گنجور

شمارهٔ ۳۶۲

اول ثبوت عرش، پس آنگه جلوس یار
این نکته را بدان و مثل را بیاد دار
آن دم که عرش و فرش نبود و خدای بود
آن دم مقر عز بکجا بود اختیار؟
این رمز چیست؟ حاصل این قصه بازگو
این را هم تو ندانی و مثل تو صد هزار
حق بر عروش جمله ذرات مستویست
این نکته را ببین تو، ولی سر نگاه دار
دل عرش اعظمست خدا را، باتفاق
آنجاست دار سلطنت، آنجاست یار غار
تا چند ناله می کنی از سوز و درد دل؟
خواهی ز درد دل برهی، دل بدو سپار
تا چند در موافقت نفس راهزن؟
خواهی که جان ز غم ببری، دست از او مدار
در انتظار وعده فردا بسوختی
نقدست وصل یار، چه حاجت به انتظار؟
آخر بصد زبان مقر آمد بعجز خویش
قاسم، ز شکرهای ایادی بی شمار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اول ثبوت عرش، پس آنگه جلوس یار
این نکته را بدان و مثل را بیاد دار
هوش مصنوعی: ابتدا وجود عرش را در نظر داشته باش، سپس نشستن محبوب را درک کن. این نکته را در ذهن بسپار و مثل آن را به یاد داشته باش.
آن دم که عرش و فرش نبود و خدای بود
آن دم مقر عز بکجا بود اختیار؟
هوش مصنوعی: زمانی که نه آسمان بود و نه زمین، بلکه فقط خدا وجود داشت، در آن زمان مرکز عزت و قدرت کجا بود و اختیار در دست چه کسی بود؟
این رمز چیست؟ حاصل این قصه بازگو
این را هم تو ندانی و مثل تو صد هزار
هوش مصنوعی: این راز چیست؟ نتیجه این داستان را برای ما بیان کن. حتی اگر تو هم نتوانی آن را بفهمی، هزاران نفر دیگر نیز همین‌طور هستند.
حق بر عروش جمله ذرات مستویست
این نکته را ببین تو، ولی سر نگاه دار
هوش مصنوعی: حق در عرش وجود همه ذرات و موجودات قرار دارد. این نکته را در نظر داشته باش، اما سرت را پایین نگه‌دار.
دل عرش اعظمست خدا را، باتفاق
آنجاست دار سلطنت، آنجاست یار غار
هوش مصنوعی: دل انسان به وسعت عرش الهی است و در حقیقت، مرکز سلطنت و حکومت الهی به شمار می‌رود. آنجا جایی است که دوست و یار واقعی وجود دارد و همه چیز در آن بر اساس اراده خداوند شکل می‌گردد.
تا چند ناله می کنی از سوز و درد دل؟
خواهی ز درد دل برهی، دل بدو سپار
هوش مصنوعی: چقدر می‌خواهی از غم و درد خود شکایت کنی؟ اگر می‌خواهی از این آلام رها شوی، دل خود را به او بسپار.
تا چند در موافقت نفس راهزن؟
خواهی که جان ز غم ببری، دست از او مدار
هوش مصنوعی: چقدر می‌خواهی که به نفس خودت و خواسته‌هایش که تو را منحرف می‌کند، گوش بدهی؟ اگر می‌خواهی از غم‌ها رهایی یابی، نباید از آن دست بکشی.
در انتظار وعده فردا بسوختی
نقدست وصل یار، چه حاجت به انتظار؟
هوش مصنوعی: در انتظار وعده فردا خود را سوزاندی، در حالی که دسترسی به وصال یار در همین لحظه باشد، پس نیازی به انتظار نیست.
آخر بصد زبان مقر آمد بعجز خویش
قاسم، ز شکرهای ایادی بی شمار
هوش مصنوعی: در نهایت، قاسم به زبان‌های مختلف به ناتوانی خود اعتراف کرد و در برابر نعمت‌های بی‌پایان الهی، شکرگزاری کرد.