شمارهٔ ۱۲۵
نومیدی ما گردش ایام ندارد
روزی که سیه شد سحر و شام ندارد
بوسم لب دلدار و گزیدن نتوانم
نرم ست دلم حوصله کام ندارد
مفرست به طوف حرم دوست نسیمی
کز نکهت گل جامه احرام ندارد
هر ذره خاکم ز تو رقصان به هوایی ست
دیوانگی شوق سرانجام ندارد
رو تن به بلا ده که دگر بیم بلا نیست
مرغ قفسی کشمکش دام ندارد
قاصد خبر آورد و همان خشک دماغم
ظرف قدحش رشحه پیغام ندارد
بی نقش وجود تو سراپای من از ضعف
چون بستر خوابست که اندام ندارد
گردید نشانها هدف تیر بلاها
آسایش عنقا که به جز نام ندارد
بلبل به چمن بنگر و پروانه به محفل
شوق ست که در وصل هم آرام ندارد
تلخ ست رگ ذوق کبابی که بسوزد
زان رشک که سوز جگر خام ندارد
آیا به دلت ولوله کسب هوا نیست
یا آن که سرای تو لب بام ندارد
بوسی که ربایند به مستی ز لب یار
نغزست ولی لذت دشنام ندارد
هر رشحه به اندازه هر حوصله ریزند
میخانه توفیق خم و جام ندارد
غالب که به است از غزلم مصرع استاد
بادام صفای گل بادام ندارد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1402/03/02 04:06
یزدانپناه عسکری
4- هر ذره خاکم ز تو رقصان به هوایی ست - دیوانگی شوق سرانجام ندارد
5- رو تن به بلا ده که دگر بیم بلا نیست - مرغ قفسی کشمکش دام ندارد
***
ترسیدن ما هم چو از بیم بلا بود - اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
[یزدانپناه عسکری]
مصائب انسان را به جایی می رساند که دیگر از چیزی نمی ترسد. بی اعتنایی و شیدایی و عدم دلسوزی به حال خود.
8:164 ؛ 75:264