گنجور

شمارهٔ ۱۱۳ - در تفکر در آثار قدرت خدای تعالی و در موعظت و نصیحت گوید

خداوندی است عالم را جهان آرای و گیتی بان
که عالم را همی دارد نگاری چون نگارستان
نگه دارنده خلقان؛ پدید آرنده گیتی
که رحمتهاش بی حد است و نعمتهاش بی پایان
جهانداری که می دارد ؛ به ترتیب و نسق عالم
بهر فصلی به دیگر شکل و هر وقتی به دیگر سان
گهی روز آورد گه شب ؛ گهی خورشید و گاهی مه
گهی سرما گهی گرما؛ گهی افزون گهی نقصان
بفصل نوبهار اندر؛ بهشت آئین کند گیتی
عروسان بهاری را؛ ببندد کله در بستان
ز جرم ابر هر ساعت زند بر مه سراپرده
بدست باد هر لحظه کند در باغ شادروان
رخ بستان کند تازه ؛ دل مرغان کند خرم
نهان گل کند پیدا ؛دهان غنچه را خندان
ز نرگس تاج زر سازد ؛ ز گلبن تخت پیروزه
ز برگ لاله ها گلشن ؛ ز شاخ سروها ایوان
ز صنعش عندلیب ازشاخ سوگند دهد گل را
به چشم نرگس سیراب و روی لاله نعمان
گهی ازقطره باران به شاخ ارغوان سازد
کنار لاله پرلؤلؤ میان باغ پرمرجان
چو او بستان بیاراید به گلها راست پنداری
بحورالعین همی بخشد ز جنت حله ها رضوان
چو از گل صورت انگیزد بجنبد باد نوروزی
چو رنگ گل برآمیزد بیاید بوی تابستان
ز تقدیرش به تابستان چنان گرما شود غالب
که گردد ماهی اندر آب و مرغ اندر هوا بریان
چو خورشید درخشنده کله گوشه برافرازد
قبای آتشین گردد به تن برتوزی و کتان
ز گرما و عرق مردم غرق در آب و در آتش
تو گوئی کز تنور نوح برخیزد همی طوفان
کند برگ درختان را به ماه مهرگان زرین
چو گردد ابر گوهر بار بر کهسار سیم افشان
ز صنعش خوشه انگور زیر برگ پنداری
چو شاخ زلف معشوق است در زیر کله پنهان
درون نار خون آلود کرده چون دل عاشق
برون سیب رنگی ساخته چون عارض جانان
ز شاخ آویخته در باغ شکل سیب سیمائی
تو گوئی گوی سیمین است بر پیروزه گون چوگان
یکی چون گوهر اندر زر یکی چون لعل در مینا
یکی چون ماه در عقرب یکی چون زهره در میزان
میان آن چنان گرما کمال قدرت ایزد
یکی سرما پدید آرد که گرما را کند ریحان
جهان آهنگری گردد که خورشیدش بود کوره
به دستش باده چون سوهان به پیشش آب چون سندان
درآید زاغ چون ابلیس در بستان چون جنت
درخت از حله نوروز چون آدم شود عریان
بیاراید به دیباهای چینی باغ و بستان را
ز قطر برف چون کافور و پر زاغ و چون قطران
به امرش آبها در جو فسرده خونها در تن
نفس در حلقها بی جان و جان در شخصها رنجان
جهان را دم فرو رفته فلک را روی بگرفته
هوا چون بیدلی گریان زمین چون مرده بی جان
که را باشد چنین قدرت که داند این همه حکمت
به جز دارنده دانای پیدا بین پنهان دان
جز او از شمس نورانی به میزان و حمل هرگز
که دارد روز و شب را راست بی معیار و بی میزان
همی نوروز مه روزی تماشا را برون رفتم
که تا از دیده عبرت ببینم قدرت یزدان
ز بس گلهای گوناگون جهان دیدم چو طاوسی
که اندر جلوه خوبی خرامد گرد سروستان
به عینه سروها در باغ و گلها در چمن گوئی
نگارانند در ایوان سوارانند در میدان
به داغ عشق هر نوگل نوای مرغکی دیدم
به گرد باغها تازان زنان بر شاخها دستان
سرایان پیش گل بلبل ز سوز عشق و درد دل
تو در خوبی سرافرازی و من در عشق سرگردان
چو دستم سوی گل یازید بلبل گفت از طیره
دریغ آید مرا گوهر به دست مردم نادان
خرد با من به سر گفتا به چشم سرسری منگر
درین گلهای رنگارنگ وین مرغان نغزالحان
چرا بیت و غزل خوانی همی آواز مرغان را
مگو از خویشتن چیزی که معلومت نباشد آن
زبان حال مرغان را به گوش هوش و جان بشنو
که در تسبیح میگویند:«یا حنان و یا منان »
من مسکین بیچاره به اندیشه فرو رفته
ز صنع آفریننده به مانده عاجز و حیران
برآورد از گریبان بحرا بر آستین پر در
کشان از ماه تا ماهی بهیبت دامن خفتان
دلش بر چشمه خورشید و تن بر تارک گردون
سرش بر خوشه پروین و پی بر گوشه عمان
به اسب باد بر تازان کمان قوس قزح کرده
نهیبش رعد و تیغش برق و تیرش قطره باران
همه عالم درو حیران که عالم کی زند برهم
بمانده او درآن عاجز که ایزد کی دهد فرمان
سپاس آن پادشاهی را کزین گونه بیاراید
نگارستان گیتی را به رنگ و صورت الوان
بعلم محض بی حیلت به صنع پاک بی آلت
کواکب تاخت بر گردون و گردون ساخت بر ارکان
مکان و کان چه داند کرد عالم عالمی داند
که کان پردازد اندر کوه و گوهر سازد اندر کان
نگهبانی است عالم را که این ترتیبها داند
چه داند تابش اختر چه باشد قوت دوران
همه کس داند این معنی که آخر آفریننده
نه ناهید است و نه خورشید و نه بهرام و نه کیوان
خدای پاک بی همتاست دور از وهم و از خاطر
که یارش نیست اندر ملک و مثلش نیست در ارکان
شهان بردرگهش بنده جهان از نعمتش خرم
زمین از قدرتش ساکن سپهر از هیبتش لرزان
بزرگ و خرد و نیک و بد به فرمانش کمربسته
که او را بنده فرمانند هم سلطان و هم دربان
چن و فریاد رس باشد بهر وقتی که درمانی
پس او را باش و او را خواه و او را خوان و او را دان
الا ای بنده گمره به ره باز آی و طاعت کن
مکن چندین گنه تا کی سیه داری دل و دیوان
