد
هوش مصنوعی: خداوند جهان را خلق کرد، رشد داد و مسیر زندگی را مشخص ساخت. اما چه کارهای خوبی انجام نداد و چه آرزوهایی به بندگانش نداد!
چو پادشاهی چندین کرم بفرماید
کسی که بود و که باشد کزو نیارد یاد
هوش مصنوعی: وقتی پادشاهی این همه محبت و لطف کند، چه کسی است که بتواند او را فراموش کند یا یادش نرود؟
چو زان اوئی او را شناس و او را خوان
که هر کجا که تو درمانی او رسد فریاد
هوش مصنوعی: وقتی که از او آگاه شدی و او را شناختی، او را بخوان و به او توجه کن، زیرا هر جا که تو نیازمند درمانی، او به فریادت میرسد.
اگر به داغ جهان آفرین بود جانت
هزار جان گرامی فدای جان تو باد
هوش مصنوعی: اگر در دل دنیا برایت ناراحتی و غم باشد، تویی که جان عزیز و باارزشی داری و هزاران جان گرانبها حاضرند جان خود را فدای تو کنند.
در خدای جهان گیر و آرزوها کن
که کس نگوید ازین در تو را خدای دهاد
هوش مصنوعی: به خداوند جهان پناه ببر و به آرزوهایت فکر کن، زیرا هیچکس نمیتواند بگوید که او تو را به اینجا رسانده است.
قوامیا کمر بندگی همی بندی
خدای ز آتش دوزخ ترا کناد آزاد
هوش مصنوعی: نقش و ارتباط خود را با خدا محکم کن، تا از آتش دوزخ نجات پیدا کنی و آزاد شوی.
به شاعری توئی آن نیک بخت شاگردی
که کس نبوده به جز آفریدگار استاد
هوش مصنوعی: تو شاعری هستی که مانند یک شاگرد خوش شانس، تنها به دست آفریدگار خود آموزش دیدهای و هیچ استاد دیگری نداشتی.
ز آب خاطر تو آتش هوی بنشست
ز پیش خدمتت استاد روزگار استاد
هوش مصنوعی: از آب دل تو، شوق و آرزوها خاموش شدند و حالا در خدمت تو، زندگی معلمی را میگذرانم.
ز عاجزی به تو برداشتیم دست نیاز
نیازمان بخر ای بی نیاز بنده نواز
هوش مصنوعی: از آنجا که قدرتی نداریم، دست به سوی تو دراز کردهایم و از تو درخواست کمک داریم. ای کسی که بدون نیاز به دیگران هستی، نیاز ما را برآورده کن. تو که مهربان و رحماور هستی، به ما کمک کن.
تو راست در دو جهان صنعهای رنگارنگ
به آسمان و زمین داده ای شتاب و درنگ
هوش مصنوعی: تو در دو جهان، آسمان و زمین، آثار مختلف و زیبایی را خلق کردهای و به آنها زندگی و حرکت بخشیدهای.
ز امر تو که ز سرما چو سنگ باشد آب
ز صنع تو که ز گرما چو آب گردد سنگ
هوش مصنوعی: از دستورات تو آب که به علت سرما به سردی سنگ تبدیل میشود، دوباره به وسیلهی گرمای تو میتواند به حالت مایع برگردد و سنگ شود.
به تیر ماه دهی میوه های گوناگون
بهارگاه کنی شاخهای رنگارنگ
هوش مصنوعی: در ماه تیر، میوههای مختلفی به میوهدهی میرسند و در بهار، شاخهها به رنگهای گوناگون درمیآیند.
نگار حکمت تو خطهای سینه باز
دلیل قدرت تو نقطه های پشت پلنگ
هوش مصنوعی: زیبایی و هوش تو مانند نقش و نگارهایی است که بر سینه نمایان است و نشاندهنده قدرت و توانایی تو، مانند لکههای پشت یک پلنگ میباشد.
ز هیبت تو همه سرزبان شده است آتش
ز حکمت تو همه تن دهان شدست نهنگ
هوش مصنوعی: به خاطر عظمت و جلال تو، هر کسی در مورد تو صحبت میکند. همچنین، به واسطهی دانش و حکمت تو، بدنها مانند دهان نهنگ، تنگ شدهاند و در سکوت به تو گوش میدهند.
