گنجور

شمارهٔ ۶۱۸

وصال یار بصد جان بخر، اگر نخری
یقین که از غم هجران دوست جان نبری
ببانگ الله اکبر نمی شوی بیدار
که پیش زمره عشاق گنگ و کور و کری
بیا، برای افاضت، بیا، برای کرم
که بسته را تو کلیدی و علم را تو دری
تراست لطف و کرم، هم باول و آخر
ز لطف چاره من بر، که شاه چاره بری
نظر بروی تو داریم و روز و شب شادیم
بحال ما نظری کن، که صاحب نظری
سرم بملک دو عالم ز فخر در گذرد
اگر بگوشه چشمی بسوی مانگری
دلم ببردی و دینم، نه مهر ماند و نه کین
به پیش قاسم مسکین حریف جمله بری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وصال یار بصد جان بخر، اگر نخری
یقین که از غم هجران دوست جان نبری
هوش مصنوعی: دوستی را با تمام وجود به دست آور، زیرا اگر این کار را نکنی، بی‌تردید از درد جدایی او جانت در امان نخواهد ماند.
ببانگ الله اکبر نمی شوی بیدار
که پیش زمره عشاق گنگ و کور و کری
هوش مصنوعی: با صدا و فریاد "الله اکبر" بیدار نمی‌گردی، چون در میان جمع عاشقان، همچنان ناشنوا و نابینا باقی می‌مانی.
بیا، برای افاضت، بیا، برای کرم
که بسته را تو کلیدی و علم را تو دری
هوش مصنوعی: بیایید تا از نعمت‌ها و رحمت‌های شما بهره‌مند شویم، شما که درهای دانش و فهم را به روی ما گشوده‌اید و کلید تمام درها در دستان شماست.
تراست لطف و کرم، هم باول و آخر
ز لطف چاره من بر، که شاه چاره بری
هوش مصنوعی: لطف و کرم تو همیشگی است و در هر حال به من کمک می‌کند. از آغاز تا انتها، تنها راه نجات من همین عشق و صفای توست، که تو خودت بهترین حلال مشکلاتی.
نظر بروی تو داریم و روز و شب شادیم
بحال ما نظری کن، که صاحب نظری
هوش مصنوعی: ما همیشه به تو نگاه می‌کنیم و روز و شب به خاطر حال خود شاد هستیم. فقط به ما نظری بیفکن، چون تو کسی هستی که می‌توانی معتبر و صاحب نظر باشی.
سرم بملک دو عالم ز فخر در گذرد
اگر بگوشه چشمی بسوی مانگری
هوش مصنوعی: اگر فقط با یک نگاه به من بیندازید، آنقدر مفتخر و شادم که حتی برترین مقام‌ها و دنیاها هم نمی‌توانند این احساس را از من بگیرند.
دلم ببردی و دینم، نه مهر ماند و نه کین
به پیش قاسم مسکین حریف جمله بری
هوش مصنوعی: دل مرا بردی و ایمانم را هم، دیگر نه دوستی باقی ماند و نه دشمنی. در برابر قاسم مسکین، همه دوستان حریف شدند.