برین درگه همی باید به جان و دل کمربستن
کزین خدمت به دست آید بقای ملک جاویدان
به خدمت کردن سلطان ز طاعت باز می مانی
اگر گیرد ایزد حمایت کی کند سلطان
بترس از آفت دنیا طلب کن راحت عقبی
که درمانی است این بی درد و آن دردی است بی درمان
به مهر و خلق و خوشخوئی چرا خندان نداری لب
چه گیری کینه اندر دل چه داری در شکم دندان
نباشد مردم دیندار کین دار و جفاپیشه
نپاید نور با ظلمت نسازد کفر با ایمان
تو مرد جبرئیل و مرد میکائیل کی باشی
که با ابلیس هم عهدی و بالاقیس هم پیمان
تو را باکار خیر و کار طاعت نیست کار ای دل
به دنبال هوس می تاز و عیش خویشتن میزان
کسی کو مرد نباشد به دینش کی بود رغبت
که آنجا ماتم و گریه است و اینجا مطرب و مهمان
اگر خواهی که در جنت عزیز مملکت باشی
به رنج نفس در دنیا چو یوسف باش در زندان
ظفر برتو نیابد دیو اگر قرآن سپرسازی
نپاید آیت دیوان ز پیش آیت قرآن
به خدمت کردن سلطان تن اندر داده هرزه
اگرایزد کند قهری حمایت کی کند سلطان
بنای انبان همی مانی ازین گفتار بیهوده
که از راه گلو نائی و از طبل شکم انبان
اگرتو راستی ورزی حقیقت تاجور گردی
که تیر از راستی دارد به سر بر تاج از پیکان
وگر انصاف ده باشی بماند نام تو برجا
که چون سلطان بود عادل بماند عالم آبادان
چو یابند ازتو انصافی بماند نام نیک از تو
به نیکی در جهان ماند است نام عدل نوشروان
به نیکی کوش کز نیکی نجات آخرت باشد
به دارای دوست روزی چند دست از حیله و دستان
همه نیکی بدین اندرز موسی بود و از هارون
همه بدنامی دنیا ز فرعون است و ز هامان
زکاتت می بباید داد و تو رشوت همی گیری
به واجب چون همی ندهی بنا واجب ز کس مستان
خردمندی به جای آور، می نگیز آتش فتنه
وگر ننشیند این آتش به آب عافیت بنشان
همه ساله همی گوئی که مفسد رایتی برکش
نگوئی هیچ یک روزی که مقری آیتی برخوان
به شبها در عبادتها طلب کن جنت باقی
که اندر موضع تاریک باشد چشمه حیوان
به آسانی نشاید یافت ملک جاودانی را
که در دریا غرق گردد به طمع سود بازرگان
نماز و روزه و خیرات و احکام است دینت را
که گرد قلعه در باشد درو در بند شهرستان
تو را دانم شگفت آید اگر شه نامه نشنیدی
حدیث مردی سرخاب و زور رستم دستان
اگرتو هفت خوان دل به تیغ عقل بگشائی
نباشد پهلوان چون تو نه در توران و نه در ایران
جهان چون مادری پیر است و تو چون کودکی خردی
درو آویخته از عشق همچون بچه در پستان
به چشم عشق تو مانند معشوقی است تازنده
چو دیدی راحت وصلش ببینی آفت هجران
تومانی گوسفندی را که باشد در چراگاهی
نمی دانی که خواهی بود عید مرگ را قربان
عمارتها مکن نچندین سرای و باغ دنیا را
که می بینی که از مرگ است خان و مانها ویران
نهنگ مرگ بسیاری بیفکند است مردان را
که ازهر شیرمردی شیرتر بودند در جولان
بسا معشوق زیبا رخ بمانده زیر خاک اندر
که دلداران چین بودند و مه رویان ترکستان
ترا هم باز باید خورد یک روزی همین شربت
اگر تلخ است و گر شیرین گردشوار و گر آسان
اگر مردی و گر نامرد اگر زشتی و گر نیکو
اگر پیری و گر برنا و گر دانا و گر نادان
اجل همچون پلی باشد به راه آن جهان اندر
که آنجا رهگذر دارد همه کس کائنا من کان
غم روزی مخور چندین که ازپیش تو روزی ده
تو را چندانکه می باید فرستاده است صد چندان
غم تو کی توان خوردن کز آنها نیستی آخر
کشیدن باز نتوانی همی یک مرده نان از خوان
چو آمد نوبت پیری ز دنیا دست کوته کن
بیاور اندکی طاعت که خوش ناید همه عصیان
شد آن دولت که بودی تازه همچون شاخ نوروزی
کنون پژمرده و زردی چو باغ ازباد مهریجان
جوانی و جمالت رفت و تو اینک بخواهی شد
چه داری گوش طاعت کن چه باشی کاهل و کسلان
خداوند جهان با تو کرمها کرده چندینی
دلیری کرد با ایزد چنین یکبارگی نتوان
نخواهد کرد برتو کاراگر زین بیشتر گویم
مگر درتو فکند ایزد ز خشم خویشتن خذلان
نصیحتها ز من بشنو اگر چت سخت میآید
چو کری ناقوامیها قوامی را مکن تاوان
قوامی نانبائی شد از بازار توحیدش
به شرق و غرب در نان است و بر هفت آسمان دکان
بدان ده در؛ همی کاندر گندمهای پاکش را
که ملک سرمدی ملک است و فضل ایزدی دهقان
جهان او را جوالی گشت و گردون آسیائی شد
که آنجا آرد مهتابست و اینجا برجها قبان
زرش در کیسه اقبال و نان بر خوانچه دولت
ستاره گفت بستان هین فلک گفتا بیاور هان
شب و روزش دو مزدورند کز خورشید و ماه او را
تنور افروخت در مغرب که از مشرق برآید نان
خردمند از این نان خور که تا جانت بیفزاید
که باشد میده ما را خمیر از عقل و آب از جان
تو را گر نان ما باید به جان و دل بخر ورنه
از این دکان فراتر شو که اینجا نیست نان ارزان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خداوندی است عالم را جهان آرای و گیتی بان
که عالم را همی دارد نگاری چون نگارستان
هوش مصنوعی: خداوندی است که جهان را زینت می‌بخشد و در گیتی همواره نگهبانی وجود دارد که مانند یک گالری از نقاشی‌ها، عالم را تحت نظر دارد.