ز روح ملک بدن را گماشتی خسرو
ز عقل درگه دل را به ساختی سرهنگ
هوش مصنوعی: از روح ملک، بدن را در اختیار خود گرفتی و از عقل، درگاه دل را به فرماندهی بسازی.
ز آفرینش تو زشت خوی و نیکوخوی
یکی است مایه صلح و یکی است آلت جنگ
هوش مصنوعی: از خلق تو، هم خوبی و هم بدی وجود دارد؛ یکی از اینها موجب صلح است و دیگری ابزار جنگ.
عجایب است همه کار تو خداوندا
درین چه طعنه زند فیلسوف بی فرهنگ
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، تمام کارهای تو شگفتانگیز است و در اینجا فیلسوف بیفرهنگ چه حرفی برای گفتن دارد؟
چو صنع دید به صانع چرا مقر نامد
چو راه یافت به خدمت چرا نکرد آهنگ
هوش مصنوعی: وقتی هنرت را دیدی، چرا به خالق آن فکر نکردی؟ وقتی برای خدمت آماده شدی، چرا به سمت خدمت نرفتی؟
ترا ز بهر چه خوانده است علت اولی
پلید نفسی دارد ز نام پاک تو ننگ
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که تو را به خاطر چیزی میخواند، دلیلی ناپاک و بد دارد و به خاطر نام عزیز و پاک تو، احساس شرمساری میکند.
خدای و علت اولی چو هر دو یک معنی است
خرد نباشد کردن بتمر و خرما جنگ
هوش مصنوعی: اگر خدا و علت نخستین یک حقیقت واحد باشند، پس دلیلی برای درگیری و جدل بر سر مسائل جزئی وجود ندارد. خرد انسانی نباید بر سر چیزهای بیاهمیت بحث و نزاع کند.
دل قوامی روشن به زهد و توحیدست
از آنکه آینه خاطرش ندارد زنگ
هوش مصنوعی: دل روشن و稳定ی که به زهد و یکتاپرستی پایبند است، چون درونش پاک و بدون آلودگی است، میتواند حقیقت را به خوبی ببیند.
رسیده ای ز در شاعری به جایگهی
که دوستان همه شادند و دشمنان دلتنگ
هوش مصنوعی: به جایی رسیدهای که در آن، دوستان همواره شاد و خوشحال هستند و دشمنان همواره ناراحت و نگران.
توئی که رحمت تو هر سوئی که ره یابد
چو آفتاب همی بر همه جهان تابد
هوش مصنوعی: تو که رحمتت در هر جایی که برود، مانند آفتاب در سراسر جهان نور پاشی و تاثیر میگذاری.
کریم بار خدایا به ما توبه شائی
غریب نیست اگر بر همه ببخشائی
هوش مصنوعی: بار خدایا، تو کریمی هستی و اگر بخواهی ما را ببخشی، توبه ما چیز عجیبی نیست.
اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم
نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی
هوش مصنوعی: ما در حالتی از اسیری، ناتوانی و بیچارگی و گناهکاری به سر میبریم و گوش به فرمان تو داریم تا ببینیم چه دستوری میدهی.
به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما
به جز خجالت و درماندگی و رسوائی
هوش مصنوعی: با ورود به درگاه تو، هیچ چیزی از ما نمیرسد جز خجالت، ناتوانی و رسوایی ناشی از نافرمانیام.
در وجود تو بر ما گشادی اول حال
کرم کنی و در فضل هم تو بگشائی
هوش مصنوعی: در وجود تو، ابتدا نعمت و کرم را به ما ارزانی میداری و سپس در لطف و بزرگواری نیز گشایش ایجاد میکنی.
ز ملک تو چه کمابیش کز خزانه جود
به خلعت و کرم و فضلمان بیارائی
هوش مصنوعی: از دارایی و ثروت تو چه کمبودی وجود دارد که با بخشش و کرم و بزرگواری خود، بر ما احسان و لطف کنی؟
سپاه را نه ای آن پادشا معاذالله
که خدمتی نبود جامگی نیفزائی
هوش مصنوعی: پادشاهی که سپاه را فرماندهی میکند، نیازی به خدمت و کمک ندارد و نمیتواند آن را در مقابل دشمنانش تقویت کند.
به خدمت تو اگر نیستیم پابرجای
به عزت تو که هم نیستیم هرجائی
هوش مصنوعی: اگر در خدمت تو هستیم، پس همیشه ثابت و پابرجا نخواهیم بود، چون به عزت تو نیستیم و هر جا که بخواهی، نمیتوانیم بمانیم.
