گنجور

شمارهٔ ۱۴ - در مدح ابومنصور

دارد آن وشی رخ و وشی برو وشی سلب
رادگاه غمزه چشم و زفت گاه بوسه لب
لؤلؤ لالا شرا از لاله نعمان صدف
لاله نعمانش را از عنبر سارا سلب
چشم او مخمور و من خوردم بجام مهر می
زلف او لرزان و من دارم ز داغ هجر تب
زلف شبرنگش مرا ناهید بنماید بروز
روی رخشانش مرا خورشید بنماید بشب
مهر من بروی همه زان نرگسان مهره باز
عجب او بر من همه زان کژدمان بوالعجب
از دل و چشمم همی خیزند جیحون و جحیم
وز لب و زلفش همی خیزند عناب و عنب
بس مرا از عاشقی کز عاشقی خیزد بلا
بس مرا از نیکوان کز نیکوان آید شغب
تاکنون کردم طلب پیوند مهر نیکوان
تا توانم خدمت صاحب کنم زین پس طلب
آفتاب مهتران دهر ابومنصور کاوست
از کریمان اختیار و از سواران منتخب
گر نسب دارد عرب را فخر دارد بر عجم
گر سخن گوید عجم را فخر باشد بر عرب
روز کوشش آسمان از تیغ او دارد شگفت
روز بخشش آفتاب از دست او دارد عجب
آن یکی بارد بجان دشمنان اندر بلا
واین یکی کآرد بطبع دوستان اندر طرب
پادشاهی را نظام و پادشاهی را قوام
نیک نامی را دلیل و شادکامی را سبب
ای که مهرت ابر فروردین و احبابت چمن
ای که خشمت آتش سوزنده و اعدا حطب
دست تو چون آفتاب است و موالی چون نبات
تیغ تو چون ماهتابست و معادی چون قصب
زان که زیر سایه کلک تو خلق ایمن زیند
ایمنی را شیر دارد جایگاه اندر قصب
آنکه بر دارد تعب در خدمت تو یک زمان
جاودانه رسته باشد جانش از رنج و تعب
جان دشمن دائم از تیغ تو باشد پرخروش
گنج گوهر دائم از دست تو باشد پر شعب
آنچه تو کردی بجان من ز جود و مردمی
نیست هرگز کرده با من خال و عم و ام و اب
تا پدید آرد فلک سنگ و عقیق از یک زمین
تا پدید آرد جهان خار و رطب از یک خشب
بهره دشمنت بأدا سنگ و آن تو عقیق
قسمت دشمنت بادا خار و آن تو رطب

