گنجور

شمارهٔ ۸ - اسرار ابریشم

نرم دست گلی زصوف کیا
غنچه سان گشت در قبا پیدا
با یکی دایه بالباس کفن
ناتوان و ضعیف و بی سر و پا
همچو آدم که برگ بودش رخت
چون برون شد زجنه الماوا
پرده واری جو عنکبوت تنید
سخن از پرده میکنم املا
که در آمد بجامه اطلس
که بر آمد بشیوه والا
گاه دیبای هفت رنک نمود
کاه در جلوه آمد از کمخا
یکزمان در خیال تشریفی
یکزمان مانده در به بند قبا
یکزمان بحر پر زموج چو حبر
گاه کوه ثبات چون خارا
گه عیان شد بخلعت دکله
گه نهان شد بجار قب طلا
گاه شد آشکاره که ظاهر
در لباس محرمات عبا
رفته یک لحظه در قبای قصب
کرده در صوفیان نظر بصفا
گاه در اطلس خطائی دم
زده از نقش و فکرهای خطا
هم زقاف قماش آن کشور
صورت خود نموده چون عنقا
گه برنک قطیفه اخضر
بنموده چو سبزه در صحرا
گه زاسکندری شده سلطان
گه زخارائی آمده دارا
یکزمان نرمدست گشت و حریر
یکزمان تافته شد و والا
گه حصیری کشاد و صندل باف
گاه ترغوو قیف ولا کمخا
گاه در کردن حریر بران
زه مفتول کشف و بوسه ربا
گاه همچون خشیشی مواج
بمثال ستارگان سما
گاه در اطلس کلاه زده
لاف ترک دو کوشی دو سرا
گاه دررنک قرمزی چون مهر
تافته بر جهان و مافیها
گاه در چشمهای عین بقر
شده با سحر سامری یکجا
گاه در(کنت کنز مخفیا)
شده مفتون و بد دل و شیدا
گاه در جامه رنگ آل نمود
تا شود مقترن بآل عبا
رمز بود این قزی که قاری بافت
بر تو پوشیده گر بود آنها
سخنم در لباس معرفتست
نیست مقصودم اطلس و دیبا
ان گل ابریشمست یعنی عشق
غرضم برگ توت هم زگیا
ترکهای کلاه توحیدست
بر سر فرد فرد از اشیا
وان کفن پیله زو غرض عقلست
که بخود در تند ز چون و چرا
دایه انسان که بافت این تازه
تار و پود همه یک از مبدا
زین همه جامهاست مظهر حق
برتن هریکی شده پیدا
بافتم من پلاسی از موئی
ورنه این رشته نیست جز یکتا

