گنجور

شمارهٔ ۱۲ - در مدح ابوالیسر سپهدار اران در عید نوروز و فطر

اگرچه من نکنم عاشقی بطبع طلب
کند طلب دل من عاشقی ز مهر . . . ب
گهی ز دیده خروشم کز اوست دل بعذاب
گهی ز دل کنم افغان کز اوست جان به تعب
ز دیده جیحون باران ز دل جحیم نشان
ز هول هر دو بلا جان من گرفته هرب
بهیچ چیز نباشند عاشقان خرسند
نه شان بهجر شکیب و نه شان بوصل طرب
بروز هجر بودشان ز بهر وصل خروش
بروز وصل بودشان ز بیم هجر کرب
یکی منم همه ساله ز هجر و وصل بتان
دلم خلیده تاب و قدم خمیده تب
دلم ببست بزلف و تنم بخست بچشم
مهی سهیل بناگوش و مشتری غبغب
ز خضر جان بستاند بسحر بند دو چشم
بسنگ خاره دهد جان بطعم و رنگ دو لب
سرشگ من سبب سرخی دو عارض اوست
چو هست سرخی گل را سرشگ ابر سیب
سرشگ ابرو نسیم شمال بستان را
بدر شهسوار آراست و عنبر اشهب
فشانده شاخ گل زرد بر بنفشه شگفت
فشانده باد گل سرخ بر شکوفه عجب
یکی چو ریخته دینار بر کبود پرند
یکی چو بیخته یاقوت بر سپید قصب
درست گوئی حورا ببوستان بگذشت
بگل سپرد حلی و بسبزه داد سلب
چو گلستان را باد بهار خلعت داد
نثار کرد بشادی فلک بر او کوکب
شکفته لاله بر اطراف جوی چون عناب
رونده آب بجوی اندرون چو آب عنب
چو رأی پاک سپهبد همی فزاید روز
چو بخت تیره خصمش همی بکاهد شب
سپهر دانش و خورشید رای ابوالیسر آنکه
بیمن و یسرش فتح و ظفر کنند نسب
زمانه بی خردان را بدو دهنده خرد
ستاره بی ادبان را بدو کننده ادب
بسبزه و گل ماند بوقت حلم و رضا
بسیل و صاعفه ماند بوقت خشم و غضب
بدان که رای کند ز عجم بدین نسب؟
بدان که رای کند زی عرب بدین حسب؟
بدین جهان همه ملگست و مال بهر عجم
بدان جهان همه خلد است و حور بهر عرب
گر آب جود کف او کند ببادیه راه
ببادیه نتوان کرد راه بی ربرب
وگر عصا به بعصیان شاه بندد شیر
برون کند به عصای بلا ز شیر عصب
ببرج ناصح او مشتری گرفت مقام
ببرج حاسد او بر زحل نهاد ذنب
چو او میانه مجلس روان کند ساغر
چو او میانه موکب جهان کند مرکب
ولی ببالد همچون ز آفتاب سمن
عدو بریزد همچون ز ماهتاب قصب
ایا بلای تن دشمنان بزخم پرند
ایا شفای دل دوستان بشیر عنب
ز بحر بهر تو در است و آن خصم نهنگ
ز نار قسم تو نور است و آن خصم لهب
کسی که گر بتو گردد بکام دل برسد
بعالم اندر از این به کجا بود مکسب
اگر بدولت با چرخ نرد بازی تو
ز دست تو نبرد دستی از هرا ندب
رضای تو بدل اندر خزنده چون عقل است
خلاف تو بتن اندر گزنده چون عقرب
همیشه تا نکند کس خسک بحله قیاس
همیشه تا نکند کس رطب ز خار طلب
چو حله بادا در پشت دوستانت خسک
چو خرا بادا در کام دشمنانت رطب
خجسته بادت نوروز وعید روزه گشای
بنام تو همه آفاق راست کرده خطب

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگرچه من نکنم عاشقی بطبع طلب
کند طلب دل من عاشقی ز مهر . . . ب
هوش مصنوعی: هرچند که من به طور طبیعی عاشق نیستم، اما دل من به عشق و محبت نیاز دارد.
گهی ز دیده خروشم کز اوست دل بعذاب
گهی ز دل کنم افغان کز اوست جان به تعب
هوش مصنوعی: گاهی از چشمانم فریاد می‌زنم که درد دل به خاطر اوست و گاهی از دل به حال خود نالیدم که جانم به زحمت است به خاطر او.
ز دیده جیحون باران ز دل جحیم نشان
ز هول هر دو بلا جان من گرفته هرب
هوش مصنوعی: از دیدهٔ رودخانه باران می‌بارد و از دل جهنم نشانه‌هایی نمایان است. از ترس این دو بلا جان من به شدت در خطر است.
بهیچ چیز نباشند عاشقان خرسند
نه شان بهجر شکیب و نه شان بوصل طرب
هوش مصنوعی: عاشقان هیچ چیزی را برای خوشحالی نمی‌خواهند؛ نه دوری و جدایی برای آنها تحمل‌پذیر است و نه نزدیکی و خوشی.
