گنجور

شمارهٔ ۴ - در مدح ابوالفضل علی

سپاه نوبهار آمد وز او گیتی دگرگون شد
که هامون همچو گردون گشت و گردون همچو هامون شد
چو روی و موی دلبندان زمین گلبوی و گلگون شد
بعنبر گل سرشته شد بصندل آب معجون شد
ز خیل تو بنفشه مرز چون دیبا و اکسون شد
دهان گل ز چشم ابر پر لؤلؤی مکنون شد
زمین چون روی لیلی شد هوا چون چشم مجنون شد
کنون آمد گه شادی که برف از کوه بیرون شد
فریدون اندرین ایام چون بر گاه میمون شد
خجسته باد بر بوالفضل همچون بر فریدون شد
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
کنون یک چند بستان را بهشتی بر ز می بینی
بهر جائی که بنشینی نشاط و خرمی بینی
درختان را چو روز عرض جیش دیلمی بینی
بزیر هر درختی در گروهی آدمی بینی
گرفته چرخ را مشگین تو چون مرد غمی بینی
شده روز اندر افزونی و شب را در کمی بینی
زمین را چون هوا بینی هوا را چون ز می بینی
یکی را ادکنی بینی یکی را بیرمی بینی
ز یوز اندر میان خوید بر آهو کمی بینی
ز مهر نیکوان بر دل فزوده محکمی بینی
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
درافشان لاله اندر خوید چون آتش بآب اندر
چو پروین صف زده گلهای گوناگون بتاب اندر
بنفشه چون سر زلفین بت رویان بتاب اندر
ز بوی او همه بستان بود پر مشگناب اندر
هزار آواز با گلبن بفریاد و عتاب اندر
کند با سرو بن قمری بدلشادی خطاب اندر
زمین از ارغوان و گل بیاقوتی نقاب اندر
هوا از ابر تیره گشته در مشگین ثیاب اندر
زریری دوز نیلی جامه نیلوفر بآب اندر
عروس آیین بخندد گل بروی شیخ و شاب اندر
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
درخت گل همی ماند عقیق آگین عماری را
بر او پاشیده چشم ابر در شاهواری را
نشاید گفت بستان را که ماند خلد باری را
سزد گفتن که ماند خلد بستان بهاری را
پدید آرد بباغ اندر کنون هر مرغ زاری را
بود بستر ز برگ گل ددان مرغزاری را
همه صحرا همی ماند ره دریای ساری را
میان باغ ماند آب قیرآگین سماری را
نسیم سنبل ارزان می کند عود قماری را
ز رنگ گل پدید آرد همی یاقوت جاری را
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
خروشانست شب تا روز بلبل بر کران گل
تو گوئی بوستان کرده است او را پاسبان گل
سرشک ژاله شبگیران نشسته در میان گل
تو پنداری که دندانست رسته در دهان گل
ببین بر گل فروغ می ببین بر می نشان گل
که یکسانست رنگ و بوی می ایدون و آن گل
بباغ اندر تو گوئی هست بلبل ترجمان گل
که گل داند زبان او و او داند زبان گل
بباغ اندر یکی بشنو ز بلبل داستان گل
بهار گل غنیمت دان که می آید خزان گل
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
همی چندی دل و جان را بیازردم بمستی در
ز بدکردار خوابستم به بیداری و هستی در
نشان نیستی جستم ز یار خود بهستی در
کنون از باده هشیارم و ز اندو هان بمستی در
بسان مهتری بودم بگاه تندرستی در
کنون کهتر همی گشتم ببیماری و سستی در
مغ آسا بایدم گردن بگیتی می پرستی در
که هشیاریم افکند از بلندی سوی پستی در
غم و تیمار گویی هست خود بهرم الستی در
کنون چون دشمنان شاه ماندستم بکستی در
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
نبرده جعفر آن کاحکام یزدان داد گام او را
همی گردن نهد ناکام چرخ تیز گام او را
جهان داران فراوانند لیکن هست نام او را
امید آنکه هزمان کی شود گیتی تمام او را
فلک خواهد که هر روزی کند ده ده سلام او را
نگردد جز بران چیزی که باشد رأی و کام او را
