گنجور

بخش ۴ - قصه دزد رخت را بشنو

بامدادی سر از جامه خواب برگرفتم و چون صبح گوی گریبان بر سینه بگشودم و در مزاد رخت معانی سخن پردازان بگذشتم. از جامهای قصاره زده و طراز خراسانی خروش برخاسته بود و بازار لباسها چون دستار آشفتگان بهم برآمده. جامهای روغن ریخته خاک بر سر کنان و مقنعها سنگ بر سینه زنان. خرقه دامن چاک میکرد. عمامه دست مندیله بسر میزد. پوستین ریش بر باد میداد. پیش شاخ یقه بدندان دگمه در میگرفت. که (الفتنه نائمه لعن الله من ایقظها) مگر دزدی کیسه برآمده و در رختخانه قاری بمقدار قواره جیب نقبی بریده و از نفایس معنی بضاعتی چند برده.

بسعی و رنج متاعی کسی بدست آرد
دگر کس آید و بیسعی و رنج بردارد

بهمت بدامک سربستند که کمندی دارد. بعضی گفتند کار عیاران جبه و جوشن وزره است.دیگری گفت این همه صندلی وقتلی که بقچه نهاده آنزمان کجا بود. بعضی گفتند کناه لحاف کت است رسن نوار در گردن او باید کرد که سردار بقچه کشان اوست. دیگری گفت که این کار خیاطیست که از وصله دزدی پاره پاره خود را باینجا رسانیده.

زپیر خرقه شنیدم که شادی اعدا
هزار بار زنقصان مال هست بتر

امیدواریم که برکت خرقه مشایخ نگذارد که این مخفی ماند. از جامهای منبر وصوف سرقبر همت و مدد باید خواست که (اذا تحیرتم فی الامور فاستعینوا من اهل القبور). دیگری گفت گناه حاجب پرده درست که در آستان ایستاده. دیگری گفت گناه چادر شبست که خوابش برده. دیگری گفت پاسبان والای مشعل و فانوس رامگر چراغ مرده بود. بعضی گفتند چه دانید اگر این عمل پوستین نکرده باشد که تیغی چون الماس با اوست.

بیک ناتراشیده در مجلسی
برنجددل هوشمندان بسی

دیگری گفت (ساترالدین کرباس ضاعف گتکه) درین قضیه چرا تن با خود گرفته است. هر چند که از برای مهر مال تمغا میدزد و پنهان میشود و در قدکها هر لحظه برنگی دیگر بر میآید تا نشناسندش چرا خود او نکرده باشد. بعضی گفتند.(بابا نمد بارانی دام پشما کنده) را اگر پشمی در کلاه بودی ایندست درازی چون آستین کپنک از و واقع نمیشد.(علم الدین پوشی لازال پوشه) از آنمیان گفت اینقصه چون قصه دستار دراز کشید از رختهای گریبان گرد کرفته خاک انداز کنید وطاس عرقچین بگردانید باشد که ظاهر شود.برک سفید میگفت(اصبحت فی جوارالله) پشمینه سیاه میگفت(امسیت فی امان الله) طیلسان (والضحی) میخواند. پریخوان شرب زرکش را بخواندند از جیب مشک و عبیر و عنبر گشته بر آتش اطلس قرمزی نهاد و بوی برد که این رختهای برده در محفل الباس که تشریف نو پوشند یادر مجلس سور یا عروسی یابینه حمام بلکه بدست شما خواهد افتاد. رمال مختم را حاضر کردند که دزد را بازدید کن. طبع صوفی کرد او را بمیلکی خشنود کردند. مصرع: مانده دزد فالگیر ببرد.