اگر تو را چو قوامی است یک جهان بنده
کند کفایتشان رحمتت به تنهائی
هوش مصنوعی: اگر تو مانند قوامی باشی، تمامی بندگان جهان به خاطر رحمت بیپایانت به تنهایی کافی خواهند بود.
بتابد و بنوازد چو آفتاب مرا
نگویدم چه کسی وز کجا همی آئی
هوش مصنوعی: تابش و نوازش آفتاب بر من میتابد، اما نمیدانم که چه کسی است و از کجا میآید.
نیازمندی و بیچارگی و نادانی
به درگه آورم ای سیدی و مولائی
هوش مصنوعی: من به درگاه تو، ای سرور و بزرگوار، نیاز و بیچارگی و نادانیام را عرضه میکنم.
به کبریا و جلال تو چون رسد برسد
همه بزرگی و دانائی و توانائی
هوش مصنوعی: به بزرگی و عظمت تو که نگاه میکنیم، متوجه میشویم که همه قدرت، علم و شایستگی به تو وابسته است و در کنار تو معنایی پیدا میکند.
ز فضل داشته آدمی و آدم را
ز صنع ساخته هشده هزار عالم را
هوش مصنوعی: آدمی به واسطهی لطف و بخشش، به دانایی و ویژگیهای خود دست پیدا کرده و خداوند با آفرینش او، هزاران عالم و موجودات را به وجود آورده است.
کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست
در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست
هوش مصنوعی: هیچ کسی از دنیا نمیرود مگر این که خدا پرست باشد؛ در این زمان هر کسی که به انسان کامل و واقعی برسد، باید خدا را بپرستد.
جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان
سریر کفر بلند و سرای ایمان پست
هوش مصنوعی: دنیا هیچ خبری از حال و احوال خود ندارد و در جایی که بیادبان سلطنت میکنند، کفر در اوج و ایمان در پایینترین جایگاه قرار دارد.
رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد
که او به حیله تو را دست و پای خواهد بست
هوش مصنوعی: ترک نکن که دنیا بر روی تو اعتبار و ارزش بگذارد، زیرا او به نیرنگ و فریب تو را به بند خواهد کشید.
هر آنکه بر سر چرخ بلند پای نهد
چو بنگرید به آخر نداشت هیچ به دست
هوش مصنوعی: هر کسی که بر بلندی و قدرت تکیه کند و به دنبال جاه و مقام باشد، وقتی به پایان کارش نگاه میکند، میبیند که هیچ چیزی به دست نیاورده است.
ز روزگار بدان رنجهات پیش آمد
که روزگارپرستی نه کردگارپرست
هوش مصنوعی: از روزگار مشکلات و سختیهایی به ما پیش آمد که دیگر به روزگار توجه نکردیم و تنها به خداوند پناه بردیم.
همی چه بندی با روزگار عهد که او
عروس عمر ترا تاج برد و عقد گسست
هوش مصنوعی: هرچه با روزگار تصمیم میگیری و نقشه میکشی، بدان که او مثل عروسی است که تاج عمر تو را بر سر میگذارد و سپس پیمان را میشکند.
گرفت لشکر پیری بناگهت پس وپیش
ز گرد لشکر بر فرق تو غبار نشست
هوش مصنوعی: ناگهان لشکر پیری به سراغ تو آمد و غباری بر سرت نشسته که نشان از تیرگی و کدورت روزگار است.
بخاست بادی در باغ بر درختانت
که بیخها همه برکند و شاخها بشکست
هوش مصنوعی: نسیم شدیدی در باغ وزید که ریشهها را همه کَند و شاخهها را شکست.
غم جهان چه خوری این زمان که عمر نماند
در قفص بچه بندی کنون که مرغ بجست
هوش مصنوعی: نگران غم و اندوه دنیا نباش، چرا که دیگر زمانی برای زندگی نمانده است. حال که فرصت داری، از زندگی و آزادی خود بهرهمند شو و از قید و بند رهایی یاب.
به توبه عذر گناهان ز کردگار بخواه
که روزگار به پایان رسید و سال بشست
هوش مصنوعی: برای عذرخواهی از گناهان، باید از خداوند بخواهی، زیرا زمان به سرعت گذشت و سال به پایان رسید.
