گنجور

شمارهٔ ۴۰۵

باده‌ام صافست و مطرب صاف و ساقی صاف صاف
با سه صاف این چنین کس در نیاید در مصاف
گفت مشاطه که: زلفش بافتم، حسنش فزود
زلف او از پر دلی در تاب شد، گفتا: مباف!
ما ازین غم‌ها نمی‌نالیم، ای جان و جهان
غم چو سیل لاابالی، جان ما چون کوه قاف
گر ترا فرصت بود اندر میان عاشقان
خویشتن را بازیابی در میان لام و کاف
یک سخن بشنو، اگر در راه دین داری دلی
چون یکی باشد همه، پس از چه باشد اختلاف؟
زاهدا، ما را چه ترسانی؟ چو خود ترسیده‌ای
آخر این شمشیر چوبین چند داری در غلاف؟
گر بگویم حال قاسم چیست در هجران دوست؟
غرق خون دل شود این کوه سنگین تا به ناف

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باده‌ام صافست و مطرب صاف و ساقی صاف صاف
با سه صاف این چنین کس در نیاید در مصاف
هوش مصنوعی: شرابم زلال و خالص است، مطرب هم صفا دارد و ساقی نیز پاک و بی‌آلایش است. با این سه صفا، کسی نمی‌تواند در میدان جدال ظاهر شود.
گفت مشاطه که: زلفش بافتم، حسنش فزود
زلف او از پر دلی در تاب شد، گفتا: مباف!
هوش مصنوعی: مشاطه گفت: من موهای او را بافته‌ام و زیبایی او بیشتر شده است. اما زلف او از روی دل‌داری به حالت تاب آمده، بنابراین گفت: این کار را نکن!
ما ازین غم‌ها نمی‌نالیم، ای جان و جهان
غم چو سیل لاابالی، جان ما چون کوه قاف
هوش مصنوعی: ما از این درد و غم‌ها شکایت نمی‌کنیم، ای روح و دنیا؛ غم به مانند سیلی بی‌توجه می‌خواهد بیفتد، در حالی که جان ما مانند کوه قاف محکم و استوار است.
گر ترا فرصت بود اندر میان عاشقان
خویشتن را بازیابی در میان لام و کاف
هوش مصنوعی: اگر برایت فرصتی هست در میان عاشقان، خود را بازیابی کن و به خودت بیا، در فاصله‌ی لام و کاف.
یک سخن بشنو، اگر در راه دین داری دلی
چون یکی باشد همه، پس از چه باشد اختلاف؟
هوش مصنوعی: اگر در مسیر دین، همه قلب‌ها یکسان و همدل باشند، پس چرا میان آنها اختلافی وجود دارد؟
زاهدا، ما را چه ترسانی؟ چو خود ترسیده‌ای
آخر این شمشیر چوبین چند داری در غلاف؟
هوش مصنوعی: ای زاهد، ما را از چه می‌ترسانی؟ وقتی خودت هم ترسیده‌ای، اینچنین چوبی که در غلاف داری چه فایده‌ای دارد؟
گر بگویم حال قاسم چیست در هجران دوست؟
غرق خون دل شود این کوه سنگین تا به ناف
هوش مصنوعی: اگر بخواهم حال قاسم را در فراق دوست بگویم، باید بگویم که دلش آنقدر غمگین و پریشان است که مانند کوهی سنگین از غم و اندوه خون آلود می‌شود.