قرعه مسواک بینداختند. رمال خشتکی از جامه اطلس ماوی بعوض پیروزک سبز برداشت و بقلم دو گل که دگمه بر آن مینهند کشی چون خط ابیاری بکشید وگفت. قبض الخارج در نقش نشسته است. این کار بنا گوش زردیست. نه عجب اگر خود رنک باشد که کیسه تهیست و از لباس معنی عاری. چون بازرگانان مایه در باخته اندیشه مدارید که بخیه اش باروی کار خواهد افتاد. کفشش بروزی مباد هر که این عمل کرده. همکنان نذر کردندکه اکر بیابند برهنگان را به کپنک و کرباس بپوشانند.(من ستر مسلما سترالله فی الدنیا و الآخره) مع القصه شحنه کلاه نوروزی و امیر قطیفه و عسس شب کلاه و پا کار موزه و جاسوس حنین و غماز لنگوته در کمین بودند و تفحص و تجسس مینمودند که (مصراع) جویندگی عین یابند گیست. دبیر صاحب تدبیر قلمی عرضه داشتی بخط مخفی بسلطان سقرلاط نوشت که چنین صورتی روی نموده. پیک نیمتنه را بطلب منادی زن چرخ ابریشم دوانیدند تا بیامد و در چارسوی بزازان بازار بلند این ندا کرد که. بشنوید ایجامه داران عبارت و رخت پوشان دکان بصارت بشنوید. جامه در مصر طبیعت بافته و بجندره ریاضت چندره پرداخته و بازرگان عالم غیب آورده و اهل شیراز و دیگر ممالک آنرا دیده و شناخته اند و پسند افتاده. رن ش از خیال خاصست و نشان از اختراع خواص در کاغذ معانی پیچیده.

درزیش درزی معنی و خرد استادست
رنگرز دست خیالست و تفکر قصار

هر که نشان بیاورد کلاه واری بوصله نشیند. و هر که پوشیده دارد گناهکار دیوان باشد. بیاورید و بدرخانه صاحب البسه برسایند. از ستر بی ستر مبادکه گوید این جامها یارب بصاحب برسان.آخر الامر بهمت مردان در قبا پنهان که عبارت از پنبه است و پیران کمان حلاجی و پاکان رختهای شسته و راستان کز پرده از روی کار دزد بر افتاد ودست قضا سترازو برداست. در خوابگاهی او را از زیر بالا افکن مجرح و دال سرخ بیرون کشیدند. بحکم انکه تنبان از ملک ما کسی بیرون نبرد خوار و نگونسار چون چشم آویز و موی بند دستش بقفا بستند و قسم بلفیفه و شمط سرسی پاره میخورد که هیچ ازینها پوشیده ندارم. از صندوق آواز بر آمد که دزد را رسوا کنید(اذالم تستحیی فاصنع ماشئت) تا ازان چوب که کرد از موئینه بدان افشانند بسیارش بزدند. بعد ازان بزیر چماق میان پای پهلوان پنبه انداختند و بدست کتک قصار باز دادند. مدتی در سیه چال نمد محبوس بود.(بعدالثیا و اللتی) بتلبیس اقرار این لباسات از و بستدند. قماشهای قلب را چون لرزوک دل میلرزید که مبادا ایشانرا بوجه باز دهد. و گفته اند(الخاین خائف).

چنان دزدی که او چیزی که دزدید
زخود آنچیز را دیگر بدزدد

رختها را از و طلب داشتند. یکیک طاهر میشد. چندی را از قد انداخته. چندی را بلکه خراب کرده. چندی را چشم زخم رسانیده. بعضی را چون تشریفی ناقص کرده. از آنجمله ارمکی بخیاطی بیسروپای چون خود داده که جامه دوزد از نادانی بغیبت او پیموده و بعد از فکر یک گز یک گز کرده و باز بر سر هم دوخته. مصرع: چنین باشد که او کاری نیاموخت.

آن نکوت بخت بعد از چند روز آمد که جامه بپوشد خیاط ارمکرا بآن علامت حاضر کرد. دزد گفت این چیست . خیاط گفت اینجامه بقد تو نمیرسید و از پشمین شلوار زیادت بود جهت تو بدستاری سر دو ختم.

اینچنین کارهاش پیش آید
هر کسی را که بخت برکردد

قصه بر پادشاه سقرلاط عرضه کردند. حال جامها بگفتند. نشان والا صادر شد که بند حمل در گردن او کنند. از میلاق چپ و راست نمد بیاویزند. زردک و میلک و ریشه بسحاقی که همجامه او بودند و غالب آنست که با او همدست شده سجاده و علم مرشدی برگرفتند و تسبیح گوی گریبانرا دست پیچ کردند و بسالوس دستار سالو برگرفتند و چون کفش بر زمین افتادندو گفتند. ما خاک بر گرفته شمائیم. این البسه که روغنی بآن نریخته او را ببخشید. پادشاه سقرلاط آستین غضب بر ایشان افشاند و گفت. معاذالله که او را چون فش فرو گذارم. بر آن اقتصار کردند که دستش چون آستین دگله کوتاه کنند تا دیگر کالای خاص مردم نبرد.