نگه دارنده خلقان؛ پدید آرنده گیتی
که رحمتهاش بی حد است و نعمتهاش بی پایان
هوش مصنوعی: خداوندی که همه موجودات را حفظ می‌کند و جهان را می‌سازد. رحمت‌های او بی‌نهایت و نعمت‌هایش پایان‌ناپذیر است.
جهانداری که می دارد ؛ به ترتیب و نسق عالم
بهر فصلی به دیگر شکل و هر وقتی به دیگر سان
هوش مصنوعی: افرادی که در دنیا سلطنت و حاکمیت دارند، باید بدانند که جهان به صورت منظم و طبق یک برنامه خاصی اداره می‌شود. در هر فصل و زمانی، تغییراتی در شکل و کیفیت آن می‌افتد و این تغییرات بر اساس ساختاری مشخص پیش می‌رود.
گهی روز آورد گه شب ؛ گهی خورشید و گاهی مه
گهی سرما گهی گرما؛ گهی افزون گهی نقصان
هوش مصنوعی: گاهی روز را به ارمغان می‌آورد و گاهی شب را؛ گاهی نور خورشید و گاهی نور ماه؛ گاهی سرما و گاهی گرما؛ گاهی زیاد و گاهی کم.
بفصل نوبهار اندر؛ بهشت آئین کند گیتی
عروسان بهاری را؛ ببندد کله در بستان
هوش مصنوعی: در فصل بهار، بهشت زیبایی خاصی به دنیا می‌بخشد و مانند عروسانی که در بهار زیبا می‌شوند، گل‌ها و درختان در باغ‌ها به شکوفه می‌نشینند و سر خود را به زیبایی می‌آرایند.
ز جرم ابر هر ساعت زند بر مه سراپرده
بدست باد هر لحظه کند در باغ شادروان
هوش مصنوعی: از دل ابر، هر لحظه قطره‌ای به صورت ماه می‌بارد و باد در هر لحظه پرده‌ای بر آن می‌کشد. در باغ، شاداب و خوشبو به نظر می‌رسد.
رخ بستان کند تازه ؛ دل مرغان کند خرم
نهان گل کند پیدا ؛دهان غنچه را خندان
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلپذیر، به باغ زندگی تازه‌ای می‌بخشد و دل پرندگان را شاد و سرخوش می‌کند. همچنین، گل‌ها را نمایان کرده و لب‌های غنچه‌ها را به لبخند می‌آورد.
ز نرگس تاج زر سازد ؛ ز گلبن تخت پیروزه
ز برگ لاله ها گلشن ؛ ز شاخ سروها ایوان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شکوه عناصر طبیعی اشاره دارد. گوینده می‌گوید که از گل نرگس می‌توان تاج زرین درست کرد، از گل‌های گلبن می‌توان تختی با زیبایی فراوان ساخت، از برگ‌های لاله یک باغ زنده و زیبا به وجود می‌آید و از شاخ‌ و برگ‌های سرو، ایوانی زیبا شکل می‌گیرد. در واقع، شاعر با این تشبیهات به قدرت و زیبایی طبیعت در خلق جلوه‌های هنری و زیبایی‌های زندگی اشاره کرده است.
ز صنعش عندلیب ازشاخ سوگند دهد گل را
به چشم نرگس سیراب و روی لاله نعمان
هوش مصنوعی: از زیبایی و آفرینش خداوند، بلبل شعف می‌زند و به گل می‌گوید که به چشمان نرگس، آب بدهد و روی لاله نیز درخشان و سرزنده باشد.
گهی ازقطره باران به شاخ ارغوان سازد
کنار لاله پرلؤلؤ میان باغ پرمرجان
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، قطره‌ای باران به ساقه گل ارغوان نشسته، کنار لاله‌ای که مانند مروارید در باغ به زیبایی می‌درخشد، می‌نشید.
چو او بستان بیاراید به گلها راست پنداری
بحورالعین همی بخشد ز جنت حله ها رضوان
هوش مصنوعی: زمانی که او باغی را با گل‌ها زیبا می‌کند، به نظر می‌رسد که بهشتیان چشمان زیبا را به هدیه می‌دهد و از بهشت لباس‌هایی زیبا فراهم می‌کند.
چو از گل صورت انگیزد بجنبد باد نوروزی
چو رنگ گل برآمیزد بیاید بوی تابستان
هوش مصنوعی: وقتی باد نوروزی از گل‌ها دمیده و حرکت کند، بوی خوشی به مشام می‌رسد که یادآور رنگ و عطر گل‌هاست و این احساس به ما خبر از آمدن فصل تابستان می‌دهد.
ز تقدیرش به تابستان چنان گرما شود غالب
که گردد ماهی اندر آب و مرغ اندر هوا بریان
هوش مصنوعی: اگر تقدیر چنان باشد که گرمای تابستان غالب شود، در این صورت ماهی در آب و پرنده در آسمان به حالت بریان درخواهند آمد.
چو خورشید درخشنده کله گوشه برافرازد
قبای آتشین گردد به تن برتوزی و کتان
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید به درخشش خود ادامه می‌دهد و در افق دیده می‌شود، لباس آتشین به تن می‌کنی و آن را بر تن خود توصیف می‌کنی مانند که حسی از سرزندگی و شادابی را به ارمغان می‌آورد.
ز گرما و عرق مردم غرق در آب و در آتش
تو گوئی کز تنور نوح برخیزد همی طوفان
هوش مصنوعی: از شدت گرما و عرقی که از مردم می‌ریزد، به نظر می‌رسد که طوفانی برپا شده و گویی از تنوری که نوح ساخته است، شعله می‌کشد.