نزیبد جز بگردون بر بهر فضلی مقام او را
براه دشمنان اندر همیشه باد دام او را
میان کارزار اندر ثنا خواند حسام او را
قرین بادا بهر وقتی نگین و تیغ و جام او را
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
اگر زردشت زنده استی مدیح اوش زندستی
مر او را شاه خود خواندی اگر جمشید زندستی
وگر در لشگری چون او سوار دیو بندستی
ره دیوان از او وز کشور او سخت بندستی
وگر چون همت عالی او گردون بلندستی
که دانستی کز اینجا تا بگردون راه چندستی
وگر گردون گردانش نوندی را پسندستی
چنو دیگر کجا هرگز یکی گرد نوندستی
ز شاهان کی چنو دیگر بزرگ و ارجمندستی
که رادی و بزرگی را سزاوار و پسندستی
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
که را بشنود پند او نه پیچد دهر در بندش
نگردد کج کسی کاورد سوی راستی پندش
خداوند همه گیتی کناد او را خداوندش
چنان چون از پدر دید او از او بیناد فرزندش
وگر شاهی نیاراید روان و جان پیوندش
پیاده بسپرد کارش بنیزه برکند بندش
اگر یزدان دهد در خورد بازوی هنرمندش
بدان گیتی و این گیتی نداند کرد خرسندش
ندانم در جهان گردی که در جنگ او بیفکندش
ندانم شاخ بیدادی که از بیخ او نه برکندش
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
چو او بر خنک روز جنگ بخروشد بجنگ اندر
بگرید آهن و پولاد از بیمش بسنگ اندر
نترسد گور با مهرش ز چنگال پلنگ اندر
نیارد شیر زد دندان زامن او برنگ اندر
ز زخم دشمنان تیغش بود دائم برنگ اندر
بنام او چنانست آنکه بدخواهان به ننگ اندر
بود چون کوه پا برجا بهنگام درنگ اندر
بود منجوق او هزمان بترکستان و زنگ اندر
مر او را شیر نر باشد همی هنگام جنگ اندر
که آهوئی بجنگ شیر باشد تیز چنگ اندر
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
بپیروزی و بهروزی خداوند جهان بادی
نه جاوید و جوانست او تو جاوید و جوان بادی
بعیش و داد چون بهرام و چون نوشیروان بادی
گذر بوده است ایشان را تو شاها جاودان بادی
بلای دشمنان بادی بقای دوستان بادی
گل شادی و رامش را همیشه بوستان بادی
چنان چون من همی خواهم ترا دائم چنان بادی
چنان خواهم که گویندم که شه را مدح خوان بادی
تو با شاهان گیتی چون یقین پیش گمان بادی
خبرهای همه شاهان به پیش تو عیان بادی
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سپاه نوبهار آمد وز او گیتی دگرگون شد
که هامون همچو گردون گشت و گردون همچو هامون شد
هوش مصنوعی: نیروی بهار به زمین آمد و با خود تغییرات گسترده‌ای به همراه آورد، به طوری که هامون (دشت) به مانند آسمان درآمد و آسمان نیز شبیه دشت شد.
چو روی و موی دلبندان زمین گلبوی و گلگون شد
بعنبر گل سرشته شد بصندل آب معجون شد
هوش مصنوعی: وقتی که چهره و موهای معشوقان زمینی زیبا و رنگین می‌شود، بویی مشابه به عطر گل‌ها به مشام می‌رسد و همه چیز به شکلی دلپذیر و خوشبو در می‌آید.
ز خیل تو بنفشه مرز چون دیبا و اکسون شد
دهان گل ز چشم ابر پر لؤلؤی مکنون شد
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و لطافت گل‌ها و طبیعت اشاره می‌شود. بنفشه‌ای که در میان جمعیت قرار دارد، مانند پارچه‌ای نرم و زینتی، نظرها را به خود جلب می‌کند. همچنین، گل‌ها با قطرات باران که مانند مرواریدهای پنهان در چشمان ابر هستند، جلوه‌ای زیبا و دل‌ربا دارند. این توصیف‌ها به نوعی نشان‌دهنده شکوه و جذابیت طبیعت و سرسبزی آن است.