هان مهل قاری که دزدند از تو شعر البسه
پاسبان خویش باش و کرد رخت خویش کرد
بخش ۳ - رساله اوصاف شعرا: بر اطلس پوشان دکاکین بلاغت و کمخا بافان کارگاه فصاحت پوشیده و مخفی ممانادکه چون دعاگوی اینرختخانه را در گشاد و مفرش این نفایس اجناس راسر. خازن خرد بامن گفت شکرانه را که این خلعت از جیب غیب برقد خیال تو دوختند و چراغ والای گلگون در جامه دان ضمیر تو افروختند.بخش ۵ - مکتوبی که صوف با صفوت باطلس بانصرت بخط ابیاری قلمی فرموده در لباس صاحب البسه: سلامی خرمتر از گلستان کمخا و خوشبوتر از جیب پر مشک و عبیر دیبا بآستر والا و قد اعلای (زینه النسا) آن آئین هر ملبس بانوی اطلس(دام ستره وزید عطره) توئی که کهنه را بچشم مردم آرائی و نورایکی صد نمائی. پایه صندلی و قتلی تو بر افتادگان و خاک نشینان نهالی و قالی روز افزون باد و در کنف کنفی و فرج فرجی دامنت از کرد حوادث محروس و مصون. بعد از آستین بوسی بر آن رای کتان وار عرض میرود که شاعر البسه نظام قاری(لازال تشریفه) این البسه که ساخته و پرداخته باین عبارت مانند ابریشم پیچیده و سنجیده تا چند بسان کرم پیله برخود تند و چون درزی از خود برد و برخود دوزد.

