گنجور

بخش ۲۱ - حکایت در معرفت قلب

شیخ عالم، آفتاب اولیا
پیشوای دین، صفی الاصفیا
آنکه ازوی گشت مشهور اردویل
وز جمالش شد پر از نور اردویل
دلنواز طالبان جان گداز
واقف اسرار و شه بیت نیاز
زابتدای حال میک ردی سفر
در طلب پرسان پیر راهبر
چون بشهر شهره شیراز شد
شیخ سعدی شیخ را دمساز شد
شیخ را پرسید مرد خرده دان:
کای منور از جمالت جسم و جان
در بیابان طلب مقصود چیست؟
وین همه درد دل ممدود چیست؟
از کمال همت خود شاهباز
قصه ای با شیخ سعدی گفت باز
چون شنید آن قصه سرگردان بماند
وز کمال همتش حیران بماند
شیخ راگفت:ای ز معنی بهره مند
وز کمال همت خود سر بلند
آن مقامی را که فرمودی نشان
مرغ سعدی را نبودست آشیان
در دلم شد زین سخن دردی مقیم
عاجزم ازسر این معنی عظیم
لیک ن ار گویی،من از دیوان خویش
نکته ای چندت دهم از کان خویش
در جوابش گفت شیخ ازعین درد:
جان مااز غیر جانانست فرد
دردل از دیوان حق دارم بسی
نیستم پروای دیوان کسی
ما بدرد او تولا کرده ایم
وز جهان و جان تبرا کرده ایم
جان بدرد دلبری دیوانه شد
وزخیال غیر او بیگانه شد
شیخ سعدی زین سخن بگریست زار
شیخ را گفت :ای بزرگ نامدار
گوی دولت را بچوگان طلب
برده ای در حال میدان طرب
داری از حق ملکت بی منتها
یرلغش «الله یهدی من یشا»
شیرمردان از هوای آب و خاک
خانه دل را چنین کردند پاک
کرده اند از صدق دل مردان کار
درد او بر هر دو عالم اختیار
دل،که دایم روز و شب در کار اوست
لاجرم مستغرق دیدار اوست
دردلت گر درد جانانست وبس
خود نگه دارش،که جان آنست وبس
ذره ای اندوه محبوب،ای پسر
خوشتر از ملک دو عالم سر بسر
هر کرا یک ذره در دل درد اوست
تا قیامت سر فراز از ورد اوست
گر ترا بانفس و شیطان کار نیست
در دیار دل جزو دیار نیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شیخ عالم، آفتاب اولیا
پیشوای دین، صفی الاصفیا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک شخصیت بزرگ و برجسته در دین اشاره دارد که به عنوان یک عالم و پیشوای مذهبی شناخته می‌شود. او همچون آفتاب در میان اولیا، درخشان و هدایت‌کننده است و مقام والایی در صف نیکان دارد.
آنکه ازوی گشت مشهور اردویل
وز جمالش شد پر از نور اردویل
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر زیبایی‌اش در اردویل معروف شد و چهره‌اش پر از نور و درخشش گردید.
دلنواز طالبان جان گداز
واقف اسرار و شه بیت نیاز
هوش مصنوعی: دل‌های شاد و آرامش‌بخش، خواسته‌های جان‌سوز معشوق را می‌فهمند و از رازهای زندگی و نیازهای قلبی آگاهند.
زابتدای حال میک ردی سفر
در طلب پرسان پیر راهبر
هوش مصنوعی: از آغاز سفر خود به دنبال حقیقت هستی، با پرسش از پیر و راهنمایی با تجربه، به راهیابی و کشف می‌پردازی.
چون بشهر شهره شیراز شد
شیخ سعدی شیخ را دمساز شد
هوش مصنوعی: زمانی که شیخ سعدی به شهرت و معروفیت در شهر شیراز رسید، با این شهرت او همراهی و هم‌نشینی نیز پیدا شد.
شیخ را پرسید مرد خرده دان:
کای منور از جمالت جسم و جان
هوش مصنوعی: مردی که دانش کمی داشت از شیخی پرسید: ای که زیبایی‌ات، نور بخش جسم و جان من است.
در بیابان طلب مقصود چیست؟
وین همه درد دل ممدود چیست؟
هوش مصنوعی: در بیابان، هدف از جستجو چیست؟ و این همه درد و رنج دل به چه چیز مربوط می‌شود؟
از کمال همت خود شاهباز
قصه ای با شیخ سعدی گفت باز
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بلندپرواز که به او شاهباز می‌گویند، داستانی را از تلاش و اراده قوی خود به شیخ سعدی روایت کرد.
چون شنید آن قصه سرگردان بماند
وز کمال همتش حیران بماند
هوش مصنوعی: زمانی که او آن داستان را شنید، در بهت و حیرت باقی ماند و از شدت اراده و تلاشی که به خرج داده بود، حیران و سردرگم ماند.