کند برگ درختان را به ماه مهرگان زرین
چو گردد ابر گوهر بار بر کهسار سیم افشان
هوش مصنوعی: با آغاز ماه مهر، برگ‌های درختان به رنگ طلایی در می‌آیند و زمانی که ابرها باران مرواریدی بر دشت‌ها می‌ریزند، کوه‌ها مانند نقره درخشان می‌شوند.
ز صنعش خوشه انگور زیر برگ پنداری
چو شاخ زلف معشوق است در زیر کله پنهان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خوشه انگور را که زیر برگ‌ها پنهان شده است، شبیه به مویی بلند و نرم می‌دانی که در زیر سر عاشق پنهان شده. زیبایی طبیعی اشیاء به گونه‌ای است که می‌تواند یادآور زیبایی‌های انسانی باشد.
درون نار خون آلود کرده چون دل عاشق
برون سیب رنگی ساخته چون عارض جانان
هوش مصنوعی: درون دل عاشق مانند آتش خونین است و از آن طرف، ظاهری زیبا و دلربا مانند سیب ایجاد کرده که شبیه چهره محبوبش است.
ز شاخ آویخته در باغ شکل سیب سیمائی
تو گوئی گوی سیمین است بر پیروزه گون چوگان
هوش مصنوعی: در باغ، میوه‌ای به شکل سیب آویزان است و زیبایی آن به حدی است که گویی یک گوی نقره‌ای بر روی زمین با رنگ زرد براق قرار دارد.
یکی چون گوهر اندر زر یکی چون لعل در مینا
یکی چون ماه در عقرب یکی چون زهره در میزان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های فردی با ارزش و خاص در مقایسه با چیزهای گرانبها می‌پردازد. شخصی مانند یک گوهر در ظرف طلا، با ارزشی بی‌نظیر به چشم می‌آید. مشابه لعل که در شیشه رنگی زیبایی خاصی دارد، یا ماه که در صورت فلکی عقرب می‌درخشد. همچنین، مانند سیاره زهره که در مقیاس و تلسکوپ‌ها به وضوح قابل مشاهده است. در این توصیف، تاکید بر زیبایی، ارزش و درخشندگی این اشخاص است که آن‌ها را از دیگران متمایز می‌کند.
میان آن چنان گرما کمال قدرت ایزد
یکی سرما پدید آرد که گرما را کند ریحان
هوش مصنوعی: در میان گرمای شدید و قدرت بی‌نظیر خداوند، سرمایی ظهور می‌کند که گرما را به گل خوشبو تبدیل می‌کند.
جهان آهنگری گردد که خورشیدش بود کوره
به دستش باده چون سوهان به پیشش آب چون سندان
هوش مصنوعی: در این دنیا، خورشید مانند کوره‌ای عمل می‌کند و موجودات را به شکل و قالب در می‌آورد. باده‌ای که در دست دارد، مانند سوهان عمل می‌کند و آب هم مانند سندان است که برای شکل‌دهی به اشیا استفاده می‌شود. به طور کلی، این تصویر نشان‌دهنده فرآیند خلق و شکل‌دهی به هستی است.
درآید زاغ چون ابلیس در بستان چون جنت
درخت از حله نوروز چون آدم شود عریان
هوش مصنوعی: زاغ مانند ابلیس در باغ ظاهر می‌شود، مانند بهشت که درختانش را به نمایش می‌گذارد، و انسان مانند آدم در نوروز عریان می‌گردد.
بیاراید به دیباهای چینی باغ و بستان را
ز قطر برف چون کافور و پر زاغ و چون قطران
هوش مصنوعی: باغ و بستان را با پارچه‌های چینی تزیین کن، در حالی که برف مانند کافور سفید و پر زاغ و سیاه همچون قطران است.
به امرش آبها در جو فسرده خونها در تن
نفس در حلقها بی جان و جان در شخصها رنجان
هوش مصنوعی: به خواست او، آب‌ها در دریا به آرامش و سکوتی فرو رفته‌اند، خون‌ها در بدن انسان‌ها جریان دارند، نفس‌ها در گلوی افراد در تنگنا هستند و جان‌ها در وجود آنان رنجور و پریشان‌اند.
جهان را دم فرو رفته فلک را روی بگرفته
هوا چون بیدلی گریان زمین چون مرده بی جان
هوش مصنوعی: جهان در سکوت و آرامش است، آسمان به حالت غم‌آلودی فرود آمده و هوا نیز غمگین و معصومانه به نظر می‌رسد. زمین هم مانند یک مرده، بی‌جان و افسرده است.
که را باشد چنین قدرت که داند این همه حکمت
به جز دارنده دانای پیدا بین پنهان دان
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند به چنین علم و دانشی دست یابد، جز آن که صاحب معرفت و بینش عمیق باشد، کسی که به حقایق پنهان آگاه است.
جز او از شمس نورانی به میزان و حمل هرگز
که دارد روز و شب را راست بی معیار و بی میزان
هوش مصنوعی: هیچ کس جز او نمی‌تواند به اندازه و سنجش نور شمس نورانی، روز و شب را بدون معیار و اندازه درست کند.
همی نوروز مه روزی تماشا را برون رفتم
که تا از دیده عبرت ببینم قدرت یزدان
هوش مصنوعی: در روز نوروز، به تماشا بیرون رفتم تا با دقت و عبرت، قدرت خداوند را از نگاه خود ببینم.
ز بس گلهای گوناگون جهان دیدم چو طاوسی
که اندر جلوه خوبی خرامد گرد سروستان
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن گل‌های مختلف و زیبا در جهان، حالتی شبیه طاووسی دارم که با زیبایی خود در جلوه‌ای خاص در میان درختان سرو به راه می‌روید.
به عینه سروها در باغ و گلها در چمن گوئی
نگارانند در ایوان سوارانند در میدان
هوش مصنوعی: در باغ، به زیبایی سروها و در چمن، گل‌ها را می‌بینی که گویی زیبایانی در ایوان نشسته‌اند و سوارانی در میدان حضور دارند.
به داغ عشق هر نوگل نوای مرغکی دیدم
به گرد باغها تازان زنان بر شاخها دستان
هوش مصنوعی: در اثر عشق، هر گل نوپایی را دیدم که مانند پرنده‌ای در باغ‌ها پرواز می‌کند و روی شاخه‌ها جست و خیز می‌کند.
