گنجور

شمارهٔ ۱۳۱

مرا هوای تو اندر میانه جانست
مگو حکایت سامان، چه جای سامانست؟
اگر ز جام تو جانم بجرعه ای برسد
هزار جور و ملامت کشیدن آسانست
سعادت سر کویت بوصف ناید راست
اگر بکوی تو سلمان رسد سلیمانست
اگر بچشم تو خارست، یا خسک، چه عجب؟
بپیش دیده عارف جهان گلستانست
اگر تو عاشق دانا دلی یقین می دان
که غیر عشق خدا جمله مکر و افسانست
شبی بخلوت عشاق خوش درآ و ببین
ز شام تا بسحر نعرهای مستانست
دلت بآتش غم سوخت، قاسمی، خوش باش
که هرچه دوست کند حاکمست و سلطانست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا هوای تو اندر میانه جانست
مگو حکایت سامان، چه جای سامانست؟
هوش مصنوعی: من در دل خود هوای تو را دارم، نگو از داستان نظم و ترتیبی که وجود دارد، چون در این حال، چه جای صحبت از نظم و سامان است؟
اگر ز جام تو جانم بجرعه ای برسد
هزار جور و ملامت کشیدن آسانست
هوش مصنوعی: اگر از شراب تو یک جرعه نصیبم شود، تحمل هزاران درد و سرزنش برایم آسان است.
سعادت سر کویت بوصف ناید راست
اگر بکوی تو سلمان رسد سلیمانست
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختی در کوی تو به درستی وصف نمی‌شود، مگر اینکه سلمان به کوی تو برسد؛ زیرا در این صورت، سلیمان هم از ویژگی‌های تو خواهد بود.
اگر بچشم تو خارست، یا خسک، چه عجب؟
بپیش دیده عارف جهان گلستانست
هوش مصنوعی: اگر در چشمان تو خاری یا علفی بی‌ارزش باشد، عجیب نیست؛ زیرا برای دیده‌ی عارف، این دنیا مثل باغ گلستان است.
اگر تو عاشق دانا دلی یقین می دان
که غیر عشق خدا جمله مکر و افسانست
هوش مصنوعی: اگر دل عاشق و آگاهی داشته باشی، خوب می‌دانی که غیر از عشق به خدا، همه چیز دیگر فریب و داستان‌های نادرست است.
شبی بخلوت عشاق خوش درآ و ببین
ز شام تا بسحر نعرهای مستانست
هوش مصنوعی: شب در خلوت عاشقان برو و مشاهده کن که از غروب تا سپیده دم، صداهای شاد و سرخوشی چقدر دیوانه‌وار و پرهیاهوست.
دلت بآتش غم سوخت، قاسمی، خوش باش
که هرچه دوست کند حاکمست و سلطانست
هوش مصنوعی: دل تو از غم می‌سوزد، اما قاسمی، خوش باش و بدان که هر چیزی که دوست داشته باشد، قدرت و سلطنت دارد.