زمین چون روی لیلی شد هوا چون چشم مجنون شد
کنون آمد گه شادی که برف از کوه بیرون شد
هوش مصنوعی: زمین مانند چهره لیلی زیبا و دلربا شده و آسمان چون چشم‌های مجنون پر از عشق و اشتیاق گردیده است. اکنون زمان شادی فرارسیده، زیرا برف از کوه‌ها آب شده و زندگی دوباره به طبیعت بازگشته است.
فریدون اندرین ایام چون بر گاه میمون شد
خجسته باد بر بوالفضل همچون بر فریدون شد
هوش مصنوعی: فریدون در این روزها، زمانی که در موقعیتی شاد و خوش یمن قرار گرفت، بر بوالفضل نیز شادباش و تبریک می‌گوید همچنان که برای خود فریدون هم تبریک می‌گوید.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب، آتش و باد در جهان وجود دارد، برتری و مقام عالی برای کسی چون علی بن ابی‌طالیب، به عنوان امیر و سرور، پایدار و برقرار خواهد بود.
کنون یک چند بستان را بهشتی بر ز می بینی
بهر جائی که بنشینی نشاط و خرمی بینی
هوش مصنوعی: اکنون در این باغ بهشتی، هر جا که نشسته‌ای، شادی و شادابی را می‌بینی.
درختان را چو روز عرض جیش دیلمی بینی
بزیر هر درختی در گروهی آدمی بینی
هوش مصنوعی: وقتی که در روز جیش دیلمی درختان را می‌بینی، زیر هر درختی گروهی از آدم‌ها را می‌بیند.
گرفته چرخ را مشگین تو چون مرد غمی بینی
شده روز اندر افزونی و شب را در کمی بینی
هوش مصنوعی: زمانی که در زندگی با مشکلات و غم‌ها روبه‌رو می‌شوی، حس می‌کنی که روزها پر از ناراحتی و شب‌ها خالی از شادی هستند. در واقع، سختی‌ها و ناراحتی‌ها دایم در حال افزایش‌اند و باعث می‌شوند که لحظات خوش کمتر به نظر برسند.
زمین را چون هوا بینی هوا را چون ز می بینی
یکی را ادکنی بینی یکی را بیرمی بینی
هوش مصنوعی: زمین را همان‌طور که هوا می‌بینی، هوا را هم باید همان‌گونه که با شراب می‌بینی، ببینی؛ یعنی هر چیزی را باید در چشم خود به‌درستی و با توجه به وضعیت آن ارزیابی کنی. حقیقت‌ها و ماهیت‌ها گاهی در ظواهر مختلف نمایان می‌شوند و تو باید به عمق آن‌ها نگاه کنی.
ز یوز اندر میان خوید بر آهو کمی بینی
ز مهر نیکوان بر دل فزوده محکمی بینی
هوش مصنوعی: اگر در میان یوزها بخوابی، کمی از آهو را می‌بینی؛ اما محبت نیکوکاران بر دل، شاهدی بر استحکام و پایداری است.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دنیا آب و آتش و باد وجود دارد، باید علی، که امیر و بزرگ‌زادگان و صاحب فضیلت است، شاه و سرور باشد.
درافشان لاله اندر خوید چون آتش بآب اندر
چو پروین صف زده گلهای گوناگون بتاب اندر
هوش مصنوعی: لاله‌ها در خواب، مانند آتش در آب، می‌درخشند و پروین با صفی از گل‌های رنگارنگ، به زیبایی می‌تابد.
بنفشه چون سر زلفین بت رویان بتاب اندر
ز بوی او همه بستان بود پر مشگناب اندر
هوش مصنوعی: بنفشه، مانند موهای خمیده و زیبا دختران، به سمت بوی او آماده است، به طوری که تمام باغ پر از عطر خوش مشگینا می‌شود.
هزار آواز با گلبن بفریاد و عتاب اندر
کند با سرو بن قمری بدلشادی خطاب اندر
هوش مصنوعی: در این متن، صدای هزاران پرنده از باغ گل به گوش می‌رسد و با نرمی و محبت، به درخت سرو و قناری می‌گویند که باید شاد باشند و با هم دوستی کنند. این صداها به نوعی از عتاب و نازکشیدن حکایت دارد.