سرایان پیش گل بلبل ز سوز عشق و درد دل
تو در خوبی سرافرازی و من در عشق سرگردان
هوش مصنوعی: بلبلان در کنار گل به خاطر عشق و درد دل تو آواز می‌خوانند. تو در زیبایی‌ات سرشار از افتخار هستی و من در عشق به تو سرگردان و آشفته‌ام.
چو دستم سوی گل یازید بلبل گفت از طیره
دریغ آید مرا گوهر به دست مردم نادان
هوش مصنوعی: وقتی که دستم به سمت گل دراز شد، بلبل گفت که از طبع من دریغ می‌آید که گوهر را به دست انسان‌های نادان بسپارم.
خرد با من به سر گفتا به چشم سرسری منگر
درین گلهای رنگارنگ وین مرغان نغزالحان
هوش مصنوعی: خرد به من گفت که به ظاهر و زیبایی‌های رنگارنگ نگاه نکن و به آوازهای دل‌نواز این پرندگان توجه نداشته باش.
چرا بیت و غزل خوانی همی آواز مرغان را
مگو از خویشتن چیزی که معلومت نباشد آن
هوش مصنوعی: چرا آواز پرندگان را می‌خوانی، در حالی که از خودت چیزی نگو که از آن خبر نداری؟
زبان حال مرغان را به گوش هوش و جان بشنو
که در تسبیح میگویند:«یا حنان و یا منان »
هوش مصنوعی: مرغان با زبان خود در حال ندا کردن خداوند هستند و در دل و جان خود، نام‌های پروردگار را در دعا و تسبیح جاری می‌سازند.
من مسکین بیچاره به اندیشه فرو رفته
ز صنع آفریننده به مانده عاجز و حیران
هوش مصنوعی: من انسان محکوم به ضعف و ناتوانی هستم، که در Gedanken به خلقت و آثار آفریننده غرق شده‌ام و از درک آن حیرت‌زده و گیج مانده‌ام.
برآورد از گریبان بحرا بر آستین پر در
کشان از ماه تا ماهی بهیبت دامن خفتان
هوش مصنوعی: دریا را از گریبانش بیرون آورد و آستینش را پر از آب کرد، به گونه‌ای که از ماه تا ماهی در زیر دامنش خوابیده است.
دلش بر چشمه خورشید و تن بر تارک گردون
سرش بر خوشه پروین و پی بر گوشه عمان
هوش مصنوعی: دل او به نور خورشید و جسمش در بالای آسمان، سرش به خوشه‌های ستاره پروین و قدم‌هایش در گوشه سرزمین عمان است.
به اسب باد بر تازان کمان قوس قزح کرده
نهیبش رعد و تیغش برق و تیرش قطره باران
هوش مصنوعی: اسب باد با سرعت به سمت جلو در حال حرکت است و مانند کمانی که رنگین‌کمان را ایجاد می‌کند، درخشندگی و زیبایی به خود گرفته است. صدای رعد مانند فرمانی به او داده شده و تیغ او به مانند برق درخشان است و تیرهایی که از او پرتاب می‌شود، مانند قطرات باران به زمین می‌افتند.
همه عالم درو حیران که عالم کی زند برهم
بمانده او درآن عاجز که ایزد کی دهد فرمان
هوش مصنوعی: همه دنیا در حیرت‌اند که چه کسی می‌تواند بر این عالم تاثیر بگذارد، در حالی که او که در این عالم است ناتوان است و نمی‌تواند به تنهایی فرمانی دهد.
سپاس آن پادشاهی را کزین گونه بیاراید
نگارستان گیتی را به رنگ و صورت الوان
هوش مصنوعی: از پادشاهی سپاسگزارم که با این زیبایی، باغ دنیا را به رنگ‌ها و اشکال متنوع تزئین کرده است.
بعلم محض بی حیلت به صنع پاک بی آلت
کواکب تاخت بر گردون و گردون ساخت بر ارکان
هوش مصنوعی: دانش خالص و بدون ترفند به دست آمده، مثل ساز و کار زیبا و بی‌نقصی است که ستاره‌ها را به حرکت در می‌آورد و آسمان را بر اساس اصول خودش شکل می‌دهد.
مکان و کان چه داند کرد عالم عالمی داند
که کان پردازد اندر کوه و گوهر سازد اندر کان
هوش مصنوعی: آنچه که در مکان و کائنات وجود دارد، برای کسی که به عمق عالم آگاهی دارد، قابل شناخت است. او می‌داند که از دل کوه‌ها و زمین‌ها، گوهرها و معانی ارزشمندی به وجود می‌آید.
نگهبانی است عالم را که این ترتیبها داند
چه داند تابش اختر چه باشد قوت دوران
هوش مصنوعی: در جهانی که مازندگی می‌کنیم، کسی وجود دارد که بر همه چیز نظارت دارد و به خوبی می‌داند که این نظم و ترتیب چگونه کار می‌کند. او از تأثیرات ستارگان و تغییرات زمان آگاه است و می‌فهمد که چه نیرویی در پس این تحولات وجود دارد.
همه کس داند این معنی که آخر آفریننده
نه ناهید است و نه خورشید و نه بهرام و نه کیوان
هوش مصنوعی: همه می‌دانند که خالق نه سیاره‌ای مانند ناهید، نه خورشید، نه بهرام و نه کیوان است.
خدای پاک بی همتاست دور از وهم و از خاطر
که یارش نیست اندر ملک و مثلش نیست در ارکان
هوش مصنوعی: خدای نازنین و بی‌همتا، از ذهن و تصور دور است. او در میان موجودات نیست و هیچ‌چیز همچون او در عالم وجود ندارد.
شهان بردرگهش بنده جهان از نعمتش خرم
زمین از قدرتش ساکن سپهر از هیبتش لرزان
هوش مصنوعی: سلطانان در درگاه او به حضوری بزرگ می‌رسند و بندگان جهان از نعمت او شادمان هستند. زمین به خاطر قدرت او آرامش دارد و آسمان به سبب هیبت او لرزان است.