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دارد آن وشی رخ و وشی برو وشی سلب
رادگاه غمزه چشم و زفت گاه بوسه لب
هوش مصنوعی: آن کسی که چهره زیبا و نگاه فریبنده‌ای دارد، با چشمان خود دل‌ها را می‌رباید و لب‌هایش مانند گلی است که به راحتی بوسه می‌خورد.
لؤلؤ لالا شرا از لاله نعمان صدف
لاله نعمانش را از عنبر سارا سلب
هوش مصنوعی: مرواریدها با زیبایی خاصی از گل لاله نعمان به دست می‌آیند و این گل به مانند صدفی است که عطر خوش عنبر سارا را در خود دارد.
چشم او مخمور و من خوردم بجام مهر می
زلف او لرزان و من دارم ز داغ هجر تب
هوش مصنوعی: چشمان او مست و خواب‌آلود است و من از جام عشق او سرمست شده‌ام. موهای او چون باده‌ای در حال لرزش است و من از سوز دل‌سوز هجران به شدت رنج می‌برم.
زلف شبرنگش مرا ناهید بنماید بروز
روی رخشانش مرا خورشید بنماید بشب
هوش مصنوعی: زلف تیره و زیبا او مرا به یاد ناهید می‌اندازد و نور صورت درخشانش مرا به یاد خورشید در شب می‌آورد.
مهر من بروی همه زان نرگسان مهره باز
عجب او بر من همه زان کژدمان بوالعجب
هوش مصنوعی: عشق من به همه گل‌های نرگس می‌تابد، در حالی که آن شخصی که در دل من است، مانند کژدم‌های عجیب و غریب بر من تأثیر می‌گذارد.
از دل و چشمم همی خیزند جیحون و جحیم
وز لب و زلفش همی خیزند عناب و عنب
هوش مصنوعی: از دل و چشمان من، به مانند رود جیحون و آتش جحیم، احساساتی روان و شعله‌ور پدید می‌آید. و از لب و موهای او، چون میوه‌های خوشمزه عناب و انگور، زیبایی و لذت به وجود می‌آید.
بس مرا از عاشقی کز عاشقی خیزد بلا
بس مرا از نیکوان کز نیکوان آید شغب
هوش مصنوعی: عاشق شدن برای من دردسرساز شده و از این عشق به مشکلاتی دچار شده‌ام. همچنین از نیکوکاران هم آرامش نمی‌یابم، زیرا از سمت آنها نیز شورش و بی‌نظمی به سراغم می‌آید.
تاکنون کردم طلب پیوند مهر نیکوان
تا توانم خدمت صاحب کنم زین پس طلب
هوش مصنوعی: من تا به حال تلاش کرده‌ام که محبت و دوستی نیکوکاران را به دست آورم، تا بتوانم از این پس خدمت خود را به صاحب‌نظران و کسانی که ارزشمند هستند، تقدیم کنم.
آفتاب مهتران دهر ابومنصور کاوست
از کریمان اختیار و از سواران منتخب
هوش مصنوعی: آفتاب بزرگان و سرآمدان زمان، ابومنصور است که از بین افراد نیکو و بزرگ، انتخاب شده و از میان سواران برگزیده قرار دارد.
گر نسب دارد عرب را فخر دارد بر عجم
گر سخن گوید عجم را فخر باشد بر عرب
هوش مصنوعی: اگر عرب نسب و نژاد خود را به‌عنوان امتیاز بشمارد، عجم نیز می‌تواند به خاطر سخن و گفتار خود بر عرب فخر کند.
روز کوشش آسمان از تیغ او دارد شگفت
روز بخشش آفتاب از دست او دارد عجب
هوش مصنوعی: در روزی که آسمان با قدرت او به تلاش می‌افتد، شگفتی‌های خاصی را به نمایش می‌گذارد و در عین حال روزی که آفتاب رشته‌های نورش را از دستان او می‌گیرد، حسی از تعجب را به همراه دارد.
آن یکی بارد بجان دشمنان اندر بلا
واین یکی کآرد بطبع دوستان اندر طرب
هوش مصنوعی: یکی از آنها در زندگی دشمنان را به سختی می‌اندازد و به آنها آسیب می‌زند، اما دیگری به طور طبیعی دوستان را شاد می‌کند و به زندگی آن‌ها شادی می‌آورد.
پادشاهی را نظام و پادشاهی را قوام
نیک نامی را دلیل و شادکامی را سبب
هوش مصنوعی: حکومت و اداره‌کردن کشور نیازمند نظام و قوام است. برای داشتن نام نیک، باید دلیل و مدرکی وجود داشته باشد، و شادابی و خوشحالی نیز باید دارای علتی باشد.
ای که مهرت ابر فروردین و احبابت چمن
ای که خشمت آتش سوزنده و اعدا حطب
هوش مصنوعی: ای تو که محبتت مانند ابرهای بهاری است و دوستانت مانند چمن زارها، و ای تو که خشم تو مثل آتش سوزانی است و دشمنانت هیزم آن آتش.
دست تو چون آفتاب است و موالی چون نبات
تیغ تو چون ماهتابست و معادی چون قصب
هوش مصنوعی: دست تو مانند آفتاب می‌درخشد و نوازش‌های تو مانند گیاهان است. تیغ تو چون نور ماه نرم و ملایم است و مداد تو مانند نی است.
زان که زیر سایه کلک تو خلق ایمن زیند
ایمنی را شیر دارد جایگاه اندر قصب
هوش مصنوعی: چون زیر سایه قلم تو مردم در امنیت زندگی می‌کنند، در حقیقت ایمنی خودش را در جایی مانند شیر در دل قصب (علف) دارد.
آنکه بر دارد تعب در خدمت تو یک زمان
جاودانه رسته باشد جانش از رنج و تعب
هوش مصنوعی: کسی که در خدمت تو حتی برای لحظه‌ای زحمت و رنج را تحمل کند، روحش از تمام مشکلات آزاد شده و به جاودانگی دست یافته است.
جان دشمن دائم از تیغ تو باشد پرخروش
گنج گوهر دائم از دست تو باشد پر شعب
هوش مصنوعی: نفس دشمن هر لحظه از تیزی شمشیر تو در تلاطم و آشفتگی است، در حالی که گنج و ثروت دائمی از دستان تو در خطر است و در حال تهدید قرار دارد.
آنچه تو کردی بجان من ز جود و مردمی
نیست هرگز کرده با من خال و عم و ام و اب
هوش مصنوعی: هر آنچه تو به خاطر بخشش و انسانیت بر جان من رساندی، هیچ‌گاه به اندازه‌ی درد و رنجی که خال و عمو و اعضای خانواده‌ام به من داده‌اند نیست.
تا پدید آرد فلک سنگ و عقیق از یک زمین
تا پدید آرد جهان خار و رطب از یک خشب
هوش مصنوعی: به رغم اینکه از یک منبع، چیزهای مختلف و متنوعی به وجود می‌آید. زمین می‌تواند سنگ و عقیق را تولید کند و همچنین از یک درخت می‌توان خار و رطب (خرما) به دست آورد. این نشان‌دهنده تنوع و ثروت موجود در طبیعت است.
بهره دشمنت بأدا سنگ و آن تو عقیق
قسمت دشمنت بادا خار و آن تو رطب
هوش مصنوعی: دشمن تو سنگ را نصیب می‌شود و تو عقیق می‌یابی. قسمت دشمن تو خار است و تو میوه‌های شیرین می‌چشی.