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بامدادی سر از جامه خواب برگرفتم و چون صبح گوی گریبان بر سینه بگشودم و در مزاد رخت معانی سخن پردازان بگذشتم. از جامهای قصاره زده و طراز خراسانی خروش برخاسته بود و بازار لباسها چون دستار آشفتگان بهم برآمده. جامهای روغن ریخته خاک بر سر کنان و مقنعها سنگ بر سینه زنان. خرقه دامن چاک میکرد. عمامه دست مندیله بسر میزد. پوستین ریش بر باد میداد. پیش شاخ یقه بدندان دگمه در میگرفت. که (الفتنه نائمه لعن الله من ایقظها) مگر دزدی کیسه برآمده و در رختخانه قاری بمقدار قواره جیب نقبی بریده و از نفایس معنی بضاعتی چند برده.
هوش مصنوعی: صبح بیدار شدم و وقتی لباس خواب را کنار زدم، به صبح خوشامد گفتم و به دنیای معانی سخن پردازان پا گذاشتم. در بازار، لباس‌هایی با طرح‌های زیبا و به سبک خراسانی وجود داشت و بازار لباس‌ها شبیه به دستارهایی که زن‌ها بر سر دارند، شلوغ و درهم بود. لباس‌هایی که روغن رویشان ریخته شده بود، به نشانه غم و اندوه سر و صورتشان را پوشانده بودند. زن‌ها مقنعه‌ها را محکم بر سر داشتند و لباس‌هایی که دامنشان چاک شده بود، در حال حرکت بودند. عمامه‌ها به شکل منسجم بر سر گذاشته می‌شد و در این میان، افرادی که در حال گشت و گذار بودند، به دنبال زیورآلات و لباس‌های زیبا بودند. ناگهان احساس کردم که انگار دزدی کیسه‌اش را برداشت و در دنیای معانی، نگاهی به اشیای باارزش کرد و مقداری از چیزهای گرانبها را برداشت.
بسعی و رنج متاعی کسی بدست آرد
دگر کس آید و بیسعی و رنج بردارد
هوش مصنوعی: با تلاش و زحمت، کسی چیزی را به دست می‌آورد و سپس فرد دیگری بدون هیچ تلاشی آن را می‌برد.
بهمت بدامک سربستند که کمندی دارد. بعضی گفتند کار عیاران جبه و جوشن وزره است.دیگری گفت این همه صندلی وقتلی که بقچه نهاده آنزمان کجا بود. بعضی گفتند کناه لحاف کت است رسن نوار در گردن او باید کرد که سردار بقچه کشان اوست. دیگری گفت که این کار خیاطیست که از وصله دزدی پاره پاره خود را باینجا رسانیده.
هوش مصنوعی: به وسیله بدامک، کسانی را به بند کشیدند که کمندی در دست داشت. برخی اظهار داشتند که کار عیاران، نوعی لباس جنگی مانند جبه و جوشن و زره است. فرد دیگری گفت که این همه صندلی و وسایل که در بقچه قرار داده شده، در آن زمان کجا بودند؟ عده‌ای هم گفتند که باید از نوار لحاف کت استفاده کرد تا او را به کشتن برسانند، زیرا او سردار بقچه‌کش‌ها است. و فرد دیگری گفت که این ماجرا به خیاطی مربوط می‌شود که از وصله زدن بر روی دزدی خود، به اینجا رسیده است.
زپیر خرقه شنیدم که شادی اعدا
هزار بار زنقصان مال هست بتر
هوش مصنوعی: از یک پیرمرد شنیدم که دشمنان برای شادی خود، هزار بار از کمبود مال و دارایی بهترند.
امیدواریم که برکت خرقه مشایخ نگذارد که این مخفی ماند. از جامهای منبر وصوف سرقبر همت و مدد باید خواست که (اذا تحیرتم فی الامور فاستعینوا من اهل القبور). دیگری گفت گناه حاجب پرده درست که در آستان ایستاده. دیگری گفت گناه چادر شبست که خوابش برده. دیگری گفت پاسبان والای مشعل و فانوس رامگر چراغ مرده بود. بعضی گفتند چه دانید اگر این عمل پوستین نکرده باشد که تیغی چون الماس با اوست.
هوش مصنوعی: امیدواریم که برکت و الطاف بزرگان باعث نشود که این موضوع پنهان بماند. از منابع معنوی و افرادی که در قید حیات نیستند، باید کمک و یاری خواسته شود. یکی از افراد گفت، گناه به خاطر بی‌توجهی به پرده و حجاب به وجود آمده. دیگری بیان کرد که گناه به خاطر غفلت است، مانند کسانی که در خوابند. فرد دیگری گفت که نگهبان مشعل و چراغ هم باید در حالتی آگاه باشد و نباید اجازه دهد که چراغ خاموش شود. برخی دیگر افزودند که نمی‌دانیم شاید این عمل، جلوه‌ای از قدرت و استحکام واقعی باشد که در ظاهر مشخص نیست.