بروز هجر بودشان ز بهر وصل خروش
بروز وصل بودشان ز بیم هجر کرب
هوش مصنوعی: فراق و جدایی آنها به خاطر شوق وصال، صدای بلندی به راه می‌اندازد، و وقتی که به وصال می‌رسند، از ترس جدایی دوباره دچار نگرانی می‌شوند.
یکی منم همه ساله ز هجر و وصل بتان
دلم خلیده تاب و قدم خمیده تب
هوش مصنوعی: من هر سال از جدایی و وصل معشوق‌ها به حالتی آشفته و بی‌تابی دچار شده‌ام، طوری که قلبم پریشان و جسمم خمیده شده است.
دلم ببست بزلف و تنم بخست بچشم
مهی سهیل بناگوش و مشتری غبغب
هوش مصنوعی: دل من به زلف معشوق گره خورده و بدنم به چشم زیبای او وابسته است، که مانند ستاره سهیل و مشتری درخشان و دوست‌داشتنی است.
ز خضر جان بستاند بسحر بند دو چشم
بسنگ خاره دهد جان بطعم و رنگ دو لب
هوش مصنوعی: با قوه جاذبه‌ای که از خضر دریافت کرده، جان را در تاریکی شب از چشمانش می‌گیرد و به سنگ خارا می‌زند، تا زیبایی و طعم دو لب را به جان منتقل کند.
سرشگ من سبب سرخی دو عارض اوست
چو هست سرخی گل را سرشگ ابر سیب
هوش مصنوعی: اشک من باعث سرخی دو گونه اوست، همانطور که سرخی گل ناشی از باران ابر است.
سرشگ ابرو نسیم شمال بستان را
بدر شهسوار آراست و عنبر اشهب
هوش مصنوعی: اشک‌های متوالی ابرو مانند نسیم دلپذیر شمال، باغ را تزئین کرد و رایحه‌ی خوش عنبر را پخش کرد.
فشانده شاخ گل زرد بر بنفشه شگفت
فشانده باد گل سرخ بر شکوفه عجب
هوش مصنوعی: بر روی بنفشه‌های زیبا، شاخه‌های گل زرد پاشیده شده و بادی گل سرخ را بر روی شکوفه‌های شگفت می‌وزد.
یکی چو ریخته دینار بر کبود پرند
یکی چو بیخته یاقوت بر سپید قصب
هوش مصنوعی: یکی مثل دیناری که بر پرنده آبی می‌افتد، دیگری مانند یاقوتی که بر چوب سفید می‌افتد.
درست گوئی حورا ببوستان بگذشت
بگل سپرد حلی و بسبزه داد سلب
هوش مصنوعی: حورا از باغ عبور کرد و زیور خود را بر روی گل‌ها گذاشت و درختان سبز را زیبا کرد.
چو گلستان را باد بهار خلعت داد
نثار کرد بشادی فلک بر او کوکب
هوش مصنوعی: وقتی که باد بهار به گلستان لباس نو بخشید، آسمان به پاس شادی‌اش ستاره‌ای را به او تقدیم کرد.
شکفته لاله بر اطراف جوی چون عناب
رونده آب بجوی اندرون چو آب عنب
هوش مصنوعی: گل‌های لاله در کنار جویبار مانند میوه‌های عناب در حال رشد هستند. آب درون جوی نیز شبیه آب انگور روان است.
چو رأی پاک سپهبد همی فزاید روز
چو بخت تیره خصمش همی بکاهد شب
هوش مصنوعی: وقتی که نظر روشن یک فرمانده افزایش می‌یابد، روز روشن‌تر می‌شود و وقتی که روزگار بر دشمنش تیره و تار می‌شود، شب هم بر او تاریک‌تر می‌گردد.
سپهر دانش و خورشید رای ابوالیسر آنکه
بیمن و یسرش فتح و ظفر کنند نسب
هوش مصنوعی: آسمان علم و اندیشه، همچون خورشید روشن است. ابوالیسر کسی است که با نیروی نیکی و آسانی، پیروزی و موفقیت‌ها را به دست می‌آورد و نسب او نیز به همین افتخارها گره خورده است.
زمانه بی خردان را بدو دهنده خرد
ستاره بی ادبان را بدو کننده ادب
هوش مصنوعی: زمانه به افرادی که بی خرد هستند، خرد می‌دهد و به کسانی که بی‌ادبند، ادب می‌آموزد.
بسبزه و گل ماند بوقت حلم و رضا
بسیل و صاعفه ماند بوقت خشم و غضب
هوش مصنوعی: سبزه و گل در زمان آرامش و رضایت باقی می‌مانند، اما سیل و طوفان در زمان خشم و غضب به وجود می‌آیند.