شیخ راگفت:ای ز معنی بهره مند
وز کمال همت خود سر بلند
هوش مصنوعی: ساخن از این است که ای شیخ، تو از درک معانی عمیق و کمالات خود بهره‌مند هستی و باید با تلاش و اراده قوی، برای رسیدن به اهداف و بلندی روح خود کوشا باشی.
آن مقامی را که فرمودی نشان
مرغ سعدی را نبودست آشیان
هوش مصنوعی: آن مکانی که درباره‌اش صحبت کردی، جایی برای پرواز سعدی نیست و او در آنجا نمی‌تواند زندگی کند.
در دلم شد زین سخن دردی مقیم
عاجزم ازسر این معنی عظیم
هوش مصنوعی: در دل من به خاطر این سخن، دردی دائمی پیدا شده است و من از درک این معنی بزرگ ناتوانم.
لیک ن ار گویی،من از دیوان خویش
نکته ای چندت دهم از کان خویش
هوش مصنوعی: اما اگر نگویی، من از دیوان خود نکات جالبی از درون خود به تو می‌گویم.
در جوابش گفت شیخ ازعین درد:
جان مااز غیر جانانست فرد
هوش مصنوعی: شیخ از شدت درد پاسخ داد: زندگی ما جدا از محبوب نیست.
دردل از دیوان حق دارم بسی
نیستم پروای دیوان کسی
هوش مصنوعی: در دل من احساسات و افکار عمیق و زیادی درباره حق و حقیقت وجود دارد و به همین خاطر اهمیت دیگران برایم کم‌رنگ است.
ما بدرد او تولا کرده ایم
وز جهان و جان تبرا کرده ایم
هوش مصنوعی: ما به خاطر او به محبت و دوستی گرایش پیدا کرده‌ایم و از همه چیز در این دنیا و حتی از جان خود فاصله گرفته‌ایم.
جان بدرد دلبری دیوانه شد
وزخیال غیر او بیگانه شد
هوش مصنوعی: جان از عشق محبوب سخت رنج می‌برد و از فکر دیگران کاملاً دور شده است.
شیخ سعدی زین سخن بگریست زار
شیخ را گفت :ای بزرگ نامدار
هوش مصنوعی: شیخ سعدی از این گفتار به شدت گریست و به شیخ که بزرگ و معروف بود، گفت:
گوی دولت را بچوگان طلب
برده ای در حال میدان طرب
هوش مصنوعی: شما امکانات و نعمت‌ها را از کودکان گرفته‌اید و اکنون در حال لذت و شادی هستید.
داری از حق ملکت بی منتها
یرلغش «الله یهدی من یشا»
هوش مصنوعی: تو از حق سرزمینت بی‌نهایت محافظت می‌کنی و خداوند هر کسی را که بخواهد هدایت می‌کند.
شیرمردان از هوای آب و خاک
خانه دل را چنین کردند پاک
هوش مصنوعی: مردان دلیر به خاطر عشق به سرزمین و منزل خود، دل‌هایشان را پاک و خالص کرده‌اند.
کرده اند از صدق دل مردان کار
درد او بر هر دو عالم اختیار
هوش مصنوعی: مردان با دل پاک و صادق، تمام تلاش خود را برای برطرف کردن مشکلات و دردهای او انجام داده‌اند و توانسته‌اند بر هر دو جهان، اختیار و تسلط پیدا کنند.
دل،که دایم روز و شب در کار اوست
لاجرم مستغرق دیدار اوست
هوش مصنوعی: دل همیشه در حال فکر کردن و کار کردن است و به همین دلیل همیشه غرق در یاد و دیدار اوست.
دردلت گر درد جانانست وبس
خود نگه دارش،که جان آنست وبس
هوش مصنوعی: اگر در دل تو درد عشق وجود دارد، آن را برای خودت نگه‌دار، چون این درد تنها چیزی است که ارزش دارد و مهم است.
ذره ای اندوه محبوب،ای پسر
خوشتر از ملک دو عالم سر بسر
هوش مصنوعی: و اندکی غم محبوب بهتر از تمام زیبایی‌های جهان است، ای پسر!
هر کرا یک ذره در دل درد اوست
تا قیامت سر فراز از ورد اوست
هوش مصنوعی: هر کسی که در دلش یک درد کوچک داشته باشد، تا ابد سر بلند و سرافراز خواهد بود.
گر ترا بانفس و شیطان کار نیست
در دیار دل جزو دیار نیست
هوش مصنوعی: اگر با نفس و شیطان کار و درگیری نداری، در سرزمین دل تو هیچ چیز جز سرزمین دل وجود ندارد.