به روزگار جوانی نبوده ای هشیار
مخور به پیری سهیکی که تا نمیری مست
هوش مصنوعی: در دوران جوانی نباید خیلی با احتیاط رفتار کنی؛ زیرا در پیری، وقتی به خود میآیی، دیگر نمیتوانی از زندگی لذت ببری. پس تا زندهای، بگذار زندگی را به طور کامل تجربه کنی.
پذیر پند، بهشتی به توبه بستان
که در خزینه جبار درد و درمان هست
هوش مصنوعی: پندها را بپذیر، زیرا توبه میتواند تو را به بهشت هدایت کند، چرا که در خزانهی خداوند، هم درد و هم درمان وجود دارد.
نشاط کن چو قوامی سوی سرای بقا
که در جهان فنا درد دل بری پیوست
هوش مصنوعی: شاد باش و همچون قوامی، به سوی خانه جاودانگی برو، زیرا در این دنیا که فانی است، درد دل خود را به طور مداوم بیان کن.
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم
هوش مصنوعی: هر چند که وجود تو برای دوستان غریبی ندارد، اما چرا از سفیدی موی تو خجالت نمیکشی؟
به عافیت بنشین زیر چرخ گرداگرد
که کنج عافیتی به بود زبردابرد
هوش مصنوعی: به زندگی آسوده و در امنیت بگذرانی، زیرا که داشتن یک گوشه امن و راحت، بهتر از مواجهه با مشکلات و سختیهاست.
به هرزه کاری عمرت به آخر آوردی
ز جهل تا کی خواهی خدای را آزرد
هوش مصنوعی: عمر خود را بیهوده سپری کردی و به خاطر نادانیات به کجا رسیدهای؟ تا چه زمانی میخواهی خدای را ناراحت کنی؟
بسا کسا که ز ایام آبروئی داشت
که هم ز محنت ایام خاک بر سر کرد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد بودند که در زمانهای خوشی و اعتبار زندگی کردند ولی به خاطر مشکلات و سختیهای روزگار، نام و آوازهشان تحت تأثیر قرار گرفت و از بین رفت.
بود به اول با هر کسیش دلگرمی
به عاقبت نخرد هیچ را به آبی سرد
هوش مصنوعی: در اول کار، با هر کسی دلگرمی وجود داشت، اما در نهایت هیچکس رشدی در زندگی پیدا نکرد و از راه سرد و بیروح دور ماند.
جهان پیر به لعنت به دایه ای ماند
که زارتر کشد آنرا که خوبتر پرورد
هوش مصنوعی: جهان مانند یک دایه ای است که به جای پرورش خوب، بیشتر بر افرادی که دچار مشکل و درد هستند، تسلط دارد و ناکامیهای آنها را بیشتر به نمایش میگذارد.
چو مادری است که حمل تو کرد و مرگ تو خواست
چو دایه ای است که شیر تو داد و خون تو خورد
هوش مصنوعی: مثل مادری است که تو را در آغوش گرفته و در عین حال به مرگ تو هم فکر میکند، همچون مهدی که شیر تو را میدهد و از خون تو میریزد.
عروس دنیا چون حفاظ و شرمی نیست
مکن مخنثی و مردوار ازو برگرد
هوش مصنوعی: عروس دنیا مانند حجاب و پوششی است و نباید به خاطر آن خود را ضعیف و بیدفاع نشان دهی. از او دوری کن و شجاعت و مردانگی به خرج بده.
طلاق پاک ده آن گنده پیر رعنا را
ز پیش آن که کشد مر ترا به حسرت و درد
هوش مصنوعی: از هم جدا کن آن جوان جذاب را که به خاطر او دچار حسرت و رنج نشوی.
همی چه بازی جان کاین جهان پیر دغا
به کعبتین شب و روز نیک بازد نرد
هوش مصنوعی: هر چه در این دنیا اتفاق میافتد و بازیهایی که در آن در حال انجام است، نشاندهندهی دورویی و فریبندگی این جهان است. روز و شب به کعبهای مینگرند که میتواند به عنوان نماد حقیقت و امید در نظر گرفته شود.
ز دام شهوت و ز بند حرص بیرون آی
که شخص و روی تو این هر دو کرد لاغر و زرد
هوش مصنوعی: از گرفتار شدن در شهوت و هوس و همچنین از وابستگی به مال و ثروت دوری کن، زیرا این دو باعث شدهاند که نه تنها شخصیت تو بلکه چهرهات نیز پژمرده و رنگپریده شود.
