گنجور

شمارهٔ ۳۷۶

لاف عرفان می زند آن زاهد لاغر شکار
نغمه ققنوس را با جقبق عقعق چه کار؟
حس نداری، گر ندانی بوی دوزخ از بهشت
خوار باشی، گر گل و نسرین نمی دانی ز خار
صوفی ما در طلب چون گوی می گردد بسر
مهره گل را نمی داند ز در شاهوار
صوفی ما خواست تا با گنج مخفی پی برد
در حقیقت گنج مخفی را نمی داند ز مار
گفته بودی: در بروی ما ببندد آن رقیب
آخر ای جان و جهان، ما را درین درها مدار
بارها رفتم بدرگاه تو، کس بارم نداد
یافت جان خسته ام در حضرتت این بار بار
ناصحا با ما سخن از عقل سرگردان مگوی
عاشقی فخرست و ما از عاقلی داریم عار
جانت اندر خواب غفلت مرد و غافل مانده ای
ساعتی برخیز و رسم ماتم جان را بدار
قاسمی را جام ده، ساقی، که وقت فرصتست
عاشقان را باده فرما، عاقلان را انتظار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لاف عرفان می زند آن زاهد لاغر شکار
نغمه ققنوس را با جقبق عقعق چه کار؟
هوش مصنوعی: یک زاهد لاغر که فقط به ادعای عرفان می‌پردازد، چگونه می‌تواند به دنبال جستجوی جذابیت‌های دنیوی و آواز دلربای ققنوس باشد، در حالی که با صدای ناهنجار عقعق به حاشیه رانده شده است؟
حس نداری، گر ندانی بوی دوزخ از بهشت
خوار باشی، گر گل و نسرین نمی دانی ز خار
هوش مصنوعی: اگر حس نکرده‌ای، اگر از بوی جهنم آگاه نیستی، نمی‌توانی از بهشت لذت ببری. اگر گل و نسرین را نشناسی، از خار و بدی نیز آگاه نخواهی شد.
صوفی ما در طلب چون گوی می گردد بسر
مهره گل را نمی داند ز در شاهوار
هوش مصنوعی: در جستجوی حقیقت، عارف ما مانند گوی بر روی مهره‌های بازی گردش می‌کند، اما نمی‌داند که در دنیای بزرگ و شگفت‌انگیز چه چیزهایی در انتظار اوست.
صوفی ما خواست تا با گنج مخفی پی برد
در حقیقت گنج مخفی را نمی داند ز مار
هوش مصنوعی: صوفی ما تلاش کرد تا به راز و حقیقت گنجی پنهان دست یابد، اما او نمی‌داند که این گنج، مانند مار، ممکن است خطرناک باشد.
گفته بودی: در بروی ما ببندد آن رقیب
آخر ای جان و جهان، ما را درین درها مدار
هوش مصنوعی: به من گفته بودی که رقیب نگذارد به ما نزدیک شویم، ای عزیز و ای هستی من، ما را از این درها دور کن.
بارها رفتم بدرگاه تو، کس بارم نداد
یافت جان خسته ام در حضرتت این بار بار
هوش مصنوعی: من بارها به درگاه تو آمده‌ام، اما هیچ‌کس به من توجه نکرد. این بار، جان خسته‌ام را در حضور تو یافتم.
ناصحا با ما سخن از عقل سرگردان مگوی
عاشقی فخرست و ما از عاقلی داریم عار
هوش مصنوعی: ای نصیحت‌کنندگان، درباره عقل سرگردان و بی‌سر و سامان با ما صحبت نکنید. عشق، مایه فخر ماست و ما از عقل و خرد به عنوان یک نقص یاد می‌کنیم.
جانت اندر خواب غفلت مرد و غافل مانده ای
ساعتی برخیز و رسم ماتم جان را بدار
هوش مصنوعی: خود را از خواب غفلت بیدار کن و مدتی به خود بیا، زیرا روحت در خواب است و از واقعیت‌ها غافل مانده‌ای. بر خود بگزن و از حال و احوال جانت آگاه شو.
قاسمی را جام ده، ساقی، که وقت فرصتست
عاشقان را باده فرما، عاقلان را انتظار
هوش مصنوعی: ای ساقی، به قاسمی جام بده، چون اکنون زمان مناسبی است. به عاشقان نوشیدنی بده، و عاقلان را در انتظار نگه‌دار.