بیک ناتراشیده در مجلسی
برنجددل هوشمندان بسی
هوش مصنوعی: در مجلسی پر از افراد باهوش، شخصی بی‌فکر و نادان همچون یک چوب یا تکه‌ای بی‌ارزش دیده می‌شود.
دیگری گفت (ساترالدین کرباس ضاعف گتکه) درین قضیه چرا تن با خود گرفته است. هر چند که از برای مهر مال تمغا میدزد و پنهان میشود و در قدکها هر لحظه برنگی دیگر بر میآید تا نشناسندش چرا خود او نکرده باشد. بعضی گفتند.(بابا نمد بارانی دام پشما کنده) را اگر پشمی در کلاه بودی ایندست درازی چون آستین کپنک از و واقع نمیشد.(علم الدین پوشی لازال پوشه) از آنمیان گفت اینقصه چون قصه دستار دراز کشید از رختهای گریبان گرد کرفته خاک انداز کنید وطاس عرقچین بگردانید باشد که ظاهر شود.برک سفید میگفت(اصبحت فی جوارالله) پشمینه سیاه میگفت(امسیت فی امان الله) طیلسان (والضحی) میخواند. پریخوان شرب زرکش را بخواندند از جیب مشک و عبیر و عنبر گشته بر آتش اطلس قرمزی نهاد و بوی برد که این رختهای برده در محفل الباس که تشریف نو پوشند یادر مجلس سور یا عروسی یابینه حمام بلکه بدست شما خواهد افتاد. رمال مختم را حاضر کردند که دزد را بازدید کن. طبع صوفی کرد او را بمیلکی خشنود کردند. مصرع: مانده دزد فالگیر ببرد.
هوش مصنوعی: شخصی گفت که چرا در این موضوع خلاف‌ها و خطرات وجود دارد. به رغم اینکه برای فریب و دزدی از مال دیگران اقدامات مخفیانه‌ای انجام می‌شود و در مواقع مختلف تغییر شکل می‌دهد تا شناسایی نشود، خود او چرا به این کارها نمی‌پردازد. برخی دیگر هم چیزی مشابه گفتند و بیان کردند که اگر پشمی به کلاهی وجود داشت، این گونه دزدهای بزرگ نمی‌توانستند از آن بهره‌برداری کنند. در میان صحبت‌ها یکی گفت که می‌توان با مراقبت از رخت‌ها و با کمی دقت، موارد پنهان را شناسایی کرد. در این بین، افراد دیگری از آیات مختلف استفاده کرده و به برخی مراسمات اشاره کردند. همچنین، عطر و بوی خوشی را که در محافل و جشن‌ها به کار می‌رود، توصیف کردند و به کارهایی که ممکن است در آن تجمعات انجام شود اشاره کردند. در نهایت، شخصی را برای شناسایی دزد دعوت کردند و از او خواستند تا بتواند دزد را پیدا کند.
قرعه مسواک بینداختند. رمال خشتکی از جامه اطلس ماوی بعوض پیروزک سبز برداشت و بقلم دو گل که دگمه بر آن مینهند کشی چون خط ابیاری بکشید وگفت. قبض الخارج در نقش نشسته است. این کار بنا گوش زردیست. نه عجب اگر خود رنک باشد که کیسه تهیست و از لباس معنی عاری. چون بازرگانان مایه در باخته اندیشه مدارید که بخیه اش باروی کار خواهد افتاد. کفشش بروزی مباد هر که این عمل کرده. همکنان نذر کردندکه اکر بیابند برهنگان را به کپنک و کرباس بپوشانند.(من ستر مسلما سترالله فی الدنیا و الآخره) مع القصه شحنه کلاه نوروزی و امیر قطیفه و عسس شب کلاه و پا کار موزه و جاسوس حنین و غماز لنگوته در کمین بودند و تفحص و تجسس مینمودند که (مصراع) جویندگی عین یابند گیست. دبیر صاحب تدبیر قلمی عرضه داشتی بخط مخفی بسلطان سقرلاط نوشت که چنین صورتی روی نموده. پیک نیمتنه را بطلب منادی زن چرخ ابریشم دوانیدند تا بیامد و در چارسوی بزازان بازار بلند این ندا کرد که. بشنوید ایجامه داران عبارت و رخت پوشان دکان بصارت بشنوید. جامه در مصر طبیعت بافته و بجندره ریاضت چندره پرداخته و بازرگان عالم غیب آورده و اهل شیراز و دیگر ممالک آنرا دیده و شناخته اند و پسند افتاده. رن ش از خیال خاصست و نشان از اختراع خواص در کاغذ معانی پیچیده.