بزرگ و خرد و نیک و بد به فرمانش کمربسته
که او را بنده فرمانند هم سلطان و هم دربان
هوش مصنوعی: همه موجودات بزرگ و کوچک، خوب و بد، تحت فرمان او هستند و همگی او را بنده‌ای از فرامین خود می‌دانند، چه سلطان و چه دربان.
چن و فریاد رس باشد بهر وقتی که درمانی
پس او را باش و او را خواه و او را خوان و او را دان
هوش مصنوعی: اگر کسی در فریاد و کمک باشد، باید در لحظه‌ای که به درمان نیاز دارد، به او توجه کرد و او را درک کرد و به سویش آمد.
الا ای بنده گمره به ره باز آی و طاعت کن
مکن چندین گنه تا کی سیه داری دل و دیوان
هوش مصنوعی: ای بنده گمراه، به راه راست بازگرد و فرمانبرداری کن. دیگر گناه نکن، زیرا تا کی می‌خواهی دل و جانت را در تاریکی و پریشانی نگه‌داری؟
برین درگه همی باید به جان و دل کمربستن
کزین خدمت به دست آید بقای ملک جاویدان
هوش مصنوعی: برای این درگاه باید با تمام وجود و عشق تلاش کنیم، زیرا از این خدمت می‌توان به استمرار و پایداری یک کشور دست یافت.
به خدمت کردن سلطان ز طاعت باز می مانی
اگر گیرد ایزد حمایت کی کند سلطان
هوش مصنوعی: اگر خداوند از تو حمایت کند، در خدمت کردن به سلطان دچار مشکل نخواهی شد؛ چرا که در این صورت، سلطان هم به تو کمک خواهد کرد.
بترس از آفت دنیا طلب کن راحت عقبی
که درمانی است این بی درد و آن دردی است بی درمان
هوش مصنوعی: از دنیا و خواسته‌هایش بترس و به فکر آسایش آخرت باش؛ چرا که دردی که در این دنیا وجود دارد، درمانی ندارد و در عوض، آرامش اخروی راهی برای درمان و آرامش واقعی است.
به مهر و خلق و خوشخوئی چرا خندان نداری لب
چه گیری کینه اندر دل چه داری در شکم دندان
هوش مصنوعی: چرا با محبت و خوشخلقی لبخند نمی‌زنی؟ چه چیزی در دلت نگه داشته‌ای که درونت پر از کینه است و دندانت هم در دل رنج می‌کشد؟
نباشد مردم دیندار کین دار و جفاپیشه
نپاید نور با ظلمت نسازد کفر با ایمان
هوش مصنوعی: اگر در جامعه افرادی مؤمن و دیندار وجود نداشته باشند، ظلم و بدی نمی‌تواند دوام بیاورد؛ زیرا نور و روشنایی نمی‌تواند در کنار تاریکی بماند و ایمان و کفر نمی‌توانند همزمان وجود داشته باشند.
تو مرد جبرئیل و مرد میکائیل کی باشی
که با ابلیس هم عهدی و بالاقیس هم پیمان
هوش مصنوعی: تو که از مقام و شأن بلند جبرئیل و میکائیل برخورداری، چطور می‌توانی با ابلیس پیمان ببندی و در کنار او قرار بگیری؟
تو را باکار خیر و کار طاعت نیست کار ای دل
به دنبال هوس می تاز و عیش خویشتن میزان
هوش مصنوعی: دل، تو درگیر کارهای نیک و عبادت نیستی، بلکه به دنبال خواسته‌ها و لذت‌های خود می‌روی و باید به خودت توجه کنی.
کسی کو مرد نباشد به دینش کی بود رغبت
که آنجا ماتم و گریه است و اینجا مطرب و مهمان
هوش مصنوعی: کسی که در ایمان و دینش مردانه نباشد، چرا باید به آنجا علاقه‌مند باشد؟ آنجا جای اندوه و گریه است، در حالی که اینجا میهمانی و خوشی وجود دارد.
اگر خواهی که در جنت عزیز مملکت باشی
به رنج نفس در دنیا چو یوسف باش در زندان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در بهشت زندگی خوبی داشته باشی و مقام والایی پیدا کنی، باید در این دنیا صبر و سختی را تحمل کنی، مثل یوسف که در زندان بود.
ظفر برتو نیابد دیو اگر قرآن سپرسازی
نپاید آیت دیوان ز پیش آیت قرآن
هوش مصنوعی: اگر قرآن را به عنوان سپر قرار دهی، هیچ دیو و موجود بدی نمی‌تواند به تو آسیب برساند. در این صورت، آیات قرآن تو را از آیات شیطانی و بدی‌ها محافظت می‌کند.
به خدمت کردن سلطان تن اندر داده هرزه
اگرایزد کند قهری حمایت کی کند سلطان
هوش مصنوعی: اگر کسی تن خود را برای خدمت به سلطانی فدای کارهای بیهوده کرده باشد و خدا را به خشم آورد، در چنین حالتی چه کسی از سلطان حمایت خواهد کرد؟
بنای انبان همی مانی ازین گفتار بیهوده
که از راه گلو نائی و از طبل شکم انبان
هوش مصنوعی: سخن بیهوده و بی‌فایده را رها کن، چرا که تو نمی‌توانی با صدای خروشت از گلو خود شادی بیاوری و خوشحالی درست کنی.
اگرتو راستی ورزی حقیقت تاجور گردی
که تیر از راستی دارد به سر بر تاج از پیکان
هوش مصنوعی: اگر تو به راستی عمل کنی، حقیقت تو را مانند تاجی در می‌آورد که مانند تیر، بر سرت نشسته است و نشان از قدردانی از صداقت تو دارد.
وگر انصاف ده باشی بماند نام تو برجا
که چون سلطان بود عادل بماند عالم آبادان
هوش مصنوعی: اگر انصاف و عدالت را رعایت کنی، نام تو برای همیشه در یادها خواهد ماند؛ زیرا مانند یک پادشاه عادل، نام نیکو و یاد تو در عالم باقی خواهد ماند.
چو یابند ازتو انصافی بماند نام نیک از تو
به نیکی در جهان ماند است نام عدل نوشروان
هوش مصنوعی: اگر مردم از تو انصاف و عدل ببینند، نام نیک تو در جهان جاودانه خواهد ماند. همچون نام نیک نوشروان که به خاطر دادگری‌اش مشهور است.