ز ابلهی مکن ای مرد و مردی ار بجای
که چون تو مرد بسی رفت در سرای نبرد
هوش مصنوعی: ای مرد، از نادانی دست بردار و سعی کن چون آن مردان شجاع که در میدان جنگ رفتند و جنگیدند، تو نیز همت کن و در کارهای بزرگ و مهم حاضر باش.
چو نیک درنگرم سر به سر جهان گردیست
برین حدیث که گیرد کجا نشیند گرد
هوش مصنوعی: وقتی به دقت فکر میکنم، متوجه میشوم که تمام جهان مانند گردی است که در این داستان میچرخد و نمیدانم این گرد در کجا قرار خواهد گرفت.
دل قوامی ازین شعرهاست جفت طرب
به سعی خاطر تیز و بفر ایزد فرد
هوش مصنوعی: دل انسان به خاطر اشعار زیبا و شاداب، نشاط و طراوت مییابد و با تلاشی آگاهانه، به دنبال خوشی و آرامش است که از جانب خداوند به آن دست میافتد.
نشین ز بهر قناعت به کنج عافیتی
که کنج عافیتی به ز گنج عاریتی
هوش مصنوعی: برای دستیابی به آرامش و رضایت، در جایی ساده و بیدغدغه زندگی کن، زیرا زندگی در این آرامش و دوری از خواستههای بیجا بهتر از داشتن ثروتی است که پایدار نیست و ممکن است هر لحظه از دست برود.
به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی
که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی
هوش مصنوعی: به خاطر دنیا و زیباییهای آن بیهوده خودت را حقیر نکن؛ زیرا نادانی مانند تو را برای چنین کارهایی ارزش و اهمیت نیست.
چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش
اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی
هوش مصنوعی: اگر عمر خود را بیهوده گذراندهای، باید از این موضوع احساس پشیمانی کنی، هرچند که اکنون این پشیمانی فایدهای ندارد.
غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی
به دست جهل تو خود را به جان چه رنجانی
هوش مصنوعی: چرا به خاطر غمهای جهانی، خودت را به درد و رنج میاندازی؟ نگذار جهل تو باعث بشود که بیشتر آزار ببینی.
به خدمت دگرانی بنان و جامه خویش
به کار دنیا مزدور دیو را مانی
هوش مصنوعی: برای دیگران کار کن و خودت را به خواستههای دنیا بفروش، که دیو در این بازی مزدور توست.
به دوستی که بتر دشمنی رضا ندهد
تو را بدانچه تو اندر میانه آنی
هوش مصنوعی: اگر به دوستی که بر تو دشمنی نخواهد کرد، اعتماد نکنی، به آن چیزی که درمیان تو و او وجود دارد، راضی نخواهی بود.
مرا بگوی کز اینها که شان توئی غمخوار
که چاره تو کند آن زمان که درمانی
هوش مصنوعی: به من بگو که از میان این همه افرادی که به تو اهمیت میدهند، کدام یک واقعا میتواند در زمانی که به کمک نیاز داری، برای نجات و درمانت اقدام کند؟
غم جهان چه خوری هرزه خویشتن را باش
به جای خود کن هر نیکوئی که بتوانی
هوش مصنوعی: برای چه غم دنیا را به دل بگیری؟ بهتر است به جای آن، در جایگاه خودت بایستی و هر کار نیکویی که توانستی انجام بده.
جهان سرای خرابست رخت ازو بردار
که کس ندید و نبیند درو تن آسانی
هوش مصنوعی: جهان مکانی ویران و نابسامان است، پس از آن جدا شو و بار خود را بردار؛ چرا که هیچکس در آن به آرامش و راحتی دست نیافته و نخواهد یافت.
مباش سغبه این خانه خراب و یباب
اگر نه دیوی رغبت مکن بویرانی
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ما هشدار میدهد که درگیر خراب کردن و ویرانی نشویم، زیرا در این وضعیت هیچ چیزی جز بدی و ویرانی به دست نخواهیم آورد. اگر به ویرانی علاقهمند نباشیم، بهتر است که از این محیط دوری کنیم.
جهان چو حور بهشتی است نزد دیده تو
چو باز بینی غولی بود بیابانی
هوش مصنوعی: دنیا مانند حوری بهشتی است، اما وقتی به آن با دقت نگاه کنی، مانند غولی در بیابان به نظر میرسد.