بدان که رای کند ز عجم بدین نسب؟
بدان که رای کند زی عرب بدین حسب؟
هوش مصنوعی: بدان که آیا نظر کسی به اصالت و نژاد غیرعربی (عجم) می‌تواند ارزشمند باشد؟ و آیا کسی نظرش به نژاد عرب (عرب) به خاطر حسب و نسبشان مورد توجه است؟
بدین جهان همه ملگست و مال بهر عجم
بدان جهان همه خلد است و حور بهر عرب
هوش مصنوعی: در این دنیا همه چیز فانی و بی‌ارزش است و ثروت و دارایی فقط برای غیرعرب مفید است، اما در آن جهان، برای عرب‌ها نعمت‌های بهشتی و لذت‌های جاودانی وجود دارد.
گر آب جود کف او کند ببادیه راه
ببادیه نتوان کرد راه بی ربرب
هوش مصنوعی: اگر لطف و بخشش او مانند آب در سرزمین خشک بوزد، هرگز نمی‌توان در بیابان به راهی بدون پروردگار قدم گذاشت.
وگر عصا به بعصیان شاه بندد شیر
برون کند به عصای بلا ز شیر عصب
هوش مصنوعی: اگر عصب به خشم شاه بیفتد، شیر بی‌رحم از عصای عذاب او بیرون می‌آید.
ببرج ناصح او مشتری گرفت مقام
ببرج حاسد او بر زحل نهاد ذنب
هوش مصنوعی: نصیحتگر در برج مشتری جایگاه گریفته و حسود در برج زحل دمی را به خود مشغول کرده است.
چو او میانه مجلس روان کند ساغر
چو او میانه موکب جهان کند مرکب
هوش مصنوعی: وقتی او ساغر را در وسط مجلس به گردش درآورد، مانند این است که او در میان جهان، مرکب و سواری را می‌سازد.
ولی ببالد همچون ز آفتاب سمن
عدو بریزد همچون ز ماهتاب قصب
هوش مصنوعی: به مانند گل سمن که از تابش آفتاب رشد می‌کند، باید بالنده و سرزنده بود. و مانند نوری که از ماه می‌تابد، دشمن را باید به عقب راند و به دور کرد.
ایا بلای تن دشمنان بزخم پرند
ایا شفای دل دوستان بشیر عنب
هوش مصنوعی: آیا آزار و رنجی که بر جان دشمنان می‌رسد، مانند زخمی است که بر بدنشان وارد می‌شود؟ یا اینکه درمانی است برای دل دوستان، همانند مژده‌ای از یک خوشخبر؟
ز بحر بهر تو در است و آن خصم نهنگ
ز نار قسم تو نور است و آن خصم لهب
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مقایسه دو عنصر متضاد می‌پردازد. دریایی به خاطر تو وجود دارد، و در این دریا، دشمنی به شکل نهنگ دیده می‌شود که به نوعی خطر و تهدید است. اما در کنار این، نور تو مانند شعله‌ای از آتش می‌درخشد و این دشمن نیز به نوعی مانند شعله‌ای از آتش در نظر گرفته می‌شود. در مجموع، این متن به تضاد میان نور و ظلمت، زندگی و تهدید، و زیبایی و خطر اشاره دارد.
کسی که گر بتو گردد بکام دل برسد
بعالم اندر از این به کجا بود مکسب
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو نزدیک شود و به خواسته دلش برسد، در این دنیا به چه هدفی می‌تواند دست یابد؟
اگر بدولت با چرخ نرد بازی تو
ز دست تو نبرد دستی از هرا ندب
هوش مصنوعی: اگر در بازی زندگی و مقدرات خود به حکمت و شانس تکیه کنی، هیچ چیزی نمی‌تواند تقدیر تو را تغییر دهد.
رضای تو بدل اندر خزنده چون عقل است
خلاف تو بتن اندر گزنده چون عقرب
هوش مصنوعی: اگر رضایت تو در دل باشد، مانند عقل است که در جسم قرار دارد و از بدی‌ها دوری می‌جوید؛ اما اگر خلاف تو در دل باشد، مانند عقرب است که به جان می‌زند و آسیب می‌زند.
همیشه تا نکند کس خسک بحله قیاس
همیشه تا نکند کس رطب ز خار طلب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همیشه باید از راه و روش درست و منطقی پیروی کنیم و نباید به چیزهای بی‌ارزش و نادرست متمایل شویم. به عبارتی دیگر، باید به دنبال چیزهای باارزش و حقیقی باشیم و از جست‌وجو برای چیزهای بی‌فایده و سطحی پرهیز کنیم.
چو حله بادا در پشت دوستانت خسک
چو خرا بادا در کام دشمنانت رطب
هوش مصنوعی: همچنان که پوششی زیبا بر پشت دوستانت است، حسی خوش چون خرما در دهان دشمنانت.
خجسته بادت نوروز وعید روزه گشای
بنام تو همه آفاق راست کرده خطب
هوش مصنوعی: نوروز و عید روزه برایت مبارک باشد. به نام تو، همه جا آماده جشن و سرور شده‌اند.