به نیکی کوش کز نیکی نجات آخرت باشد
به دارای دوست روزی چند دست از حیله و دستان
هوش مصنوعی: برای خوب عمل کردن تلاش کن، زیرا نیکی موجب نجات در آخرت خواهد شد. از حقه‌ها و ترفندها فاصله بگیر و بر روی دوست‌داشتن و دوستی تمرکز کن.
همه نیکی بدین اندرز موسی بود و از هارون
همه بدنامی دنیا ز فرعون است و ز هامان
هوش مصنوعی: تمام خوبی‌ها و نیکی‌ها به نصیحت‌های موسی برمی‌گردد، و تمام بدنامی و زشتی‌های دنیا ناشی از فرعون و هامان است.
زکاتت می بباید داد و تو رشوت همی گیری
به واجب چون همی ندهی بنا واجب ز کس مستان
هوش مصنوعی: باید از دارایی و درآمد خود به نیازمندان کمک کنی، اما تو به جای این کار، رشوه می‌گیری. اگر این کار را نکنید، به وظیفه خود عمل نکرده‌اید و در واقع از واقعیات دور شده‌اید.
خردمندی به جای آور، می نگیز آتش فتنه
وگر ننشیند این آتش به آب عافیت بنشان
هوش مصنوعی: عاقلانه برخورد کن و از مشکلات دوری کن، زیرا اگر آتش فتنه شعله ور شود، تنها با آب آرامش نمی‌توان آن را خاموش کرد.
همه ساله همی گوئی که مفسد رایتی برکش
نگوئی هیچ یک روزی که مقری آیتی برخوان
هوش مصنوعی: هر سال به خودت می‌گویی که باید از کاری که فساد به همراه دارد، دست بکشی و عملی را انتخاب کنی که خوب باشد، اما هرگز نمی‌گویی که یک روز این کار را انجام بده.
به شبها در عبادتها طلب کن جنت باقی
که اندر موضع تاریک باشد چشمه حیوان
هوش مصنوعی: در شب‌ها هنگام عبادت، به دنبال بهشت ابدی باش، زیرا در مکان‌های تاریک، چشمه حیات قرار دارد.
به آسانی نشاید یافت ملک جاودانی را
که در دریا غرق گردد به طمع سود بازرگان
هوش مصنوعی: به سادگی نمی‌توان سرزمین ابدی و پایدار را پیدا کرد، زیرا آنچه که در دریا غرق می‌شود، امیدهای بازرگانان برای سود آن‌هاست.
نماز و روزه و خیرات و احکام است دینت را
که گرد قلعه در باشد درو در بند شهرستان
هوش مصنوعی: فرایض و عبادت‌ها مانند نماز و روزه و صدقه، اساس و بنیاد دین تو هستند که مشابه دیواری می‌باشند که دور یک قلعه را احاطه کرده است و این احکام هم محافظ دین تو به شمار می‌روند.
تو را دانم شگفت آید اگر شه نامه نشنیدی
حدیث مردی سرخاب و زور رستم دستان
هوش مصنوعی: اگر هنوز داستانی درباره‌ی شاهنامه نشنیده‌ای، ممکن است برایت عجیب به نظر بیاید که از مردی به نام سرخاب و قدرت رستم داستان بگویم.
اگرتو هفت خوان دل به تیغ عقل بگشائی
نباشد پهلوان چون تو نه در توران و نه در ایران
هوش مصنوعی: اگر تو با ذهن و عقل خود به دل خود را به چالش بکشی و موانع آن را پشت سر بگذاری، هیچ پهلوانی مانند تو در سرزمین‌های توران و ایران وجود نخواهد داشت.
جهان چون مادری پیر است و تو چون کودکی خردی
درو آویخته از عشق همچون بچه در پستان
هوش مصنوعی: جهان مانند مادری سالخورده است و تو مانند کودکی کوچک هستی که به عشق آویخته‌ای، همچنان که یک بچه به پستان مادرش.
به چشم عشق تو مانند معشوقی است تازنده
چو دیدی راحت وصلش ببینی آفت هجران
هوش مصنوعی: چشم عشق تو شبیه به یک محبوب است که وقتی به او نگاه می‌کنی، احساس خوشحالی و آرامش می‌کنی، اما وقتی از او دور می‌شوی، درد جدایی را احساس می‌کنی.
تومانی گوسفندی را که باشد در چراگاهی
نمی دانی که خواهی بود عید مرگ را قربان
هوش مصنوعی: نمی‌دانی که در کجا و چه زمانی مناسب‌ترین لحظه برای قربانی کردن جان خود فرا می‌رسد، مانند گوسفندی که در چراگاه زندگی می‌کند و از سرنوشت خود بی‌خبر است.
عمارتها مکن نچندین سرای و باغ دنیا را
که می بینی که از مرگ است خان و مانها ویران
هوش مصنوعی: به ساختمان‌ها و باغ‌های دنیا دل نبند، زیرا می‌بینی که همه این جاها زمانی به پایان می‌رسند و تخریب می‌شوند.
نهنگ مرگ بسیاری بیفکند است مردان را
که ازهر شیرمردی شیرتر بودند در جولان
هوش مصنوعی: نهنگ مرگ بسیاری از مردان را به زیر آب می‌کشاند، حتی آن‌هایی که شجاعت و دلیری بیشتری نسبت به دیگران داشتند.
بسا معشوق زیبا رخ بمانده زیر خاک اندر
که دلداران چین بودند و مه رویان ترکستان
هوش مصنوعی: بسیاری از معشوقان زیبا که اکنون زیر خاک خوابیده‌اند، در زمان خود دل‌های بسیاری را به تسخیر درآوردند و چهره‌های دل‌فریب از سرزمین‌های دور و زیبا بودند.
ترا هم باز باید خورد یک روزی همین شربت
اگر تلخ است و گر شیرین گردشوار و گر آسان
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که تو هم باید این نوشیدنی را بچشی؛ چه تلخ باشد و چه شیرین، خواه سخت باشد یا آسان.