اگرچه پادشه وقتی اندرین عالم
بدان جهان کندت آرزوی دربانی
هوش مصنوعی: هرچند که پادشاه در این دنیا به تو آرزوی دربانی در دنیای دیگر را میکند، اما باید بدانیم که در این دنیا مقام و جایگاه تو چیزی بیش از آن است.
به شکل و صورت مردم نگه مکن کان گه
دراوفتی چو قوامی بدام نادانی
هوش مصنوعی: به ظواهر و شکل و قیافه افراد توجه نکن، زیرا در این صورت ممکن است به دام نادانی و نا آگاهی بیفتی.
به چشم عقل در احوال روزگار نگر
که مایه ظلمات است پیر نورانی
هوش مصنوعی: به عقل خود نگاه کن و به وضعیت جهان بیندیش که برای تو مایه تاریکی است، حتی اگر ظاهر فردی نورانی به نظر برسد.
ز پیش تیغ اجل میشو و سپر بفکن
به زخم گرز خرد مغز آرزو بشکن
هوش مصنوعی: از خطر مرگ دوری کن و از خودت دفاع نکن، زیرا با ضربههایی که به سختی قدر و آرزوهایت وارد میشود، تکیهگاهت را از دست خواهی داد.
حبیب ایزد بی چون رسول بارخدای
محمد قرشی آفتاب هردو سرای
هوش مصنوعی: دوست خدا که بینظیر است، پیامبر خدا محمد از قبیله قریش، مانند آفتاب است که در هر دو دنیا درخشان و پرنور است.
چراغ عالم و خورشید شرع و بدر هدی
وزیر عقل و ندیم فرشته خاص خدای
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف مقام و ویژگیهای افرادی میپردازد که در زندگی انسانها نور و هدایت را به ارمغان میآورند. اشاره به دانش و هدایت دارند که مانند چراغ و خورشید در زندگی روشنایی میبخشند و عقل را به عنوان راهنمای خود به تصویر میکشند. در نهایت، وجود فرشتهای که همواره در کنار آنهاست، به معنای حمایت و guidance از سوی خداوند میباشد.
رسول بازپسین مصطفای نیکو خلق
که بود خلقت او خلق را بهشت نمای
هوش مصنوعی: پیامبر خاتم، نیکوخلق و بزرگ، کسی است که وجودش برای انسانها به سان بهشتی زیباست.
به نفس آیت رحمت به شرع رایت حق
امین راه نمای و کریم کارگشای
هوش مصنوعی: این بیت به توانایی و ویژگیهای شخص یا شخصیت خاصی اشاره دارد که با رحمت و بخشش، هدایت و راهنمایی میکند. او به عنوان شخصیتی معتبر و مورد اعتماد، در مسیر حق و عدالت کمکارائه میدهد و در دشواریها یاری رسان است.
رسیده در صفت کبریا به قوت و قدر
گذشته از درج انبیا به همت و رای
هوش مصنوعی: بزرگترین ویژگیها و قدرتها به کسانی رسیده است که با تلاش و اراده خود از مقام پیامبران نیز فراتر رفتهاند.
بهشت در بر او گفته آرزوئی کن
فرشته بر در او گفته خدمتی فرمای
هوش مصنوعی: بهشت در آغوش او از تو خواسته است تا آرزویی بیان کنی و فرشتگان در برابر او از تو خواستهاند که برای او خدمتگزاری کنی.
فزوده پایه اش از هر نبی به چند صفت
ستوده ایزدش اندر نبی به چندین جای
هوش مصنوعی: ویژگیهای پیامبر از دیگر پیامبران بیشتر است و خداوند او را به صفات ستودهای در مقام پیامبری معرفی کرده است.
به برده روز شرف در جهان ز هریک دست
نهاده در شب معراج بر دو عالم پای
هوش مصنوعی: در روز شرافت، هر کسی در دنیا از دیگری برتر است و در شب معراج، انسان قدمهایش در دو جهان به جلو میرود.
برون عرش مجیدش فرشته گفت بدوی
درون پرده غیبش خدای گفت در آی
هوش مصنوعی: فرشتهای از عرش بالا دعوت به حرکت میکند، و در باطن و در پردهی پنهان، خداوند از ما میخواهد که به آنجا برویم و وارد شویم.