زمین از ارغوان و گل بیاقوتی نقاب اندر
هوا از ابر تیره گشته در مشگین ثیاب اندر
هوش مصنوعی: زمین مانند لباسی زیبا و رنگارنگ پوشیده از گل‌های ارغوانی و یاقوتی است، و در آسمان، ابرهای تیره مانند چادری مشکی بر سر آن نشسته‌اند.
زریری دوز نیلی جامه نیلوفر بآب اندر
عروس آیین بخندد گل بروی شیخ و شاب اندر
هوش مصنوعی: یک لباس زیبا و آبی رنگ همچون گل نیلوفر بر تن عروسی است که در مراسم عروسی می‌خندد و در این مراسم، گل‌ها به روی شیخ و جوانان شکفته می‌شوند.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب و آتش و باد در این جهان وجود دارد، علی باید امیر و سید و صاحب بزرگواری باشد.
درخت گل همی ماند عقیق آگین عماری را
بر او پاشیده چشم ابر در شاهواری را
هوش مصنوعی: درخت گل مانند عقیقی می‌ماند که بر آن، مرواریدهای باران بریخته شده است و به نوعی شکوه و زیبایی را به نمایش می‌گذارد.
نشاید گفت بستان را که ماند خلد باری را
سزد گفتن که ماند خلد بستان بهاری را
هوش مصنوعی: نمی‌توان به بهشت زیبای باغ چیزی گفت، چرا که بهشت واقعی در بهار آن باغ قرار دارد.
پدید آرد بباغ اندر کنون هر مرغ زاری را
بود بستر ز برگ گل ددان مرغزاری را
هوش مصنوعی: در این باغ هر پرنده‌ای امروز پناهگاهی از برگ‌های گل دارد و در میان طبیعت زیبای مرغزار زندگی می‌کند.
همه صحرا همی ماند ره دریای ساری را
میان باغ ماند آب قیرآگین سماری را
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تصویری از طبیعت و تضاد میان دو مکان اشاره می‌کند. او به ساحل یک دریا و مسیر آن می‌پردازد که در کنار باغی قرار گرفته است. در اینجا، دریای ساری به عنوان یک منبع طبیعی و بزرگ، در کنار آب جاری و گل‌آلود سماری توصیف شده است. این تناقض‌ها نشان‌دهنده زیبایی و جذابیت طبیعی گیاهان و آب‌هاست.
نسیم سنبل ارزان می کند عود قماری را
ز رنگ گل پدید آرد همی یاقوت جاری را
هوش مصنوعی: نسیم خوشِ سنبل عطر و بوی عود را به راحتی پخش می‌کند و رنگ گل، یاقوتی براق و درخشان به وجود می‌آورد.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب، آتش و باد در جهان وجود دارند، علی، به عنوان امیر و آقا و بزرگوار، باقی و سروری خواهد داشت.
خروشانست شب تا روز بلبل بر کران گل
تو گوئی بوستان کرده است او را پاسبان گل
هوش مصنوعی: بلبل به طور مداوم از صبح تا شب در کنار گل آواز می‌خواند، انگار که او به عنوان نگهبان گلستان، از این گل محافظت می‌کند.
سرشک ژاله شبگیران نشسته در میان گل
تو پنداری که دندانست رسته در دهان گل
هوش مصنوعی: قطره‌های شبنم که در صبح بر روی گل‌ها نشسته‌اند، به نظر می‌رسد که دندانی در دهان گل‌ها قرار دارد.
ببین بر گل فروغ می ببین بر می نشان گل
که یکسانست رنگ و بوی می ایدون و آن گل
هوش مصنوعی: ببین چقدر گل زیباست، به رنگ و عطر می‌نگر که هر دو با هم تفاوتی ندارند. بوی می و رنگ گل در هم آمیخته‌اند و یکی شده‌اند.
بباغ اندر تو گوئی هست بلبل ترجمان گل
که گل داند زبان او و او داند زبان گل
هوش مصنوعی: در باغی که تو هستی، گویی بلبل با گل سخن می‌گوید؛ زیرا گل زبان بلبل را می‌فهمد و بلبل هم زبان گل را درک می‌کند.