هوش مصنوعی: قرعه‌کشی برای انتخاب مسواک انجام شد. رمالی که لباسی از ابریشم به تن داشت، به جای پیراهن سبز، قطعه‌ای پارچه برداشت و با دو گل که به آن دکمه می‌زنند، خطی مانند آبیاری کشید و گفت: "خروجی در نقشه ثبت شده است". این کار به نوعی مسخره است. تعجبی ندارد اگر کسی بگوید که جمله بی‌معناست، چون جیبش خالی است و از لباس هیچ معنی‌ای ندارد. وقتی بازرگانان در تلاش‌اند، باید در نظر داشته باشند که این قسمت کار ممکن است به زودی خراب شود. هر کس این کار را انجام داده، نباید بد سایه ببیند. به همین خاطر نذر کردند که اگر برهنه‌ای را پیدا کنند، او را با کپنک و کرباس بپوشانند. با این حال، شحنه با کلاه نوروزی و امیر نیز با لباستری و نگهبانان در کمین بودند و در جستجوی کسی بودند که نشانه‌ای از جستجو را پیدا کنند. دبیر تدبیر، قلمی به خط مخفی به سلطان سقرلاط نوشت که چنین وضعیتی به وجود آمده است. پیامبری را فرستادند تا به نام‌های مختلف در بازار اعلام کند: "ای کسانی که لباس می‌فروشید، بشنوید! لباس‌ها در مصر بافته شده و به دقت طراحی شده‌اند و تجار آگاهی از غیب به آن اشاره کرده‌اند و مردم شیراز و دیگر کشورها آن را دیده و پسندیده‌اند. هر رنگی نشان‌دهنده معنی خاصی است و نشانی از اختراعات نو در کاغذهای معنایی پیچیده است."
درزیش درزی معنی و خرد استادست
رنگرز دست خیالست و تفکر قصار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در میان معانی و خرد، کسی که توانایی دارد، مانند یک رنگرز ماهر می‌تواند اندیشه و خیال را به رنگ‌های متفاوت تبدیل کند. به عبارتی، تفکر و تعمیق در معانی به انسان کمک می‌کند تا نگاهی عمیق‌تر و رنگارنگ‌تر به پدیده‌ها داشته باشد.
هر که نشان بیاورد کلاه واری بوصله نشیند. و هر که پوشیده دارد گناهکار دیوان باشد. بیاورید و بدرخانه صاحب البسه برسایند. از ستر بی ستر مبادکه گوید این جامها یارب بصاحب برسان.آخر الامر بهمت مردان در قبا پنهان که عبارت از پنبه است و پیران کمان حلاجی و پاکان رختهای شسته و راستان کز پرده از روی کار دزد بر افتاد ودست قضا سترازو برداست. در خوابگاهی او را از زیر بالا افکن مجرح و دال سرخ بیرون کشیدند. بحکم انکه تنبان از ملک ما کسی بیرون نبرد خوار و نگونسار چون چشم آویز و موی بند دستش بقفا بستند و قسم بلفیفه و شمط سرسی پاره میخورد که هیچ ازینها پوشیده ندارم. از صندوق آواز بر آمد که دزد را رسوا کنید(اذالم تستحیی فاصنع ماشئت) تا ازان چوب که کرد از موئینه بدان افشانند بسیارش بزدند. بعد ازان بزیر چماق میان پای پهلوان پنبه انداختند و بدست کتک قصار باز دادند. مدتی در سیه چال نمد محبوس بود.(بعدالثیا و اللتی) بتلبیس اقرار این لباسات از و بستدند. قماشهای قلب را چون لرزوک دل میلرزید که مبادا ایشانرا بوجه باز دهد. و گفته اند(الخاین خائف).
هوش مصنوعی: هر کسی که نشانه‌ای بیاورد مانند کلاهی که بر سر دارد، می‌تواند بر کرسی بنشیند. و هر کس که در خفا به گناه خود پرداخته، باید مجازات شود. بیایید و در خانه صاحب لباس‌ها از او استقبال کنید. از پوشش نهان هیچ نگوید که این گلاب‌ها، ای خدا، به صاحبش برسانید. در نهایت، تلاش مردان در چادر پنهان است که از پنبه ساخته شده و پیرانی که کمان حلاجی‌ا‌شان را دارند و پاکانی که لباس‌هایشان شسته شده، برای مثال، وقتی پرده‌ای از روی دزد کنار رفته، دست تقدیر کارهایش را نمایش می‌دهد. در خوابگاهی، از زیر به بالا کشیدند و دالی سرخ بیرون آوردند. به خاطر این که کسی از ملک ما، تنبان را بیرون نبرد، خوار و سرنگون می‌شود، مثل اینکه چشم‌مان به او دوخته شده و مویش را به پشتش گره زده‌اند و قسم می‌خورد که هیچ‌یک از این‌ها را پنهان نکرده است. از صندوق صدایی به گوش رسید که دزد را رسوا کنید (اگر شرم نداری، هر کاری که می‌خواهی بکن) و به او نوک چوبی زدند. سپس زیر چماق، میان پاهای پهلوانی را انداختند و به دست کتک سختی سپردند. مدتی در سیاه‌چال نمدی محبوس بود. بعد از آن، اقرارهایی درباره این لباس‌ها گرفتند. پارچه‌ها چون دل‌های لرزان، می‌لرزیدند که مبادا آن‌ها را فاش کنند. و گفته شده که خیانتکاران همیشه ترس دارند.