خجسته رسم و مبارک پئی که از تشریف
بر آستانه او آشیانه کرده همای
هوش مصنوعی: این عبارت به معنای خوشا به حال آنانی است که بر درگاه او قرار دارند و از نعمت وجود او بهرهمند میشوند. همچنین اشاره به این دارد که آنها مانند پرندهای در آشیانهای امن و مبارک زندگی میکنند.
به بوستان فصاحت گه گزارش وحی
زبان او صفت طوطیان شکر خای
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی و بلاغت، خبر وحی در مورد او بیان میشود و سخن او به اندازهای شیرین و خوشمزه است که به مانند صدای طوطیانی است که شکر میخورند.
بگرد عالم شرع بلند روشن او
چو آفتاب روان پرور و جهان آرای
هوش مصنوعی: در جستجوی قوانین و اصول دینی که مانند آفتابی درخشنده و زنده است، بگرد و زیباییهای جهان را تحت تأثیر آن ببین.
درخت طوبی در باغ شرع او شاخی است
قوامی از بر او عندلیب مدح سرای
هوش مصنوعی: درخت طوبی در باغ دین خدا شاخهای است که به خوبی و استحکام معروف است و بر بالای آن قناریای میخواند که به ستایش و مدح مشغول است.
مطیع ملت او نیک بخت مسعودست
مقیم خدمت او بر مقام محمودست
هوش مصنوعی: ملت او را اطاعت میکند و این نشانهی خوشبختی مسعود است. او در خدمت این ملت قرار دارد و در جایگاه محمود قرار گرفته است.
ز طبع پاک قوامی حدیث خوش خیزد
از این بود که ز هر ناخوشی بپرهیزد
هوش مصنوعی: از دل پاک و راستین، سخن زیبا و خوشی به وجود میآید؛ این به این خاطر است که انسان باید از هر چیز ناپسند و ناخوش دوری کند.
اگرچه جنس نباشد گریزد از ناجنس
چو عندلیب که با عنکبوت نامیزد
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است اشیاء و موجودات با یکدیگر متفاوت باشند، اما مانند بلبل که هرگز با عنکبوت در نمیآمیزد، از چیزهای نابجا و نامناسب دوری میکنند.
خدایگانا دانی که تیغ اندیشه
هزار بار به هیبت چو خون من ریزد
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، آیا میدانی که قدرت تفکر من آنقدر قوی است که مثل خونم بارها و بارها به من آسیب میزند؟
چو حق شناس ندارم چگونه گویم شعر
چو دل قوی نبود چون معانی انگیزد
هوش مصنوعی: وقتی که هنوز کسی را نمیشناسم که حقیقت را بفهمد، چطور میتوانم شعر بگویم؟ زیرا وقتی دل انسان قوی نیست، نمیتواند معانی عمیق را برانگیزد.
بنانبائی بودستم و کنون هستم
نه مرد باشد کز کار خویش بگریزد
هوش مصنوعی: من سابقاً به خود میبالیدم و الان هم همینطور هستم. هیچ مردی نباید از مسئولیتهای خود فرار کند.
به دست و هم به پرویزن سپهر صفت
به جای آرد ضمیرم ستاره می بیزد
هوش مصنوعی: در آسمان که به دست و با ماهیت پرویزن (یا همان یکی از شخصیتهای شاهنامه) به صفات کیهانی اشاره دارد، ذهن من میدرخشد و مانند ستارهای میتابد.
چو شعرهای من امروز زهد و توحیدست
چه باک دارم با حق کسی بنستیزد
هوش مصنوعی: اگر شعرهای من امروز در مورد زهد و یکتاپرستی است، پس هیچ نگرانی ندارم که کسی با حق مقابله کند.
اگر ز کعبه بیاویختند سبعیات
فرشته شعر من از عرش می درآویزد
هوش مصنوعی: اگر فرشته شعر من از عرش به زمین بیفتد، مانند زمانی است که سزاوار است سبعیت و قدرت در کعبه به نمایش گذاشته شود.
ز بانگ و نام مرا در زمانه گردی خاست
گر آن تمام نشیند قیامه برخیزد
هوش مصنوعی: اگر در دنیا صدای من و نامم بلند شود، هنگامی که همه چیز آرام شود، قیامتی برپا خواهد شد.
عنایت ازلی هیچ باقئی نگذاشت
مرا به شکر سر از سجده بر نباید داشت
هوش مصنوعی: نعمتهای بیپایان و الهی باعث شده که هیچ چیزی جز شکرگزاری بر سر سجده کردن باقی نماند.

قوامی رازی