اگر مردی و گر نامرد اگر زشتی و گر نیکو
اگر پیری و گر برنا و گر دانا و گر نادان
هوش مصنوعی: هرگز به این مسائل توجه نکن که تو مرد هستی یا زن، زشت یا زیبا، پیر یا جوان، باهوش یا نادان. آنچه اهمیت دارد، ذات و رفتار واقعی توست.
اجل همچون پلی باشد به راه آن جهان اندر
که آنجا رهگذر دارد همه کس کائنا من کان
هوش مصنوعی: مرگ مانند پلی است که به دنیای دیگر منتهی می‌شود؛ جایی که همه افراد، چه کسانی که وجود داشتند و چه کسانی که خواهند آمد، دارای مسیر و راهی هستند.
غم روزی مخور چندین که ازپیش تو روزی ده
تو را چندانکه می باید فرستاده است صد چندان
هوش مصنوعی: نگران زیاد بودن غم و اندوه در روزهایت نباش، زیرا آنچه برای تو مقدر شده، به اندازه لازم به تو خواهد رسید و حتی بیشتر از آن، خواهد آمد.
غم تو کی توان خوردن کز آنها نیستی آخر
کشیدن باز نتوانی همی یک مرده نان از خوان
هوش مصنوعی: غم تو را چه‌طور می‌توان تحمل کرد، در حالی که نمی‌توان از چنگال افسردگی رهایی یافت؟ تو که دیگر در زندگی نیستی، چگونه یک مرده می‌تواند از سفره‌اش بهره‌مند شود؟
چو آمد نوبت پیری ز دنیا دست کوته کن
بیاور اندکی طاعت که خوش ناید همه عصیان
هوش مصنوعی: وقتی که نوبت پیری فرا می‌رسد، از دنیا دست بکش و کمی عبادت و اطاعت بیاور، زیرا تنها گناه و نافرمانی خوشایند نیست.
شد آن دولت که بودی تازه همچون شاخ نوروزی
کنون پژمرده و زردی چو باغ ازباد مهریجان
هوش مصنوعی: دولت و خوشحالی که در ابتدا مانند شاخه تازه نوروزی بود، حالا دچار پژمردگی و زردی شده است، مانند باغی که تحت تأثیر بادهای پاییز قرار گرفته است.
جوانی و جمالت رفت و تو اینک بخواهی شد
چه داری گوش طاعت کن چه باشی کاهل و کسلان
هوش مصنوعی: جوانی و زیبایی‌ات به پایان رسیده و حالا چه کاری می‌خواهی انجام دهی؟ آیا می‌خواهی با گوش کردن به دستورها حرکت کنی یا همچنان بی‌تحرک و بی‌علاقه بمانی؟
خداوند جهان با تو کرمها کرده چندینی
دلیری کرد با ایزد چنین یکبارگی نتوان
هوش مصنوعی: خداوند به تو بخشش‌ها و نعمت‌های فراوانی داده است، پس چگونه می‌توانی با این همه جرات و جسارت، به طور ناگهانی با او این‌گونه رفتار کنی؟
نخواهد کرد برتو کاراگر زین بیشتر گویم
مگر درتو فکند ایزد ز خشم خویشتن خذلان
هوش مصنوعی: اگر از این بیشتر با تو سخن بگویم، دیگر هیچ کاری با تو نخواهد کرد. مگر اینکه خداوند از خشم خود بر تو فریاد کند و تو را در تنگنا قرار دهد.
نصیحتها ز من بشنو اگر چت سخت میآید
چو کری ناقوامیها قوامی را مکن تاوان
هوش مصنوعی: اگر نصیحت های من را گوش کني، در شرایط سختی که به تو می‌رسد، مثل شخص نابینا به سختی خود را نباز و قوام خود را حفظ کن تا دچار مشکلات و مجازات نشوی.
قوامی نانبائی شد از بازار توحیدش
به شرق و غرب در نان است و بر هفت آسمان دکان
هوش مصنوعی: یک نانوا در بازار توحید پیدا شد که آوازه‌اش به شرق و غرب رسید و در هر کجای عالم با نان خود در حال کسب و کار است، حتی بر هفت آسمان.
بدان ده در؛ همی کاندر گندمهای پاکش را
که ملک سرمدی ملک است و فضل ایزدی دهقان
هوش مصنوعی: در این دهکده، گندم‌های پاک و خالصی وجود دارد که نماد نعمات بی‌پایان خداوند و خوبی‌های خدایی است که زحمت‌کش و کشاورز آنجا به حساب می‌آید.
جهان او را جوالی گشت و گردون آسیائی شد
که آنجا آرد مهتابست و اینجا برجها قبان
هوش مصنوعی: جهان به مانند یک کیسه برای او درآمد و آسمان مثل آسیاب شد، جایی که ماه تابیده می‌شود و در اینجا برج‌ها در حال اندازه‌گیری هستند.
زرش در کیسه اقبال و نان بر خوانچه دولت
ستاره گفت بستان هین فلک گفتا بیاور هان
هوش مصنوعی: در کیسه‌ی خوش‌شانسی تو سکه‌ای است و بر سفره‌ی نعمت تو نانی قرار دارد. ستاره‌ای به تو می‌گوید که بگیر و البته فلک نیز پاسخ می‌دهد که بیاور.
شب و روزش دو مزدورند کز خورشید و ماه او را
تنور افروخت در مغرب که از مشرق برآید نان
هوش مصنوعی: شب و روز مانند دو خدمتکار هستند که به دستور خورشید و ماه، آتش تنور را در غرب روشن می‌کنند تا نان از سمت شرق به‌دست آید.
خردمند از این نان خور که تا جانت بیفزاید
که باشد میده ما را خمیر از عقل و آب از جان
هوش مصنوعی: فرزانه کسی است که از غذایی بهره می‌گیرد که به زندگی‌اش افزوده شود، زیرا این غذا خود نشان‌دهنده‌ی نیکویی و خمیره‌ی وجود ما است که از عقل و روح سرچشمه می‌گیرد.
تو را گر نان ما باید به جان و دل بخر ورنه
از این دکان فراتر شو که اینجا نیست نان ارزان
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی نان ما را به جان و دل بگیری، باید ارزشش را داشته باشی. در غیر این صورت، بهتر است از اینجا بروی، چون اینجا نان ارزان نیست.