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نرم دست گلی زصوف کیا
غنچه سان گشت در قبا پیدا
هوش مصنوعی: دست لطیفی از گل وجود دارد که به نرمی قابل مشاهده است، مثل غنچه‌ای که در لباس خود نمایان شده است.
با یکی دایه بالباس کفن
ناتوان و ضعیف و بی سر و پا
هوش مصنوعی: با یک پرستار، که لباسی شبیه کفن دارد، کسی که ناتوان و ضعیف و بی‌پناه است.
همچو آدم که برگ بودش رخت
چون برون شد زجنه الماوا
هوش مصنوعی: مانند آدم که برگی بود، وقتی از بهشت بیرون رفت، به کجا پناه برد؟
پرده واری جو عنکبوت تنید
سخن از پرده میکنم املا
هوش مصنوعی: دنبال یک حجاب ظریف است و از آن، به تدریج یک داستان می‌سازد.
که در آمد بجامه اطلس
که بر آمد بشیوه والا
هوش مصنوعی: کسی که با شکوه و زیبایی خاصی به میدان آمده و لباس نفیسی به تن دارد.
گاه دیبای هفت رنک نمود
کاه در جلوه آمد از کمخا
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، پارچه‌ای زیبا با هفت رنگ به قدری درخشان می‌شود که مانند کاه جلوه‌گری می‌کند.
یکزمان در خیال تشریفی
یکزمان مانده در به بند قبا
هوش مصنوعی: در یک زمان به خیال و آرزویی بلند مرتبه و محترم فکر می‌کنم و در زمانی دیگر در دنیای واقعی، در شرایطی محدود و بسته به سر می‌برم.
یکزمان بحر پر زموج چو حبر
گاه کوه ثبات چون خارا
هوش مصنوعی: در یک زمان، دریا مانند امواجی آشوبگر است، در حالی که کوه ثابت و استوار مانند سنگ است.
گه عیان شد بخلعت دکله
گه نهان شد بجار قب طلا
هوش مصنوعی: گاهی او با لباس زیبا و جلوه‌ای دل‌فریب حاضر می‌شود و گاهی نیز به حالت پنهان و بدون زینت دیده می‌شود.
گاه شد آشکاره که ظاهر
در لباس محرمات عبا
هوش مصنوعی: گاهی اوقات واضح می‌شود که چیزهایی که به ظاهر محرمانه و پوشیده به نظر می‌رسند، در واقع در لباس گناهان پنهان شده‌اند.
رفته یک لحظه در قبای قصب
کرده در صوفیان نظر بصفا
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در لایه‌ی نرم و لطیف پارچه‌ای فرشی قدم گذاشت و به حالت پاکی و صفا در میان صوفیان نگاه کرد.
گاه در اطلس خطائی دم
زده از نقش و فکرهای خطا
هوش مصنوعی: گاهی در پارچه‌ای زیبا رخنه‌ای ایجاد می‌شود، ناشی از اشتباهاتی در طراحی و اندیشه.
هم زقاف قماش آن کشور
صورت خود نموده چون عنقا
هوش مصنوعی: صورت تو مانند پرنده‌ای نادر و زیباست که از جنس و پارچه‌ی آن سرزمین ساخته شده است.
گه برنک قطیفه اخضر
بنموده چو سبزه در صحرا
هوش مصنوعی: گاهي پارچه‌ای سبزرنگ مانند سبزه‌ای در دشت نمایان می‌شود.
گه زاسکندری شده سلطان
گه زخارائی آمده دارا
هوش مصنوعی: گاهی فردی مانند اسکندر، سلطنت و قدرت را پیدا می‌کند و گاهی فردی مانند دارا، با قدرت و ثروت او را به چالش می‌کشد.
یکزمان نرمدست گشت و حریر
یکزمان تافته شد و والا
هوش مصنوعی: روزی نرم و لطیف بود و مانند حریر، و در زمانی دیگر به شکل نازک و زیبا درآمد.
گه حصیری کشاد و صندل باف
گاه ترغوو قیف ولا کمخا
هوش مصنوعی: گاهی به کار بافتن حصیر و صندل مشغول است و گاهی دیگر به فعالیت‌های متفاوت و شاداب‌تر می‌پردازد.
گاه در کردن حریر بران
زه مفتول کشف و بوسه ربا
هوش مصنوعی: گاهی در فرایند بافتن پارچه نرم و لطیف، چیزی شبیه به گره‌های فلزی به چشم می‌آید که جذابیت و زیبایی خاصی را به صحنه می‌بخشد.
گاه همچون خشیشی مواج
بمثال ستارگان سما
هوش مصنوعی: گاهی همچون دریایی مواج و پرخروش، به زیبایی ستارگان آسمان می‌درخشم.
گاه در اطلس کلاه زده
لاف ترک دو کوشی دو سرا
هوش مصنوعی: گاهی در دل لباس زیبا و معتبر، به خود می‌بالند و از قدرت و موفقیت‌هایشان سخن می‌گویند.
گاه دررنک قرمزی چون مهر
تافته بر جهان و مافیها
هوش مصنوعی: گاهی رنگ قرمزی مانند خورشید درخشان بر زمین و تمام موجودات می‌تابد.
گاه در چشمهای عین بقر
شده با سحر سامری یکجا
هوش مصنوعی: گاهی در چشم‌های کسی که به دلیل سحر و جادو دچار حیرت شده، می‌توان لحظه‌ای ناگهان به صورت غیرمنتظره‌ای غرق شد.
گاه در(کنت کنز مخفیا)
شده مفتون و بد دل و شیدا
هوش مصنوعی: گاه آدمی در زمره کسانی قرار می‌گیرد که به چیزهای پنهانی دل می‌بندند و گرفتار احساسات شدید و ناپایدار می‌شود.
گاه در جامه رنگ آل نمود
تا شود مقترن بآل عبا
هوش مصنوعی: گاهی در لباس رنگی خود را به نمایش می‌گذارد تا با رنگ عبا همخوانی پیدا کند.
رمز بود این قزی که قاری بافت
بر تو پوشیده گر بود آنها
هوش مصنوعی: این شعر به یک راز اشاره دارد که قاری (خواننده قرآن) با هنر و مهارت خاصی آن را به تصویر کشیده است. این رمز و راز ممکن است در لایه‌های پنهان کلام باشد، که اگر بگشایند، معانی عمیق‌تری را نمایان می‌کند. در واقع، این اشاره به حالتی دارد که اگر کسی به عمق این کلمات توجه کند، شاید به نکات جالبی پی ببرد که در ابتدا قابل دیدن نیستند.
سخنم در لباس معرفتست
نیست مقصودم اطلس و دیبا
هوش مصنوعی: سخن من در قالب علم و آگاهی است و هدف من پول و ثروت نیست.
ان گل ابریشمست یعنی عشق
غرضم برگ توت هم زگیا
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی عشق را توصیف می‌کند. می‌توان گفت که عشق مثل گل ابریشم لطیف و دل‌انگیز است. در اینجا عشق به چیزی مانند برگ درخت توت تشبیه شده که نمایانگر محبت و ارتباط عمیق با محبوب است. این بیان احساسات عمیق و زیبای انسانی و وابستگی عاطفی را به تصویر می‌کشد.
ترکهای کلاه توحیدست
بر سر فرد فرد از اشیا
هوش مصنوعی: نشانه‌های یکتایی و وحدت الهی بر سر هر یک از موجودات عالم دیده می‌شود.
وان کفن پیله زو غرض عقلست
که بخود در تند ز چون و چرا
هوش مصنوعی: این دست لباس پیچ‌یده، هدف عقل است که در خود مشغول تردید و سؤال نشود.
دایه انسان که بافت این تازه
تار و پود همه یک از مبدا
هوش مصنوعی: انسان به مانند تار و پودی است که از یک منشأ خاص بافته شده و همه جزئیاتش به آن منبع اولیه برمی‌گردد.
زین همه جامهاست مظهر حق
برتن هریکی شده پیدا
هوش مصنوعی: از میان تمامی جام‌ها، هر یک از آن‌ها نشانه‌ای از حقیقت هستند که بر تن هر شخصی آشکار شده است.
بافتم من پلاسی از موئی
ورنه این رشته نیست جز یکتا
هوش مصنوعی: من تکه‌ای از پارچه را بافته‌ام که از موی انسان ساخته شده است، وگرنه این رشته چیزی جز یک رشته تکی نیست.