بباغ اندر یکی بشنو ز بلبل داستان گل
بهار گل غنیمت دان که می آید خزان گل
هوش مصنوعی: در باغ، صدای بلبل را بشنو که از گل بهار می‌گوید. گل را غنیمت بشمار، چون زود به زود فصل خزان می‌آید و گل‌ها نمی‌مانند.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: در دنیا تا زمانی که آب و آتش و باد وجود دارد، باید علی امیر و بزرگ و محترم باشد.
همی چندی دل و جان را بیازردم بمستی در
ز بدکردار خوابستم به بیداری و هستی در
هوش مصنوعی: مدتی با دل و جانم درگیر بودم و از زندگی لذت بردم، اما در عوض خواب راحت را از بدخلقی‌هایم گرفتم و در هوشیاری و واقعیت به این مشکل پی بردم.
نشان نیستی جستم ز یار خود بهستی در
کنون از باده هشیارم و ز اندو هان بمستی در
هوش مصنوعی: من به دنبال نشانه‌ای از وجود خود از یارم هستم. در حال حاضر به واسطه شراب هشیار شده‌ام و از اندوه‌ها به حالت مستی در آمده‌ام.
بسان مهتری بودم بگاه تندرستی در
کنون کهتر همی گشتم ببیماری و سستی در
هوش مصنوعی: در زمان سلامتی، مثل یک فرد با تجربه و بزرگوار بودم، اما اکنون که به بیماری و ضعف دچار شده‌ام، خود را مانند یک فرد کوچک و ناتوان می‌بینم.
مغ آسا بایدم گردن بگیتی می پرستی در
که هشیاریم افکند از بلندی سوی پستی در
هوش مصنوعی: باید در زندگی مانند مغی به نشستن و آرامش پرداخت، و به پرستش می پرداخت تا هشیاری‌ام را از بلندی به پایین و به جایگاه پایین بیاورد.
غم و تیمار گویی هست خود بهرم الستی در
کنون چون دشمنان شاه ماندستم بکستی در
هوش مصنوعی: غم و رنج گویی که خود را در تنهایی از یاد برده‌ام، اکنون مانند دشمنان شاه در بدی و سختی قرار دارم.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب، آتش و باد در جهان وجود دارد، علی باید امیر و سرور و بزرگوار باشد.
نبرده جعفر آن کاحکام یزدان داد گام او را
همی گردن نهد ناکام چرخ تیز گام او را
هوش مصنوعی: جعفر که از یزدان حکم الهی دریافت کرده است، در کار خود موفق نبوده و به همین خاطر چرخ روزگار او را از پا درآورده است.
جهان داران فراوانند لیکن هست نام او را
امید آنکه هزمان کی شود گیتی تمام او را
هوش مصنوعی: در دنیای ما، افراد زیادی وجود دارند که عنوان قدرت و مالکیت دارند، اما تنها یک نام است که در دل‌ها امید می‌آفریند. امید این که روزی جهان به کمال واقعی خود برسد و او در آن زمان شناخته شود.
فلک خواهد که هر روزی کند ده ده سلام او را
نگردد جز بران چیزی که باشد رأی و کام او را
هوش مصنوعی: آسمان می‌خواهد که هر روز به او ده بار سلام بفرستد، اما این سلام تنها به کسی داده می‌شود که مطابق با اراده و خواسته او باشد.
نزیبد جز بگردون بر بهر فضلی مقام او را
براه دشمنان اندر همیشه باد دام او را
هوش مصنوعی: او شایسته‌ی هر مقام و فضلی است که تنها در آسمان‌ها یافت می‌شود؛ زیرا دشمنان او همیشه در تلاشند تا او را به دام بیندازند.
میان کارزار اندر ثنا خواند حسام او را
قرین بادا بهر وقتی نگین و تیغ و جام او را
هوش مصنوعی: در میانه میدان جنگ، حسام (شمشیر) برای او ستایش می‌کند و می‌طلبد که همیشه او را یاری دهد. همچنین او را به عنوان مروارید، شمشیر و جام معرفی می‌کند که به تمامی لحظاتش می‌افزاید.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: در این دنیا تا زمانی که آب و آتش و باد وجود دارد، علی باید امیر، سرور و بزرگوار باشد.
