اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نمیبینیم در عالم نشاطی کاسمان ما را
چو نور از چشم نابینا ز ساغر رفت صهبا را
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ نشانی از شادی نمیبینیم، همچون نور که برای چشم نابینا قابل دیدن نیست، شراب از جام برچیده شده است.
مکن ناز و ادا چندین دلی بستان و جانی ما
دماغ نازک من بر نمیتابد تقاضا را
هوش مصنوعی: لطفاً دیگر زیادهروی نکن و بازیگوشی نکن. تو قلبی را میگیری و جان ما را تحت فشار میگذاری. من دیگر نمیتوانم این درخواستها و خواستههای تو را تحمل کنم.
سراب آتش از افسردگی چون شمع تصویرم
فریب عشقبازی میدهم اهل تماشا را
هوش مصنوعی: در دل افسردگی، مانند شعله شمعی که در حال سوختن است، تصویری فریبنده از خود میسازم و در این نمایش به تماشاچیان عشق میورزم.
من و ذوق تماشای کسی کز تاب رخسارش
جگر بر تابه چسبد آفتاب عالمآرا را
هوش مصنوعی: من و شوق دیدن کسی هستیم که از زیبایی چهرهاش، نور خورشید به او میتابد و دنیا را زیباتر میکند.
چه لب تشنهست خاکم کآستین گرد باد من
چو اشک از چهره از روی زمین برچید دریا را
هوش مصنوعی: خاک من به شدت تشنه است و باد، مانند آستینی که از بدن جدا شده باشد، آب را از زمین به خود میکشد و همچون اشکی از چهره، دریا را به دور میزند.
خیالش را بساطی بهر پاانداز میجستم
پسندیدم به مستی محمل خواب زلیخا را
هوش مصنوعی: در آرزوی یک پرچم زیبا برای خالی کردن ذهن از دغدغهها بودم و در حالتی شاداب، محلی را که زلیخا خوابشان میبرد را پسندیدم.
دل مأیوس را تسکین به مردن میتوان دادن
چه امیدست آخر خضر و ادریس و مسیحا را
هوش مصنوعی: دل ناامید را میتوان با مرگ آرام کرد، چرا که در نهایت امیدی به چهرههای نجاتبخش نیست.
بهاران است و خاک از جلوه گل امتلا دارد
به رگ نشتر زن از موج خرام ناز صحرا را
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و زمین پر از زیبایی گلهاست. در این حال، نسیم ملایم صحرا به آرامی میوزد و فضا را پر از نوازش میکند.
سر و کارم بود با ساقیی، کز تندی خویش
نفس در سینه میلرزد ز موج باده مینا را
هوش مصنوعی: من با ساقیای در ارتباط بودم که به خاطر تندی و شدت رفتارش، نفسش در سینهاش به لرزه میافتاد، مثل اینکه باده در مینا به تلاطم آمده است.
خطی بر هستی عالم کشیدیم از مژه بستن
ز خود رفتیم و هم با خویشتن بردیم دنیا را
هوش مصنوعی: ما با بستن چشمهایمان، اثری بر وجود جهان گذاشتیم و در حالی که از خود دور شدیم، دنیا را با خود به همراه بردیم.
در آغوش تغافل عرض یکرنگی توان دادن
تهی تا میکنی پهلو به ما بنمودهای جا را
هوش مصنوعی: در فضای بیتوجهی و نادیده گرفتن، میتوان با صداقت و یکرنگی به کسی کمک کرد، حتی اگر آن شخص به ما نشان دهد که بخواهد جایی برای خود داشته باشد.
نمیرنجد که در دام تغافل میتپد صیدش
نمیدانم چه پیش آمد نگاه بیمحابا را
هوش مصنوعی: این شخص از بیتوجهی دیگری آزار نمیبیند و نمیداند در این وضعیت چه اتفاقی افتاده که نگاه شجاعانه او را تحت تاثیر قرار داده است.
زمین گویی است کو مجنون که من بردم ز میدانش
غبارم در نورد خود فرو پیچید صحرا را
هوش مصنوعی: زمین مانند مجنون است و من از میدان او تندباد غبارم را به همراه خود بردهام و صحرا را در خود پیچیدهام.
ازین بیگانگیها میتراود آشناییها
حیا میورزد و در پرده رسوا میکند ما را
هوش مصنوعی: از این فاصلههای ناشناسی، روابط آشنا شکل میگیرند. در این میان، حیا خود را پنهان میکند و ما را به تیرگی و رسوایی میکشاند.
حذر از زمهریر سینه آسودگان غالب
چه منتها که بر دل نیست جان ناشکیبا را
هوش مصنوعی: از سرمای سخت و بیرحم دلخوشیهای آسودگان بپرهیز، زیرا برای کسی که دلش طاقت صبر ندارد، پایان کار خوش نخواهد بود.
حاشیه ها
1403/03/05 05:06
جهن یزداد
از غالبست
تا در سرم هوای که باشد که آن ﻫﻮا
کاه مرا مجادله با کهکشان دهد
راه سخن گشودم اگر خود نشد که بخت
راهم به بزم بانوی گیتی ستان دهد
آن دادگر که عهد وی از بس خجستگی
یاد از زمان خسرو نوشیروان دهد
ویکتوریا که کاتب قسمت ز دفترش
توقیع خسروی به جهان خسروان دهد
در آخر دسمبر و آغاز جنوری
سال نوست و روز کلان روزگار را
از من هزارگونه نیایش قبول باد
کشور خدیو نامور نامدار را
یارب ز روی عین عنایت نگاه دار
جم رتبه منتگمری والاتبار را
یارب بروزنامه عمر عزیز او
این یکهزاروهشتصد وشصت وچاررا
هم بهر وی خجستگی بیشمار بخش
هم بر بقای او بفزا این شمار را
نشگفت گر دهند دبیران دفترش
توقیع لطف غالب امیدوار را
-
بیا که مدح خداوند دادگر گوییم
از آنچه گفته از این پیش بیشتر گوییم
زغیب انچه فرو ریختند در خاطر
نخست از ره پرسش بیکدگر گوییم
که بی مبالغه فرزانه لارد الگن را
وزیر اعظم سلطان بحر و بر گوییم
بدین کلاه که فر کیان از او بارد
گزاف نیست اگر شاه تاجور گوییم