چنان دزدی که او چیزی که دزدید
زخود آنچیز را دیگر بدزدد
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که دزدی که چیزی را دزدیده ، حالا همان چیز را از خودش هم می‌دزدد.
رختها را از و طلب داشتند. یکیک طاهر میشد. چندی را از قد انداخته. چندی را بلکه خراب کرده. چندی را چشم زخم رسانیده. بعضی را چون تشریفی ناقص کرده. از آنجمله ارمکی بخیاطی بیسروپای چون خود داده که جامه دوزد از نادانی بغیبت او پیموده و بعد از فکر یک گز یک گز کرده و باز بر سر هم دوخته. مصرع: چنین باشد که او کاری نیاموخت.
هوش مصنوعی: لباس‌ها را از بین بردند و طلب کردند. برخی از لباس‌ها تمیز شد. چندی از آن‌ها قد کوتاه شده بودند. برخی ممکن است خراب شده باشند و برخی دیگر دچار چشم‌زخم گشته بودند. برخی از لباس‌ها نیز به طور ناقصی تشریف داده شده بودند. از جمله، دختری به خیاطی بی‌خبر از او سپرده شده که لباس بدوزد، اما به دلیل نادانی، کار او ناقص و ناپخته شده و دوباره به هم دوخته شده است. در نهایت، نتیجه‌گیری می‌شود که او چیزی یاد نگرفته است.
آن نکوت بخت بعد از چند روز آمد که جامه بپوشد خیاط ارمکرا بآن علامت حاضر کرد. دزد گفت این چیست . خیاط گفت اینجامه بقد تو نمیرسید و از پشمین شلوار زیادت بود جهت تو بدستاری سر دو ختم.
هوش مصنوعی: پس از چند روز، خوشبختی وارد شد و خیاط جامه‌ای آماده کرد که با علامت مخصوصی بر روی آن بود. دزد پرسید: این چه چیزی است؟ خیاط پاسخ داد: این‌جا لباس شماست که به اندازه‌تان نمی‌رسد و از شلوار پشمی که برای شما دوخته‌ام، بزرگ‌تر است.
اینچنین کارهاش پیش آید
هر کسی را که بخت برکردد
هوش مصنوعی: وقتی که شانس به کسی رو کند، چنین کارهایی برای او پیش می‌آید.
قصه بر پادشاه سقرلاط عرضه کردند. حال جامها بگفتند. نشان والا صادر شد که بند حمل در گردن او کنند. از میلاق چپ و راست نمد بیاویزند. زردک و میلک و ریشه بسحاقی که همجامه او بودند و غالب آنست که با او همدست شده سجاده و علم مرشدی برگرفتند و تسبیح گوی گریبانرا دست پیچ کردند و بسالوس دستار سالو برگرفتند و چون کفش بر زمین افتادندو گفتند. ما خاک بر گرفته شمائیم. این البسه که روغنی بآن نریخته او را ببخشید. پادشاه سقرلاط آستین غضب بر ایشان افشاند و گفت. معاذالله که او را چون فش فرو گذارم. بر آن اقتصار کردند که دستش چون آستین دگله کوتاه کنند تا دیگر کالای خاص مردم نبرد.
هوش مصنوعی: داستانی درباره پادشاه سقرلاط روایت شده است. او درباره ی جام‌هایی که به او ارائه شد، دستوراتی صادر کرد. فرمان داده شد که بندهایی به گردن کسی که این جام‌ها را آورده بود، بزنند و از هر دو طرف او نمد آویزان کنند. افرادی که لباس‌های خاصی بر تن داشتند و به نوعی با او هم‌دست شده بودند، سجاده و علم مرشدی را برداشتند و تسبیح به دست گرفتند. آن‌ها به زمین افتادند و گفتند که ما خاک‌نشینان شما هستیم. از این لباس‌ها که هنوز بر بدن او نریخته بودند، خواستند که به او ببخشند. پادشاه سقرلاط از شدت خشم بر ایشان افروخته شد و گفت: "چطور ممکن است که او را به چنین حالتی واگذارم؟" در نهایت تصمیم بر این شد که لباسش را به قدری کوتاه کنند که دیگر نتواند از آن به عنوان کالای خاص استفاده کند.
هان مهل قاری که دزدند از تو شعر البسه
پاسبان خویش باش و کرد رخت خویش کرد
هوش مصنوعی: ای قاری، حواست باشد که کسانی در حال دزدیدن شعرهایت هستند. باید حفاظت کنی و مواظب باشی که لباس خودت را درست بپوشی و از خودت مراقبت کنی.