اگر زردشت زنده استی مدیح اوش زندستی
مر او را شاه خود خواندی اگر جمشید زندستی
هوش مصنوعی: اگر زردشت هنوز زنده است، تو باید او را به عنوان پادشاه خود بشناسی و او را مدح بگویی. اگر جمشید هنوز زنده بود، چنین باید کنی.
وگر در لشگری چون او سوار دیو بندستی
ره دیوان از او وز کشور او سخت بندستی
هوش مصنوعی: اگر در لشکری مانند او سوار وجود داشته باشد، می‌توانی دیوان را از او دور کنی و کشور او را به شدت تحت فرمان بگیری.
وگر چون همت عالی او گردون بلندستی
که دانستی کز اینجا تا بگردون راه چندستی
هوش مصنوعی: اگر همت بلند و اراده‌ی قوی او را در نظر بگیری، متوجه خواهی شد که بین اینجا تا آسمان، چقدر فاصله و راه برای پیمودن وجود دارد.
وگر گردون گردانش نوندی را پسندستی
چنو دیگر کجا هرگز یکی گرد نوندستی
هوش مصنوعی: اگر چرخ فلک آسمان به تو روی خوش نشان دهد، باید بدانی که هیچ‌گاه نمی‌توانی از چرخش آن دور باشی.
ز شاهان کی چنو دیگر بزرگ و ارجمندستی
که رادی و بزرگی را سزاوار و پسندستی
هوش مصنوعی: از میان شاهان، چه کسی چون تو بزرگ و با ارزش است که بتواند به راستی لیاقت و شایستگی را درک کند و بر آن پایه رفتار کند؟
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب و آتش و باد وجود دارد، امیر و پیشوای بزرگ ما، علی، با فضیلت و بزرگوار خواهد بود.
که را بشنود پند او نه پیچد دهر در بندش
نگردد کج کسی کاورد سوی راستی پندش
هوش مصنوعی: هر کس که پند و نصیحت او را بشنود، زمانه و سرنوشت او را به زنجیر نخواهد کشید. هیچ کسی که از مسیر راستی دور شده است، نمی‌تواند به هدایت او دست یابد.
خداوند همه گیتی کناد او را خداوندش
چنان چون از پدر دید او از او بیناد فرزندش
هوش مصنوعی: خداوند تمامی جهان را آفریده و او را همانند پدری بزرگ می‌بینیم که فرزندش را از خود به وجود آورده است.
وگر شاهی نیاراید روان و جان پیوندش
پیاده بسپرد کارش بنیزه برکند بندش
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی نتواند روح و جانش را به هم پیوند دهد، باید کارهایش را به کسی دیگر بسپارد و به راحتی از بندهایش رهایی یابد.
اگر یزدان دهد در خورد بازوی هنرمندش
بدان گیتی و این گیتی نداند کرد خرسندش
هوش مصنوعی: اگر خداوند به هنرمند خود نیرویی بخشد تا در این دنیا کار کند و این دنیا از کار او خبر نداشته باشد، او همچنان خوشحال خواهد بود.
ندانم در جهان گردی که در جنگ او بیفکندش
ندانم شاخ بیدادی که از بیخ او نه برکندش
هوش مصنوعی: نمی‌دانم در این جهان چه بر سر او می‌آید که در جنگی او را از پا در می‌آورد. نمی‌دانم این بی‌عدالتی چه قدر عمیق است که حتی از ریشه‌ی او نیز برنمی‌خیزد.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب و آتش و باد در جهان وجود دارند، علی باید امیر و سید و بزرگوار باشد.
چو او بر خنک روز جنگ بخروشد بجنگ اندر
بگرید آهن و پولاد از بیمش بسنگ اندر
هوش مصنوعی: وقتی او در روز خنک جنگ ظاهر می‌شود، آهن و پولاد به خاطر ترس از او به زمین می‌افتند و زاری می‌کنند.
نترسد گور با مهرش ز چنگال پلنگ اندر
نیارد شیر زد دندان زامن او برنگ اندر
هوش مصنوعی: این شعر می‌گوید که کسی که در قلبش مهر و محبت دارد، نباید از خطرات و تهدیدات بترسد. حتی اگر گور به معنای مرگ یا پایان زندگی باشد، با وجود عشق و محبت، نباید از چنگال پلنگ یا خطرات بزرگ بترسد. شیر هم به عنوان نماد قدرت و خطر معرفی می‌شود، اما در نهایت، عشق و محبت می‌توانند بر تمام این مشکلات غلبه کنند.
ز زخم دشمنان تیغش بود دائم برنگ اندر
بنام او چنانست آنکه بدخواهان به ننگ اندر
هوش مصنوعی: از جراحت‌های دشمنان، تیغ او همیشه بر اندامش باقی است و به نام او اینگونه است که بدخواهان با ننگ در زندگی‌اش مواجه‌اند.
بود چون کوه پا برجا بهنگام درنگ اندر
بود منجوق او هزمان بترکستان و زنگ اندر
هوش مصنوعی: در زمان ایستایی و تأمل، او مانند کوهی است که استوار و پابرجاست و زنگی که به آن آویخته‌اند، در آن لحظه در حال حرکت و جنبش است.
مر او را شیر نر باشد همی هنگام جنگ اندر
که آهوئی بجنگ شیر باشد تیز چنگ اندر
هوش مصنوعی: در زمان نبرد، شیر نر قوی و شجاع است، اما اگر آهویی به جنگ بیاید، باید خیلی سریع و چابک عمل کند تا بتواند از خود دفاع کند.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که عناصر طبیعی مانند آب، آتش و باد در جهان وجود دارد، برتری و مقام امیر و سید بر کسی نیست جز علی، که دارای فضیلت و شایستگی ویژه‌ای است.
بپیروزی و بهروزی خداوند جهان بادی
نه جاوید و جوانست او تو جاوید و جوان بادی
هوش مصنوعی: خداوند جهان همواره پیروز و خوشبخت است و او جاودانه و جوان به نظر می‌رسد. تو نیز جزیی از این جاودانگی و جوانی هستی.
بعیش و داد چون بهرام و چون نوشیروان بادی
گذر بوده است ایشان را تو شاها جاودان بادی
هوش مصنوعی: زندگی و عدالت باید مانند بهرام و نوشیروان برای افراد باشد، زیرا آنها نیز در گذر زمان قرار داشتند، اما تو ای شاه، جاودانه خواهی بود.
بلای دشمنان بادی بقای دوستان بادی
گل شادی و رامش را همیشه بوستان بادی
هوش مصنوعی: مشکلاتی که از سوی دشمنان به وجود می‌آید، مانند وزش بادی است که نمی‌گذارد دوستی‌ها پابرجا بمانند. در عوض، گل‌های شادی و آرامش همیشه نیاز به حضور و تماشا در بوستان دارد.
چنان چون من همی خواهم ترا دائم چنان بادی
چنان خواهم که گویندم که شه را مدح خوان بادی
هوش مصنوعی: من در زندگی‌ام به دنبال تو هستم و آرزو می‌کنم که همیشه در کنارم باشی. می‌خواهم این عشق و ارادت به تو آن‌قدر قوی باشد که همه بگویند من تو را ستایش می‌کنم و از تو تعریف می‌کنم.
تو با شاهان گیتی چون یقین پیش گمان بادی
خبرهای همه شاهان به پیش تو عیان بادی
هوش مصنوعی: تو با پادشاهان دنیا مانند یک حقیقت مشخص هستی و به راحتی می‌تونی پیش از آنکه خبری از دیگر شاهان بشنوی، همواره از آن‌ها باخبر باشی.
بشاهی در جهان تا هست آب و آتش و بادا
امیر و سید و منصور بوالفضل علی بادا
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب، آتش و باد در جهان وجود دارند، علی باید بزرگترین فرمانروا و رهبر باشد.

حاشیه ها

1402/08/31 21:10
فرهود

قمار یا قماره، جایی است در جزیره جاوه که عود ( عود قماری ) منسوب بدان است ( دزی .ج ۲ص ۴٠۴ قماره ) . توضیح یاقوت در معجم‌البلدان آنرا جایی در هند می‌داند و گوید عود بدان منسوب است عامه آنرا چنین تلفظ کنند و اهل معرفت [ قامرون ] گویند . مولف برهان آنرا نام شهری میداند در هند که عود قماری و عنبر اشهب و طاوس خوب از آن شهر آورند .